قافیه

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از یک دائرة المعارف است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

قافیه در لغت به معنای از پی‌رونده و در اصطلاح کلمه‌ای است که در آخر بیت شعر واقع شود. به عبارت دیگر قافیه به حروف مشترکی گفته می‌شود که در واژه‌های پایانی ابیات شعر تکرار می‌شود.

معنای قافیه

قافیه مشتق از قفو:[۱] پس گردن.[۲] [۳] از پی رونده:[۴] اتیته علی قافیته؛ ای علی اثره.|| پس آوند. سرواده.[۵]

در اصطلاح عبارت است از مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مشابهةالاواخر یا لفظی متغایرالمعانی که واقعند در اواخر مصراعها یا بیتها.[۶] کلمه اخیر از بیت که اعاده آن لازم باشد و یا آخرین حرف متحرکی در بیت که پس از آن حرف ساکنی باشد و این حرف ساکن پیروی حرف متحرک را نماید و یا حرفی که بنای قصیده بر آن باشد.[۷] نزد شعراء آخرین کلمه از شعر را گویند. مانند لفظ حومل در این شعر:


قفا نبک من ذکری حبیب و منزل بسقط اللوی بین الدخول فحومل

و این قول اخفش است و دیگران گفته اند: قافیه از آخر بیت تا نزدیکترین ساکنی که بدان ملحق گردد، با حرکتی که پیش از آن واقع است، قافیه باشد و نیز گفته اند با متحرکی که قبل از آن است. بنابراین بنابر تعریف اول در شعر مذکور قافیه از حرکت حاء حومل است تا آخر بیت و بنابر تعریف ثانی از خود حاء تا پایان شعر است. هکذا ذکر السید السند فی حواشی العضدی.

مولوی عبدالحکیم گوید: قافیه مشتق است از قفو و آن بمعنی تبعیت است، زیرا قوافی یکی بر اثر دیگر آید. صاحب مطول گفته: قافیه آخرین کلمه از بیت می باشد و تقفیه عبارت است از توافق بر حرف اخیر.

انواع قافیه

در پاره ای از رسائل آمده که حرف روی اگر متحرک بود قافیه را مطلقه و اگر غیر آن بود قافیه را مقیده نامند و مقیده گاه مردفه و گاه مجرده و گاه مؤسسه باشد و قافیه مطلقه بر شش قسم بود: مطلقه مجرده، مطلقه مردفه، مطلقه مؤسسه، مطلقه به خروج، مطلقه به ردف و مطلقه به تأسیس و خروج - انتهی.

و در رساله منتخب تکمیل الصناعه می آورد: قافیه نزد شعرای عجم عبارت است از: مجموع آنچه تکرار یابد در الفاظ مختلفه بحسب لفظ و معنی یا به حسب لفظ فقط و یا بحسب معنی فقط که آن الفاظ واقع شده باشد در اواخر مصراع ها و یا بیتها و یا در چیزی که بمنزله آنها باشد. بشرط آن که مجموع از حروف و حرکاتی معینه باشد، مثل روی و تأسیس و اشباع.

و آنکه بعضی تمام کلمه را قافیه گویند و بعضی دیگر مجرد حرف روی را به طریق مجاز است بنابر قول جمهور و ذکر قید مختلفه برای احتراز است از ردیف و ذکر قید مصراع ها و بیتها برای شمول تعریف مطلعها را و قطعه ها را و غزلها را و غیرذلک و ذکر قید یا در چیزی که بمنزله آنها باشد برای شمول تعریف قوافی را که بعد آنها ردیف آید چه این قوافی اگرچه در اوایل مصرعها واقع شوند، اما حکم آخر دارند چرا که ردیف چون به یک معنی مکرر شود بمنزله معدوم است. اطلاق قافیه بر قافیه اول از شعر ذوالقافیتین و ذوالقوافی بطریق مجاز است و قید بشرط آنکه مجموع الی آخره به جهت احتراز است از حروف و حرکات که بطریق صنعت لزوم مالایلزم شاعر تکرار آن را در اواخر ابیات التزام کرده.

انواع قافیه به اعتبار تقطیع پنج است به اجماع اهل عرب و فارس: مترادف، متدارک، متکاوس، متواتر و متراکب و بعضی این الفاظ را القاب قوافی گویند و بعضی حدود قافیه گویند و گفته اند: مترادف، قافیه ای است که بحسب تقطیع در اواخر آن دو حرف ساکن پیاپی باشند مثاله این معما به اسم شهاب. شعر:


هست پیش ما لبت آب حیات دلنواز آمده همچون حباب از وی برون تبخاله باز

و متواتر قافیه ای است که بحسب تقطیع از ساکن که در آخر او است تا اول ساکن که پیش از این ساکن است از یک حرف متحرک زیاده واسطه نباشد. مثاله، شعر:


شکر دهنا غمی نداری دیر آی می مغانه درکش

و متدارک قافیه ای است که بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکن که پیش از آن ساکن است دو حرف متحرک واسطه باشند مثاله، این معما به اسم یوسف. شعر:


شمع جان چون سوخت در فانوس تن شد از آن صورت پریشان حال من

و متراکب آنکه بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است سه متحرک واسطه باشند. مثاله، این معما به اسم بهاء. شعر:


ای عطائی دل و دین رفت ز ما سوی عدم در دل ما چو رقم بست سر زلف صنم

و متکاوس آنکه بحسب تقطیع از ساکنی که در آخر او است تا اول ساکنی که پیش از این ساکن است چهار متحرک واسطه باشند و این بسبب غایت ثقلش در اشعار پارسی بغایت اندک است - انتهی. و در جامع الصنایع گوید: قافیه مطلق آن است که قافیه بی ردف و تأسیس و دخیل و وصل و خروج بود. و قافیه مقید آن است که قافیه بعد از ردف اصلی افتد و قافیه در تلفظ بر حسب تبعیت و اشباع ظاهر گردد و در تقطیع حذف شود. مثاله، شعر:


دل ز من بردی کنونش خون کنی گر بری جان را ندانم چون کنی

حرف نون «خون و چون» از این قبیل است. قافیه پیوندی آن است که بیت را چنان انشا کند که معنی بی آوردن قافیه تمام شود و اما چون آوردن قافیه شرط است، بضرورت بیاورد. مثاله، شعر:


ای لبت شکر و سخن شیرین چه کنی عیش بنده تلخ ببین

لفظ «ببین» قافیه پیوندی است که اتمام معنی بدان احتیاج ندارد. و قافیه ملک آن است که قافیه در مصراع اول مطلع است و در آخر دوم بیت همان لفظ را قافیه سازد. و اگر در ابیات دیگر آرد هم روا باشد. لکن استعمال فصحا در بیت دوم است و این از قبیل ایطاء نیست. قافیه متولده آن است که آخر بیت الفاظی متصل الفاظ قافیه آورد که پنداشته آید که الفاظ قافیه از آن الفاظ متصل زیاده شده است. مثاله، شعر:


بست چون بر روی من دلدار در شد ز اشکم طره دستار تر

دل ز من بردی و جان آواره شد جان آواره کنون یکبارتر

پانویس

  1. آنندراج.
  2. منتهی الارب.
  3. بحرالجواهر.
  4. آنندراج.
  5. ناظم الاطباء.
  6. آنندراج.
  7. ناظم الاطباء.

منابع

  • لغت نامه دهخدا، ذیل واژه قافیه، در دسترس در واژه یاب بازیابی: 7 آبان ماه 1392.