عرب پيش از اسلام: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(ایجاد)
سطر ۴: سطر ۴:
  
  
'''منبع:''' فروغ ابدیت
+
==منابع تحقیق در مورد عرب پیش از اسلام==
  
'''نویسنده:''' جعفر سبحانی تبریزی
+
براى شناختن وضع عرب قبل از اسلام در کنار قرآن به عنوان یک منبع بدون تردید می توان منابع زیر را مورد استفاده قرار داد :
 
 
'''<I>کلید واژگان: عرب پیش از اسلام × قبایل عرب × عرب اصیل × عرب بائده × قحطانیان × عدنانیان</I>'''
 
 
 
براى شناختن وضع عرب قبل از اسلام، مى توان از منابع زير استفاده كرد:
 
  
 
# [[تورات]] (با تمام تحريف  هايى كه در آن انجام گرفته است.)
 
# [[تورات]] (با تمام تحريف  هايى كه در آن انجام گرفته است.)
 
# نوشته  هاى يونانيان و روميان در قرون وسطى.
 
# نوشته  هاى يونانيان و روميان در قرون وسطى.
 
# تواريخ اسلامى كه به قلم دانشمندان اسلامى نگارش يافته است.
 
# تواريخ اسلامى كه به قلم دانشمندان اسلامى نگارش يافته است.
# آثار باستانى كه در حفارى  ها و كاوش  هاى خاورشناسان به دست آمده و تا حدى پرده از روى مطالبى برداشته است.
+
# آثار باستانى كه در حفارى  ها و كاوش  هاى خاورشناسان به دست آمده و تا حدى پرده از روى مطالبى برداشته است.<ref> فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ص 29 </ref>
 +
# توصیف هائی که در روایات معصومین از وضعیت عرب پیش از اسلام صورت گرفته
  
با وجود اين منابع، نكته هاى زيادى در تاريخ عرب به وضوح مشخص نشده و به صورت معماى «لاينحل» تاريخى درآمده است، ولى از آن  جا كه بررسى اوضاع عرب قبل از اسلام، براى ما جنبه پيش  گفتارى را دارد و مقصود تجزيه و تحليل تاريخ زندگى [[پيامبر اسلام]] است؛ از اين رو، نقاط خاص و روشن از زندگى عرب قبل از اسلام را به گونه فشرده بيان مى كنيم.
+
 
 +
== قبایل عرب پیش از اسلام ==
  
 
به طور مسلم، شبه جزيره عربستان از زمان  هاى گذشته مسكن قبايل زيادى بوده كه برخى از آنان در طى حوادث نابود گرديده اند، ولى در تاريخ اين سرزمين، سه قبيله - كه تيره هايى نيز از آن  ها جدا شده است - بيش از همه نام و نشان دارند:
 
به طور مسلم، شبه جزيره عربستان از زمان  هاى گذشته مسكن قبايل زيادى بوده كه برخى از آنان در طى حوادث نابود گرديده اند، ولى در تاريخ اين سرزمين، سه قبيله - كه تيره هايى نيز از آن  ها جدا شده است - بيش از همه نام و نشان دارند:
----
+
 
فروغ ابدیت، ص: 30
 
----
 
 
* <I>1. بائده:</I>
 
* <I>1. بائده:</I>
  
سطر ۳۷: سطر ۳۳:
 
فرزندان [[حضرت اسماعيل]]، فرزند ابراهيم خليل عليه السلام مى  باشند كه ريشه اين تيره را در بحث  هاى آينده روشن خواهيم ساخت.  
 
فرزندان [[حضرت اسماعيل]]، فرزند ابراهيم خليل عليه السلام مى  باشند كه ريشه اين تيره را در بحث  هاى آينده روشن خواهيم ساخت.  
  
خلاصه اين  كه: ابراهيم مأمور شد كه فرزند خود اسماعيل را با مادر وى «هاجر» در سرزمين مكه جاى دهد، ابراهيم عليه السلام هر دو را از خاك فلسطين به جانب دره عميقى (مكه) كه بى  آب و علف بود حركت داد، دست لطف و مهر پروردگار جهان به طرف آنان دراز گرديد و چشمه زمزم را در اختيار آنان گذاشت، اسماعيل با قبيله «جرهم» كه در نزديكى مكه خيمه زده بودند وصلت كرد. وى صاحب فرزندان زيادى شد كه يكى از آنان «عدنان» است كه با چند واسطه، نسب وى به اسماعيل مى  رسد. فرزندان عدنان، به تيره  هاى گوناگونى تقسيم شدند و از ميان آنان قبيله اى كه مشهور شد قبيله قريش و در ميان آنان «[[بنى هاشم]]» بودند.
+
خلاصه اين  كه: ابراهيم مأمور شد كه فرزند خود اسماعيل را با مادر وى «هاجر» در سرزمين مكه جاى دهد، ابراهيم عليه السلام هر دو را از خاك فلسطين به جانب دره عميقى (مكه) كه بى  آب و علف بود حركت داد، دست لطف و مهر پروردگار جهان به طرف آنان دراز گرديد و چشمه زمزم را در اختيار آنان گذاشت، اسماعيل با قبيله «جرهم» كه در نزديكى مكه خيمه زده بودند وصلت كرد. وى صاحب فرزندان زيادى شد كه يكى از آنان «عدنان» است كه با چند واسطه، نسب وى به اسماعيل مى  رسد. فرزندان عدنان، به تيره  هاى گوناگونى تقسيم شدند و از ميان آنان قبيله اى كه مشهور شد قبيله قريش و در ميان آنان «[[بنى هاشم]]» بودند.<ref>فروغ ابدیت، ص31 </ref>
----
 
فروغ ابدیت، ص: 31
 
----
 
نقشه عربستان در زمان زندگى حضرت محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم راه هاى كاروان رو علامات بيابان ها
 
----
 
فروغ ابدیت، ص: 32
 
----
 
'''اخلاق عمومى عرب '''
 
 
 
'''<I>کلید واژگان: اخلاق عمومي عرب پیش از اسلام × عرب پیش از اسلام × بادیه نشینی × جاهلیت</I>'''
 
