طی الأرض
طي الارض يكي از نشانه هاي رفتاري اقتدار ولايي اولياي خدا است.
رسیدن به مرحله طی الأرض
تا كسي به مقام ولايت تكويني نرسد و اقتدار ولايي در او شكوفا نشود، قدرت تصرف در طبيعت را ندارد و نمي تواند طي الارض و مانند آن را انجام دهد، بنابراين ريشه اينگونه رفتارهاي قدرتي در نيروي ولايت تكويني و احراز مقام خلافت الهي است .
حقيقت طي الارض
از علامه طباطبايي(ره) پرسيدند حقيقت طي الارض چيست؟ ايشان فرمود: حقيقت آن، پيچيدن زمين در زيرگام رونده است. مرحوم قاضي استاد ما هميشه در ايام زيارتي، از نجف اشرف به كربلا مشرف ميشد؛ هيچ گاه كسي نديد كه او سوار ماشين شود و از اين راز كسي آگاه نشد، جز يك نفر از كسبه بازار ساعت كه به مشهد مقدس مشرف شده بود و مرحوم قاضي را در مشهد ديده بود و از ايشان اصلاح امر گذرنامه خود را خواسته بود ايشان هم اصلاح كرده بودند؛ آن مرد چون به نجف آمد افشا كرد كه من آقاي قاضي را در مشهد ديدم. به عبارت ديگر طي الارض يعني شخص با ارادة الهي و ملكوتي در آن واحد جسم و بدن خود را در مكان مبدا، اعدام و در مكان مقصد، ايجاد و احضارش ميكند. [۱] قرآن كريم نيز در داستان حضرت سيلمان ـ عليه السّلام ـ و ملكه سبا به اين مسئله اشاره كرده است: وقتي كه ملكه سبا با عدهاي از اشراف قومش تصميم گرفتند به سوي سليمان بيايند و شخصا اين مساله مهم را بررسي كنند كه سيلمان چه آييني دارد؟ اين خبر از هر طريقي كه بود به سليمان رسيد و او تصميم گرفت در حالي كه ملكه و يارانش در بين راهند قدرت نمايي شگرفي كند تا آنها را پيش از پيش به واقعيّت اعجاز خود آشنا و در مقابل دعوتش تسليم سازد. لذا رو به اطرافيان خود كرد و گفت: اي گروه بزرگان كدام يك از شما توانايي داريد تخت او را پيش از آن كه نزد من بيايند بياوريد؟ « قالَ يا أَيُّهَا الْمَلَؤُا أَيُّكُمْ يَأْتِينِي بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ تَاتُونِي مُسْلِمِينَ». [۲] در اين جا دو نفر اعلام آمادگي كردند كه يكي از آنها عجيب و ديگري عجيبتر بود. نخست «عفريتي از جن» كه رو به سليمان كرد و گفت من تخت او را پيش از آن كه مجلس تو پايان گيرد و از جاي برخيزي نزد تو ميآورم؛ « قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ»؛ من اين كار را با زحمت انجام نميدهم و در اين امانت گران قيمت نيز خيانتي نميكنم، چرا كه من «نسبت به آن توانا و امينم» « وَ إِنِّي عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ».[۳] دومين نفر مرد صالحي بود به نام آصف بن برخيا كه آگاهي قابل ملاحظهاي از كتاب الهي داشت. چنان كه قرآن در حق او ميگويد: «كسي كه علم و دانشي از كتاب داشت گفت من تخت او را قبل از يك چشم بر هم زدن، نزد تو خواهم آورد»!! « قالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ»[۴] و هنگامي كه سليمان با اين امر موافقت كرد او با طي الارض تخت ملكه سبا را در يك «طرفة العين» نزد او حاضر كرد و وقتي سلميان آن را نزد خود مستقر ديد، زبان به شكر پروردگار گشود. [۵] در آيات مزبور، مبدأ قدرت و عامل توانمندي اولي، يعني جن، بيان نشده است ولي منشأ اقتدار دومي كه مقداري از علم الكتاب بود بيان شد، اين «علم من الكتاب» كلمات و الفاظ نيست تا با صرف خواندن تخت آورده شود، زيرا مفاهيم و معاني ذهني، آن قدرت را ندارد كه در نظام عيني و خارجي اثر بگذارند؛ چون در نظام خارج كه نظام علي و معلولي است، علت فاعلي بايد قويتر از معلول و فعل باشد؛ بله آن نفسي كه به معارف و معاني حقيقي آن كلمات متصف شده است، داراي جنبه ملكوتي است و ميتواند چيزي را با طي الارض جا به جا كند. اسم اعظم نيز كه با آن ميتوان در جهان خارج تصرف نمود، لفظ يا مفهوم ذهني نيست. بلكه مقامي است كه اگر انسان به آن مقام بار يافت، ميتواند در نظام خارج اثر گذارده، مردهاي را زنده و طي الارض كند؛ نه با تلفظ يك كلمه يا تصور يك مفهوم ذهني. بر اين اساس اين كه در بعضي ادعيه به خداي سبحان عرض ميكنيم: خدايا تو را