ابولهب بن عبدالمطلب
عبدالعُزى بن عبدالمطلب بن هاشم، مكنى به ابا عتبه[۱] عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و از دشمنان سرسخت او.[۲]
مادرش لُبنى از بنى خُزاعه[۳] و همسرش اَروى يا عوراء، مشهور به امجميل دختر حرب بن اميه و خواهر ابوسفيان بود.[۴] در اينكه چرا ابولهب خوانده شده، اختلاف است. ابن سعد بر آن است كه عبدالمطلب وى را به جهت زيبايى و برافروختگى چهره چنين ناميده[۵] و برخى براى وى فرزندى به نام لهب ذكر كردهاند؛[۶] اما بر پايه روايتى، خداوند او را به اين كنيه خوانده؛[۷] چون عاقبت او با آتش است.[۸] گويا در ميان مردم زمان خويش، بيشتر به كنيه اباعتبه خطاب مىشده است.[۹]
از زندگى ابولهب، پيش از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله اطلاعى در دست نيست. فقط برخى آوردهاند: او كنيزش ثويبه را كه ولادت فرزند برادرش عبداللّه، (محمد) را به او بشارت داده بود، آزاد ساخت؛[۱۰] شايد از آن رو كه او نيز چون ديگران به انتظار قدوم كسى بود كه نسل عبدالله را تداوم بخشد.
برابر روايتى، شبى پيامبر صلى الله عليه و آله به خواب ديد كه فرياد العطش ابولهب در دوزخ بلند است؛ اما از انگشت ابهامش آب مىنوشد. چون راز آن پرسيد، گفت: به آن جهت كه ثويبه را به سبب ولادت تو آزاد كردم.[۱۱]
برخى اين حكايت را نشان لطف پروردگار و بزرگى رسول خدا صلی الله علیه و آله دانستهاند كه حتى سرسختترين دشمن حضرت، فقط به بهانه عملى كوچك كه در حق آن حضرت انجام داد، مشمول رحمت حق قرار گرفت و از آن بهرهمند شد؛[۱۲] ولى برخى از معاصران در صحت اين خبر ترديد كرده به ويژه كه بر پايه ديگر اخبار، آزادى ثويبه تا نزديكىهاى هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله هنوز تحقق نيافته بود و حتى چون خديجه در صدد خريدن و آزاد كردنش برآمد، ابولهب همراهى نكرد؛[۱۳] به هر روى، ثويبه اندك زمانى دايگى اين كودك را بر عهده گرفت و از همين طريق، پيامبر با حمزه، جعفر و ابوسلمه برادر شد.[۱۴]
گفتهاند: ابولهب، هنگام رحلت عبدالمطلب، داوطلب سرپرستى فرزند عبدالله شد؛ اما عبدالمطلب با اين سخن كه شَرّ خود را از او بازدار، از سپردن محمد نوجوان به او خوددارى كرد.[۱۵] ابولهب در هنگامه بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله به شركت در سرقت دو آهوى زرين كه بر در كعبه نصب شده بود، با شهادت يكى از سارقان متهم شد و مورد پیگرد قرار گرفت[۱۶] و به ناچار نزد دايىهاى خويش، در تيره بنىخزاعه پناهنده شد.[۱۷]
گويا ازدواج دو فرزندش عتبه و معتب با دو دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله رقيه و امكلثوم، در همين دوره بود؛ گرچه اقوال ديگرى نيز در اين باره وجود دارد.[۱۸]
ابولهب از دارايان[۱۹] و متوليان بتان در مكه بود[۲۰] و وقتى افلح بن نضر شيبانى، متولى عزى در بستر مرگ درباره آينده آن ابراز نگرانى كرد، ابولهب به او دلدارى داد و متعهد شد كه آن را رها نكند. بدين طريق مدتى سدانت عزى را بر عهده گرفت. در اين هنگام به هر كس مىرسيد، مىگفت: اگر عزى پيروز شود، من با خدمتى كه به او كردهام در امانم و اگر محمد بر آن پيروز شود كه نمىشود، برادرزادهام است.[۲۱]
ابولهب پس از بعثت پيامبر صلى الله عليه و آله برخلاف سنت عربى به سيره خاندان خويش عمل نكرد و به رغم همراهى بنى عبدالمطلب با رسول خدا، او به ديگر تيرههاى قريش پيوست و از در دشمنى و ستيزگى با پيامبر درآمد و به شيوههاى گوناگون به آزار حضرت پرداخت[۲۲] از جمله بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله شكمبه و خاشاك مىريخت.[۲۳]
اين عمل، خشم ديگر بنىهاشم را برمىانگيخت؛ چنانكه روزى حمزه با مشاهده چنين صحنهاى از سر خشم، خار و خاشاك را بر سر ابولهب افكند.[۲۴] ابولهب براى جلوگيرى از نفوذ كلام پيامبر صلى الله عليه و آله در پى او حركت و دروغگويش خطاب مىكرد.[۲۵]
او را ساحر،[۲۶] شاعر[۲۷] و كاهن مىخواند[۲۸] و ديگران را نيز از گرويدن به او و اسلام بازمىداشت[۲۹] و حتى يك بار او و همسرش به تحريك ديگران، بر آن شده بودند تا پيامبر را از پاى درآورند كه بر جاى خشك شدند و به دعاى حضرت به حركت درآمدند.[۳۰]
انگيزه دشمنى ابولهب با پيامبر صلى الله عليه و آله در كتابهاى تاريخى، گوناگون آمده است. برخى دفاع از بتها را عامل اصلى دانستهاند؛ چنانكه خود به هند (همسر ابوسفيان) مىگويد: با رد دعوت محمد، لات و عزّى را يارى كردم.[۳۱]
شايد همراهى با همسرش را كه در پى رياست برادر خويش ابوسفيان بود، بتوان انگيزه اين دشمنى ذكر كرد؛ چرا كه تثبيت مقام پيامبر صلى الله عليه و آله موقعيت وى را به مخاطره مىافكند؛ ولى برخى آن را تا سر حد خصومتى شخصى فرو كشيدند و گفتند: روزى ابولهب و ابوطالب كشتى مىگرفتند.
ابولهب او را بر زمين افكند و روى سينهاش نشست. در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله به يارى ابوطالب شتافت و به او كمك كرد تا بر فراز آيد و وقتى ابولهب به او گفت كه من نيز عموى تو هستم. چرا او را يارى كردى؟ حضرت گفت: چون او نزد من از تو محبوبتر است و همين امر موجب دشمنى و خشونت او با پيامبر شد؛[۳۲] اما گويا داعيه سرورى قريش و رياست مكه كه در خاندان عبدالمطلب، كم و بيش به آن چشم داشتند انگيزه اصلى او بود؛ به ويژه كه وى از يك سو در پيوندى سببى به تيره بنىاميه ارتباط مىيافت[۳۳] كه در رقابت با بنىهاشم كوششى بىوقفه داشتند و از ديگر سو در پيوندى نسبى از طرف مادر با تيره بنىخزاعه[۳۴] كه خود زمانى رياست مكه و كعبه را عهدهدار بودند، پيوند داشت. مشركان نيز وى را از همين زاويه تحريك مىكردند.[۳۵]
بديهى است كه روى كار آمدن پيامبر و توسعه امر نبوت، مسير رياست را به هم مىزد و اين امر خوشايند او نبود؛ به هر روى دشمنى ابولهب با رسول خدا صلی الله علیه و آله به آن حد بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله مىفرمود: من بين دو همسايه بد، ابولهب و عقبة بن ابى معيط قرار گرفتهام؛ چون هرگاه كثافاتى بيابند، بر در خانه من مىريزند.[۳۶]
دشمنى او با پيامبر صلى الله عليه و آله به گونهاى بود كه چون حضرت در يومالانذار خواست بر اساس امر الهىِ: «و اَنذِر عَشيرَتَكَ الاَقرَبين» (سوره شعرا/26،214) خويشاوندان خود را جمع و پيام خدا را ابلاغ كند، برخى از زنان بنىهاشم از رسول خدا صلی الله علیه و آله خواستند تا ابولهب را به آن جمع دعوت نكند[۳۷] و چون به آن مجلس فراخوانده شد، با ديدن كرامت پيامبر صلى الله عليه و آله كه با اندك غذا و شربت آماده شده به وسيله على عليهالسلام همه را سير و سيراب كرد، پيش از سخن پيامبر صلى الله عليه و آله روى به بنىعبدالمطلب كرد و گفت: محمد شما را جادو كرده[۳۸] و بدينگونه مانع انذار حضرت شد و هنگام دعوت عمومى چون پيامبر بر فراز كوه صفا[۳۹] يا مروه[۴۰] رفت و از مردم خواست تا خداى واحد را بپرستند، حضرت را از اينكه آنان را براى چنين پيامى به آنجا كشانده، نفرين كرد كه خداوند در پاسخ او سوره مسد را فرو فرستاد و نفرينى ابدى را براى او ثبت كرد.[۴۱]
با نزول اين سوره، دشمنى ابولهب با پيامبر و اسلام شدت يافت و رسماً با ديگر سران مشرك قريش همدست شد[۴۲] و براى آزردن و به سختى انداختن حضرت، پسرانش را به طلاق دادن دختران او واداشت؛[۴۳] گرچه بر پايه روايتى، اين پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه دختران خويش را از آنان جدا ساخت؛ زيرا خداوند دوست نمىداشت دخترانش جز با اهل بهشت تزويج كنند.[۴۴]
ابولهب پس از آن در پيمان صحيفه بر ضد پيامبر و مسلمانان شركت كرد و تنها فرد از بنى عبدالمطلب بود كه در شعب، با آنان همراه نشد[۴۵] و پس از درگذشت ابوطالب كه دشمنى قريش با پيامبر صلى الله عليه و آله افزايش يافت، او در رأس آنان قرار گرفت.[۴۶]
بر اساس پارهاى اخبار وى پس از آن كه به رياست بنىهاشم رسيد، ابتدا حمايت خود را از رسول خدا صلی الله علیه و آله اعلام كرد و گفت: اى پسر برادر! همان گونه كه در زمان ابوطالب عمل مىكردى، بكوش. به لات سوگند كه از تو حمايت مىكنم و در مقابل ابنغيطله كه به رسول خدا صلی الله علیه و آله اهانت كرده بود، ايستاد؛ اما پس از تحريك ديگر مشركان، دست از حمايت او برداشت.[۴۷]
ابولهب در توطئه دارالندوه نيز حاضر بود؛ اما به نقلى، چون تصميم بر محاصره خانه پيامبر و هجوم به آنجا گرفته شد وى آنان را از حمله شبانه بازداشت؛ زيرا در تاريكى نمىتوان اهل خانه را در امان دانست و خواست تا صبحگاه صبر كنند[۴۸] و خود نيز تمام شب را به انتظار خروج پيامبر صلى الله عليه و آله نشست.[۴۹]
ابولهب پس از هجرت مسلمانان به مدينه تا جنگ بدر، ديگر نمودى ندارد و در اين جنگ نيز كه همه اشراف مكه حضور يافتند، شركت نكرد[۵۰] و به اصرار ديگران، فقط عاص بن هشام بن مغيره، برادر ابوجهل را در مقابل بخشش 4 هزار درهم طلبى كه از او داشت به جاى خويش فرستاد.[۵۱]
برخى علت عدم شركت او را درماندگى و ناتوانىاش ذكر كردهاند[۵۲] و برخى ديگر خواب عاتكه، خواهرش را مبنى بر شكست فضاحتبار مشركان، علت اصلى دانستهاند؛[۵۳] به هر حال وى با اين كه در جنگ نبود، اخبار آن را پیگيرى مىكرد[۵۴] و چون از زبان ابورافع شنيد كه در اين جنگ فرشتگان يار مسلمانان بودند، سخت برآشفت و به شدت او را زد.[۵۵]
ابولهب، پس از شنيدن خبر شكست مشركان در بدر، پس از 7[۵۶] يا 9 روز[۵۷] بر اثر بيمارى پوستى درگذشت.[۵۸] فرزندانش از ترس سرايت مرض از جنازهاش دورى جسته، در نهايت او را در بالاى مكه كنار ديوارى نهاده و از دور بى آنكه لمسش كنند بر او سنگ ريختند تا مدفون شد.[۵۹]
ابنبطوطه در سفرنامه خويش از قبرى در بيرون مكه ياد مىكند كه منسوب به ابولهب بود و مردم بر آن سنگ مىزدند.[۶۰] ابنجبير از دو قبر در سمت چپ باب العمرة خبر مىدهد كه مىگفتند: از ابولهب و همسرش امجميل است.[۶۱] نسل ابولهب از طريق فرزندانش ادامه يافت. دو پسرش عتبه و معتب در فتح مكه به دعوت پيامبر مسلمان شدند[۶۲] و در حنين از ثابت قدمان به شمار آمدند.[۶۳]
ابولهب در شأن نزول:
ابولهب از اعلام مصرح قرآن است. سوره مسد/111 صريحاً در نفرين و زشت شمارى او و همسرش نازل شد. در شأن نزول اين سوره (با اختلافى اندك) آمده كه چون پيامبر صلى الله عليه و آله پس از نزولِ «وَأَنذِر عَشِيرَتَكَ الأَقرَبِين» (سوره شعراء/26، 214) دعوت از خويشاوندانش را آغاز كرد[۶۴] يا براى دعوت عمومى بر فراز كوه صفا رفت[۶۵] و پس از أخذ تأييد از مردم به راستگويى، پيام الهى را آشكار كرد.
ابولهب از سر خشم به او گفت: «تبّاًلك، ألهذا دعوتنا؛ دستت زيانكار باد براى همين ما را دعوت كردى؟».[۶۶] خداوند در پاسخ به اين سخن، سوره پيشين را فرو فرستاد: «تَبَّت يَدا اَبى لَهَب وتَبّ؛ زيانكار باد دستان ابولهب و خود او هم زيانكار شد».
بخش اول در لعن و نفرين او و بخش ديگر گزارشى غيبى است و چون تحقق آن قطعى است به صيغه ماضى آمده است؛[۶۷] بنابراين، قول به اين كه وجود فعل ماضى، دليل بر نزول سوره پس از مرگ ابولهب است،[۶۸] چندان مدلل نمىنمايد؛ به هر حال مراد آيه اين است: عمل ابولهب كه از دست برمىآيد، سودى براى او نداشته[۶۹] خودش نيز با افتادن در آتش زيانكار شد.[۷۰]
زمخشرى مراد از تباب را نابودى دانسته و بر آن است كه روزى ابولهب سنگى برداشت تا به پيامبر صلى الله عليه و آله بزند؛ اما نتوانست و آيه اشاره به آن است.[۷۱] در زيانكارى دستان او، آراى ديگرى نيز وجود دارد.[۷۲]
«ما اَغنى عَنهُ مالُهُ و ما كَسَب؛ مالش و دستاوردش به كارش نيامد»؛ به اين معنا كه اندوختهها و دارايىهايش، وى را از عذاب جهنم حفظ نخواهند كرد[۷۳] يا اينكه سرمايهها و آنچه از منافع چارپايان به او رسيده و بدست آورده، براى او سودى ندارد.[۷۴]
برخى گفتهاند: مراد آن است كه مال او و فرزندانش، بىنيازش نمىكنند[۷۵] و عذاب الهى را از او دور نمىسازند.[۷۶] ميبدى، اين آيه را در پاسخ آن سخن ابولهب مىداند كه گفته بود: اگر آنچه پسر برادرم مىگويد حق باشد، من همه اموالم را براى جانم فديه مىدهم.[۷۷]
«سَيَصلى نارًا ذاتَ لَهَب؛ زودا كه به آتشى شعلهور درآيد» او به آتش شديدى در خواهد آمد كه شعلههاى آن، گرداگرد او را فرامىگيرد. طبرسى اين آيه را دليل بر صدق گفتار پيامبر صلى الله عليه و آله مىداند كه از مرگ ابولهب در حال كفر خبر مىدهد.[۷۸] آلوسى، سين در «سَيَصلى» را براى تأكيد در وعيد و حتميت آن و تنوين در «نارًا» را نشان بزرگى آتش مىداند[۷۹] و نكره آمدن «لَهَب» نيز براى بيان هيبت و ترسانگيزى آن است.[۸۰]
«وامرَاَتُهُ حَمّالَةَ الحَطَب × فى جيدِها حَبلٌ مِن مَسَد؛ و زنش هيزمكش (و آتش افروز معركه) است و ريسمان از ليف خرما برگردن دارد». اين آيه، فرجام شوم و ناگوار همسر ابولهب را كه در آزار پيامبر صلى الله عليه و آله با شوهرش همدست بود، بيان مىدارد.
گفتهاند: امجميل، شبانگاه خار و خاشاك بر سر راه رسول خدا مىريخت تا او را بيازارد[۸۱] و آيه به آن اشاره دارد. برخى معتقدند: مراد آن است كه او بين مردم به سخن چينى مىپرداخت تا آتش دشمنى برانگيزد؛ در حالى كه در گردنش ريسمانى از ليف خرما بود و آيه نيز براى تحقير او، وى را با چنين تصويرى ارائه كرده است.[۸۲]
شايد آيه بيان حال او در جهنم باشد؛ به اين معنا كه در پشت او هيمهاى از چوب جهنم و در گردنش زنجيرى از آتش است و وبال كار خويش را به گردن مىكشد.[۸۳] از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل است كه هر كس سوره تبت را قرائت كند، اميدوارم كه خداوند او و ابولهب را در يك خانه جمع نكند.[۸۴]
فخر رازى در اين سوره از سه خبر غيبى سخن به ميان مىآورد:
- نابودى و زيانكارى ابولهب؛
- بهره نبردن او از مال و فرزند؛
- اهل آتش بودن او.[۸۵]
اين سوره گذشته از آنچه بيان شد، از ديرباز مورد گفتگوهاى تفسيرى فراوانى واقع شده است؛ به ويژه از اين جهت كه چرا خداوند، برخلاف سوره كافرون پيامبر صلى الله عليه و آله را به گفتن و نفرين كردن، مأمور نكرده و خود به دفاع از حضرت برخاسته است؟ و اين كه آيا اين سوره، زمينه ايمان آوردن ابولهب را مسدود نمىكند و او را در كفرش مجبور نمىسازد؟[۸۶]
...در پاسخ به سؤال دوم برخى از مفسران گفتهاند: تعلق قضاى حتمى الهى به افعال اختيارى انسان، باعث بطلان اختيار نمىشود؛ چون فرض اين است كه فعل و اراده الهى به فعل اختيارى انسان تعلق گرفته و اگر فعل انسان به اختيار خود او صادر نشود، باعث مىشود اراده خداوند از مرادش تخلف پيدا كند و اين محال است.[۸۷]
به عبارت ديگر خداوند مىداند كه هر كس با استفاده از اختيار و آزادىاش چه كارى را انجام مىدهد؛ مثلاً در آيات مورد بحث خداوند از آغاز مىدانسته كه ابولهب و همسرش با ميل و اراده خود هرگز ايمان نمىآورند نه با اجبار و الزام. به تعبير ديگر عنصر آزادى اراده و اختيار نيز جزء معلوم خداوند بوده، او مىدانسته است كه بندگان با صفات اختيار و با اراده خويش چه عملى را انجام مىدهند؛ بنابراين، چنين علمى و خبر دادن از چنان آيندهاى تأكيدى است بر مسأله اختيار، نه دليلى بر اجبار.[۸۸]
به هر حال، نزول اين سوره به ديگران نشان داد كه نزد خدا و در امور دين هرگز به خويشاوندى توجه نمىشود؛[۸۹] افزون بر اين، مفسران در ذيل آياتى چند از ابولهب سخن به ميان آوردهاند:
- در ذيل آيات 94ـ95 سوره حجر/15 آوردهاند: ابولهب يكى از مسخرهكنندگان بود كه خداوند وعده داد تا پيامبر صلى الله عليه و آله را از شر آنان كفايت كند:[۹۰] «فَاصدَع بِما تُؤمَرُ واَعرِض عَنِ المُشرِكين × اِنّا كَفَينكَ المُستَهزِءين؛ پس آنچه را دستور يافتهاى آشكار كن و از مشركان روى بگردان. ما تو را از (شرّ) ريشخندكنندگان كفايت (و حمايت) مىكنيم».
- عطا، مراد از «شانِئَك» در آيه 3 سوره كوثر/108 را ابولهب دانسته است؛ هر چند ديگر مفسران، مراد از آن را عاص بن وائل مىدانند.[۹۱]
- گفتهاند: مراد از «اَفَمَن حَقَّ عَلَيهِ كَلِمَةُ العَذاب» (سوره زمر/39،19) ابولهب و پسرش عتبه است؛[۹۲] اما با توجه به مسلمان شدن عتبه در فتح مكه و نيز پايداريش در جنگ حنين، چنين تطبيقى منطقى به نظر نمىرسد؛ گرچه در مورد ابولهب مىتواند صادق باشد.
- «اَفَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلاِسلمِ فَهُوَ عَلى نُور مِن رَبِّهِ فَوَيلٌ لِلقسيَةِ قُلوبُهُم مِن ذِكرِاللّهِ اولئِكَ فى ضَلل مُبِين؛ آيا كسى كه خداوند دلش را به اسلام گشاده داشته است و از سوى پروردگارش از نورى (=هدايت) برخوردار است، (همانند سخت دلان است)؛ پس واى بر آنان كه از ترك ياد الهى، سختدل هستند؛ ايناناند كه در گمراهى آشكارند». (سوره زمر/39، 22) واحدى بر آن است كه آيه درباره حمزه، على و ابولهب و فرزندانش نازل شده. على عليهالسلام و حمزه كسانىاند كه خداوند سينهشان را گشاده است و ابولهب و فرزندانش كسانىاند كه قلوبشان از ذكر خدا قاسى و سخت است.[۹۳]
- «وقالوا ما لَنا لانَرى رِجالاً كُنّا نَعُدُّهُم مِنَ الاَشرار= و (در دوزخ) گويند ما را چه شده است كه مردانى را كه از بدكرداران شمرديمشان، (در اينجا) نمىبينيم؟». (سوره ص/38،62) گفتهاند: مراد از ضمير فاعلى در «قالوا» ابولهب، ابوجهل و امثال آنان از بزرگان قريشاند.[۹۴]
- سهيلى مراد از «ياَيُّهَا الكفِرون» (سوره كافرون/109،1) را ابولهب دانسته است.[۹۵]
- ابن شهر آشوب از ابنعباس آورده كه روزى وليد بن مغيره از ترس گسترش اسلام در بين افراد خارج مكه، از قريش خواست تا راهى براى جلوگيرى آن بيابند. هر كس پيشنهادى داد. ابولهب گفت: مىگويم او شاعر است. در پاسخ او آيه «و ما هُوَ بِقَولِ شاعِر» (سوره الحاقه/69، 41) نازل شد و پيامبر صلى الله عليه و آله را از شاعر بودن مبرا دانست.[۹۶]
پانویس
- ↑ المعارف، ص 125.
- ↑ البدء والتاريخ، ج 4، ص 155.
- ↑ المعارف، 119.
- ↑ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 466؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 603.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 93؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 63؛ المعارف، ص 125.
- ↑ الخصائص الكبرى، ج 1، ص 244.
- ↑ زادالمعاد، ج 2، ص 338.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 814.
- ↑ اعلام النبوه، ج 1، ص 130.
- ↑ التحفة اللطيفه، ج 1، ص 8.
- ↑ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 9.
- ↑ السيرة النبويه، ج 1، ص 27؛ تاريخ الخميس، ج 1، ص 222ـ223.
- ↑ الصحيح من سيرةالنبى، ج 2، ص 80؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 95ـ96؛ الطبقات، ج 1، ص 87.
- ↑ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 9.
- ↑ مناقب، ج 1، ص 62.
- ↑ المنتظم، ج 2، ص 15.
- ↑ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 56.
- ↑ الاصابه، ج 8، ص 460ـ461؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 244.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 657؛ البرهان، ج 5، ص 788.
- ↑ رجال انزل اللّه فيهم قرآنا، ج 7، ص 96.
- ↑ المغازى، ج 3، ص 874.
- ↑ السيرة النبويه، ج 2، ص 415ـ416.
- ↑ الكامل، ج 2، ص 70.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 147ـ148.
- ↑ السير والمغازى، ص 232.
- ↑ مجمع البيان، ج 7، ص 322.
- ↑ مناقب، ج 1، ص 77.
- ↑ البحر المحيط، ج 7، ص 58.
- ↑ البداية والنهايه، ج 3، ص 111.
- ↑ اعلام النبوه، ج 1، ص 130.
- ↑ البداية والنهايه، ج 3، ص 69.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 147.
- ↑ السيرة الحلبيه، ج 1، ص 466.
- ↑ المعارف، ص 119.
- ↑ اعلام النبوه، ج 1، ص 130؛ مناقب، ج 1، ص 175.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 157؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 148.
- ↑ انساب الاشراف، ج 1، ص 134.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 1، ص 542.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 156ـ157.
- ↑ همان، ص 61؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 27.
- ↑ السيرة النبويه، ج 1، ص 351؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 31.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 157.
- ↑ البدء والتاريخ، ج 5، ص 17؛ الاصابه، ج 8، ص 461.
- ↑ معجم الصحابه، ج 3، ص 196.
- ↑ السيرة النبويه، ج 1، ص 269؛ تاريخ طبرى، ج 1، ص 550.
- ↑ البدء والتاريخ، ج 4، ص 154ـ155.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 164؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 106ـ107.
- ↑ تفسير قمى، ج 1، ص 302.
- ↑ الطبقات، ج 1، ص 176ـ177.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 33؛ الاغانى، ج 4، ص 205.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 33؛ البداية والنهايه، ج 3، ص 203.
- ↑ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 45.
- ↑ الطبقات، ج 8، ص 36ـ37؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 24؛ السيرةالحلبيه، ج 2، ص 377.
- ↑ البداية والنهايه، ج 3، ص 242.
- ↑ الطبقات، ج 4، ص 55؛ الاغانى، ج 4، ص 206.
- ↑ الخصائص الكبرى، ج 1، ص 343.
- ↑ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 46.
- ↑ المعارف، ص 125.
- ↑ الاغانى، ج 4، ص 206.
- ↑ رحلة ابن بطوطه، ص 142.
- ↑ رحلة ابن جبير، ص 88.
- ↑ الخصائص الكبرى، ج 1، ص 439.
- ↑ الطبقات، ج 6، ص 11؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 62.
- ↑ جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 439؛ الطبقات، ج 1، ص 156ـ157.
- ↑ البصائر، ج 60، ص 298؛ جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 440.
- ↑ جامع البيان، مج 15، ج 30، ص 439.
- ↑ تفسير بيضاوى، ج 4، ص 461.
- ↑ اعلام القرآن، ص 91.
- ↑ جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 438.
- ↑ مجمعالبيان، ج 10، ص 851.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 813.
- ↑ المغازى، ج 3، ص 874؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 138؛ غرائبالقرآن، ج 6، ص 589.
- ↑ تفسير بيضاوى، ج 4، ص 461.
- ↑ الكشّاف، ج 4، ص 814ـ815.
- ↑ جامعالبيان، مج 15، ج 30، ص 440.
- ↑ مجمعالبيان، ج 10، ص 852.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 657؛ روضالجنان، ج 20، ص 456.
- ↑ مجمعالبيان، ج 10، ص 852.
- ↑ روحالمعانى، مج 16، ج 30، ص 471.
- ↑ الميزان، ج 20، ص 385.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 815.
- ↑ مجمعالبيان، ج 10، ص 852.
- ↑ تفسير بيضاوى، ج 4، ص 462.
- ↑ همان.
- ↑ التفسير الكبير، ج 32، ص 170ـ171.
- ↑ التفسير الكبير، ج 32، ص 168ـ169.
- ↑ الميزان، ج 20، ص 385.
- ↑ نمونه، ج 27، ص 424.
- ↑ الفرقان، ج 20، ص 501.
- ↑ مناقب، ج 1، ص 106ـ107؛ الكامل، ج 2، ص 70؛ الدرر، ج 1، ص 47.
- ↑ مفحمات الاقران، ص 215.
- ↑ غررالتبيان، ص 452.
- ↑ اسباب النزول، ص 310.
- ↑ غررالتبيان، ص 450.
- ↑ التعريف والاعلام، ص 395.
- ↑ مناقب، ج 1، ص 77.
منابع
سيد عليرضا واسعى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 42-57.