تکلیف

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۷ دسامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۲۹ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی '{{مدخل دائرة المعارف|دانشنامه جهان اسلام}} {{الگو:نیازمند ویرایش فنی}} '''از مفا...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دانشنامه جهان اسلام است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


از مفاهیم مهم دینی

تکلیف در لغت به معنای امر به انجام دادن کاری است که انجام دادنش برای کسی که به او امر شده مشقت دارد (ابن منظور؛ مرتضی زَبیدی ، ذیل «کلف ») و در اصطلاح ، اوامر و نواهی خداوند به بندگانش است در جهت انجام دادن یا ندادن بعضی افعال . از همین معنای اصطلاحی است که تعبیر «دارِتکلیف » یعنی دنیا که آدمی در آن موظف به انجام دادن تکالیفش است ، و نیز اصطلاح «سن تکلیف » به معنای سن رسیدن به بلوغ و انجام دادن وظایف شرعی ( رجوع کنید بهمعین ، ذیل واژه ) به وجود آمده است . مخاطبِ تکلیف ، مکلَّف نامیده می شود. اصطلاح تکلیف در ایام اخیر در کنار حق و در تقابل با آن به کار می رود، این تقابل در نتیجة تفکر مدرن حاصل شده و چنین تقابلی در آثار متقدمان مشهود نیست ( رجوع کنید به حق * ).

در علوم اسلامی به تکلیف از دو منظر توجه شده است :

نخست از منظر فقهی ، و به تبع آن اصولی ، که در آن به ماهیت تکلیف و شرایط آن با توجه به وجه عملی موضوع توجه می شود.

دوم از منظر کلامی که در آن به موضوعات مذکور به صورت نظری و انتزاعی تر توجه می گردد و در آن از موضوعاتی چون غرض از تکلیف و راه شناخت تکلیف و اولین تکلیف آدمی نیز بحث می شود.

علاوه بر این دو حوزه ، گاه بعضی فلاسفة مسلمان در مباحث مربوط به الاهیات و نیز بعضی عارفان ، از جهت رابطة تکلیف با معرفت ، به مسئلة تکلیف توجه کرده و در بارة آن نظر داده اند.

  • 1) در قرآن و حدیث . واژة تکلیف در قرآن به کار نرفته ، اما از مشتقات این مصدر هفت بار در قرآن استفاده شده ( رجوع کنید بهبقره : 233، 286؛ نساء: 84؛ انعام : 152؛ اعراف : 42؛ مؤمنون : 62؛ طلاق : 7) که شش بار آن (یعنی بجز نساء: 84) ناظر به معنایی واحد است (قس د. اسلام ، چاپ اول ، ذیل واژه ). این معنای واحد که در عبارات متعددی بیان شده ، از قبیل «...لا'تُکَلَّفُ نَفْسٌ اِلاّ وُسْعَه'ا...»، «لا' یُکَلِّفُ اللّ'هُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَه'ا...»، «لا'نُکَلِّفُ نَفْساً اِلاّ وُسْعَها...» و «...لا'یُکَلِّفُ اللّ'هُ نَفْساً اِلاّ م'اا'ت'ه'ا...» ناظر به این امر است که خداوند آدمی را به انجام دادن آنچه در توانش نیست ، مکلف نمی سازد.

