رویارویی ابن زیاد و حضرت زینب(س): تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
{{الگو:نیازمند ویرایش فنی}}
+
روز 13 [[محرم]] الحرام سال 61 هجری قمری اسرای [[کربلا]] را با غل و زنجیر در [[کوفه]] گرداندند پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در [[کوفه]] گردانیدند، «[[عبیدالله بن زیاد]]» در كاخ خود دیدار عمومی ترتیب داده بود و دستور داده بود تا سر بریده [[امام حسین]] علیه السلام را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و كودكان را وارد كاخ نمودند.
روز 13 محرم الحرام سال 61 هجری قمری اسرای کربلا را با غل و زنجیر در [[کوفه]] گرداندند پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند،
 
«[[عبیدالله بن زیاد]]» در كاخ خود دیدار عمومی ترتیب داده بود و دستور داده بود تا سر بریده امام حسین ـ علیه السّلام ـ را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و كودكان را وارد كاخ نمودند.
 
در بیان رویارویی [[حضرت زینب(س)]] و ابن زیاد در منابع تاریخی اقوالی نقل شده است که در ذیل به بیان آنها می پردازیم:
 
در تاريخ الطبرى به نقل از حُمَيد بن مسلم  این گونه آمده است : هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را با كودكان و خواهران و زنانش نزد عبيد اللّه بن زياد آوردند ، زينب ، دختر فاطمه عليهاالسلام ، بدترين لباسش را پوشيده بود و ناشناس مى نمود و كنيزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامى كه وارد شد، نشست . عبيد اللّه بن زياد گفت: اين كه نشست، كه بود؟
 
  
زينب عليهاالسلام با او سخن نگفت . عبيد اللّه ، سه بار پرسيد و زينب عليهاالسلام در هر سه بار، ساكت ماند . يكى از كنيزانش گفت : اين ، زينب، دختر فاطمه عليهاالسلام است . عبيد اللّه به او گفت : ستايش ، خدايى را كه شما را رسوا كرد و شما را كُشت و سخن دروغتان را آشكار كرد! زينب عليهاالسلام گفت : «ستايش ، خدايى را كه ما را به محمّد صلى الله عليه و آله گرامى داشت و پاك و پاكيزه مان كرد و آن گونه كه تو مى گويى ، نيست . تنها فاسق است كه رسوا مى شود و تنها تبهكار است كه تكذيب مى شود» . ابن زياد گفت : كار خدا را با خاندانت ، چگونه ديدى؟ زينب عليهاالسلام گفت :  
+
در بیان رویارویی [[حضرت زینب]] سلام الله علیها و ابن زیاد در منابع تاریخی اقوالی نقل شده است که در ذیل به بیان آنها می پردازیم:
  
«كشته شدن ، برايشان تقدير شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و به زودى ، خداوند ، تو و ايشان را گِرد هم مى آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى كنيد» . ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ كشتن زينب عليهاالسلام را كرد] . عمرو بن حُرَيث به او گفت : خدا ، امير را به سلامت دارد! او يك زن است . آيا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى كنيد؟ زن را به سخنش نمى گيرند و بر ناسزا و پريشان گويى اش سرزنش نمى كنند.
+
در تاريخ الطبرى به نقل از حُمَيد بن مسلم این گونه آمده است: هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را با كودكان و خواهران و زنانش نزد عبيدالله بن زياد آوردند، زينب دختر فاطمه عليهاالسلام، بدترين لباسش را پوشيده بود و ناشناس مى نمود و كنيزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامى كه وارد شد، نشست. عبيداللّه بن زياد گفت: اين كه نشست، كه بود؟
  
