منابع و پی نوشتهای متوسط
جامعیت مقاله متوسط
کیفیت پژوهش متوسط است
مقاله مورد سنجش قرار گرفته است

ابو سلمه خلال

از دانشنامه‌ی اسلامی
پرش به ناوبری پرش به جستجو


«حفص بن سلیمان» معروف به «ابوسَلَمه خَلّال»، مشهور به وزیر آل محمد (م، ۱۳۲ ق)، داعی بزرگ عباسی كه در براندازی خلافت اموی نقش بسیار داشت.

زندگی‌نامه

برخی ابوسلمه حفص بن سلیمان خلّال را از بنی مُسْلیه، تیره‌ای از بنی حارث بن كعب، دانسته‌اند.[۱] چنانكه محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، در وصیت خود به ابراهیم امام، ابوسلمه را از بنی مسلیه خوانده است و همین بنو مسلیه بودند كه گفته‌اند امر دعوت، نخست در میان ایشان پا گرفت و هم ایشان در گسترش دعوت عباسیان نقش عمده داشتند. با توجه به آنكه همۀ مورخان ابوسلمه را از موالی دانسته و گفته‌اند كه با او به فارسی سخن می‌گفته‌اند و نیز اعتمادی كه عباسیان در انتخاب داعیان به ایرانیان داشتند، ‌ایرانی بودن او دور نمی‌نماید.

نسبت خلّال كه به ابوسلمه داده‌اند، از دیرباز محل پرسش بوده است. برخی گفته‌اند كه مردی صراف بود و دكانهایی نیز در كوفه داشت كه در آنها سركه (= خَلّ) خرید و فروش می‌شد.[۲] به هر روی، ابوسلمه از توانگران كوفه بود و بعدها برای پیشرفت دعوت عباسی از بذل مال دریغ نكرد.[۳] و نیز گفته‌اند ابومسلم را ــ كه به بندگی خریده بود ــ نخست چندی در دكان خویش به كار صرافی گماشت.[۴]

چگونگی آغاز ارتباط ابوسلمه با دعوت عباسی براساس منابع گوناگون، مختلف است. در كتاب «اخبارالدولة العباسیة» كه حاوی دقیق‌ترین گزارشها در این باره است، نقش ابوسلمه را در مقایسه با سایر منابع، بسیار برجسته‌تر می‌یابیم. در زمان محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، هنگامی كه نخستین داعیان و پیروان دعوت عباسی، شناسایی می‌شدند و نامشان نوشته می‌شد، ابوسلمه نیز در میان آنان بود. آنگاه محمد بن علی، كار سرپرستی داعیان را بر عهدۀ بكیر بن ماهان نهاد و او را گفت تا به سوی خراسان رود و از شیعیان بیعت و خمس بستاند و ابوسلمه در این زمان همراه وی بود، اما به هنگام قیام زید بن علی در ۱۲۲ ق. ابوسلمه در كوفه به سر می‌برد. چون محمد بن علی را مرگ فرا رسید، پسرش ابراهیم امام را به همبستگی با بكیر بن ماهان و سپس ابوسلمه سفارش كرد.[۵]

پس از مرگ محمد بن علی (۱۲۵ ق)، ابراهیم امام (ه‍ م) كه به وصیت پدر رهبری دعوت را برعهده گرفته بود، بكیر بن ماهان را به خراسان فرستاد تا خبر مرگ محمد بن علی و جانشینی وی را به نقیبان و داعیان برساند ( العیون و الحدائق، ۱۸۳) و كسانی را نیز از ایشان برای ملاقات با ابراهیم برانگیزد. اینان نخست به كوفه آمدند و سپس همراه ابوسلمه برای ملاقات با ابراهیم به مكه رفتند ( اخبارالدولة، ۲۴۰-۲۴۱). ابوسلمه از آنجا با ابراهیم به سوی شراة (كه جایگاه عباسیان بود: یاقوت، ۳ / ۲۷۰-۲۷۱) به راه افتاد ( اخبارالدولة، ۲۴۲).

