زلیخا
زلیخا نام همسر عزيز مصر بود که شیفته حضرت یوسف گردید.
واژه زلیخا در لغت
تصغير زليخاء مؤنث ازلخ به معنی لغزشگاه . نام همسر عزيز مصر که فريفته جمال يوسف (ع) شد . از اين جهت او را به اين نام می خوانده اند که وی از فرط جمال محل لغزش عقول بيندان بوده ، و يا چون بدنش از غايت لطافت صاف و لغزنده بوده است ، و نام اصليش راعيل بوده . [۱]
ماجرای زلیخا در قرآن
شرح ماجرای اين زن ـ بدان گونه که در قرآن آمده به به نحو اجمال ـ از اين قرار است :
هنگامی که يوسف به عنوان برده به خانه عزيز مصر در آمد ، عزيز که وی را ـ از حيث سيرت و صورت ـ نوجوانی شايسه ديد، سفارش وی را به همسر خود نمود و گفت : وی را گرامی بدار ، باشد که سوی از او عايد ما گردد و يا او را فرزند خويش بخوانيم (زيرا عزيز مصر عقيم و بلا عقب بوده است ) اما زليخا ـ که در طول دوران ازدواجش با عزيز کامی از او نديده بود ـ چون چشمش به جمال دل آرای يوسف افتاد سخت دلباخته وی گرديده و او را بدان عمل دعوت نمود ، فوراً درهای ورودی خانه را ببست و يوسف را گفت : هر چه زودتر به نزد من آی .
يوسف گفت : من از آنچه که تو می خواهی به خدا پناه می برم ، او خداوندگار من است که جايگاهی والا مرا عطا فرموده ، شايسته نباشد که او را عصيان نمايم ، که متخلفان و ستمگران رستگار نگردند .
زليخا خود به سوی يوسف رفت ، يوسف نيز ـ به مقتضای غريزه حيوانی و مهيا بودن اسباب خلاف ـ اگر برهان خدائی به ديده بصيرتش نيامده بود همانا به سوی زليخا می رفت . ما (خداوند) اين کار ناشايست و زشت را از او به دور داشتيم ، که وی از بندگان خالص ما بود .
هر دو (يوسف و زليخا) به سمت در شتافتند (زليخا به قصد رسيدن به يوسف و يوسف به عزم فرار) ، زليخا جامه يوسف را از پشت بدريد ، ناگهان شوی زليخا را به کنار درب اتاق يافتند ، زليخا چون چشمش به شوی افتاد وی را گفت : ايا کيفر آن کس که قصد سوئی به همسر شما کند جز زندان يا عذابی دردناک چه خواهد بود ؟!
يوسف گفت : اين زن خود مرا به سوی خويش خوانده ومن از اين تهمت بريئم . در اين حال گواهی از بستگان زن به نفع يوسف گواهی داد و گفت : اگر جامه يوسف از پيش دريده باشد زن راستگو و يوسف مقصر است ، واگر جامه از پس دريده است زن دروغگو و يوسف راستگو است . و چون عزيز جامه يوس را از پشت دريده ديد ، همسر را گفت : اين از نيرنگ شما است که شما زنان را نيرنگی بس سترگ است ، ای يوسف از اين درگذر (اين ماجرا را ناديده گير و پنهان دار) ، و ای زن ازکرده خويش پوزش بخواه که گناه از توست .
جمعی از زنان مصر که از اين داستان خبردار شدند زبان به بدگوئی و ملامت زليخا گشوده می گفتند : همسر عزيز ، غلام خويش را به خود می خواند که وی دلباخته اش شده است .
زليخا چون به نيرنگ زنان مصر آگاه گرديد آنان را به ميهمانی بخواند ومجلسی آراسته جهت پذيرائی ايشان فراهم ساخت .
چون گرد آمدند به دست هر يک کاردی (به عنوان استفاده ازميوه موجود بداد ودر آن حال ، يوسف را فرمود که در آی . چون يوسف به مجمع زنان وارد شد آن چنان محو جمال وی گرديدند که سر از پا نشناخته از خود بيخود شدند و به جای ميوه دست خود را بريدند و گفتند : حاش لله که اين پسر از جنس بشر باشد ، وی فرشته ای بزرگ است .
زليخا گفت : اين همان کسی است که مرا درباره اش ملامت می کرديد ، من او را به خود خواندم و او عفت ورزيد ، اگر مراد مرا ندهد به زندان رود و خوار و ذليل گردد .
يوسف گفت : خداوندا زندان مرا خوش تر از کاری است که اينان مرا بدان ميخوانند ، واگر تو مکر ونيرنگ ايشان را از مندفع نسازی بسا بدانها ميل کنم و در زمرمه جاهلان در آيم .
خداوند ، خواسته يوسف را مقرون اجابت نمود و وی را از ارتکاب آن کار نجات داد ، که او به درخواست بندگان آگاه و ندای آنها را شنوا است .
سرانجام يوسف به زندان رفت و روزگاری را از عمر خويش در حبس سپری ساخت .
پس از آن که برائت ساخت يوسف از آن تهمت بر عزيز ثابت گرديد و او فرمان رهائی يوسف از زندان صادر کرد ، يوسف به پيک عزيز گفت : به نزد خدادوندگار خويش بازگرد و وی را بگوی : آن زنان که هنگام ديدار من دستان خويش را بريدند چه شدند ؟ که خداوند به مکر آنان آگاه است .
عزيز زنان را گفت : حقيقت امر در آن روزگار که دلباخته يوسف شديد چه بود ؟ آنها گفتند : معاذالله که ما به حرکتی ناروا و ناسزا از او آگاه گرديده باشيم .
زليخا (که ديگر از وصل يوسف نوميد گشته بود) گفت : اکنون حقيقت آشکار گرديد و من بودم که يوسف را به دوستی خواندم و او از اين نسبت ناروا به دور است .
عاقبت زلیخا
نقل است که وی پس از مرگ شوی خود عزيز سخت دچار فقر و پريشانی شد ، به وي گفتند : خوب است گرفتاری خويش را با يوسف که اکنون عزيز مصر شده در ميان نهی . يکی از آن ميان گفت : مبادا اين کار بکنی خطرناک است . زليخا گفت : خير ، چنين نيست ، کسی که از خدا بترسد من از او نترسم . وی به نزد يوسف شد و چون او را بر تخت سلطنت ديد گفت : سپاس مر خداوندی که بردگان را به طاعت به مقام شاهی رساند و شاهان را بر اثر معصيت به بردگی نشاند . پس يوسف با وی ازدواج نمود او را باکره يافت . به وی گفت : اين کار بهتر و زيباتر (از آنچه می خواستي) نيست ؟!
زليخا گفت : آری اما من هنگام ملاقات تو به چهار امتحان (از جانب خداوند) مبتلی بودم : من زيباترين زنان روزگار بودم و تو زيباترين جوانان زمان ، و من تا آن روز به کام زناشوئی نرسيده بودم ، و شويم عنين (ناتوان ازامر جنسي) بود . [۲]
پانویس
منبع
- سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف.