ابن رومی

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۳ نوامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۰۶ توسط عربصالحی (بحث | مشارکت‌ها) (منابع)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

معرفی اجمالی ابن رومی

ابوالحسن على بن عباس بن جریج مولى عبدالله بن عیسى بن جعفر بغدادى مشهور به ابن رومى، یکى از مفاخر عالم تشیع و داراى ویژگى هاى ممتاز در امت اسلامى است.

فنون و جایگاه شعری ابن رومی

از میان فنون مختلف شعر ابن رومى در مدح، هجا؛ توصیف و تغزل، ممتاز شناخته شده است، بطوری که دیگران از رسیدن به پایگاهش ناتوان مانده اند. او را در دوستى خاندان پیغمبر صلى الله علیه و آله هدفهاى بلندى منظور است. اصولا ویژگى او بدان خاندان و مدیحه سرائى اش براى آنان و دفاع از آنان در برابر حملات مخالفان، از حقایق آشکار زندگى اوست.

ابن صباغ مالکى متوفى 855 و شبلنجى او را از شعراى امام حسن عسکرى علیه السلام شمرده اند. همه اشعارش به ترتیب حروف تهجى مرتب نبوده است. مسیبى على بن عبدالله بن مسیب و مثقال غلام ابن رومى آنها را در صد برگ روایت کردند.

احمد بن ابى قسر کاتب و همچنین «خالد» کاتب هر کدام، صد برگ از شعرش را نوشته اند و آنگاه «صولى» در دویست برگ بر حسب حروف آن را مرتب ساخته است. «ابوالطیب وراق بن عبدوس» اشعار ابن رومى را از نسخه هاى موجود جمع آورى کرد، در حدود هزار بیت شد و این رقم بیش از هر نسخه دیگرى است. چه آنها که بر طبق حروف تهجى مرتب شده بود یا آنها که نامرتب بوده است.

«ابوبکر محمد خالدى» و «ابوعثمان سعید خالدى» کتابى در اخبار شعر ابن رومى نگاشته اند. ابن سینا دیوان او را برگزیده و مشکلات اشعارش را شرح کرده است و گویند: ابن سینا گفته از تکالیف درسى استاد ادبیاتم یکى حفظ اشعار ابن رومى بود و من آن اشعار را با چند کتاب دیگر ظرف شش روز و نیم حفظ کردم.

«ابوالحسین على بن جعفر حمدانى»، و «اسماعیل بن على خزاعى» و «ابوالحسن جحظه» که ابن رومى او را مدح گفته و در صفحه 168 دیوانش دیده میشود، هر کدام پاره اى از اشعار او را نقل کرده اند. نام ابن رومى و تجلیل و احترام او را در: فهرست ابن ندیم، تاریخ بغداد، معجم الشعراء، امالى سید مرتضى، مروج الذهب، عمده ابن رشیق، معالم العلماء ابن شهر آشوب، وفیات الاعیان، مرآة الجنان یافعى، شذرات الذهب، معاهد التنصیص کشف الظنون، روضات الجنات، نسمة السحر فی من تشیع و شعر، دائرة المعارف بستانى، دائرة المعارف اسلامیه، الاعلام زرکلى، الشیعة و فنون الاسلام و هم در مجله الهدى عراقى مى توان یافت.

آثار تألیف شده در مورد ابن رومی

بسیارى از کسان که عنایت خود را به جمع آورى آثار ابن رومى و نوشتن اخبار و داستانهایش مبذول کرده اند از این جمله اند:

  1. ابوالعباس احمد بن محمد بن عبدالله بن عمار متوفى 319 ابن مسیب گوید: وقتى ابن رومى از دنیا رفت ابوالعباس کتابى در فضائل و اشعار ممتاز او ترتیب داده مى نشست و آن را بر مردم املاء مى کرد تا بنویسند.
  2. «ابوعثمان ناجم» کتابى مخصوص در شرح حال ابن رومى دارد.
  3. «ابوالحسن على بن عباس نوبختى» متوفى 327 اخبار زندگى ابن رومى را در کتابى مستقل جمع آورى کرده است.
  4. از نویسندگان متأخر، استاد عباس محمود عقاد کتابى در شرح حال ابن رومى در 392 صفحه نوشته است...

که ما قسمتهاى مهم آن را عیناً در اینجا ذکر مى کنیم: «ابن رومى در زندگى اش هشت نفر از خلفا را درک کرده و آنها عبارتند از: «واثق»، «متوکل»، «منتصر»، «مستعین»، «معتز»، «مهتدى»، «معتمد» و «معتضد» که بعد از ابن رومى از دنیا رفت. «عمیدى» صاحب «ابانه» و «ابن رشیق» صاحب «العمده» او را ستوده اند. ابن رشیق گوید: از میان شعراى مولدین کسى که از همه اختراع و نوآورى بیشتر دارد طبق نظر اهل خبره ابوتمام و ابن رومى مى باشند.

«ابن سعید مغربى» متوفى 673 در کتابش «عنوان المرقصات والمطربات» از ابن رومى احترام و تجلیل به عمل آورده. و ظاهراً «ابوعثمان سعید بن هاشم خالدى» از ادباى قرن چهارم که در شرح حال ابن رومى بسط کلام داده این شرح مفصل را یا در کتاب «حماسة المحدثین» و یا در کتابى مخصوص او آورده است ولى هر چه بوده یادداشت هاى او در این باره همه از میان رفته و چیزى جز پراکنده هائى از آن در کتابهاى مختلف که براى شرح حال او کافى و حتى شبه کافى هم نیست، باقى نمانده است.

ما آن مقطعات را به همان صورت، اینجا نقل مى کنیم: ابن رومى روز چهارشنبه بعد از طلوع فجر، دوم ماه رجب سال 221 در بغداد در محل معروف به «عقیقه» و «درب الختلیة» در خانه اى مقابل کاخ «عیسى بن جعفر منصور» بدنیا آمد ابن رومى غلام آزاده شده «عبدالله بن عیسى» بود. جاى تردید نیست که او رومى الاصل مى باشد و این مطلب را او خود یاد کرده و در چند جاى دیوانش روى آن تأکید مى کند.

نام جدش جریج یا جرجیس، بى شک اسمى یونانى است. پس به سخن کسى که گفته است به این دلیل او را ابن رومى گویند که در کودکى زیباروى بود، نباید وقعى نهاد. پدر ابن رومى با عده اى از دانشمندان و ادبا رابطه دوستى داشت، یکى از آنها: «محمد بن حبیب راویه» را باید نام برد که در لغت و علم انساب عرب، دستى داشت، شاعر ما به همین مناسبت با او رفت و آمد پیدا کرد.

محمد بن حبیب بر اثر تیزهوشى و قریحه اش او را مورد توجه خاص خود قرار داد، شاعر از این محمد بن حبیب یاد کرده گوید: وقتى او به چیزى مى گذشت که او را شگفت مى آمد و آن را مى پسندید به من مى گفت: اى اباالحسن آن را به ذهنت بسپار. ما مى دانیم که مادر ابن رومى ایرانى بوده است چه خود اظهار کرده ایرانی ها دائى ها و رومی ها عموهاى من اند ولى بعد از آن که نسبش را از طرف پدر به یونان رسانده گفته است، پس مرا پدر سیاست «ساسان» نزاده است، شاید مادرش از اصل ایرانى بوده و مى خواسته بگوید از طرف پدر و مادر هیچکدام ایرانى خالص نیستم و این سخن بیشتر مورد قبول است زیرا با این که زبان فارسى مى دانست ولى مثل کسى نبود که در دامن مادرى که فقط به زبان فارسى حرف میزند و غیرفارسى نداند، بزرگ شده باشد. وقتى مادرش از دنیا مى رفت او از جوانى به کهولت یا در شرف کهولت رسیده بود که در شعرش گوید:


أقول و قد قالواأتبکی لفاقد رضاعاوأین الکهل من راضع الحلم

هی الأم یا للناس جزعت فقدها و من یبک أما لم تذم قط لا یذم

ترجمه: «به من گویند آیا از بى شیرى گریه مى کنى با فاصله اى که بین شیرخوارى تا کهولت است؟ مى گویم: او مادر است اى مردم از فراقش مى سوزم و کسى که بر مادر مویه کند نه ملامت شده و نه خواهد شد».

امینى گوید: مادرش «حسنة» دختر عبدالله سجزى است و سجز یکى از شهرهاى ایران در خراسان است پس او فارسى خالص مى باشد. برادر تنى اش «محمد ابوجعفر» از ابن رومى بزگتر بوده و قبل از او فوت کرد، ابن رومى بیاد او اظهار درد و مصیبت مى کرد. وقتى برادر ابن رومى از دنیا رفت که او در خدمت عبیدالله بن طاهر یکى از بزرگان طاهریان بسر مى برد و از دیوان ابن رومى بدست مى آید که وى نیز مردى ادیب و نویسنده بوده است. بعد از مرگ برادر، ابن رومى کسى را نداشت که عائله او و برادرش را تعهد کند مگر عده اى از دوستدارانش از بنى هاشم و بنى عباس که گاهى به او مى رسیدند و گاهى هم او را فراموش مى کردند. و چنانکه از این پس آشکار خواهد شد در عهد هاشمیان آل ابیطالب بیش از عهد هاشمیان آل عباس به او رسیدگى مى شد. اما پسر عم او که در این شعرش بدو اشاره کرده:


لی ابن عم یجر الشر مجتهدا إلی قدما و لا یصلی له نارا

یجنی فأصلى بما یجنی فیخذلنی و کلما کان زندا کنت مسعارا

ترجمه: «من پسرعموئى دارم که از قدیم با کوشش فراوان براى من شر بپا مى ساخت ولى او خود به آتش آن نمى سوخت. او جنایت مى کند تا من بجنایتش بسوزم آنگاه مرا بى یاور مى گذارد و هر جا او چوب آتش (کبریت) شد من گیرایه آنم». ما نمى دانیم آیا او پسرعموى بلافصل او بوده یا عموزاده کلاله (برادرزادگان پدر از برادر مادرى یا پدرى) بوده است. و در هر صورت میزان پیوند دوستى فیما بین، از دو بیت بالا بخوبى معلوم مى شود.

فرزندان ابن رومی

ابن رومى سه فرزند داشت که عبارتند از «هبت الله»، «محمد» و فرزند سومى که نامش را در دیوان ذکر نکرده است، آنها همه در کودکى در گذشتند و ابن رومى آنان را با اشعارى که از بلیغ ترین و جانگدازترین مرثیه هائى که پدرى در سوک پسرانش سروده است، رثا گفته. فرزند متوسط او میمیرد و اشعار دالیه مشهور که از جمله آنها دو بیت زیر است، براى او سروده مى شود:


توخى حمام الموت أوسط صبیتی فلله کیف اختار واسطة العقد

على حین شمت الخیر فی لمحاته و آنست من أفعاله آیة الرشد

«کبوتر مرگ پسر متوسطم را طلبید بخدا سوگند نمى دانم چرا میانه گردن بند را برگزید؟ درست همان موقع که از نگاههایش بوى خیر و نیکى مى رسید و از حرکاتش بلوغ و رشدش را دریافتم». و از اشعار اوست که در توصیف بیمارى فرزند سروده:


لقد قل بین المهد و اللحد لبثه فلم ینس عهد المهد إذ ضم فی اللحد

ألح علیه النزف حتى أحاله إلى صفرة الجادی عن حمرة الورد

و ظل على الأیدی تساقط نفسه و یذوی کما یذوی القضیب من الرند

ترجمه: «درنگ او میان گاهواره تا لحد اندک شد، هنوز دوران گاهواره را فراموش نکرده بود که به لحد درماند تا آنجا خونریزى به او فشار آورد که سرخى چهره ى مانند گلش، به زردى زعفران مبدل شد. او روى دست این و آن جان خود را از دست مى داد و چنان آب بدنش گرفته شد که گیاه رند، خشک می گردد». در دنباله همین شعر اشاره به دو برادر دیگر محمد کرده گوید:


محمد ما شى ء توهم سلوة لقلبى إلا زاد قلبى من الوجد

ارى اخویک الباقیین کلیهما یکونان للاحزان أورى من الزند

اذا لعبا فى ملعب لک لذعا فؤادى بمثل النار عن غیر ما عمد

فما فیهما لى سلوة بل حزازة یهیجانها دونى و أشقى بها وحدى

ترجمه: «اى محمد! هر آنچه گمان میرفت باعث تسلاى خاطرم شود، بیشتر اندوه مرا برانگیخت. مى بینم که این دو برادرت که بجا مانده اند آتش زنه هر اندوه و مصیبت اند. موقعی که با یکى از بازیهاى کودکانه ات سرگرم میشوند غافل از اینند که بر دل من آذر می زنند. لذا وجود این دو کودک مایه تسلى من نیست بلکه بیشتر اندوه مرا می آشوبند و من تنها در آتش بدبختى می سوزم».

اما فرزند دیگرش «هبت الله» از رثاى او معلوم مى شود نوجوان بوده که گوید:


یا حسرتا فارقتنی فننا غضا و لم یثمر لی الفنن

أ بنی إنک و العزاء معا بالأمس لف علیکما کفن

ترجمه: «افسوس تو را همچون شاخ شمشادى پر طراوت ولى بارور نشده از دست دادم. فرزندم، دیروز تو و تسلى خاطرم، هر دو با هم به کفن سپرده شدید». چنانکه اشعارى در رثاء فرزند سومى خود دارد که از او نام نبرده و می گوید:


حماه الکرى هم سرى فتأوبا فبات یراعی النجم حتى تصوبا

أ عینی جودا لی فقد جدت للثرى بأکثر مما تمنعان و أطیبا

بنی الذی أهدیته أمس للثرى فلله ما أقوى قناتی و أصلبا

فإن تمنعانی الدمع أرجع إلى أسى إذا فترت عنه الدموع تلهبا

ترجمه: «اندوهى که بر دل او نشسته خواب را از چشمانش ربود، تا صبح همچنان دیده به ستارگان دوخته بود که غروب کردند. اى دیده سرشک بیفشان که من درى شهوارتر از آنچه شما از ریزش آن بخل می کنید بر خاک افشاندم. همان پسر کم که دیروز بدامن خاک تیره اهداء کردم، واقعاً که من تا چه حد سخت جانم. اگر از ریزش اشکى امتناع می کنید، ناچار به آغوش اندوهى پناه می برم که اگر سرشکى بر شعله هاى آن نیفشانید تار و پود مرا خواهد سوخت».

به نظر مى رسد این رثاء مربوط به فرزند کوچکتر اوست که نامش را ذکر نکرده و ما نمى دانیم آیا او قبل از مرگ برادرش از دنیا رفته است یا بعد. وقتى این رثاها را در مقابل هم قرار دهیم، تصور مى رود اشعار بائیه (آنها که ابیاتش به حروف باختم مى شود) آخرین شعر رثائى او درباره فرزندانش باشد؛ زیرا در آنها اشاره بفاجعه شخصى شده که اندوه از دست دادن پسران او را بقدرى ریاضت داده که چشمانش از سرشگ خشکیده و بجاى اشگ آههاى سوزان سر میدهد، در تعجب است که چگونه زنده مانده و نیروى مقاومتش براى این حادثه هاى سخت، درهم نشکسته است.

رثاى فرزند متوسطش، فریاد اندوهى بود که از اثر ضربه اول بلند گردد هیجانى شدید از خلال اشعارش مشاهده مى شد، سپس درد تلخ مصیبت اول جاى خود را به مصیبت دوم مى دهد، دردى لاعلاج که همچون قلاده اى به گردن او آویخته است و در نتیجه دیگر سکوت و آرامش نشان مى دهد و تنها سرشگ همى بارد، آنگاه در پایان تسلیم محض مى شود.

و تعجب مى کند چگونه اندوهها او را از پاى درنیاورده است. سوزش مصیبت را در دل احساس مى کند ولى در دیدگانش اثر آن را نمى بیند. بدین ترتیب تمام زندگى او را غبار مرگ فرومى گیرد. همسرش پس از مرگ فرزندان از دنیا مى رود و مصیبتش کامل مى گردد و دیگر کارش بزرگ مى شود...

ابن رومی و شعرای معاصر

ابن رومي در محيط خود با شعراي بسياري معاصر بود که از همه آنها مشهورتر "حسين بن ضحاک"، دعبل خزاعي، بحتري، علي بن جهم، ابن معتز و ابوعثمان ناجم مي باشند.

از اين عده و غير از اينها از معاصران او چه کساني که او را شناختند و چه کساني که او را نشناختند، هيچکدام اثر سازنده اي جز دوکس، روي او نداشتند که بیشتر از همه دو نفر یعنی حسين بن ضحاک و دعبل خزاعي مي باشند. اما از آنجا که دعبل در تشیعش به آل علي غلو می کرد اینها روح جوانمرد ابن رومي را به دعبل جذب مي کرد و صحبت و دوستي او را نزدش محبوب مي ساخت.

اميني گويد: بين ابن رومي با شاعر نوآور ابن حاجب محمد بن احمد رابطه دوستي و مودت برقرار بود و ميان آن دو لطائفي رد و بدل مي گرديد.

اما "بحتري" و "ابوعثمان ناجم" محقق است که ابن رومي آن هر دو را بخوبي مي شناخته و با آنها بسر برده است. ابن رومي بحتري را در خانه ناجم شناخت و با ناجم دوست بود که اين دوستي تا روز مرگش ادامه داشت.

اميني گويد: ابن رومي قصيده اي درباره بحتري و قدرت ادبي و شعريش سروده که ابياتي از آن در " ثمار القلوب " ثعالبي صفحه 200 و 342 يافت مي شود.

و اما "علي بن جهم" متوفي 249 ميان او و ابن رومي فاصله زيادي از اختلاف مسلک در دين و شعر، هر دو وجود دارد.

اشعار ابن رومی در مدح اهل بیت

زیبائى و ظرافت اشعار طلائى اش به ويژه ابیاتی که در مدح آل رسول سروده است رونق بخش بلاغت عربى است از آن جمله شعر زیر است که در مدح امیرالمؤمنین علی علیه السلام سروده:


یا هند لم أعشق و مثلى لا یرى عشق النساء دیانة و تحرجا

لکن حبى للوصی مخیم فى الصدر یسرح فی الفؤاد تولجا

فهو السراج المستنیر و من به سبب النجاة من العذاب لمن نجا

و إذا ترکت له المحبه لم أجد یوم القیامة من ذنوبى مخرجا

قل لى ءاترک مستقیم طریقه جهلا و اتبع الطریق الاعوجا

و اراه کالتبر المصفى جوهرا و أرى سواه لناقدیه مبهرجا

و محله من کل فضل بین عال محل الشمس أو بدر الدجا

قال النبى له مقالا لم یکن یوم الغدیر لسامعیه ممجمجا

من کنت مولاه فذا مولى له مثلى و اصبح بالفخار متوجا

و کذاک إذ منع البتول جماعة خطبوا و اکرمه بها اذ زوجا

و له عجائب یوم سار بجیشه یبغى لقصر النهروان المخرجا

ردت علیه الشمس بعد غروبها بیضاء تلمع و قدة و تاججا

ترجمه: «هند، من عاشق نیستم و کسى مانند من عقیده به عشق زنان ندارد و زیربار گناه نمی رود. ولى عشقى از وصى پیغمبر در سینه من سایه افکنده که تا عمق دلم رسوخ کرده است. او چراغى فروزان است و هر کس از عذاب نجات یابد از برکت اوست. من اگر به او عشق نورزم، دیگر کسى را براى نجات از گناهانم روز قیامت نمى یابم. به من بگوئید آیا راه راست او را از روى نادانى رها کنم و دنبال راه کج و معوج بروم؟ من او را مانند شمشى از طلاى ناب مى بینم و دیگران را در چشم ناقدى بصیر، قلب و ناسره مى نگرم. در هر فضیلتى آشکارا و باعظمت، مقام او را تا درجه خورشید بالا و تا درجه ماهى کامل، در شبى تاریک میدانم.

پیغمبر روز غدیر سخنى به او گفت که براى شنوندگان هیچگونه ابهامى نداشت: کسی که من مولاى اویم این على درست مثل من مولاى اوست و بدین افتخار او تاج (ولایت) گرفت. بار دیگر وقتى تاج افتخار بدست آورد که بخاطر (فاطمه) بتول پیشنهاد ازدواج داوطلبان را رد کرده از آن او را پذیرفت. و براى او روزی که از جسر نهروان لشگر خود را عبور می داد، عجائبى رخ داد: خورشید بعد از غروب بر او بازگشت در حالی که به شدت می درخشید و لهیب شعله هایش بالا گرفته بود».

منابع