سلمان فارسی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
(استفاده از دو منبع دیگر و سعی در دانشنامه ای نمودن مقاله)
سطر ۱: سطر ۱:
{{بخشی از یک کتاب}}
 
 
 
 
'''کلیدواژه: سلمان فارسی، صحابه پیامبر، حفر خندق، حره، ایمان آوردن سلمان به پیامبر، زندگی سلمان، سهم سلمان از بیت المال، فضایل سلمان فارسی'''
 
'''کلیدواژه: سلمان فارسی، صحابه پیامبر، حفر خندق، حره، ایمان آوردن سلمان به پیامبر، زندگی سلمان، سهم سلمان از بیت المال، فضایل سلمان فارسی'''
 +
----
 +
[[سلمان فارسی]] از شخصيت‌ هاى اسلامى بلندآوازه و از صحابه معروف پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله است. وى با اين كه ايرانى ‌نژاد بود در ميان عرب‌ ها و مسلمانان [[حجاز]] كه غالباً عرب‌ نژاد بودند به مقامى رفيع و مرتبه‌ اى بلند دست يافت. در سال اول هجرى هنگامى كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله ميان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار نمود، ميان سلمان و ابودردا (عويمر بن  زيد) نيز عقد اخوت بست و در اين ماجرا به سلمان فرمود: يا سلمان أنت من أهل البيت و قد آتاك الله العلم الاوّل والآخر والكتاب الاوّل والكتاب الآخر؛ اى سلمان، تو از اهل  بيت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستين و واپسين را عنايت كرده است و كتاب اول (نخستين كتابى كه بر [[پيامبران]] الهى نازل شده بود) و كتاب آخر ([[قرآن]] مجيد) را به تو آموخته است.<ref> سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم (ماه صفر) به نقل از الرياض  النظرة (المحب الطبري)، ج 1، ص 197 و سير أعلام  النبلاء (ذهبي)، ج 1، ص 142.</ref>
  
و اين يكى از نكات جالب و اسرار عظمت [[اسلام]] است كه در روى زمين به هيچ كشورى قدم ننهاد مگر اين كه تمام نبوغ ها و استعداد ها را به طرز اعجاب آميز و خيره كننده اى برانگيخت و ذخائر معنوى و نبوغ ها و ذوق ها را كه در عقل و فكر مردم، همچون گنجى شايگاه در دل زمين، خوابيده بود همه را بيرون آورد.
+
== داستان  زندگی سلمان از زبان خودش ==
 
 
ولذا می‌‌بينيد [[فلاسفه]] مسلمان، اطباى [[مسلمان]]، فقهاى مسلمان، ستاره شناس و فلكى دان مسلمان، مخترعان مسلمان، دانشمندان مسلمان و رياضى دانان مسلمان همچون ستارگان فروزان از هر افقى درخشندگى آغاز كرده و همچون آفتاب درخشان در آسمان هر سرزمينى طلوع كردند بحدى كه تاريخ قرون اوليه اسلامی‌‌ پر از نبوغ هاى شگفت انگيزى است كه در جنبه هاى مختلف عقل و اراده و تكامل روحى به ظهور پيوسته است. درست است كه وطنهاى اين افراد، مختلف بود ولى همه از يك دين پيروى می‌‌كردند!
 
 
 
خود پيامبر صلی الله علیه و آله از جانب خداى بزرگ و دانا، از اين گسترش فرخنده آئين خود خبر داده بود و در پرتو مساعدت زمان و مكان روزى فرا رسيد كه پيامبر به چشم خود ديد پرچم اسلام در آسمان كشورهاى روى زمين و بالاى كاخ هاى زمامداران دنيا چگونه به اهتزاز درمی‌‌آيد؟ سلمان فارسى شاهد جريان بود و به آنچه پيامبر فرموده بود نهايت [[ايمان]] و اطمينان را داشت.
 
 
 
جريان در سال پنجم هجرت روز خندق اتفاق افتاد، موقعى كه عده اى از سران [[يهود]] به منظور دسته بندى و عقد اتحاد ميان عموم مشركين و تمام قبايل و دسته ها، بر ضد [[پيامبر اسلام]] و مسلمانان به مكه رفتند تا از آنها پيمان بگيرند كه همگى در جنگ مهمی‌‌ شركت جويند كه ريشه دين جديد را بركنند و يهود را يارى كنند و همگى صف واحدى تشكيل دهند تا اساس آن دين را براندازند.
 
 
 
نقشه خائنانه جنگ چنين طرح شد كه سپاه [[قريش]] و [[قبيله غطفان]]، [[مدينه]]، [[پايتخت]] حكومت اسلامی ‌‌را از خارج مورد حمله و ضربت تهاج می‌‌قرار دهند و در همان حال قبيله [[بنى قريظه]] كه در مدينه سكونت داشتند، از داخل مدينه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياى جنگ قرار داده كاملا خرد كنند و چنان بلائى بر سر مسلمانان آوردند كه هرگز فراموش نكنند.
 
 
 
ناگهان پيامبر و مسلمانان در برابر سپاهى قرار گرفتند كه با عده اى انبوه و ساز و برگ جنگى سهمگينى نزديك [[مدينه]] كنار چاه آبى اردو زده بودند. مسلمانان كه ناگهان در برابر عمل انجام شده وحشتناكى قرار گرفته بودند، نزديك بود از وحشت غافلگيرى قالب تهى كنند.
 
 
 
[[قرآن]] وضع آن روز مسلمانان را چنين تصوير نموده است: بياد آوريد آن وقتى را كه لشکر كفار از بالا و پائين بر شما حمله ور شدند و چشمها حيران شده و جانها به گلو رسيد و به وعده خدا گمانهاى مختلف برديد، مؤمنان حقيقى به وعده حق و پيروزى اسلام خوش گمان و ديگران بد گمان بودند.<ref>«اذ جاؤكم من فوقكم و من اسفل منكم و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا». ([[سوره احزاب]]: 10)</ref>
 
 
 
بيست و چهار هزار نفر مرد جنگى تحت فرماندهى [[ابوسفيان]] و [[عيينة بن حصين]] نزديك مدينه رسيدند تا مدينه را محاصره نمايند و چنان ضربت سخت و قاطعى وارد سازند كه يك باره از محمد و آئين او آسوده گردند.
 
 
 
چنان كه گفتيم اين سپاه تنها از طرف قريش بسيج نشده بود بلكه تمام قبائل و دسته هائى كه اسلام را براى خود خطر بزرگى حساب می‌‌كردند، در كنار قريش بودند. اين لشكركشى آخرين كوشش و مبارزه قاطعى بود كه دشمنان پيامبر اعم از افراد پراكنده و جمعيت ها و قبايل و قشرهاى مختلف آن را آغاز نموده بودند.
 
 
 
مسلمانان خود را در موقعيت دشوارى ديدند، پيامبر اصحاب خود را گرد آورد تا با آنها در اين باره مشورت كند، طبعا پس از تشكيل شورا، همگى رأى به جنگ و دفاع از پايتخت اسلامی ‌‌دادند ولى در اين كه اين دفاع چگونه بايد باشد، اختلاف نظر وجود داشت. در اين هنگام مرد بلند قامتى با موهاى پرپشت و انبوه كه بسيار مورد علاقه و محبت پيامبر صلی الله علیه و آله بود از جا حركت كرد.
 
 
 
آرى سلمان حركت كرد و از بالاى تپه بلندى نگاه دقيق و كنجكاوى به شهر [[مدينه]] افكند و مشاهده كرد كه مدينه در ميان حصارى از كوه ها واقع شده و سنگ ها و صخره ها اطراف آن را احاطه كرده است، فقط در ميان آنها يك شكاف طولانى و وسيع و هموارى وجود دارد كه سپاه دشمن به آسانى می‌‌تواند از آنجا به حريم شهر مدينه يورش و حمله كند.
 
 
 
سلمان در وطن خود ايران، بسيارى از وسائل و نقشه هاى جنگى را ديده و از آنها اطلاع داشت، لذا طرحى خدمت پيامبر عرضه داشت كه در هيچ يك از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب اصولا تا آن روز كوچكترين آشنائى با آن طرح نداشتند. پيشنهاد او اين بود كه: خندقى كنده شود كه تمام منطقه باز و بلا مانعى را كه در اطراف مدينه است، حفظ كند.
 
 
 
خدا می‌‌داند اگر اين خندق را نمی‌‌كندند، سرانجام مسلمانان در آن جنگ چه می‌‌شد؟ [[قريش]] كه اصولا چنين خندقى را نديده بودند از مشاهده آن دچار حيرت شدند، قواى قريش مدت يك ماه در خيمه ها لميدند و در ظرف اين مدت نتوانستند به مدينه راه يابند، عاقبت در يكى از شب ها خدا باد بسيار تند و سرد و سياهى را برانگيخت و خيمه ها را از جا كند و قريش را پراكنده ساخت، [[ابوسفيان]] در ميان سپاه خود فرمان داد: كوچ كنند و به همان جائى كه آمده اند برگردند وگرنه روز بروز نااميدى بر آنها چيره شده و ناتوان خواهند گشت!
 
 
 
در ايام حفر خندق، سلمان در ميان مسلمانان كه همگى مشغول كندن خندق و تلاش و كوشش بودند، در محل مأموريت خود قرار می‌‌گرفت. پيامبر نيز هماهنگ با ساير مسلمانان ضربات كلنگ را بر زمين وارد می‌‌آورد، روزى در قسمتى كه سلمان با گروه خود كار می‌‌كرد، كلنگ ها بر سنگ سياه رنگ بسيار سختى برخورد.
 
 
 
سلمان مردى قوى بنيه و داراى بازوان نيرومند بود به طورى كه يك ضربت بازوى پر قدرت او سختترين سنگها را می‌‌شكافت و ريزه هاى آن را به اطراف پراكنده می‌‌ساخت ولى وقتى كلنگ او به اين سنگ رسيد در برابر آن عاجز ماند. به ياران خود گفت: كار اين سنگ بر عهده همگى شماست ولى بزودى ناتوانى آنها نيز آشكار گشت.
 
 
 
سلمان نزد پيامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشكل كندن آن سنگ سخت و استوار، مسير خندق را تغيير دهند. پيامبر به اتفاق سلمان آمد تا آن زمين و سنگ را شخصا مشاهده نمايد وقتى ملاحظه كرد، كلنگى طلبيد و به ياران خود فرمود كمی‌‌ دورتر بروند تا ريزه هاى سنگ به آنها اصابت نكند.
 
 
 
آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را كه دسته كلنگ را محكم گرفته بود، با اراده آهنين بلند كرده چنان بر سنگ فرود آورد كه سنگ شكافته شد از شكاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست!
 
 
 
سلمان می‌‌گويد: من شخصا آن شعله را ديدم كه اطراف مدينه را روشن ساخت، پيامبر صدا زد: [[الله اكبر]]! كليدهاى سرزمين ايران به من داده شد، كاخ هاى حيره و [[مدائن كسرى]] بر من روشن گرديد، بى شك امت من بر آن ممالك غلبه خواهند كرد بعد كلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد، عين همان پديده تكرار شد. از سنگ شكافته شده، برقى جهيد و شعله هاى نورانى به هوا برخاست و پيامبر تهليل و تكبير بر زبان جارى ساخت و گفت: الله اكبر! كليدهاى سرزمين [[روم]] به من عطا شد، اين شعله كاخهاى آنجا را بر من روشن ساخت، بى شك امت من بر آن جا غلبه خواهند كرد.
 
 
 
سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسليم شد و در برابر نيش كلنگ پيامبر از جا تكان خورد و برق درخشان و خيره كننده اى از خود ظاهر ساخت، پيامبر تكبير گفت. مسلمانان نيز با او هم صدا شدند پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هم اكنون كاخ هاى [[سوريه]]، صنعاء و ساير كشورهاى روى زمين را كه بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به اهتزاز در خواهد آمد، می‌‌بينم. مسلمانان با اعتقاد كامل فرياد برآوردند: اين، وعده اى است كه خدا و پيامبر او داد بى شك خدا و پيامبر راست می‌‌گويند.
 
 
 
سلمان يگانه عضو شوراى عالى جنگى بود كه حفر خندق را پيشنهاد كرد، سنگى هم كه پاره اى از اسرار غيب و آينده از آن پديد آمد، مربوط به كار سلمان و در قسمت او بود كه در كندن آن از پيامبر يارى خواست، او كنار پيامبر ايستاده و آن نور را می‌‌ديد و بشارت را می‌‌شنيد و آن قدر عمر كرد تا مصداق آن بشارت را در خارج به چشم خود مشاهده كرد و بر ايمان او افزوده شد.
 
 
 
و مايه نشاط حيات معنوى او گرديد، سلمان ديد در شهرهاى ايران، روم، قصرهاى صنعا يمن، [[سوريه]]، [[مصر]]، [[عراق]] و بالاخره در تمام گوشه و كنار زمين نغمه هاى دل انگيز [[اذان]] از بالاى مأذنه ها طنين می‌‌افكند و امواج هدايت و خير را پخش می‌‌كند و دلها را به وجد و سرور می‌‌آورد.
 
 
 
اينك سلمان است كه در زير سايه درخت سرسبز و خرمی‌‌ كه در جلو خانه او در [[مدائن]]، شاخ و برگ برافراشته است، نشسته با همنشينان خود از جانبازى هاى بزرگى كه در جستجوى حقيقت به عمل آورده، سخن می‌‌گويد. براى آن‌ها حكايت می‌‌كند كه چگونه دين قوم خود يعنى مردم ايران را رها كرد و اول به سوى [[مسيحيت]] و بعد به سوى اسلام گرايش نمود و آن را پذيرفت و چگونه در جستجوى آزادى عقل و روحش، خانه و خاك پدر بزرگوار و مهربان خود را ترك گفت و خود را در دامن فقر و تنگدستى انداخت! و چگونه در جستجوى حقيقت در بازار برده فروشى به فروش رفت؟
 
 
 
و بالاخره چگونه با پيامبر ملاقات كرد و چگونه به او [[ايمان]] آورد؟ اينك بيائيد به مجلس با شكوه او قدرى نزديك شويم و به داستان شگفت انگيزى كه حكايت می‌‌كند، گوش فرادهيم: من در اصل اهل [[اصفهان]] بودم، از قريه اى كه جى ناميده می‌‌شد، پدرم در زمين خود كشاورزى می‌‌كرد، پدرم فوق العاده به من علاقه داشت. در [[آئين مجوس]] خيلى زحمت كشيدم حتى پيوسته ملازم آتشى بودم كه می‌‌افروختيم و نمی‌‌گذاشتيم خاموش گردد.
 
  
 
پدرم ملكى داشت، روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بيرون آمدم در راه گذارم به [[معبد]] [[نصارى]] افتاد، از داخل معبد صداى خواندن [[دعا]] و [[نماز]] به گوشم رسيد، داخل شدم تا ببينم چه می‌‌كنند، [[دعا]] و [[نماز]] آنها، مرا تحت تأثير قرار داد، با خود گفتم: اين دين بهتر از دينى است كه ما داريم تا غروب آفتاب همان جا ماندم و به ملك پدر و نزد او برنگشتم تا اين كه كسى را به دنبال من فرستاد. وقتى كه وضع و دين نصارى مرا تحت تأثير قرار داد از مركز دين آنها پرسيدم گفتند: در [[شام]] است.  
 
پدرم ملكى داشت، روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بيرون آمدم در راه گذارم به [[معبد]] [[نصارى]] افتاد، از داخل معبد صداى خواندن [[دعا]] و [[نماز]] به گوشم رسيد، داخل شدم تا ببينم چه می‌‌كنند، [[دعا]] و [[نماز]] آنها، مرا تحت تأثير قرار داد، با خود گفتم: اين دين بهتر از دينى است كه ما داريم تا غروب آفتاب همان جا ماندم و به ملك پدر و نزد او برنگشتم تا اين كه كسى را به دنبال من فرستاد. وقتى كه وضع و دين نصارى مرا تحت تأثير قرار داد از مركز دين آنها پرسيدم گفتند: در [[شام]] است.  
سطر ۹۰: سطر ۴۵:
 
روزى پيامبر فرمود: با صاحب خود مكاتبه كن تا تو را آزاد كند.<ref>مكاتبه عبارت است از اين كه برده با صاحب خود قرار داد ببندد كه: هر وقت قيمت خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه كار كند تا مبلغ مورد توافق را تأمين نمايد و چون اين قرارداد را می‌‌نوشتند، مكاتبه ناميده شده است.</ref>با صاحبم مكاتبه كردم، پيامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قيمتم يارى كنند، در پرتو عنايت خدا آزاد گرديدم و به عنوان يك نفر [[مسلمان]] آزاد زندگى كردم و در [[جنگ خندق]] و ساير جنگهاى اسلامی‌‌ شركت نمودم.<ref>اين حديث كه با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گرديد خود او آن را براى ابن عباس حكايت كرده و ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى، ج4، ط بيروت نقل نموده است.</ref>  
 
روزى پيامبر فرمود: با صاحب خود مكاتبه كن تا تو را آزاد كند.<ref>مكاتبه عبارت است از اين كه برده با صاحب خود قرار داد ببندد كه: هر وقت قيمت خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه كار كند تا مبلغ مورد توافق را تأمين نمايد و چون اين قرارداد را می‌‌نوشتند، مكاتبه ناميده شده است.</ref>با صاحبم مكاتبه كردم، پيامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قيمتم يارى كنند، در پرتو عنايت خدا آزاد گرديدم و به عنوان يك نفر [[مسلمان]] آزاد زندگى كردم و در [[جنگ خندق]] و ساير جنگهاى اسلامی‌‌ شركت نمودم.<ref>اين حديث كه با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گرديد خود او آن را براى ابن عباس حكايت كرده و ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى، ج4، ط بيروت نقل نموده است.</ref>  
  
سلمان فارسى با اين جملات درخشنده و شيرين، جانبازى بزرگ خود را در جستجوى دين حقيقى كه بتواند ارتباط او را با خدا برقرار سازد، خط مشى دوران زندگى او را ترسيم كند، بيان نموده است. راستى اين مرد چقدر انسان بلندمرتبه اى بوده است؟ اين چه برترى و بزرگى است كه روح تابناك او بدست آورده است؟
 
  
اين چه فنا در حقيقت و چه عشق به حقيقت و كدام سر پرشورى بود كه او را با طيب خاطر و به ميل خود، از آغوش ملك و خاك و نعمت هاى پدرش، بدر برد و به دنبال گمشده اى كه آن همه دشوارى و مشكلات و مشقت ها در سر راه آن بود، به راه انداخت به طورى كه با كمال جديت و با نهايت زحمت و پيوسته عبادت كنان، از سرزمينى به سرزمين ديگرى و از شهرى به شهر ديگر منتقل می‌‌شد؟!
+
==نقش سلمان در جنگ خندق==
  
اينها همه در پرتو اراده نيرومند و استوار او بود كه مشكلات را در برابرش مقهور و محالات را زبون و ذليل می‌‌ساخت. بصيرت نافذش روحيات مردم و ماهيت مذهب ها و حقايق زندگى را به شدت تفحص می‌‌كرد و در جستجوى خود به دنبال حق و در فداكارى ارج دارش به خاطر يافتن راه هدايت، آنقدر پايدارى و پافشارى از خود نشان می‌‌داد كه سرانجام به عنوان برده به فروش رسيد.  
+
در سال پنجم هجرت عده اى از سران [[يهود]] به منظور دسته بندى و عقد اتحاد ميان عموم مشركين و تمام قبايل و دسته ها، بر ضد [[پيامبر اسلام]] و مسلمانان به مكه رفتند تا از آنها پيمان بگيرند كه همگى در جنگ مهمی‌‌ شركت جويند كه ريشه دين جديد را بركنند و يهود را يارى كنند و همگى صف واحدى تشكيل دهند تا اساس آن دين را براندازند.  
  
خوشا به حال او كه خدا ثواب مجاهداتش را كاملا به او عطا كرد و او را به حق و حق را به او رسانيد و به ملاقات پيامبرش سرفراز كرد و آنگاه به قدرى به او طول عمر عطا كرد كه با دو چشم خود پرچم هاى الهى را كه در تمام نقاط زمين در اهتزاز بود، ديد و مسلمانان را كه تمام جوانب و اطراف روى زمين را از هدايت، عمران و عدل پر ساخته بودند، ملاحظه نمود.  
+
نقشه خائنانه جنگ چنين طرح شد كه سپاه [[قريش]] و [[قبيله غطفان]]، [[مدينه]]، [[پايتخت]] حكومت اسلامی ‌‌را از خارج مورد حمله و ضربت تهاج می‌‌قرار دهند و در همان حال قبيله [[بنى قريظه]] كه در مدينه سكونت داشتند، از داخل مدينه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياى جنگ قرار داده كاملا خرد كنند و چنان بلائى بر سر مسلمانان آوردند كه هرگز فراموش نكنند.  
  
مگر انتظار داريم مردى كه اين همت او و اين صداقت اوست چگونه مسلمانى باشد؟ مسلمانى او مسلمانى نيكان پارسا بود، او در زهد، در هوشيارى و در پرهيزگارى نمونه كامل اسلام بود، او مدتى با [[ابودرداء]] در يك خانه زندگى می‌‌كرد، ابو درداء روزها [[روزه]] می‌‌گرفت و شب ها شب زنده دارى می‌‌نمود، سلمان به اين طرز عبادت افراطى او اعتراض می‌‌كرد.  
+
در چنین موقعیتی سلمان به تبع آنچه در وطن خود ايران، از وسائل و نقشه هاى جنگى ديده بود و از آنها اطلاع داشت، طرحى خدمت پيامبر عرضه داشت كه در هيچ يك از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب اصولا تا آن روز كوچكترين آشنائى با آن طرح نداشتند. پيشنهاد او اين بود كه: خندقى كنده شود كه تمام منطقه باز و بلا مانعى را كه در اطراف مدينه است، حفظ كند.  
  
روزى سلمان اصرار كرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او [[مستحبى]] بود، ابودرداء با لحن عتاب آميزى گفت: آيا تو من را از بجاآوردن روزه و [[نماز]] در پيشگاه پروردگارم باز می‌‌دارى؟
+
این طرح مورد اتقبال پیامبر واقع شد و نتیجه پیروزی سپاه اسلام را به دنبال داشت.
  
سلمان جواب داد: بى شك چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو نيز حقى بر گردن تو دارند، روزه بگير ولى گاهى هم [[افطار]] كن، نماز بخوان به مقدار احتياج نيز به خواب و استراحت بپرداز.  
+
===واقعه سنگ در مسیر حفر خندق===
 +
در ايام حفر خندق، سلمان در ميان مسلمانان كه همگى مشغول كندن خندق و تلاش و كوشش بودند، در محل مأموريت خود قرار می‌‌گرفت. پيامبر نيز هماهنگ با ساير مسلمانان ضربات كلنگ را بر زمين وارد می‌‌آورد، روزى در قسمتى كه سلمان با گروه خود كار می‌‌كرد، كلنگ ها بر سنگ سياه رنگ بسيار سختى برخورد.  
  
اين جريان به گوش پيامبر رسيد، فرمود: سينه سلمان پر از علم است. پيامبر مكرر، هوش سرشار، و علم او را می‌‌ستود، همچنان كه خوى و دين وى را نيز مورد ستايش قرار می‌‌داد. روز خندق، انصار می‌‌گفتند: سلمان از ماست. مهاجران می‌‌گفتند: نه، سلمان از ماست، پيامبر آنان را صدا زد و فرمود: سلمان از ما اهلبيت است! راستى او به اين شرافت سزاوار بود.  
+
سلمان مردى قوى بنيه و داراى بازوان نيرومند بود به طورى كه يك ضربت بازوى پر قدرت او سختترين سنگها را می‌‌شكافت و ريزه هاى آن را به اطراف پراكنده می‌‌ساخت ولى وقتى كلنگ او به اين سنگ رسيد در برابر آن عاجز ماند. به ياران خود گفت: كار اين سنگ بر عهده همگى شماست ولى بزودى ناتوانى آنها نيز آشكار گشت.  
  
على بن ابيطالب او را لقب [[لقمان]] حكيم داده بود. بعد از مرگش از على درباره او سؤال كردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهلبيت، شما چگونه می‌‌توانيد مردى مثل لقمان حكيم پيدا كنيد؟ او مراتب علم را دارا بود و كتب پيامبران گذشته را خوانده بود، راستى او درياى علم و دانش بود.  
+
سلمان نزد پيامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشكل كندن آن سنگ سخت و استوار، مسير خندق را تغيير دهند. پيامبر به اتفاق سلمان آمد تا آن زمين و سنگ را شخصا مشاهده نمايد وقتى ملاحظه كرد، كلنگى طلبيد و به ياران خود فرمود كمی‌‌ دورتر بروند تا ريزه هاى سنگ به آنها اصابت نكند.  
  
سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت [[عمر]] به عزم [[زيارت]] به مدينه آمد، عمر رفتارى كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت، عمر اطرافيان خود را جمع كرد و گفت: زودتر آماده شويد به استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق ياران خود در كنار مدينه به استقبال سلمان شتافت!
+
آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را كه دسته كلنگ را محكم گرفته بود، با اراده آهنين بلند كرده چنان بر سنگ فرود آورد كه سنگ شكافته شد از شكاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست!  
  
سلمان از روزى كه اسلام اختيار كرد و ايمان آورد، شخصيتى به تمام معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار می‌‌رفت. او مقدارى از عمر خود را در دوران خلافت [[ابوبكر]] مقدارى در دوران عمر و از آن پس در زمان [[عثمان]] سپرى كرد و در ايام خلافت عثمان چشم از اين جهان فرو بست و به جهان ابدى گشود.  
+
سلمان می‌‌گويد: من شخصا آن شعله را ديدم كه اطراف مدينه را روشن ساخت، پيامبر صدا زد: [[الله اكبر]]! كليدهاى سرزمين ايران به من داده شد، كاخ هاى حيره و [[مدائن كسرى]] بر من روشن گرديد، بى شك امت من بر آن ممالك غلبه خواهند كرد بعد كلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد، عين همان پديده تكرار شد. از سنگ شكافته شده، برقى جهيد و شعله هاى نورانى به هوا برخاست و پيامبر تهليل و تكبير بر زبان جارى ساخت و گفت: الله اكبر! كليدهاى سرزمين [[روم]] به من عطا شد، اين شعله كاخهاى آنجا را بر من روشن ساخت، بى شك امت من بر آن جا غلبه خواهند كرد.  
  
در اكثر اين سالها پرچم هاى اسلام در آفاق جهان در اهتزاز بود، گنج ها، اموال و ثروت هاى سرشار به عنوان غنيمت و جزيه به مدينه سرازير می‌‌گشت و ميان مسلمانان بصورت مقررى مرتب و ثابت تقسيم می‌‌شد، كم كم دايره مسئوليت هاى حكومت اسلامی‌‌ توسعه يافت و به دنبال آن مناصب و پست هاى دولتى فراوان گشت. آيا سلمان در اين دوران رفاه حال و فراوانى نعمت مسلمانان كجا بود؟
+
سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسليم شد و در برابر نيش كلنگ پيامبر از جا تكان خورد و برق درخشان و خيره كننده اى از خود ظاهر ساخت، پيامبر تكبير گفت. مسلمانان نيز با او هم صدا شدند پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هم اكنون كاخ هاى [[سوريه]]، صنعاء و ساير كشورهاى روى زمين را كه بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به اهتزاز در خواهد آمد، می‌‌بينم. مسلمانان با اعتقاد كامل فرياد برآوردند: اين، وعده اى است كه خدا و پيامبر او داد بى شك خدا و پيامبر راست می‌‌گويند.  
  
آيا او را در اين ايام خوشى و ثروت و نعمت مسلمانان كجا بايد جستجو كنيم؟ چشم هاى خود را باز كنيد: آيا اين پيرمرد با وقار و وزين را می‌‌بينيد كه در آنجا زير سايه نشسته از برگ خرما زنبيل و سبد می‌‌بافد؟ او سلمان است! به لباس كوتاه او كه از فرط كوتاهى تا زانوهايش بالا كشيده شده است، خوب نگاه كنيد اين مرد با آن شكوه پيرى و اندكى هيبت، همان سلمان است.
+
==سلمان پس از رحلت پیامبر ==
  
سهم او از [[بيت المال]] خوب بود، از چهار هزار تا شش هزار در سال بود. ولى او از اين مبلغ يك دينار هم برنمی‌‌داشت و همه را در ميان فقرا تقسيم می‌‌كرد و می‌‌گفت: يك درهم می‌‌دهم و برگ خرما می‌‌خرم، آن را زنبيل درست می‌‌كنم به سه درهم می‌‌فروشم، دو درهم سود می‌‌برم، يك درهم براى همسر و خانواده خود خرج می‌‌كنم و درهم سوم را صدقه می‌‌دهم، اگر خليفه ([[عمر بن خطاب]]) هم من را از اين كار بازدارد، نخواهم پذيرفت.  
+
وى پس از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله به [[كوفه]] رفت و تا مدتی در آن جا مقيم گرديد.  
  