هر چند معنای ظاهری این آیات روشن است ، اساساً در اینکه تکلیف چیست ، چرا باید باشد، و بویژه اینکه آیا خداوند می تواند بیش از وُسع و طاقت آدمی به او تکلیف کند یا نه ، میان متکلمان و مفسران اختلاف نظر وجود داشته و به اظهار آرای مختلف در این زمینه انجامیده است . مثلاً مفسران معتزلی یا شیعه ، با استناد به این آیات ، «تکلیف ما لایطاق » (اینکه خدا بیش از توان آدمی به او تکلیف کند) را نفی کرده اند (برای نمونه رجوع کنید به طوسی ، تبیان ؛ زَمَخْشَری ؛ طَبْرِسی ، ذیل بقره : 286). از سوی دیگر، مفسر اشعری مسلکی مثل فخررازی ، ضمن تفسیر آیة 286 بقره و با ذکر آیات دیگری که معتزله در نفی تکلیف مالایطاق به آنها استناد می کرده اند، از قبیل «.. وَم'ا جَعَلَ عَلَیْکُم فی الدّینِ مِنْ حَرَجٍ...» (حج : 78)، «یُریدُ اللّ'هُ اَنْ یُخَفِّفَ عَنْکُم ...» (نساء: 28)، «... یُریدُاللّ'هُ بِکُمُ الْیُسْر وَلا'یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ...»، با مطرح کردن بحثی کلامی در باب کفر و ایمان و قدرت و ارادة خدا، به این نظر می رسد که وجوه عقلیِ قطعیِ یقینی ای وجود دارد که تکلیف مالایطاق را مجاز می دارد. وی سپس نتیجه می گیرد که در چنین شرایطی باید آیه را به صورتی تأویل کرد که مغایر با این نظر عقلی و کلامی نباشد ( رجوع کنید به فخررازی ، 1421، ذیل بقره : 286). البته همة اشاعره به این صورت به تفسیر به رأی روی نمی آورده اند و غالباً می کوشیده اند برای نظر خود شواهدی در قرآن بجویند، چنانکه گاه از آیاتی مانند «... و یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلاَ یَسْتَطِیعُون » (قلم : 42) برای اثبات جواز تکلیف مالایطاق بهره می برده اند ( رجوع کنید به اشعری ، 1955، ص 113ـ114؛ در بارة تکلیف مالایطاق رجوع کنید به ادامة مقاله ).

در روایات و احادیث نیز، بصراحت یا به طور ضمنی ، نکات مختلفی در بارة تکلیف آمده است . از جمله گفته شده است که تکلیف امر دشواری نیست حال آنکه ثواب بسیار به آن تعلق می گیرد. همچنین گفته شده است که سه گروه تکلیف ندارند و بازخواست نمی شوند: دیوانه تا وقتی که عاقل شود، فردی که در خواب است تا وقتی که بیدار شود، و کودک تا وقتی که بالغ شود ( رجوع کنید به حدیث رفع * ). علاوه بر اینها به این نکته نیز اشاره شده است که خداوند فوق طاقت بشر به او تکلیف نمی کند ( رجوع کنید به محمدی ری شهری ، ج 8، ص 425ـ426).

در فقه تکلیف را خواست شارع برای انجام دادن یا انجام ندادن امری دانسته اند که بر آوردن آن خواست ، مستلزم سختی و مشقتی است . این خواست شارع به صورت حکم بیان می شود و خطابی است که متعلق آن افعال مکلَّفین است ( رجوع کنید بهالموسوعة الفقهیة ، ذیل «تکلیف »).

  • 2) در فقه . در میان فقها در بارة تکلیف مباحث مختلفی مطرح شده است ، از جمله به این مسائل پرداخته شده که مخاطب تکلیف کیست ، رابطة تکلیف و ثواب چگونه است و آیا به تکلیفی که بدون نیت انجام شده باشد ثوابی تعلق می گیرد، تکلیف چه موقع قطعی می شود و آیا در قطعی شدن تکلیف ، وجود علم مکلَّف به تکلیف شرط است یا صرفاً امکان علم داشتن او (برای نمونه رجوع کنید به امام الحرمین ، 1399، ص 35ـ36؛ شاطِبی ، ج 2، 315ـ317؛ شهیدثانی ، ص 66ـ 78).

در اصطلاح شناسی فقه ، اصطلاح تکلیف با اصطلاح اهلیت پیوند دارد. فقها مخاطب تکلیف را کسی دانسته اند که اهلیت داشته باشد؛ یعنی ، خطاب به او بوده و او برای انجام دادن آن امر صلاحیت داشته باشد. اصولیان شرایط این اهلیت را بلوغ و عقل دانسته و انسان عاقل بالغ را مکلف قلمداد کرده اند. اصطلاح اهلیت نیز با اصطلاح ذمه پیوند دارد. اهل فقه با تقسیم اهلیت به دو گونه ، اهلیت وجوب و اهلیت ادا، ذمه را وصفی دانسته اند که شخص با آن اهلیت وجوب می یابد و به اصطلاح ، اهلیت وجوب با فرض وجود ذمّه تثبیت می شود ( الموسوعة الفقهیة ، ذیل «اهلیت » و «تکلیف »؛ نیز رجوع کنید به شهیدثانی ، همانجا).