به اسمي سوگند ميدهيم كه با آن اسم، كوهها بلند، زمين گسترده و دريا مواج شده است؛ [۶]. يعني ما را به حقيقت آن اسما كه باعث تحقق حقايق در نظام عيني هستند، برسان و مظهر آنها قرار ده، پس اگر گفته ميشود: «شخصي كه تخت ملكه سبا را از نقطهاي دور با طي الارض به حضور حضرت سليمان آورد، از اسم اعظم آگاه بود و از آن مدد گرفت». منظور آن نيست كه او با تلفظ به بعضي از الفاظ يا تصور برخي مفاهيم ذهني توان آن كار عجيب را داشت، بلكه اين گونه از امور به قدرت روح و ميزان بهرهمندي از ولايت و سلطه بر نظام تكوين بر ميگردد و بر اذن خدا و مظهر اسم خدا شدن ميسر است؛ يعني در حقيقت خداست كه با زبان مظهر خود سخن ميگويد و بادست مظهر خودكار غيبي ميكند. [۷]
آداب و لوازم سلوك الي الله
به طور كلي برخي از آداب و لوازم سلوك الي الله به طور اختصار در اين بيت بيان شده است: صمت و جوع و سهر و عزلت وذكري به دوام ناتمامان جهان راكند اين پنج تمام كه به طور اختصار پيرامون آن توضيح مي دهيم: 1. صمت (سكوت) : مراد از آن نگهداري و حفظ و كنترل زبان از زياده روي و گفتار غير ضروري است . سالك بايد در گفتار به قدر ضرورت و اقل امكان اكتفا نمايد. و اين صمت در همه دوران سلوك در همه اوقات لازم است. در حديثي از حضرت صادق(ع) آمده است: «الصمت باب من ابواب الحكمه و انه دليل علي كل خير، يعني: سكوت دري از درهاي حكمت و راهنماي به هر خير و نيكي است.» 2. جوع (گرسنگي) و كم خوري: البته به اندازه اي كه باعث ضعف نگردد و احوال انسان را پريشان نسازد. حضرت صادق(ع) در حديثي مي فرمايد: «الجوع ادام المؤمن و غذاء الروح و طعام القلب؛ گرسنگي خورش مومن و غذاي قلب و روح او است» گرسنگي موجب سبكي و نورانيت نفس ميگردد و فكر در حال گرسنگي مي تواند به پرواز در آيد غذاي زياد نفس را ملول و خسته و سنگين مي كند و از سير در آسمان معرفت باز مي دارد. 3. سهر : منظور بيداري سحرگاهي و به پا خاستن براي عبادت پروردگار در نيمه شب است كه از موثرترين وسيله براي تقرب به پروردگار و وصول به رضاي حق است و همه بزرگان اهل كمال بر آن تأكيد داشته و آيات و روايات فراواني در اين باره داريم و برخي بزرگان رسيدن به كمال را بدون نماز شب و شب زنده داري ناممكن دانسته اند. خداوند در باره بندگان خاص حق مي فرمايد: «كانواقليلا من الليل مايهجعون . و با لاسحار هم يستغفرون؛ مقدار كمي از شب مي خوابند و در دل شب و سحرگاه از پروردگار طلب غفران و آمرزش مي كنند» (ذاريات، آيه 17 و 18). 4. عزلت: هر چند اسلام ديني اجتماعي است و دستورات اجتماعي آن فراوان است و پيروانش را به ارتباط با يكديگر و تقويت آن سفارش فراوان نموده و در متن اسلام عزلت و گوشه نشيني و خلوت وجود ندارد ولي در حاشيه آن و به عنوان دارويي مسكن و وضعيتي موقت سفارش به عزلت شده است و منظور كناره گيري از غير اهل الله است كه در ابتدا به صورت كناره گيري ظاهري و فيزيكي است ولي در افرادي كه نفس قوي تري دارندمانند انبيا و اوليا و پيروان خاص آنها ، اين عزلت ، عزلت با قلب و روح است نه كناره گيري ظاهري و فيزيكي ، هر چند همه پيامبران در طول عمر خود دوره اي از عزلت و خلوت را به صورت چوپاني و انس با طبيعت و دوري از مردم گذرانده اند و هدف اين است كه نفس ضعيف با تفكر و تقويت معنوي خود ، بتواند در اجتماع حضور يابد و مردم را ارشاد نمايد و خود آلوده به آلودگي هاي اجتماع و انحرافات آن نگردد. 