ابوعامر راهب

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۰:۵۵ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی 'عمرو (عبد عمرو) بن صيفى‌ بن نعمان ‌بن مالك، معروف به ابوعامر راهب، پدر حنظله غس...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

عمرو (عبد عمرو) بن صيفى‌ بن نعمان ‌بن مالك، معروف به ابوعامر راهب، پدر حنظله غسيل الملائكه.

نسبت ابوعامر به «اوس» مى‌رسد[۱] و بيشتر محدثان، او را از بزرگان قبيله اوس دانسته‌اند؛[۲] ولى ابن‌كثير وى را از سران قبيله خزرج شمرده است.[۳] وى در جاهليت، از حنفا به شمار مى‌آمد[۴] كه موحد و معتقد به برانگيخته شدن انسان، پس از مرگ بودند.[۵]

ابوعامر كه نصرانى بودنش در جاهليت نيز گزارش شده،[۶] به رهبانيت روى آورده بود؛ لباس خشن مى‌پوشيد و از دانش اهل ‌كتاب نيز آگاهى داشت؛[۷] از همين رو به «راهب» معروف بود. پس از هجرت به جهت عدم پذيرش اسلام به فرموده پيامبر او را فاسق (كسى كه از طاعت خدا و دين حنيف خارج شده) خواندند.[۸]

پس از جنگ بدر، وى همراه با چندين نفر از اهل قبيله‌اش به مكه فرار كرد و مشركان مكه را همواره به جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله تشويق مى‌كرد.[۹]

ابوعامر در غزوه احد در سپاه مشركان حضور داشت و مى‌كوشيد انصار را در اين غزوه با خود همراه سازد كه بى‌نتيجه ماند.[۱۰] اين دشمنى هميشگى وى با خدا و پيامبر، مورد اشاره آيه 107 سوره توبه/9 نيز هست.

نقل شده كه به پيامبر گفت: با‌هر قومى كه با تو بجنگند، همراه خواهم بود.[۱۱] وى تا سال فتح مكه در آنجا بسر برد؛ هنگام فتح مكه به طايف رفت[۱۲] و با اسلام آوردن مردم طايف به شام عزيمت كرد و در آن‌جا، تنها و مطرود از وطن (نهم يا دهم هجرى)[۱۳] در «قِنَّسرين»[۱۴] مُرد.

مرگ وى را به نفرين پيامبر صلى الله عليه و آله دانسته‌اند[۱۵] كه پس از آمدن ايشان به مدينه ادعا كرد پيرو دين حنيف است و وقتى پيامبر فرمود: من بر اين دينم و آن را بى‌پيرايه و پاك آورده‌ام، گفت: خداوند، دروغ‌گو را مطرود و غريب و تنها بميراند و پيامبر با گفتن آمين فرمود: خداوند با كسى كه دروغ مى‌گويد، چنين كند.[۱۶]

ابوعامر در شأن نزول:

مفسران در ذيل چند آيه از ابوعامر نام برده‌اند كه سبب نزول و مورد اشاره آن آيات بوده است.

  1. به اتفاق مفسران، مراد از «لِمَن حارَبَ اللّهَ و رَسولَهُ مِن قَبلُ‌...» در آيه 107 سوره توبه/9 «براى كسى كه از پيش با خدا و پيامبر او به جنگ برخاسته بود‌...» ابوعامر راهب است.

گفته‌اند: سبب ساخت مسجد ضرار به ‌وسيله منافقان، نامه ابوعامر به آن‌ها بود كه نيرو و سلاح تهيه كنند و مسجدى براى او بسازند تا نزد قيصر روم رفته، سپاهى را براى اخراج پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش از مدينه، با خود به همراه آورد.[۱۷]

اين‌كه بناى مسجد به خواسته او بوده، پذيرفته نيست؛ زيرا وى مسلمان نبوده و ظاهراً منافقان به دنبال نامه ابوعامر، خود تصميم به ساخت مسجد گرفتند تا افزون بر ايجاد تفرقه بين مؤمنان، محلى براى ورود فرستادگان ابوعامر و انتظار آمدن وى با سپاه شام باشد.[۱۸]

بنا به روايتى از امام كاظم عليه‌السلام منافقان مدينه پس از وفات سعد بن‌ معاذ و پس از عزيمت پيامبر به تبوك، براى رياست ابوعامر بر خود از يكديگر بيعت گرفتند.[۱۹]