  
مقصود آن رشته از اخلاق و آداب اجتماعى است كه پيش از اسلام در ميان آنان رواج داشت، برخى از اين رسوم در ميان تمام عرب گسترش پيدا كرده بود. به طور كلى اوصاف عمومى و پسنديده عرب را مى توان چنين خلاصه كرد:
+
==اديان عرب==
 +
يعقوبى مى نويسد: عرب به واسطه مجاورت با پيروان اديان و آمد و رفت به كشورهاى دور و نزديك، داراى اديان مختلفى بودند. قريش و تمامى اولاد «[معد بن عدنان]» پاره اى از [احكام] دين ابراهيم را معمول مى داشتند. بدين گونه كه به [حج] مى آمدند و خانه كعبه را زيارت مى كردند و مناسك و ديگر مراسم حج يادگار [حضرت ابراهيم] را انجام مى دادند. مهمان نواز بودند، و [ماه هاى حرام] را محترم مى شمردند. اعمال نامشروع و قطع پيوند خويشى و ستمگرى را زشت مى داشتند، و هر كس را كه مرتكب جرم مى شد، كيفر مى دادند.
  
اعراب زمان جاهلى و به خصوص فرزندان [[عدنان]]، طبعا سخى و مهمان  نواز بودند، كمتر به امانت خيانت مى  كردند، پيمان شكنى را گناه غيرقابل بخششى مى دانستند، در راه عقيده فداكار بودند و از صراحت لهجه كاملا برخوردار بودند، حافظه  هاى نيرومندى براى حفظ اشعار و خطبه  ها در ميان آنان پيدا مى  شد و در فن شعر و سخنرانى سرآمد روزگار بودند، شجاعت و جرأت آنان ضرب المثل بود، در اسب دوانى و تيراندازى مهارت داشتند و فرار و پشت به دشمن را زشت و ناپسنديده مى شمردند.
+
آن ها همچنان متصديان خانه خدا بودند تا اين كه قبيله «[خزاعه]» پرده دارى [كعبه] را تصاحب كردند و بعضى از [احكام] و [مناسك حج] را تغيير دادند، از جمله اين كه پيش از غروب آفتاب از «[عرفات]» بيرون مى آمدند، و بعضى از آن ها بعد از طلوع آفتاب روز دهم [ذى الحجه] كوچ مى كردند.  
  
در برابر اين ها، يك رشته فساد اخلاق، دامن  گير آن  ها شده بود كه جلوه هر كمالى را از بين برده بود و اگر روزنه  اى از غيب به روى آنان باز نمى  شد، به طور مسلم طومار حيات انسانى آنان درهم پيچيده مى شد، يعنى اگر در اواسط قرن ششم ميلادى، آفتاب روان  پرور اسلام بر دل  هاى آنان نتابيده بود؛ ديگر شما امروز اثرى از عرب عدنانى مشاهده نمى  كرديد و بار ديگر داستان اعراب «بائده» تجديد مى گشت.
+
قريش بر اين عقايد بود تا اين كه [عمرو بن لحى خزاعى] به [شام] رفت و در آن جا ديد كه مردمى از عمالقه بت ها را پرستش مى كنند. عمرو بن لحى پرسيد: اين بت ها چيستند كه مى بينم مى پرستيد؟ عمالقه گفتند: ما اين ها را پرستش مى كنيم، و به وسيله آن ها يارى مى جوئيم، و طلب باران مى كنيم.  
  
از يك طرف، نبودن رهبرى و فرهنگ صحيح و از طرف ديگر انتشار فساد و شيوع خرافات، زندگانى اعراب را به صورت يك زندگانى حيوانى درآورده بود. به طورى كه صفحه  هاى تاريخ، براى ما از جنگ  هاى پنجاه و صد ساله آن ها - كه بر سر موضوعات كوچك و غيرقابل اهميت - داستان  هايى نقل مى كند.
+
عمرو بن لحى گفت: آيا ممكن است يكى از اين بت ها را به من بدهيد تا آن را به سرزمين عرب ببرم، و در كنار خانه خدا كه قبائل عرب به زيارت آن مى آيند قرار دهم؟ عمالقه بتى به نام «هبل» به وى دادند و عمرو بن لحى آن را آورد و در كنار خانه كعبه گذاشت، و اين نخستين بتى بود كه در مكه استقرار يافت. <ref>تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 20 به نقل از (تاريخ يعقوبى ج 1 ص 294)</ref>
  
وجود بى نظمى و هرج و مرج و نبودن يك حكومت مقتدر - كه بر اوضاع مسلط باشد و ياغى  ها را بر سر جاى خود بنشاند - سبب شده بود كه اعراب به صورت خانه به دوش زندگى كنند، و هر سال در نقطه اى از بيابان  ها با مركب و چارپايان خود، دنبال
+
به دنبال آن بت هاى ديگرى هم در مكه و ساير نقاط حجاز و مجاور آن نصب شد و قريش و قبائل عرب به پرستش آن ها پرداختند.
----
 
فروغ ابدیت، ص: 33
 
----
 
آب و علف بگردند. از اين لحاظ هر كجا اثرى از آب و آبادى مى  ديدند، فورا دور آن حلقه زده و خيمه ها را بالا مى  بردند و هر گاه جايى بهتر از آن به نظرشان مى  رسيد دو مرتبه به صحرا گردى ادامه مى دادند.
 
  
اين در به درى و دوره  گردى، معلول دو چيز بود: يكى بدى وضع جغرافيايى عربستان از نظر آب و هوايى و مراتع، ديگرى خون ريزى  هاى زياد كه آنان را به مسافرت و كوچ وادار مى ساخت.
+
از طرف دیگر به واسطه مجاورت با يهود و نصارا در يمن و نجران و خيبر به مرور ايام گروهى از افراد قبايل عرب كيش يهودى و نصرانى را پذيرفتند. [تبّع] پادشاه يمن دو تن از علماى يهود را به نقاطى از يمن فرستاد و آن ها عده اى از يمنى ها را يهودى كردند. همچنين جمعى از دو قبيله «اوس» و «خزرج» پس از آن كه از يمن بيرون آمدند و در [مدينه] سكونت ورزيدند به واسطه مجاورت با يهوديان [خيبر] و [بنى قريضه] و [بنى نضير] يهودى شدند. عده اى از افراد قبيله [بنى حارث]، [غسانى]، [بنى اسد]، [بنى تميم]، [بنى تغلب]، [طى]، [مذحج]، [بهراد]، [سليح]، [تنوخ]، و [بنى لخم]، كيش مسيحى را پذيرفتند. [حجر بن عمرو كندى] نيز [مجوسى] و [زنديق] شد.<ref>تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 21 به نقل از ([تاريخ يعقوبى] ج 1 ص 298)</ref>
  
'''آيا اعراب قبل از اسلام تمدن داشتند؟'''
+
گذشته از بت پرستى و تدين به اديانى كه ريشه آسمانى داشت، بعضى از قبايل عرب ستاره پرست بودند كه در شهر «حران» واقع در [سوريه] مى زيستند. قبيله «[بنى مليح]» كه تيره اى از [طايفه خزاعه] بودند «[جن]» را پرستش مى كردند.
  
'''<I>کلید واژگان: تمدن در شبه جزیره × زبان عربی × مارب × شَفا حُفْرَةٍ × اسعد ابن زراره × اهداف رسالت × آیه 103 آل عمران</I>'''
+
عده اى از حميريان يمن آفتاب پرست، و قبايل «[كنانه]» ماه پرست بودند. قبيله «[جذام]» ستاره مشترى، و قبيله «طى» ستاره سهيل، و قبيله «[قيس]» ستاره شعرا و «بنى اسد» عطارد را مى پرستيدند.<ref>تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 21 به نقل از (الاصنام كلبى ص 34) </ref>
  
«[[گوستاولوبون]]» از بررسى  هاى خود درباره اوضاع عرب جاهليت، نتيجه گرفته است كه آنان قرن  ها صاحب تمدن بودند، ساختمان  هاى بزرگ و بلند اعراب در نقاط مختلف عربستان و داشتن روابط تجارتى با اقوام متمدن دنيا، گواهى روشن بر تمدن آن  هاست، زيرا قومى كه پيش از ظهور روميان، شهرهاى عالى بنا مى  كردند و با اقوام بزرگ دنيا روابط تجارتى داشتند، هيچ وقت نمى  توان آن را «وحشى» ناميد.
 
  
وى باز در جاى ديگر، ادبيات عرب و داشتن يك زبان كامل را، گواه بر ريشه  دار بودن تمدن آنان گرفته و مى  گويد: اگر ما فرضا از تاريخ قديم عربستان بر چيزى واقف نبوديم، باز مى  توانستيم نظريه توحش اعراب را رد كنيم. چه هر حكمى كه براى زبان يك قوم است، براى تمدن آن قوم هم همان حكم خواهد بود، ممكن است آن  ها هر دو دفعتا عرض وجود كنند، لكن بى  شك، مبادى آن خيلى قديمى و از يك مدت طولانى به تدريج تشكيل يافته است. يك زبان عالى با ادبيات مربوط به آن، ممكن نيست بدون مقدمه وجود پيدا كند، علاوه ايجاد روابط با اقوام متمدن براى يك قوم با استعداد، هميشه باعث ترقى است.
+
== رسوم و فرهنگ عرب پیش از اسلام ==
  
هم او، چند صفحه اى را براى اثبات يك تمدن عريض و طويل، براى اعراب قبل از اسلام اختصاص داده است و اتكاى وى روى سه چيز است:
 
  
* الف) داشتن يك زبان عالى
+
=== اوصاف پسندیده ===
* ب) ايجاد روابط با ملت  هاى مترقى
 
* ج) ساختمان  هاى شگفت  انگيز يمن كه
 
----
 
فروغ ابدیت، ص: 34
 
----
 
«هرودت» و «ارتميدور» دو مورخ شهير مسيحى كه قبل از ميلاد مى  زيستند و مسعودى و ديگران از مورخان اسلام، نقل كرده اند.<ref>گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 78-102.</ref>
 
  
جاى ترديدى نيست كه در نقاط مختلف عربستان، اجمالا تمدن  هايى بوده است، ولى دليل  هايى كه «گوستاولوبون» ارائه كرده، نمى  تواند گواه بر وجود تمدن در تمام نقاط عربستان باشد.
 
  
صحيح است كه تكامل يك زبان همراه با ساير آثار تمدن پيش مى رود، ولى نمى  توان زبان عربى را با يك زبان مستقل و غير مربوط، به زبان هاى عبرانى، سريانى، آشورى و كلدانى دانست، زيرا به تصديق اهل فن، همه اين  ها زمانى با هم متحد بوده اند و از يك زبان منشعب گرديده اند. با اين وضع احتمال مى  رود كه زبان عربى، تكامل خود را در ميان عبرانى يا آشورى طى كرده و بعد از تكامل به صورت جداگانه اى درآمده است.
+
برخى اوصاف عمومى و پسنديده عرب که در ميان تمام عرب گسترش پيدا كرده بود را به طور كلى را مى  توان چنين خلاصه كرد:
  
شكى نيست كه داشتن روابط تجارى با ملت  هاى مترقى جهان، گواه ترقى و تمدن آن  ها است، ولى آيا تمام نقاط عربستان از اين روابط بهره اى داشتند، يا اين كه غالبا منطقه حجاز از آن بى  بهره بود؟ از طرفى نيز روابط دو منطقه حكومت نشين حجاز «حيره - غسان» با ايران و روم گواه تمدن آنان نيست، زيرا تمام اين حكومت  ها جنبه دست نشاندگى داشتند، امروزه بسيارى از كشورهاى آفريقا جزء مستعمره  هاى دولت  هاى غربى  اند، لكن نشانه اى از تمدن واقعى غرب در آن  جا، وجود ندارد.
+
اعراب زمان جاهلى و به خصوص فرزندان [[عدنان]]، طبعا سخى و مهمان  نواز بودند، كمتر به امانت خيانت مى  كردند، پيمان شكنى را گناه غيرقابل بخششى مى دانستند، در راه عقيده فداكار بودند و از صراحت لهجه كاملا برخوردار بودند، حافظه هاى نيرومندى براى حفظ اشعار و خطبه ها در ميان آنان پيدا مى  شد و در فن شعر و سخنرانى سرآمد روزگار بودند، شجاعت و جرأت آنان ضرب المثل بود، در اسب دوانى و تيراندازى مهارت داشتند و فرار و پشت به دشمن را زشت و ناپسنديده مى  شمردند.
 
 
البته تمدن شگفت  انگيز «سبأ و مأرب يمن» را نمى  توان انكار كرد، زيرا گذشته از آن  چه در [[تورات]]، از «[[هرودت]]» و ديگران نقل شده است؛ مورخ نامى «مسعودى» درباره «مأرب» چنين مى  نويسد: از هر طرف عمارات زيبا، درخت  هاى سايه  دار، نهرهاى آب جارى، آن را احاطه كرده بود و عرض كشور تا اين حدود بود كه يك نفر سوار قابل نمى توانست عرض و طول آن را در
 
----
 
فروغ ابديت، ص: 35
 
----
 
يك ماه قطع كند و هر مسافرى اعم از سواره و پياده كه از اين سر، تا آن سر آن كشور عبور مى  كرد، آفتاب را نمى  ديد، زيرا از هر دو طرف درخت هاى سايه  دار بر معابر احاطه كرده بود. اراضى آباد و سرسبز و آب هاى فراوان و سلطنت پايدار آن، معروف تمام دنيا بود.<ref>[[مروج الذهب]]، ج 3، ص 373.</ref>
 
 
 
خلاصه، وجود اين دلايل ما را به تمدنى - كه بر تمام اقطار عربستان حكومت كند - هدايت نمى  كند، به خصوص منطقه حجاز كه به طور مسلم بويى از اين تمدن نبرده بود، حتى خود «گوستاولوبون» در اين باره مى  گويد: عربستان به استثناى سرحدات شمال از دستبرد اجانب محفوظ مانده و كسى نتوانست آن را به تصرف خود درآورد. جهان  گيران بزرگ از ايران، روم و يونان كه به تمام دنيا مسافرت كرده بودند، كمترين توجهى به عربستان نداشتند.<ref>تاريخ تمدن اسلام و عرب، ص 96.</ref>
 
 
 
قدر مسلم اين است كه اگر تمام آن تمدن  هاى اسطوره اى، در همه نقاط شبه جزيره، مقرون به حقيقت باشد؛ بايد گفت: هنگام طلوع آفتاب اسلام، اثرى از آن در منطقه حجاز باقى نمانده بود. چنان كه قرآن اين موضوع را گوش زد مى  كند و مى  فرمايد: <I>«وَكُنْتُمْ عَلى  شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها؛ اى جمعيت عرب! قبل از گرويدن به [[آيين اسلام]] بر لب پرتگاه آتش بوديد، سپس اسلام شما را نجات داد».</I><ref>آل عمران آيه 103.</ref>
 
  
سخنان اميرمؤمنان عليه السلام در بيان اوضاع عرب قبل از اسلام، شاهد زنده اى است كه آنان از نظر زندگى و انحطاط فكرى و فساد اخلاقى در وضع اسفناكى بودند.
+
===اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب===
  
اميرمؤمنان در يكى از خطبه هاى خود، اوضاع عرب پيش از اسلام را چنين بيان مى كند: خداوند، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم را بيم دهنده جهانيان و امين [[وحى]] و كتاب خود، مبعوث كرد و شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين جاها به سر مى برديد. در ميان سنگلاخ  ها و مارهاى كر (كه از هيچ صدايى نمى  رميدند) اقامت داشتيد. آب هاى لجن را مى آشاميديد
+
به گفته مسعودى بعضى از عرب عقيده به وجود پرنده اى به نام «هام» داشتند و مى گفتند هام [روح] آدمى است كه پس از [مرگ] يا قتل به صورت مرغى درمى آيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائى مى كند، و اخبار دنيا را به مقتول يا متوفى مى دهد و در جلو خانه بازماندگان شخص درگذشته به سر مى برد.<ref>تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 22 به نقل از ([مروج الذهب] جلد 2 صفحه 153) </ref>
----
 
فروغ ابدیت، ص: 36
 
----
 
و غذاهاى خشن (مانند آرد هسته خرما و سوسمار) مى  خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشاوندان دورى مى  كرديد، بت  ها در ميان شما سر پا بود، از گناهان اجتناب نمى  كرديد.<ref>انّ اللّه بعث محمّدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نذيرا للعالمين و أمينا على التنزيل، و أنتم معشر العرب على شرّ دين و في شرّ دار منيخون بين حجارة خشن، و حيات صم، تشربون الكدر، و تأكلون الحشب، و تسفكون دماءكم، و تقطعون أرحامكم؛ والأصنام فيكم منصوبة، والآثام بكم معصوبة. «[[نهج البلاغه]]، خ 26».</ref>
 
  
ما در اينجا سرگذشت «[[اسعد بن زراره]]» را مى آوريم كه مى  تواند روشنگر نقاط زيادى از زندگى مردم [[حجاز]] باشد.
+
بعضى ديگر «[ذات انواط]» را پرستش مى كردند، عبادت ذات انواط همان دخيل بستن بود. ذات انواط در وادى نخله قرار داشت و از زيارتگاه هاى مردم [مكه] به شمار مى رفت. ذات انواط درخت بزرگ سبزى بود كه كفار قريش و ساير قبائل عرب هر سال به [زيارت] آن مى رفتند و سلاح هاى خود را بر آن مى آويختند. در آن جا قربانى مى كردند، و يك روز در آن جا مى ماندند.<ref> تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 22 به نقل از ([سيره ابن هشام] ج 4 ص 893) </ref> به ذات انواط چيزهايى به عنوان دخيل مى آويختند و حاجت و مراد مى خواستند.  
  
ساليان درازى آتش جنگ خانمان براندازى ميان دو قبيله «اوس» و «خزرج» شعله  ور بود كه در مدينه سكنا داشتند. روزى يكى از سران «خزرج» به نام «اسعد بن زراره» براى تقويت قبيله خود، سفرى به مكه نمود تا با كمك  هاى نظامى و مالى «قريش» دشمن صد ساله خود «اوس» را سركوب سازد. وى به خاطر روابط ديرينه اى كه با «[[عتبة بن ربيعه]]» داشت، به خانه وى وارد شد و هدف خود را با وى در ميان گذاشت و تقاضاى كمك كرد.
+
جمعى ديگر از عرب معتقد به وجود «غول» بودند، و عقيده داشتند كه غول ها در شب ها و جاهاى خلوت پيدا مى شوند يا در بيابان ها سر راه ها را مى گيرند و باعث آزار آدمى مى شوند. عرب هم در صدد برمى آمد كه غول را تعقيب كند و نگذارد به او آسيبى برساند. مسعودى نقل مى كند كه بعضى از صحابه از جمله [عمر بن الخطاب] گفته است كه وى پيش از [ظهور اسلام] در يكى از سفرهايش به شام غول را ديده است كه در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشير او را زده است<ref> تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 23 به نقل از (مروج الذهب جلد 2 صفحه 155) </ref>
  
دوست ديرينه وى «عتبه» چنين پاسخ داد: ما نمى  توانيم به تقاضاى شما پاسخ مثبت دهيم، زيرا امروز گرفتارى داخلى عجيبى پيدا كرده ايم، مردى از ميان ما برخاسته، به خدايان ما بد مى  گويد، نياكان ما را ابله و سبك عقل مى  شمرد و با بيان شيرين خود، گروهى از جوانان ما را به خود جذب كرده و از اين راه شكاف عميقى ميان ما پديد آورده است.  
+
به خواب و جادوگرى هم اعتقاد داشتند. جادوگرى به نام كهانت در ميان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او را هر چه بود به كار مى بستند، و سرپيچى از آن را شوم مى دانستند.
  
اين مرد در غير موسم حج در «[[شعب ابوطالب]]» به سر مى برد و در موسم حج از «شعب» بيرون آمده و در [[حجر اسماعيل]] مى  نشيند و مردم را به آيين خود دعوت مى كند.
+
«شق» و «سطيح» دو كاهن و جادوگر معروف عرب بودند كه عرب در گيرودارهاى خود به آن ها مراجعه مى كردند و از آن ها نظرخواهى مى نمودند.
  
«اسعد» پيش از آن  كه با سران ديگر قريش تماس بگيرد، تصميم گرفت به «مدينه» بازگردد، ولى او به رسم ديرينه عرب، علاقه  مند شد كه خانه خدا را زيارت كند. اما عتبه از اين كار او را ترساند كه مبادا هنگام [[طواف]]، سخن اين مرد را بشنود و سخنش در وى اثر بگذارد. از طرف ديگر هم ترك مكه بدون زيارت خانه خدا زشت و زننده
+
«ذوالشرى» هم كه از توده سنگ هاى سياه تراشيده چهارگوش تشكيل يافته بود مورد احترام پرستش بعضى از قبائل عرب بود.  
----
 
فروغ ابدیت، ص: 37
 
----
 
بود، سرانجام براى حل مشكل، «عتبه» پيشنهاد كرد كه «اسعد» پنبه اى در گوش خود فروبرد تا سخن او را نشنود.
 
  
«اسعد» آهسته وارد «[[مسجدالحرام]]» شد و آغاز به طواف كرد. در نخستين شوط، چشمش به [[پيامبر اسلام]] افتاد، ديد مردى در حجر اسماعيل نشسته و عده اى از [[بنى هاشم]] دور او را گرفته و از وى محافظت مى  كنند، ولى از ترس تأثير سخن او جلو نيامد. سرانجام در ميان طواف با خود انديشيد كه اين چه كار احمقانه اى است كه من انجام مى دهم، ممكن است فردا در مدينه از من درباره اين حادثه سؤال  هايى بكنند، آن موقع من در پاسخ آنان چه بگويم؟ از اين رو، لازم ديد كه درباره اين حادثه اطلاعاتى به دست آورد.
+
اعتقاد به «انصاب و ازلام» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهاى كوچكى بود كه از درختى به نام «نبع» كه باصلابت و قابل انحناء بود مى گرفتند و به يك اندازه تراشيده و صاف مى نمودند و به هر كدام رنگ مخصوصى مى زدند و در قمار و فالگيرى از آن ها استفاده مى كردند، و به آن ها «قداح» مى گفتند. قداح به معناى تيرهاى بدون پيكان بود. نام اين تيرها كه در [قمار] به كار مى رفت، به گفته يعقوبى ده تا بود. هفت تاى آن ها را «انصب» مى گفتند: يعنى نصيب و بهره بده، و سه تا «لاتنصب» بود.<ref> تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 23 و 24 به نقل از (تاريخ يعقوبى ج 1 ص 300)</ref>
  
او قدرى پيش آمد و به رسم عرب جاهلى سلام كرد و گفت: «أنعم صباحا.»
+
خداوند در [قرآن مجيد] نصيب و بهره گرفتن از اين نوع رايزنى و نظرخواهى و فالگيرى را مانند شراب و قمار اكيدا نهى كرده و آن را پليدى و از كارهاى شيطانى دانسته است.
  
حضرت در جواب وى فرمود: خداى من تحيتى بهتر از اين فروفرستاده است و آن اين است كه بگوييم: «سلام عليكم». آن  گاه «اسعد» از اهداف پيامبر سؤال كرد، پيامبر در پاسخ پرسش او، آيه  هاى 152 و 153، از [[سوره انعام]] را كه واقعا آيينه تمام  نماى روحيات و آداب عرب جاهلى است، تلاوت كرد. اين دو آيه كه متضمن درد و درمان ملتى بود كه 120 سال با يكديگر جنگ داشتند؛ تأثير عميقى در دل وى گذاشت، لذا فورا اسلام آورد و تقاضا كرد كه كسى را به عنوان مبلغ، به «[[مدينه]]» اعزام فرمايد و پيامبر «[[مصعب بن عمير]]» را به عنوان معلم قرآن و اسلام، به مدينه فرستاد.
+
«يا ايها الذين آمنوا انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون». [سوره مائده]/آيه 93.
  
