صلح حديبيه: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(عثمان بن عفّان)
(بيعت رضوان)
سطر ۱۰۶: سطر ۱۰۶:
  
 
==بيعت رضوان==
 
==بيعت رضوان==
 +
=== به اسارت گرفتن مشرکان ===
 +
به گفته واقدی این کار در دو نوبت انجام شد:
 +
#قريش شبی پنجاه پياده را به سرپرستى مكرز بن حفص فرستاده بودند كه در اطراف لشكرگاه رسول خدا بگردند، به اميد اينكه بتوانند كسى را بگيرند يا شبيخون بزنند.اصحاب رسول خدا(ص) آنها را گرفتند، و به حضور پيامبر (ص) آوردند.
 +
#جمعى از قريش حركت كردند و نزديك سپاه پيامبر (ص) آمدند و شروع به تيراندازى و پرتاب سنگ كردند. مسلمانان در آنجا هم گروهى ديگر از مشركان را اسير گرفتند.<ref>المغازى/ترجمه،متن،ص:458 </ref>
  
از اين سو خبر به مسلمانان رسيد كه عثمان را كشته اند! و به دنبال اين خبر هيجانى در مسلمانان پيدا شد و رسول خدا صلی الله علیه و آله نيز كه در زير درختى نشسته بود فرمود: از اين جا برنخيزم تا تكليف خود را با قريش معلوم سازم و به دنبال آن از مسلمانان براى  دفاع از اسلام بيعت گرفت و چون اين بيعت در زير درختى انجام شد به همين جهت آن را «بيعت شجره» نيز گفته اند.
 
 
منادى آن حضرت فرياد زد: كسانى كه حاضرند تا پاى جان در راه دين پايدارى كنند و نگريزند بيايند و با پيغمبر خود بيعت كنند، مسلمانان دسته دسته آمدند و با آن حضرت بيعت كردند، تنها يك تن از [[منافقين]] مدينه به نام ـ [[جد بن قيس]] ـ خود را زير شكم شتر پنهان كرد تا بيعت نكند و در اين پيمان مقدس شركت نجست.
 
 
پيغمبر اسلام با اين عمل به قرشيان هشدار داد كه اگر براستى سر جنگ دارند و بهانه  جويى مى  كنند او نيز متقابلا آماده جنگ خواهد شد و عواقب سياسى و زيان هاى مالى و جانى آن متوجه آنان خواهد شد ولو اين كه در حقيقت ـ همان طور كه گفته بود ـ سر جنگ نداشت و مأمور به قتال نبود. و شايد جهت ديگر آن نيز آرام كردن احساسات تند مسلمانان و افرادى كه با شنيدن خبر قتل عثمان خون شان به جوش آمده بود و آن نرمش ها را از پيغمبر مى  ديدند بوده است، و الله العالم.
 
  
 
'''<I>آمدن سهيل بن عمرو از طرف قريش و تنظيم قرارداد صلح</I>'''
 
'''<I>آمدن سهيل بن عمرو از طرف قريش و تنظيم قرارداد صلح</I>'''

نسخهٔ ‏۲۲ اوت ۲۰۱۵، ساعت ۰۸:۰۱

صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی است که در منطقه حدیبیه در سال ششم هجری بین حضرت محمد (صلی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله‌ و سلم) و مشرکان مکه امضا شد و در سوره فتح از آن به عنوان فتح المبین یاد کرده است.

موقعیت جغرافیایی حدیبیه

به نوشته یاقوت حموی (ذیل مادّه)، حدیبیه ــ که اهل حجاز آن را به تشدید (حدیبیه) و عراقیان به تخفیف یاء می‌خوانند ــ نام قریه‌ای در یک منزلی مکه و نُه منزلی مدینه است.[۱] به گفته وی، قسمتی از آن داخل حرم و قسمت دیگر خارج از حرم قرار دارد و نام آن برگرفته از اسم چاه حدیبیه یا درختی به نام حَدْباء است که در آن ناحیه قرار داشتند.[۲]

تاریخ وقوع صلح حدیبیه

به روايت ابن اسحاق: رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- پس از غزوه بنى- مصطلق، ماه رمضان و شوّال را در مدينه بود و در ماه ذى‌ قعده به قصد عمره بى ‌آن كه جنگى در نظر داشته باشد آهنگ مكّه كرد.

واقدی تاریخ حرکت رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) را رمضان سال ششم می داند.[۳]

خواب رسول خدا(ص) در مورد فتح مکه

رسول خدا (ص) در خواب ديدند كه وارد خانه كعبه شد، و سر خود را تراشيد، و كليد خانه را گرفت، و همراه كسان ديگرى كه به عرفات مى‌رفتند به عرفات رفت و وقوف فرمود. پيامبر (ص) اصحاب را براى انجام عمره دعوت فرمود، و ايشان هم شتابان آماده خروج شدن.[۴]

آن حضرت دستور داد كه تنها با يك شمشير غلاف شده حركت كرده و از برداشتن هر نوع سلاح ديگر خوددارى كنند. اين بدان دليل بود كه بر همه اعراب و نيز قريشيان ثابت شود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تنها قصد انجام عمره داشته و به هيچ روى سر جنگ ندارد. سعد بن عباده و عمر از آن حضرت خواستند تا احتياطاً سلاح بردارند تا اگر دشمن دست به اقدامى زد آماده باشند.عمر بن خطّاب به پيامبر (ص) عرض كرد: در حالى كه از ابو سفيان مى ‌ترسيم آيا صحيح است كه آلات و ابزار جنگى با خود برنداريم؟ پيامبر (ص) فرمودند: مهم نيست، و به هر حال من دوست نمى ‌دارم كه در حال تشرف براى عمره، با خود اسلحه حمل كنم[۵]