آنگاه ابراهیم از بكیر خواست كه جامه و درفش سیاه گرداند و برای ابلاغ این شعار، به خراسان بازگردد، بكیر و ابوسلمه از نزد ابراهیم به كوفه بازگشتند. گفته‌اند در كوفه، بكیر را به سبب دینی كه بر گردن داشت، دستگیر كردند، اما بعید نیست كه علت دستگیری او بر ملاشدن فعالیتهایش بر ضد امویان باشد. به هر روی، وی ابوسلمه را ۳ درفش سیاه سپرد كه یكی را به مرو و دیگری را به جرجان و سومی را به ماوراءالنهر ببرد (همان، ۲۴۵). ابوسلمه به خراسان رفت و از نزاعی كه میان اعراب مضری و یمانی خراسان در گرفته بود، سود جست و با پراكندن درفهشای سیاه، دعوت عباسی را گسترش داد (همان، ۲۴۷- ۲۴۸). ابوسلمه چون پس از ۴ ماه از سفر خراسان بازگشت، بكیر را كه هنوز در زندان بود، با پرداخت دین او، رهانید، اما بكیر اندكی بیش زنده نماند و پیش از مرگ، ابوسلمه را به سرپرستی داعیان گماشت (همان، ۲۴۸-۲۵۰) و آن را به آگاهی ابراهیم نیز رسانید. ابراهیم هم در نامه‌ای از ابوسلمه خواست كه رشتۀ كارها را در دست گیرد (طبری، ۷ / ۳۲۹؛ جهشیاری، ‌همانجا). بر پایۀ گزارشهای دیگر (بلاذری، ۳ / ۱۱۸؛ دینوری، ۳۳۴؛ یعقوبی، ۲ / ۳۱۹)، بكیر پیش از امام محمد بن علی درگذشت و این محمد بن علی بود كه ابوسلمه را به سرپرستی امور داعیان، پس از بكیر منصوب داشت.

در زمان یوسف بن عمر ثقفی (د ۱۲۷ ق) حاكم عراق، ابوسلمه مدتی به همراه چند تن از طرفداران آل عباس در زندان بود ( اخبارالدولة، ۲۵۹، نیز نك‍ : ۲۵۳؛ قس: بلاذری، ۳ / ۱۱۸- ۱۱۹، كه زندانی بودن برخی از سرجنبانان ضداموی را تأیید می‌كند، ولی نامی از ابوسلمه نمی‌آورد). پس از آن با ابومسلم به فرمان ابراهیم همراه با ابومسلم كه با زندانیان و دیگر مخالفان در كوفه ارتباط داشت، راهی خراسان شد ( اخبارالدولة، ۲۶۷؛ بلاذری، ۳ / ۱۲۱). در خراسان به دیدار شیعیان رفت (دینوری، ۳۳۹؛ طبری، جهشیاری، ‌همانجاها) و گفت تا ۱۳۰ ق خود را آمادۀ قیام كنند و سلیمان بن كثیر را به سرپرستی شیعیان خراسان گماشت ( اخبار الدولة، ۲۶۸) و سپس همراه ابومسلم به كوفه بازگشت و در دیار با ابراهیم (طبری، ۷ / ۴۲۱-۴۲۲)، مال فراوانی را كه از خراسانیان گرد آورده بودند، تسلیم ابراهیم كردند. ابراهیم، پس از این، كار نظارت بر دعوت را در ولایات مركزی و شرقی ایران به ابومسلم و ولایات عراق و جزیره و شام را به ابوسلمه سپرد ( اخبار الدولة، ۲۶۸-۲۷۰).

