ناصر مکارم شیرازی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
جز
(افزودن 1 رده)
سطر ۹۶: سطر ۹۶:
 
[[رده:فقیهان]]
 
[[رده:فقیهان]]
 
[[رده:مراجع تقلید]]
 
[[رده:مراجع تقلید]]
 +
[[رده:مجتهدین]]

نسخهٔ ‏۲۷ نوامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۲۶

مقاله‌ی مربوط به این عنوان از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon article.jpg
محتوای فعلی "مقاله‌ یک نشریه" متناسب با این عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)

منبع: سایت حضرت آيت الله العظمی‌‌مكارم شيرازى

حضرت آيت الله العظمی ‌‌مكارم شيرازى در سال 1305 هجرى شمسی در شهر شيراز در ميان يك خانواده مذهبى كه به فضائل نفسانى و مكارم اخلاقي معروفند ديده به جهان گشود.

جد اعلاى ايشان «حاج محمدباقر» كه از تجار شيراز بشمار می‌‌رفت، در «سراى نو» شيراز به تجارت اشتغال داشت، لباسى شبيه لباس روحانيت می‌‌پوشيد و پيوسته در مسجد «مولاى» شيراز به جماعت حاضر می‌‌شد و مورد تكريم و احترام و اطمينان بود. جد ايشان مرحوم «حاج محمدكريم» فرزند حاج محمدباقر كه او نيز عمامه‌اى بر سر داشت و در بازار در اثناى كار، كلاه پوستينى بر سر می‌‌گذاشت، در «سراى گمرك» شيراز و سپس در «بازار وكيل» به تجارت مشغول بود، همواره در مسجد «مولاى» شيراز در نماز جماعت شركت می‌‌كرد و از مرتبطين و نزديكان مرحوم آيت الله العظمی ‌‌حاج شيخ محمدجعفر محلاتى رحمه الله پدر مرحوم آيت الله العظمی‌‌ حاج شيخ بهاءالدين محلاتى و مرحوم آيت الله حاج سيد محمدجعفر طاهرى رحمه الله به حساب می‌‌آمد.

پدرشان حاج محمدعلی او نیز از تجار معروف شیراز بود استاد در مورد پدرشان چنین می‌فرمایند: «پدرم علاقه زيادى به آيات قرآن داشت در دورانى كه در مدارس ابتدايى تحصيل می‌‌كردم، گاهى شب‌ها مرا به اطاق خودش فرامی‌‌خواند و به من می‌‌گفت: ناصر! كتاب آيات منتخبه و ترجمه آن را براى من بخوان (اين كتاب مجموعه آياتى بود كه توسط بعضى از دانشمندان، انتخاب شده و در زمان رضاخان در مدارس به عنوان تعليمات دينى تدريس می‌‌شد) من آيات و ترجمه آن را براى او می‌‌خواندم و او لذت می‌‌برد».

نبوغ استاد از اوايل كودكى امرى مشهود بود و در هر مرحله از مراحل عمرش آشكارتر می‌‌گشت.

دورترين خاطره

روايتى كه خود استاد از دوران كودكيش دارد چنين است: «دورترين خاطره‌اى كه از دوران طفوليت به نظر دارم مربوط به زمانى است كه بيمارى مختصرى داشتم و در گهواره خوابيده بودم، حادثه از اين قرار بود كه فصل تابستان بود و گاهواره من در گوشه حياط خانه قرار داشت؛ در وسط حياط، حوض آبى بود كه می‌‌بايست از آب چاه، پر شود ولى چون حوض، نجس شده بود با آب چاه كه از دلو به آن می‌‌ريختند پاك نمی‌‌شد، براى حل مشكل در شيراز چنين معمول بود كه قسمت عمده حوض را با آب دستى پر می‌‌كردند سپس ظرف بزرگ چرمی‌‌ به نام «كُر» - كه واقعاً به مقدار كُر بود - را پر از آب می‌‌كردند و روى آن حوض، خالى می‌‌كردند تا با آبِ حوض مخلوط شود و همه پاك گردد (البته اين توضيحات را من الآن می‌‌فهمم و در آن وقت به صورت كم‌رنگى می‌‌فهميدم) بالاخره ظرف كُر را پر از آب كردند و روى حوض ريختند، حوض پر شد و آب از حوض بيرون ريخت و از زير گهواره من هم گذشت و من همه اين كارها را می‌‌ديدم و اجمالاً می‌‌فهميدم و چنان به خاطرم مانده كه گويى ديروز اين امر اتفاق افتاده است!».