دقت در مفاد اين دو آيه، ما را از هر گونه بحث و مطالعه در اوضاع عرب بى  نياز مى  كند، زيرا اين دو آيه آشكارا مى  رساند كه بيمارى  هاى مزمن اخلاقى، زندگى عرب جاهليت را تهديد مى  كرد. پيامبر فرمودند: بگو، بياييد تا من اهداف رسالت خود را تشريح كنم. اهداف من عبارتند از:
+
=== وضعیت زندگی ===
 +
اميرمؤمنان در يكى از خطبه هاى خود، اوضاع عرب پيش از اسلام را چنين بيان مى  كند:
  
# من براى اين مبعوث شده ام كه شرك و بت  پرستى را از بين ببرم.<ref>قُلْ تَعالَوْا أَتْلُ ما حَرَّمَ رَبُّكُمْ عَلَيْكُمْ أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئاً.</ref>
+
انّ اللّه بعث محمّدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نذيرا للعالمين و أمينا على التنزيل، و أنتم معشر العرب على شرّ دين و في شرّ دار منيخون بين حجارة خشن، و حيات صم، تشربون الكدر، و تأكلون الحشب، و تسفكون دماءكم، و تقطعون أرحامكم؛ والأصنام فيكم منصوبة، والآثام بكم معصوبة. «[[نهج البلاغه]]، خ 26».
# در سرلوحه برنامه من احسان و نيكويى به پدر و مادر قرار گرفته است.<ref>وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً.</ref>
 
# در آيين پاك من فرزندكشى به منظور ترس از فقر، زشت  ترين عمل شمرده مى  شود.<ref>وَ لاتَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ مِنْ إِمْلاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَ إِيَّاهُمْ.</ref>
 
# براى اين انگيخته شده ام كه بشر را از كارهاى زشت دور كنم و از هر پليدى پنهان و آشكار بازدارم.<ref>وَ لاتَقْرَبُوا الْفَواحِشَ ما ظَهَرَ مِنْها وَ ما بَطَنَ.</ref>
 
# در شريعت من آدم  كشى و خونريزى به ناحق اكيدا ممنوع است و اين  ها سفارش  هاى خدا است تا بينديشيد.<ref>وَ لاتَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ، ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ.</ref>
 
# خيانت به مال يتيم [[حرام]] است.<ref>وَ لاتَقْرَبُوا مالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ.</ref>
 
# اساس آيين من عدالت و كم فروشى حرام است.<ref>وَ أَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزانَ بِالْقِسْطِ.</ref>
 
# هيچ كس را به بيش از توانايى خود تكليف نمى  كنيم.<ref>لانُكَلِّفُ نَفْساً إِلَّا وُسْعَها.</ref>
 
# زبان و گفتارهاى انسان كه آيينه تمام  نماى روحيات او است، بايد در راه كمك به حق و حقيقت به كار افتد و جز راست نبايد بر زبان جارى شود، اگر چه بر ضرر گوينده باشد.<ref>وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذاقُرْبى .</ref>
 
# به پيمان  هايى كه با خدا بسته ايد، احترام بگذاريد.<ref>وَ بِعَهْدِاللَّهِ أَوْفُوا ذلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.</ref>
 
  
اين ها سفارش هاى خداى شما است كه بايد از آن پيروى كنيد. مضامين اين دو آيه و طرز گفت و گوى پيامبر با «اسعد» گواه بر اين است كه تمام اين صفات پست، دامنگير توده عرب بود و براى همين دليل، رسول خدا در نخستين
+
خداوند، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم را بيم دهنده جهانيان و امين [[وحى]] و كتاب خود، مبعوث كرد و شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين جاها به سر مى  برديد. در ميان سنگلاخ  ها و مارهاى كر (كه از هيچ صدايى نمى  رميدند) اقامت داشتيد. آب هاى لجن را مى آشاميديدو غذاهاى خشن (مانند آرد هسته خرما و سوسمار) مى  خورديد و خون يكديگر را مى  ريختيد و از خويشاوندان دورى مى  كرديد، بت  ها در ميان شما سر پا بود، از گناهان اجتناب نمى  كرديد.<ref> ترجمه از جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص: 36 </ref>
----
 
فروغ ابديت، ص: 39
 
----
 
برخورد با اسعد اين دو آيه را برايش خواند و از اين طريق او را با اهداف رسالت خود آشنا ساخت.<ref>طبرسى، [[اعلام الورى]]، ص 35-40 و [[بحارالانوار]]، ج 19، ص 8-11.</ref>
 
  
 
==پانویس ==
 
==پانویس ==

نسخهٔ ‏۳۱ دسامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۴۳

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



منابع تحقیق در مورد عرب پیش از اسلام

براى شناختن وضع عرب قبل از اسلام در کنار قرآن به عنوان یک منبع بدون تردید می توان منابع زیر را مورد استفاده قرار داد :

  1. تورات (با تمام تحريف هايى كه در آن انجام گرفته است.)
  2. نوشته هاى يونانيان و روميان در قرون وسطى.
  3. تواريخ اسلامى كه به قلم دانشمندان اسلامى نگارش يافته است.
  4. آثار باستانى كه در حفارى ها و كاوش هاى خاورشناسان به دست آمده و تا حدى پرده از روى مطالبى برداشته است.[۱]
  5. توصیف هائی که در روایات معصومین از وضعیت عرب پیش از اسلام صورت گرفته


قبایل عرب پیش از اسلام

به طور مسلم، شبه جزيره عربستان از زمان هاى گذشته مسكن قبايل زيادى بوده كه برخى از آنان در طى حوادث نابود گرديده اند، ولى در تاريخ اين سرزمين، سه قبيله - كه تيره هايى نيز از آن ها جدا شده است - بيش از همه نام و نشان دارند:

  • 1. بائده:

و آن به معناى نابود شده است، زيرا اين قوم بر اثر نافرمانى هاى پياپى، با بلاهاى آسمانى و زمينى نابود گشتند. شايد آنان همان قوم عاد و ثمود بودند كه در قرآن مجيد از آن ها به طور مكرر ياد شده است.

  • 2. قحطانيان:

فرزندان يعرب بن قحطان كه در «يمن» و ساير نقاط جنوبى عربستان مسكن داشتند و آنان را عرب اصيل مى نامند. يمنى هاى امروزى و قبيله هاى «اوس» و «خزرج» كه در آغاز اسلام دو قبيله بزرگ در مدينه بودند، از نسل «قحطان» اند. آنان حكومت هاى زيادى داشتند و در عمران و آبادى خاك يمن بسيار كوشيده و تمدن هايى را از خود به يادگار گذاشته اند.

امروز كتيبه هاى آنان با اصول علمى خوانده مى شود و تا حدودى تاريخچه «قحطانى» را روشن مى كند و هر چه درباره تمدن عرب قبل از اسلام گفته مى شود، همگى به همين گروه، آن هم در سرزمين يمن بستگى دارد.

  • 3. عدنانيان:

فرزندان حضرت اسماعيل، فرزند ابراهيم خليل عليه السلام مى باشند كه ريشه اين تيره را در بحث هاى آينده روشن خواهيم ساخت.

خلاصه اين كه: ابراهيم مأمور شد كه فرزند خود اسماعيل را با مادر وى «هاجر» در سرزمين مكه جاى دهد، ابراهيم عليه السلام هر دو را از خاك فلسطين به جانب دره عميقى (مكه) كه بى آب و علف بود حركت داد، دست لطف و مهر پروردگار جهان به طرف آنان دراز گرديد و چشمه زمزم را در اختيار آنان گذاشت، اسماعيل با قبيله «جرهم» كه در نزديكى مكه خيمه زده بودند وصلت كرد. وى صاحب فرزندان زيادى شد كه يكى از آنان «عدنان» است كه با چند واسطه، نسب وى به اسماعيل مى رسد. فرزندان عدنان، به تيره هاى گوناگونى تقسيم شدند و از ميان آنان قبيله اى كه مشهور شد قبيله قريش و در ميان آنان «بنى هاشم» بودند.[۲]

اديان عرب

يعقوبى مى نويسد: عرب به واسطه مجاورت با پيروان اديان و آمد و رفت به كشورهاى دور و نزديك، داراى اديان مختلفى بودند. قريش و تمامى اولاد «[معد بن عدنان]» پاره اى از [احكام] دين ابراهيم را معمول مى داشتند. بدين گونه كه به [حج] مى آمدند و خانه كعبه را زيارت مى كردند و مناسك و ديگر مراسم حج يادگار [حضرت ابراهيم] را انجام مى دادند. مهمان نواز بودند، و [ماه هاى حرام] را محترم مى شمردند. اعمال نامشروع و قطع پيوند خويشى و ستمگرى را زشت مى داشتند، و هر كس را كه مرتكب جرم مى شد، كيفر مى دادند.

آن ها همچنان متصديان خانه خدا بودند تا اين كه قبيله «[خزاعه]» پرده دارى [كعبه] را تصاحب كردند و بعضى از [احكام] و [مناسك حج] را تغيير دادند، از جمله اين كه پيش از غروب آفتاب از «[عرفات]» بيرون مى آمدند، و بعضى از آن ها بعد از طلوع آفتاب روز دهم [ذى الحجه] كوچ مى كردند.

قريش بر اين عقايد بود تا اين كه [عمرو بن لحى خزاعى] به [شام] رفت و در آن جا ديد كه مردمى از عمالقه بت ها را پرستش مى كنند. عمرو بن لحى پرسيد: اين بت ها چيستند كه مى بينم مى پرستيد؟ عمالقه گفتند: ما اين ها را پرستش مى كنيم، و به وسيله آن ها يارى مى جوئيم، و طلب باران مى كنيم.

عمرو بن لحى گفت: آيا ممكن است يكى از اين بت ها را به من بدهيد تا آن را به سرزمين عرب ببرم، و در كنار خانه خدا كه قبائل عرب به زيارت آن مى آيند قرار دهم؟ عمالقه بتى به نام «هبل» به وى دادند و عمرو بن لحى آن را آورد و در كنار خانه كعبه گذاشت، و اين نخستين بتى بود كه در مكه استقرار يافت. [۳]

به دنبال آن بت هاى ديگرى هم در مكه و ساير نقاط حجاز و مجاور آن نصب شد و قريش و قبائل عرب به پرستش آن ها پرداختند.

از طرف دیگر به واسطه مجاورت با يهود و نصارا در يمن و نجران و خيبر به مرور ايام گروهى از افراد قبايل عرب كيش يهودى و نصرانى را پذيرفتند. [تبّع] پادشاه يمن دو تن از علماى يهود را به نقاطى از يمن فرستاد و آن ها عده اى از يمنى ها را يهودى كردند. همچنين جمعى از دو قبيله «اوس» و «خزرج» پس از آن كه از يمن بيرون آمدند و در [مدينه] سكونت ورزيدند به واسطه مجاورت با يهوديان [خيبر] و [بنى قريضه] و [بنى نضير] يهودى شدند. عده اى از افراد قبيله [بنى حارث]، [غسانى]، [بنى اسد]، [بنى تميم]، [بنى تغلب]، [طى]، [مذحج]، [بهراد]، [سليح]، [تنوخ]، و [بنى لخم]، كيش مسيحى را پذيرفتند. [حجر بن عمرو كندى] نيز [مجوسى] و [زنديق] شد.[۴]

گذشته از بت پرستى و تدين به اديانى كه ريشه آسمانى داشت، بعضى از قبايل عرب ستاره پرست بودند كه در شهر «حران» واقع در [سوريه] مى زيستند. قبيله «[بنى مليح]» كه تيره اى از [طايفه خزاعه] بودند «[جن]» را پرستش مى كردند.

عده اى از حميريان يمن آفتاب پرست، و قبايل «[كنانه]» ماه پرست بودند. قبيله «[جذام]» ستاره مشترى، و قبيله «طى» ستاره سهيل، و قبيله «[قيس]» ستاره شعرا و «بنى اسد» عطارد را مى پرستيدند.[۵]


رسوم و فرهنگ عرب پیش از اسلام

اوصاف پسندیده

برخى اوصاف عمومى و پسنديده عرب که در ميان تمام عرب گسترش پيدا كرده بود را به طور كلى را مى توان چنين خلاصه كرد:

اعراب زمان جاهلى و به خصوص فرزندان عدنان، طبعا سخى و مهمان نواز بودند، كمتر به امانت خيانت مى كردند، پيمان شكنى را گناه غيرقابل بخششى مى دانستند، در راه عقيده فداكار بودند و از صراحت لهجه كاملا برخوردار بودند، حافظه هاى نيرومندى براى حفظ اشعار و خطبه ها در ميان آنان پيدا مى شد و در فن شعر و سخنرانى سرآمد روزگار بودند، شجاعت و جرأت آنان ضرب المثل بود، در اسب دوانى و تيراندازى مهارت داشتند و فرار و پشت به دشمن را زشت و ناپسنديده مى شمردند.