ابوسلمه و ابومسلم در طول دعوت با هم در ارتباط بودند و ابوسلمه از جانب ابراهیم، دستورهایی برای ابومسلم صادر می‌كرد (نك‍ : همان، ۲۷۷، ۳۰۶-۳۰۷، ۳۱۸). در مدتی كه سپاه خراسان به فرماندهی قحطبة بن شبیب طائی عازم كوفه بود، ابوسلمه با نامه او را هدایت می‌كرد (همان، ۳۳۷، ۳۵۱) و چون در این زمان، ابن هبیره، امیر اموی عراق، به پیكار با قحطبه بیرون شد، ابوسلمه داعیان و رسولانی نزد اعراب بدوی اطراف كوفه و بصره فرستاد و طمع ایشان را به غارت و تحصیل غنایم، بر ضد شامیان برانگیخت (همان، ۳۵۵) و چون خبر یافت كه قحطبه با لشكر از فرات گذشته (۱۳۲ ق)، به محمد بن خالد قسری پیغام فرستاد که جامۀ سیاه پوشد و با کسانش قیام کند و به دیگر سران قابل در كوفه نیز پیغامهای مشابهی فرستاد (همان، ۳۶۷؛ نیز: نك‍‌ : خلیفه، ۲ / ۶۱۶؛ ابن اثیر، ۵ / ۴۰۴).

محمد بن خالد قسری در كوفه بر منبر رفت و مروان را از خلافت بینداخت و مردم را به خلافت خاندان پیامبر (ص) خواند و همگان با او بیعت كردند. در این میان، ابوسلمه كه گویا هنوز در كوفه پنهان می‌زیست ( العیون و الحدائق، ۱۹۱)، برای محمد بن خالد پیغام فرستاد كه بر در خزانۀ بیت المال مهر نهد و واقعه را به قحطبه آگهی داد ( اخبارالدولة، ۳۶۸- ۳۶۹)، اما قحطبه پیش از رسیدن به كوفه كشته شد و پسر او حسن و به روایت حمید به وصیت پدر سپاه را به كوفه، نزد ابوسلمه راهبری كرد و كار را به او سپرد (طبری، ۷ / ۴۱۵؛ العیون و الحدائق، ۱۹۵؛ نیز نك‍ : خلیفه، همانجا)، چون خراسانیان به كوفه رسیدند، همگان ابوسلمه را می‌جستند (بلاذری، ۳ / ۱۳۸؛ طبری، ۷ / ۴۱۸) و وقتی او را می‌یافتند، به احترام دستش را می‌بوسیدند و هر كدام از لشكریان كه به یكدیگر می‌رسیدند، به فارسی می‌پرسیدند: «تو ابوسلمه دیدی؟» و اگر او پاسخ مثبت می‌داد، او را به سبب زیارت ابوسلمه، در بر می‌گرفتند و می‌بوسیدند.

ظهور ابوسلمه در كوفه به روز ۱۰ محرم ۱۳۲ ق / ۲۹ اوت ۷۴۹ م بود ( اخبارالدولة، ۳۷۴-۳۷۵). صبح روز بعد ابوسلمه در لشكرگاه همگان را گرد آورد و در خطبه‌ای كه خواند، مردم را به پیروزی بر بنی‌امیه مژده داد و گفت كه بر مواجب لشكریان خواهد افزود و گفته‌اند كه لشكریان به فارسی به او پاسخ می‌دادند (همان، ۳۷۵-۳۷۶). آنگاه كسانی را كه در كوفه و دیگر جایها به ریاست دواوین گماشت (همان، ۳۷۶-۳۷۷). در این میان، ابراهیم كه مروان به او بدگمان شده بود، دستگیر شد و در زندان درگذشت یا به قتل رسید (نك‍ : ه‍ د، ۲ / ۴۱۱)، اما پیش از آن، برادر خود ابوالعباس سفاح را بر جای خویش منصوب ساخت و خانواده‌اش را بدو سپرد و سفارش كرد كه نزد ابوسلمۀ خلال به كوفه رود (بلاذری، ۳ / ۱۲۳-۱۲۴؛ طبری، ۷ / ۴۲۳؛ جهشیاری، ۵۶) و گفته‌اند كه جانشینی ابوالعباس را با نامه‌ای به اطلاع ابوسلمه در كوفه و ابومسلم در خراسان و قحطبه در نزدیكی كوفه رساند ( اخبار الدولة، ۳۹۳-۳۹۴؛ تاریخ الخلفاء، ۵۷۷؛ نیز نك‍ : ه‍ د، ابوالعباس سفاح).