اين جريان كه يادآور قصه‌هاى افسانه‌اى و يا غيرافسانه‌اى مربوط به نبوغ افرادى مثل بوعلى است، به روشنى دليل بر وجود يك هوشمندى فوق‌العاده در استاد بود.

كلاس‌هاى جهشى

استاد به كلاس‌هاى به اصطلاح جهشى خود در آن دوران اشاره می‌‌كند و می‌‌فرمايد: «چهار يا پنج ساله بودم كه به دبستان رفتم و به اصطلاح امروز چون سن من كافى نبود، در كلاس آمادگى شركت كردم، مدرسه ما به نام «زينت» در شيراز معروف بود، ولى در همان كلاس آمادگى، به ما تعليماتى ياد دادند كه خوب آن‌ها را فراگرفتم و به همين دليل بدون اين كه سلسله مراتب رعايت شود، مرا به كلاس‌هاى بالاتر بردند».

نقطه آغاز دروس دينى

اين نابغه پس از طى دوره دبستان و دبيرستان و پس از آن كه با سقوط رضاخان و فراهم شدن آزادى نسبى، از طرف يكى از علماى بزرگ شيراز (مرحوم آيت الله حاج سيد نورالدين شيرازى) از همه علاقمندان به تحصيل علوم دينى دعوت به عمل آمد (و استاد نيز در سال سوم دبيرستان با اشتياق زائدالوصفى حاضر شدند كه در كنار دروس دبيرستان، دروس دينى را مشغول شوند) بيشتر و بيشتر رُخ نشان می‌‌داد: «محل بعدى ما مدرسه خان در شيراز بود كه از مدارس بسيار قديمی‌‌ و بزرگ و معروف است كه محل تدريس يا تحصيل فيلسوف گرانقدر صدرالمتألهين شيرازى بود. شروع به جامع المقدمات و شرح الأمثله كردم. استاد من، مرحوم آيت الله ربانى شيرازى بود، به ايشان گفتم من جامع المقدمات ندارم اگر بيست و چهار ساعت، امانت بدهى مطالعه می‌‌كنم و امثله و شرح الامثله را يك روزه با مطالعه، امتحان می‌‌دهم، ايشان به من دادند و تمام شب و روز را مشغول شدم و فردا امتحان دادم قبول شدم و به رتبه بالاتر ارتقاء يافتم و با ايشان خداحافظى كردم و در كلاس ديگرى شركت نمودم».

پيمودن راه ده ساله در چهار سال

درخشندگى اين نبوغ، زمانى اوج می‌‌گيرد كه استاد، ره ده ساله امروزِ دورانِ سطحِ حوزه‌هاى علميه را چهار ساله می‌‌پيمايد، آن‌گاه، در حالى كه تنها هفده بهار از عمر شريفش می‌‌گذرد بر متن عميق و در عين حال معقد كفاية الاصول مرحوم آخوند خراسانى، حاشيه می‌‌زند.

استاد در اين باره می‌‌فرمايد: «با جديتى كه استاد بسيار دلسوز و پركار (آيت الله موحد) داشت، از اول سيوطى تا آخر كفايه را نزد او در مدت چهار سال خواندم، همان درسى كه امروز در حوزه‌ها در مدت ده سال خوانده می‌‌شود. و هنگامی‌‌ كه كفايه را تمام كردم، حدود هفده سال داشتم و در همان شيراز، حاشيه فشرده‌اى بر كفايه نوشتم، اين نكته نيز شنيدنى است كه بعد از اتمام جامع المقدمات در مدرسه خان، روزى مرحوم آيت الله موحد به مغازه پدرم آمد؛ تابستان بود و روزها در مغازه پدر كه شغلش در آن زمان جوراب بافى بود كار می‌‌كردم، رو به پدرم كرد و سخنى گفت كه مضمونش اين بود: چند پسر دارى؟ چهارتا. بيا اين يكى (ناصر) را وقف امام زمان عليه السلام كن و پدرم با اين كه كمك زيادى به او می‌‌كردم پذيرفت كه مرا به خدمت آقاى موحد يعنى مدرسه علميه آقا باباخان بفرستد».