اوهام و خرافات رايج در ميان قبائل عرب

به گفته مسعودى بعضى از عرب عقيده به وجود پرنده اى به نام «هام» داشتند و مى گفتند هام [روح] آدمى است كه پس از [مرگ] يا قتل به صورت مرغى درمى آيد و پيوسته در اطراف قبر او نوحه سرائى مى كند، و اخبار دنيا را به مقتول يا متوفى مى دهد و در جلو خانه بازماندگان شخص درگذشته به سر مى برد.[۶]

بعضى ديگر «[ذات انواط]» را پرستش مى كردند، عبادت ذات انواط همان دخيل بستن بود. ذات انواط در وادى نخله قرار داشت و از زيارتگاه هاى مردم [مكه] به شمار مى رفت. ذات انواط درخت بزرگ سبزى بود كه كفار قريش و ساير قبائل عرب هر سال به [زيارت] آن مى رفتند و سلاح هاى خود را بر آن مى آويختند. در آن جا قربانى مى كردند، و يك روز در آن جا مى ماندند.[۷] به ذات انواط چيزهايى به عنوان دخيل مى آويختند و حاجت و مراد مى خواستند.

جمعى ديگر از عرب معتقد به وجود «غول» بودند، و عقيده داشتند كه غول ها در شب ها و جاهاى خلوت پيدا مى شوند يا در بيابان ها سر راه ها را مى گيرند و باعث آزار آدمى مى شوند. عرب هم در صدد برمى آمد كه غول را تعقيب كند و نگذارد به او آسيبى برساند. مسعودى نقل مى كند كه بعضى از صحابه از جمله [عمر بن الخطاب] گفته است كه وى پيش از [ظهور اسلام] در يكى از سفرهايش به شام غول را ديده است كه در صدد آزار رساندن به وى بوده و عمر با شمشير او را زده است[۸]

به خواب و جادوگرى هم اعتقاد داشتند. جادوگرى به نام كهانت در ميان قبائل مختلف رواج داشت، و جادوگر از مقام والائى برخوردار بود و راى او را هر چه بود به كار مى بستند، و سرپيچى از آن را شوم مى دانستند.

«شق» و «سطيح» دو كاهن و جادوگر معروف عرب بودند كه عرب در گيرودارهاى خود به آن ها مراجعه مى كردند و از آن ها نظرخواهى مى نمودند.

«ذوالشرى» هم كه از توده سنگ هاى سياه تراشيده چهارگوش تشكيل يافته بود مورد احترام پرستش بعضى از قبائل عرب بود.

اعتقاد به «انصاب و ازلام» نيز از اوهام و خرافات رايج در ميان عرب بود. ازلام جمع زلم بر وزن قلم تيرهاى كوچكى بود كه از درختى به نام «نبع» كه باصلابت و قابل انحناء بود مى گرفتند و به يك اندازه تراشيده و صاف مى نمودند و به هر كدام رنگ مخصوصى مى زدند و در قمار و فالگيرى از آن ها استفاده مى كردند، و به آن ها «قداح» مى گفتند. قداح به معناى تيرهاى بدون پيكان بود. نام اين تيرها كه در [قمار] به كار مى رفت، به گفته يعقوبى ده تا بود. هفت تاى آن ها را «انصب» مى گفتند: يعنى نصيب و بهره بده، و سه تا «لاتنصب» بود.[۹]

خداوند در [قرآن مجيد] نصيب و بهره گرفتن از اين نوع رايزنى و نظرخواهى و فالگيرى را مانند شراب و قمار اكيدا نهى كرده و آن را پليدى و از كارهاى شيطانى دانسته است.

«يا ايها الذين آمنوا انما الخمر والميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون». [سوره مائده]/آيه 93.

وضعیت زندگی

اميرمؤمنان در يكى از خطبه هاى خود، اوضاع عرب پيش از اسلام را چنين بيان مى كند:

انّ اللّه بعث محمّدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نذيرا للعالمين و أمينا على التنزيل، و أنتم معشر العرب على شرّ دين و في شرّ دار منيخون بين حجارة خشن، و حيات صم، تشربون الكدر، و تأكلون الحشب، و تسفكون دماءكم، و تقطعون أرحامكم؛ والأصنام فيكم منصوبة، والآثام بكم معصوبة. «نهج البلاغه، خ 26».

خداوند، محمد صلى اللّه عليه و آله و سلم را بيم دهنده جهانيان و امين وحى و كتاب خود، مبعوث كرد و شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين جاها به سر مى برديد. در ميان سنگلاخ ها و مارهاى كر (كه از هيچ صدايى نمى رميدند) اقامت داشتيد. آب هاى لجن را مى آشاميديدو غذاهاى خشن (مانند آرد هسته خرما و سوسمار) مى خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشاوندان دورى مى كرديد، بت ها در ميان شما سر پا بود، از گناهان اجتناب نمى كرديد.[۱۰]

پانویس

  1. فروغ ابدیت، جعفر سبحانی، ص 29
  2. فروغ ابدیت، ص31
  3. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 20 به نقل از (تاريخ يعقوبى ج 1 ص 294)
  4. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 21 به نقل از ([تاريخ يعقوبى] ج 1 ص 298)
  5. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 21 به نقل از (الاصنام كلبى ص 34)
  6. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 22 به نقل از ([مروج الذهب] جلد 2 صفحه 153)
  7. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 22 به نقل از ([سيره ابن هشام] ج 4 ص 893)
  8. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 23 به نقل از (مروج الذهب جلد 2 صفحه 155)
  9. تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 23 و 24 به نقل از (تاريخ يعقوبى ج 1 ص 300)
  10. ترجمه از جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص: 36