ابوالعباس، همراه با برادرش ابوجعفر منصور و دیگر اعضای خاندان خود به سوی كوفه حركت كرد. به روایتی وی چون به نزدیكی كوفه رسید، به ابوسلمه پیغام فرستاد كه قصد دارد با همراهان به شهر وارد شود. ابوسلمه پاسخ داد كه همانجا بمانند، ولی آنان ضمن یادآوری خطر دستگیری از سوی مروان، از ابوسلمه خواستند تا اجازۀ ورود دهد (جهشیاری، همانجا؛ العیون و الحدائق، ۱۹۸). پس آنان در اوایل صفر ۱۳۲ وارد كوفه شدند و ابوسلمه آنان را در محلۀ بنی اَوْد جای داد و ورود ایشان را از همگان پنهان داشت (دینوری، ۳۵۸؛ طبری، همانجا: جهشیاری، ۵۶-۵۷). ابوسلمه ــ كه اكنون بر كوفه تسلط یافته بود ــ و دیگر یاران او در كوفه، چون محمد بن خالد قسری هنوز از تصریح نام امام خودداری می‌كردند ( اخبارالدولة، ۳۷۳، ۴۰۴). در این زمان در لشكرگاه شایع شده بود كه ابراهیم در گذشته و برادرش ابوالعباس را به جای خویش گماشته است ( العیون و الحدائق، ۱۹۹)، اما هر گاه كه خراسانیان جایگاه امام را از ابوسلمه سراغ می‌گرفتند، او آنان را از شتاب بازمی‌داشت و می‌گفت كه هنگام ظهور او هنوز فرا نرسیده است (ابن‌حبیب، ۱۸۷؛ بلاذری، ۳ / ۱۳۹؛ طبری، همانجا؛ تنوخی، ۴ / ۲۷۳).

چنین می‌فرماید كه ابوسلمه پس از دریافت خبر مرگ ابراهیم در كار خویس فرو ماند ( اخبارالدولة، ۴۰۴) و حتی گفته‌اند كه او از آغاز به آل علی تمایل داشت، ولی نیت خود را پنهان می‌كرد ( العیون و الحدائق، ۱۸۰، ۱۸۱). به هر حال، تعلل ابوسلمه در نشان دادن امام عباسی موجب شد تا آنان كه منتظر شناساندن اما از سوی ابوسلمه بودند (بلاذری، همانجا)، دریابند كه او عمداً قصد پنهان كردن امام را دارد، چنانكه ابوالعباس خود گفت كه ابوسلمه می‌خواهد امر خلافت را به آل علی واگذارد (ابن حبیب، بلاذری، طبری، همانجاها). در این میان، ابوسلمه با برخی از وجوه كوفه مشورت كرد و قرار بر این نهاد كه شورایی از فرزندان علی (ع) و عباس تشكیل گردد و آنان از میان خود كسی را به خلافت برگزینند (جهشیاری، ۵۷؛ تاریخ الخلفاء، ۵۸۴ العیون و الحدائق، ۱۹۶)، اما سپس بیمناك از اختلاف اعضای شورا، نامه‌هایی برای امام جعفر صادق (ع)، عبدالله بن حسن و عمر بن علی به حسین به مدینه فرستاد (جهشیاری، همانجا؛ یعقوبی، ۲ / ۳۴۹؛ العیون و الحدائق، همانجا)؛ اما امام صادق (ع) نامۀ ابوسلمه را بی‌آنكه بخواند، سوزاند و گفت او شیعۀ غیر ماست. عبدالله بن حسن نیز پس از مشورت با امام صادق (ع)، دعوت ابوسلمه را نپذیرفت و سرانجام عمر بن علی بن حسین نیز از آن سر باز زد (یعقوبی، جشهیاری، همانجاها؛ تنوخی، ۴ / ۲۷۵-۲۷۶؛ العیون و الحدائق، همانجا؛ ابن عنبه، ۱۰۲).