اتمام صمديه در كمتر از دو شبانه روز

از شگفتى‌هاى آن زمان در همين زمينه، قصه‌اى است كه استاد حكايت می‌‌كند: «روزى استاد ما، عبارت معروف «صمديه» (والمبرد ان كان كالخليل فكالخليل والاّ فكيونس والاّ فكالبدل) را از من سؤال كرد و سفارش كرد آن را حل كنم، من صمديه را از ميان كتاب‌هاى جامع المقدمات تا آن روز نخوانده بودم در حالى كه از پيچيده‌ترين كتاب‌هاى جامع المقدمات است، تصميم گرفتم آن را با مطالعه حل كنم، در مدت «سی و شش ساعت» يعنى كمتر از دو شبانه روز، تمام آن را مطالعه و جواب سؤال استاد را تهيه كرده و براى ايشان بيان كردم و ايشان تعجب كرد و مرا تشويق نمود.

اين درخشش هنگامی‌‌ به قله خود می‌‌رسد كه مشاهده شود جوانى هيجده يا نوزده ساله، پاى در محفل درس شيخ الفقهاء و استاذ الاساتذة مرحوم آيت الله العظمی ‌‌بروجردى قدس سره می‌‌گذارد. او كه (مطابق تعريف استاد) مردى بسيار باتقوى، هوشيار، نورانى، جذاب و فوق‌العاده در فقه قوى بود و در واقع مكتب خاص و مستقلى در فقه داشت كه به واقعيت بسيار نزديك بود و در رجال و حديث و ادبيات و فنون ديگر، فوق‌العادگى داشت، درسش براى استاد ما بسيار دلچسب بود و به اعتراف خود استاد، بسيار چيزها در مكتب فقهى او آموخت.

خاطره شركت در درس اين اَبَر مرد فقه و حديث را استاد، اين چنين توصيف می‌‌كند: «در آغاز جوانى، هيجده-نوزده ساله بودم و شركت چنين نوجوانى در درس مثل آيت الله العظمی ‌‌بروجردى كه معمرين و بزرگان حوزه، حتى استاد من آيت الله العظمی ‌‌داماد و آيت الله العظمی‌‌ گلپايگانى و همچنين امام راحل قدس سره در آن شركت داشتند، كمی ‌‌عجيب بود، مخصوصاً زمانى كه به خود شجاعت طرح اشكال در اثناى درس را می‌‌دادم، مسأله عجيب‌تر به نظر می‌‌رسيد و شايد بعضى به خود می‌‌گفتند: اين پسر بچه شيرازى چرا اين قدر جسور است و به خود اجازه طرح اشكال و «إن قلت» را در چنين محضر بزرگى می‌‌دهد؟!».

حكايت ذيل در اين رابطه قابل توجه و جالب است: «يك روز آيت الله العظمی ‌‌بروجردى در درس فقه اشاره به مسأله «صيد لهوى» كردند يعنى شكار رفتن كسانى كه براى تفريح شكار می‌‌كنند. معروف ميان فقها اين است كه سفر اين گونه اشخاص تمام است، اما شايد كمتر كسى حكم به حرام بودن چنين كارى كند، من كه در آن زمان طلبه كم سن و سالى بودم، رفتم و مدارك زيادى براى حرمت صيد لهوى از كلمات قدما و متأخرينِ از آن‌ها، جمع آورى كردم و ثابت نمودم كه سفر صيد لهوى يكى از مصاديق سفر حرام است كه نماز در آن، بايد تمام خوانده شود. هنگامی‌‌ كه آيت الله العظمی ‌‌بروجردى آن نوشته را مطالعه كرد با تعجب پرسيد كه اين نوشته را خود شما نوشته‌ايد؟! عرض كردم آرى!».

