واجب الوجود

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«واجب الوجود» در اصطلاح فلسفی، به معنای موجودی است که هستی و وجود او، ناشی از موجود دیگری نیست و از سوی ذات خود او، وجودش دارای ضرورت می‌­باشد؛ لذا ذاتش برای موجود بودنش کافی است و نیاز به فرض موجود دیگری نیست. «واجب الوجود بالذات» تنها خداوند متعال می‌­باشد.

تعریف واجب الوجود

منظور از وجوب در اصطلاح «واجب الوجود»، ضرورت ثبوت وجود است. توضیح این که در علم منطق بیان شده که هر قضیه‌ای متشکل از موضوع، محمول و نسبت است. نسبت از نظر منطقیون به گونه‌های مختلف است: یکی از حالت‌های آن وجوب است. وجوب یعنی محمول برای ذات موضوع به صورت حتمی و ضروری ثابت است، به گونه‌ای که سلب آن امتناع دارد. به بیان دیگر، محمول و موضوع به گونه‌ای اتحاد دارند و به هم پیوسته‌اند که جدایی آن دو امکان ندارد. فیلسوفان با استفاده از این اصطلاح می‌گویند اگر مفهومی را موضوع قرار دهیم و وجود را محمول، پس اگر رابطه و نسبت آن دو به صورت ضرورت و حتمی باشد، آن موضوع «واجب الوجود» خواهد بود؛ یعنی جدایی بین آن مفهوم و وجود امکان ندارد.[۱]

بنابراین «واجب» به معناى حتمى و ضرورى است؛ در مقابل، «امكان» كه عدم ضرورت است و اين معنا مى تواند وصف براى هر چيزى، يا در نسبت محمول خاص به يک موضوع خاص به كار رود، اما از آن جا كه بحث حكماى اسلامى از حقيقت وجود است، وصف واجب را به همراه وجود به كار مى برند كه معناى آن، حتمى و ضرورى بودن وجود است و در تعريف آن گفته اند: «واجب الوجود»، موجودى است كه هستى او ضرورى بود و نشايد كه نباشد[۲] و نيز كسى است كه هستى او ضرورى و زوال ناپذير است،[۳] در مقابل «ممكن الوجود» كه وجود براى آن، ضرورت و حتميت ندارد.

ابن سینا نیز موجود را به دو گونه بنیادی تقسیم می‌کند، یعنی «واجب» و «ممکن»؛ که از میان اینها شقّ سومی تحت عنوان «امتناع» هم حاصل می‌شود. به این معنا که ممکن است وجود و عدم برای ماهیت شیء مساوی باشد و این مسئله هم مایه امتناع و تناقض نباشد که چنین موجودی «ممکن الوجود» خواهد بود، همانند تمامی موجودات این جهان. در مقابل، «واجب» آن است که ماهیت از وجودش قابل جدایی نباشد و عدم وجودش مایه تناقض و امری محال به حساب آید. در کنار اینها، «ممتنع الوجود» آن است که به هیچ طریقی نتواند پذیرای وجود گشته موجود شود، مثل مبدأ دومی برای جهان که امری محال است. بنابراین کل وجود جهان و موجودات هر لحظه از وجودش نیازمند واجب الوجودی است که با افاضه دائمی نورش به همه چیز هستی ببخشد.

مصداق واجب الوجود

اگرچه حكما «واجب الوجود» را به دو قسم «واجب بالذات» و «واجب بالغير» تقسيم كرده -و گفته‌اند: واجب بالذات، وجود آن ذاتاً ضرورى و غير قابل تفكيک از ذات است و واجب بالغير، ضرورت وجود را از ناحيه غير دريافت كرده كه ذاتاً ممكن الوجود است-،[۴] اما غالباً هنگامى كه «واجب الوجود» به طور مطلق به كار مى رود، مقصود واجب الوجود بالذات است و اصطلاح واجب الوجود به عنوان مقسم، كمتر به كار مى رود.

از دیدگاه فلاسفه الهی، در رأس هرم هستی، مبدأیی هست که «واجب الوجود» است و هیچگونه وابستگی به چیز دیگر ندارد. وجود او را می توان با دلایل عقلی اثبات کرد، اما شناخت حقیقت و ذات وی - چون هستی محض است - برای انسان میسر نیست. تنها می توان او را بوسیله اوصاف خاصی که ویژه اوست شناخت. این ویژگی ها عموما نقطه مقابل خواص ممکنات است. بعبارت دیگر، همه این ویژگی ها از بی نیازی وی حکایت می کنند. در یک کلام: «واجب الوجود» - چون سرچشمه پیدایش همه موجودات عالم است - نمی تواند خود نیازمند و وابسته به دیگری باشد، بلکه باید همه کمالات وجودی را به نحو اتم و اکمل داشته باشد، در غیر این صورت خود نیز یکی از موجودات عالم خواهد بود که نیازمند به مبدأ دیگری است.

چنین وجودی همان واجب یا خدا است که امکان ندارد نباشد، چون ماهیت و وجودش یکی است و وجودش عین ذات و ماهیت اوست و تنها اوست که وجودش در خودش است و به خود وجود دارد و این در حالی است که در همه موجودات دیگر وجود همچون غرضی بر ماهیت افزوده شده اند و لذا ممکن به حساب می‌آیند.

پانویس

  1. ر. ک: الحیدری، السید رائد، المقرر فی توضیح منطق المظفر، ج ۲، ص ۱۴ و ۶۲، منشورات ذوی القربی، قم، ۱۴۲۲ ق؛ طباطبائی، سید محمدحسین، بدایةالحکمة، ص ۵۵.
  2. مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۳، ص۳۱.
  3. آموزش فلسفه، ج۲، ص۳۵۶.
  4. نهایة الحکمه، ج۱، ص۴۲، ۴۹.

منابع

مسابقه از خطبه ۱۱۱ نهج البلاغه