بحثهای تکلیف را فقها غالباً در باب «حِجر» و اصولیان معمولاً در بحث حکم و حاکم و محکومٌعلیه و محکومٌبه و جاهای دیگری که با تکلیف پیوند دارد، آورده اند، چرا که تکلیف نسبت مستقیم با حکم ، و به تبع آن با حاکم و محکومٌ علیه و محکومٌبه ، دارد ( الموسوعة الفقهیة ، همانجا).

فقها و اصولیان و متکلمان در بارة نسبت تکلیف ـ محکومٌبه به بحث پرداخته و احکام تکلیفیه یا احکام شرعیه را دو یا پنج قسم دانسته اند. بعضی بر این اساس که در تکلیف الزام هست صرفاً واجب و حرام را حکم تکلیفی دانسته اند (تَهانَوی ، ذیل واژه ؛ نیز رجوع کنید به بغدادی ، اصول الدین ، ص 207) و گروهی دیگر بر این اساس که تکلیف التزام به احکام اللّه است و احکام الاهی نیز پنج قسم (واجب ، مستحب ، مباح ، مکروه ، حرام ) است ، احکام تکلیفی را پنج قسم دانسته اند ( رجوع کنید به غزالی ، 1322ـ1324، ج 1، ص 54ـ120؛ فخررازی ، 1412، ج 1، ص 94ـ105؛ نیز رجوع کنید به احکام خمسه * ).

  • 3) در کلام . در کتابهای کلامی بحث تکلیف در مواضع گوناگون مطرح شده و متناسب با ارتباطی که این مفهوم با مفاهیم دیگر، نظیر مکلِّف ، عدل ، لطف ، حسن و قبح ، استطاعت ، عوض ، تفضل ، ثواب و عقاب و مانند اینها پیدا می کرده ، در مباحث توحید و عدل و نبوت و غیره بحث می شده است .

متکلمان تکلیف را الزام یا طلب امری که انجام دادن آن مستلزم سختی ومشقت است ، دانسته اند ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، 1385، ج 11، ص 293ـ301؛ بغدادی ، اصول الدین ، ص 207؛ طوسی ، تمهیدالاصول ، ص 157؛ نیز رجوع کنید به نیسابوری مقری ، ص 106) و در بارة شرایط آن بحث کرده اند که خود سه قسم است : شرایط مکلَّف و اینکه چه کسی مخاطب تکلیف است ، شرایط مکلِّف ، و نیز شرایط خود تکلیف از حیث خطاب و امر و نهی و خبر بودن و مانند اینها. مثلاً گفته شده است که تکلیف ، کلام و خطاب است و هر کلامی مصدری دارد که مکلِّف است و مخاطبی دارد که مکلَّف است . شرط مکلِّف این است که متکلم باشد و شرط مکلَّف این است که کلام را فهم کند ( رجوع کنید بهغزالی ، 1409، ص 112؛ طوسی ، تمهیدالاصول ، ص 158). این شرط برای مکلَّف سبب شده است که غالباً صرفاً انسان زندة عاقل بالغ را مخاطب تکلیف بدانند و کودکان و دیوانگان و حیوانات و جمادات را مخاطب تکلیف ندانند ( رجوع کنید بهبغدادی ، الفرق بین الفرق ، ص 347؛ همو، اصول الدین ، ص 207؛ علم الهدی ، 1405ـ1410، ج 1، ص 43؛ همو، 1415، ص 132، 355). گاه حتی گفته شده است که قائلان به تکلیف برای حیوانات ، قائل به نظریة تناسخ اند ( رجوع کنید به علم الهدی ، 1405ـ 1410، ج 1، ص 425). در مواردی نیز از اینکه جمادات نیز مخاطب تکلیف باشند سخن به میان آمده است ( رجوع کنید بهد. اسلام ، چاپ اول ، همانجا) و مثلاً ملائکه را اغلب امامیه و معتزله و مرجئه و گروهی از اهل حدیث مکلف دانسته اند، اما گروهی از امامیه و اهل حدیث آنها را مکلف نمی دانند (مفید، ص 23ـ24).