درجه اجتهاد

چنين نبوغ و استعداد فوق‌العاده بود كه به ضميمه خصوصيات ديگرى كه ذكرش خواهد آمد، سبب شد استاد در سن بيست و چهارسالگى موفق به اخذ اجازه اجتهاد گردد: از زبان خود استاد بشنويد: «پس از ورود به نجف اشرف بزودى به واسطه طرح سؤالات مختلف در بحث‌هاى اساتيد بزرگ، شناخته شدم و همه جا مورد عنايت و محبت قرار می‌‌گرفتم و سرانجام در سن بيست و چهار سالگى به وسيله دو نفر از مراجع بزرگ آن زمان مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم: يكى آيت الله العظمی ‌‌اصطهباناتى بود كه از مراجع بسيار با شخصيت و شيخ الفقهاء محسوب می‌‌شد، ايشان لطف و محبت فوق‌العاده‌اى به من پيدا كردند، لذا اجازه كامل اجتهاد برايم مرقوم فرمودند و ديگر آيت الله العظمی ‌‌حاج شيخ محمدحسين كاشف الغطاء بود، ايشان چون آشنايى به وضع من نداشتند فرمودند از شما امتحان می‌‌كنم! گفتم آماده‌ام، از من خواستند رساله‌اى درباره اين مسأله كه «آيا تيمم، مبيح است يا رافع حدث؟» بنويسم، من هم رساله‌اى مشروح در اين زمينه تهيه كردم، خدمت ايشان دادم، ايشان علاوه بر آن، يك امتحان شفاهى نيز از من به عمل آوردند و يكى از مسائل پيچيده علم اجمالى را سؤال فرمودند، وقتى جواب دادم ايشان اجازه را مرقوم داشته و محبت فرمودند».

از نكته‌هايى كه دليل اين نبوغ و استعداد موهبتى است (در عين حال بر حافظه قوى استاد نيز گواهى می‌‌دهد) اين است كه استاد گاهى درس‌هايى را كه دو هفته قبل در نجف اشرف از مرحوم آيت الله العظمی ‌‌خوئى شنيده بودند بعد از گذشتن اين مدت طولانى به طور كامل يادداشت می‌‌كردند، اين در حالى است كه امروز، غالب طلاب، مطالب استاد را سر درس می‌‌نويسند، مبادا چيزى از خاطر آن‌ها محو شود!

تقريظ آيت الله العظمی ‌‌حكيم رحمه الله

آخرين قصه‌اى كه از حوزه نجف، مهر تأييد بر نبوغ استاد و اوجِ نضوج انديشه ايشان می‌‌زند تقريظى است كه صاحب مستمسك العروة الوثقى، مرحوم آيت الله العظمی ‌‌حكيم، آن فقيه تمام عيار، بر حاشيه دفتر كتاب الطهارة (كه تقرير درس خارج فقه آن مرحوم بود و به قلم استاد، تقرير و تدوين شد) وارد كردند، دستخط شريف آن مرحوم، عيناً چنين است: «بسم الله الرحمن الرحيم و له الحمد والصلاة والسلام على رسوله و آله الطاهرين، قد نظرت في بعض مواضع هذا التقرير بمقدار ما سمح به الوقت فوجدته متقناً غاية الإتقان ببيان رائق و أسلوب فائق يدلّ على نضوج في الفكر و توقّد في القريحة و اعتدال في السليقة فشكرت اللّه سبحانه أهل الشكر على توفيقه لجناب العلامة المهذب الزكيّ الألمعى الشيخ ناصر الشيرازي سلّمه اللّه تعالى و دعوته سبحانه أن يسدده و يرفعه الى المقام العالي فى العلم والعمل، إنّه ولىّ التسديد و هو حسبنا و نعم الوكيل والحمدلله ربّ العالمين». محسن الطباطبائى الحكيم؛ 9/ج 1 / 1370 هـ.ق

«به نام خداوند بخشنده مهربان، و او راست سپاس، و درود و سلام بر فرستاده او و اهل بيت طاهرينش. به بخشى از اين تقرير به مقدارى كه وقت اجازه می‌‌داد نظر افكندم. آن را در نهايت اتقان ديدم با بيانى شيوا و رسا، و اسلوبى سرآمد كه بيانگر رشد فكرى و شكوفايى ذوق و قريحه، و اعتدال سليقه مقرر است، پس شكر خداوند سبحانى كه شايسته و اهل شكر است را بجا آوردم به جهت توفيقى كه به جناب علامه مهذب، پاك و هوشمند، شيخ ناصر شيرازى سلمه الله تعالى عطا كرد و از حضرتش خواستم كه ياريش دهد و او را به مقام عالى از علم و عمل برساند چرا كه اوست يارى دهنده و اوست كفايت كننده ما و بهترين پشتيبان، والحمدلله رب العالمين».