تعداد مسلمانان در این غزوه

تعداد مسلمانان هزار و ششصد نفر بود، و گفته ‌اند هزار و چهار صد نفر بوده، و هم گفته ‌اند هزار و پانصد و بيست و پنج نفر بوده‌اند. از قبيله اسلم صد نفر، و به قولى هفتاد نفر، همراه آن حضرت بودند، چهار زن هم همراه ايشان بودند: امّ سلمه همسر پيامبر (ص)، و امّ عماره، و امّ منيع، و امّ عامر اشهلى.[۶] در بعضی از کتب به نقل از حذیفة بن یمان تعداد مسلمانان هفتصد نفر ذکر شده است.م[۷]

حرکت به سوی حدیبیه

پيامبر (ص)، ابن امّ مكتوم(یا نميلة بن عبد اللّه ليثى‌) را در مدينه جانشين خود فرمود، و روز دوشنبه اول ماه ذى قعده از مدينه بيرون آمدند. آن حضرت در خانه خود غسل فرمود،از در خانه بر قصواء، ناقه خود سوار شدند، و مسلمانان هم بيرون آمدند. هنگام ظهر در ذى الحليفه نماز گزاردند، و دستور فرمودند تا شترها و گاوهاى قربانى را آوردند و بر آنها جل انداختند، و سپس شخصا شانه برخى از آنها را خراش مختصرى دادند كه مشخص باشد.

مُحرِم شدن در شجره

پيامبر وارد مسجد شجره (مسجد ذى الحليفه) شدند و دو ركعت نماز گزاردند، و از مسجد بيرون آمدند و بر مركب خود سوار شدند و همانجا بر در مسجد مركب خود را رو به قبله نگاه داشتند و محرم شدند و با چهار كلمه تلبيه گفتند: لبيك، اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انّ الحمد و النعمة لك و الملك، لا شريك لك. بيشتر مسلمانان با احرام آن حضرت محرم شدند، برخى هم در جحفه محرم شدند.[۸]

عدم همراهی قبایل اطراف مدینه با رسول خدا(ص)

در طول راه از بدويان خواستند تا وى را همراهى كنند. آنان از پذيرفتن دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوددارى كردند، گويا ترس عمده آنان از اين به ظاهر بى‌ احتياطى مسلمانان بود كه سلاحى همراه نداشتند. اعراب بر اين باور بودند كه اين سپاه بازگشت ندارد، زيرا به سوى مردم مسلحى مى‌ رود كه هنوز خاطره مصيبت بدر را در ذهن دارند.[۹]

اين قبايل عبارت بودند از: بنى بكر، مزينه و جهينه كه با يك ديگر مى‌ گفتند، آيا محمد مى‌ خواهد به وسيله ما با قومى جنگ كند كه از لحاظ مركب و اسلحه كاملا آماده ‌اند؟حتما محمد و اصحابش يك لقمه چرب و نرم خواهند بود! و هرگز نه خودش و نه يارانش از اين سفر برنخواهند گشت! زيرا نه عده‌اى دارند و نه ساز و برگى![۱۰]

قبول نکردن هدیه مشرکان توسط رسول خدا(ص)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در راه به گروهى از بنى نَهْد برخوردند، و از آنان خواستند تا اسلام را بپذيرند، اما آنها قبول نكردند. پس از آن قدرى شير براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستادند، ايشان نپذيرفت و فرمود: لا أقْبَلُ هديّةَ مُشْرِك، هديه مشرك را نمى‌پذيرد. پس از آن مقدارى شير از آنان خريدند كه سبب خشنودى آنها گرديد.[۱۱]

سقای سپاه اسلام

هنگامى كه رسول خدا به جحفه نزول اجلال كرد در آنجا آب نيافت سعد بن مالك را با شتران آب كش در پى آب فرستاد وى مسافتى پيموده رفته و مراجعت كرد و گفت قدم هايم از ترس دشمنان تاب حركت نداشتند. پيغمبر فرمود بنشين ديگرى را بدين كار امر فرمود او هم به محلى كه رفيقش رفته رسيده و برگشت و سوگند ياد كرد كه قدم هايم ياراى رفتن نداشتند.

رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم)،حضرت على (علیه السلام ) را طلبيده و او را براى بدست آوردن آب مأموريت داد. وى حسب الامر قدم در راه گذارد ليكن مردم مسلم مي داشتند كه او هم مانند ديگران بيمناك شده دست خالى برمي گردد.حضرت على (علیه السلام) با توکل به خدا پا به بيابان سوزانى گذاشته و آب آورده. صداى بانك شتران آب كش كه بگوش پيغمبر(ص) رسيد تكبير گفت وامیرالمؤمنین على (علیه السلام) را دعا كرد.[۱۲]

وحشت قریش از کاروان مسلمانان

زمانى كه خبر نزديك شدن مسلمانان به قريش رسيد آنها را ترساند.[۱۳] آنان به رايزنى با يكديگر پرداخته و مصمم شدند تا از ورود آن حضرت به مكه جلوگيرى كنند. تصور آنان بر اين بود كه با توجه به وضعيت جنگى حاكم بر روابط آنان با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، ورود آنان به مكه، حتى براى انجام عمره، لطمه‌اى بر حيثيت قريش خواهد بود. در آن صورت اعراب تصور خواهند كرد كه مسلمانان تا اندازه‌اى قدرتمند شده ‌اند كه به راحتى مى ‌توانند به مكه درآيند.

واکنش قریشیان

هم پيمانان خود مانند ثقيف و احابيش را به يارى طلبيده، دويست سوار را به فرماندهى خالد بن وليد به سوى منطقه غميم فرستادند. خودشان نيز كودكان خود را برداشته در وادى بَلْدح كه در راه خروجى مكه به سمت حديبيه بود مستقر شدند.

جاسوسانى نيز بركوهها اطراف گماشتند تا مراقب حمله مسلمانان از نواحى مختلف باشند.[۱۴] قريش به وفور شترانى را ذبح كرده در چهار نقطه مكه اعراب را اطعام كردند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با شنيدن اين خبر به مشاورت با اصحاب نشست.رايزنى در اين بود كه، آيا آنان بايد با سواران دشمن رودررو مى‌شدند يا آنكه آنها را رها كرده به سراغ كسانى مى‌رفتند كه در شهر بودند. عقيده عمومى آن بود كه براى انجام عمره راهى شهر شوند، هر كسى در برابرشان ايستاد با وى بجنگند. آن حضرت پس از عبور از راههاى سختى كه به هدف دور شدن از سواران دشمن بود، در منطقه «حديبيه» واقع در 22 كيلومترى غرب شهر مكه- در راه جده- فرود آمد. سواران دشمن نيز در نزديكى آنان مستقر شدند.

خواندن نماز خوف

در اينجا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دليل نزديكى دشمن، نماز خوف خواندند. گفته شده كه آيه يكصد و دوم سوره نساء در اين باره نازل شده است: «و چون تو ميانشان باشى، و برايشان اقامه نماز كنى، بايد كه گروهى از آنهابا تو به نماز بايستند و سلاحهاى خويش را بردارند. و چون سجده به پايان بردند، برابر دشمن شوند تا گروه ديگر كه نماز نخوانده‌اند بيايند و با تو نماز بخوانند. آنان نيز هوشيار باشند و سلاحهاى خويش بگيرند. زيرا كافران دوست دارند كه شما از سلاحها و متاع خويش غافل شويد، تا يكباره بر شما بتازند.»

واقدی می نویسد :«ابن عباس گويد: اين اولين مرتبه بود كه رسول خدا (ص) نماز خوف گزاردند.سفيان بن سعيد، با اسناد خود برايم از ابن عيّاش زرقى نقل كرد، كه گفته است: من هم در آن روز همراه رسول خدا (ص) بودم و آن حضرت چنين نماز گزاردند. ابن عيّاش هم گويد: اين اولين بارى بود كه رسول خدا (ص) نماز خوف گزاردند. ربيعة بن عثمان، از وهب بن كيسان، از جابر بن عبد الله برايم نقل كرد كه گفت: پيامبر (ص) اولين بار در جنگ ذات الرّقاع نماز خوف گزاردند،...»[۱۵]


دلایل قریش برای صلح با مسلمانان

اعتقاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين بود كه قريش با توجه به شكستى كه در احزاب متحمل شده و به علاوه همه تجربه ‌هاى گذشته، در طى قريب بيست سال از آغاز بعثت، فكر حمله به اسلام را از سر بيرون كرده.از جلمه دلایل این صحل می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. خستگی قریش : قریش در طول این سال ها توان جنگی خود را از دست داده بود و بسیاری از سران و مردان آن کشته شده بودند،در حالی که روز به روز به تعداد مسلمانان افزوده می شد و توان آنها بالا می رفت.
  2. متمدن تر بودن قریش نسبت به سایر قبایل: قريش همانند بدويان بيابانى نبود كه تنها در انديشه جنگ باشد، بلكه مى ‌توانست به صلح نيز بینديشد.
  3. در خطر بودن اقتصاد قریش: اگر قرار باشد جنگى بى‌ حاصل برپا شود، آن هم با همه تبعات سخت آن. يكى از این تبعاتريال قطع راه تجارتى قريش است، چه بهتر كه درباره صلح نيز فكرى شود.

به هر روى سران قريش تا اين اندازه پختگى سياسى داشتند كه بفهمند جنگ با مسلمانان آن هم با هدف براندازى، ديگر از توان آنان خارج شده است. زمانى كه بُدَيْل بن ورقاء به حديبيه آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: قريش قومى هستند كه از جنگ ضرر و زيان ديده و جنگ آنان را به ستوه آورده است. [۱۶]

سهيل بن عمرو نيز در مذاكرات خود گفت كه جنگ خواسته فرومايگان ماست و علاقه ‌اى بدان نداريم. [۱۷]

مذاکرات قریش و مسلمانان برای صلح

مذاکره کنندگان قریش

بديل بن ورقاء خزاعى‌

در محدوده مكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همپيمانانى از قبيله خزاعه داشت كه در طول جنگهايش با قريش، بهره فراوان اطلاعاتى از آنان گرفته بود.[۱۸] يكى از رهبران آنان بديل بن ورقاء خزاعى بود كه در ايام استقرار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حديبيه، تماسهايى با آن حضرت داشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى رام كردن قريش و گرفتن اجازه براى انجام عمره، حاضر بود شرايطى را بپذيرد. در اين هنگام، بديل بن ورقاء نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد.

