مناظره حضرت زينب با يزيد

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۷ نوامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۲:۵۴ توسط اله یاری (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی '{{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} {{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} چون اسیران...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon-computer.png
محتوای فعلی مقاله یکی از پایگاه های معتبر متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


چون اسیران اهل بیت ـ علیهم السلام ـ وارد كاخ یزید شدند و در گوشه‎ای كه در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند یزید دستور داد تا سر مطهر امام حسین ـ علیه السلام ـ را در میان طشتی نهادند. لحظه‎ای بعد او با چوبی كه در دست داشت به دندانهای امام ـ علیه السلام ـ می‎زد و اشعاری را «كه عبدالله بن زِبَعری سهمی» در زمان كافر بودن خود گفته بود و یادآور كینه‎های جاهلی بود خواند و چنین گفت: لِیتَ أشیاخی بِبَدْرٍ شَهِدُوا جَزَعَ الخَزرَج مِنْ وَقعِ الاَسَلِ لَاَهَلّوُا و استَهَلُّوا فَرَحاً ثُمَّ قالوا یا یزیدُ لا تَشَلُ فَجَزَیناهُمْ بِبَدْرٍ مِثلُها وَ اَقَمنا میل بَدرٍ فَاعْتَدل [۱] ترجمه: «كاش بزرگان من كه در بدر حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانی می‎كردند و انتقام خود را از آنان گرفتیم... .» زینب ـ سلام الله علیها ـ چون این سخنان یاوه را از یزید شنید، همچون شیری شرزه خروشید و با قدرت و شهامت تمام چنین پاسخ داد: ـ یزید! چنین می‎پنداری كه چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را به دستور تو مانند اسیران از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ ای پسر آزاد شدگان![۲] آیا این عدالت است كه زنان و دختران و كنیزكان تو در پس پرده عزّت بشینند و تو دختران پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ را اسیر كنی و پرده حرمت آنان را بدری و آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بدون سرپرست و محرمی بگردانی؟ می‎گوئی كاش پدرانم كه در جنگ بدر كشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب، به دندان پسر پیغمبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ می‎زنی؟ ابداً به خیالت نمی‎رسد كه گناهی كرده‎ای و رفتار زشتی مرتكب شده‎ای! بی‎جهت شادی مكن! چون بزودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آن وقت است كه آرزو می‎كنی كاش كور و لال بودی و این روز را نمی‎دیدی. و اما آن كسی كه تو را چنین به ناحق برگردن مسلمانان سوار كرد (یعنی معاویه) در محكمه الهی حاضر خواهد شد. روزی كه داد خواه، محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ ، دادستان خدا، و دست و پای شما گواه جنایات شما در آن محكمه باشد. در آن روز خواهی دانست كه تو بدبخت‎تری یا پدرت معاویه. یزید! ای دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری كه سرزنشت كنم و كوچكتر از آن هستی كه تحقیرت نمایم. اگر گمان می‎كنی با كشتن و اسیر كردن ما سودی به دست آورده‎ای و به زودی خواهی دید آنچه سود می‎پنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه كرده‎ای حاصلی نخواهی داشت، آن روز تو پسر زیاد را به كمك می‎خوانی و او نیز از تو یاری می‎خواهد! تو و پیروانت در كنار میزان عدل خدا جمع می‎شوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر كه معاویه برای تو آماده كرده است این بود كه فرزندان رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ را كشتی. به خدا قسم من جز از خدا نمی‎ترسم و جز به او شكایت نمی‎كنم. هركاری می‎خواهی بكن! هر نیرنگی كه داری به كار زن! هر دشمنی كه داری نشان بده! به خدا این لكه ننگ كه بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدای را كه كار سروران جوانان بهشت (یعنی امام حسن ـ علیه السلام ـ و امام حسین ـ علیه السلام ـ) را به سعادت پایان داد و بهشت را برای آنان واجب ساخت. از خدا می‎خواهم رتبه‎های آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند. چون سرپرست و یاوری تواناست.[۳] سكوتی مرگبار سراسر كاخ را فراگرفت، یزید كه ناتوانی خود و قدرت حریف را دید و آثار ناخوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: «خدا بكشد پسر مرجانه را، من راضی به كشتن حسین نبودم!...».

پانویس

  1. ابن طیفور، بلاغات النساء، قم، مكتبه بصیرتی، ص 20.
  2. وقتی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ مكه را فتح كرد، بزرگان قریش و در رأس آنان ابوسفیان، جدّ یزید، از گذشته خود پشیمان شدند و ترسیدند كه پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آنان را مجازات كند، ولی حضرت ـ صلّی الله علیه و آله ـ به آنان فرمود: «بروید، شما آزاد شدگانید.» زینب ـ سلام الله علیها ـ با این بیان اشاره به آن عفو بزرگ جدّ خود در مورد جدّ یزید نمود.
  3. ابن ابی طیفور، همان كتاب، ص 12ـ23.

منابع