تشويق و جلب اعتماد اساتيد

از جمله چيزهايى كه نقش بسيار اساسى (و شايد اساسى‌ترين نقش را) در تكون شخصيت يك طلبه و به طور كلى يك شاگرد دارد، جلب اعتماد استاد و در نتيجه محبت‌ها و تشويق‌هاى پدرانه اوست، بافت محافل درسى و حوزه هاى تعليمى، اعم از حوزه و دانشگاه، با انواع رقابت‌ها و گاه حسادت‌ها و تخريب‌ها و تضعيف‌هايى همراه است كه سبب تزريق روحيه يأس و احساس عقب‌ماندگى از قافله شده، اسباب پژمردگى و افسردگى خاطر را فراهم می‌‌سازد.

مهمترين عاملى كه می‌‌تواند همه اين عوامل منفى را خنثى كرده و روح اميد و پيشرفت را در كالبد شاگرد بدمد، تشويق‌ها و شخصيت دادن‌هاى اساتيد است. باهوش‌ترين و بااستعدادترين شاگرد اگر در يك مدار سالم قرار نگيرد و بر محور استاد يا اساتيد مخلق به اخلاق اسلامی‌‌ و وارسته‌اى نچرخد و از «خودرو بودن» و «آزادى‌هاى مطلق و بى‌حد و مرز» بيرون نيايد، دچار ناهنجارى هاى روحى و كج سليقگى‌ها يا بلندپروازى‌ها و باورهاى غلط، و ادعاهاى عجيب و غريب می‌‌شود.

بسيار اندكند كسانى كه از آغوش گرم و پرمحبت اساتيد، محروم بودند و به تعبير ديگر، فرزند حوزه و پرورش يافته دامن‌هاى پاك معلمان ربانى به حساب نمی‌‌آمدند، در عين حال مشكلاتى - لااقل در حد مشكلات سليقه‌اى - نداشتند.

آيات عظام اصطهباناتى و كاشف الغطاء

به هر حال: موهبت ديگرى كه نصيب استاد ما شد، همين بود كه از آغاز جوانى و نوجوانى مورد حمايت‌ها، تشويق‌ها و محبت‌هاى بى‌دريغ اساتيد خويش قرار گرفتند و گواه آن، حكايتى است كه در فصل دوم (نبوغ و استعداد موهبتى) تحت عنوان «درجه اجتهاد» به آن اشارت رفت و تكرار آن خالى از لطف نمی‌‌باشد: «...بزودى به واسطه طرح سؤالات مختلف در بحث‌هاى اساتيد بزرگ شناخته شدم و همه جا مورد عنايت قرار گرفتم و سرانجام در سن 24 سالگى به وسيله دو نفر از مراجع آن زمان مفتخر به اجازه اجتهاد گشتم: يكى آيت الله العظمی ‌‌اصطهباناتى بود، كه از مراجع بسيار باشخصيت و شيخ الفقهاء نجف اشرف بودند، ايشان لطف و محبت فوق‌العاده‌اى به من پيدا كردند، لذا اجازه كامل اجتهاد برايم مرقوم فرمودند، نفر ديگر آيت الله العظمی ‌‌كاشف الغطاء بود ايشان چون آشنايى به وضع من نداشتند، فرمودند: از شما امتحان می‌‌كنم! از من خواستند رساله‌اى درباره اين مسأله كه «آيا تيمم مبيح است يا رافع حدث؟» بنويسم. من هم رساله‌اى در اين زمينه تهيه كردم خدمت ايشان دادم و هنگامی‌‌ كه به اتفاق آيت الله العظمی ‌‌ميرزا هاشم آملى رحمه الله خدمت ايشان رسيدم ايشان يك امتحان شفاهى از من به عمل آوردند و يكى از مسائل پيچيده فقهى علم اجمالى را از من سؤال فرمودند، وقتى جواب دادم ايشان نيز اجازه، مرقوم داشته و محبت فرمودند».

آيت الله حجت رحمه الله

و حكايت ديگر تشويقى است كه از جانب مرحوم آيت الله العظمی ‌‌حجت رحمه الله صورت پذيرفت كه استاد در اين رابطه نيز چنين می‌‌فرمايد: «يكبار هم در درس مرحوم آيت الله العظمی ‌‌حجت كه خدايش رحمت كند طبق روشى كه ايشان داشتند سؤالى را مطرح كردند و گفتند: هر كس جواب آن را بياورد من به او جايزه می‌‌دهم، بعد از درس به كتابخانه رفتم و مدتى جستجو كردم، جواب را پيدا كردم خدمت ايشان تحويل دادم، كمی ‌‌بعد از من نيز يكى ديگر از شاگردان با سابقه ايشان، جواب را آورده بود، ايشان به او فرمود، قبل از شما ديگرى جواب را آورده است و بعد يكصد تومان كه در آن روز پول بسيار زيادى بود (چون بعضى از شهريه‌ها از سه تومان تجاوز نمی‌‌كرد) به عنوان جائزه به من مرحمت فرمودند و تشويق كردند».