در این هنگام كه ابوسلمه منظر رسیدن پاسخ نامه‌ها بود و از نشان دادن امام خودداری می‌كرد، یكی از سرداران خراسان، به نام ابوحمید سمرقنـدی، در محلۀ كنّاسۀ كوفه بـه سابق ــ غلام اهدایی خراسانیان به ابراهیم امام ــ برخورد و از امام پرسید و سابق ماجرای ورود پنهانی ابوالعابس و كسانش را به كوفه شرح داد و او را نزد ابوالعباس برد و وی در همانجا با ابوالعباس به خلافت بیعت كرد. ابوحمید پس از آن به سراغ ابو الجهم بن عطیه و دیگر سرداران خراسانی رفت و ماجرای ابوالعباس بگفت. آنان پنهانی و به دور از چشم ابوسلمه، نزد ابوالعباس رفتند و با او بیعت كردند. خبر ملاقات سران سپاه خراسان با ابوالعباس كه به ابوسلمه رسید، با شتاب نزد ابوالعباس رفت و با وی به خلافت بیعت كرد و در ذر تعلل خویش گفت كه می‌خواسته كارها را سامان بخشد و آنگاه امام را ظاهر كند. وقیت ابوسلمه برخلاف میلش با ابوالعبای بیعت می‌كرد، ابوحمید او را ناسزا گفت، ولی ابوالعباس كه می‌دانست، ابوسلمه از نفوذ فراوانی در كوفه برخوردار است، ‌او را خاموش ساخت و حق او را عظیم شمرد (ابن‌حبیب، ۱۸۷- ۱۸۸؛ بلاذری، ۳ / ۱۳۹-۱۴۰؛ یعقوبی، ۲ / ۳۴۹-۳۵۰؛ قس: تنوخی، ۴ / ۲۷۴-۲۷۵، كه به جای ابوحمید، حمید بن قحطبه را نام برده است).

برپایۀ گزارش طبری (۷ / ۴۲۴)، ابوالجهم پس از اطلاع از وجود ابوالعباس در كوفه، بار دیگر از ابوسلمه سراغ امام را گرفت و ابوسلمه باز ظهور او را به تعویق افكند. وجود این قراین نشان می‌دهد كه خراسانیان و كوفیان كه تاكنون بر سر براندازی امویان همداستان بودند، برای انتخاب خلیفه دچار اختلاف شده بودند و این اختلاف ناشی از تمایل كوفیان به آل علی بود. پیش‌تر محمد بن علی، كوفیان را شیعیان آل علی و پیمان‌شكن خواند بود (نك‍‌ : اخبارالدولة، ۲۰۰، ۲۰۵، ۲۰۶)، چنانكه ابومسلم نیز، بعدها ابوالعباس را اندرز داد كه مقر خویش را به سبب تمایل اهل كوفه به آل علی، به جای دیگر منتقل كند و او چنین كرد (بلاذری، ۳ / ۱۵۰). به هر حال، به روایت ابن اعثم کوفی (۸ / ۱۷۷- ۱۷۸)، ابومسلمه پس از بیعت با ابوالعباس، طی خطبه‌ای كه بر مردم كوفه خواند، ضمن جلب اعتماد آنان، گفت كه ابوالعباس به خلافت تعیین شده است. آنگاه او را بیاوردند و از مردم بیعت ستاندند و این واقعه در ۱۲ یا ۱۳ ربیع‌الاول ۱۳۲ رخ داد (نك‍‌ : بلاذری، ۳ / ۱۴۱؛ یعقوبی، ۲ / ۳۴۹؛ العیون و الحدائق، ۱۹۹). ابوالعباس پس از انتخاب به خلافت، بی‌درنگ عاملان ابوسلمه را از كوفه و دیگر جایها بدان سبب كه به ایشان اعتماد نداشت، برداشت (بلاذری، ۳ / ۱۴۳، ۱۷۶). با اینهمه ابوسلمه، ظاهراً برای جلب حمایت و خشنودی ابوالعباس، عبایی را كه پیامبر (ص) منسوب بود، خرید و به ابوالعباس هدیه داد ( العیون و الحدائق، ۲۰۸).

از جزئیات زندگی ابوسلمه در واپسین روزهای عمر او گزارشی در دست نیست. ابوالعباس كه از قدرت و نفوذ وی می‌هراسید و نیز تمایل او را به آل علی می‌دانست، در اندیشۀ قتل او بود. گفته‌اند كه وی یك بار نیز پیش از این، هنگامی كه در محلۀ بنی اود پنهان بود،‌درصدد برآمد كه ابوسلمه را به قتل رساند، اما سپس از آن رأی بازگشت (بلاذری، ۳ / ۱۳۹). گزارشهای مربوط به قتل ابوسلمه سخت مغشوش است، اما دست ابوجعفر منصور، برادر خلیفه، در طرح توطئۀ قتل او آشكار است. بیشتر گزارشهای موجود نیز یا از قول خود وی نقل شده یا بر مبنای گفتۀ اوست.

برپایۀ یك روایت (همو، ۳ / ۱۵۴-۱۵۵؛ طبری، ۷ / ۴۴۸) منصور از سوی ابوالعباس مأمور شد تا به خراسان نزد ابوسلمه برود و از او و یارانش بیعت بستاند و ضمناً رأی او را در مورد ابوسلمه جویا شود.ابومسلم مقدم منصور را بسیار گرامی داشت و منصور تا مدتی مقصود خود را پنهان كرد، تا آنكه سرانجام اعمال ابوسلمه را بر ابومسلم برشمرد و ابومسلم نیز مزدوری را برای قتل ابوسلمه برانگیخت (همو، ۷ / ۴۴۹)؛ امّا روایات دیگری حكایت از آن دارد كه منصور پس از قتل ابوسلمه به خراسان رفته است (نك‍‍ : دینوری، ۳۷۶؛ طبری، ۷ / ۴۵۰؛ حمزۀ اصفهانی، ۱۳۹؛ ابن‌اثیر، ۵ / ۴۵۸- ۴۵۹).

براساس روایت دیگر ابوالعباس خود می‌خواست كه ابوسلمه را به قتل رساند، ولی یكی از كسان او خطر شورش ابومسلم را پس از قتل ابوسلمه گوشزد و توصیه كرد كه خلیفه نامه‌ای به ابومسلم بنویسد و رأی او را در مورد ابوسلمه جویا شود (ابن حبیب، ۱۸۸؛ جهشیاری. ۶۰؛ العیون و الحدائق، ۲۱۲). ابوالعباس نامه‌ای همراه منصور به ابومسلم فرستاد بدین مضمون كه به خاطر ابومسلم از جرم ابوسلمه درگذشته است،‌ولی ابومسلم نپذیرفت و تصمیم نپذیرفت و تصمیم به قتل ابوسلمه گرفت و به همین منظور مردی را به نام مّرار بن انس ضبّی از مزدوران خویش به كوفه فرستاد تا ابوسلمه را به قتل رساند (ابن حبیب، همانجا؛ بلاذری، ۳ / ۱۵۶). پس از ورود او به كوفه به امر ابوالعباس ندا در دادند كه خاطر خلیفه از ابوسلمه خشنوداست و او را نزد خود خوانده است (طبری، ۷ / ۴۴۹؛ جهشیاری،‌همانجا). از این امر چنین برمی‌آید كه اختلاف میان خلیفه و ابوسلمه آشكار شده و او از خلیفه كناره گرفته بوده است. به هر روی، ۳ شب بعد خلیفه، ابوسلمه را نزد خود خواند و وی تا پاسی از شب گذشته، نزد او ماند و در بازگشت مزدور ابومسلم كه در راه كمین كرده بود، وی را به قتل رسانید.

پس از قتل ابوسلمه گفتند كه خوارج او را كشتند (بلاذری، جهشیاری، همانجاها؛ طبری، ۷ / ۴۵۰). گزارشی در دست است كه براساس آن، ابوسلمه را در كوفه لعن كردند (بلاذری، همانجا) و حتی بر مبنای یك روایت ( الامامة و السیاسة، ۲ / ۱۴۵) پیكر او را بر دارالامارۀ كوفه به دار كشیدند، اما با توجه به نفوذ فراوان ابوسلمه در كوفه، این حركت عباسیان بعید به نظر می‌رسد؛ خاصه كه بر مبنای گزارش دیگری، فردای قتل ابوسلمه، برادر خلیفه بر پیكر او نماز گزارد و در هاشیمه در نزدیكی كوفه، وی را به خاك سپردند (ابن اثیر، ۵ / ۴۳۶). گفته‌اند كه قتل ابوسلمه در رجب ۱۳۲ روی داد (جهشیاری همانجا) و این با روایتی مبنی بر آنكه ابوسلمه ۳ یا ۴ ماه پس از خلافت ابوالعباس زنده بوده است، توافق دارد (بلاذری، ۳ / ۱۵۷).

از روابط ابوسلمه و ابومسلم، پس از پیروزی بر بنی‌امیه، ‌گزارش دقیقی در دست نیست، اما گفته‌اند كه هرگاه ابومسلم به ابوسلمه‌نامه می‌نوشت، ‌او را «وزیر آل محمد» خطاب می‌كرد (همو، ۳ / ۱۵۶؛ یعقوبی، ۲ / ۳۵۲). از برخی گزارشها نیز چنین برمی‌آید كه قتل ابوسلمه به وسیلۀ ابومسلم ناشی از یك اقدام شخصی بوده است (دینوری، ۳۷۰). در قتل ابوسلمه نقش كسانی چون ابوالجهم بن عطیه را نمی‌توان نادیده گرفت. او از داعیانی بود ( اخبارالدولة، ۲۱۹-۲۲۰؛ مقریزی، ‌النزاع، ۷۶) كه همراه لشكر خراسان به كوفه درآمد و همو بود كه ابوالعباس را از نهانگاه بیرون آورد و با او بیعت كرد؛ نیز گفته‌اند كه جاسوس ابومسلم بود و اخبار كوفه را بدو می‌رسانید (بلاذری، همانجا؛ العیون و الحدائق، ۲۰۹) و همو بود كه وقتی ابوسلمه را به قتل رساندند، بر در خانۀ خلیفه، ‌ابوسلمه را به دورویی و فریبكاری متهم كرد و گفت كه همه او را لعن كنند. حتی گزارش نیز در دست است كه نشان می‌دهد قتل ابومسلم بی‌اطلاع او صورت نگرفت (جهشیاری، ۷۷؛ ابن اثیر، ۵ / ۴۷۶) و شگفت اینكه بعدها خود به دست منصور مسمو شد (جهشیاری، ۹۹؛ مقریزی، همان، ۷۷). در سبب قتل ابوسلمه، به جز تمایلاتی كه وی به آل علی داشت، ‌باید ترس و وحشی را نیز كه عباسیان از نفوذ و قدرت وی داشتند، در نظر گرفت؛ چنانكه بعدها، منصور او را در قدرت و نفوذ با ابومسلم مقایسه كرد (بلاذری، ۳ / ۲۰۱).

در منابع ابوسلمه را نخستین وزیر عباسی خوانده‌اند (مثلاً نك‍‌ : ابوهلال، ۲ / ۹۸؛ ابن عبدریه، ۵ / ۱۱۳) و سبب این امر بیشتر، شهرت ابوسلمه به لقب «وزیر آل محمد» است، ولی به هیچ روی نباید از این لقب مفهوم شغلی را استنباط كرد كه وزیران، بعدها ا زجانب خلفا بدان مأمور بودند.

خوارزمی (ص ۳۰) فرقه‌ای را به نام «خلّالیه» به ابوسلمه نسبت می‌دهد كه خود یكی از دوشاخۀ فرقۀ شیعۀ عباسی بودند. مقریزی (خطط، ۲ / ۲۵۳-۲۵۴ ) نیز طی مطلبی می‌گوید: مردی به نام هاشم در ماوراءالنهر برخاست و ادعا كرد كه روح ابوسلمه به او منتقل شده و به همین سبب مردم را به سوی خویش می‌خواند. گویا مقصود از هاشم، المقنّع باشد و چنانكه از مآخذ برمی‌آید، او چنین ادعایی را در مورد ابومسلم داشته است. احتمالاً میان ابوسلمه و ابومسلم در این گزارش خلطی رخ داده است (نك‍ :گردیزی، ۲۷۸- ۲۷۹؛ ابن اثیر، ۶ / ۳۸- ۳۹).

=


يكي از كساني كه در به قدرت رسيدن عباسيان در عراق بسيار مؤثر بود، حفص بن سليمان معروف به «ابوسلمه خلال» بود. ابوسلمه، نوعي گرايش شيعي داشت. او در ابتدا تصميم داشت خلافت را به اولاد امام علی علیه‌السلام برگرداند.[۶]

اما بين اولاد عباس و فرزندان امام علی علیه‌السلام مردد بود. به همين دليل دو نامه نوشت: يكي به عبدالله بن حسن بن حسن علیه‌السلام و يكي به امام صادق علیه‌السلام تا با آن‌ها بيعت كند.[۷]

امام صادق علیه‌السلام، با درايت خويش مي‌‌دانست كه ابوسلمه شيعه علوي استواري نيست، اما عبدالله بن حسن، بدون دقت نظر پيام وي را پذيرفت و همين امر باعث بدبيني عباسيان و كشته شدن عبدالله و فرزندانش شد. امام صادق علیه‌السلام در حضور پيك، نامه ابوسلمه را سوزند و به وي گفت: «ابوسلمه، شيعه كسي ديگر است».[۸]

پيش بيني امام صادق علیه‌السلام به واقعيت پيوست؛ زيرا هنوز پيك ابوسلمه به كوفه نرسيده بود كه ابوسلمه با ابوعباس بيعت كرد و نيروهاي خود را در اختيار وي گذاشت.[۹] همين تزلزل ابوسلمه باعث شد ابوعباس به او شد و با نظر ابومسلم خراساني او را به قتل رساند.[۱۰]

پانویس

  1. ابن حبیب، ۱۸۷؛ اخبارالدولة، ۱۹۱، ۲۳۸.
  2. اخبارالدولة العباسیه، ۲۴۸.
  3. ابن خلكان، وفیات، ۲ / ۱۹۶.
  4. اخبارالدولة، ۲۶۶.
  5. اخبارالدولة، ۲۳۷-۲۳۸.
  6. ر.ك. ابن قتيبه دينوري، الامامه والسياسه، ج 2، ص 162.
  7. اثبات الوصيه، ص 268.
  8. همان.
  9. همان.
  10. الامامه والسياسه، ص 165.

منابع