وی گفت: شما در مورد جنگ با قوم خودت كه سران عرب هستند، فريفته شده‌ اى، به خدا قسم من هيچ كس را كه آبرويى داشته باشد، همراه تو نمى‌ بينم، بعلاوه آنچنان كه مى‌ بينم شما هيچ گونه سلاحى هم نداريد، ما همواره دوست داشته ‌ايم كه محمد پيروز شود. ولى حالا مى ‌بينم كه قريش با همه افراد و اموال خود بقصد جنگ با شما به منطقه بلدح بيرون آمده ‌اند و همه دام هاى خود را هم همراه آورده‌اند، و در مورد اطعام لشكر بر يك ديگر پيشى مى‌ گيرند. هر كس كه پيش آنها مى‌ آيد پرواري ها را به خوراكش مى‌ دهند، و بدين وسايل خود را براى جنگ با شما تقويت مى ‌كنند، بنابر اين تصميم خود را بگيريد و درست بينديشيد.

پيامبر (ص)، در پاسخ ايشان فرمود: ما براى جنگ با هيچ كس نيامده ‌ايم، بلكه آمده ‌ايم تا بر اين خانه طواف كنيم و هر كس ما را از اين كار باز دارد با او جنگ مى‌ كنيم، قريش هم قومى هستند كه جنگ براى آنها زيان بخش بوده و آنها را به ستوه آورده است، حال اگر بخواهند ممكن است براى آنها مهلتى و مدتى معين كنم كه در آن مدت در امان باشند، و مردم را به حال خود واگذارند كه مردم بيشتر از آنهايند. اگر كار من در مردم ظاهر شد، قريش مختارند كه آنها هم كار مردم را بكنند و به آيينى در آيند كه مردم در مى‌آيند، و يا جنگ كنند و آنها كه مى‌ گويند آماده جنگند! به خدا قسم من تا جان در بدن دارم در مورد كار خودم تلاش خواهم كرد و خداوند فرمان خود را تنفيذ خواهد فرمود.[۱۹] بديل براى انتقال اين پيشنهاد به مكه آمد. در آغاز قريش تمايلى به شنيدن اخبار او از سپاه مسلمانان نداشتند. اما به هر روى از وى خواستند تا آنچه را شنيده باز گويد. بديل پيشنهاد صلح موقت را بازگفت.

عروة بن مسعود ثقفی ‌

قريش او را پيش رسول خدا (ص) فرستادند، عروة بن مسعود به حضور رسول خدا (ص) آمد.

واقدى گويد: چون صحبتهاى عروة بن مسعود با پيامبر (ص) تمام شد، رسول خدا همان جوابى را كه به بديل بن ورقاء داده بودند به او دادند و همچنان براى قريش مهلتى و مدتى معين فرمودند.

عروة بن مسعود سوار شد و به حضور قريش آمد، و گفت: من به دربار پادشاهان رفته ‌ام، پيش خسرو و هرقل و نجاشى بوده ‌ام و به خدا قسم هيچ پادشاهى را نديده‌ ام كه ميان اطرافيان خود آن قدر مورد اطاعت باشد كه محمد ميان اصحاب خود. به خدا قسم ياران محمد هيچگاه بر او چشم نمى‌ دوزند، و صداى خود را در محضر او بلند نمى ‌كنند، و كافى است كه او فقط به كارى اشاره كند تا انجام شود،... . من به دقت ايشان را آزمودم، بدانيد كه اگر شمشير بخواهيد به خوبى از عهده بر مى ‌آيند و همان را به شما خواهند داد، من مردمى ‌ديدم كه اگر سالارشان را از كارى منع كنند به هيچ چيز كه بر سر آنها بيايد اهميت نمى ‌دهند، و به خدا سوگند همراه محمد مردمى ديدم كه هرگز و به هيچ حال او را رها نخواهند كرد، اكنون خود دانيد، درست بينديشيد! و بر شما باد كه نابخردى نكنيد، او اكنون به شما مهلت و مدتى داده است و شما هم به او مهلت دهيد، و آنچه را پيشنهاد كرده است بپذيريد كه من خيرخواه شمايم، وانگهى مى ‌ترسم كه بر او پيروز نشويد، و او مردى است كه به منظور بزرگداشت و تعظيم خانه آمده و با خود قربانى آورده‌است، و مى ‌خواهد قربانيهاى خود را بكشد و بازگردد.

قريش گفتند: اى ابو يعفور در اين باره چنين صحبت مكن! اگر كس ديگرى غير از تو چنين صحبت كند سرزنشش مى‌ كنيم، و به هر حال امسال او را از ورود به مكه باز مى ‌داريم. سال آينده برگردد.[۲۰]

مكرز بن حفص بن اخيف ‌‌

چون او آمد و رسول خدا (ص) او را ديدند، فرمودند: اين مرد فريب كارى است. او هم به حضور پيامبر (ص) آمد و ايشان همان گونه كه به ديگران پاسخ داده بودند، به او نيز پاسخ دادند. هنگامى كه مكرز پيش قريش برگشت، پاسخ پيامبر (ص) را به اطلاع آنها رساند.[۲۱]