تواضع فوق‌العاده و روحيه تشويق آيت الله العظمی ‌‌ميرزا هاشم آملى

شكى نيست كه اين تشويق، زمانى اوج می‌‌گيرد و تأثيرش چند برابر می‌‌شود كه استادى نصيب انسان شود كه از روحيه اشكال‌پذيرى خاصى برخوردار باشد و بى‌اعتنا از كنار سؤالات و ايرادات شاگرد نگذرد و قبول اشكال را منافى شئونات خود نبيند كه اتفاقاً بعضى از اساتيد استاد ما از اين ملكه نورانى نيز برخوردار بودند و استاد خود، چنين حكايت می‌‌كند: «محبت‌هاى فوق‌العاده مرحوم آيت الله العظمی ‌‌ميرزا هاشم آملى مرا به درس ايشان جلب و جذب كرد... آيت الله العظمی ‌‌آملى علاوه بر تواضع فوق‌العاده و روح تشويق و تقدير از شاگرد، احاطه زيادى بر بحث‌هاى اساتيدش مانند آيت الله آقا ضياءالدين عراقى داشت، شاگردان او در آن زمان در نجف، اگر چه كم بودند ولى از فضلا محسوب می‌‌شدند، ايشان مخصوصاً انصاف عجيبى در درس داشت كه من كسى را همانندش در اين ويژگى نديدم، اگر شاگردى اشكالى می‌‌كرد كه وارد بود نه تنها با بى‌اعتنايى نمی‌‌گذشت بلكه آن را كاملاً شرح و پرورش می‌‌داد و با بيان شافى از آن دفاع می‌‌كرد و سپس می‌‌پذيرفت».

تشويق آيت الله العظمی‌‌ بروجردى رحمه الله و كتاب جلوه حق

استاد در ارتباط با تشويق و كرامت مرحوم آيت الله العظمی‌‌ بروجردى رحمه الله چنين تعريف می‌‌كند: «وقتى كتاب «جلوه حق» نخستين تأليف من چاپ شده بود، يك جلد از آن را خدمت آيت الله العظمی ‌‌بروجردى فرستادم. مدتى بعد، ايشان دنبال من فرستادند خدمتشان رفتم فرمودند: من پايم درد می‌‌كرد و چند روزى به درس نيامدم و طبعاً وقت بيشترى براى مطالعه داشتم، چشمم به كتاب شما افتاد، اول ديدم «جلوه حق» اسمی ‌‌است كه به صوفى‌ها می‌‌خورد و همين، حس كنجكاوى مرا تحريك كرد و كتاب را برداشتم از اول تا به آخر، تمام آن را خواندم من بسيار از روحيه اين مرد بزرگ تعجب كردم كه چطور يك كتاب را كه از يك طلبه جوان به او رسيده، از اول تا به آخر مطالعه می‌‌كند، و اين درس عبرتى براى من شد.

آن هم از سوى كسى كه داراى مرجعيت و زعامت جامعه بود بعداً فرمودند: من در تمام اين كتاب مطلقاً چيز خلافى نديدم و تعبيرشان اين بود: «احساس كردم نويسنده بدون آن كه بخواهد خودنمايى كند و مريد، براى خودش جمع كند می‌‌خواسته حقايقى را درباره گروه صوفيه بازگو كند» اين جمله مرا بسيار تشويق كرد و اعتماد به نفس فوق‌العاده‌اى در مسأله نويسندگى به من داد و از آن جا فهميدم تشويق، آن هم از سوى بزرگان چقدر مؤثر و كارساز است.

ناصر! تو از ما استفاده خواهى كرد.

اين نكته زمانى به اوج خود می‌‌رسد و بلكه نورانى و آسمانى می‌‌شود كه شاگرد، صرف‌نظر از تشويق اساتيد، مورد تفقد و تشويق استاد حقيقى و امام الاساتيد، امام معصوم قرار بگيرد و در رؤيايى رحمانى و بشارت بخش از جانب حضرت حجت سلام الله عليه به او خطاب شود: «ناصر! تو از ما استفاده خواهى كرد».

