علی بن یقطین
على بن يقطين كوفى الاصل بغدادى المسكن
ثقه جليل القدر از اجلاء اصحاب و محل توجه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است و پدرش يقطين از وجوه دعاة عباسيين بود و در زمان مروان حمار در محنت عظيم بود؛ چه آن كه مروان در طلب او بود و او از وطن فرار كرده و مختفى بود و در سنه صد و بيست و چهار در كوفه على پسرش متولد شد، زوجه يقطين با دو پسران خود على و عبيد فرزندان يقطين نيز از ترس مروان به جانب مدينه فرار كردند و پيوسته مختفى بودند تا مروان به قتل رسيد و دولت عباسيين ظهور كرد، آنگاه يقطين خود را ظاهر كرد و زوجهاش نيز با پسرانش به وطن خود كوفه عود نمودند.
و يقطين در خدمت سفاح و منصور بود، با اين حال شيعى مذهب و قائل به امامت بود و هكذا پسرانش و گاهگاهى اموال به خدمت حضرت امام صادق عليه السلام حمل میكرد و نزد منصور و مهدى از براى يقطين سعايت كردند، حق تعالى او را از كيد و شر ايشان حفظ كرد و يقطين بعد از على نه سال زنده بود و در سنه صد و هشتاد و پنج وفات نمود و اما على پسرش، پس او را در خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام منزلتى عظيم و مرتبتى رفيع بود و حضرت بهشت را از براى او ضامن شده بود و در چند روايت است كه آن حضرت فرموده: «ضمنت لعلىّ بن يقطين ان لاتمسّه النّار ابدا».[۱]
از داود رقى روايت شده كه خمن روز نحر، يعنى عيد قربان خدمت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام شرفياب شدم آن حضرت ابتدا فرمود كه نگذشت در دل من احدى در وقتى كه در موقف عرفات بودم مگر على بن يقطين و پيوسته او با من بوده يعنى در نظر من و در قلب من بود و از من مفارقت نكرد تا افاضه كردم. و نيز روايت شده كه در يك سال در موقف عرفات احصا كردند صد و پنجاه نفر را كه از براى على بن يقطين تلبيه میگفتند، و ايشان كسانى بودند كه على به ايشان پول داده بود و به مكه روانه كرده بود.
و روايت شده كه على در زمان طفوليت خود با برادرش عبيد خدمت حضرت صادق عليه السلام رسيد و على در آن وقت گيسوانى بر سر داشت حضرت فرمود كه صاحب گيسوان را نزد من آوريد. پس نزديك آن حضرت آمد، آن جناب او را دربرگرفت و دعا كرد براى او به خير و خوبى. و احاديث در فضيلت على بن يقطين بسيار وارد شده.[۲]
و وقتى به حضرت امام موسى عليه السلام شكايت كرد از حال خود به جهت ابتلاء به مجالست و مصاحبت و وزارت هارون الرشيد، حضرت فرمود: «يا عَلِىُّ! اِنَّ للّهِ تَعالى اَوْلِياء مَعَ اَوْلياء الظَّلَمَةِ لِيَدْفَعَ بِهِمْ عَنْ اَوْلِيائِه وَاَنْتَ مِنْهُمْ يا عَلِىُّ؛ از براى خداوند تعالى اوليائى است با اولياء ظلمه تا دفع كند به واسطه ايشان ظلم و اذيت را از اولياء خود، تو از ايشانى اى على».[۳]
«وَ فِى الْبِحار عَنْ كِتابِ حُقُوقِ الْمُؤمِنينَ لاَبى طاهِرٍ، قالَ اِسْتَأذَنَ عَلِىُّ بْنِ يَقْطينَ مَوْلاىَ الْكاظِمَ عليه السلام فى تَرْكَ عَمَلِ السُّلْطانِ فَلَمْ يَأذَنَ لَهُ وَ قالَ عَلَيْه السَلامِ: لاتَفْعَلَ فَاِنَّ لَنابِك اُنْسا وَ لاِخْوانِكَ بِكَ عِزَّا وَ عَسى اَنْ يَجْبِرَاللّهُ بِكَ كَسرا وَ يَكْسِرَ بِكَ نائِرَةَ الْمُخالِفينَ عَنْ اَوْلِيائِهِ، يا عَلِىُّ! كَفّارَةُ اَعْمالِكُمْ اَلاِحْسانُ اِلى اِخْوانِكُمْ أضْمِنْ لى واحِدَةً وَ اَضْمِنُ لَكَ ثَلاثا، اَضمِنْ لِى اَنْ لاتُلْقِىَ اَحَدا مِنْ اَوْليائنا اِلاّ قَضَيْتَ حاجَتَهُ وَ اَكْرَمْتَهُ وَ اَضْمِنُ لَكَ اَنْ لايُضِلَّكَ سَقَُف سِجْنٍ اَبَدا وَلايَنالَكَ حَدُّ سَيْفٍ اَبَدا وَلايَدْخُلَ الْفَقْرُ بَيْتَكَ اَبَدا يا عَلِىُّ مَنْ سَرَّ مُؤْمِنا فَبِاللّهِ بَدَاءَ وَ بَالنَّبِىِّ صلى اللّه عليه و آله و سلم ثَنّىَ وَ بِنا ثَلَّثَ».[۴]
«وَ عَنْ اِبْراهيم بْنِ اَبى مَحْمُودَ قالَ، قالَ عَلِىّ بْنُ يقْطينَ قُلْتُ لاَبىِ الْحَسَنِ عليه السلام ما تَقولُ فى اَعْمالِ هؤُلاءِ؟ قالَ عليه السلام: اِنْ كُنْتَ لابُدَّ فاعِلا فَاتَّقِ اَمْوالَ الشّيعَةِ قالَ فَاخْبِرْنِى عَلىُّ اَنَّهُ كانَ يُجْبيها مِنَ الشّيعَةِ عَلانِيَةً وَ يَرُدُّها عَلَيْهِم فِى السِّرِّ».[۵]
و علامه مجلسى رحمه الله در (بحار) از كتاب (عيون المعجزات) روايت كرده كه وقتى ابراهيم جمال كه يكى از شيعيان بوده خواست خدمت على بن يقطين برسد چون ابراهيم ساربان بود و على بن يقطين وزير بود و به حسب ظاهر شأن ابراهيم نبود كه بر على وارد شود، لهذا او را راه نداد، و اتفاقا در همان سال على بن يقطين به حج مشرف شد در مدينه خواست خدمت موسى بن جعفر عليه السلام شرفياب شود حضرت او را راه نداد!
روز دوم در بيرون خانه، على آن حضرت را ملاقات نمود و عرضه داشت كه اى سيد من! تقصير من چه بود كه مرا راه نداديد؟ فرمود: به جهت آن كه راه ندادى برادرت ابراهيم جمال را و حق تعالى ابا فرمود از آن كه سعى تو را قبول فرمايد مگر بعد از آن كه ابراهيم تو را عفو نمايد. على گفت، گفتم: اى سيد و مولاى من! ابراهيم را من در اين وقت كجا ملاقات كنم من در مدينهام او در كوفه است؟ فرمود: هرگاه شب داخل شود تنها برو به بقيع بدون آن كه كسى از اصحاب و غلامان تو بفهمند در آن جا شترى زين كرده خواهى ديد آن شتر را سوار میشوى و به كوفه میروى، على شب به بقيع رفت و همان شتر را سوار شد به اندك زمانى در خانه ابراهيم جمال رسيد شتر را خوابانيد و در را كوبيد، ابراهيم گفت: كيست؟
گفت: على بن يقطين! ابراهيم گفت: على بن يقطين در خانه من چه میكند؟ فرمود: بيرون بيا كه امر من عظيم است و قسم داد او را كه اذن دخول دهد، چون داخل شد گفت: اى ابراهيم! آقا و مولى ابا فرمود: كه عمل مرا قبول فرمايد مگر آن كه تو از من بگذرى، گفت: غَفَرَاللّهُ لَكَ، پس على بن يقطين صورت خود را بر خاك گذاشت و ابراهيم را قسم داد كه پا روى صورت من گذار و صورت مرا زير پاى خود بمال! ابراهيم امتناع نمود و على او را قسم داد كه چنين كند، پس ابراهيم پا بر صورت على گذاشت و رخ او را زير پاى خود بماليد و على میگفت: «اَللّهُمَّ اَشْهَدْ؛ خدايا تو شاهد باش» پس بيرون آمد و سوار شد و همان شب به مدينه برگشت و شتر را بر در خانه حضرت موسى بن جعفر عليه السلام خوابانيد آن وقت حضرت او را اذن داد و بر آن جناب وارد شد و حضرت از او قبول فرمود.[۶] از ملاحظه اين حديث معلوم میشود كه حقوق اخوان به چه اندازه است.
و از عبدالله بن يحيى الكاهلى روايت است كه من نزد حضرت امام موسى عليه السلام بودم كه رو كرد على بن يقطين به آمدن، پس حضرت التفات فرمود به اصحاب خود و فرمود: هر كه مسرور میشود از اين كه ببيند مردى از اصحاب پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پس نظر كند به اين كس كه رو كرده به آمدن، پس يكى از آن جماعت گفت پس على بن يقطين رد اين حال از اهل بهشت است، حضرت فرمود: اما من پس شهادت میدهم كه او از اهل بهشت است.[۷]
و در عبدالله بن يحيى الكاهلى گذشت كفالت على بن يقطين از او و عيال او به امر حضرت امام كاظم عليه السلام، وفات كرد على بن يقطين در زمان حضرت امام موسى عليه السلام در سنه صد و هشتاد و حضرت محبوس بود و بعضى گفتهاند كه وفاتش در سنه صد و هشتاد و دو بوده. و از يعقوب بن يقطين روايت است كه گفت: شنيدم از ابوالحسن خراسانى عليه السلام كه فرمود همانا على بن يقطين گذشت و رفت از دنيا وصاحبش يعنى امام موسى عليه السلام از او راضى بود.[۸]
پانویس
منبع
حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال قسمت دوم، باب دهم: در تاريخ حضرت موسى بن جعفر عليه السلام