ابن زياد به او گفت : خداوند ، دل مرا با كشتن طغيانگرت و عاصيان نافرمان خاندانت خُنَك كرد ! زينب عليهاالسلام گريست و سپس گفت : «بزرگم را كُشتى و خاندانم را هلاك كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن در آوردى .اگر اين ، دل تو را خُنَك مى كند ، خُنَك شد !». عبيد اللّه به او گفت : اين ، دليرى است .به جانم سوگند ، پدرت نيز شاعر و دلير بود . زينب عليهاالسلام گفت :«زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به كارهاى ديگر پرداختم . آنچه مى گويم ، الهام درونى من است» .
+
زينب عليهاالسلام با او سخن نگفت. عبيداللّه سه بار پرسيد و زينب عليهاالسلام در هر سه بار، ساكت ماند. يكى از كنيزانش گفت: اين زينب، دختر فاطمه عليهاالسلام است. عبيداللّه به او گفت: ستايش خدايى را كه شما را رسوا كرد و شما را كُشت و سخن دروغتان را آشكار كرد! زينب عليهاالسلام گفت: «ستايش خدايى را كه ما را به محمد صلى الله عليه و آله گرامى داشت و پاك و پاكيزه مان كرد و آن گونه كه تو مى گويى، نيست. تنها فاسق است كه رسوا مى شود و تنها تبهكار است كه تكذيب مى شود». ابن زياد گفت: كار خدا را با خاندانت، چگونه ديدى؟
  
در الملهوف  این گونه آمده است.:ابن زياد در كاخ نشست و بار عام داد . سر حسين عليه السلام را آوردند و جلويش نهادند و زنان و كودكان حسين عليه السلام را نيز وارد كردند . زينب ، دختر على عليه السلام ، ناشناس نشست . ابن زياد ، در باره او پرسيد . گفتند : اين ، زينب ، دختر على است . ابن زياد ، به سوى او رو كرد و گفت : ستايش ، خدايى را كه رسوايتان ساخت و سخنانتان را دروغ كرد ! زينب عليهاالسلام گفت : «تنها فاسق ، رسوا مى شود و تنها تبهكار ، دروغگو از كار در مى آيد ، كه آنها هم كسان ديگرى غير از ما هستند».
+
زينب عليهاالسلام گفت: «كشته شدن، برايشان تقدير شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و بزودى خداوند تو و ايشان را گِرد هم مى آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى كنيد». ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ كشتن زينب عليهاالسلام را كرد]. عمرو بن حُرَيث به او گفت: خدا امير را به سلامت دارد! او يك زن است. آيا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى كنيد؟ زن را به سخنش نمى گيرند و بر ناسزا و پريشان گويى اش سرزنش نمى كنند.
 
ابن زياد گفت : كار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدى؟ زينب عليهاالسلام گفت :  
 
«جز زيبايى نديدم . اينان ، كسانى بودند كه خداوند ، كشته شدن را برايشان تقدير كرده بود و آنان هم به سوى قتلگاه خود شتافتند . و به زودى ، خداوند ، تو و آنان را گِرد هم مى آورد و آنان با تو اقامه حجّت و برهان مى كنند و خواهى ديد كه چه كسى چيره مى شود . مادرت به عزايت بنشيند ، اى پسر مرجانه!».
 
 
ابن زياد ، خشمگين شد و گويى آهنگ كشتنش را كرد . [[عمرو بن حُرَيث]] به او گفت : اى امير ! او يك زن است و زن به خاطر سخنش مؤاخذه نمى شود . ابن زياد به او گفت : خداوند ، دل مرا با كشتن حسين طغيانگرت و سركشان نافرمان خاندانت خُنك كرد (تسلّى بخشيد)! زينب عليهاالسلام گفت : «به جانم سوگند كه بزرگم را كُشتى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن كندى ، و اگر اين ، دلت را خُنك مى كند ، خُنَك شد!» . ابن زياد ـ كه خدا ، لعنتش كند ـ گفت : اين زن ، سجع مى گويد و به جانم سوگند ، پدرش نيز شاعر و سجعگو بود . زينب عليهاالسلام گفت : «اى ابن زياد ! زن را با سجع گفتن ، چه كار ؟» .
 