قصه را از زبان مرحوم حجت الاسلام والمسلمين قدوه می‌‌شنويم كه چنين حكايت می‌‌كند: «امروز صبح آقاى مكارم در حالى كه برافروخته (و خوشحال) بودند وارد جلسه درس شدند، گفتم چرا؟ از پاسخ امتناع داشتند، با اصرار من جواب دادند كه ديشب ولى عصر سلام الله عليه را خواب ديدم به من فرمود: «ناصر تو از ما استفاده خواهى كرد».

تشويق‌ها و عنايت‌هاى حضرت امام رحمه الله

اين بخش را با تشويق‌ها و عنايت‌هايى كه آن پيرمراد، امام راحل قدس سره نسبت به استاد داشته‌اند پايان می‌‌بريم، استاد خود در اين رابطه چنين می‌‌گويد: «اگر چه من توفيق شركت در درس امام قدس سره را بيش از يك روز پيدا نكردم، شايد به دليل اين بود كه در ايامی ‌‌كه درس ايشان گُل كرد، من كمتر به درس كسى می‌‌رفتم و بيشتر تدريس می‌‌كردم، ولى به هر حال با افكار ايشان كاملاً ارتباط داشتم يعنى از خلال تقريرات ايشان و كتاب‌ها و نوشته‌هايشان با افكار فقهى و اصولى ايشان آشنا بودم، و براى ايشان احترام فوق‌العاده‌اى قائل بودم و كراراً به زيارت ايشان می‌‌رفتم و ايشان هم محبت آميخته با احترامی‌ ‌نسبت به بنده داشتند. فراموش نمی‌‌كنم: مدتى به عللى از رفتن به جامعه مدرسين خوددارى كرده بودم ايشان، به يكى از معاريف از اعضاى جامعه دستور دادند و گفتند به سراغ فلانى برو و از او براى بازگشت به جامعه مدرسين دعوت كن، و ايشان آمدند و من هم مجدداً به جامعه بازگشتم، فرزند محترم ايشان حاج سيد احمد آقا در جلسه‌اى كه جمعى حضور داشتند به من گفتند: نامه‌هايى كه به مناسبت‌هاى مختلف براى امام می‌‌فرستيد، امام اين نامه‌ها را مطالعه می‌‌كنند (چون من گفته بودم نمی‌‌دانم نامه‌هاى ما به ايشان می‌‌رسد يا نه) و ايشان گفتند: می‌‌رسد و می‌‌بيند و نسبت به نامه شما عنايت دارند».

و نيز در همين رابطه خاطره شيرين ديگرى را از دوران مجلس خبرگان قانون اساسى نقل می‌‌كند و می‌‌فرمايد: «من در بخش مذهب در قانون اساسى با چند نفر از علماى شيعه و اهل سنت و مذاهب ديگر بودم؛ موقعى كه مذهب شيعه را كه مذهب اكثريت مردم كشور ماست در مجلس خبرگان مطرح كردم و از آن دفاع نمودم برادرى از اهل سنت (آقاى مولوى عبدالعزيز) برخلاف انتظارى كه از ايشان داشتيم بعد از دفاع من وقت گرفت و مخالفت كرد. من با يك بيان منطقى به جواب ايشان پرداختم و روشن كردم كه در يك مملكت، بالاخره بايد قوانين، از يك مذهب پيروى كند و دو مذهب و سه مذهب نمی‌‌شود در احكام عمومی ‌‌حاكم باشد، البته بقيه مذاهب بايد محترم باشند و از تمام حقوق شهروندان بهره‌مند گردند ولى تعدد قوانين حاكم بر كشور ممكن نيست، افراد در مسائل داخلى زندگى خود آزادند (مانند ازدواج و طلاق كه مسائل شخصيه و احوال شخصيه ناميده می‌‌شود) ولى در مسائل عامه، بايد پيرو يك قانون باشند، بعد كه امام را زيارت كردم ايشان فرمودند: «من از تلويزيون دفاع شما را ديدم و شنيدم و خيلى خوشم آمد، خوب و منطقى دفاع كرديد و حق مسأله را ادا نموديد!».

پيوندها