آيا پاكى و صفا بالاتر از اين يافت می‌‌شود؟ آيا خداپرستى و كوشش در راه خدا بهتر از اين می‌‌شود؟ بعضى ها وقتى كه سختى و مرارت زندگى و پارسائى بعضى از مسلمانان صدر اسلام، مانند سلمان و [[ابوذر]] و امثال اينها را می‌‌شنوند. گمان می‌‌كنند علت آن، طبيعت زندگى در جزيرة العرب بوده است زيرا عرب ها لذت خود را هميشه در سادگى می‌‌جويند. ولى ما اينك در برابر شخصى از سرزمين ايران يعنى سرزمين خوشى و نعمت و تمدن، قرار گرفته ايم.
+
===نقش سلمان در فتح [[مدائن]]===
  
او از دودمان فقير نبود بلكه از ميان طبقات ممتاز برخاسته بود، پس چطور شد كه پس از مسلمانى مال و ثروت و نعمت را رها كرده، پافشارى می‌‌كرد كه روزانه تنها به يك درهم كه از دسترنج خود عايد می‌‌شد، قناعت كند؟ فرمانروائى را رها كرده از آن فرار می‌‌كرد و می‌‌گفت: اگر بتوانى خاك بخورى ولى بر دو نفر فرمانده و رئيس نباشى، خاك بخور ولى رئيس مباش! چه عاملى باعث شده بود كه او از رياست و منصب فرار كند جز در صورتى كه منصب، منصب فرماندهى سپاه اسلام باشد؟
+
سلمان فارسي در فتح مدايننقش ویژه ای داشت. هنگامي که مسلمانان وارد مداين شدند و قصرها را يک به يک مي‌گشودند، نگهبانان يکي از قصرها در برابرشان مقاومت کردند. در اين کاخ سرداران چابک و نيرومندي بودند که نمي‌خواستند به سادگي تسليم شوند. سلمان نزد ‌آنان رفت و به زبان پارسي خطاب به ايشان گفت: انسان تا زماني با جان و مال خويش مي‌جنگد که رهايي يابد؛ در حالي که براي شما نجاتي نمي‌بينم؛ زيرا کسرا در مقابل ارتش اسلام عقب‌‌نشيني کرده و متواري شده است و بر مقر حکومتش دست يافته‌اند؛ چنان‌‌که سربازي از او در مداين باقي نمانده است. شايسته است با دست خود، خويشتن را به هلاک نيافکنيد و تسليم شويد. آنان از اين سخن سلمان خشمگين شده، به سويش تيراندازي کردند. آنگاه از او پرسيدند: تو که هستي؟! او ماجراي زندگي خويش و چگونگي آشنايي با رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)را برايشان بازگو کرد و از کرامت‌هاي اخلاقي و فضايل آن حضرت سخن‌ها گفت. ايرانيان تسليم گرديدند و دروازه‌هاي قصر را گشودند و از آن خارج شدند.
  
آرى او فقط در صورتى اين گونه سمت ها را به عهده می‌‌گرفت كه يك هدف خدائى مثل [[جهاد]] با [[كفار]] در ميان بود يا شرائطى پيش می‌‌آمد كه غير از او كسى صلاحيت چنين مقامی‌‌ را نداشت، در اين گونه موارد خواه ناخواه آن را قبول می‌‌كرد و با دل ترسناك و چشمان اشكبار گردن می‌‌نهاد. چه عاملى باعث شده بود كه بعد از اين كه مسؤليتى را در موارد لازم قبول می‌‌كرد، از گرفتن مقررى [[حلال]] امتناع می‌‌ورزيد؟
+
سلمان در ميان رزمندگان، افزون بر اين که به زهد و قناعت معروف بود، از مرگ هراسي نداشت و در ميان صفوف مسلمانان، حضوري دليرانه داشت و در برابر ايرانياني که در دفاع از هويت و بلادشان مبارز مي‌طلبيدند، سينه سپر مي‌کرد و از ايشان دلهره‌اي نداشت. اين شهامتش از قلبي آکنده از ايمان و پارسايي سرچشمه مي‌گرفت.
  
[[هشام بن حسان]] از حسن نقل می‌‌كند كه: سهم سلمان از بيت المال پنچ هزار بود و بر سى هزار نفر حاكم بود ولى در عين حال موقع ايراد خطبه همان عبائى را می‌‌پوشيد كه موقع خواب نصف آن را بستر قرار می‌‌داد و نصف ديگر را به روى خود می‌‌كشيد و وقتى كه مقررى را دريافت می‌‌كرد، همه را ميان فقرا تقسيم می‌‌كرد و فقط از دسترنج خود می‌‌خورد.  
+
به نوشته برخي مورخان سلمان ضمن عمليات رزمي، سفير و مترجم مسلمان نيز بود. هنگامي که مسلمانان سرزمين مداين را فتح کردند، عده‌اي از ايرانيان در قصر ابيض پناه گرفتند. سلمان فارسي از آنان خواست که از مردم «بَهرَسير» عبرت آموزند و ايشان را ميان سه امر مخير گرداند: اسلام آورند؛ جزيه بدهند؛ به نبرد ادامه دهند. سرانجام بعد از مذاکرات سلمان فارسي، پذيرفتند که جزيه دهند.
  
چه عاملى باعث شده بود كه او اين كارها را می‌‌كرد و اين همه زهد از خود نشان می‌‌داد و حال آن كه او يك نفر ايرانى و زاده نعمت، و پرورش يافته [[تمدن]] بود؟
+
سلمان در نبرد مداين نقش تبليغاتي و ارشادي نيز داشت و در تشويق سپاهيان و تقويت روحيه آنان، اهتمام مي‌ورزيد. هنگام عبور از دجله، مسلمانان ترديد‌هايي داشتند، اما سلمان آنان را تشويق کرد که چگونه با اسب از آب بگذرند و گفت: همان‌گونه که خشکي‌ها رام مسلمين است، آب‌ها نيز تسليم خواهند بود و سوگند ياد کرد همان‌گونه که گروه گروه به آب وارد مي‌شويد، از آن بيرون خواهيد آمد و نگران نباشيد.
  
بايد جواب اين پرسش ها را از خود او بشنويم كه در بستر [[مرگ]] موقعى كه روح بزرگش براى ملاقات پروردگار آماده می‌‌گرديد، [[سعد بن ابى وقاص]] براى عيادت به خانه او داخل شد، سلمان گريه كرد. سعد گفت: اى ابا عبدالله چرا گريه می‌‌كنى در صورتى كه پيامبر هنگام وفات از تو راضى بود؟
+
سلمان فارسي و [[حذيفة بن يمان]] مأمور شدند تا سرزمين مناسبي ر برگزينند که با خلق و خو و شيوه زندگي اعراب سازگاري داشته باشد. سرانجام در محرم سال 17 هجري و حدود يک سال و دو ماه پس از فتح مداين، سرزميني که بعدها کوفه نام گرفت، انتخاب شد و سعد بن ابي‌‌وقاص براي اسکان قواي نظامي و قبايل مهاجر در اين ناحيه تلاش کرد.
  
سلمان جواب داد: سوگند به خدا گريه من نه از ترس مرگ و نه در اثر طمع به دنياست، بلكه بخاطر وصيتى است كه پيامبر به ما كرده بود و آن اين بود كه: بايد نصيب هر يك از شما از دنيا مثل توشه يك نفر مسافر باشد، اينك من از دنيا می‌‌روم و پيرامون من اين همه اثاث هست! مقصودش از آن همه اثاث، اشياء فراوان بود!
+
===سلمان و امارت مدائن===
  
سعد می‌‌گويد: به اطراف او نگاه كردم جز يك آفتابه و يك كاسه بزرگ، چيزى نديدم. گفتم: يا ابا عبدالله وصيتى كن، تا آن را از شما داشته باشيم، گفت: سعد! در هر تصميم كه می‌‌گيرى در هر حكمی‌‌ كه می‌‌كنى به هنگام دست درازكردن به هر تقسيمى، خدا را بياد آور.  
+
سلمان فارسي با استناد به سخنان و نصوصي که از حضرت پيامبر ديده و شنيده بود، بر اين اعتقاد بود که علي بن ابي‌طالب(علیه السلام) جانشين راستين و بر حق رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است. بنابراين همواره از حکومت وقت انتقاد مي‌کرد؛ اما با اين وصف، حکومت مداين را پذيرفت؛ زيرا در اين مسئوليت خطير، رضاي پروردگار و صلاح بندگان خدا را مي‌ديد. البته سلمان بي‌اذن امير مؤمنان(علیه السلام) اين مقام را نپذيرفت. هدف خلفا اين بود که ولايتمداراني چون سلمان را با اعطاي اين مناصب، خاموش کنند و مترصد آن بودند که وي مرتکب خطايي شود تا آن را دستاوير حذفش قرار دهند؛ اما سلمان از اين آزمون سربلند بيرون آمد.
  
گوينده اين سخن همان كسى است كه به همان نسبت كه از دنيا با آن همه اموال و مناصب و جاه و مقام، روى گردان بود. دل خود را لبريز از بى نيازى ساخته بود زيرا پيامبر به او و عموم ياران خود وصيت كرده بود كه: نگذارند دنيا مالك آنها گردد و هر يك از آنها جز به مقدار توشه مسافر برنگيرد.
+
چون سلمان به حوالي مداين رسيد، مردم به استقبالش شتافتند و خواستند که او را در کاخ سفيد مسکن دهند؛ اما او نپذيرفت و گفت: من در ميان مردم و در محل رفت و آمد آنان (در بازار شهر) ساکن مي‌شوم تا در دسترش همه باشم و هرگاه کسي شکايتي يا مشکلي دارد، بتواند به آساني مرا ببيند. سلمان تنها از حاصل دست‌‌رنج خويش استفاده مي‌کرد و پيش از اين‌‌که به فرمانداري مداين منصوب شود، از ليف خرما سبد مي‌بافت و از اين راه زندگي مي‌گذراند. زماني هم که به امارت رسيد، در بازار شهر دکاني اجاره کرد تا از نزديک شاهد مشکلات مردم باشد و گره از از مشکلاتشان بگشايد.
  
سلمان كاملا به وصيت پيامبر احترام گذاشت، با وجود اين وقتى كه ديد روحش آماده رحلت از اين دنيا می‌‌گردد، از ترس اين كه از حدود خود تجاوز كرده باشد، اشك از چشمانش جارى گشت. در اطراف او جز يك كاسه كه در آن غذا می‌‌خورد و يك آفتابه كه با آن آب می‌‌خورد و [[وضو]] می‌‌گرفت، چيزى نبود با اين حال خود را خوش گذران حساب می‌‌كرد، پس اگر گفتيم او نمونه كامل تربيت شدگان اسلام است مبالغه نگفته‌ايم.  
+
او تمام فقيران، کارگران و اهل حرفه‌ها و فنون را فراخواند و گفت: شما را براي امر مهمي فراخوانده‌ام؛ بدانيد که اسلام تکاثر و جمع‌آوري افراطي اموال را منع کرده است. اي صنعت‌گران! شما را دعوت کردم که بگويم من از شما حمايت مي‌کنم و درب دکانم بر روي شما گشوده است. از اهل هر حرفه و فني مي‌خواهم که نماينده‌اي براي خود برگزيند تا هر گاه مسئله‌اي يا مظلمه‌اي پيش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند دوست دارد که انسان از محصول تلاش خود بهره برد، ولي من تمام دريافتي خود از [[بيت‌‌المال]] را که پنج‌‌هزار درهم است، به محرومان و بينوايان مي‌دهم و خود سبد مي‌بافم و از ثمره کارم بهره‌برداري مي‌کنم. صداي مردم از هر جانب بلند شد که اين روشي شگفت است! اي امير! اينها را تاکنون نشنيده بوديم. سلمان گفت: اين اسلام راستين است.
  
در ايامی‌‌ كه او حاكم [[مدائن]] بود، كوچكترين تغييرى در حالش راه نيافت و همان طورى كه ديديم از اين كه حتى يك دينار از مقررى حكومتش را دريافت كند، خوددارى می‌‌كرد و پيوسته نان زنبيل بافى را می‌‌خورد و لباش جز يك عبا نبود، آن هم در پستى و كم ارزشى با لباس سابقش رقابت می‌‌نمود!
+
==وفات سلمان ==
 +
سرانجام در سال 35 هجرى قمرى در آخر خلافت عثمان و به قولى در اول سال 36 هجرى قمرى، بدرود حيات گفت.<ref> اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثير)، ج 2، ص 328؛ رجال حول الرسول (خالد محمد خالد)، ص 61.</ref> وى در مدائن وفات يافت و حضرت على علیه‌السلام در عالم معنى و غيب، خود را به مدائن  رسانيد و او را [[غسل]] و كفن كرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود. هم اكنون مرقد او زيارتگاه شيفتگان حقيقت و معرفت است.
  
روزى در راهى می‌‌رفت، مردى را ديد كه از شام می‌‌آمد و يك بار انجير و خرما به دوش كشيده بود، بار بر دوش مرد شامی ‌‌سنگينى می‌‌كرد و او را به زحمت می‌‌انداخت به محض اين که چشم مرد شامی‌‌ در برابر خود به شخصى افتاد كه وضع ظاهرش نشان می‌‌داد از مردمان معمولى و فقير است به فكرش رسيد كه بار را به دوش او بگذارد و وقتى كه به مقصد رسانيد، چيزى در خور زحمتش به وى بدهد. به آن شخص اشاره كرد، او هم جلو آمد مرد شامی‌‌ به او گفت: اين بار را از دوش من بگير و به خانه من برسان، او بار را گرفت و دوتائى راه افتادند.  
+
==فضائل سلمان==
 +
سلمان مدتى با [[ابودرداء]] در يك خانه زندگى می‌‌كرد، ابو درداء روزها [[روزه]] می‌‌گرفت و شب ها شب زنده دارى می‌‌نمود، سلمان به اين طرز عبادت افراطى او اعتراض می‌‌كرد.  
  
در راه به جماعتى رسيدند، وى بر آنها سلام كرد، مردم در حالى كه سر جاى خود خشك شده بودند، جواب دادند: سلام بر امير! سلام بر امير!. مرد شامی ‌‌با خود می‌‌گفت: مقصودشان كدام امير است؟ موقعى بر وحشتش افزوده شد كه ديد عده اى از آنها بسرعت به طرف شخص حامل بار رفتند تا بار را از او بگيرند و همه گفتند: امير! مرحمت كنيد!!
+
روزى سلمان اصرار كرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او [[مستحبى]] بود، ابودرداء با لحن عتاب آميزى گفت: آيا تو من را از بجاآوردن روزه و [[نماز]] در پيشگاه پروردگارم باز می‌‌دارى؟
  
اين جا بود كه مرد شامی‌‌ فهميد او امير مدائن سلمان فارسى است! ولى دير شده بود و در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بود و در حالى كه جملات عذرخواهى و افسوس، بريده بريده از ميان لب هايش بيرون می‌‌جست، نزديك آمد تا بار را از او بگيرد ولى سلمان سر خود را به علامت نفى تكان داد و گفت: نه، بايد تا به منزلت برسانم! روزى از سلمان سؤال كردند: چه چيز باعث نفرت شما از رياست گرديده است؟ جواب داد: شيرينى دوران شيرخوارگى و تلخى جداگشتن از پستانش!
+
سلمان جواب داد: بى شك چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو نيز حقى بر گردن تو دارند، روزه بگير ولى گاهى هم [[افطار]] كن، نماز بخوان به مقدار احتياج نيز به خواب و استراحت بپرداز.
  
روزى يكى از دوستانش وارد خانه او شد، ديد سلمان مشغول خميرگيرى است، پرسيد پس خادم كو؟ جواب داد: او را دنبال كارى فرستاديم و نخواستيم دوباره به كار ديگرى واداريم. اين كه می‌‌گوئيم خانه او، بايد كاملا توضيح دهيم كه اين خانه چه جور خانه اى بوده است؟
+
اين جريان به گوش پيامبر رسيد، فرمود: سينه سلمان پر از علم است. پيامبر مكرر، هوش سرشار، و علم او را می‌‌ستود، همچنان كه خوى و دين وى را نيز مورد ستايش قرار می‌‌داد. روز خندق، انصار می‌‌گفتند: سلمان از ماست. مهاجران می‌‌گفتند: نه، سلمان از ماست، پيامبر آنان را صدا زد و فرمود: سلمان از ما اهلبيت است! راستى او به اين شرافت سزاوار بود.  
  
هنگامی‌‌ كه سلمان تصميم به ساختن اين كوخى گرفت كه مازاد آن را خانه می‌‌ناميم، از بنا سؤال كرد: چگونه خواهى ساخت؟ بنا كه آدم فهميده و تيزهوشى بود و با مقام زهد پارسائى سلمان آشنائى داشت، جواب داد: نگران نباشيد اين، خانه اى خواهد بود كه هنگام گرما در سايه آن خواهى آرميد و هنگام سرما در آن سكونت خواهى جست، هرگاه در آن سر پا بايستى سرت به سقف خواهد خورد و هرگاه بخوابى پايت به ديوار!! سلمان گفت: آرى به همين كيفيت بساز!
+
على بن ابيطالب او را لقب [[لقمان]] حكيم داده بود. بعد از مرگش از على درباره او سؤال كردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهلبيت، شما چگونه می‌‌توانيد مردى مثل لقمان حكيم پيدا كنيد؟ او مراتب علم را دارا بود و كتب پيامبران گذشته را خوانده بود، راستى او درياى علم و دانش بود.
  
در آن خانه از اسباب و لوازم زندگى دنيا چيزى نبود كه سلمان لحظه اى بر آن دل ببندد و يا در اثر علاقه روحى آن را عزيز بدارد، جز يك چيز كه سلمان دلبستگى و علاقه فوق العاده اى به آن داشت و به همسرش امانت داده به وى توصيه كرده بود كه آن را در جاى امن و دور از دسترس قرار دهد.
+
سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت [[عمر]] به عزم [[زيارت]] به مدينه آمد، عمر رفتارى كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت، عمر اطرافيان خود را جمع كرد و گفت: زودتر آماده شويد به استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق ياران خود در كنار مدينه به استقبال سلمان شتافت!
  
در بستر بيمارى و مرگ و در بامداد روزى كه مرغ روح از پيكرش جدا شد، همسرش را صدا زد و گفت: آن امانت نهفته اى را كه گفته بودم پنهان كنى بيار همسرش رفت و آن را آورد، سلمان گرفت. سرش را باز كرد، ديدند يك كيسه مشك است، سلمان آن را روز [[فتح جلولاء]] <ref>جلولاء از سلسله جنگ هائى است كه در دوره [[خليفه دوم]]، ميان قواى اسلام و سپاه پادشاه [[ساسانى]] در اطراف شهرى به همين نام ([[جلولاء]]) اتفاق افتاده است.</ref> بدست آورده و نگهدارى كرده بود تا در روز مرگش خود را با آن خوشبو سازد، لذا كاسه اى آب خواست، مشك را در آن پاشيد و با دستش بهم زد و به همسرش گفت: اين را به اطراف من بپاش زيرا مخلوقاتى نزد من می‌‌آيند كه غذا نمی‌‌خورند ولى بوى خوش را دوست می‌‌دارند!
+
سلمان از روزى كه اسلام اختيار كرد و ايمان آورد، شخصيتى به تمام معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار می‌‌رفت. او مقدارى از عمر خود را در دوران خلافت [[ابوبكر]] مقدارى در دوران عمر و از آن پس در زمان [[عثمان]] سپرى كرد و در ايام خلافت عثمان چشم از اين جهان فرو بست و به جهان ابدى گشود.
  