  
 +
ابن زياد به او گفت: خداوند دل مرا با كشتن طغيانگرت و عاصيان نافرمان خاندانت خُنَك كرد! زينب عليهاالسلام گريست و سپس گفت: «بزرگم را كُشتى و خاندانم را هلاك كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن درآوردى. اگر اين دل تو را خُنَك مى كند، خُنَك شد!» عبيداللّه به او گفت: اين دليرى است. به جانم سوگند پدرت نيز شاعر و دلير بود. زينب عليهاالسلام گفت: «زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به كارهاى ديگر پرداختم. آنچه مى گويم، الهام درونى من است».
  
[[شيخ مفيد]] نیز این گونه می نویسد: اهل و عيال حسين (ع) را نزد ابن زياد بردند. از آن جمله زينب، خواهر حسين (ع)، به طور ناشناس و با جامه ‌هاى ژنده وارد شد. او رفت و در گوشه‌اى از قصر نشست و كنيزانش گرد او را گرفتند. ابن زياد گفت: آن كه با آن زنان در گوشه نشسته كيست؟ زينب پاسخ نداد و او براى بار دوم و سوم پرسش خود را تكرار كرد.
+
در الملهوف این گونه آمده است: ابن زياد در كاخ نشست و بار عام داد. سر حسين عليه السلام را آوردند و جلويش نهادند و زنان و كودكان حسين عليه السلام را نيز وارد كردند. زينب دختر على عليه السلام، ناشناس نشست. ابن زياد درباره او پرسيد. گفتند: اين، زينب دختر على است. ابن زياد به سوى او رو كرد و گفت: ستايش خدايى را كه رسوايتان ساخت و سخنانتان را دروغ كرد! زينب عليهاالسلام گفت: «تنها فاسق، رسوا مى شود و تنها تبهكار دروغگو از كار درمى آيد كه آنها هم كسان ديگرى غير از ما هستند».
يكى از كنيزان پاسخ داد، او زينب، دختر فاطمه، دختر رسول خدا (ص) است. ابن زياد خطاب به او گفت: خداى را سپاس كه شما را رسوا كرد و كشت و افسانه شما را تكذيب كرد!
 
زينب (س) فرمود: خداى را سپاس كه ما را به وسيله پيامبرش محمد (ص) كرامت بخشيد و از پليدى پاك كرد. آن كسى كه رسوا مى‌شود فاسق است و كسى كه تكذيب مى‌گردد فاجر است و او كسى جز ما است. الحمدللّه.
 
  
ابن زياد گفت: رفتار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟
+
ابن زياد گفت: كار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدى؟ زينب عليهاالسلام گفت: «جز زيبايى نديدم. اينان كسانى بودند كه خداوند كشته شدن را برايشان تقدير كرده بود و آنان هم به سوى قتلگاه خود شتافتند و بزودى خداوند تو و آنان را گِرد هم مى آورد و آنان با تو اقامه حجت و برهان مى كنند و خواهى ديد كه چه كسى چيره مى شود. مادرت به عزايت بنشيند، اى پسر مرجانه!».
فرمود: خداوند بر ايشان قتل را مقدر ساخت و آنان به آرامگاههايشان رفتند و خداوند تو و آنان را گرد خواهد آورد تا براى او دليل بياوريد و نزد او شكايت بريد.
 
ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد.
 
  
عمرو بن حريث  گفت: اى امير، او زنى بيش نيست و سخن زنان قابل اعتماد نباشد و بر گفتارش نبايد او را نكوهش كرد!
+
ابن زياد خشمگين شد و گويى آهنگ كشتنش را كرد. [[عمرو بن حُرَيث]] به او گفت: اى امير! او يك زن است و زن به خاطر سخنش مؤاخذه نمى شود. ابن زياد به او گفت: خداوند دل مرا با كشتن حسين طغيانگرت و سركشان نافرمان خاندانت خُنك كرد (تسلّى بخشيد)! زينب عليهاالسلام گفت: «به جانم سوگند كه بزرگم را كُشتى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن كندى و اگر اين دلت را خُنك مى كند، خُنَك شد!».
  
آنگاه ابن زياد گفت: از كارى كه خداوند با خاندان سركش و نافرمان تو كرد، دلم خنك شد.  
+
ابن زياد ـ كه خدا لعنتش كند ـ گفت : اين زن سجع مى گويد و به جانم سوگند پدرش نيز شاعر و سجعگو بود. زينب عليهاالسلام گفت: «اى ابن زياد! زن را با سجع گفتن، چكار؟»
زينب گريست و فرمود: به جانم سوگند، بزرگسالم را كشتى، كسانم را نابود كردى، شاخه‌ام را بريدى، ريشه‌ام را برآوردى، اگر اين دلت را خنك مى‌كند، خنك دل باش.
 
  
عبيد اللّه گفت: او سجع گوى است، به خدا سوگند، پدرت هم سجع گو و شاعر بود.
+
[[شيخ مفيد]] نیز اینگونه می نویسد: اهل و عيال حسين علیه السلام را نزد ابن زياد بردند. از آن جمله زينب، خواهر حسين علیه السلام به طور ناشناس و با جامه ‌هاى ژنده وارد شد. او رفت و در گوشه‌اى از قصر نشست و كنيزانش گرد او را گرفتند. ابن زياد گفت: آن كه با آن زنان در گوشه نشسته كيست؟ زينب پاسخ نداد و او براى بار دوم و سوم پرسش خود را تكرار كرد.
فرمود: زن را به سجع گفتن چه كار! مرا فراغت سجع گويى نيست! ليكن اين سخنى است كه از خاطرى اندوهناك برمى خيزد.  
 
  
== منابع ==
+
يكى از كنيزان پاسخ داد، او زينب دختر فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است. ابن زياد خطاب به او گفت: خداى را سپاس كه شما را رسوا كرد و كشت و افسانه شما را تكذيب كرد!
 +
 
 +
زينب سلام الله علیها فرمود: خداى را سپاس كه ما را به وسيله پيامبرش محمد صلی الله علیه و آله كرامت بخشيد و از پليدى پاك كرد. آن كسى كه رسوا مى‌شود فاسق است و كسى كه تكذيب مى‌گردد فاجر است و او كسى جز ما است. الحمدللّه.
 +
 
 +
ابن زياد گفت: رفتار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟ فرمود: خداوند برايشان قتل را مقدر ساخت و آنان به آرامگاههايشان رفتند و خداوند تو و آنان را گرد خواهد آورد تا براى او دليل بياوريد و نزد او شكايت بريد. ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد.
 +
 
 +
عمرو بن حريث  گفت: اى امير، او زنى بيش نيست و سخن زنان قابل اعتماد نباشد و بر گفتارش نبايد او را نكوهش كرد! آنگاه ابن زياد گفت: از كارى كه خداوند با خاندان سركش و نافرمان تو كرد، دلم خنك شد. زينب گريست و فرمود: به جانم سوگند بزرگسالم را كشتى، كسانم را نابود كردى، شاخه‌ام را بريدى، ريشه‌ام را برآوردى، اگر اين دلت را خنك مى‌كند، خنك دل باش.
 +
 
 +
عبيداللّه گفت: او سجع گوى است، به خدا سوگند، پدرت هم سجع گو و شاعر بود. فرمود: زن را به سجع گفتن چكار! مرا فراغت سجع گويى نيست! ليكن اين سخنى است كه از خاطرى اندوهناك برمى خيزد.
 +
 
 +
==منابع==
 +
* محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ج8، ص155-158 دسترس  در [http://www.hadith.net/n668e5680-p155.html حدیث نت].
 +
* محمد جعفر طبسى‌، با كاروان حسينى ج5، ص105، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، لوح فشرده.
  
*محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی ج8،ص155-158  دسترس  در[http://www.hadith.net/n668e5680-p155.html حدیث نت]
 
*محمد جعفر طبسى‌،با كاروان حسينى ج 5،ص 105 ،مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى،لوح فشرده.
 
 
[[رده:اسیران کربلا در کوفه]]
 
[[رده:اسیران کربلا در کوفه]]

نسخهٔ ‏۱۱ دسامبر ۲۰۱۳، ساعت ۰۷:۴۹

روز 13 محرم الحرام سال 61 هجری قمری اسرای کربلا را با غل و زنجیر در کوفه گرداندند پس از آنکه اسرا و سرهای مقدس شهدا را در کوفه گردانیدند، «عبیدالله بن زیاد» در كاخ خود دیدار عمومی ترتیب داده بود و دستور داده بود تا سر بریده امام حسین علیه السلام را در برابرش بگذارند. آنگاه زنان و كودكان را وارد كاخ نمودند.