همچنین به پیروی از اصولیان ، در بارة کلام یا خطابی که تکلیف به واسطة آن بیان می شود بحث شده است و بعضی آن را به سه صورت امر و نهی و خبر دانسته و گروهی دیگر آن را صرفاً در دو دستة امر و نهی تقسیم بندی کرده و گروه دیگری نیز با تحویل نهی به امر، آن را فقط به صورت امر دانسته اند (بغدادی ، اصول الدین ، ص 208؛ علامه حلّی ، ص 319). همچنین گفته شده است که تکلیف امر خداست و اطاعت از پیامبر و اتباع او و همچنین والدین هم به جهت اطاعت از امر خداست (بغدادی ، اصول الدین ، ص 207).

به رغم اینکه بسیاری از متکلمان ، بویژه معتزله و شیعه ، همة تکالیف را لطف الاهی برای رشد آدمی دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید به شهرستانی ، ج 1، ص 81)، در اغلب تعاریف و توضیحاتی که در مورد تکلیف بیان شده ، با توجه به ریشة کلمه ( ک ل ف )، این موضوع که تکلیف متضمن مشقتی است ، لحاظ شده و حتی گاه بر این مبنا، استدلال شده است که انبیا از ملائکه افضل اند چون تکلیف دشوارتری دارند ( رجوع کنید به علم الهدی ، 1405ـ 1410، ج 1، ص 110) ولی بعضی اساساً در این امر تردید کرده اند و مؤمنی را که به انجام دادن تکلیف می پردازد در سختی و مشقت ندانسته اند (برای نمونه رجوع کنید به ابن طاووس ، ص 5 ـ 16؛ نیز رجوع کنید به طارمی ، ص 45ـ47).

یکی از مباحث کلامی مهم ناظر به مسئلة تکلیف ، غرض از تکلیف است . متکلمان به این مسئله رویکردهای مختلفی داشته اند که این رویکردها با دیگر آرای کلامی آنها پیوند داشته است . اشاعره بر این اساس که ارادة خداوند را حدی نیست و آدمی نمی تواند برای افعال الاهی به دنبال غرض و علت بگردد، این پرسش را پرسش اصیلی نمی دانستند و تکلیف را از آن جهت که از جانب خداست مقبول و آدمی را ملزم به عمل به آن می دانستند ( رجوع کنید به اشعری ، 1955، ص 99ـ115؛ باقلانی ، ص 50 ـ 52؛ ابن فُورَک ، ص 129ـ 148؛ فخررازی ، 1404، ص 296ـ 298). در صورتی که معتزله ، با تعابیر مختلف ، کوشیده بودند بر این اساس که خداوند خیر آدمی را می خواهد، تکلیف را لطف خداوند برای کمک به رشد آدمیان یا مشقتی برای بردن ثواب بیشتر معرفی کنند و آن را بر مبنای مصلحت آدمی توضیح دهند. البته در میان معتزله در اینکه آیا خداوند باید برای آدمیان تکالیفشان را مشخص می کرده یا نه ، اختلاف نظر بوده است . غالب معتزله قائل به نظریة اصلح بودند، یعنی بر آن بودند که خدا آنچه را که از هر جهت به مصلحت ماست به ما تکلیف می کند، اما به نظر گروهی دیگر، از جمله بشربن معتمر * و ابوعلی جُبّایی * و پیروانش ، خدا ملزم به چنین کاری نبوده و نیست و اگر چنین کرده ، این تفضل او به ماست ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، 1385، ج 14، ص 115ـ180؛ همو، 1408، ص 509 ـ 525؛ همو، 1981، ج 2، ص 169ـ360؛ منصورباللّه ، ص 113).

متکلمان شیعه نیز با تفاوتهای ظریفی چنین تبیینی از مسئله داشته اند ( رجوع کنید به مفید، ص 7ـ 8؛ نیز رجوع کنید به مکدرموت ، ص 98؛ همچنین برای اختلاف نظرهای شیخ مفید در مقام متکلمی شیعی با عبدالجبار در مقام یکی از معتزله بصره رجوع کنید به مکدرموت ، ص 104ـ 112؛ علم الهدی ، 1405ـ1410، ج 1، ص 78؛ طوسی ، تمهید الاصول ، ص 159ـ160؛ ابن میثم ، ص 114ـ 117؛ علامه حلّی ، همانجا).

عالمان مسلمان بر این اساس که انسان عاقلِ بالغ مخاطب تکلیف است ، با این مسئله مواجه شده اند که آیا کافر نیز مکلف است یا نه . بعضی صرفاً کفر کافر را مشکل او دانسته و تکالیف شرعی را مستقلاً بر عهدة او ندانسته اند و در حقیقت تکلیف شرعی را فرع بر ایمان دانسته اند. بعضی نیز کافر را در عین کافر بودن ، مکلف به انجام دادن تکالیف شرعی دانسته و گفته اند که کافر هم به جهت کفر و هم به جهت انجام ندادن تکلیف ، بازخواست می شود ( رجوع کنید به قاضی عبدالجباربن احمد، 1385، ج 11، ص 254ـ292؛ فخررازی ، 1412، ج 2، ص 237ـ 246). این بحث به تألیف آثار مستقلی با عنوان «تکلیف الکفار بالفروع » انجامیده است (برای نمونه از تألیفات شیعیان در این باره رجوع کنید بهآقابزرگ طهرانی ، ج 4، ص 407).

این بحث با پرسش اساسیتری پیوند دارد که به بحثهای ظریفی در کلام انجامیده است ؛ یعنی ، این پرسش که اولین تکلیف آدمی چیست ؟ گروهی اولین تکلیف آدمی را شناخت خدا یا ایمان به خدا، و گروهی استدلال برای معرفت به خدا دانسته اند (مثلاً عبدالجبار نخستین تکلیف آدمی را استدلال برای شناخت خدا می داند، ولی شیخ مفید شناخت خداوند را نخستین تکلیف می داند رجوع کنید به مکدرموت ، ص 80). بر همین اساس بعضی ، تکالیف شرعی را متأخر از معرفت خدا و توحید و عدل دانسته و گروهی آنها را به موازات هم مطرح کرده اند. این بحث خود با بحث مهمتر و اساسیتری پیوند داشته است ؛ یعنی ، این پرسش که راه شناخت تکلیف و دلیل انجام دادن آن چیست ؟ بسته به پاسخی که به این پرسش داده می شده ، پاسخ به پرسش کفر و تکلیف نیز مشخص می شده است . متکلمان معتزلی ، از جمله قاضی عبدالجباربن احمد ( رجوع کنید به 1385، ج 14، ص 149ـ180؛ همو، 1981؛ همو، 1408، همانجاها)، تکالیف را به دو دستة تکالیف سمعی یا شرعی و تکالیف استدلالی یا عقلی تقسیم می کرده اند. تکالیف سمعی یا شرعی بر مبنای شرع مشخص می شوند و لازم الاجرا بودنشان از جهت شرع است ، اما تکالیف عقلی تکالیفی اند که انسان به مدد عقل خود و تفکر استدلالی آنها را در می یابد. شق اخیر با نظریة معتزله در باب حسن و قبح ذاتی پیوند ناگسستنی دارد. اشعری و پیروان او، که قائل به حسن و قبح عقلی نبوده اند، قائل به تکلیف عقلی هم نبوده اند و همة تکالیف را سمعی می دانسته اند ( رجوع کنید به اشعری ، 1955، همانجا؛ ابن فورک ، ص 32، 180ـ181، 285ـ286؛ عضدالدین ایجی ، ص 323ـ332؛ تفتازانی ، ج 4، ص 282ـ 305). متکلمان شیعه و نیز در بین اهل سنّت ، ماتُریدی و پیروان او ( رجوع کنید به ماتریدی ، ص 263ـ286)، با تقسیم بندی تکالیف به عقلی و سمعی کم و بیش موافق بوده اند، اما متکلمان شیعه ، همسخن با معتزلة بغداد، متذکر این موضوع نیز می شده اند که عقل به تنهایی کفایت نمی کند و تکلیف متأخر از شرع است و عقل به سمع نیاز دارد ( رجوع کنید به علم الهدی ، 1415، ص 25؛ نیز رجوع کنید به مفید، ص 7؛ برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به مکدرموت ، ص 80 ـ92).