حُلَيْس بن علقمه ‌‌

قريش حُلَيْس بن علقمه را كه رئيس احابيش بود نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستادند. حضرت فرمود: او از قومى است كه هَدْى (قربانى) را بزرگ داشته و اهل تألّه‌ اند، شتران قربانى را پيش فرستيد تا آنها را ببيند. قلاده‌ اى بر گردن شتران نصب شده بود كه نشان آماده ساختن آنان براى قربانى بود. در پس شتران، مسلمانان به تلبيه گفتن مشغول شدند. او از همان جا برگشت و به قريش گفت: او گروهى را ديده كه نمى ‌توان مانع آنها شد، مردمى كه آماده طواف بيت شده‌ اند. او افزود: اى قريش! ما با شما براى سد كردن راه چنين مردمى كه براى اعظام خانه خدا و اداى حق آن مى‌آيند پيمان نبستيم؛ سپس تهديد كرد: اگر مانع اين افراد شويد من با تمامى احابيش به كنارى خواهم رفت. قريش گفتند كه اينها همه مكر و فريب است. اندكى صبر كن تا ببينيم چه بايد كرد.[۲۲]

مذاکره کنندگان مسلمانان

خراش بن اميه‌

نخستين كسى كه پيامبر (ص) پيش قريش فرستادند، خراش بن اميّه كعبى بود كه بر شتر نر پيامبر (ص)، موسوم به روباه سوار شد و رفت تا به اشراف قريش بگويد كه پيامبر (ص) براى چه منظورى آمده‌اند، و بگويد كه ما براى عمره آمده‌ ايم، و همراه ما قربانى است و مى‌ خواهيم بر خانه طواف كنيم و از احرام بيرون آييم و برگرديم.

قريش شتر پيامبر را پى كردند و كسى كه اين كار را كرد عكرمة بن ابى جهل بود و مى ‌خواست خراش بن اميه را هم بكشد ولى گروهى از خويشان او كه آنجا بودند مانع شدند، و قريش خراش را آزاد كردند. او با زحمت بسيار خود را به حضور پيامبر (ص) رساند و آنچه را كه ديده بود به عرض رساند.[۲۳]

عمر بن خطاب

پيامبر (ص)، عمر بن خطاب را فرا خواندند، تا پيش قريش روانه‌اش كنند، ولى او در پاسخ گفت: اى رسول خدا من مى‌ ترسم كه قريش بكشندم، چون قريش دشمنى مرا نسبت به خود دانسته است، و در آنجا كسى از بنى عدى هم نيست كه مرا حفظ كند.عمر گفت: من شما را به مردى راهنمايى مى‌ كنم كه در مكه از من گرامى ‌تر، و محترم ‌تر، و پر خويشاوند است، و او عثمان بن عفان است.[۲۴]

عثمان بن عفان

آن حضرت از عثمان خواست نزد قريش رود و بگويد ما براى جنگ نيامده‌ايم، بلكه براى تعظيم خانه خدا آمده و پس از قربانى شترانمان شهر را ترك خواهيم كرد.

عثمان در بلدح با قريش برخورد. پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به قريش رساند و از جمله آن كه شما را نيز به ستوه آورده و برگزيدگانتان را از بين برده است. قريش گفتند كه از همانجا بازگرد و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم بگو: آنان اجازه نخواهند داد تا او وارد مكه شود.

در اين لحظه ابان بن سعيد بن عاص از اشراف مكه بدو پناه داد و براى حفظ جان او، پشت سر وى سوار اسب شد و او را به مكه آورد. عثمان با تك تك اشراف مكه سخن گفت، اما اقدام عثمان نيز حاصلى در بر نداشت. گفته ‌اند كه عثمان سه روز در مكه براى دعوت قريش به پذيرش صلح ماند.واقدى نام ده نفر از مهاجرانى را كه براى ديدن خانواده خويش به درون شهر رفتند ياد مى ‌كند.[۲۵] قریش این افراد را به اسارت گرفتند و اجازه بازگشت آنها را به کاروان مسلمانان ندادند.

بيعت رضوان

به اسارت گرفتن مشرکان

به گفته واقدی این کار در دو نوبت انجام شد:

  1. قريش شبی پنجاه پياده را به سرپرستى مكرز بن حفص فرستاده بودند كه در اطراف لشكرگاه رسول خدا بگردند، به اميد اينكه بتوانند كسى را بگيرند يا شبيخون بزنند.اصحاب رسول خدا(ص) آنها را گرفتند، و به حضور پيامبر (ص) آوردند.
  2. جمعى از قريش حركت كردند و نزديك سپاه پيامبر (ص) آمدند و شروع به تيراندازى و پرتاب سنگ كردند. مسلمانان در آنجا هم گروهى ديگر از مشركان را اسير گرفتند.[۲۶]


آمدن سهيل بن عمرو از طرف قريش و تنظيم قرارداد صلح

پس از اين كه كار بيعت پايان يافت خبر ديگرى رسيد كه عثمان زنده است و به قتل نرسيده و در دست مشركين زندانى شده، و از آن سو سهيل بن عمرو ـ يكى از سرشناسان و متفكران قريش ـ را ديدند كه به عنوان نمايندگى از طرف قريش و مذاكره با رسول خدا مى آيد.

پيغمبر كه از دور چشمش به سهيل افتاد فرمود: قريش به فكر صلح افتاده اند كه اين مرد را فرستاده اند و چنان هم بود زيرا قريش پس از شور و گفتگوى زياد سهيل بن عمرو را فرستاده بودند تا به نمايندگى از طرف آن ها به هر نحو كه مى تواند پيغمبر اسلام را راضى كند تا در آن سال از انجام عمره و ورود به مكه خوددارى كرده سال ديگر اين كار را انجام دهد و ضمنا مذاكراتى هم درباره ترك مخاصمه و تكليف مهاجرينى كه از مكه به مدينه مى روند و افراد مسلمانى هم كه در مكه به سر مى بردند و موضوعات ديگرى كه مورد اختلاف بود انجام دهد، و قراردادى در اين باره از هر دو طرف امضا شود.

به خوبى روشن بود كه اين قرار داد و مصالحه به هر نحو هم كه بود از نظر سياسى در چنين وضعى به نفع مسلمانان تمام مى شد زيرا از طرف قريش مسلمانان به رسميت شناخته شده بودند بدون آن كه خونى ريخته شود و جنگى بر پا گردد، اما از نظر برخى افراد كوته نظر كه خود را براى ورود به شهر مكه آماده كرده بودند و مآل انديش نبودند تحمل اين كار ناگوار و دشوار مى نمود، و از آن جمله عمر بن خطاب بود كه به سختى به اين كار پيغمبر اعتراض كرد، چنان كه در ذيل مى خوانيد.

اعتراض عمر بن خطاب به رسول خدا صلی الله علیه و آله

مورخين مى نويسند هنگامى كه مذاكرات مقدماتى براى نوشتن و تنظيم صلح نامه ميان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سهيل بن عمرو انجام شد عمر از جا برخاست و به نزد ابوبكر ـ دوست صميمى خود ـ آمده و با ناراحتى از او پرسيد: مگر اين مرد پيغمبر خدا نيست؟

ابوبكر گفت: چرا! عمر گفت: مگر ما مسلمان نيستيم؟ ابوبكر گفت: چرا. عمر گفت: مگر اين ها مشرك نيستند؟ ابوبكر گفت: چرا. عمر گفت: پس با اين وضع چرا ما زير بار ذلت برويم و خوارى را براى خود بخريم؟ ابوبكر گفت: هر چه هست مطيع و فرمانبردار وى باش كه او رسول خدا است! اما عمر قانع نشد و به نزد آن حضرت آمده و همان سؤالات را تكرار و چون پرسيد: پس چرا ما بايد زير بار ذلت و خوارى برويم؟

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اين ديگر امر خداست و من نيز بنده و فرمانبردار اويم و نمى توانم امر او را مخالفت كنم. عمر گفت: مگر تو نبودى كه به ما وعده دادى بزودى خانه خدا را طواف خواهيم كرد؟ فرمود: چرا، من چنين وعده دادم ولى آيا وقت آن را هم تعيين كردم؟ و هيچ گفتم كه همين امسال خواهد بود؟ عمر گفت: نه. فرمود: پس به تو وعده مى دهم كه اين كار انجام خواهد شد و ما خانه خدا را طواف و زيارت خواهيم كرد. عمر ديگر سخنى نگفت و رفت.[۲۷] و در بسيارى از تواريخ اهل سنت و ديگران است كه عمر بارها مى گفت: من آن روز در نبوت پيغمبر شك و ترديد كردم.

على علیه السلام متن قرارداد صلح حديبيه را مى نويسد.

پس از اين مذاكرات رسول خدا صلی الله علیه و آله على علیه السلام را طلبيد و به او فرمود: بنويس: «بسم الله الرحمن الرحيم»

سهيل بن عمرو گفت: من اين عنوان را به رسميت نمى شناسم، بايد همان عنوان رسمى ما را بنويسى «بسمك اللهم» و على علیه السلام نيز به دستور رسول خدا صلی الله علیه و آله همان گونه نوشت.

آن گاه فرمود: بنويس «اين است آن چه محمد رسول الله با سهيل بن عمرو نسبت به آن موافقت كردند...»

سهيل گفت: اگر ما تو را به عنوان «رسول الله» مى شناختيم كه اين همه با تو جنگ و كارزار نمى كرديم، بايد اين عنوان نيز پاك شود و به جاى آن «محمد بن عبدالله» نوشته شود، پيغمبر قبول كرد و چون متوجه شد كه براى على بن ابيطالب دشوار است عنوان «رسول الله» را از دنبال نام پيغمبر پاك كند خود آن حضرت انگشتش را پيش برده و فرمود: يا على جاى آن را به من نشان ده و بگذار من خود اين عنوان را پاك كنم و به دنبال آن فرمود: «أكتب فان لك مثلها تعطيها و انت مضطهد». بنويس كه براى تو نيز چنين ماجراى دردناكى پيش خواهد آمد و به ناچار به چنين كارى راضى خواهى شد![۲۸]

مفاد صلح حدیبیه

سپس علی علیه السلام مواد زير را نوشت:

  • جنگ و مخاصمه از اين تاريخ تا ده سال[۲۹] ميان طرفين ترك شود و به حالت جنگ پايان داده شود.
  • اگر كسى از قرشيان كه تحت قيموميت و ولايت ديگرى است بدون اجازه ولى خود به نزد محمد آمد مسلمانان او را به وليش باز گردانند ولى از آن سو چنين الزامى نباشد.
  • هر يك از قبايل عرب بخواهند با يكى از دو طرف پيمان بندند در اين كار آزاد باشند و از طرف قريش الزام و تهديدى در اين كار انجام نشود.
  • محمد صلی الله علیه و آله و پيروانش ملزم مى شوند كه امسال از رفتن به مكه صرف نظر كرده و به مدينه بازگردند و سال ديگر مى توانند براى زيارت خانه خدا و عمره به مكه بيايند مشروط بر آن كه سه روز بيشتر در مكه نمانند و به جز شمشير كه آن هم در غلاف باشد ـ اسلحه ديگرى با خود نياورند.
  • طرفين متعهد شدند راه هاى تجارتى را براى رفت و آمد هم ديگر آزاد بگذارند و مزاحمتى براى يكديگر فراهم نكنند.
  • تبليغ اسلام در مكه آزاد باشد و مسلمانان مكه بتوانند آزادانه مراسم مذهبى خود را انجام دهند و كسى حق سرزنش و آزار آن ها را نداشته باشد.