در بیان رویارویی حضرت زینب سلام الله علیها و ابن زیاد در منابع تاریخی اقوالی نقل شده است که در ذیل به بیان آنها می پردازیم:

در تاريخ الطبرى به نقل از حُمَيد بن مسلم این گونه آمده است: هنگامى كه سرِ حسين عليه السلام را با كودكان و خواهران و زنانش نزد عبيدالله بن زياد آوردند، زينب دختر فاطمه عليهاالسلام، بدترين لباسش را پوشيده بود و ناشناس مى نمود و كنيزانش گِردش را گرفته بودند. هنگامى كه وارد شد، نشست. عبيداللّه بن زياد گفت: اين كه نشست، كه بود؟

زينب عليهاالسلام با او سخن نگفت. عبيداللّه سه بار پرسيد و زينب عليهاالسلام در هر سه بار، ساكت ماند. يكى از كنيزانش گفت: اين زينب، دختر فاطمه عليهاالسلام است. عبيداللّه به او گفت: ستايش خدايى را كه شما را رسوا كرد و شما را كُشت و سخن دروغتان را آشكار كرد! زينب عليهاالسلام گفت: «ستايش خدايى را كه ما را به محمد صلى الله عليه و آله گرامى داشت و پاك و پاكيزه مان كرد و آن گونه كه تو مى گويى، نيست. تنها فاسق است كه رسوا مى شود و تنها تبهكار است كه تكذيب مى شود». ابن زياد گفت: كار خدا را با خاندانت، چگونه ديدى؟

زينب عليهاالسلام گفت: «كشته شدن، برايشان تقدير شده بود و آنان هم به سوى قتلگاهشان شتافتند و بزودى خداوند تو و ايشان را گِرد هم مى آورد و نزد او با هم اقامه دعوا و برهان مى كنيد». ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد [و آهنگ كشتن زينب عليهاالسلام را كرد]. عمرو بن حُرَيث به او گفت: خدا امير را به سلامت دارد! او يك زن است. آيا زنى را به سبب سخنش مؤاخذه مى كنيد؟ زن را به سخنش نمى گيرند و بر ناسزا و پريشان گويى اش سرزنش نمى كنند.

ابن زياد به او گفت: خداوند دل مرا با كشتن طغيانگرت و عاصيان نافرمان خاندانت خُنَك كرد! زينب عليهاالسلام گريست و سپس گفت: «بزرگم را كُشتى و خاندانم را هلاك كردى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن درآوردى. اگر اين دل تو را خُنَك مى كند، خُنَك شد!» عبيداللّه به او گفت: اين دليرى است. به جانم سوگند پدرت نيز شاعر و دلير بود. زينب عليهاالسلام گفت: «زن را چه به دلاورى؟! از دلاورى به كارهاى ديگر پرداختم. آنچه مى گويم، الهام درونى من است».

در الملهوف این گونه آمده است: ابن زياد در كاخ نشست و بار عام داد. سر حسين عليه السلام را آوردند و جلويش نهادند و زنان و كودكان حسين عليه السلام را نيز وارد كردند. زينب دختر على عليه السلام، ناشناس نشست. ابن زياد درباره او پرسيد. گفتند: اين، زينب دختر على است. ابن زياد به سوى او رو كرد و گفت: ستايش خدايى را كه رسوايتان ساخت و سخنانتان را دروغ كرد! زينب عليهاالسلام گفت: «تنها فاسق، رسوا مى شود و تنها تبهكار دروغگو از كار درمى آيد كه آنها هم كسان ديگرى غير از ما هستند».