بحث تکلیف به کافر، با تبیینی که اشاعره از مسئله داشته اند ( رجوع کنید به ادامة مقاله )، به بحث محوری و اساسی تکلیف مالایطاق ــ که به آن اشاره شد ــ می انجامیده و با آن پیوند داشته است . تکلیف مالایطاق هم شامل تکالیفی است که فرد از انجام دادن آنها عاجز است و عادتاً ناممکن اند و هم تکالیفی که منطقاً و عقلاً ناممکن و غیرقابل انجام دادن اند. معتزله و شیعه ، بر مبنای تصوری که از تکلیف و غرض از آن و مصلحت آدمی داشته اند و نیز باتوجه به نظری که در بارة عدل خدا داشته و همچنین باتوجه به نظریة حسن و قبح ذاتی که به آن قائل بوده اند، تکلیف مالایطاق را از جانب خدا محال می دانسته و تکلیف به کافر را از مصادیق تکلیف مالایطاق نمی دانسته اند (برای نمونه رجوع کنید بهقاضی عبدالجباربن احمد، 1981، ج 2، ص 56 ـ 65). شیعیان نیز، چنانکه در ابتدای مقاله و در بحث تفسیری ذکر شد، همین نظر را داشته اند (برای نمونه رجوع کنید به طوسی ، تمهیدالاصول ، ص 154ـ183). ماتریدی نیز در این زمینه با معتزله و شیعه هم عقیده بوده است ( رجوع کنید به ماتریدی ، همانجا).

اما اشاعره ، برای محدود نشدن ارادة الاهی ، این امر را جایز می دانسته اند؛ خدا هر چه بخواهد می کند و هر حکمی بخواهد می دهد و هر چه کند عین عدل است و افعال او را با معیاری جز خود او نمی توان سنجید. همچنین اشاعره ، بر مبنای نظریة کسب ، قائل بوده اند که انسان در هر لحظه قدرت و استطاعت انجام دادن یک کار را دارد و عکس آن کار را نمی تواند انجام دهد. نتیجة این تصور این است که اگر کافری در لحظه ای خاص کاری انجام دهد، مثلاً کفر ورزد، در آن لحظه امکان انجام دادن عکس این کار را ندارد. از سوی دیگر می دانیم که خدا به کافر امر می کند ایمان بیاورد، که باتوجه به مطالب مذکور این تکلیف کردن به کافر است برای انجام دادن امری ناممکن . هرچند خود اشعری (1955، ص 99ـ122) توضیح می دهد که این که شخص کافر است و در این لحظه امکان ایمان آوردن ندارد، نتیجة انتخاب آگاهانة کفر است ، پس مسئله در اینجا تکلیف به تارک است و با تکلیف به عاجز متفاوت است .

نکتة دیگری که اشعری و پیروانش در توجیه تکلیف مالایطاق به آن استناد می جویند، مسئلة علم سابق الاهی است ؛ مثلاً اگر خداوند می داند که ابولهب ایمان نخواهد آورد و به او تکلیف کند که ایمان بیاورد، این کار تکلیف مالایطاق است . این در حالی است که معتزله این فرد را نیز قادر به ایمان آوردن و مأمور به آن می دانند (همو، 1400، ص 243، 561). به نظر اشاعره ، تکلیف مالایطاق قبیح نیست ، بلکه به بیان آنها، در بارة فعل خدا اساساً نمی توان از حسن و قبح سخن گفت ( رجوع کنید بهابن فورک ، ص 90ـ 130، 334ـ 335؛ فخررازی ، 1412، ج 2، ص 215ـ 236؛ منصورباللّه ، ص 111؛ امام الحرمین ، 1369، ص 226ـ 228، 257ـ302؛ نیز رجوع کنید به غزالی ، 1409، ص 102ـ 121)، حال آنکه به نظر معتزله و شیعه ، این امر قبیح است و با عدل خدا نیز منافات دارد. آرای اشعری را در این زمینه مطابق آرای نجار دانسته اند ( رجوع کنید به د. اسلام ، چاپ دوم ، ذیل واژه ). اشاعره بر مبنای آرای پیشگفته بر این باور بوده اند که بر خدا نیست که پس از تکلیف حتماً ثوابی بدهد، بلکه اگر بخواهد ثواب می دهد و اگر نخواهد نمی دهد، چرا که تکلیف تصرف در عبد و مملوک است (غزالی ، 1409، ص 116ـ 118).

منابع

  • دانشنامه جهان اسلام، جلد 6، ذیل مدخل تکلیف از محمدمنصور هاشمی (با تلخیص)، در دسترس در پایگاه دانشنامه جهان اسلام