قرارداد مزبور نوشته شد و به امضاى طرفين رسيد و به دنبال آن قبيله خزاعه در عهد و پيمان رسول خدا صلی الله علیه و آله در آمدند و قبيله بكر نيز خود را در عهد و پيمان قريش در آوردند و همين قبيله بكر با شبيخونى كه به قبيله خزاعه زد مقدمات نقض قرارداد را فراهم ساختند و سبب شدند تا پيغمبر اسلام در سال هشتم با لشكرى گران به عنوان دفاع از قبيله خزاعه به سوى مكه حركت كند و منجر به فتح مكه و حوادث پس از آن گرديد به شرحى كه انشاءالله پس از اين خواهد آمد.

در چهره بسيارى از افراد مسلمان آثار ناراحتى و نارضايتى از اين قرارداد مشهود بود، اما دور نماى كار براى آنان روشن نبود و به خوبى موضوعات را ارزيابى نمى كردند و طولى نكشيد كه بر همگان روشن شد كه قرارداد مزبور چه پيروزى بزرگى براى مسلمانان به ارمغان آورد، چنان كه به گفته بسيارى از مفسران سوره فتح و آيات مباركه «انا فتحنا لك فتحا مبينا...» در همين واقعه نازل گرديد و از زهرى نقل شده كه گفته است:

پيروزى و فتحى براى مسلمانان بزرگتر از آن پيروزى نبود، زيرا مسلمانان كه تا به آن روز پيوسته در حال جنگ با مشركين و در فكر تهيه لشكر و اسلحه و تنظيم سپاه و استحكام برج و باروى شهر مدينه در برابر حملات احتمالى مشركين بودند از آن به بعد با خيالى آسوده به تفكر در دستور هاى اسلامى و دفع دشمنان ديگر و بسط و توسعه اسلام به نقاط ديگر جزيرة العرب و بلكه قاره ها و ممالك ديگر افتادند، و در جريانات بعدى نيز شواهد اين مطلب به خوبى ديده مى شود، زيرا عموم مورخين داستان نامه نگارى آن حضرت را به سران و زمامداران جهان و دعوت آن ها را به پذيرفتن اسلام و نبوت خود و جريانات پس از آن را در وقايع پس از صلح حديبيه نوشته و ثبت كرده اند.

پيروزى ديگرى كه از اين قرارداد نصيب مسلمانان گرديد آن بود كه تا به آن روز افراد تازه مسلمانى كه در مكه بودند تحت فشار و شكنجه مشركان قرار داشته و بيشتر به حال تقيه و اختفا در آن شهر زندگى مى كردند و جرئت اظهار عقيده و انجام برنامه هاى دينى خود را نداشتند، ولى از آن پس اسلام در نظر مشركان به رسميت شناخته شده بود و آن ها مى توانستند آزادانه مراسم دينى خود را انجام دهند و بلكه دست به كار تبليغ دين اسلام در مكه و اطراف آن شهر شدند و به فاصله اندكى افراد بسيارى را به دين اسلام هدايت نمودند.[۳۰]

و به هر صورت قرارداد مزبور در ميان نارضايتى و چهره هاى گرفته و درهم جمعى از مسلمانان به امضا رسيد و به دنبال آن منادى رسول خدا ندا كرد كه چون كار صلح به پايان رسيد مسلمانان از احرام بيرون آيند و سرها را تراشيده و تقصير كنند و قربانى ها را نحر كنند. اما اكثرا در انجام اين دستور تعلل كرده و حاضر نبودند تقصير و نحر كنند تا اين كه پيغمبر گرفته خاطر به خيمه ام سلمه كه در آن سفر همراه آن حضرت بود وارد شد و چون ام سلمه علت كدورت خاطر آن حضرت را سؤال كرد و از ماجرا مطلع گرديد عرض كرد:

اى رسول خدا! شما بيرون برويد و سر خود را تراشيده و نحر كنيد، مردم نيز به پيروى از شما اين كار را خواهند كرد، و همين طور هم شد كه وقتى مردم ديدند پيغمبر اسلام سر خود را تراشيده ديگران نيز سرها را تراشيده و شتران را نحر كردند و سپس به سوى مدينه حركت نمودند.

پانویس

  1. یاقوت حموی، ذیل ماده.
  2. یاقوت حموی، ذیل ماده.
  3. المغازى، ج 2، ص 572
  4. المغازى/ترجمه،متن،ص:433
  5. المغازى، ج 2، ص 573؛ إمتاع الاسماع، ج 1، ص 275
  6. المغازى/ترجمه،متن،ص:435
  7. صحيح البخاري ج 2 ص 116 و صحيح مسلم ج 1 ص 91 و مسند أحمد ج 5 ص 384 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1337 و التراتيب الإدارية ج 2 ص 251 و 252 و ج 1 ص 220- 223 و عن المصنف لابن أبي شيبة ج 15 ص 69.رجوع شود به :الصحيح من السيرة النبي الأعظم، مرتضى العاملي ،ج‌15،ص:79
  8. المغازى/ترجمه،متن،ص:435
  9. لمغازى، ج 2، صص 575- 574؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 276؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 57
  10. المغازى/ترجمه،متن،ص:435
  11. المغازى، ج 2، ص 575؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 277- 276
  12. ترجمه الإرشاد ،ص:109
  13. المغازى/ترجمه،متن،ص:439
  14. المغازى، ج 2، ص 579؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 278، سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 61
  15. المغازى/ترجمه،متن،ص:442
  16. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 309؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، صص 71- 61؛ المغازى، ج 2، ص 592[ و قريشٌ قومٌ قد اضرّتْ بهم الحرب ونَهَكَتْهم‌]
  17. المغازى، ج 2، ص 604
  18. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 312
  19. المغازى، ج 2، ص 594؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 309؛ در مصدر اخير آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين مطالب را به بشر[ يا: بُسْر] بن سفيان كعبى فرمود؛ عيون التاريخ، ج 1، ص 239- 238؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 62؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 286
  20. المغازى/ترجمه،متن،ص:454
  21. همان،ص:455
  22. المغازى، ج 2، صص 600- 599؛ عيون التواريخ، ج 1، صص 241- 240؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 96؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 312؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 288؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، صص 76- 75
  23. المغازى/ترجمه،متن،ص:455-456
  24. المغازى/ترجمه،متن،ص:456
  25. المغازى/ترجمه،متن،ص:455-456
  26. المغازى/ترجمه،متن،ص:458
  27. باز هم تجزيه و تحليل در اين داستان را به خواننده محترم وا مى گذاريم و مى گذريم!
  28. اشاره است به داستان جنگ صفین و صلح نامه اى كه ميان آن حضرت و معاويه تنظيم شد كه چون خواستند بنويسند: «هذا ما صالح عليه اميرالمؤمنين على بن ابيطالب...» عمرو بن عاص گفت: بايد اين عنوان پاك شود زيرا اگر ما تو را اميرالمؤمنين مى دانستيم با تو جنگ نمى كرديم.
  29. در برخى تواريخ به جاى ده سال چهار سال و در برخى دو سال نوشته شده ولى مشهور همان ده سال است.
  30. دانشمند ارجمند آقاى احمدى در كتاب مكاتيب الرسول تحقيقى درباره نتايج صلح حديبيه نموده كه خلاصه آن در زير آمده است: مسلمانان عموما از صلح حديبيه ناراضى به نظر مى رسيدند زيرا خود را برتر از دشمن مى دانستند و با نيرو و قدرت و غرورى كه داشتند پذيرفتن صلح را براى خود ـ كه مرد جنگ و شمشير بودند ـ خوارى و ذلت مى پنداشتند زيرا ثمرات و نتايج صلح بر آن ها پوشيده بود و همان تعصب ها و غرورها مانع از آن بود كه به خوبى درباره مواد صلح و قرارداد حديبيه به تفكر بپردازند و آن ها را ارزيابى كنند... نويسنده محترم سپس به نتايج اين صلح اشاره كرده مى نويسد: 1. صلح مزبور سبب اختلاط و آميزش مسلمانان با مشركين و رفت و آمد آن ها به شهرهاى هم ديگر شد و در نتيجه مشركين از نزديك با مكتب اسلام و اخلاق و رفتار رهبر بزرگوار آن و ساير مسلمانان آشنايى بيشترى پيدا كردند و سبب شد تا گروه زيادى به اسلام در آيند ـ چنان كه از امام صادق علیه السلام روايت شده كه فرمود: هنوز دو سال از صلح حديبيه نگذشته بود كه نزديك بود اسلام همه شهر مكه را بگيرد. 2. صلح مزبور سبب شد كه مشركين از آن پس با نظر بغض و عداوت به مسلمانان و شعار توحيد اسلام يعنى كلمه مقدسه «لا اله الا الله» نگاه نكنند بلكه روى آن بهتر و بيشتر فكر كنند و همين سبب جاي گير شدن اين شعار مقدس در دل آنان گرديد. 3.مسلمانان توانستند از آن پس آزادانه در مكه مراسم مذهبى خود را انجام داده و آيين مقدس خود را تبليغ و از آن دفاع كنند. 4.پيغمبر اسلام و مسلمانان اين امتياز را گرفته بودند كه بتوانند سال ديگر آزادانه بدون هيچ جنگ و كارزارى به عمره و طواف خانه خدا بيايند. 5.خيال پيغمبر و مسلمانان از بزرگترين دشمن اسلام يعنى قريش و مشركين آسوده شد و به فكر نشر اسلام در ساير نقاط جهان افتادند، چنان كه پس از اين خواهيد خواند. 6.رفت و آمد مشركين به مدينه و شهرهاى ديگر حجاز سبب شد كه عظمت پيغمبر اسلام را در نظر مسلمانان از دور و نزديك مشاهده كنند و ابهت او در دل مشركين قرار گيرد و فكر مقاومت و پايدارى در برابر او را از سر بيرون كنند و همين موضوع كمك زيادى به فتح مكه كرد.

منابع