وقتى كه همسرش چنين كرد، گفت: در را ببند و در كنارى بنشين زن به دستور وى عمل كرد... بعد از چند لحظه بلند شد و به سراغ وى رفت، ديد [[روح]] پاكش از اين جهان و پيكر اين جهانى جدا گشته است. آرى روح او با پر و بال شر و شوق پرواز كرد و در عالم بالا به روح هاى پاك در پيوست، آنجا وعده گاه او با محمد صلی الله علیه و آله و ياران او و گروهى ستوده از شهيدان و نيكان بود. روزگارى دراز، سلمان از شوق سوزان ديدار ياران در تب و تاب بود، اكنون وقت آن رسيده است كه از سرچشمه وصال سيراب گردد و سوز تشنگى را فرو نشاند.
 
  
 
==پانویس==
 
==پانویس==
سطر ۱۶۰: سطر ۱۱۶:
  
 
==منابع==
 
==منابع==
سید محسن امین، سیره معصومان، جلد3.
+
*سید محسن امین، سیره معصومان، جلد3.
 +
*سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم، ماه صفر
 +
*غلامرضا گلی زواره، "مداین؛ موقعیت و اهمیت"، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره 8
 +
 
 +
نویسنده:
  
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
 
 
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
 
[[Category:اصحاب اهل البیت علیهم السلام]]
 
[[رده:اصحاب پیامبر]]
 
[[رده:اصحاب پیامبر]]
 
[[رده:علمای قرن اول]]
 
[[رده:علمای قرن اول]]
 
[[رده:عارفان]]
 
[[رده:عارفان]]

نسخهٔ ‏۱۷ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۸:۲۳

کلیدواژه: سلمان فارسی، صحابه پیامبر، حفر خندق، حره، ایمان آوردن سلمان به پیامبر، زندگی سلمان، سهم سلمان از بیت المال، فضایل سلمان فارسی


سلمان فارسی از شخصيت‌ هاى اسلامى بلندآوازه و از صحابه معروف پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله است. وى با اين كه ايرانى ‌نژاد بود در ميان عرب‌ ها و مسلمانان حجاز كه غالباً عرب‌ نژاد بودند به مقامى رفيع و مرتبه‌ اى بلند دست يافت. در سال اول هجرى هنگامى كه پيامبر اكرم صلی الله علیه و آله ميان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار نمود، ميان سلمان و ابودردا (عويمر بن زيد) نيز عقد اخوت بست و در اين ماجرا به سلمان فرمود: يا سلمان أنت من أهل البيت و قد آتاك الله العلم الاوّل والآخر والكتاب الاوّل والكتاب الآخر؛ اى سلمان، تو از اهل بيت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستين و واپسين را عنايت كرده است و كتاب اول (نخستين كتابى كه بر پيامبران الهى نازل شده بود) و كتاب آخر (قرآن مجيد) را به تو آموخته است.[۱]

داستان زندگی سلمان از زبان خودش

پدرم ملكى داشت، روزى من را به آن جا فرستاد. از خانه بيرون آمدم در راه گذارم به معبد نصارى افتاد، از داخل معبد صداى خواندن دعا و نماز به گوشم رسيد، داخل شدم تا ببينم چه می‌‌كنند، دعا و نماز آنها، مرا تحت تأثير قرار داد، با خود گفتم: اين دين بهتر از دينى است كه ما داريم تا غروب آفتاب همان جا ماندم و به ملك پدر و نزد او برنگشتم تا اين كه كسى را به دنبال من فرستاد. وقتى كه وضع و دين نصارى مرا تحت تأثير قرار داد از مركز دين آنها پرسيدم گفتند: در شام است.

موقعى كه نزد پدرم برگشتم به او گفتم: گذار من به مردمی‌‌ افتاد كه در كنيسه خود نماز می‌‌خواندند، از نماز آنها خيلى خوشم آمد، فكر كردم دين آنها بهتر از دين ما است، پدرم خيلى با من بحث و جدل كرد، من نيز با او مشاجره كردم، پدرم من را زندانى ساخت و زنجير بر پاهاى من بست!

به نصارى پيام فرستادم كه من دين آنها را اختيار كرده ام و درخواست كردم وقتى كه قافله اى از شام بر آنها وارد می‌‌شود، پيش از آن كه به شام برگردند، مرا خبر كنند تا همراه قافله به شام بروم. آنها نيز چنين كردند، زنجير را پاره كردم و از زندان گريخته با آن ها به شام رفتم، آنجا پرسيدم عالم بزرگ شما كيست؟

گفتند: اسقف رئيس كنيسه است، نزد او رفتم و داستان خود را براى او تعريف كردم و نزد او ماندگار شدم، در اين مدت خدمت می‌‌كردم، نماز می‌‌خواندم و درس می‌‌آموختم، اين اسقف در دين خود مرد بدى بود چون صدقه ها را از مردم جمع آورى می‌‌كرد تا در ميان مستحقان تقسيم كند ولى آن را براى خود می‌‌اندوخت و ذخيره می‌‌كرد.

او بعد از مدتى از دنيا رفت. ديگرى را جانشين او قرار دادند، من در دين آنها كسى را نديدم كه به امور آخرت راغب تر و به دنيا بى اعتناتر و در عبادت كوشاتر از او باشد.

آنچنان محبتى نسبت به او پيدا كردم كه فكر نمی‌‌كنم پيش از آن، كسى را آن اندازه دوست داشته باشم، وقتى كه مرگ او فرا رسيد، گفتم: چنان كه می‌‌بينى پيك اجل فرا رسيده، چه دستورى به من می‌‌دهى و به التزام خدمت چه كسى وصيت می‌‌كنى؟ گفت: پسرك من، كسى را مثل خودم سراغ ندارم مگر مردى كه در موصل هست. وقتى او از دنیا رفت نزد مرد موصلى رفتم و جريان را به او گفتم و مدتى نزد او ماندم.

بعد از مدتى مرگ او نيز دريافت. از آينده خود سؤال كردم، من را به عابدى كه در «نصيبين» بود. راهنمائى كرد نزد او رفتم و جريان خود را به او گفتم و سپس مدتى نزد او ماندم. زمانى كه اجل او نيز فرا رسيد، از آينده خود سؤال كردم.

گفت: بعد از من حق با مردى است كه در «عموريه» (يكى از نقاط روم) اقامت دارد نزد او سفر كردم و همان جا ماندم و براى امرار معاش خود، چند تا گاو و گوسفند دست و پا كردم. بعد از مدتى اجل او نيز فرا رسيد، به او گفتم: من را به التزام خدمت چه كسى وصيت می‌‌كنى؟

گفت: پسرك من، كسى را سراغ ندارم كه عينا مثل ما باشد تا به تو معرفى كنم ولى تو در عصرى زندگى می‌‌كنى كه نزديك است پيامبرى مبعوث شود كه آئين او بر اساس آئين حق حضرت ابراهیم استوار است و به سرزمينى كه داراى نخلستان و بين دو حره [۲] واقع شده است، هجرت می‌‌كند.

اگر توانستى خود را به او برسانى غفلت نكن، او داراى علائم و نشانه هائى است كه پنهان نمی‌‌ماند: او صدقه نمی‌‌خورد ولى هديه را قبول می‌‌كند، ميان دو كتف او نشانه نبوت نقش بسته است، اگر او را ببينى حتما می‌‌شناسى.

روزى قافله اى می‌‌گذشت، از وطنشان سؤال كردم، فهميدم كه آنان از مردمان جزيرة العرب هستند به آنها گفتم: اين گاوها و گوسفندهاى خود را به شما می‌‌دهم در برابر اين كه من را همراه خود به وطنتان ببريد، گفتند: قبول كرديم.

من را همراه خود بردند تا به وادى القرى رسيديم در آنجا بود كه به من ظلم كردند و مرا به يك نفر يهودى فروختند! در آنجا درختان خرماى فراوان ديدم، گمان كردم همان شهرى است كه براى من تعريف كرده اند، همان جائى كه بزودى شهر هجرت پيامبرى خواهد شد كه جهان در انتظار ظهور او بود ولى افسوس اين، آن نبود!

نزد شخصى كه من را خريده بود، ماندم تا اين كه روزى يك نفر از يهود بنى قريظه نزد وى آمد و مرا خريد و با خود بيرون برد تا وارد شهر مدينه شديم به محض اين كه مدينه را ديدم، يقين كردم همان شهرى است كه صفات آن را براى من تعريف كرده اند، نزد آن شخص ماندم در باغ خرمائى كه وى در زمين بنى قريظه داشت كار می‌‌كردم تا آن كه خدا پيامبر را برانگيخت و پيامبر سالها پس از بعثت، به مدينه هجرت نمود و در قبا در ميان طايفه «بنى عمرو بن عوف» فرود آمد.

من روزى بالاى درخت خرما بودم، مالك من زير درخت نشسته بود. ناگهان يكى از عموزادگان وى از يهود، نزد او آمد و با او به گفتگو پرداخت و گفت: خدا قبيله بنى قيله را بكشد. در قبا براى مردى كه تازه از مكه آمده، سر و دست می‌‌شكنند. گمان می‌‌كنند او پيامبر است!

همين كه او نخستين جمله را گفت، چنان لرزه بر اندامم افتاد كه از شدت آن درخت خرما به حركت درآمد، به طورى كه نزديك بود بر سر مالك خود بيفتم! به سرعت پائين آمده گفتم: چه گفتى؟ چه خبر است؟! صاحبم دست ها را بلند كرده مشت محكمی ‌‌به من فرو كوفت و گفت: اين حرفها به تو چه مربوط است؟ تو دنبال كارت برو!