  1. از عكرمه نقل شده كه مراد از «قَومـًا كَفَروا بَعدَ ايمنِهِم» در 86 سوره آل ‌عمران/3‌ كه خداوند از عدم هدايت آنان خبر داده، 12 نفر از ‌جمله ابوعامر بودند؛[۲۰] ولى سياق آيه و آيات قبل از آن اين احتمال را تقويت مى‌كند كه آيه درباره يهوديان بنى‌قريظه و بنى‌نضير باشد.[۲۱]
  1. در نقلى از ابن‌عباس آمده است كه آيه 51 سوره نساء/4 از ورود حيىّ بن ‌اخطب و برخى يهوديان بنى‌نضير (بعد از وادار شدن آنان به ترك مدينه از سوى پيامبر) و نيز ابوعامر بر قريش خبر مى‌دهد كه براى تشويق آنان به جنگ با پيامبر صلى الله عليه و آله بدان‌جا رفته بودند و مشركان را هدايت يافته‌تر از مؤمنان ‌دانستند.[۲۲]
  1. مراد از منافقان در 142 سوره نساء/4 «مَرَدوا عَلَى‌النِّفاقِ؛ بر نفاق خو گرفته‌اند»[۲۳] و در 101 سوره توبه/9 عبدالله‌ بن ‌اُبى و ابوعامر و‌... دانسته شده[۲۴]؛ ولى با توجه به اسلام نياوردن ابوعامر و عدم حضور وى در مدينه، نمى‌تواند مورد اشاره آيه ‌باشد.
  1. نيز گفته شده كه مراد از «اَلَّذى ءاتَينهُ ءايتِنا فَانسَلَخَ مِنها فَاَتبَعَهُ الشَّيطنُ‌...» در 175 سوره اعراف/7 ابوعامر است؛[۲۵]ولى با توجه به مكى بودن سوره اعراف، ظاهراً اين آيه بر وى تطبيق شده و مراد آيه، بلعم ‌بن ‌باعورا يا امية ‌بن ‌ابى‌ الصلت باشد.[۲۶]

پانویس

  1. جمهره انساب‌العرب، ص‌ 333؛ الاستيعاب، ج‌ 1، ص‌ 432.
  2. السيرة‌النبويه، ج 2، ص 584؛ المغازى، ج 1، ص 205.
  3. تفسير ابن ‌كثير، ج‌ 2، ص‌ 402.
  4. السيرة‌النبويه، ج‌ 2، ص‌ 585.
  5. مروج الذهب، ج‌ 1، ص‌ 61 و 71.
  6. اسباب النزول، ص‌ 214؛ تفسير ابن‌كثير، ج‌ 2، ص‌ 402.
  7. السيرة‌النبويه، ج 2، ص‌ 584؛ تفسير ابن ‌كثير، ج 2، ص 402.
  8. السيرة‌النبويه، ج‌ 2، ص‌ 585.
  9. همان؛ المغازى، ج‌ 2، ص‌ 441.
  10. المغازى، ج‌ 1، ص‌ 223.
  11. روض‌الجنان، ج 10، ص‌ 34؛ تفسير قرطبى، ج 8، ص‌ 163.
  12. السيرة‌النبوية، ج 2، ص 586؛ التبيان، ج 5، ص 298.
  13. الاستيعاب، ج‌ 1، ص‌ 433.
  14. تفسير قرطبى، ج‌ 8، ص‌ 163.
  15. تفسير ابن ‌كثير، ج‌ 2، ص‌ 402.
  16. السيرة النبوية، ج‌ 2، ص‌ 585.
  17. اسباب النزول، ص‌ 214.
  18. البداية والنهايه، ج‌ 5، ص‌ 17؛ التبيان، ج‌ 5، ص‌ 298.
  19. بحارالانوار، ج‌ 21، ص‌ 257.
  20. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج 3، ص‌ 461؛ الاتقان، ج‌ 2، ص‌ 325.
  21. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 3، ص‌ 462؛ المنار، ج‌ 3، ص‌ 362.
  22. جامع‌البيان، مج‌ 3، ج‌ 3، ص‌ 188.
  23. همان، مج‌ 4، ج‌ 5، ص‌ 449؛ مفحمات‌الاقران، ص‌ 77.
  24. كشف‌الاسرار، ج‌ 4، ص‌ 206.
  25. مجمع‌البيان، ج‌ 4، ص‌ 769.
  26. جامع‌البيان، مج 6، ج‌ 9، ص‌ 160‌ـ‌163؛ التبيان، ج 5، ص 31‌ـ‌32.

منابع

سيد محمود دشتى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 33-35