5. ذكر: منظور ياد پروردگار است كه يا به صورت ذكر لفظي است و يا ذكر قلبي و عمده توجه و ياد قلبي است و ذكر لفظي وسيله و مقدمه اي براي آن ذكر قلبي است. از عواملي كه در سلوك داراي نقشي محوري و زيربنايي است «مراقبه» است كه مورد تأكيد قرآن كريم و روايات اهل بيت(ع) و بزرگان سلوك است و به منزله عمود خيمه سير و سلوك است. معناي مراقبه آن است كه سالك در همه احوال مراقب و مواظب باشد از آن چه وظيفه اوست تخطي نكند. البته مراقبه معناي عامي دارد و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالك تفاوت مي كند در ابتداي امر سلوك، مراقبه عبارت است از آن كه از آن چه به حال دين و دنياي او نفعي ندارد، اجتناب كند و سعي کند خلاف رضاي خداوند در گفتار و کردارش نباشد و به تدريج بالاتر مي رود تا آن جا که گاهي مراد از مراقبه توجه به سکوت نفس و گاهي توجه به مراتب حقيقت اسماء و صفات کلي الهي مي باشد. از نکات مهم در راه سلوک و آداب آن رعايت «رفق» و مدارا در سلوک است و اين از امور مهمي است که بايد سالک الي الله آن را رعايت کند، چون غفلت و بي توجهي به آن سالک را از ترقي و سير باز مي دارد و گاهي به طور کلي از سفر ممنوع خواهد شد. سالک در ابتداي سفر در خود شور و شوق زايد الوصفي مي يابد و به دنبال آن سعي مي کند اعمال زياد و عبادات فراواني انجام دهد و بيشتر وقت خود را صرف عبادت و گريه و تضرع مي کند و به هر عملي دست مي زند و از هر کسي کلمه اي مي آموزد و از هر غذاي روحاني لقمه اي بر مي دارد. اين طرز عمل نه تنها سودمند نمي باشد بلکه زيانبار نيز مي باشد چون در اثر تحميل بار سنگين بر نفس، نفس عکس العمل نشان مي دهد و عقب مي زند و در نتيجه سالک از همه کارها باز مي ماند و ديگر در خود ميل و رغبتي براي انجام جزئي ترين کارهاي مستحبي پيدا نمي کند. بنابراين سالک نبايد فريب شوق اوليه خود را بخورد و بار سنگين بر دوش نفس بگذارد بلکه بايد با دورانديشي استعداد و ويژگي هاي روحي و وضع کار و شغل و ميزان ظرفيت خود را بسنجد و آن مقدار عمل و عبادت که از استعداد او کمتر و کوچکتر است انتخاب کند و بر آن مداومت ورزد تا کاملا بهره روحي و معنوي خود را از آن عمل دريافت کند و وقتي مشغول عبادت است با آن که هنوز ميل و رغبت دارد از عبادت دست بکشد تا هميشه خود را تشنه عبادت ببيند. در مورد خوراک و خواب بايد حد وسط و اعتدال را رعايت کرد به گونه اي که هم شکم پرور و تنبل بار نيايد و هم باعث مريضي و بي حال و ضعف نشود و رعايت اعتدال در امر سلوک در همه امور شرط اساسي اين راه است. از مسائل مهم در امر سلوک وجود مرشد و استاد راه است که واقعا راه رفته و وارسته باشد و بتواند دست سالک را گرفته و منزل به منزل راه ببرد. از برخي بزرگان نقل شده که اگر انسان نيمي از عمرش را صرف يافتن استادي مناسب و خبره نمايد ارزش دارد. البته شناخت استاد راه کار ساده اي نمي باشد و اين شناخت جز با مصاحبت و همراهي با او در آشکار و پنهان و اطمينان از او حاصل و عملکرد او حاصل نمي گردد. مدعيان کمال و عرفان فراوانند و همواره کساني که از کمال و معنويت بهره اي ندارند براي باز کردن دکان و جلب منافع شخصي ادعاي ارشاد و راهنمايي سالکان و شيفتگان کمال را داشته اند و باعث گمراهي وانحراف جوانان پاک دل و طالب معنا شده اند و ظهور کرامات و خوارق عادات و خبر دادن از اموري غيبي و ساير کارهاي غير عادي دليل بر استاد بودن و راهنما بودن کسي نمي باشد. البته اگر دسترسي نداشتن به استادي شايسته و راه رفته معنايش محروم ماندن از کمال و معنويت نمي باشد بلکه مي توان با استفاده از راهنمايي ها و هدايت هاي قرآني و پيروي از دستورات پيشوايان ديني و دعا و تضرع و توسل به اهل بيت(ع) راه کمال را بپيماييم و با لبيک به نداي فطرت خداجو و رعايت تقوا و انجام واجبات و دوري از محرمات چراغ بندگي را در دل برفروزد و به مقام قرب الهي متناسب با ظرفيت خود برسد. بايد توجه داشت پيمودن راه بندگي و قرب با فعاليت هاي اجتماعي و تحصيل و کار هيچ گونه منافاتي ندارد و اين از ويژگي هاي دين مبين و سعادت آفرين اسلام است که بين اين گونه فعاليت ها و قرب حق هيچ منافاتي قائل نيست و اتفاقا راه کمال از همين کانال مي گذرد و اگر نيت خدمت به بندگان خدا و حل مشکلات آنها و پيشرفت ميهن اسلامي باشد، تحصيل و خدمت و کار عين خشنودي حق و عمل به دستورات او و موجب تسريع در رسيدن به کمال مي گردد.
- آيا طي الارض واقعيّت دارد؟اندیشه قم، بازیابی: 9دی 1392.
- چگونه مي توان به مقام طي الارض رسيد؟پرسمان دانشجویی، بازیابی: 9دی 1392.