سركار خود برگشتم، چون شب شد هر چه پيش خود داشتم جمع كردم و راه قبا را در پيش گرفتم، در آنجا بود كه خدمت پيامبر رسيدم و وقتى داخل شدم ديدم چند نفر از يارانش همراه او هستند، گفتم: شما لابد غريبه و از وطن دور هستيد و احتياج به طعام و غذا داريد، من مقدارى غذا همراه دارم نذر كرده ام آن را صدقه بدهم، چون محل اقامت شما را شنيدم شما را از همه كس نسبت به آن سزاوارتر ديدم لذا آن را پيش شما آورده ام، بعد خوراكى را كه همراه داشتم زمين گذاشتم.

پيامبر به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا ولى خودش خوددارى كرد و اصلا دست به سوى آن دراز نكرد. با خود گفتم اين يكى او صدقه نمی‌‌خورد!

آن روز برگشتم، فردا دوباره نزد پيامبر رفتم و مقدارى غذا بردم به او گفتم: ديروز ديدم از صدقه نخوردى، نزد من مقدارى خوراك بود، دوست داشتم تو را بوسيله اهداء آن احترامی‌‌ كرده باشم. اين را گفتم و غذا را در برابرش نهادم به اصحاب خود گفت: بخوريد به نام خدا و خودش نيز با آنها ميل فرمود، با خود گفتم: اين دومی ‌‌او هديه می‌‌خورد!

آن روز نيز برگشتم و مدتى نتوانستم به ملاقات او بروم پس از چندى باز رفتم، او را در بقيع يافتم كه دنبال جنازه اى آمده بود و اصحاب همراهش بودند، دو عبا همراه داشت يكى را پوشيده و ديگرى را به شانه انداخته بود، سلام كردم و پشت سرش قرار گرفتم تا قسمت بالاى پشتش را ببينم، فهميد مقصود من چيست. عبا را از پشت خود بلند كرد، ديدم علامت و مهر نبوت، چنان كه آن شخص براى من توصيف كرده بود، ميان دو كتفش پيداست خود را به قدمهايش انداختم بر پاهايش بوسه زدم و گريه كردم، من را نزد خود فراخواند، در محضرش نشستم و ماجراى خود را چنان كه اكنون براى شما نقل می‌‌كنم از اول تا آخر حكايت كردم. بعد، اسلام اختيار كردم ولى بردگى ميان من و شركت در جنگ بدر و غزوه احد مانع شد.

روزى پيامبر فرمود: با صاحب خود مكاتبه كن تا تو را آزاد كند.[۳]با صاحبم مكاتبه كردم، پيامبر به مسلمانان امر فرمود تا من را در پرداخت قيمتم يارى كنند، در پرتو عنايت خدا آزاد گرديدم و به عنوان يك نفر مسلمان آزاد زندگى كردم و در جنگ خندق و ساير جنگهاى اسلامی‌‌ شركت نمودم.[۴]


نقش سلمان در جنگ خندق

در سال پنجم هجرت عده اى از سران يهود به منظور دسته بندى و عقد اتحاد ميان عموم مشركين و تمام قبايل و دسته ها، بر ضد پيامبر اسلام و مسلمانان به مكه رفتند تا از آنها پيمان بگيرند كه همگى در جنگ مهمی‌‌ شركت جويند كه ريشه دين جديد را بركنند و يهود را يارى كنند و همگى صف واحدى تشكيل دهند تا اساس آن دين را براندازند.

نقشه خائنانه جنگ چنين طرح شد كه سپاه قريش و قبيله غطفان، مدينه، پايتخت حكومت اسلامی ‌‌را از خارج مورد حمله و ضربت تهاج می‌‌قرار دهند و در همان حال قبيله بنى قريظه كه در مدينه سكونت داشتند، از داخل مدينه و از پشت سر صفوف مسلمانان، حمله را شروع كنند و به اين ترتيب مسلمانان را در ميان دو سنگ آسياى جنگ قرار داده كاملا خرد كنند و چنان بلائى بر سر مسلمانان آوردند كه هرگز فراموش نكنند.

در چنین موقعیتی سلمان به تبع آنچه در وطن خود ايران، از وسائل و نقشه هاى جنگى ديده بود و از آنها اطلاع داشت، طرحى خدمت پيامبر عرضه داشت كه در هيچ يك از جنگ هاى عرب سابقه نداشت و مردم عرب اصولا تا آن روز كوچكترين آشنائى با آن طرح نداشتند. پيشنهاد او اين بود كه: خندقى كنده شود كه تمام منطقه باز و بلا مانعى را كه در اطراف مدينه است، حفظ كند.

این طرح مورد اتقبال پیامبر واقع شد و نتیجه پیروزی سپاه اسلام را به دنبال داشت.

واقعه سنگ در مسیر حفر خندق

در ايام حفر خندق، سلمان در ميان مسلمانان كه همگى مشغول كندن خندق و تلاش و كوشش بودند، در محل مأموريت خود قرار می‌‌گرفت. پيامبر نيز هماهنگ با ساير مسلمانان ضربات كلنگ را بر زمين وارد می‌‌آورد، روزى در قسمتى كه سلمان با گروه خود كار می‌‌كرد، كلنگ ها بر سنگ سياه رنگ بسيار سختى برخورد.

سلمان مردى قوى بنيه و داراى بازوان نيرومند بود به طورى كه يك ضربت بازوى پر قدرت او سختترين سنگها را می‌‌شكافت و ريزه هاى آن را به اطراف پراكنده می‌‌ساخت ولى وقتى كلنگ او به اين سنگ رسيد در برابر آن عاجز ماند. به ياران خود گفت: كار اين سنگ بر عهده همگى شماست ولى بزودى ناتوانى آنها نيز آشكار گشت.

سلمان نزد پيامبر رفت و اجازه خواست براى رهائى از مشكل كندن آن سنگ سخت و استوار، مسير خندق را تغيير دهند. پيامبر به اتفاق سلمان آمد تا آن زمين و سنگ را شخصا مشاهده نمايد وقتى ملاحظه كرد، كلنگى طلبيد و به ياران خود فرمود كمی‌‌ دورتر بروند تا ريزه هاى سنگ به آنها اصابت نكند.

آنگاه نام خدا را بر زبان جارى ساخت و هر دو دست را كه دسته كلنگ را محكم گرفته بود، با اراده آهنين بلند كرده چنان بر سنگ فرود آورد كه سنگ شكافته شد از شكاف بزرگ آن برق و شعله بلندى به هوا برخاست!

سلمان می‌‌گويد: من شخصا آن شعله را ديدم كه اطراف مدينه را روشن ساخت، پيامبر صدا زد: الله اكبر! كليدهاى سرزمين ايران به من داده شد، كاخ هاى حيره و مدائن كسرى بر من روشن گرديد، بى شك امت من بر آن ممالك غلبه خواهند كرد بعد كلنگ را بلند نمود و ضربت دوم را فرود آورد، عين همان پديده تكرار شد. از سنگ شكافته شده، برقى جهيد و شعله هاى نورانى به هوا برخاست و پيامبر تهليل و تكبير بر زبان جارى ساخت و گفت: الله اكبر! كليدهاى سرزمين روم به من عطا شد، اين شعله كاخهاى آنجا را بر من روشن ساخت، بى شك امت من بر آن جا غلبه خواهند كرد.

سپس ضربت سوم را وارد ساخت، سنگ استوار و سرسخت تسليم شد و در برابر نيش كلنگ پيامبر از جا تكان خورد و برق درخشان و خيره كننده اى از خود ظاهر ساخت، پيامبر تكبير گفت. مسلمانان نيز با او هم صدا شدند پيامبر صلی الله علیه و آله فرمود: هم اكنون كاخ هاى سوريه، صنعاء و ساير كشورهاى روى زمين را كه بزودى پرچم اسلام در آسمان آنها به اهتزاز در خواهد آمد، می‌‌بينم. مسلمانان با اعتقاد كامل فرياد برآوردند: اين، وعده اى است كه خدا و پيامبر او داد بى شك خدا و پيامبر راست می‌‌گويند.

سلمان پس از رحلت پیامبر

وى پس از رحلت پيامبر صلی الله علیه و آله به كوفه رفت و تا مدتی در آن جا مقيم گرديد.

نقش سلمان در فتح مدائن

سلمان فارسي در فتح مدايننقش ویژه ای داشت. هنگامي که مسلمانان وارد مداين شدند و قصرها را يک به يک مي‌گشودند، نگهبانان يکي از قصرها در برابرشان مقاومت کردند. در اين کاخ سرداران چابک و نيرومندي بودند که نمي‌خواستند به سادگي تسليم شوند. سلمان نزد ‌آنان رفت و به زبان پارسي خطاب به ايشان گفت: انسان تا زماني با جان و مال خويش مي‌جنگد که رهايي يابد؛ در حالي که براي شما نجاتي نمي‌بينم؛ زيرا کسرا در مقابل ارتش اسلام عقب‌‌نشيني کرده و متواري شده است و بر مقر حکومتش دست يافته‌اند؛ چنان‌‌که سربازي از او در مداين باقي نمانده است. شايسته است با دست خود، خويشتن را به هلاک نيافکنيد و تسليم شويد. آنان از اين سخن سلمان خشمگين شده، به سويش تيراندازي کردند. آنگاه از او پرسيدند: تو که هستي؟! او ماجراي زندگي خويش و چگونگي آشنايي با رسول اکرم(صلی الله علیه و آله)را برايشان بازگو کرد و از کرامت‌هاي اخلاقي و فضايل آن حضرت سخن‌ها گفت. ايرانيان تسليم گرديدند و دروازه‌هاي قصر را گشودند و از آن خارج شدند.

سلمان در ميان رزمندگان، افزون بر اين که به زهد و قناعت معروف بود، از مرگ هراسي نداشت و در ميان صفوف مسلمانان، حضوري دليرانه داشت و در برابر ايرانياني که در دفاع از هويت و بلادشان مبارز مي‌طلبيدند، سينه سپر مي‌کرد و از ايشان دلهره‌اي نداشت. اين شهامتش از قلبي آکنده از ايمان و پارسايي سرچشمه مي‌گرفت.

به نوشته برخي مورخان سلمان ضمن عمليات رزمي، سفير و مترجم مسلمان نيز بود. هنگامي که مسلمانان سرزمين مداين را فتح کردند، عده‌اي از ايرانيان در قصر ابيض پناه گرفتند. سلمان فارسي از آنان خواست که از مردم «بَهرَسير» عبرت آموزند و ايشان را ميان سه امر مخير گرداند: اسلام آورند؛ جزيه بدهند؛ به نبرد ادامه دهند. سرانجام بعد از مذاکرات سلمان فارسي، پذيرفتند که جزيه دهند.

سلمان در نبرد مداين نقش تبليغاتي و ارشادي نيز داشت و در تشويق سپاهيان و تقويت روحيه آنان، اهتمام مي‌ورزيد. هنگام عبور از دجله، مسلمانان ترديد‌هايي داشتند، اما سلمان آنان را تشويق کرد که چگونه با اسب از آب بگذرند و گفت: همان‌گونه که خشکي‌ها رام مسلمين است، آب‌ها نيز تسليم خواهند بود و سوگند ياد کرد همان‌گونه که گروه گروه به آب وارد مي‌شويد، از آن بيرون خواهيد آمد و نگران نباشيد.

سلمان فارسي و حذيفة بن يمان مأمور شدند تا سرزمين مناسبي ر برگزينند که با خلق و خو و شيوه زندگي اعراب سازگاري داشته باشد. سرانجام در محرم سال 17 هجري و حدود يک سال و دو ماه پس از فتح مداين، سرزميني که بعدها کوفه نام گرفت، انتخاب شد و سعد بن ابي‌‌وقاص براي اسکان قواي نظامي و قبايل مهاجر در اين ناحيه تلاش کرد.

سلمان و امارت مدائن

سلمان فارسي با استناد به سخنان و نصوصي که از حضرت پيامبر ديده و شنيده بود، بر اين اعتقاد بود که علي بن ابي‌طالب(علیه السلام) جانشين راستين و بر حق رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) است. بنابراين همواره از حکومت وقت انتقاد مي‌کرد؛ اما با اين وصف، حکومت مداين را پذيرفت؛ زيرا در اين مسئوليت خطير، رضاي پروردگار و صلاح بندگان خدا را مي‌ديد. البته سلمان بي‌اذن امير مؤمنان(علیه السلام) اين مقام را نپذيرفت. هدف خلفا اين بود که ولايتمداراني چون سلمان را با اعطاي اين مناصب، خاموش کنند و مترصد آن بودند که وي مرتکب خطايي شود تا آن را دستاوير حذفش قرار دهند؛ اما سلمان از اين آزمون سربلند بيرون آمد.

چون سلمان به حوالي مداين رسيد، مردم به استقبالش شتافتند و خواستند که او را در کاخ سفيد مسکن دهند؛ اما او نپذيرفت و گفت: من در ميان مردم و در محل رفت و آمد آنان (در بازار شهر) ساکن مي‌شوم تا در دسترش همه باشم و هرگاه کسي شکايتي يا مشکلي دارد، بتواند به آساني مرا ببيند. سلمان تنها از حاصل دست‌‌رنج خويش استفاده مي‌کرد و پيش از اين‌‌که به فرمانداري مداين منصوب شود، از ليف خرما سبد مي‌بافت و از اين راه زندگي مي‌گذراند. زماني هم که به امارت رسيد، در بازار شهر دکاني اجاره کرد تا از نزديک شاهد مشکلات مردم باشد و گره از از مشکلاتشان بگشايد.

او تمام فقيران، کارگران و اهل حرفه‌ها و فنون را فراخواند و گفت: شما را براي امر مهمي فراخوانده‌ام؛ بدانيد که اسلام تکاثر و جمع‌آوري افراطي اموال را منع کرده است. اي صنعت‌گران! شما را دعوت کردم که بگويم من از شما حمايت مي‌کنم و درب دکانم بر روي شما گشوده است. از اهل هر حرفه و فني مي‌خواهم که نماينده‌اي براي خود برگزيند تا هر گاه مسئله‌اي يا مظلمه‌اي پيش آمد، به بزرگ آن حرفه مراجعه کند. خداوند دوست دارد که انسان از محصول تلاش خود بهره برد، ولي من تمام دريافتي خود از بيت‌‌المال را که پنج‌‌هزار درهم است، به محرومان و بينوايان مي‌دهم و خود سبد مي‌بافم و از ثمره کارم بهره‌برداري مي‌کنم. صداي مردم از هر جانب بلند شد که اين روشي شگفت است! اي امير! اينها را تاکنون نشنيده بوديم. سلمان گفت: اين اسلام راستين است.

وفات سلمان

سرانجام در سال 35 هجرى قمرى در آخر خلافت عثمان و به قولى در اول سال 36 هجرى قمرى، بدرود حيات گفت.[۵] وى در مدائن وفات يافت و حضرت على علیه‌السلام در عالم معنى و غيب، خود را به مدائن رسانيد و او را غسل و كفن كرد و بر جنازه اش نماز خواند و در همان جا دفن نمود. هم اكنون مرقد او زيارتگاه شيفتگان حقيقت و معرفت است.

فضائل سلمان

سلمان مدتى با ابودرداء در يك خانه زندگى می‌‌كرد، ابو درداء روزها روزه می‌‌گرفت و شب ها شب زنده دارى می‌‌نمود، سلمان به اين طرز عبادت افراطى او اعتراض می‌‌كرد.

روزى سلمان اصرار كرد او را از روزه منصرف سازد، البته روزه او مستحبى بود، ابودرداء با لحن عتاب آميزى گفت: آيا تو من را از بجاآوردن روزه و نماز در پيشگاه پروردگارم باز می‌‌دارى؟

سلمان جواب داد: بى شك چشمان تو حقى بر تو دارند، زن و فرزندان تو نيز حقى بر گردن تو دارند، روزه بگير ولى گاهى هم افطار كن، نماز بخوان به مقدار احتياج نيز به خواب و استراحت بپرداز.

اين جريان به گوش پيامبر رسيد، فرمود: سينه سلمان پر از علم است. پيامبر مكرر، هوش سرشار، و علم او را می‌‌ستود، همچنان كه خوى و دين وى را نيز مورد ستايش قرار می‌‌داد. روز خندق، انصار می‌‌گفتند: سلمان از ماست. مهاجران می‌‌گفتند: نه، سلمان از ماست، پيامبر آنان را صدا زد و فرمود: سلمان از ما اهلبيت است! راستى او به اين شرافت سزاوار بود.

على بن ابيطالب او را لقب لقمان حكيم داده بود. بعد از مرگش از على درباره او سؤال كردند فرمود: او مردى بود از ما و دوستدار ما اهلبيت، شما چگونه می‌‌توانيد مردى مثل لقمان حكيم پيدا كنيد؟ او مراتب علم را دارا بود و كتب پيامبران گذشته را خوانده بود، راستى او درياى علم و دانش بود.

سلمان نزد عموم ياران پيامبر موقعيت بسيار ممتاز و احترام فوق العاده اى داشت، مثلا در دوران خلافت عمر به عزم زيارت به مدينه آمد، عمر رفتارى كرد كه هرگز چنين كارى از او سابقه نداشت، عمر اطرافيان خود را جمع كرد و گفت: زودتر آماده شويد به استقبال سلمان برويم و سپس به اتفاق ياران خود در كنار مدينه به استقبال سلمان شتافت!

سلمان از روزى كه اسلام اختيار كرد و ايمان آورد، شخصيتى به تمام معنى آزاده، مجاهد و عابد به شمار می‌‌رفت. او مقدارى از عمر خود را در دوران خلافت ابوبكر مقدارى در دوران عمر و از آن پس در زمان عثمان سپرى كرد و در ايام خلافت عثمان چشم از اين جهان فرو بست و به جهان ابدى گشود.


پانویس

  1. سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم (ماه صفر) به نقل از الرياض النظرة (المحب الطبري)، ج 1، ص 197 و سير أعلام النبلاء (ذهبي)، ج 1، ص 142.
  2. حره عبارت از سرزمينى است كه سنگ هاى سياه و آتش فشانى از دوره هاى ژئولوژى در آن پراكنده شده باشد و معادل آن در فارسى سنگستان است. اتفاقا موقعيت شهر مدينه عينا از اين قرار است به اين معنى كه اطراف آن را سنگهاى سياه و پراكنده كه از بقاياى ادوار گذشته زمين است فراگرفته است.
  3. مكاتبه عبارت است از اين كه برده با صاحب خود قرار داد ببندد كه: هر وقت قيمت خود را به صاحبش بپردازد، آزاد گردد و از آن پس آزادانه كار كند تا مبلغ مورد توافق را تأمين نمايد و چون اين قرارداد را می‌‌نوشتند، مكاتبه ناميده شده است.
  4. اين حديث كه با مختصر تصرف از سلمان فارسى نقل گرديد خود او آن را براى ابن عباس حكايت كرده و ابن سعد در كتاب الطبقات الكبرى، ج4، ط بيروت نقل نموده است.
  5. اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثير)، ج 2، ص 328؛ رجال حول الرسول (خالد محمد خالد)، ص 61.

منابع

  • سید محسن امین، سیره معصومان، جلد3.
  • سيد تقى واردى، روز شمار تاريخ اسلام، جلد دوم، ماه صفر
  • غلامرضا گلی زواره، "مداین؛ موقعیت و اهمیت"، فصلنامه فرهنگ زیارت، شماره 8

نویسنده: