ابو نصر فارابی: تفاوت بین نسخه‌ها

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو
سطر ۱: سطر ۱:
على‌رغم آن كه نوعى اجماع نظر وجود دارد كه ابونصر فارابى مؤسس فلسفه اسلامى(1) و بنيان‌گذار فلسفه سياسى است و در عصر خويش «معلم مطلق» و در همه زمان‌ها او را «معلم ثانى» بعد از ارسطو لقب داده‌اند؛ اما آن چه عجيب مى‌نمايد و محققان علاقه‌مند به انديشه وى را متحير كرده، اين است كه ايشان با وجود كثرت آثار و تأليفات، شرح حال زندگى و تحصيلات و مسافرت‌ها و نحله فكرى و روابط اجتماعىِ خويش را به تقرير در نياورده است و اطلاعاتى از خود به جا نگذاشته است و يا به ما نرسيده است. همين امر سبب گرديده است كه برخى نويسندگان، در همه اطلاعات درباره وى ترديد قرار كنند.(2) اگر چه به اين مشكل بايد اذعان كرد.  
+
علی‌رغم آن که نوعی اجماع نظر وجود دارد که ابونصر فارابی مؤسس فلسفه اسلامی(1) و بنیان‌گذار فلسفه سیاسی است و در عصر خویش «معلم مطلق» و در همه زمان‌ها او را «معلم ثانی» بعد از ارسطو لقب داده‌اند؛ اما آن چه عجیب می‌نماید و محققان علاقه‌مند به اندیشه وی را متحیر کرده، این است که ایشان با وجود کثرت آثار و تألیفات، شرح حال زندگی و تحصیلات و مسافرت‌ها و نحله فکری و روابط اجتماعیِ خویش را به تقریر در نیاورده است و اطلاعاتی از خود به جا نگذاشته است و یا به ما نرسیده است. همین امر سبب گردیده است که برخی نویسندگان، در همه اطلاعات درباره وی تردید قرار کنند.(2) اگر چه به این مشکل باید اذعان کرد.  
 
 
 
==توجه به دو امر اساسی==
 
==توجه به دو امر اساسی==
 
+
اما آن چه این مشکل را تا حدی آسان و مرتفع می‌کند و می‌تواند محققان و فارابی شناسان را به نوعی اطمینان برساند، توجه به دو امر اساسیِ زیر است:
اما آن چه اين مشكل را تا حدى آسان و مرتفع مى‌كند و مى‌تواند محققان و فارابى شناسان را به نوعى اطمينان برساند، توجه به دو امر اساسىِ زير است:
+
1. علیرغم آن که فارابی شرح حال کامل و جامعی از خود ارائه نکرده است، اما به صورت پراکنده در لاب لای آثارش، گاهی از محل سکونت خویش سخن می‌گوید.(3) و گاهی به انتقادهایی که علمای معاصر وی، درباره پیروی از اندیشه ارسطو به ایشان می‌کنند، پاسخ می‌دهد(4) و در برخی آثارش خبر از مراوده با وزیران خلفای عباسی می‌دهد.(5)
1. عليرغم آن كه فارابى شرح حال كامل و جامعى از خود ارائه نكرده است، اما به صورت پراكنده در لاب لاى آثارش، گاهى از محل سكونت خويش سخن مى‌گويد.(3) و گاهى به انتقادهايى كه علماى معاصر وى، درباره پيروى از انديشه ارسطو به ايشان مى‌كنند، پاسخ مى‌دهد(4) و در برخى آثارش خبر از مراوده با وزيران خلفاى عباسى مى‌دهد.(5)
 
  
 
==مجالس احتجاج==
 
==مجالس احتجاج==
 
+
در زمانی دیگر با حضور در مجالس احتجاج، که در دربار وزیر خلیفه در بغداد، بین نحویان و فیلسوفان و منطقیان، نظیر متی بن یونس، استاد فارابی و ابو سعید عبدالله سیرافی، شاگرد ابن سراج نحوی، استاد فارابی دایر می‌شد، شرکت می‌کرد و با دیدگاه آشتی جویانه بین دین و فلسفه و ادبیات و منطق، فصل الخطاب می‌شد و همه نحویان درباری را مجاب می‌کرد.(6)  
در زمانى ديگر با حضور در مجالس احتجاج، كه در دربار وزير خليفه در بغداد، بين نحويان و فيلسوفان و منطقيان، نظير متى بن يونس، استاد فارابى و ابو سعيد عبدالله سيرافى، شاگرد ابن سراج نحوى، استاد فارابى داير مى‌شد، شركت مى‌كرد و با ديدگاه آشتى جويانه بين دين و فلسفه و ادبيات و منطق، فصل الخطاب مى‌شد و همه نحويان دربارى را مجاب مى‌كرد.(6)  
+
نظیر این مطالب، کم و بیش در منابع مختلف وجود دارد، به ویژه اطلاعاتی از فارابی به نقل از ایشان در تراجم و فهارس و تواریخ آمده است که آثار آن، مع الاسف به دست ما نرسیده است.  
نظير اين مطالب، كم و بيش در منابع مختلف وجود دارد، به ويژه اطلاعاتى از فارابى به نقل از ايشان در تراجم و فهارس و تواريخ آمده است كه آثار آن، مع الاسف به دست ما نرسيده است.  
+
2. آثار ارزشمند مترجمان و شرح حال نویسان مسلمان، که تواتر آن‌ها گفتارشان را تأیید و توثیق می‌کند، کمک شایانی به محققان و نویسندگان است، بویژه آن که برخی از مورخان معاصر فارابی و یا در پایان قرن چهارم، یعنی زمانی که شهرت فارابی زبان زد عام و خاص بود و شاگردان و علاقه‌مندان او در قید حیات بودند و آثار خطیِ او به طور کامل وجود داشت، به نگارش شرح حال وی پرداخته‌اند؛ مانند مسعودی ( 345) در التنبیه و الاشراف از فارابی یاد کرده است. صاعد اندلسی (420 462 ق) شرح حال کاملی از فارابی در «طبقات الامم» خویش آورده است. پس از او بیهقی (499 565ق) در تاریخ حکماء الاسلام، عبداللطیف بغدادی (555 629) در «الافادة و الاعتبار»، قفطی (564 648ق) در «تاریخ الحکماء»، ابن ابی اصیبعه (600 668ق) در «عیون الانباء فی طبقات الاطباء»، ابن خلکان (608 681ق) در «وفیات الاعیان» و صلاح الدین صفدی (696 764ق) در «الوافی بالوفیات».
2. آثار ارزشمند مترجمان و شرح حال نويسان مسلمان، كه تواتر آن‌ها گفتارشان را تأييد و توثيق مى‌كند، كمك شايانى به محققان و نويسندگان است، بويژه آن كه برخى از مورخان معاصر فارابى و يا در پايان قرن چهارم، يعنى زمانى كه شهرت فارابى زبان زد عام و خاص بود و شاگردان و علاقه‌مندان او در قيد حيات بودند و آثار خطىِ او به طور كامل وجود داشت، به نگارش شرح حال وى پرداخته‌اند؛ مانند مسعودى ( 345) در التنبيه و الاشراف از فارابى ياد كرده است. صاعد اندلسى (420 ـ 462 ق) شرح حال كاملى از فارابى در «طبقات الامم» خويش آورده است. پس از او بيهقى (499 ـ 565ق) در تاريخ حكماء الاسلام، عبداللطيف بغدادى (555 ـ 629) در «الافادة و الاعتبار»، قفطى (564 ـ 648ق) در «تاريخ الحكماء»، ابن ابى اصيبعه (600 ـ 668ق) در «عيون الانباء فى طبقات الاطباء»، ابن خلكان (608 ـ 681ق) در «وفيات الاعيان» و صلاح الدين صفدى (696 ـ 764ق) در «الوافى بالوفيات».
+
دکتر حسین علی محفوظ در کتاب «الفارابی فی المراجع العربیه» شرح کاملی از آثار مربوط به فارابی را از قرن چهارم تا قرن چهاردهم آورده است.
دكتر حسين على محفوظ در كتاب «الفارابى فى المراجع العربيه» شرح كاملى از آثار مربوط به فارابى را از قرن چهارم تا قرن چهاردهم آورده است.
+
پیش از ورود به بیان شرح حال معلم ثانی، لازم است به یک پرسش اساسی پاسخ داده شود و آن این است که اگر گفته شود:چه رابطه‌ای بین اندیشه سیاسی و شرح حال و زندگی هست و در یک کتاب اندیشه‌ای، آیا نیازی به زندگینامه وجود دارد؟ در پاسخ باید گفته شود که بدون تردید، محیط و شرایط رشد و نضج شخصیت هر انسان، رفتار و موقعیت اجتماعی، مسافرت‌ها، محل تحصیل، اساتید، شاگردان و مراحل تطور زندگیِ علمی، همه این‌ها در شکل گیری اندیشه سیاسی هر کسی تأثیر دارند.
پيش از ورود به بيان شرح حال معلم ثانى، لازم است به يك پرسش اساسى پاسخ داده شود و آن اين است كه اگر گفته شود: چه رابطه‌اى بين انديشه سياسى و شرح حال و زندگى هست و در يك كتاب انديشه‌اى، آيا نيازى به زندگينامه وجود دارد؟ در پاسخ بايد گفته شود كه بدون ترديد، محيط و شرايط رشد و نضج شخصيت هر انسان، رفتار و موقعيت اجتماعى، مسافرت‌ها، محل تحصيل ، اساتيد، شاگردان و مراحل تطور زندگىِ علمى، همه اين‌ها در شكل گيرى انديشه سياسى هر كسى تأثير دارند.
+
با این مقدمه روشنگرانه، به نظر می‌رسد بسیاری از تردیدها بر طرف شود و بخشی از مجهولات زندگیِ فارابی روشن گردد.
با اين مقدمه روشنگرانه، به نظر مى‌رسد بسيارى از ترديدها بر طرف شود و بخشى از مجهولات زندگىِ فارابى روشن گردد.
 
 
 
 
==وفات و ولادت==
 
==وفات و ولادت==
 
+
مشهور بین شارحان و مترجمان فارابی این است که وی در سال 339 از دنیا رفته است و چون عمرش را 80 سال گفته‌اند، بنابراین، تولد او در سال 258 هجری قمری بوده است.
مشهور بين شارحان و مترجمان فارابى اين است كه وى در سال 339 از دنيا رفته است و چون عمرش را 80 سال گفته‌اند، بنابراين، تولد او در سال 258 هجرى قمرى بوده است .
+
ابن ابی اصیبعه می‌گوید:محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان از شهر فاراب(7) است و آن شهری است از بلاد ترک، در سرزمین خراسان، که در آن روزگار بسیار گسترده‌تر از خراسان فعلی بود. فارابی در دهکده وسیج از توابع فاراب، در سال 339 هجری قمری بدنیا آمد.»(8) ابن خلکان می‌گوید:«فاراب را در زمان وی «اطراز» می‌نامیدند و این شهری آباد و نزدیک به تمدن چین بوده است و اهالی آن، از قرن سوم هجری، بعد از حمله نوح سامانی به اسلام گرویدند».(9)
ابن ابى اصيبعه مى‌گويد: محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان از شهر فاراب(7) است و آن شهرى است از بلاد ترك، در سرزمين خراسان، كه در آن روزگار بسيار گسترده‌تر از خراسان فعلى بود. فارابى در دهكده وسيج از توابع فاراب، در سال 339 هجرى قمرى بدنيا آمد.»(8) ابن خلكان مى‌گويد: «فاراب را در زمان وى «اطراز» مى‌ناميدند و اين شهرى آباد و نزديك به تمدن چين بوده است و اهالى آن، از قرن سوم هجرى، بعد از حمله نوح سامانى به اسلام گرويدند».(9)
+
صاحب عیون الانباء می‌گوید:«پدر فارابی ایرانی الاصل بود که با زنی از ترکان ازدواج کرد و در زمره سرداران بود». در بین متأخران درباره نژاد و وطن فارابی اختلاف نظر وجود دارد که آیا او اهل ایران است و یا ترک نژاد و اهل ترکستان ماوراء النهر؟(10) علی‌رغم آن‌که نوعی اجماع نظر درباره ایرانی بودن فارابی وجود دارد، اما مشکل انتساب قطعی به نژاد و منطقه، کماکان باقی است. حق آن است که این شبهه، در بین قدما وجود نداشته و در طی زمان، بر اثر تغییرات جغرافیایی پدید آمده است. در دوران سامانیان و عصر فارابی، ایران بسیار گسترده تر از امروز بود و بخش بزرگی از آسیای میانه، ماوراء النهر و افغانستان، جزء ایران و خراسان آن روز بود.(11)  
صاحب عيون الانباء مى‌گويد: «پدر فارابى ايرانى الاصل بود كه با زنى از تركان ازدواج كرد و در زمره سرداران بود». در بين متأخران درباره نژاد و وطن فارابى اختلاف نظر وجود دارد كه آيا او اهل ايران است و يا ترك نژاد و اهل تركستان ماوراء النهر؟(10) على‌رغم آن‌كه نوعى اجماع نظر درباره ايرانى بودن فارابى وجود دارد، اما مشكل انتساب قطعى به نژاد و منطقه، كماكان باقى است. حق آن است كه اين شبهه، در بين قدما وجود نداشته و در طى زمان، بر اثر تغييرات جغرافيايى پديد آمده است. در دوران سامانيان و عصر فارابى، ايران بسيار گسترده تر از امروز بود و بخش بزرگى از آسياى ميانه، ماوراء النهر و افغانستان، جزء ايران و خراسان آن روز بود.(11)  
 
 
 
 
==فارابی از دانشمندان ایرانی==
 
==فارابی از دانشمندان ایرانی==
 
+
بنابراین، حق آن است که در آن روز، فارابی اهل ایران و خراسان بود؛ ولی با تغییراتی که به وجود آمده، امروزه منطقه فاراب، جزء کشور قزاقستان است.  
بنابراين، حق آن است كه در آن روز، فارابى اهل ايران و خراسان بود؛ ولى با تغييراتى كه به وجود آمده، امروزه منطقه فاراب، جزء كشور قزاقستان است.  
+
بنابر شواهد و گزارشات مترجمان، فارابی دوران طفولیت را در موطن خویش گذرانده است و پیش از ورود به مباحث فلسفی، در فاراب، منصب قضاوت داشته است. و برخی دیگر گفته‌اند که فارابی در سن بلوغ به همراه پدرش، که سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفولیت و جوانیِ فارابی بیش از این اطلاعی در دست نیست. آنچه مسلم است، فارابی برای ادامه تحصیلات، راهیِ مراکز علمی و فرهنگی آن روز شده است و در آن دوران، دو مرکز علمی شهرت داشتند:یکی حران در جنوب شرقی ترکیه فعلی که این مرکز وارث مکتب اسکندریه بود و در عصر متوکل عباسی (232 247) از انطاکیه بدان‌جا منتقل شده بود و دیگری بغداد دارالخلافه بود که در واقع، ادامه مکتب حران بود؛ زیرا در همین دوران، استادان و مترجمان بزرگ حرانی به بغداد مهاجرت کرده‌اند.
بنابر شواهد و گزارشات مترجمان، فارابى دوران طفوليت را در موطن خويش گذرانده است و پيش از ورود به مباحث فلسفى، در فاراب، منصب قضاوت داشته است. و برخى ديگر گفته‌اند كه فارابى در سن بلوغ به همراه پدرش، كه سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفوليت و جوانىِ فارابى بيش از اين اطلاعى در دست نيست. آنچه مسلم است، فارابى براى ادامه تحصيلات، راهىِ مراكز علمى و فرهنگى آن روز شده است و در آن دوران، دو مركز علمى شهرت داشتند: يكى حران در جنوب شرقى تركيه فعلى كه اين مركز وارث مكتب اسكندريه بود و در عصر متوكل عباسى (232 ـ 247) از انطاكيه بدان‌جا منتقل شده بود و ديگرى بغداد دارالخلافه بود كه در واقع، ادامه مكتب حران بود؛ زيرا در همين دوران، استادان و مترجمان بزرگ حرانى به بغداد مهاجرت كرده‌اند.
+
در این که فارابی هر دو مرکز را درک کرده است، در پیش‌تر تواریخ، به آن تصریح شده است؛ اما این که از فاراب ابتدا به حران رفته است یا به بغداد، اختلاف نظر وجود دارد.
در اين كه فارابى هر دو مركز را درك كرده است، در پيش‌تر تواريخ، به آن تصريح شده است؛ اما اين كه از فاراب ابتدا به حران رفته است يا به بغداد، اختلاف نظر وجود دارد.
+
نقشه
 
 
 
 
 
==تحصیلات فارابی==
 
==تحصیلات فارابی==
 
+
صاحب موسوعة الفلسفه می‌گوید:«به احتمال زیاد، فارابی ابتدا در مدرسه حران وارد شده وعلوم اوائل و منطق را نزد معلم مسیحیِ خود، یوحنا بن حیلان فرا گرفته، و سپس به بغداد سفر کرده است و ممکن است سفر وی به بغدادهمراه اساتید و رؤسای مدرسه حران باشد که در دوران خلافت المعتضد بالله (279 289) صورت گرفته است.»(12)
صاحب موسوعة الفلسفه مى‌گويد: «به احتمال زياد، فارابى ابتدا در مدرسه حران وارد شده وعلوم اوائل و منطق را نزد معلم مسيحىِ خود، يوحنا بن حيلان فرا گرفته، و سپس به بغداد سفر كرده است و ممكن است سفر وى به بغدادهمراه اساتيد و رؤساى مدرسه حران باشد كه در دوران خلافت المعتضد بالله (279 ـ 289) صورت گرفته است.»(12)
+
بنابراین، فارابی در کم‌تر از سی سالگی به بغداد مهاجرت کرده است؛ اما الفاخوری و الجر معتقدند که فارابی، نخست به بغداد رفته است و با توجه به این که در آن‌جا شاگرد ابوبشر متی بن یونس بوده است و بنابر مشهور، ابوبشر مردی سالخورده بوده و فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بوده، پس گویا سن فارابی بالای چهل سال بوده است. فارابی پس از تحصیلات در بغداد به حران رفت و در حلقه درس یوحنا بن حیلان حاضر شد و اقامت او در حران چندان به طول نینجامید و به بغداد بازگشت.(13)  
بنابراين، فارابى در كم‌تر از سى سالگى به بغداد مهاجرت كرده است؛ اما الفاخورى و الجر معتقدند كه فارابى، نخست به بغداد رفته است و با توجه به اين كه در آن‌جا شاگرد ابوبشر متى بن يونس بوده است و بنابر مشهور، ابوبشر مردى سالخورده بوده و فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بوده، پس گويا سن فارابى بالاى چهل سال بوده است. فارابى پس از تحصيلات در بغداد به حران رفت و در حلقه درس يوحنا بن حيلان حاضر شد و اقامت او در حران چندان به طول نينجاميد و به بغداد بازگشت.(13)  
+
در دوران اقامت در بغداد، فارابی در حلقه درسیِ منطق و فلسفه ابوبشر متی بن یونس، حکیم نصرانی، تربیت شده مکتب مرماری در دیر قنا، در حوالیِ بغداد شرکت می‌کند. هم‌چنین بنابر برخی از نقل‌ها که معتقدند یوحنا بن حیلان از مدرسه حران به بغداد مسافرت کرده، فارابی در بغداد نیز نزد او تلمذ کرده است.  
در دوران اقامت در بغداد، فارابى در حلقه درسىِ منطق و فلسفه ابوبشر متى بن يونس، حكيم نصرانى، تربيت شده مكتب مرمارى در دير قنا، در حوالىِ بغداد شركت مى‌كند. هم‌چنين بنابر برخى از نقل‌ها كه معتقدند يوحنا بن حيلان از مدرسه حران به بغداد مسافرت كرده، فارابى در بغداد نيز نزد او تلمذ كرده است.  
+
او در آغاز اقامت در بغداد، ظاهراً ادبیات عربی را خوب نمی‌دانست(14) و در این دوران، بغداد مرکز مباحثات ادبی بود. شاگردان سیبویه، نظیر سیرافی، مبردء ابو علی و ابن سراج و نیز دیگران در این شهر بودند و علاوه بر کوشش ادیبان در رشد ادبیات عرب، انگیزه‌های سیاسیِ دربار عباسی، در رواج این مباحثات دخیل بود. فارابی عربی را نزد ابن سراج فراگرفت و برای اولین بار، اصطلاحات نحوی را وارد منطق کرد.(15) و به استاد خویش منطق را یاد داد. او نیز برای نخستین بار، اصطلاحات منطقی را وارد علم نحو کرد که نمونه آن در کتاب «الموجز فی النحو» ارائه شده است.(16)
او در آغاز اقامت در بغداد، ظاهراً ادبيات عربى را خوب نمى‌دانست(14) و در اين دوران، بغداد مركز مباحثات ادبى بود. شاگردان سيبويه، نظير سيرافى، مبردء ابو على و ابن سراج و نيز ديگران در اين شهر بودند و علاوه بر كوشش اديبان در رشد ادبيات عرب، انگيزه‌هاى سياسىِ دربار عباسى، در رواج اين مباحثات دخيل بود. فارابى عربى را نزد ابن سراج فراگرفت و براى اولين بار، اصطلاحات نحوى را وارد منطق كرد.(15) و به استاد خويش منطق را ياد داد. او نيز براى نخستين بار، اصطلاحات منطقى را وارد علم نحو كرد كه نمونه آن در كتاب «الموجز فى النحو» ارائه شده است.(16)
 
  
 
==حضور در مناظرات دربازی==
 
==حضور در مناظرات دربازی==
 
+
فارابی در برابر مناظرات و مباحثات ادیبان و منطقیان، که در دربار برگزار می‌شد، بی‌تفاوت نبود. نقل شده است که روزی در مجلس ابوفرات، فضل بن جعفر (320ق)، وزیر شیعیِ خلیفه المقتدر بالله (295 320ق) بین استاد فارابی، یعنی ابوبشر و سیرافی منازعه در گرفت و در حلقه دربار، ابوبشر را در پیچ و خم ادبیات عرب متحیر ساختند و او بدین‌جا رسید که منطقی را با الفاظ کاری نیست. سیرافی که جو غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره بر وی غالب شد و جمعیت بسیاری مناظره را یادداشت می‌کردند. خبر شکست متی به مجلس درس فارابی رسید و شاگردانش اصرار کردند که وی برای دفاع از متی در مناظره شرکت کند.فارابی دعوتشان را پذیرفت و با دیدگاه آشتی جویانه، به تبیین رابطه متقابل دو علم و نیازعالمان آن دو به یکدیگر پرداخت که محصول آن کتاب «الحروف» است.(17)  
فارابى در برابر مناظرات و مباحثات اديبان و منطقيان، كه در دربار برگزار مى‌شد، بى‌تفاوت نبود. نقل شده است كه روزى در مجلس ابوفرات، فضل بن جعفر (320ق)، وزير شيعىِ خليفه المقتدر بالله (295 ـ 320ق) بين استاد فارابى، يعنى ابوبشر و سيرافى منازعه در گرفت و در حلقه دربار، ابوبشر را در پيچ و خم ادبيات عرب متحير ساختند و او بدين‌جا رسيد كه منطقى را با الفاظ كارى نيست. سيرافى كه جو غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره بر وى غالب شد و جمعيت بسيارى مناظره را يادداشت مى‌كردند. خبر شكست متى به مجلس درس فارابى رسيد و شاگردانش اصرار كردند كه وى براى دفاع از متى در مناظره شركت كند.فارابى دعوتشان را پذيرفت و با ديدگاه آشتى جويانه، به تبيين رابطه متقابل دو علم و نيازعالمان آن دو به يكديگر پرداخت كه محصول آن كتاب «الحروف» است.(17)  
+
فارابی حکمت و فلسفه را در بغداد فرا گرفت؛ اما به جز متی بن یونس و یوحنا بن حیلان از دیگر اساتید وی، اطلاعی در دست نیست.
فارابى حكمت و فلسفه را در بغداد فرا گرفت؛ اما به جز متى بن يونس و يوحنا بن حيلان از ديگر اساتيد وى، اطلاعى در دست نيست.
 
 
 
 
==شاگردان فارابی==
 
==شاگردان فارابی==
 
+
از شاگردان و پیروان مشهور وی می‌توان این افراد را نام برد:یحیی بن عدی، ابوسلیمان سجستانی، ابوالحسن محمد بن یوسف عامری و ابوحیان توحیدی.(18)  
از شاگردان و پيروان مشهور وى مى‌توان اين افراد را نام برد: يحيى بن عدى، ابوسليمان سجستانى، ابوالحسن محمد بن يوسف عامرى و ابوحيان توحيدى.(18)  
+
آن چه مشهور است، فارابی در اواخر عمر خویش، در دوران مستکفی بالله (329 333) بغداد را به مقصد دمشق، که در آن‌جا سیف الدوله حمدانی، حاکم شیعی مذهب بود، ترک کرد. پاسخ این که اولاً چرا وی بغداد را که بزرگ‌ترین مرکز علمی و دارالخلافه بود ترک کرد؟ و ثانیاً چرا به دمشق رفت؟ قطعاً در تبیین برخی افکار سیاسیِ وی و رفع برخی شبهات درباره او راهگشا است.(19) صفدی و قفطی، هر دو تصریح می‌کنند که فارابی «دخل العراق و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحکمی مدینة السلام فی ایام المقتدر و الّف ببغداد معظم کتبه».(20)  
آن چه مشهور است، فارابى در اواخر عمر خويش، در دوران مستكفى بالله (329 ـ 333) بغداد را به مقصد دمشق، كه در آن‌جا سيف الدوله حمدانى، حاكم شيعى مذهب بود، ترك كرد. پاسخ اين كه اولاً چرا وى بغداد را كه بزرگ‌ترين مركز علمى و دارالخلافه بود ترك كرد؟ و ثانياً چرا به دمشق رفت؟ قطعاً در تبيين برخى افكار سياسىِ وى و رفع برخى شبهات درباره او راهگشا است.(19) صفدى و قفطى، هر دو تصريح مى‌كنند كه فارابى «دخل العراق و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحكمى مدينة السلام فى ايام المقتدر و الّف ببغداد معظم كتبه».(20)  
+
شخصیت علمیِ فارابی در بغداد شکل گرفت و تکامل یافت. او در آن‌جا وارث زحمات نهضت ترجمه و بزرگ‌ترین شارحان و فیلسوفان یونان، به ویژه افلاطون و ارسطو است. بغداد نه تنها یک حوزه علمی، بلکه پایتخت بزرگ‌ترین امپراتوری و مقتدرترین پادشاه روی کره زمین است. این شهر هم‌چنین وارث مکتب اسکندریه، نصیبین، مرو، حران و... است. بزرگ‌ترین کتابخانه دنیا و آثار مختلف یونانی، عبری، سریانی، رومی، ایرانی و هندی در آن‌جا جمع شده است.  
شخصيت علمىِ فارابى در بغداد شكل گرفت و تكامل يافت. او در آن‌جا وارث زحمات نهضت ترجمه و بزرگ‌ترين شارحان و فيلسوفان يونان، به ويژه افلاطون و ارسطو است. بغداد نه تنها يك حوزه علمى، بلكه پايتخت بزرگ‌ترين امپراتورى و مقتدرترين پادشاه روى كره زمين است. اين شهر هم‌چنين وارث مكتب اسكندريه، نصيبين، مرو، حران و ... است. بزرگ‌ترين كتابخانه دنيا و آثار مختلف يونانى، عبرى، سريانى، رومى، ايرانى و هندى در آن‌جا جمع شده است.  
+
با وجود این آیا ممکن است فارابی بدون دلیل، در سن پیری، بغداد را برای همیشه ترک کند؟ و چه دلیل یا دلایلی باعث این هجرت تاریخی شده است؟ آیا دلیل شخصی در کار بوده و یا اسباب خارجی؟ آیا جدال خونین بین حنبلیان و شیعیان در بغداد و فشار اهل سنت بر او باعث ترک بغداد شده است؟ آیا فساد خلیفه و اطرافیانش سبب شده که فارابی به اندیشه خویش درباره ضرورت هجرت فاضل از مدینه‌ای که در آن سیاست فاسد است، عمل کند؟ و آیا می‌توان دلایل هجرت را در اندیشه وی جست؟ آیا در اقامت در بغداد و مهاجرت به دمشق، انگیزه‌های مذهبی در کار نبوده است؟ آیا اقامت در بغداد، که مصادف با حضور سه تن از نایبان امام عصر(عج) است و ترک آن‌جا به محض فوت آخرین نایب و در سال 326 و پایان عصر غیبت صغری، و رفتن به جایی که فردی شیعی مذهب، یعنی سیف الدولة حمدانی، حاکم آن‌جا است، تصادفی بوده است؟ آیا جنگ داخلی بین خلیفه و امیرالامرا و حکام محلی، نظیر ابن‌رائق، ناصرالدوله و توزون، و تهاجم گسترده آل بویه به بغداد و تسلیم خلیفه عامل این هجرت بوده است؟
با وجود اين آيا ممكن است فارابى بدون دليل، در سن پيرى، بغداد را براى هميشه ترك كند؟ و چه دليل يا دلايلى باعث اين هجرت تاريخى شده است؟ آيا دليل شخصى در كار بوده و يا اسباب خارجى؟ آيا جدال خونين بين حنبليان و شيعيان در بغداد و فشار اهل سنت بر او باعث ترك بغداد شده است؟ آيا فساد خليفه و اطرافيانش سبب شده كه فارابى به انديشه خويش درباره ضرورت هجرت فاضل از مدينه‌اى كه در آن سياست فاسد است، عمل كند؟ و آيا مى‌توان دلايل هجرت را در انديشه وى جست؟ آيا در اقامت در بغداد و مهاجرت به دمشق، انگيزه‌هاى مذهبى در كار نبوده است؟ آيا اقامت در بغداد، كه مصادف با حضور سه تن از نايبان امام عصر(عج) است و ترك آن‌جا به محض فوت آخرين نايب و در سال 326 و پايان عصر غيبت صغرى، و رفتن به جايى كه فردى شيعى مذهب، يعنى سيف الدولة حمدانى، حاكم آن‌جا است، تصادفى بوده است؟ آيا جنگ داخلى بين خليفه و اميرالامرا و حكام محلى، نظير ابن‌رائق، ناصرالدوله و توزون، و تهاجم گسترده آل بويه به بغداد و تسليم خليفه عامل اين هجرت بوده است؟
 
  
 
==علت ترک بغداد==
 
==علت ترک بغداد==
  
به اعتقاد ما مجموعه گزارش‌هاى تاريخى، در كنار تفكر و انديشه فارابى مؤيد آن است كه وى از جدال‌هاى بى‌حاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونين داخلى، زمينه‌اى براى فعاليت‌هاى علمى و سياسى در بغداد نمى‌ديد. به تعبير دكتر صليبا، افكار فارابى، كه در آراى اهل مدينه فاضله آمده، محصول ايام جوانىِ وى نيست. اين كتاب در دوران شيخوخيت، يعنى در حدود هفتاد سالگى نوشته شده است. پس مطالب آن، رؤياهاى دوران جوانى و وهميات شاعرانه نيست، بلكه خلاصه تفكر فارابى درباره هستى و دنيا و نتيجه تجربيات شخصى و اجتماعىِ او است.(21) بدين رو، اگر در بيان مدينه‌هاى مضاده با مدينه فاضله تصريح مى‌كند كه ههنا كان ينبغى ان نذكر مثالات هذه فنؤخذ عن الملل الجاهلية و الضالة الموجودة اليوم فى الامم.»(22)
+
به اعتقاد ما مجموعه گزارش‌های تاریخی، در کنار تفکر و اندیشه فارابی مؤید آن است که وی از جدال‌های بی‌حاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونین داخلی، زمینه‌ای برای فعالیت‌های علمی و سیاسی در بغداد نمی‌دید. به تعبیر دکتر صلیبا، افکار فارابی، که در آرای اهل مدینه فاضله آمده، محصول ایام جوانیِ وی نیست. این کتاب در دوران شیخوخیت، یعنی در حدود هفتاد سالگی نوشته شده است. پس مطالب آن، رؤیاهای دوران جوانی و وهمیات شاعرانه نیست، بلکه خلاصه تفکر فارابی درباره هستی و دنیا و نتیجه تجربیات شخصی و اجتماعیِ او است.(21) بدین رو، اگر در بیان مدینه‌های مضاده با مدینه فاضله تصریح می‌کند که ههنا کان ینبغی ان نذکر مثالات هذه فنؤخذ عن الملل الجاهلیة و الضالة الموجودة الیوم فی الامم.»(22)
بنابراين، متهم كردن فارابى به تفكر اتو پيايى و آرمانى و زندگىِ اعتزالى و زاهدانه در بغداد، قابل تأمل است. اين كه ابن خلكان مى‌گويد: «زندگىِ فارابى زندگىِ فلاسفه پيش را به ياد مى‌آورد.» و يا مى‌نويسد: «او نگهبان يكى از باغ‌هاى دمشق بود و شب‌ها بيدار مى‌ماند و در زير نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تأليف مى‌پرداخت.»(23) همگى ناظر به زندگىِ فارابى در دمشق است؛ يعنى زمانى كه فارابى بغداد را ترك كرده و با انتخاب خويش زندگىِ زاهدانه‌اى را درپيش گرفته است.(24) شارحان قديم درباره زندگىِ فارابى در بغداد، چنين اعتقادى نداشته‌اند و آن چه از عزلت فارابى در بغداد رسيده، سخن متأخران است.  
+
بنابراین، متهم کردن فارابی به تفکر اتو پیایی و آرمانی و زندگیِ اعتزالی و زاهدانه در بغداد، قابل تأمل است. این که ابن خلکان می‌گوید:«زندگیِ فارابی زندگیِ فلاسفه پیش را به یاد می‌آورد.» و یا می‌نویسد:«او نگهبان یکی از باغ‌های دمشق بود و شب‌ها بیدار می‌ماند و در زیر نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تألیف می‌پرداخت.»(23) همگی ناظر به زندگیِ فارابی در دمشق است؛ یعنی زمانی که فارابی بغداد را ترک کرده و با انتخاب خویش زندگیِ زاهدانه‌ای را درپیش گرفته است.(24) شارحان قدیم درباره زندگیِ فارابی در بغداد، چنین اعتقادی نداشته‌اند و آن چه از عزلت فارابی در بغداد رسیده، سخن متأخران است.  
عبدالمجيد الغنوشى با رد نظر احمد امين، صاحب «ضحى الاسلام»(25) كه مى‌گويد: «فارابى به جز به علم به هيچ چيز اهتمامى نداشت و به مسائل سياسى و شؤون دنيا و شهوات آن بى اعتنا بود.» مى‌گويد: رأى احمد امين درباره فارابى، دورترين توصيف از فارابى است؛ زيرا مگر معقول است كه فارابى در سياست مدنيه و اجتماع بشرى كتاب بنويسد و خود چونان دراويش معتكف دير شود و از همه اهل زمانه و تاريخ و زندگىِ سياسى و اجتماعى، كه در اطرافش مى‌گذرد، بيگانه شود. پس با كدام دانش به تأليف و تدوين علم سياست و فلسفه سياسىِ خود اقدام كرده است؟ در حالى كه او در سن قريب به هفتاد سالگى، اين آثار سياسى را نوشته است، به نظر ما اعجاب و نبوغ فارابى معلوم نمى‌شود، مگر در خلال دوره اجتماعى و سياسى، كه در بيش‌تر تأليفاتش در آن دوره بوده و هم‌چنين از خلال نظرات عمومىِ ناقدانه به مملكت اسلامى و اوضاع بحرانىِ آن، كه دچار تفرقه و تجزيه و انحطاط شده، مى‌توان فارابى را شناخت.  
+
عبدالمجید الغنوشی با رد نظر احمد امین، صاحب «ضحی الاسلام»(25) که می‌گوید:«فارابی به جز به علم به هیچ چیز اهتمامی نداشت و به مسائل سیاسی و شؤون دنیا و شهوات آن بی اعتنا بود.» می‌گوید:رأی احمد امین درباره فارابی، دورترین توصیف از فارابی است؛ زیرا مگر معقول است که فارابی در سیاست مدنیه و اجتماع بشری کتاب بنویسد و خود چونان دراویش معتکف دیر شود و از همه اهل زمانه و تاریخ و زندگیِ سیاسی و اجتماعی، که در اطرافش می‌گذرد، بیگانه شود. پس با کدام دانش به تألیف و تدوین علم سیاست و فلسفه سیاسیِ خود اقدام کرده است؟ در حالی که او در سن قریب به هفتاد سالگی، این آثار سیاسی را نوشته است، به نظر ما اعجاب و نبوغ فارابی معلوم نمی‌شود، مگر در خلال دوره اجتماعی و سیاسی، که در بیش‌تر تألیفاتش در آن دوره بوده و هم‌چنین از خلال نظرات عمومیِ ناقدانه به مملکت اسلامی و اوضاع بحرانیِ آن، که دچار تفرقه و تجزیه و انحطاط شده، می‌توان فارابی را شناخت.  
پس وجود فارابى را در اين ظرف تاريخى از تاريخ اسلام، به عنوان وجود يك فيلسوف ملتزم و منتقد به اين بحران‌هايى است كه حيات اجتماعى و سياسى را در بر گرفته است. بنابراين، در چنين شرايطى كه جهان اسلام با آن رو به رو است و همه ارزش‌ها مشتبه شده‌اند و همه نظام‌هاى اجتماعى و سياسى مختل گرديده‌اند، طبيعى است و بلكه لازم مى‌نمايد كه پرنده حكمت، به تعبير هيگل،(26) در اين فضاى تاريك پرواز كند و اوج بگيرد. با مقايسه انديشه‌هاى اصلاحىِ فارابى با اوضاع زمان وى است كه اطمينان حاصل خواهد شد كه ايشان در حاشيه قرار نداشت، بلكه در قلب تاريخ اسلام، با حجت و استدلال، شاهد همه وقايع و تحولات بود.(27)
+
پس وجود فارابی را در این ظرف تاریخی از تاریخ اسلام، به عنوان وجود یک فیلسوف ملتزم و منتقد به این بحران‌هایی است که حیات اجتماعی و سیاسی را در بر گرفته است. بنابراین، در چنین شرایطی که جهان اسلام با آن رو به رو است و همه ارزش‌ها مشتبه شده‌اند و همه نظام‌های اجتماعی و سیاسی مختل گردیده‌اند، طبیعی است و بلکه لازم می‌نماید که پرنده حکمت، به تعبیر هیگل،(26) در این فضای تاریک پرواز کند و اوج بگیرد. با مقایسه اندیشه‌های اصلاحیِ فارابی با اوضاع زمان وی است که اطمینان حاصل خواهد شد که ایشان در حاشیه قرار نداشت، بلکه در قلب تاریخ اسلام، با حجت و استدلال، شاهد همه وقایع و تحولات بود.(27)
با اين توضيحات، اين پرسش مطرح مى‌شود كه پس چرا فارابى از «مدار انديشه سياسى» وارد «فاز عمل سياسى» نشد؟ ابن ابى اصيبعه (600 ـ 668) ابياتى را  
+
با این توضیحات، این پرسش مطرح می‌شود که پس چرا فارابی از «مدار اندیشه سیاسی» وارد «فاز عمل سیاسی» نشد؟ ابن ابی اصیبعه (600 668) ابیاتی را  
 
 
 
==علت خانه نشینی فارابی==
 
==علت خانه نشینی فارابی==
 +
از فارابی نقل می‌کند که به نظر می‌رسد بهترین پاسخ برای این پرسش باشد.
 +
لما رأیت الزمان نکساً ولیس فی الصحبة انتفاع
 +
کل رئیس به ملال و کل رأس به صداع
 +
لزمت بیتی و صنت عرضی به من العزه اقتناع
 +
اشرب مما اقتنیت راحاً لها علی راحتی شعاع(28)
 +
می‌گوید چون دیدم که زمانه پشت کرده و در مصاحبت با اهل آن، هیچ بهره‌ای نیست و هر رئیسی موجب ملالت و بیزاری است و هر سر و سر کرده‌ای موجب دردسر است. پس من نشستن در خانه را برگزیدم که در این انتخاب، عزت است و سبب خوشنودیِ من است. در خانه از اندوخته‌هایم به راحتی بهره می‌گیرم و از تابش نور عزت، راحتیِ من تأمین می‌شود.
 +
بنابراین، ما معتقدیم که حیات فکری و سیاسیِ فارابی بدرستی شناخته نخواهد شد. مگر آن‌که سه عنصر اندیشه، عمل و زمان وی را مورد توجه قرار دهیم. از این جا است که در تحلیل شخصیت و حیات سیاسیِ وی، تأثیر نهضت فکری  فرهنگی آغاز قرن سوم هجری، با ورود اسلام به فاراب، روی شخصیت او قابل بررسی است.
 +
ابن ابی اصیبعه (600  668) می‌نویسد:فارابی در اواخر عمر خویش از مصر بازدید کرده است.(29) و ابراهیم مدکور معتقد است این سفر کاملاً محتمل است؛ زیرا شام و مصر، سالیان دراز با یکدیگر پیوندهای نزدیکی داشتند و حیات فرهنگی در زمان سلسله طولونی و سلسله اخشیدی، دارای جاذبه فراوان بود.(30) و ظهیرالدین بیهقی (499  565) در «تاریخ حکماء الاسلام» می‌گوید:فارابی در اواخر عمر خویش از دمشق عازم عسقلان در فلسطین بود که در سال 339 به دست گروهی از راهزنان کشته شد. گذشته از صحت و سقم تاریخی، همه این مسافرت‌ها در آن زمان، توسط بزرگ‌ترین فیلسوف جهان اسلام و موسس فلسفه اسلامی، نمی‌توانست بدون توجیه و انگیزه سیاسی باشد.
  
از فارابى نقل مى‌كند كه به نظر مى‌رسد بهترين پاسخ براى اين پرسش باشد.
+
== مذهب فارابی==
لما رأيت الزمان نكساً وليس فى الصحبة انتفاع
 
كل رئيس به ملال و كل رأس به صداع
 
لزمت بيتى و صنت عرضى به من العزه اقتناع
 
اشرب مما اقتنيت راحاً لها على راحتى شعاع(28)
 
مى‌گويد چون ديدم كه زمانه پشت كرده و در مصاحبت با اهل آن، هيچ بهره‌اى نيست و هر رئيسى موجب ملالت و بيزارى است و هر سر و سر كرده‌اى موجب دردسر است. پس من نشستن در خانه را برگزيدم كه در اين انتخاب، عزت است و سبب خوشنودىِ من است. در خانه از اندوخته‌هايم به راحتى بهره مى‌گيرم و از تابش نور عزت، راحتىِ من تأمين مى‌شود.
 
بنابراين، ما معتقديم كه حيات فكرى و سياسىِ فارابى بدرستى شناخته نخواهد شد . مگر آن‌كه سه عنصر انديشه، عمل و زمان وى را مورد توجه قرار دهيم. از اين جا است كه در تحليل شخصيت و حيات سياسىِ وى، تأثير نهضت فكرى ـ فرهنگى آغاز قرن سوم هجرى، با ورود اسلام به فاراب، روى شخصيت او قابل بررسى است.
 
ابن ابى اصيبعه (600 ـ 668) مى‌نويسد: فارابى در اواخر عمر خويش از مصر بازديد كرده است.(29) و ابراهيم مدكور معتقد است اين سفر كاملاً محتمل است؛ زيرا شام و مصر، ساليان دراز با يكديگر پيوندهاى نزديكى داشتند و حيات فرهنگى در زمان سلسله طولونى و سلسله اخشيدى، داراى جاذبه فراوان بود.(30) و ظهيرالدين بيهقى (499 ـ 565) در «تاريخ حكماء الاسلام» مى‌گويد: فارابى در اواخر عمر خويش از دمشق عازم عسقلان در فلسطين بود كه در سال 339 به دست گروهى از راهزنان كشته شد. گذشته از صحت و سقم تاريخى، همه اين مسافرت‌ها در آن زمان، توسط بزرگ‌ترين فيلسوف جهان اسلام و موسس فلسفه اسلامى، نمى‌توانست بدون توجيه و انگيزه سياسى باشد.
 
 
 
== مذهب فارابى==
 
  
اگر چه در عصر فارابى، ماوراء النهر و تركستان و بخش اعظم شمال و شمال شرقىِ خراسان، سنى مذهب و پيرو مذهب شافعى بودند،(31) اما در مورد فارابى، تقريباً اجماع نظر وجود دارد كه شيعه است و مخالف جدى دراين باره وجود ندارد. براى پى بردن به حقيقت مذهب فارابى، سه راه وجود دارد: اول، شهادت اهل تراجم معتبر، به ويژه از مشاهير شيعه. دوم، تفكر و اعتقاد ايشان، كه از طريق آثار و تأليفاتش به دست مى‌آيد. سوم، اعمال و رفتار وى كه از طريق نقل تاريخى بيان شده است.
+
اگر چه در عصر فارابی، ماوراء النهر و ترکستان و بخش اعظم شمال و شمال شرقیِ خراسان، سنی مذهب و پیرو مذهب شافعی بودند،(31) اما در مورد فارابی، تقریباً اجماع نظر وجود دارد که شیعه است و مخالف جدی دراین باره وجود ندارد. برای پی بردن به حقیقت مذهب فارابی، سه راه وجود دارد:اول، شهادت اهل تراجم معتبر، به ویژه از مشاهیر شیعه. دوم، تفکر و اعتقاد ایشان، که از طریق آثار و تألیفاتش به دست می‌آید. سوم، اعمال و رفتار وی که از طریق نقل تاریخی بیان شده است.
بسيارى از شرح حال نويسان در شيعى مذهب بودن فارابى ترديد نكرده‌اند. صاحب «اعيان الشيعه» معتقد است: فارابى اولين فيلسوف در اسلام است و بعضى از معاصران گفته‌اند كه فارابى با هيچ كس ارتباط نداشت مگر با اهل فضل از شيعيان، به خاطر جامعيت عقيده و مذهب. و گفته‌اند كه هر كس درباره فارابى تأمل كند، درمى‌يابد كه او از اماميه عدليه و قائلان به عصمت ائمه ـ عليهم السلام ـ است.(32) علامه شيخ آقا بزرگ طهرانى آورده است كه از مواضعى از آثار فارابى روشن مى‌شود كه ايشان جزء اماميه عدليه قائلان به عصمت ائمه ـ عليهم السلام ـ بوده است.(33)
+
بسیاری از شرح حال نویسان در شیعی مذهب بودن فارابی تردید نکرده‌اند. صاحب «اعیان الشیعه» معتقد است:فارابی اولین فیلسوف در اسلام است و بعضی از معاصران گفته‌اند که فارابی با هیچ کس ارتباط نداشت مگر با اهل فضل از شیعیان، به خاطر جامعیت عقیده و مذهب. و گفته‌اند که هر کس درباره فارابی تأمل کند، درمی‌یابد که او از امامیه عدلیه و قائلان به عصمت ائمه علیهم السلام است.(32) علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی آورده است که از مواضعی از آثار فارابی روشن می‌شود که ایشان جزء امامیه عدلیه قائلان به عصمت ائمه علیهم السلام بوده است.(33)
الفاخورى و الجر معتقدند كه فلسفه فارابى، آميزه‌اى از حكمت ارسطويى و نوافلاطونى است كه رنگ اسلامى و به خصوص شيعه اثناعشرى به خود گرفته است. او در منطق و طبيعيات، ارسطويى و در اخلاق و سياست، افلاطونى و در ما بعد الطبيعه، قلوطينى است.(34)  
+
الفاخوری و الجر معتقدند که فلسفه فارابی، آمیزه‌ای از حکمت ارسطویی و نوافلاطونی است که رنگ اسلامی و به خصوص شیعه اثناعشری به خود گرفته است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویی و در اخلاق و سیاست، افلاطونی و در ما بعد الطبیعه، قلوطینی است.(34)  
لاووست مى‌گويد: «ويژگى‌هايى كه فارابى درباره رئيس مدينه فاضله ذكر كرده است، همان ويژگى‌هاى شيعه در مورد امامان و مخصوصاً امام على ـ عليه‌السلام ـ اولين امام و يكى از صحابه پيامبر و جانشين شرعىِ او است سپس اين كه رئيس مدينه فاضله مى‌تواند از افاضه عقل فعال برخوردار باشد و با آن متحد گردد. بنابراين، نبى و امام، هر دو داراى نفس برتر هستند و از فيض قدسى برخوردارند و عنايت الهى شامل آن‌ها مى‌شود. اين همان ديدگاهى است كه شيعه به آن معتقد است.(35)  
+
لاووست می‌گوید:«ویژگی‌هایی که فارابی درباره رئیس مدینه فاضله ذکر کرده است، همان ویژگی‌های شیعه در مورد امامان و مخصوصاً امام علی  علیه‌السلام  اولین امام و یکی از صحابه پیامبر و جانشین شرعیِ او است سپس این که رئیس مدینه فاضله می‌تواند از افاضه عقل فعال برخوردار باشد و با آن متحد گردد. بنابراین، نبی و امام، هر دو دارای نفس برتر هستند و از فیض قدسی برخوردارند و عنایت الهی شامل آن‌ها می‌شود. این همان دیدگاهی است که شیعه به آن معتقد است.(35)  
استاد عبدالله نعمه با تأكيد بر مطلب فوق مى‌گويد: «شروط و حدود و اوصافى كه براى رئيس مدينه فاضله شمرده است، همان اوصافى است كه پيامبر و ائمه(ع) از نظر شيعه بايد متصف بدان باشند؛ مثلاً مى‌گويد: رئيس مدينه فاضله بايد به مقتضاى طبيعت و فطرت، شايسته مقامى باشد كه به او سپرده مى‌شود.»(36)  
+
استاد عبدالله نعمه با تأکید بر مطلب فوق می‌گوید:«شروط و حدود و اوصافی که برای رئیس مدینه فاضله شمرده است، همان اوصافی است که پیامبر و ائمه(ع) از نظر شیعه باید متصف بدان باشند؛ مثلاً می‌گوید:رئیس مدینه فاضله باید به مقتضای طبیعت و فطرت، شایسته مقامی باشد که به او سپرده می‌شود.»(36)  
بنابراين، شرايط و اوصافى كه فارابى براى رئيس مدينه بر مى‌شمارد، بر اساس تفكر شيعىِ وى است. او در «تحصيل السعاده» و ديگركتاب‌هاى سياسىِ خود معتقد است: «امام» و «واضع نواميس» ، «ملك مطلق»، «فيلسوف كامل» و «رئيس اول» معناى واحد دارند.  
+
بنابراین، شرایط و اوصافی که فارابی برای رئیس مدینه بر می‌شمارد، بر اساس تفکر شیعیِ وی است. او در «تحصیل السعاده» و دیگرکتاب‌های سیاسیِ خود معتقد است:«امام» و «واضع نوامیس»، «ملک مطلق»، «فیلسوف کامل» و «رئیس اول» معنای واحد دارند.  
  
 
==ویژگی های رئیس اول از منظر فارابی==
 
==ویژگی های رئیس اول از منظر فارابی==
 
+
ویژگی‌های رئیس اول را چنین بر می‌شمارد:
ويژگى‌هاى رئیس اول را چنين بر مى‌شمارد:  
+
1. ولایت مطلقه دارند.
 
+
2. ولایتشان مقتضای فطرت و طبیعت آن‌ها و ماهیت صناعتشان است.
1. ولايت مطلقه دارند.
+
3. عدم شرطیت مقبولیت در ثبوت امامت.
 
+
4. عدم شرطیت اطاعت در ثبوت امامت.
2. ولايتشان مقتضاى فطرت و طبيعت آن‌ها و ماهيت صناعتشان است.
+
5. فعلیت امامت.
 
+
6. عنایت ویژه الهی و ارتباط خاص با خداوند از طریق عقل فعال.
3. عدم شرطيت مقبوليت در ثبوت امامت.
+
7. عدم شرطیت بسط الید و امکانات قیام در ثبوت امامت(37).
 
+
دکتر جعفر آل یاسین در ذیل عبارت فارابی می‌گوید:«تأکید فارابی بر فطری بودن امام یا رئیس است، خواه مقبول باشد یا نباشد. و از نبی مکرم اسلام (ص) روایت شده است که فرمود:«الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»؛ امام حسن و امام حسین  علیهما السلام امام هستند، خواه قیام به امر امامت بکنند و یا قیام نکنند.»(38)  
4. عدم شرطيت اطاعت در ثبوت امامت.
+
و البته رگه‌های تفکر شیعیِ فارابی، منحصر در بحث ریاست فاضله نیست، بلکه در رویکرد نظریِ وی در مباحث عرفانی، و متافیزیکی، و انسان شناسی و حتی فقهی و... این گرایش را به خوبی می‌توان دریافت.  
 
+
اما در میان اندیشمندان، بعضاً افرادی فارابی را فرامذهبی تلقی کرده‌اند. جابری در این باره می‌گوید:«فارابی در بیان مدینه فاضله‌اش از اصول اساسی در اندیشه شیعی بهره نگرفته است. ما در آثار ایشان نه به طور صریح و نه به طور تلویحی، اثری درباره وصیت، عصمت، تقیه و تعظیم و تکریم سلاله پیامبر اکرم(ص) نمی‌بینیم و اصولاً فارابی در بیان نظرهایش بر اساس هیچ فرقه مذهبی و کلامی در اسلام عمل نکرده است.»(39) نظر جابری نه تنها از مشی محققانه برخوردار نیست، بلکه خلاف ایده اکثر فارابی شناسان شیعه و سنی است که در جای خود، در رد آن استدلال خواهیم آورد.  
5. فعليت امامت.
+
و اما درباره رفتار وی بر طریقه مذهب شیعه، طبیعی است که باید به شرایط و مقتضیات آن روز نظر کرد. زندگی فارابی در عصری است که برای شیعیان، آشکار کردن مذهب، کار ساده‌ای نبود، به طوری که در همان زمان، سه تن از نواب خاص امام عصر (عج)، که مرجع و ملجأ تشیع بودند، در خفا عمل می‌کردند. جالب است که نایت سوم، یعنی حسین بن روح نوبختی  رضوان الله تعالی علیه  (305 326) از خاندان نوبخت ایرانی، به همین دلیل، با دستگاه، همکاری‌هایی داشته و در دوران فقر مالی، خلیفه الراضی بالله به او کمک مالی می‌کرد و به آن‌ها نزدیک می‌شد تا به نیاتش پی‌نبرند.(40)  
 
+
نزاع شدید اعتقادی بین حنبلیان و دیگر فرقه‌ها، از جمله شیعیان، آن چنان شدید بود که به تعبیر سیوطی، بر سر تفسیر یک آیه «عسی ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» آشوب و بلوایی در بغداد به پا شد که مدت‌ها ادامه یافت و جماعت بسیاری در این نزاع جان باختند. حنبلی‌ها می‌گفتند:معنای آیه این است که خداوند او را بر عرش خویش می‌نشاند و شیعیان مقام محمود را درباره پیامبر(ص) به قدرت شفاعت او می‌دانستند.(41) بنابراین، در این شرایط، تظاهر به رفتار شیعی بسیار مشکل بود و نقل تاریخیِ هم ما را مساعدت نمی‌کند.  
6. عنايت ويژه الهى و ارتباط خاص با خداوند از طريق عقل فعال.
+
اما در عین حال، سر نخ‌هایی از ارتباط فارابی با برخی از شیعیان مورد توجه نایب سوم امام عصر (عج)، در دست است؛ نظیر محمد بن قاسم کرخی، وزیر عباسی (322 329) که ایشان به توصیه حسین بن روح نوبختی(ع) محل رجوع شیعیان در دربار عباسی بود و هم‌چنین شخصیت سیاسیِ لایقی، مانند ابوالحسن علی بن فرات و فرزندش، ابن فرات، که در ایام مقتدر بالله به وزارت رسیدند و با سعایت‌هایی که علیه آن‌ها شد، سرانجام،هر دو به قتل رسیدند.(42)
 
+
بنابر نقل ابن ابی اصیبعه و دیگران، فارابی در حدود سال 330، یعنی پس از فوت نایب امام عصر(عج) و آغاز غیبت کبری و هم‌چنین در جریان جنگ داخلی، بغداد را ترک می‌کند و به سوی یکی از جناح‌های شیعی، که خود درگیر جنگ داخلی بودند، می‌رود و بنا به نقل بسیاری از مورخان، در زمره علمای نزدیک سیف الدوله حمدانی در می‌آید که گفته‌اند:در حمله سیف الدولة به حلب با وی همراه بوده است و از دست سیف الدولة، مقرریِ روزانه چهاردرهم از بیت المال را دریافت می‌کرده است و بنابر برخی از نقل‌ها به سیف الدوله وصیت کرده است که پس از مرگ، به روش شیعیان بر جنازه‌اش نماز بخواند و دفنش کند.  
7. عدم شرطيت بسط اليد و امكانات قيام در ثبوت امامت(37).
 
 
 
دكتر جعفر آل ياسين در ذيل عبارت فارابى مى‌گويد: «تأكيد فارابى بر فطرى بودن امام يا رئيس است، خواه مقبول باشد يا نباشد. و از نبى مكرم اسلام (ص) روايت شده است كه فرمود: «الحسن و الحسين امامان قاما او قعدا»؛ امام حسن و امام حسين ـ عليهما السلام ـ امام هستند، خواه قيام به امر امامت بكنند و يا قيام نكنند.»(38)  
 
و البته رگه‌هاى تفكر شيعىِ فارابى، منحصر در بحث رياست فاضله نيست، بلكه در رويكرد نظرىِ وى در مباحث عرفانى، و متافيزيكى، و انسان شناسى و حتى فقهى و ... اين گرايش را به خوبى مى‌توان دريافت.  
 
اما در ميان انديشمندان، بعضاً افرادى فارابى را فرامذهبى تلقى كرده‌اند. جابرى در اين باره مى‌گويد: «فارابى در بيان مدينه فاضله‌اش از اصول اساسى در انديشه شيعى بهره نگرفته است. ما در آثار ايشان نه به طور صريح و نه به طور تلويحى، اثرى درباره وصيت، عصمت، تقيه و تعظيم و تكريم سلاله پيامبر اكرم(ص) نمى‌بينيم و اصولاً فارابى در بيان نظرهايش بر اساس هيچ فرقه مذهبى و كلامى در اسلام عمل نكرده است.»(39) نظر جابرى نه تنها از مشى محققانه برخوردار نيست، بلكه خلاف ايده اكثر فارابى شناسان شيعه و سنى است كه در جاى خود، در رد آن استدلال خواهيم آورد.  
 
و اما درباره رفتار وى بر طريقه مذهب شيعه، طبيعى است كه بايد به شرايط و مقتضيات آن روز نظر كرد. زندگى فارابى در عصرى است كه براى شيعيان، آشكار كردن مذهب، كار ساده‌اى نبود، به طورى كه در همان زمان، سه تن از نواب خاص امام عصر (عج)، كه مرجع و ملجأ تشيع بودند، در خفا عمل مى‌كردند. جالب است كه نايت سوم، يعنى حسين بن روح نوبختى ـ رضوان الله تعالى عليه ـ (305 ـ 326) از خاندان نوبخت ايرانى، به همين دليل، با دستگاه، همكارى‌هايى داشته و در دوران فقر مالى، خليفه الراضى بالله به او كمك مالى مى‌كرد و به آن‌ها نزديك مى‌شد تا به نياتش پى‌نبرند.(40)  
 
نزاع شديد اعتقادى بين حنبليان و ديگر فرقه‌ها، از جمله شيعيان، آن چنان شديد بود كه به تعبير سيوطى، بر سر تفسير يك آيه «عسى ان يبعثك ربك مقاماً محموداً» آشوب و بلوايى در بغداد به پا شد كه مدت‌ها ادامه يافت و جماعت بسيارى در اين نزاع جان باختند. حنبلى‌ها مى‌گفتند: معناى آيه اين است كه خداوند او را بر عرش خويش مى‌نشاند و شيعيان مقام محمود را درباره پيامبر(ص) به قدرت شفاعت او مى‌دانستند.(41) بنابراين، در اين شرايط، تظاهر به رفتار شيعى بسيار مشكل بود و نقل تاريخىِ هم ما را مساعدت نمى‌كند.  
 
اما در عين حال، سر نخ‌هايى از ارتباط فارابى با برخى از شيعيان مورد توجه نايب سوم امام عصر (عج)، در دست است؛ نظير محمد بن قاسم كرخى، وزير عباسى (322 ـ 329) كه ايشان به توصيه حسين بن روح نوبختى(ع) محل رجوع شيعيان در دربار عباسى بود و هم‌چنين شخصيت سياسىِ لايقى، مانند ابوالحسن على بن فرات و فرزندش، ابن فرات، كه در ايام مقتدر بالله به وزارت رسيدند و با سعايت‌هايى كه عليه آن‌ها شد، سرانجام،هر دو به قتل رسيدند.(42)
 
بنابر نقل ابن ابى اصيبعه و ديگران، فارابى در حدود سال 330، يعنى پس از فوت نايب امام عصر(عج) و آغاز غيبت كبرى و هم‌چنين در جريان جنگ داخلى، بغداد را ترك مى‌كند و به سوى يكى از جناح‌هاى شيعى، كه خود درگير جنگ داخلى بودند، مى‌رود و بنا به نقل بسيارى از مورخان، در زمره علماى نزديك سيف الدوله حمدانى در مى‌آيد كه گفته‌اند: در حمله سيف الدولة به حلب با وى همراه بوده است و از دست سيف الدولة، مقررىِ روزانه چهاردرهم از بيت المال را دريافت مى‌كرده است و بنابر برخى از نقل‌ها به سيف الدوله وصيت كرده است كه پس از مرگ، به روش شيعيان بر جنازه‌اش نماز بخواند و دفنش كند.  
 
  
 
==نماز سیف الدوله بر پیکر فارابی==
 
==نماز سیف الدوله بر پیکر فارابی==
 +
آورده‌اند که سیف الدوله در لباس متصوفه و به طور ناشناس، با گروهی از نزدیکان خود بر او نماز گزارد. با فرض درستی این نقل، عمل سیف الدوله دلالت ویژه‌ای دارد که او برای رعایت احتیاط و جنبه تحفظ، به وصیت عمل کرده است و دلیل آن این بود که سیف الدوله فرماندهی سپاه را در حفظ ثغور مملکت اسلامی در برابر بیزانس بر عهده داشت و در صفوف سپاه، فرقه‌ها و طوایف مختلف اسلامی، اعم از شیعه و سنی، حضور داشتند و زمینه ایجاد اختلافات و تعصبات مذهبی وجود داشت. بنابراین سیف الدوله ترجیح داد در لباس مبدل و در معیت چند نفر از خواص، بر فارابی نماز میت بخواند.(43)
  
آورده‌اند كه سيف الدوله در لباس متصوفه و به طور ناشناس، با گروهى از نزديكان خود بر او نماز گزارد. با فرض درستى اين نقل، عمل سيف الدوله دلالت ويژه‌اى دارد كه او براى رعايت احتياط و جنبه تحفظ، به وصيت عمل كرده است و دليل آن اين بود كه سيف الدوله فرماندهى سپاه را در حفظ ثغور مملكت اسلامى در برابر بيزانس بر عهده داشت و در صفوف سپاه، فرقه‌ها و طوايف مختلف اسلامى، اعم از شيعه و سنى، حضور داشتند و زمينه ايجاد اختلافات و تعصبات مذهبى وجود داشت. بنابراين سيف الدوله ترجيح داد در لباس مبدل و در معيت چند نفر از خواص، بر فارابى نماز ميت بخواند.(43)
+
== شخصیت علمی فارابی==
 
 
== شخصيت علمى فارابى==
 
  
تنوع آثار فارابى در علوم و صناعات مختلف، نظير فلسفه، منطق، نجوم، طبيعيات و الهيات، موسيقى، ادبيات و سياست، از ويژگى‌هاى شخصيت او است و به تعبير خود وى، در «احصاء العلوم» علوم مشهور پنجگانه، يعنى:
+
تنوع آثار فارابی در علوم و صناعات مختلف، نظیر فلسفه، منطق، نجوم، طبیعیات و الهیات، موسیقی، ادبیات و سیاست، از ویژگی‌های شخصیت او است و به تعبیر خود وی، در «احصاء العلوم» علوم مشهور پنجگانه، یعنی:
1. علم لسان و اجزاى آن
+
1. علم لسان و اجزای آن
2. علم منطق و اجزاى آن
+
2. علم منطق و اجزای آن
3. علوم تعاليم؛ يعنى علم عدد، هندسه، مناظره، نجوم تعليمى، موسيقى و علم اثقال و ميل
+
3. علوم تعالیم؛ یعنی علم عدد، هندسه، مناظره، نجوم تعلیمی، موسیقی و علم اثقال و میل
4. علم طبيعى و اجزاى آن ، علم الهى و اجزاى آن
+
4. علم طبیعی و اجزای آن، علم الهی و اجزای آن
5. علم مدنى، علم فقه و علم كلام(44)
+
5. علم مدنی، علم فقه و علم کلام(44)
همه اين علوم از خود آثارى را به جاى گذاشته است. اگر چه برخى از آن‌ها به ما نرسيده، اما آن چه فعلاً در دسترس است، مجموعه بسيار غنى‌اى است كه خوشبختانه در اختيار مؤلف نيز هست و عناوين آن‌ها به ترتيب حروف الفبا، از قرار زير است:  
+
همه این علوم از خود آثاری را به جای گذاشته است. اگر چه برخی از آن‌ها به ما نرسیده، اما آن چه فعلاً در دسترس است، مجموعه بسیار غنی‌ای است که خوشبختانه در اختیار مؤلف نیز هست و عناوین آن‌ها به ترتیب حروف الفبا، از قرار زیر است:
1. آراء اهل المدينة الفاضله.(45)
+
1. آراء اهل المدینة الفاضله.(45)
 
2. احصاء العلوم  
 
2. احصاء العلوم  
 
3. الاسئله اللامعه و الاجوبه الجامعه
 
3. الاسئله اللامعه و الاجوبه الجامعه
4. الالفاظ المستعملة فى المنطق
+
4. الالفاظ المستعملة فی المنطق
5. الامكنة المغلطة  
+
5. الامکنة المغلطة  
6. تحصيل السعادة
+
6. تحصیل السعادة
7. التحليل
+
7. التحلیل
8. تلخيص النواميس
+
8. تلخیص النوامیس
9. التناسب و التأليف
+
9. التناسب و التألیف
10. التنبيه على سبيل السعادة
+
10. التنبیه علی سبیل السعادة
11. التعليقات
+
11. التعلیقات
 
12. التوطئة
 
12. التوطئة
 
13. الجدل
 
13. الجدل
 
14. جوامع الشعر
 
14. جوامع الشعر
15. الجمع بين رأى الحكيمين
+
15. الجمع بین رأی الحکیمین
 
16. الحروف
 
16. الحروف
 
17. الخطابة
 
17. الخطابة
18. الدعاوى قلبية (دعأ عظيم)
+
18. الدعاوی قلبیة (دعأ عظیم)
 
19. رساله البرهان  
 
19. رساله البرهان  
20. رسالة زينون الكبير اليونانى
+
20. رسالة زینون الکبیر الیونانی
21. رسالة فى مسائل متفرقه
+
21. رسالة فی مسائل متفرقه
22. رسالة فى الرد على جالينوس
+
22. رسالة فی الرد علی جالینوس
23. رسالة فى اعضاء الانسان
+
23. رسالة فی اعضاء الانسان
24. رسالة فى اعضاء الحيوان
+
24. رسالة فی اعضاء الحیوان
25. رسالة فى الرد على يحيى النحوى
+
25. رسالة فی الرد علی یحیی النحوی
26. رسالة فى اثبات المفارقات
+
26. رسالة فی اثبات المفارقات
27. السياسة
+
27. السیاسة
28. السياسة المدنية
+
28. السیاسة المدنیة
29. شرايط اليقين
+
29. شرایط الیقین
 
30. العبارة
 
30. العبارة
31. علم الالهى
+
31. علم الالهی
32. علم الحقايق
+
32. علم الحقایق
33. عيون المسائل
+
33. عیون المسائل
34. فصوص الحكم
+
34. فصوص الحکم
 
35. الفصول الخمسة
 
35. الفصول الخمسة
36. فلسفة ارسطوطاليس
+
36. فلسفة ارسطوطالیس
 
37. فلسفة افلاطون
 
37. فلسفة افلاطون
38. فصول منتزعه (فصول المدنى)
+
38. فصول منتزعه (فصول المدنی)
39. فضيلة العلوم
+
39. فضیلة العلوم
40. القياس
+
40. القیاس
41. القياس الصغير على طريقة المتكلمين
+
41. القیاس الصغیر علی طریقة المتکلمین
42. مايصح و ما لا يصح من احكام النجوم
+
42. مایصح و ما لا یصح من احکام النجوم
43. ما بعد الطبيعة
+
43. ما بعد الطبیعة
44. معانى العقل
+
44. معانی العقل
45. ما ينبعى ان يقدم قبل تعلم الفلسفة
+
45. ما ینبعی ان یقدم قبل تعلم الفلسفة
 
46. المدخل
 
46. المدخل
47. المسائل الفلسفية و الاجوبة عنها
+
47. المسائل الفلسفیة و الاجوبة عنها
 
48. المقولات
 
48. المقولات
 
49. الملة
 
49. الملة
 
50. الملة الفاضلة
 
50. الملة الفاضلة
51. موسيقى الكبير
+
51. موسیقی الکبیر
 
52. الواحد و الواحد
 
52. الواحد و الواحد
آثار فوق، منابعى هستند كه در نوشتن اين كتاب، از آن‌ها بهره گرفته شده است و برخى از آثار ديگر نيز وجود دارند كه متأسفانه دست‌رسى به آن‌ها نداشتيم در كنار اين آثار، مسافرت‌هاى علمىِ فارابى از ماوراء النهر به حران و بغداد و حلب و دمشق و مصر ، همه حكايت از آن دارند كه وى اندوخته‌هاى فراوانى از دانش‌ها و علوم و معارف بشرى داشته است. تسلط او بر زبان‌هاى فارسى، تركى و عربى و آشنايىِ او با زبان يونانى، به او توانايى داده بود كه بر علوم زمانه خويش چيره گردد تا آن‌جا كه ابن خلكان آورده است: بيش از هفتاد زبان مى‌دانست.(46) اگر چه ممكن است اين رقم، مبالغه‌آميز باشد و بعضى از محققان نيز بر آن خرده گرفته‌اند،(47) اما شگفتى‌هاى فوق العاده وى بيش از آن است كه با يك مبالغه، اقوال شارحان و مورخان خدشه‌دار شوند.  
+
آثار فوق، منابعی هستند که در نوشتن این کتاب، از آن‌ها بهره گرفته شده است و برخی از آثار دیگر نیز وجود دارند که متأسفانه دست‌رسی به آن‌ها نداشتیم در کنار این آثار، مسافرت‌های علمیِ فارابی از ماوراء النهر به حران و بغداد و حلب و دمشق و مصر، همه حکایت از آن دارند که وی اندوخته‌های فراوانی از دانش‌ها و علوم و معارف بشری داشته است. تسلط او بر زبان‌های فارسی، ترکی و عربی و آشناییِ او با زبان یونانی، به او توانایی داده بود که بر علوم زمانه خویش چیره گردد تا آن‌جا که ابن خلکان آورده است:بیش از هفتاد زبان می‌دانست.(46) اگر چه ممکن است این رقم، مبالغه‌آمیز باشد و بعضی از محققان نیز بر آن خرده گرفته‌اند،(47) اما شگفتی‌های فوق العاده وی بیش از آن است که با یک مبالغه، اقوال شارحان و مورخان خدشه‌دار شوند.  
  
 
==فارابی معلم ثانی==
 
==فارابی معلم ثانی==
 +
او به طور جامع، بر همه گستره فلسفه یونانی مسلط بود، نصوص را می‌شناخت و با مکاتب یونانی آشنا بود. و به همین دلیل توانست بین مشاهیر مکتب کلاسیک یونانی به زیبایی جمع کند و نیز شاید به همین دلیل بود که او را پس از ارسطو، معلم ثانی نامیده‌اند. شهرزوری می‌گوید:«فارابی ملقب به معلم ثانی است و در حکمای اسلام، افضل از او به هم نرسید و بعضی گفته‌اند:حکما چهاراند:دو کس پیش از اسلام بودند که آن ارسطو و اسکندر بود و دو در اسلام بودند که آن ابونصر و ابوعلی است.»(48)
  
او به طور جامع، بر همه گستره فلسفه يونانى مسلط بود، نصوص را مى‌شناخت و با مكاتب يونانى آشنا بود. و به همين دليل توانست بين مشاهير مكتب كلاسيك يونانى به زيبايى جمع كند و نيز شايد به همين دليل بود كه او را پس از ارسطو، معلم ثانى ناميده‌اند. شهرزورى مى‌گويد: «فارابى ملقب به معلم ثانى است و در حكماى اسلام، افضل از او به هم نرسيد و بعضى گفته‌اند: حكما چهاراند: دو كس پيش از اسلام بودند كه آن ارسطو و اسكندر بود و دو در اسلام بودند كه آن ابونصر و ابوعلى است.»(48)
+
== نوآوری‌های فارابی==
 
 
== نوآورى‌هاى فارابى==
 
 
 
آن چه شخصيت فارابى را ممتاز مى‌كندء، نوآورى‌هاى او است كه ما به برخى از آن‌ها را بيان مى‌كنيم:
 
 
 
== تأسيس فلسفه اسلامى ==
 
 
 
اگر چه برخى فارابى را مؤسس اول فلسفه، به معناى حقيقى، دانسته‌اند، اما ترديدى نيست كه وى پايه گذار فلسفه اسلامى است و شايد لقب معلم ثانى، بعد از ارسطو، در قرن پنجم هجرى، يعنى يك قرن بعد از فارابى، به اين دليل به او داده شده است. در مورد نقش فارابى در فلسفه اسلامى، در بيش‌تر اكثر تحقيقات، به طور تفصيل بحث شده است. دكتر داورى، كه بيش‌ترين تلاش را در اين زمينه داشته است و كتابى با عنوان «فارابى مؤسس فلسفه اسلامى» تأليف كرده، معتقد است كه فارابى در فلسفه، به مقام اجتهاد رسيده بود و نه تنها مانند ارسطو، معلم علم برهانى بود، بلكه علوم را طبقه‌بندى كرد، علوم اسلامى را هم در طبقه بندى و ترتيب وارد نمود و به تمام آن علوم، صورت منطقى و برهانى داد.(49) وى در جاى ديگر مى‌نويسد: فارابى در حقيقت، مجدِد فلسفه و مؤسس فلسفه اسلامى است(50)
 
 
 
== مصالحه بين فلسفه و دين ==
 
 
 
در نگاه فارابى، حقيقت فلسفه همان معرفت به خداوند يكتا است و از اين لحاظ، با دين كه بر بنياد توحيد و ايمان به خداوند است، تفاوتى ندارد. تنها فرق آن دو، نه در غايت و ماهيت، بلكه به صورت متدولوژيك است. يكى با قوه نظرى است و ديگرى با قوه متخيله است و انسان كامل فارابى‌ء كه همانا «رئيس اول» و «نبى» و «امام» است، در هر دو قوّت، مورد عنايت عقل فعال است؛(51) اما ديگران متفاوتند. در نظر فارابى از لحاظ روشى، زبان فلسفه كه برهان است مقدم بر زبان اقناعىِ دين است(52) سانكارى مى‌گويد: «فلسفه از نظر فارابى، راهى بود براى فهميدن اين كه چرا شريعت، ضامن كمال و سعادت است. عقلانى كردن اين راه، هدف غايىِ نظام فلسفه او بود.(53)
 
 
 
== جمع بين فلسفه افلاطون و ارسطو ==
 
 
 
فارابى بر خلاف حكماى مسيحى و آشنايان با فلسفه ارسطو و افلاطون در عصر وى، بين دو فلسفه به ظاهر متضاد، به خوبى جمع كرد و كتاب «الجمع بين رأى الحكيمين» را در اين باره تاليف كرد كه در مقدمه آن مى‌گويد: «چون ديدم اكثر اهل زمان ما درباره حدوث و قدم عالم با هم نزاع دارند و مدعى هستند كه بين حكيمين، افلاطون و ارسطو، درباره اثبات مبدع اول و در وجود اسباب آن و در امر نفس و عقل و در مجازات بر اعمال خير و شر و در بسيارى از امور مدنى، اخلاقى و منطقى، اختلاف وجود دارد، لذا من تصميم گرفتم در اين كتاب، بين آراى آن دو جمع نمايم.
 
 
 
== علت فاعلى==
 
 
 
فارابى در بحث وجود و ماهيت، براى نخستين بار، علت فاعلى را بر خدا منطبق كرده است و حقيقت و غايت فلسفه را نه فقط كشف جهان، به تعبير يونانيان، بلكه معرفت به خدا به تفسير اسلامى آن ديده است.(54)
 
 
 
==نظريه تطور عقول ==
 
 
 
نظريه عقول را، كه از عقل بالقوه آغاز مى‌شود و عقل مستفاد را به عقل فعال متصل مى‌كند، فارابى از فلسفه كلاسيك يونان گرفت و با آشتى دادن آن با مبانى اسلامى، عقل فعال را بر فرشته وحى و روح القدس و جبرئيل امين منطبق كرد و افاضات آن را، كه از منبع الهى دريافت مى‌كند، به انسان كامل و «نبى» و «واضع النواميس» مى‌رساند.(55)
 
 
 
==انطباق انسان كامل بر فيلسوف و امام و رئيس اول ==
 
 
 
اگر چه در فلسفه كلاسيك، افلاطون به فيلسوف شاه معتقد بود و در كتاب پنجم جمهور مى‌گفت: يا فيلسوف بايد پادشاه شود يا پادشاهان بايد در سلك فلاسفه در آيند؛ اما فارابى اين معنا را گسترش داد و از اصطلاحات اسلامى نيز بهره گرفت و فيلسوف كامل خود را بر «امام»، «نبى»، «واضع نواميس»، «ملك مطلق» و «رئيس اول» منطبق كرد.(56)
 
 
 
== ممكن الوجود وواجب الوجود ==
 
 
 
ظاهراً فارابى نخستين فيلسوفى است كه تصور واجب و ممكن را به جاى حادث و قديم مطرح مى‌كند. او موجود را به واجب الوجود و ممكن الوجود تقسيم مى‌كند و غير از آن دو، وجود ديگرى را تصور نمى‌كند. در ممكن الوجود مى‌گويد: چون هر ممكنى را ناگزير بايد علت مقدمى بر آن باشد و چون امكان ندارد علت‌ها به طور تسلسلى و دورى تا بى‌نهايت باشند، پس ناچار به وجود موجودى كه وجود آن واجب است، معتقد مى‌شويم كه برايش علتى نباشد.(57)
 
 
 
 
 
== منطق صورى ==
 
 
 
فارابى اولين دانشمندى است كه منطق صورىِ يونانى را به طور كامل ومنظم فهميده و به عرب‌ها انتقال داده است. وى ارسطو را مرد فوق العاده‌اى مى‌دانست و به همين سبب، كتاب‌هاى منطق او را شرح كرد و بر آن‌ها حاشيه نوشت و مشكلات آن‌ها را روشن ساخت و اسرار آن‌ها را كشف و آن‌ها را ساده و آسان نمود و آن چه را مورد نياز بود، در كتاب‌هاى خويش عبارت، با اشارات لطيف، گردآورد و نكاتى را كه كندى، فيلسوف مسلمان قبل از او، از آن‌ها غافل مانده بود، از لحاظ تجزيه و تحليل، همه را بيان كرد.(58)
 
 
 
== احكام نجوم ==
 
 
 
با توجه به گرايش فارابى به كشف حقيقت و ممحض شدن در فلسفه طبيعى بود كه وى با احكام پندارى و خارق العاده‌اى كه از نجوم به سرنوشت بشر نسبت داده مى‌شد، به مبارزه برخاست و احكام نجوم را باطل اعلام كرد و با دانشمندان معاصر معتقد به سعادت و نحوست نجوم و نيز پيشينيان مخالفت كرد. بر اين اساس، وى كتاب «ما يصح و مالايصح من احكام النجوم» را نوشت.
 
 
 
== مضادات مدينه فاضله ==
 
 
 
اگر چه در مباحث علم مدنى خويش از فلسفه كلاسيك بهره گرفته است اما ترديدى نيست كه معمارىِ فارابى آن چنان از معارف قرآنى بهره گرفته است كه با مصالح و مواد اوليه خود، تفاوت ماهوى دارد. او سه نوع مدينه ضد فاضله بيان كرده كه هر كدام به شش نوع مدينه تقسيم مى‌شوند. بنابراين، هجده نوع مدنيه وجود دارد و هر كدام يا در نظام سياسى مدينه است يا در نظام سياسى امت و يا در نظام سياسى معموره ارض (دولت جهانى) كه در مجموع 54 نوع نظام سياسى به وجود مى‌آيد. اين تقسيم از ابتكارات فارابى است و سابقه‌اى در قبل ندارد.
 
 
 
==نظام رهبرى ==
 
 
 
فارابى بر خلاف تصور نادرست معاصران از وى، بر اساس بينش واقعگرايى، نظام رهبرى را طورى معمارى كرده كه هيچ‌گاه به بن بست نمى‌رسد. سطح اول و دوم رهبرىِ او يقيناً ايده آلى و انحصارى است؛ يعنى «رئيس اول» و «رئيس مماثل»؛ اما سطوح بعدى، يعنى «رهبرى سنت»، «رهبرى افاضل» و «رهبرى رؤساى سنت» اين‌ها همان رهبرىِ فقهاى جامع الشرائط است كه در جاى خود، آن را مفصل توضيح داده‌ايم.(59)
 
 
 
==پانویس==
 
 
 
1. دكتر رضا داورى در كتاب فارابى مؤسس فلسفه اسلامى، در اين باره بحث تفصيلى دارند.
 
 
 
2. محسن مهدى در كتاب الفارابى مدعى است: درباره صحت گزارش‌هاى تاريخ نويسان كهن، هيچ گونه مدرك مطمئن و معتبرى وجود ندارد و اضافه مى‌كند كه تمام اطلاعات موجود درباره منشأ خانوادگى ، محل تولد فارابى در آسياى صغير، ارتباط پدر او با دربار سامانيان ، شغل و معيشت او در ايام جوانى و حتى اينكه او از شرق به بغداد رفته باشد و نه از غرب، محل ترديد و ابهام بوده و لازم است همه مفروضات محققين در اين باره، مورد مداقه مجدد قرار گيرد. نقل از: ناظرزاده كرمانى فلسفه سياسى فارابى، ص 7.
 
 
 
3. در كتاب موسيقى الكبير، ص 290 از حضور خود در شهر بغداد خبر مى‌دهد و مى‌گويد: «چون در اين شهر، كه كتاب خود را در آن مى‌نگاريم، طنبور بغدادى مشهورتر است، بهتر آن ديديم كه سخن را با شرح اين نوع طنبور آغاز كنيم و بعد از آن به طنبور خراسانى بپردازيم».
 
 
 
4. در عصر فارابى، از آغاز دوران ترجمه تا زمان ايشان، به ويژه بغداد، مركز خلافت، بين فقيهان، متكلمان، محدثان و فيلسوفان اين نزاع در ميان بود كه ترجمه شرح متون يونانى مضر به دين و ديانت است و اين اتهام را به فارابى نيز وارد كردند و او به دو نحو جواب داد كه اولاً افلاطون و ارسطو دو فيلسوف و حكيم الهى هستند و ثانياً پيروى ما از آن‌ها تقليد كوركورانه نيست: «فان ذلك من فعل من هوغبى» تبعيت ظاهرى و بدون تأمل و تحقيق كارى جاهلانه است (ر . ك: كتاب القياس الصغير على طريقه المتكلمين، ص 68) فلذا فارابى، هم براى طرح منطق و هم دفاع در مقابل اتهام اهل سنت، كتابى را نگاشت كه در آن، احاديث پيامبر اكرم(ص) بود. در تراجم، از اين كتاب ياد شده، ولى مع الاسف به دست ما نرسيده است.
 
 
 
5. فارابى خطاب به ابوجعفر محمد بن قاسم كرخى، وزير عباسى در بغداد، كه از سال 322 تا 329 وزير ابوالعباس الراضى بالله و ظاهراً شيعه بود و مورد احترام حسين بن روح نوبختى، نائب امام زمان عليه‌السلام است و از فارابى درخواست تدوين كتابى در موسيقى مى‌كند، مى‌نويسد: «گفتى كه ... اشتياق دارى در محتواى صناعت موسيقى منسوب به گذشتگان بنگرى و از من خواستى كه در اين باب كتابى تأليف كنم و شرح و توضيحى آن چنان بپردازم كه فراگرفتن آن براى هر خواننده‌اى آسان گردد. من چندى درنگ كردم تا آن كه در كتاب‌هايى كه در اين فن از قدما و يا متأخران به دست ما رسيده، تأمل نمودم واميد آن داشتم كه در ميان آن‌ها آن چه خواسته تو را بر آورد و ما را نيز از پرداختن كتابى تازه در موضوعى كه پيش از اين نگاشته شده، بى نياز كند، بيابم ... از اين رو، بر آن شدم كه خواسته، تو را اجابت كنم». و در پايان كتاب مى‌نويسد: «اى كه خدايت عزت پايدار كناد، اينك شرح صناعتى كه خواستى بر آن آگاه شوى، پايان پذيرفت.
 
ر . ك: موسيقى الكبير، ص 1 و 565.
 
 
 
6. مهدى، محسن، مقدمه كتاب الحروف.
 
 
 
7. شهرى است در معبر خاورى رود سيحون كه اول موسوم به پاراب يا فاراب بود و بعدها به اتراره موسوم گرديد. امير تيمور در سال 807 هنگامى كه تدارك فتح و تسخير چين را مى‌ديد، در اين شهر جان سپرد. فاراب هم بر شهر و هم بر ولايت آن اطلاق مى‌شد و گاهى كرسى ولايت اسبيجاب نيز محسوب مى‌گرديد. ربض آن در قرن چهارم به نام كدر نيز موسوم بود. مقدسى گويد: پاراب شهرى بزرگ است و هفت هزار تن جمعيت دارد با مسجد جامع و بازارهاى بزرگ، باروى مستحكم و ارگ ... به گفته قزوينى شهر فاراب در اراضى باتلاقى و نمكزار جاى داشت. ابو نصر فارابى در اين شهر به دنيا آمد؛ ولى به گفته ابن‌حوقل زادگاه ابونصر فارابى شهر كوچك وسيج در دو فرسخى فاراب است كه مسجد جامعى در بازار دارد. يك قرن بعد فاراب «اترار» ناميده شده و در اوايل قرن هفتم به باد غارت لشكريان مغول رفت؛ ولى پس از اندكى دوباره آباد شد و در سراى اترار بود كه امير تيمور مرد. (ر . ك: لسترنج، جغرافياى تاريخى سرزمين‌هاى خلافت شرقى، ترجمه محمود عرفان، ص 516؛ ياقوى حموى معجم البلدان ياقوى حموى، ج 4، ص 225.
 
 
 
8. عيون الابناء فى طبقات الاطباء، ج 2، ص 143.
 
 
 
9. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ص 100.
 
 
 
10. والتزر مى‌گويد: پدر فارابى افسر بود و قبل از ولادت فارابى به استخدام دستگاه خلافت در آمد. همان طور كه از ابن ابى اصيبعه نقل كرديم، هانرى كوربن فارابى را از خانواده سرشناسى مى‌داند كه پدرش در دربار سامانيان فرماندگىِ لشكر داشت و التزر فارابى را ترك نژاد مى‌دانست و عبدالله نعمه و دبور او را ايرانى‌تبار و از خانواده‌اى پارسى برمى‌شمارند.
 
 
 
11. ياقوت حموى (متوفاى 626ق) در معجم البلدان، ج 2، ص 350 درباره خراسان در قرن ششم مى‌گويد: خراسان بلاد وسيعى است كه از عراق و جوين و بيهق شروع مى‌شود و تا حدود هندوستان و طخارستان و غزنه و سجستان و كرمان مى‌باشد ... خراسان مشتمل بر شهرهاى بزرگى است؛ از آن جمله، نيشابور و هرات و مرو و بلخ و طالقان و نسا و ابيورد و سرخس و آن چه از شهرهاى زير نهر جيحون مى‌باشد. ياقوت از بلاذرى نقل مى‌كند كه خراسان چهار ربع بوده بدين قرار: 1. ربع اول، ايران شهر و آن شامل نيشابور، قهستان و طبسان و هرات و بوشيخ و بادغيس و طوس كه اسم آن طابران است. 2. ربع دوم، مرو شاه‌جهان و سرخس و نسا و ابيورد و مرو الرود و طالقان و خوارزم و آمل كه هر دو شهر در كنار نهر قرار دارند 3. ربع سوم، در غرب نهر جيحون است و بين آن‌جا تا نهر هشت فرسخ راه است و شهرهاى فارياب و جوزجان و طخارستان عليا و خست و اندرابه و باميان و بغلان (افغانستان) و رستاق و بيل و بدخشان است و از اندرابه مردم به كابل مى‌روند و ترمذ و آن در شهر بلخ است 4. ربع چهارم، ماوراء النهر بخارى وشاش (چاچ) و طراز بند و صغه و هوكش و نسف و روبستان و سمرقند.
 
 
 
12. بدوى، عبدالرحمن، موسوعة الفلسفه، ج 2، ص 93.
 
 
 
13. الفاخورى، حنا و الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 396.
 
 
 
14. صفاء، ذبيح‌الله، تاريخ علوم عقلى در تمدن اسلامى، ج اول، ص 15.
 
 
 
15. فارابى مباحث و اصطلاحات نحوى را در كتب ذيل آورده است الحروف و الالفاظ المستعمله فى المنطق.
 
 
 
16. مهدى، محسن، مقدمه كتاب الحروف.
 
 
 
17. همان.
 
 
 
18. I.R. Netton. Alfarabi and His scohool london: Routedge 1992.P.5
 
 
 
19. دكتر دبور در كتاب تاريخ فلسفه در اسلام، ص 124 مى‌گويد: شكى نيست كه بيرون آمدن فارابى از بغداد در اثر اضطرابات و آشفتگى‌هاى سياسى بود.
 
 
 
20. صفدى، صلاح الدين، الوافى بالوفيات؛ قفطى، تاريخ الحكماء.
 
 
 
21. صليبا، جميل، من افلاطون الى ابن سينا، ص 60.
 
 
 
22. فصول آراء اهل المدينه الفاضله، ص 2.
 
 
 
23. ابن خلكان، وفيات الاعيان، ج 2، ص 193.
 
 
 
24. در مورد فارابى گفته‌اند: «عاش فارابى فى دولة العقل ملوكاً و فى العالم المادى مفلوكاً؛ او در دولت عقل، هم‌چون شاهان زندگى مى‌كرد در حالى كه در زندگى مادى مفلوك و بيچاره بود.
 
 
 
25. امين، احمد، ضحى الاسلام، ص 99.
 
 
 
26. Loiseau de Minerve son vola la tombee de lanuit.
 
 
 
27. الغنوشى، عبدالمجيد، الاسس النشكونيه و العضوانيه لفلسفه الفارابى السياسيه و الاجتماعيه، الفارابى، ص 101.
 
 
 
28. ابن ابى اصيبعه، عيون الانباء فى طبقات الاطباء، ج 2، ص 137.
 
 
 
29. ابن ابى اصيبعه ، عيون الانباء، ج 2، ص 139.
 
 
 
30. مذكور، ابراهيم، فارابى؛ تاريخ فلسفه در اسلام، ج 1، به كوشش م . م . شريف، ص 639.
 
 
 
31. حلبى، على اصغر، آل بويه و اوضاع زمان ايشان، ص 439.
 
 
 
32. امين، محسن، اعيان الشيعه، ج 43، ص 263.
 
 
 
33. طهرانى، آقا بزرگ، الذريعه الى تصانيف الشيعه، ج 1، ص 33. براى اطلاع
 
بيش‌تر، ر . ك: به روضات الجنات؛ تأسيس الشيعه.
 
 
 
34. الفاخورى، حنا و الجر، خليل، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 401.
 
  
35. عبدالسلام بن عبدالعالى، الفلسفه السياسيه عندالفاربى، ص 25.
+
آن چه شخصیت فارابی را ممتاز می‌کندء، نوآوری‌های او است که ما به برخی از آن‌ها را بیان می‌کنیم:
  
36. نعمه، عبدالله ، فلاسفه شيعه، ص 403.
+
== تأسیس فلسفه اسلامی ==
  
37. تحصيل السعاده ص 92 ـ 97؛ السياسة المدنيه، ص 79 ؛ آراء اهل المدينة الفاضله، ص 125.
+
اگر چه برخی فارابی را مؤسس اول فلسفه، به معنای حقیقی، دانسته‌اند، اما تردیدی نیست که وی پایه گذار فلسفه اسلامی است و شاید لقب معلم ثانی، بعد از ارسطو، در قرن پنجم هجری، یعنی یک قرن بعد از فارابی، به این دلیل به او داده شده است. در مورد نقش فارابی در فلسفه اسلامی، در بیش‌تر اکثر تحقیقات، به طور تفصیل بحث شده است. دکتر داوری، که بیش‌ترین تلاش را در این زمینه داشته است و کتابی با عنوان «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» تألیف کرده، معتقد است که فارابی در فلسفه، به مقام اجتهاد رسیده بود و نه تنها مانند ارسطو، معلم علم برهانی بود، بلکه علوم را طبقه‌بندی کرد، علوم اسلامی را هم در طبقه بندی و ترتیب وارد نمود و به تمام آن علوم، صورت منطقی و برهانی داد.(49) وی در جای دیگر می‌نویسد:فارابی در حقیقت، مجدِد فلسفه و مؤسس فلسفه اسلامی است(50)
  
38. تحصيل السعاده، ص 115.
+
== مصالحه بین فلسفه و دین ==
  
39. عبدالسلام بن عبدالعالى، الفلسفه السياسيه عند الفارابى، ص 28.
+
در نگاه فارابی، حقیقت فلسفه همان معرفت به خداوند یکتا است و از این لحاظ، با دین که بر بنیاد توحید و ایمان به خداوند است، تفاوتی ندارد. تنها فرق آن دو، نه در غایت و ماهیت، بلکه به صورت متدولوژیک است. یکی با قوه نظری است و دیگری با قوه متخیله است و انسان کامل فارابی‌ء که همانا «رئیس اول» و «نبی» و «امام» است، در هر دو قوّت، مورد عنایت عقل فعال است؛(51) اما دیگران متفاوتند. در نظر فارابی از لحاظ روشی، زبان فلسفه که برهان است مقدم بر زبان اقناعیِ دین است(52) سانکاری می‌گوید:«فلسفه از نظر فارابی، راهی بود برای فهمیدن این که چرا شریعت، ضامن کمال و سعادت است. عقلانی کردن این راه، هدف غاییِ نظام فلسفه او بود.(53)
  
40. اباذرى، عبدالرحيم، ابوالقاسم حسين بن روح نوبختى، ص 66.
+
== جمع بین فلسفه افلاطون و ارسطو ==
  
41. سيوطى، عبدالرحمن، تاريخ الخلفاء، ص 384.
+
فارابی بر خلاف حکمای مسیحی و آشنایان با فلسفه ارسطو و افلاطون در عصر وی، بین دو فلسفه به ظاهر متضاد، به خوبی جمع کرد و کتاب «الجمع بین رأی الحکیمین» را در این باره تالیف کرد که در مقدمه آن می‌گوید:«چون دیدم اکثر اهل زمان ما درباره حدوث و قدم عالم با هم نزاع دارند و مدعی هستند که بین حکیمین، افلاطون و ارسطو، درباره اثبات مبدع اول و در وجود اسباب آن و در امر نفس و عقل و در مجازات بر اعمال خیر و شر و در بسیاری از امور مدنی، اخلاقی و منطقی، اختلاف وجود دارد، لذا من تصمیم گرفتم در این کتاب، بین آرای آن دو جمع نمایم.
  
42. هندوشاه نخجوانى، تجارب السلف؛ لوئى ماسينيون، قوس زندگى منصور حلاج، ص 54.
+
== علت فاعلی==
  
43. ابن ابى اصيبعه ، عيون الانباء، ج 2، ص 137؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 193؛
+
فارابی در بحث وجود و ماهیت، برای نخستین بار، علت فاعلی را بر خدا منطبق کرده است و حقیقت و غایت فلسفه را نه فقط کشف جهان، به تعبیر یونانیان، بلکه معرفت به خدا به تفسیر اسلامی آن دیده است.(54)
صاعد اندلسى طبقات الامم، ص 63.
 
  
44. احصاء العلوم، ص 1.
+
==نظریه تطور عقول ==
  
45. اين كتاب توسط دكتر سيد جعفر سجادى به فارسى با عنوان انديشه‌هاى اهل مدينه فاضله ترجمه شده است.
+
نظریه عقول را، که از عقل بالقوه آغاز می‌شود و عقل مستفاد را به عقل فعال متصل می‌کند، فارابی از فلسفه کلاسیک یونان گرفت و با آشتی دادن آن با مبانی اسلامی، عقل فعال را بر فرشته وحی و روح القدس و جبرئیل امین منطبق کرد و افاضات آن را، که از منبع الهی دریافت می‌کند، به انسان کامل و «نبی» و «واضع النوامیس» می‌رساند.(55)
  
46. وفيات الاعيان، ص 113.
+
==انطباق انسان کامل بر فیلسوف و امام و رئیس اول ==
  
47. مدكور، ابراهيم، فارابى تاريخ فلسفه در اسلام، به كوشش م . م . شريف، ص 640؛ ناظرزاده كرمانى، فلسفه سياسى فارابى، ص 12.
+
اگر چه در فلسفه کلاسیک، افلاطون به فیلسوف شاه معتقد بود و در کتاب پنجم جمهور می‌گفت:یا فیلسوف باید پادشاه شود یا پادشاهان باید در سلک فلاسفه در آیند؛ اما فارابی این معنا را گسترش داد و از اصطلاحات اسلامی نیز بهره گرفت و فیلسوف کامل خود را بر «امام»، «نبی»، «واضع نوامیس»، «ملک مطلق» و «رئیس اول» منطبق کرد.(56)
  
48. شهر زورى، شمس‌الدين محمد بن محمود، نزهة الارواح و روضه الاخراح، ص 365.
+
== ممکن الوجود وواجب الوجود ==
49. داورى، رضا، فارابى مؤسس فلسفه اسلامى.
 
  
50. داورى، رضا ، فارابى، ص 28.
+
ظاهراً فارابی نخستین فیلسوفی است که تصور واجب و ممکن را به جای حادث و قدیم مطرح می‌کند. او موجود را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم می‌کند و غیر از آن دو، وجود دیگری را تصور نمی‌کند. در ممکن الوجود می‌گوید:چون هر ممکنی را ناگزیر باید علت مقدمی بر آن باشد و چون امکان ندارد علت‌ها به طور تسلسلی و دوری تا بی‌نهایت باشند، پس ناچار به وجود موجودی که وجود آن واجب است، معتقد می‌شویم که برایش علتی نباشد.(57)
  
51. السياسة المدنيه، ص 125.
 
  
52. الحروف، ص 131 ـ 132.
+
== منطق صوری ==
  
53. ناظر زاده كرمانى، فرناز، فلسفه سياسى فارابى، ص 7.
+
فارابی اولین دانشمندی است که منطق صوریِ یونانی را به طور کامل ومنظم فهمیده و به عرب‌ها انتقال داده است. وی ارسطو را مرد فوق العاده‌ای می‌دانست و به همین سبب، کتاب‌های منطق او را شرح کرد و بر آن‌ها حاشیه نوشت و مشکلات آن‌ها را روشن ساخت و اسرار آن‌ها را کشف و آن‌ها را ساده و آسان نمود و آن چه را مورد نیاز بود، در کتاب‌های خویش عبارت، با اشارات لطیف، گردآورد و نکاتی را که کندی، فیلسوف مسلمان قبل از او، از آن‌ها غافل مانده بود، از لحاظ تجزیه و تحلیل، همه را بیان کرد.(58)
  
54. ناظر زاده، فرناز، فلسفه سياسى فارابى، ص 37.
+
== احکام نجوم ==
  
55. آراء اهل المدينة الفاضله، ص 114.
+
با توجه به گرایش فارابی به کشف حقیقت و ممحض شدن در فلسفه طبیعی بود که وی با احکام پنداری و خارق العاده‌ای که از نجوم به سرنوشت بشر نسبت داده می‌شد، به مبارزه برخاست و احکام نجوم را باطل اعلام کرد و با دانشمندان معاصر معتقد به سعادت و نحوست نجوم و نیز پیشینیان مخالفت کرد. بر این اساس، وی کتاب «ما یصح و مالایصح من احکام النجوم» را نوشت.
  
56. تحصيل السعاده، ص 93.
+
== مضادات مدینه فاضله ==
  
57. نعمه، عبدالله، همان، ص 396.
+
اگر چه در مباحث علم مدنی خویش از فلسفه کلاسیک بهره گرفته است اما تردیدی نیست که معماریِ فارابی آن چنان از معارف قرآنی بهره گرفته است که با مصالح و مواد اولیه خود، تفاوت ماهوی دارد. او سه نوع مدینه ضد فاضله بیان کرده که هر کدام به شش نوع مدینه تقسیم می‌شوند. بنابراین، هجده نوع مدنیه وجود دارد و هر کدام یا در نظام سیاسی مدینه است یا در نظام سیاسی امت و یا در نظام سیاسی معموره ارض (دولت جهانی) که در مجموع 54 نوع نظام سیاسی به وجود می‌آید. این تقسیم از ابتکارات فارابی است و سابقه‌ای در قبل ندارد.
  
58. همان.
+
==نظام رهبری ==
  
59. ر.ك : به فصل 11 همين كتاب.
+
فارابی بر خلاف تصور نادرست معاصران از وی، بر اساس بینش واقعگرایی، نظام رهبری را طوری معماری کرده که هیچ‌گاه به بن بست نمی‌رسد. سطح اول و دوم رهبریِ او یقیناً ایده آلی و انحصاری است؛ یعنی «رئیس اول» و «رئیس مماثل»؛ اما سطوح بعدی، یعنی «رهبری سنت»، «رهبری افاضل» و «رهبری رؤسای سنت» این‌ها همان رهبریِ فقهای جامع الشرائط است که در جای خود، آن را مفصل توضیح داده‌ایم.(59)
  
==منبع==
+
  
[http://www.rohama.org/fa/news/27474/ابونصر-فارابیمعلم-ثانی  ابو نصر فارابی سایت رحماء(بخش دانشنامه شخصیت ها)]  بازیابی: چهاردهم مرداد 1394
+
==پانویس==
 +
{{پانویس}}

نسخهٔ ‏۵ اوت ۲۰۱۵، ساعت ۰۹:۲۲

علی‌رغم آن که نوعی اجماع نظر وجود دارد که ابونصر فارابی مؤسس فلسفه اسلامی(1) و بنیان‌گذار فلسفه سیاسی است و در عصر خویش «معلم مطلق» و در همه زمان‌ها او را «معلم ثانی» بعد از ارسطو لقب داده‌اند؛ اما آن چه عجیب می‌نماید و محققان علاقه‌مند به اندیشه وی را متحیر کرده، این است که ایشان با وجود کثرت آثار و تألیفات، شرح حال زندگی و تحصیلات و مسافرت‌ها و نحله فکری و روابط اجتماعیِ خویش را به تقریر در نیاورده است و اطلاعاتی از خود به جا نگذاشته است و یا به ما نرسیده است. همین امر سبب گردیده است که برخی نویسندگان، در همه اطلاعات درباره وی تردید قرار کنند.(2) اگر چه به این مشکل باید اذعان کرد.

توجه به دو امر اساسی

اما آن چه این مشکل را تا حدی آسان و مرتفع می‌کند و می‌تواند محققان و فارابی شناسان را به نوعی اطمینان برساند، توجه به دو امر اساسیِ زیر است: 1. علیرغم آن که فارابی شرح حال کامل و جامعی از خود ارائه نکرده است، اما به صورت پراکنده در لاب لای آثارش، گاهی از محل سکونت خویش سخن می‌گوید.(3) و گاهی به انتقادهایی که علمای معاصر وی، درباره پیروی از اندیشه ارسطو به ایشان می‌کنند، پاسخ می‌دهد(4) و در برخی آثارش خبر از مراوده با وزیران خلفای عباسی می‌دهد.(5)

مجالس احتجاج

در زمانی دیگر با حضور در مجالس احتجاج، که در دربار وزیر خلیفه در بغداد، بین نحویان و فیلسوفان و منطقیان، نظیر متی بن یونس، استاد فارابی و ابو سعید عبدالله سیرافی، شاگرد ابن سراج نحوی، استاد فارابی دایر می‌شد، شرکت می‌کرد و با دیدگاه آشتی جویانه بین دین و فلسفه و ادبیات و منطق، فصل الخطاب می‌شد و همه نحویان درباری را مجاب می‌کرد.(6) نظیر این مطالب، کم و بیش در منابع مختلف وجود دارد، به ویژه اطلاعاتی از فارابی به نقل از ایشان در تراجم و فهارس و تواریخ آمده است که آثار آن، مع الاسف به دست ما نرسیده است. 2. آثار ارزشمند مترجمان و شرح حال نویسان مسلمان، که تواتر آن‌ها گفتارشان را تأیید و توثیق می‌کند، کمک شایانی به محققان و نویسندگان است، بویژه آن که برخی از مورخان معاصر فارابی و یا در پایان قرن چهارم، یعنی زمانی که شهرت فارابی زبان زد عام و خاص بود و شاگردان و علاقه‌مندان او در قید حیات بودند و آثار خطیِ او به طور کامل وجود داشت، به نگارش شرح حال وی پرداخته‌اند؛ مانند مسعودی ( 345) در التنبیه و الاشراف از فارابی یاد کرده است. صاعد اندلسی (420 462 ق) شرح حال کاملی از فارابی در «طبقات الامم» خویش آورده است. پس از او بیهقی (499 565ق) در تاریخ حکماء الاسلام، عبداللطیف بغدادی (555 629) در «الافادة و الاعتبار»، قفطی (564 648ق) در «تاریخ الحکماء»، ابن ابی اصیبعه (600 668ق) در «عیون الانباء فی طبقات الاطباء»، ابن خلکان (608 681ق) در «وفیات الاعیان» و صلاح الدین صفدی (696 764ق) در «الوافی بالوفیات». دکتر حسین علی محفوظ در کتاب «الفارابی فی المراجع العربیه» شرح کاملی از آثار مربوط به فارابی را از قرن چهارم تا قرن چهاردهم آورده است. پیش از ورود به بیان شرح حال معلم ثانی، لازم است به یک پرسش اساسی پاسخ داده شود و آن این است که اگر گفته شود:چه رابطه‌ای بین اندیشه سیاسی و شرح حال و زندگی هست و در یک کتاب اندیشه‌ای، آیا نیازی به زندگینامه وجود دارد؟ در پاسخ باید گفته شود که بدون تردید، محیط و شرایط رشد و نضج شخصیت هر انسان، رفتار و موقعیت اجتماعی، مسافرت‌ها، محل تحصیل، اساتید، شاگردان و مراحل تطور زندگیِ علمی، همه این‌ها در شکل گیری اندیشه سیاسی هر کسی تأثیر دارند. با این مقدمه روشنگرانه، به نظر می‌رسد بسیاری از تردیدها بر طرف شود و بخشی از مجهولات زندگیِ فارابی روشن گردد.

وفات و ولادت

مشهور بین شارحان و مترجمان فارابی این است که وی در سال 339 از دنیا رفته است و چون عمرش را 80 سال گفته‌اند، بنابراین، تولد او در سال 258 هجری قمری بوده است.

ابن ابی اصیبعه می‌گوید:محمد بن محمد بن اوزلغ بن طرخان از شهر فاراب(7) است و آن شهری است از بلاد ترک، در سرزمین خراسان، که در آن روزگار بسیار گسترده‌تر از خراسان فعلی بود. فارابی در دهکده وسیج از توابع فاراب، در سال 339 هجری قمری بدنیا آمد.»(8) ابن خلکان می‌گوید:«فاراب را در زمان وی «اطراز» می‌نامیدند و این شهری آباد و نزدیک به تمدن چین بوده است و اهالی آن، از قرن سوم هجری، بعد از حمله نوح سامانی به اسلام گرویدند».(9)

صاحب عیون الانباء می‌گوید:«پدر فارابی ایرانی الاصل بود که با زنی از ترکان ازدواج کرد و در زمره سرداران بود». در بین متأخران درباره نژاد و وطن فارابی اختلاف نظر وجود دارد که آیا او اهل ایران است و یا ترک نژاد و اهل ترکستان ماوراء النهر؟(10) علی‌رغم آن‌که نوعی اجماع نظر درباره ایرانی بودن فارابی وجود دارد، اما مشکل انتساب قطعی به نژاد و منطقه، کماکان باقی است. حق آن است که این شبهه، در بین قدما وجود نداشته و در طی زمان، بر اثر تغییرات جغرافیایی پدید آمده است. در دوران سامانیان و عصر فارابی، ایران بسیار گسترده تر از امروز بود و بخش بزرگی از آسیای میانه، ماوراء النهر و افغانستان، جزء ایران و خراسان آن روز بود.(11)

فارابی از دانشمندان ایرانی

بنابراین، حق آن است که در آن روز، فارابی اهل ایران و خراسان بود؛ ولی با تغییراتی که به وجود آمده، امروزه منطقه فاراب، جزء کشور قزاقستان است. بنابر شواهد و گزارشات مترجمان، فارابی دوران طفولیت را در موطن خویش گذرانده است و پیش از ورود به مباحث فلسفی، در فاراب، منصب قضاوت داشته است. و برخی دیگر گفته‌اند که فارابی در سن بلوغ به همراه پدرش، که سردار سپاه بود، به بغداد رفته است. از دوران طفولیت و جوانیِ فارابی بیش از این اطلاعی در دست نیست. آنچه مسلم است، فارابی برای ادامه تحصیلات، راهیِ مراکز علمی و فرهنگی آن روز شده است و در آن دوران، دو مرکز علمی شهرت داشتند:یکی حران در جنوب شرقی ترکیه فعلی که این مرکز وارث مکتب اسکندریه بود و در عصر متوکل عباسی (232 247) از انطاکیه بدان‌جا منتقل شده بود و دیگری بغداد دارالخلافه بود که در واقع، ادامه مکتب حران بود؛ زیرا در همین دوران، استادان و مترجمان بزرگ حرانی به بغداد مهاجرت کرده‌اند. در این که فارابی هر دو مرکز را درک کرده است، در پیش‌تر تواریخ، به آن تصریح شده است؛ اما این که از فاراب ابتدا به حران رفته است یا به بغداد، اختلاف نظر وجود دارد. نقشه

تحصیلات فارابی

صاحب موسوعة الفلسفه می‌گوید:«به احتمال زیاد، فارابی ابتدا در مدرسه حران وارد شده وعلوم اوائل و منطق را نزد معلم مسیحیِ خود، یوحنا بن حیلان فرا گرفته، و سپس به بغداد سفر کرده است و ممکن است سفر وی به بغدادهمراه اساتید و رؤسای مدرسه حران باشد که در دوران خلافت المعتضد بالله (279 289) صورت گرفته است.»(12) بنابراین، فارابی در کم‌تر از سی سالگی به بغداد مهاجرت کرده است؛ اما الفاخوری و الجر معتقدند که فارابی، نخست به بغداد رفته است و با توجه به این که در آن‌جا شاگرد ابوبشر متی بن یونس بوده است و بنابر مشهور، ابوبشر مردی سالخورده بوده و فقط ده سال از شاگرد خود بزرگتر بوده، پس گویا سن فارابی بالای چهل سال بوده است. فارابی پس از تحصیلات در بغداد به حران رفت و در حلقه درس یوحنا بن حیلان حاضر شد و اقامت او در حران چندان به طول نینجامید و به بغداد بازگشت.(13) در دوران اقامت در بغداد، فارابی در حلقه درسیِ منطق و فلسفه ابوبشر متی بن یونس، حکیم نصرانی، تربیت شده مکتب مرماری در دیر قنا، در حوالیِ بغداد شرکت می‌کند. هم‌چنین بنابر برخی از نقل‌ها که معتقدند یوحنا بن حیلان از مدرسه حران به بغداد مسافرت کرده، فارابی در بغداد نیز نزد او تلمذ کرده است. او در آغاز اقامت در بغداد، ظاهراً ادبیات عربی را خوب نمی‌دانست(14) و در این دوران، بغداد مرکز مباحثات ادبی بود. شاگردان سیبویه، نظیر سیرافی، مبردء ابو علی و ابن سراج و نیز دیگران در این شهر بودند و علاوه بر کوشش ادیبان در رشد ادبیات عرب، انگیزه‌های سیاسیِ دربار عباسی، در رواج این مباحثات دخیل بود. فارابی عربی را نزد ابن سراج فراگرفت و برای اولین بار، اصطلاحات نحوی را وارد منطق کرد.(15) و به استاد خویش منطق را یاد داد. او نیز برای نخستین بار، اصطلاحات منطقی را وارد علم نحو کرد که نمونه آن در کتاب «الموجز فی النحو» ارائه شده است.(16)

حضور در مناظرات دربازی

فارابی در برابر مناظرات و مباحثات ادیبان و منطقیان، که در دربار برگزار می‌شد، بی‌تفاوت نبود. نقل شده است که روزی در مجلس ابوفرات، فضل بن جعفر (320ق)، وزیر شیعیِ خلیفه المقتدر بالله (295 320ق) بین استاد فارابی، یعنی ابوبشر و سیرافی منازعه در گرفت و در حلقه دربار، ابوبشر را در پیچ و خم ادبیات عرب متحیر ساختند و او بدین‌جا رسید که منطقی را با الفاظ کاری نیست. سیرافی که جو غالب مجلس به نفع او بود، در مناظره بر وی غالب شد و جمعیت بسیاری مناظره را یادداشت می‌کردند. خبر شکست متی به مجلس درس فارابی رسید و شاگردانش اصرار کردند که وی برای دفاع از متی در مناظره شرکت کند.فارابی دعوتشان را پذیرفت و با دیدگاه آشتی جویانه، به تبیین رابطه متقابل دو علم و نیازعالمان آن دو به یکدیگر پرداخت که محصول آن کتاب «الحروف» است.(17) فارابی حکمت و فلسفه را در بغداد فرا گرفت؛ اما به جز متی بن یونس و یوحنا بن حیلان از دیگر اساتید وی، اطلاعی در دست نیست.

شاگردان فارابی

از شاگردان و پیروان مشهور وی می‌توان این افراد را نام برد:یحیی بن عدی، ابوسلیمان سجستانی، ابوالحسن محمد بن یوسف عامری و ابوحیان توحیدی.(18) 

آن چه مشهور است، فارابی در اواخر عمر خویش، در دوران مستکفی بالله (329 333) بغداد را به مقصد دمشق، که در آن‌جا سیف الدوله حمدانی، حاکم شیعی مذهب بود، ترک کرد. پاسخ این که اولاً چرا وی بغداد را که بزرگ‌ترین مرکز علمی و دارالخلافه بود ترک کرد؟ و ثانیاً چرا به دمشق رفت؟ قطعاً در تبیین برخی افکار سیاسیِ وی و رفع برخی شبهات درباره او راهگشا است.(19) صفدی و قفطی، هر دو تصریح می‌کنند که فارابی «دخل العراق و استوطن بغداد و قرأ بها العلم الحکمی مدینة السلام فی ایام المقتدر و الّف ببغداد معظم کتبه».(20) شخصیت علمیِ فارابی در بغداد شکل گرفت و تکامل یافت. او در آن‌جا وارث زحمات نهضت ترجمه و بزرگ‌ترین شارحان و فیلسوفان یونان، به ویژه افلاطون و ارسطو است. بغداد نه تنها یک حوزه علمی، بلکه پایتخت بزرگ‌ترین امپراتوری و مقتدرترین پادشاه روی کره زمین است. این شهر هم‌چنین وارث مکتب اسکندریه، نصیبین، مرو، حران و... است. بزرگ‌ترین کتابخانه دنیا و آثار مختلف یونانی، عبری، سریانی، رومی، ایرانی و هندی در آن‌جا جمع شده است. با وجود این آیا ممکن است فارابی بدون دلیل، در سن پیری، بغداد را برای همیشه ترک کند؟ و چه دلیل یا دلایلی باعث این هجرت تاریخی شده است؟ آیا دلیل شخصی در کار بوده و یا اسباب خارجی؟ آیا جدال خونین بین حنبلیان و شیعیان در بغداد و فشار اهل سنت بر او باعث ترک بغداد شده است؟ آیا فساد خلیفه و اطرافیانش سبب شده که فارابی به اندیشه خویش درباره ضرورت هجرت فاضل از مدینه‌ای که در آن سیاست فاسد است، عمل کند؟ و آیا می‌توان دلایل هجرت را در اندیشه وی جست؟ آیا در اقامت در بغداد و مهاجرت به دمشق، انگیزه‌های مذهبی در کار نبوده است؟ آیا اقامت در بغداد، که مصادف با حضور سه تن از نایبان امام عصر(عج) است و ترک آن‌جا به محض فوت آخرین نایب و در سال 326 و پایان عصر غیبت صغری، و رفتن به جایی که فردی شیعی مذهب، یعنی سیف الدولة حمدانی، حاکم آن‌جا است، تصادفی بوده است؟ آیا جنگ داخلی بین خلیفه و امیرالامرا و حکام محلی، نظیر ابن‌رائق، ناصرالدوله و توزون، و تهاجم گسترده آل بویه به بغداد و تسلیم خلیفه عامل این هجرت بوده است؟

علت ترک بغداد

به اعتقاد ما مجموعه گزارش‌های تاریخی، در کنار تفکر و اندیشه فارابی مؤید آن است که وی از جدال‌های بی‌حاصل بغداد به تعب آمده بود و با وجود جنگ خونین داخلی، زمینه‌ای برای فعالیت‌های علمی و سیاسی در بغداد نمی‌دید. به تعبیر دکتر صلیبا، افکار فارابی، که در آرای اهل مدینه فاضله آمده، محصول ایام جوانیِ وی نیست. این کتاب در دوران شیخوخیت، یعنی در حدود هفتاد سالگی نوشته شده است. پس مطالب آن، رؤیاهای دوران جوانی و وهمیات شاعرانه نیست، بلکه خلاصه تفکر فارابی درباره هستی و دنیا و نتیجه تجربیات شخصی و اجتماعیِ او است.(21) بدین رو، اگر در بیان مدینه‌های مضاده با مدینه فاضله تصریح می‌کند که ههنا کان ینبغی ان نذکر مثالات هذه فنؤخذ عن الملل الجاهلیة و الضالة الموجودة الیوم فی الامم.»(22) بنابراین، متهم کردن فارابی به تفکر اتو پیایی و آرمانی و زندگیِ اعتزالی و زاهدانه در بغداد، قابل تأمل است. این که ابن خلکان می‌گوید:«زندگیِ فارابی زندگیِ فلاسفه پیش را به یاد می‌آورد.» و یا می‌نویسد:«او نگهبان یکی از باغ‌های دمشق بود و شب‌ها بیدار می‌ماند و در زیر نور چراغ پاسبانان به مطالعه و تألیف می‌پرداخت.»(23) همگی ناظر به زندگیِ فارابی در دمشق است؛ یعنی زمانی که فارابی بغداد را ترک کرده و با انتخاب خویش زندگیِ زاهدانه‌ای را درپیش گرفته است.(24) شارحان قدیم درباره زندگیِ فارابی در بغداد، چنین اعتقادی نداشته‌اند و آن چه از عزلت فارابی در بغداد رسیده، سخن متأخران است. عبدالمجید الغنوشی با رد نظر احمد امین، صاحب «ضحی الاسلام»(25) که می‌گوید:«فارابی به جز به علم به هیچ چیز اهتمامی نداشت و به مسائل سیاسی و شؤون دنیا و شهوات آن بی اعتنا بود.» می‌گوید:رأی احمد امین درباره فارابی، دورترین توصیف از فارابی است؛ زیرا مگر معقول است که فارابی در سیاست مدنیه و اجتماع بشری کتاب بنویسد و خود چونان دراویش معتکف دیر شود و از همه اهل زمانه و تاریخ و زندگیِ سیاسی و اجتماعی، که در اطرافش می‌گذرد، بیگانه شود. پس با کدام دانش به تألیف و تدوین علم سیاست و فلسفه سیاسیِ خود اقدام کرده است؟ در حالی که او در سن قریب به هفتاد سالگی، این آثار سیاسی را نوشته است، به نظر ما اعجاب و نبوغ فارابی معلوم نمی‌شود، مگر در خلال دوره اجتماعی و سیاسی، که در بیش‌تر تألیفاتش در آن دوره بوده و هم‌چنین از خلال نظرات عمومیِ ناقدانه به مملکت اسلامی و اوضاع بحرانیِ آن، که دچار تفرقه و تجزیه و انحطاط شده، می‌توان فارابی را شناخت. پس وجود فارابی را در این ظرف تاریخی از تاریخ اسلام، به عنوان وجود یک فیلسوف ملتزم و منتقد به این بحران‌هایی است که حیات اجتماعی و سیاسی را در بر گرفته است. بنابراین، در چنین شرایطی که جهان اسلام با آن رو به رو است و همه ارزش‌ها مشتبه شده‌اند و همه نظام‌های اجتماعی و سیاسی مختل گردیده‌اند، طبیعی است و بلکه لازم می‌نماید که پرنده حکمت، به تعبیر هیگل،(26) در این فضای تاریک پرواز کند و اوج بگیرد. با مقایسه اندیشه‌های اصلاحیِ فارابی با اوضاع زمان وی است که اطمینان حاصل خواهد شد که ایشان در حاشیه قرار نداشت، بلکه در قلب تاریخ اسلام، با حجت و استدلال، شاهد همه وقایع و تحولات بود.(27) با این توضیحات، این پرسش مطرح می‌شود که پس چرا فارابی از «مدار اندیشه سیاسی» وارد «فاز عمل سیاسی» نشد؟ ابن ابی اصیبعه (600 668) ابیاتی را

علت خانه نشینی فارابی

از فارابی نقل می‌کند که به نظر می‌رسد بهترین پاسخ برای این پرسش باشد. لما رأیت الزمان نکساً ولیس فی الصحبة انتفاع کل رئیس به ملال و کل رأس به صداع لزمت بیتی و صنت عرضی به من العزه اقتناع اشرب مما اقتنیت راحاً لها علی راحتی شعاع(28) می‌گوید چون دیدم که زمانه پشت کرده و در مصاحبت با اهل آن، هیچ بهره‌ای نیست و هر رئیسی موجب ملالت و بیزاری است و هر سر و سر کرده‌ای موجب دردسر است. پس من نشستن در خانه را برگزیدم که در این انتخاب، عزت است و سبب خوشنودیِ من است. در خانه از اندوخته‌هایم به راحتی بهره می‌گیرم و از تابش نور عزت، راحتیِ من تأمین می‌شود. بنابراین، ما معتقدیم که حیات فکری و سیاسیِ فارابی بدرستی شناخته نخواهد شد. مگر آن‌که سه عنصر اندیشه، عمل و زمان وی را مورد توجه قرار دهیم. از این جا است که در تحلیل شخصیت و حیات سیاسیِ وی، تأثیر نهضت فکری فرهنگی آغاز قرن سوم هجری، با ورود اسلام به فاراب، روی شخصیت او قابل بررسی است. ابن ابی اصیبعه (600 668) می‌نویسد:فارابی در اواخر عمر خویش از مصر بازدید کرده است.(29) و ابراهیم مدکور معتقد است این سفر کاملاً محتمل است؛ زیرا شام و مصر، سالیان دراز با یکدیگر پیوندهای نزدیکی داشتند و حیات فرهنگی در زمان سلسله طولونی و سلسله اخشیدی، دارای جاذبه فراوان بود.(30) و ظهیرالدین بیهقی (499 565) در «تاریخ حکماء الاسلام» می‌گوید:فارابی در اواخر عمر خویش از دمشق عازم عسقلان در فلسطین بود که در سال 339 به دست گروهی از راهزنان کشته شد. گذشته از صحت و سقم تاریخی، همه این مسافرت‌ها در آن زمان، توسط بزرگ‌ترین فیلسوف جهان اسلام و موسس فلسفه اسلامی، نمی‌توانست بدون توجیه و انگیزه سیاسی باشد.

مذهب فارابی

اگر چه در عصر فارابی، ماوراء النهر و ترکستان و بخش اعظم شمال و شمال شرقیِ خراسان، سنی مذهب و پیرو مذهب شافعی بودند،(31) اما در مورد فارابی، تقریباً اجماع نظر وجود دارد که شیعه است و مخالف جدی دراین باره وجود ندارد. برای پی بردن به حقیقت مذهب فارابی، سه راه وجود دارد:اول، شهادت اهل تراجم معتبر، به ویژه از مشاهیر شیعه. دوم، تفکر و اعتقاد ایشان، که از طریق آثار و تألیفاتش به دست می‌آید. سوم، اعمال و رفتار وی که از طریق نقل تاریخی بیان شده است. بسیاری از شرح حال نویسان در شیعی مذهب بودن فارابی تردید نکرده‌اند. صاحب «اعیان الشیعه» معتقد است:فارابی اولین فیلسوف در اسلام است و بعضی از معاصران گفته‌اند که فارابی با هیچ کس ارتباط نداشت مگر با اهل فضل از شیعیان، به خاطر جامعیت عقیده و مذهب. و گفته‌اند که هر کس درباره فارابی تأمل کند، درمی‌یابد که او از امامیه عدلیه و قائلان به عصمت ائمه علیهم السلام است.(32) علامه شیخ آقا بزرگ طهرانی آورده است که از مواضعی از آثار فارابی روشن می‌شود که ایشان جزء امامیه عدلیه قائلان به عصمت ائمه علیهم السلام بوده است.(33) الفاخوری و الجر معتقدند که فلسفه فارابی، آمیزه‌ای از حکمت ارسطویی و نوافلاطونی است که رنگ اسلامی و به خصوص شیعه اثناعشری به خود گرفته است. او در منطق و طبیعیات، ارسطویی و در اخلاق و سیاست، افلاطونی و در ما بعد الطبیعه، قلوطینی است.(34) لاووست می‌گوید:«ویژگی‌هایی که فارابی درباره رئیس مدینه فاضله ذکر کرده است، همان ویژگی‌های شیعه در مورد امامان و مخصوصاً امام علی علیه‌السلام اولین امام و یکی از صحابه پیامبر و جانشین شرعیِ او است سپس این که رئیس مدینه فاضله می‌تواند از افاضه عقل فعال برخوردار باشد و با آن متحد گردد. بنابراین، نبی و امام، هر دو دارای نفس برتر هستند و از فیض قدسی برخوردارند و عنایت الهی شامل آن‌ها می‌شود. این همان دیدگاهی است که شیعه به آن معتقد است.(35) استاد عبدالله نعمه با تأکید بر مطلب فوق می‌گوید:«شروط و حدود و اوصافی که برای رئیس مدینه فاضله شمرده است، همان اوصافی است که پیامبر و ائمه(ع) از نظر شیعه باید متصف بدان باشند؛ مثلاً می‌گوید:رئیس مدینه فاضله باید به مقتضای طبیعت و فطرت، شایسته مقامی باشد که به او سپرده می‌شود.»(36) بنابراین، شرایط و اوصافی که فارابی برای رئیس مدینه بر می‌شمارد، بر اساس تفکر شیعیِ وی است. او در «تحصیل السعاده» و دیگرکتاب‌های سیاسیِ خود معتقد است:«امام» و «واضع نوامیس»، «ملک مطلق»، «فیلسوف کامل» و «رئیس اول» معنای واحد دارند.

ویژگی های رئیس اول از منظر فارابی

ویژگی‌های رئیس اول را چنین بر می‌شمارد: 1. ولایت مطلقه دارند. 2. ولایتشان مقتضای فطرت و طبیعت آن‌ها و ماهیت صناعتشان است. 3. عدم شرطیت مقبولیت در ثبوت امامت. 4. عدم شرطیت اطاعت در ثبوت امامت. 5. فعلیت امامت. 6. عنایت ویژه الهی و ارتباط خاص با خداوند از طریق عقل فعال. 7. عدم شرطیت بسط الید و امکانات قیام در ثبوت امامت(37). دکتر جعفر آل یاسین در ذیل عبارت فارابی می‌گوید:«تأکید فارابی بر فطری بودن امام یا رئیس است، خواه مقبول باشد یا نباشد. و از نبی مکرم اسلام (ص) روایت شده است که فرمود:«الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا»؛ امام حسن و امام حسین علیهما السلام امام هستند، خواه قیام به امر امامت بکنند و یا قیام نکنند.»(38) و البته رگه‌های تفکر شیعیِ فارابی، منحصر در بحث ریاست فاضله نیست، بلکه در رویکرد نظریِ وی در مباحث عرفانی، و متافیزیکی، و انسان شناسی و حتی فقهی و... این گرایش را به خوبی می‌توان دریافت. اما در میان اندیشمندان، بعضاً افرادی فارابی را فرامذهبی تلقی کرده‌اند. جابری در این باره می‌گوید:«فارابی در بیان مدینه فاضله‌اش از اصول اساسی در اندیشه شیعی بهره نگرفته است. ما در آثار ایشان نه به طور صریح و نه به طور تلویحی، اثری درباره وصیت، عصمت، تقیه و تعظیم و تکریم سلاله پیامبر اکرم(ص) نمی‌بینیم و اصولاً فارابی در بیان نظرهایش بر اساس هیچ فرقه مذهبی و کلامی در اسلام عمل نکرده است.»(39) نظر جابری نه تنها از مشی محققانه برخوردار نیست، بلکه خلاف ایده اکثر فارابی شناسان شیعه و سنی است که در جای خود، در رد آن استدلال خواهیم آورد. و اما درباره رفتار وی بر طریقه مذهب شیعه، طبیعی است که باید به شرایط و مقتضیات آن روز نظر کرد. زندگی فارابی در عصری است که برای شیعیان، آشکار کردن مذهب، کار ساده‌ای نبود، به طوری که در همان زمان، سه تن از نواب خاص امام عصر (عج)، که مرجع و ملجأ تشیع بودند، در خفا عمل می‌کردند. جالب است که نایت سوم، یعنی حسین بن روح نوبختی رضوان الله تعالی علیه (305 326) از خاندان نوبخت ایرانی، به همین دلیل، با دستگاه، همکاری‌هایی داشته و در دوران فقر مالی، خلیفه الراضی بالله به او کمک مالی می‌کرد و به آن‌ها نزدیک می‌شد تا به نیاتش پی‌نبرند.(40) نزاع شدید اعتقادی بین حنبلیان و دیگر فرقه‌ها، از جمله شیعیان، آن چنان شدید بود که به تعبیر سیوطی، بر سر تفسیر یک آیه «عسی ان یبعثک ربک مقاماً محموداً» آشوب و بلوایی در بغداد به پا شد که مدت‌ها ادامه یافت و جماعت بسیاری در این نزاع جان باختند. حنبلی‌ها می‌گفتند:معنای آیه این است که خداوند او را بر عرش خویش می‌نشاند و شیعیان مقام محمود را درباره پیامبر(ص) به قدرت شفاعت او می‌دانستند.(41) بنابراین، در این شرایط، تظاهر به رفتار شیعی بسیار مشکل بود و نقل تاریخیِ هم ما را مساعدت نمی‌کند. اما در عین حال، سر نخ‌هایی از ارتباط فارابی با برخی از شیعیان مورد توجه نایب سوم امام عصر (عج)، در دست است؛ نظیر محمد بن قاسم کرخی، وزیر عباسی (322 329) که ایشان به توصیه حسین بن روح نوبختی(ع) محل رجوع شیعیان در دربار عباسی بود و هم‌چنین شخصیت سیاسیِ لایقی، مانند ابوالحسن علی بن فرات و فرزندش، ابن فرات، که در ایام مقتدر بالله به وزارت رسیدند و با سعایت‌هایی که علیه آن‌ها شد، سرانجام،هر دو به قتل رسیدند.(42) بنابر نقل ابن ابی اصیبعه و دیگران، فارابی در حدود سال 330، یعنی پس از فوت نایب امام عصر(عج) و آغاز غیبت کبری و هم‌چنین در جریان جنگ داخلی، بغداد را ترک می‌کند و به سوی یکی از جناح‌های شیعی، که خود درگیر جنگ داخلی بودند، می‌رود و بنا به نقل بسیاری از مورخان، در زمره علمای نزدیک سیف الدوله حمدانی در می‌آید که گفته‌اند:در حمله سیف الدولة به حلب با وی همراه بوده است و از دست سیف الدولة، مقرریِ روزانه چهاردرهم از بیت المال را دریافت می‌کرده است و بنابر برخی از نقل‌ها به سیف الدوله وصیت کرده است که پس از مرگ، به روش شیعیان بر جنازه‌اش نماز بخواند و دفنش کند.

نماز سیف الدوله بر پیکر فارابی

آورده‌اند که سیف الدوله در لباس متصوفه و به طور ناشناس، با گروهی از نزدیکان خود بر او نماز گزارد. با فرض درستی این نقل، عمل سیف الدوله دلالت ویژه‌ای دارد که او برای رعایت احتیاط و جنبه تحفظ، به وصیت عمل کرده است و دلیل آن این بود که سیف الدوله فرماندهی سپاه را در حفظ ثغور مملکت اسلامی در برابر بیزانس بر عهده داشت و در صفوف سپاه، فرقه‌ها و طوایف مختلف اسلامی، اعم از شیعه و سنی، حضور داشتند و زمینه ایجاد اختلافات و تعصبات مذهبی وجود داشت. بنابراین سیف الدوله ترجیح داد در لباس مبدل و در معیت چند نفر از خواص، بر فارابی نماز میت بخواند.(43)

شخصیت علمی فارابی

تنوع آثار فارابی در علوم و صناعات مختلف، نظیر فلسفه، منطق، نجوم، طبیعیات و الهیات، موسیقی، ادبیات و سیاست، از ویژگی‌های شخصیت او است و به تعبیر خود وی، در «احصاء العلوم» علوم مشهور پنجگانه، یعنی: 1. علم لسان و اجزای آن 2. علم منطق و اجزای آن 3. علوم تعالیم؛ یعنی علم عدد، هندسه، مناظره، نجوم تعلیمی، موسیقی و علم اثقال و میل 4. علم طبیعی و اجزای آن، علم الهی و اجزای آن 5. علم مدنی، علم فقه و علم کلام(44) همه این علوم از خود آثاری را به جای گذاشته است. اگر چه برخی از آن‌ها به ما نرسیده، اما آن چه فعلاً در دسترس است، مجموعه بسیار غنی‌ای است که خوشبختانه در اختیار مؤلف نیز هست و عناوین آن‌ها به ترتیب حروف الفبا، از قرار زیر است: 1. آراء اهل المدینة الفاضله.(45) 2. احصاء العلوم 3. الاسئله اللامعه و الاجوبه الجامعه 4. الالفاظ المستعملة فی المنطق 5. الامکنة المغلطة 6. تحصیل السعادة 7. التحلیل 8. تلخیص النوامیس 9. التناسب و التألیف 10. التنبیه علی سبیل السعادة 11. التعلیقات 12. التوطئة 13. الجدل 14. جوامع الشعر 15. الجمع بین رأی الحکیمین 16. الحروف 17. الخطابة 18. الدعاوی قلبیة (دعأ عظیم) 19. رساله البرهان 20. رسالة زینون الکبیر الیونانی 21. رسالة فی مسائل متفرقه 22. رسالة فی الرد علی جالینوس 23. رسالة فی اعضاء الانسان 24. رسالة فی اعضاء الحیوان 25. رسالة فی الرد علی یحیی النحوی 26. رسالة فی اثبات المفارقات 27. السیاسة 28. السیاسة المدنیة 29. شرایط الیقین 30. العبارة 31. علم الالهی 32. علم الحقایق 33. عیون المسائل 34. فصوص الحکم 35. الفصول الخمسة 36. فلسفة ارسطوطالیس 37. فلسفة افلاطون 38. فصول منتزعه (فصول المدنی) 39. فضیلة العلوم 40. القیاس 41. القیاس الصغیر علی طریقة المتکلمین 42. مایصح و ما لا یصح من احکام النجوم 43. ما بعد الطبیعة 44. معانی العقل 45. ما ینبعی ان یقدم قبل تعلم الفلسفة 46. المدخل 47. المسائل الفلسفیة و الاجوبة عنها 48. المقولات 49. الملة 50. الملة الفاضلة 51. موسیقی الکبیر 52. الواحد و الواحد آثار فوق، منابعی هستند که در نوشتن این کتاب، از آن‌ها بهره گرفته شده است و برخی از آثار دیگر نیز وجود دارند که متأسفانه دست‌رسی به آن‌ها نداشتیم در کنار این آثار، مسافرت‌های علمیِ فارابی از ماوراء النهر به حران و بغداد و حلب و دمشق و مصر، همه حکایت از آن دارند که وی اندوخته‌های فراوانی از دانش‌ها و علوم و معارف بشری داشته است. تسلط او بر زبان‌های فارسی، ترکی و عربی و آشناییِ او با زبان یونانی، به او توانایی داده بود که بر علوم زمانه خویش چیره گردد تا آن‌جا که ابن خلکان آورده است:بیش از هفتاد زبان می‌دانست.(46) اگر چه ممکن است این رقم، مبالغه‌آمیز باشد و بعضی از محققان نیز بر آن خرده گرفته‌اند،(47) اما شگفتی‌های فوق العاده وی بیش از آن است که با یک مبالغه، اقوال شارحان و مورخان خدشه‌دار شوند.

فارابی معلم ثانی

او به طور جامع، بر همه گستره فلسفه یونانی مسلط بود، نصوص را می‌شناخت و با مکاتب یونانی آشنا بود. و به همین دلیل توانست بین مشاهیر مکتب کلاسیک یونانی به زیبایی جمع کند و نیز شاید به همین دلیل بود که او را پس از ارسطو، معلم ثانی نامیده‌اند. شهرزوری می‌گوید:«فارابی ملقب به معلم ثانی است و در حکمای اسلام، افضل از او به هم نرسید و بعضی گفته‌اند:حکما چهاراند:دو کس پیش از اسلام بودند که آن ارسطو و اسکندر بود و دو در اسلام بودند که آن ابونصر و ابوعلی است.»(48)

نوآوری‌های فارابی

آن چه شخصیت فارابی را ممتاز می‌کندء، نوآوری‌های او است که ما به برخی از آن‌ها را بیان می‌کنیم:

تأسیس فلسفه اسلامی

اگر چه برخی فارابی را مؤسس اول فلسفه، به معنای حقیقی، دانسته‌اند، اما تردیدی نیست که وی پایه گذار فلسفه اسلامی است و شاید لقب معلم ثانی، بعد از ارسطو، در قرن پنجم هجری، یعنی یک قرن بعد از فارابی، به این دلیل به او داده شده است. در مورد نقش فارابی در فلسفه اسلامی، در بیش‌تر اکثر تحقیقات، به طور تفصیل بحث شده است. دکتر داوری، که بیش‌ترین تلاش را در این زمینه داشته است و کتابی با عنوان «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی» تألیف کرده، معتقد است که فارابی در فلسفه، به مقام اجتهاد رسیده بود و نه تنها مانند ارسطو، معلم علم برهانی بود، بلکه علوم را طبقه‌بندی کرد، علوم اسلامی را هم در طبقه بندی و ترتیب وارد نمود و به تمام آن علوم، صورت منطقی و برهانی داد.(49) وی در جای دیگر می‌نویسد:فارابی در حقیقت، مجدِد فلسفه و مؤسس فلسفه اسلامی است(50)

مصالحه بین فلسفه و دین

در نگاه فارابی، حقیقت فلسفه همان معرفت به خداوند یکتا است و از این لحاظ، با دین که بر بنیاد توحید و ایمان به خداوند است، تفاوتی ندارد. تنها فرق آن دو، نه در غایت و ماهیت، بلکه به صورت متدولوژیک است. یکی با قوه نظری است و دیگری با قوه متخیله است و انسان کامل فارابی‌ء که همانا «رئیس اول» و «نبی» و «امام» است، در هر دو قوّت، مورد عنایت عقل فعال است؛(51) اما دیگران متفاوتند. در نظر فارابی از لحاظ روشی، زبان فلسفه که برهان است مقدم بر زبان اقناعیِ دین است(52) سانکاری می‌گوید:«فلسفه از نظر فارابی، راهی بود برای فهمیدن این که چرا شریعت، ضامن کمال و سعادت است. عقلانی کردن این راه، هدف غاییِ نظام فلسفه او بود.(53)

جمع بین فلسفه افلاطون و ارسطو

فارابی بر خلاف حکمای مسیحی و آشنایان با فلسفه ارسطو و افلاطون در عصر وی، بین دو فلسفه به ظاهر متضاد، به خوبی جمع کرد و کتاب «الجمع بین رأی الحکیمین» را در این باره تالیف کرد که در مقدمه آن می‌گوید:«چون دیدم اکثر اهل زمان ما درباره حدوث و قدم عالم با هم نزاع دارند و مدعی هستند که بین حکیمین، افلاطون و ارسطو، درباره اثبات مبدع اول و در وجود اسباب آن و در امر نفس و عقل و در مجازات بر اعمال خیر و شر و در بسیاری از امور مدنی، اخلاقی و منطقی، اختلاف وجود دارد، لذا من تصمیم گرفتم در این کتاب، بین آرای آن دو جمع نمایم.

علت فاعلی

فارابی در بحث وجود و ماهیت، برای نخستین بار، علت فاعلی را بر خدا منطبق کرده است و حقیقت و غایت فلسفه را نه فقط کشف جهان، به تعبیر یونانیان، بلکه معرفت به خدا به تفسیر اسلامی آن دیده است.(54)

نظریه تطور عقول

نظریه عقول را، که از عقل بالقوه آغاز می‌شود و عقل مستفاد را به عقل فعال متصل می‌کند، فارابی از فلسفه کلاسیک یونان گرفت و با آشتی دادن آن با مبانی اسلامی، عقل فعال را بر فرشته وحی و روح القدس و جبرئیل امین منطبق کرد و افاضات آن را، که از منبع الهی دریافت می‌کند، به انسان کامل و «نبی» و «واضع النوامیس» می‌رساند.(55)

انطباق انسان کامل بر فیلسوف و امام و رئیس اول

اگر چه در فلسفه کلاسیک، افلاطون به فیلسوف شاه معتقد بود و در کتاب پنجم جمهور می‌گفت:یا فیلسوف باید پادشاه شود یا پادشاهان باید در سلک فلاسفه در آیند؛ اما فارابی این معنا را گسترش داد و از اصطلاحات اسلامی نیز بهره گرفت و فیلسوف کامل خود را بر «امام»، «نبی»، «واضع نوامیس»، «ملک مطلق» و «رئیس اول» منطبق کرد.(56)

ممکن الوجود وواجب الوجود

ظاهراً فارابی نخستین فیلسوفی است که تصور واجب و ممکن را به جای حادث و قدیم مطرح می‌کند. او موجود را به واجب الوجود و ممکن الوجود تقسیم می‌کند و غیر از آن دو، وجود دیگری را تصور نمی‌کند. در ممکن الوجود می‌گوید:چون هر ممکنی را ناگزیر باید علت مقدمی بر آن باشد و چون امکان ندارد علت‌ها به طور تسلسلی و دوری تا بی‌نهایت باشند، پس ناچار به وجود موجودی که وجود آن واجب است، معتقد می‌شویم که برایش علتی نباشد.(57)


منطق صوری

فارابی اولین دانشمندی است که منطق صوریِ یونانی را به طور کامل ومنظم فهمیده و به عرب‌ها انتقال داده است. وی ارسطو را مرد فوق العاده‌ای می‌دانست و به همین سبب، کتاب‌های منطق او را شرح کرد و بر آن‌ها حاشیه نوشت و مشکلات آن‌ها را روشن ساخت و اسرار آن‌ها را کشف و آن‌ها را ساده و آسان نمود و آن چه را مورد نیاز بود، در کتاب‌های خویش عبارت، با اشارات لطیف، گردآورد و نکاتی را که کندی، فیلسوف مسلمان قبل از او، از آن‌ها غافل مانده بود، از لحاظ تجزیه و تحلیل، همه را بیان کرد.(58)

احکام نجوم

با توجه به گرایش فارابی به کشف حقیقت و ممحض شدن در فلسفه طبیعی بود که وی با احکام پنداری و خارق العاده‌ای که از نجوم به سرنوشت بشر نسبت داده می‌شد، به مبارزه برخاست و احکام نجوم را باطل اعلام کرد و با دانشمندان معاصر معتقد به سعادت و نحوست نجوم و نیز پیشینیان مخالفت کرد. بر این اساس، وی کتاب «ما یصح و مالایصح من احکام النجوم» را نوشت.

مضادات مدینه فاضله

اگر چه در مباحث علم مدنی خویش از فلسفه کلاسیک بهره گرفته است اما تردیدی نیست که معماریِ فارابی آن چنان از معارف قرآنی بهره گرفته است که با مصالح و مواد اولیه خود، تفاوت ماهوی دارد. او سه نوع مدینه ضد فاضله بیان کرده که هر کدام به شش نوع مدینه تقسیم می‌شوند. بنابراین، هجده نوع مدنیه وجود دارد و هر کدام یا در نظام سیاسی مدینه است یا در نظام سیاسی امت و یا در نظام سیاسی معموره ارض (دولت جهانی) که در مجموع 54 نوع نظام سیاسی به وجود می‌آید. این تقسیم از ابتکارات فارابی است و سابقه‌ای در قبل ندارد.

نظام رهبری

فارابی بر خلاف تصور نادرست معاصران از وی، بر اساس بینش واقعگرایی، نظام رهبری را طوری معماری کرده که هیچ‌گاه به بن بست نمی‌رسد. سطح اول و دوم رهبریِ او یقیناً ایده آلی و انحصاری است؛ یعنی «رئیس اول» و «رئیس مماثل»؛ اما سطوح بعدی، یعنی «رهبری سنت»، «رهبری افاضل» و «رهبری رؤسای سنت» این‌ها همان رهبریِ فقهای جامع الشرائط است که در جای خود، آن را مفصل توضیح داده‌ایم.(59)


پانویس