ابن زياد گفت: كار خدا را با برادر و خاندانت چگونه ديدى؟ زينب عليهاالسلام گفت: «جز زيبايى نديدم. اينان كسانى بودند كه خداوند كشته شدن را برايشان تقدير كرده بود و آنان هم به سوى قتلگاه خود شتافتند و بزودى خداوند تو و آنان را گِرد هم مى آورد و آنان با تو اقامه حجت و برهان مى كنند و خواهى ديد كه چه كسى چيره مى شود. مادرت به عزايت بنشيند، اى پسر مرجانه!».

ابن زياد خشمگين شد و گويى آهنگ كشتنش را كرد. عمرو بن حُرَيث به او گفت: اى امير! او يك زن است و زن به خاطر سخنش مؤاخذه نمى شود. ابن زياد به او گفت: خداوند دل مرا با كشتن حسين طغيانگرت و سركشان نافرمان خاندانت خُنك كرد (تسلّى بخشيد)! زينب عليهاالسلام گفت: «به جانم سوگند كه بزرگم را كُشتى و شاخه ام را بُريدى و ريشه ام را از بيخ و بُن كندى و اگر اين دلت را خُنك مى كند، خُنَك شد!».

ابن زياد ـ كه خدا لعنتش كند ـ گفت : اين زن سجع مى گويد و به جانم سوگند پدرش نيز شاعر و سجعگو بود. زينب عليهاالسلام گفت: «اى ابن زياد! زن را با سجع گفتن، چكار؟»

شيخ مفيد نیز اینگونه می نویسد: اهل و عيال حسين علیه السلام را نزد ابن زياد بردند. از آن جمله زينب، خواهر حسين علیه السلام به طور ناشناس و با جامه ‌هاى ژنده وارد شد. او رفت و در گوشه‌اى از قصر نشست و كنيزانش گرد او را گرفتند. ابن زياد گفت: آن كه با آن زنان در گوشه نشسته كيست؟ زينب پاسخ نداد و او براى بار دوم و سوم پرسش خود را تكرار كرد.

يكى از كنيزان پاسخ داد، او زينب دختر فاطمه، دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله است. ابن زياد خطاب به او گفت: خداى را سپاس كه شما را رسوا كرد و كشت و افسانه شما را تكذيب كرد!

زينب سلام الله علیها فرمود: خداى را سپاس كه ما را به وسيله پيامبرش محمد صلی الله علیه و آله كرامت بخشيد و از پليدى پاك كرد. آن كسى كه رسوا مى‌شود فاسق است و كسى كه تكذيب مى‌گردد فاجر است و او كسى جز ما است. الحمدللّه.

ابن زياد گفت: رفتار خدا را با خاندانت چگونه ديدى؟ فرمود: خداوند برايشان قتل را مقدر ساخت و آنان به آرامگاههايشان رفتند و خداوند تو و آنان را گرد خواهد آورد تا براى او دليل بياوريد و نزد او شكايت بريد. ابن زياد به خشم آمد و برافروخته شد.

عمرو بن حريث گفت: اى امير، او زنى بيش نيست و سخن زنان قابل اعتماد نباشد و بر گفتارش نبايد او را نكوهش كرد! آنگاه ابن زياد گفت: از كارى كه خداوند با خاندان سركش و نافرمان تو كرد، دلم خنك شد. زينب گريست و فرمود: به جانم سوگند بزرگسالم را كشتى، كسانم را نابود كردى، شاخه‌ام را بريدى، ريشه‌ام را برآوردى، اگر اين دلت را خنك مى‌كند، خنك دل باش.

عبيداللّه گفت: او سجع گوى است، به خدا سوگند، پدرت هم سجع گو و شاعر بود. فرمود: زن را به سجع گفتن چكار! مرا فراغت سجع گويى نيست! ليكن اين سخنى است كه از خاطرى اندوهناك برمى خيزد.

منابع

  • محمد محمدی ری شهری و همکاران، دانشنامه امام حسين عليه السلام بر پايه قرآن، حديث و تاریخ، ترجمه عبدالهادی مسعودی، ج8، ص155-158 دسترس در حدیث نت.
  • محمد جعفر طبسى‌، با كاروان حسينى ج5، ص105، مركز تحقيقات كامپيوترى علوم اسلامى، لوح فشرده.