سرگذشتنامهنگاری
سرگذشتنامه به اثري ميگويند كه حاوي شرح زندگي افراد باشد. در زبان فارسي به آن زندگينامه، شرح حال و بيوگرافي نيز ميگويند. در فارسي قديم معادلهاي عربي "تذكره"، "ترجمه"، "سيره" يا "سيرت" نيز براي آن بكار ميرفته است. زندگينامهها در ميان منابع كتابخانهاي جاي در خور توجهي دارند. زندگينامههاي جمعي، بخشي از منابع بخش مرجع را در كتابخانهها ميسازند. زندگينامههاي فردي، به ويژه در كتابخانههاي عمومي از جمله منابع مورد علاقه و پرمراجعه هستند.
سرگذشتنامهنگاري را گاه شعبهاي از تاريخ ميدانند. سرگذشتنامههاي اوليه، نظير سيرتالنبي صلی الله علیه و آله ابن هشام (درگذشته 218ق.) يا المغازي (واقدي، 130-207ق.) بيشتر تاريخي محسوب شدهاند تا سرگذشتنامه زيرا در واقع نخستين مساعي تاريخنويسي در يك فرهنگ نوزا بودند. برخي زندگينامهها را ميتوان به مثابه تاريخ عصر زندگيِ شخص موضوعِ سرگذشتنامه نيز خواند.
با اين همه امروزه، تاريخنويسي از سرگذشتنامهنويسي جدا تلقي ميشود؛ زيرا اولي معمولاً به صدور احكام كلي در مورد دوران مورد نظر توسط تاريخنويس ميانجامد ولي دومي به زندگي يك فرد ميپردازد و ميخواهد زواياي مختلف آن را بازگشايد. با وجود اين سرگذشتنامهنويسي و تاريخنويسي هر دو به گذشته نظر دارند و هر دو در تكاپوي دست يافتن به منابع و شواهد و اسناد و ارزشيابي و گزينش از ميان آنها هستند.
انواع
سرگذشتنامهها انواع بسيار دارند و دستهبندي آنها دشوار است. مبناي عامي نيز براي دستهبندي آنها وجود ندارد. اما برخي دستهبنديها چندان بيفايده نيستند. يك دستهبندي آن است كه سرگذشتنامهها را از لحاظ منبع اطلاعات آنها به پژوهشي و غيرپژوهشي تقسيم ميكنند.
سرگذشتنامه پژوهشي آن است كه صرفآ حاصل آشنايي نويسنده با شخص موضوع سرگذشتنامه نباشد بلكه با استفاده از روشهاي پژوهش تاريخي صورت گيرد. سرگذشتنامه پژوهشي گونههاي بسيار دارد. يك نوع آن سرگذشتنامههاي جمعي است كه اطلاعات فشرده و كوتاه در مورد بسياري از كسان ــ زنده يا مرده ــ در آنها ميآيد. مثالهاي آن <فرهنگ سرگذشتنامههاي ملي (دي. ان. بي.)>[۱] در انگلستان و <فرهنگ سرگذشتنامههاي امريكا>[۲] در ايالات متحده هستند.
سرگذشتنامهها را بر پايه ميزان پايبندي آنها به عينيت نيز دستهبندي ميكنند. مهمترين انواع آن سرگذشتنامههاي اطلاعاتي[۳] هستند كه عينيترين نوع بوده و در آنها نويسنده ميكوشد از هر گونه تفسير به استثناي گزينش مواد بپرهيزد و به دنبال آن باشد كه زندگيِ موضوعِ اثرِ خود را صرفاً بر پايه شواهد بنماياند. در اينگونه آثار خطر اشتباه كمتر است ولي نتيجه كار چندان چنگي به دل نميزند و بصيرتافزا نيست.
سرگذشتنامه انتقادي[۴] اثري عالمانه است كه ميكوشد حقيقت زندگي موضوع خود را بازنماياند.
سرگذشتنامه انتقادي حاصل پژوهش دقيق است و طي آن منابع به دقت بررسي و اعتباريابي و سپس عرضه ميشوند. در سرگذشتنامه انتقادي هرگاه استنباط و گمانهزني صورت گيرد، نويسنده به آن اشاره ميكند. در سرگذشتنامه انتقادي هيچگونه داستانپردازي صورت نميگيرد و وقايع دستكاري نميشوند تا شكل "مطلوب" به خود گيرند. سرگذشتنامه انتقادي تنظيم زماني (كرونولوژيك) نيز دارد اما در آن گزينش و چينش مطالب صورت ميگيرد. سرگذشتنامههاي انتقاديِ استادانه گل سرسبد ادبيات سرگذشتنامهاي هستند كه علاوه بر زندگي، زمانه شخص نيز در آنها به دقت به تحليل درميآيد و نويسنده توانا در عين حال كه اطلاعات بسياري به خواننده منتقل ميكند، آنها را چنان تركيب ميكند كه فهمي از كل زندگي شخص موضوع زندگينامه بدست دهد. در زبان فارسي نمونه برجسته چنين زندگينامهاي، معماي هويدا (تهران، 1382) اثر عباس ميلاني است.
سرگذشتنامه تفسيري[۵] آن است كه سرگذشتنامهنويس منابع خود را درهم ميريزد و روايتي از زندگي شخص بدست ميدهد كه پايه در واقعيات دارد، اما آنها را دستكاري ميكند تا به بصيرتي كه به دنبال آن است برسد، مثلاً گفتگوها را خلق ميكند. تاماس پين (تهران، 1357)، اثر هوارد فاست زندگينامه تاماس پين (1737-1809) نويسنده دوران انقلاب امريكا و انقلاب فرانسه را به شيوه تفسيري بازمينماياند.
گونه ديگر سرگذشتنامههاي داستاني هستند. سرگذشتنامههاي داستاني را به دشواري ميتوان سرگذشتنامه به معناي دقيق كلمه دانست؛ چه در آنها بسياري نكات و رويدادها برساخته نويسنده هستند و صحنهها و گفتگوها تخيلياند. در نوشتن اينگونه سرگذشتنامهها معمولاً از منابع دست دوم استفاده ميكنند. در اين گونه آثار، نويسنده ميكوشد زندگينامه را با جذابيتهاي رمان درآميزد. آثار ايرونيگ استون نظير شور زندگي (تهران، 1378) و من ميكل آنژ پيكرتراش (تهران، 1377) كه به ترتيب سرگذشت ونسان ون گوگ و ميكل آنژ را بازمينمايانند، نمونههاي مشهور اينگونه سرگذشتنامهها هستند.
خودسرگذشتنامهها[۶] كه در فارسي اتوبيوگرافي نيز خوانده ميشوند، دسته مهمي از ادبيات سرگذشتنامهاي هستند كه جنبه پژوهشي ندارند زيرا بازگوكننده زندگي و تجربيات نويسنده آن هستند. ادبيات خودسرگذشتنامهاي را به دو دسته غيررسمي و رسمي تقسيم ميكنند. نامهها، يادداشتهاي روزانه و خاطرات شخصي از انواع غيررسمي خودسرگذشتنامه هستند. عبور از بحران (تهران، 1378) يادداشتهاي روزانه اكبر هاشمي رفسنجاني و يادداشتهاي عَلَم (تهران، 1372) نمونههاي خود سرگذشتنامه غيررسمي بر مبناي يادداشتهاي روزانه هستند. از كاخ شاه تا زندان اوين (تهران، 1379) نوشته احسان نراقي نمونه خوب خود سرگذشتنامه غيررسمي است كه برهه حساس و هيجانانگيزي از حيات نويسنده را بازمينماياند. اما خودسرگذشتنامه رسمي شرح يكپارچهاي از زندگي نويسنده آن است كه بر اساس خاطرات شكل گرفته و بازآفريده شده است. طبعاً خودسرگذشتنامه در معرض حذف و اضافات و تبديلهاي خودآگاه و ناخودآگاه نويسنده است. از اينروست كه نويسنده به نامي همچون گراهام گرين خودسرگذشتنامهاش را <نوعي زندگي> ناميده است.
تاريخچه سرگذشتنامهنويسي
نوشتن شرح حال و كردارهاي افراد، پيشينه ديرينه دارد. شاهان دورانهاي كهن در سنگنگاشتهها از خود و كردههايشان ياد كردهاند. نمونه آن كتيبه داريوش هخامنشي است. با رواج كتابت، نوشتههاي حاوي سرگذشت قهرمانان افسانهاي و پادشاهان پديدار شدند.
نوشتههايي نظير خداينامكها در ايران كه سرانجام در قالب شاهنامه فردوسي شكل نهايي يافتند، نمونههاي برجسته اينگونه نوشتهها هستند اما اينان را به سختي ميتوان سرگذشتنامه به معناي متعارف و امروزي دانست. نخست به سبب آن كه اين متون عين تاريخنويسي عصر خود بودند، ديگر آن كه در اين نوشتهها افسانه با واقعيت آميخته و چه بسا غالب بر آن بودند.
از نخستين موارد مهم سرگذشتنامههاي به دور از افسانه و نزديك به سرگذشتنامههاي عصر حاضر سرگذشتنامه سقراط به قلم افلاطون است. كتاب مقدس مسيحيان در بخش عهد عتيق آن عمدتاً سرگذشتنامه پيامبران بنياسرائيل و عهد جديد آن زندگينامه عيسي مسيح علیه السلام است. مشهورترين زندگينامههاي واقعگراي عصر باستان، اثر مشهور پلوتارك بهنام حيات مردان نامي (تهران، 1378) است.
قرون وسطي، دوران ركود زندگينامهنويسي در غرب بوده است. زندگينامه شارلماني امپراتور به قلم يك كشيش در قرن نهم، يكي از نوادر است. اما در دوران رنسانس (از قرن 15) زندگينامهنويسي رونق دوباره يافت. اكثر آنچه كه از اين دوران باقيمانده خود زندگينامه است. زندگينامههاي اين دوران در اروپا بيشتر مديحهنامههاي بيرمق هستند كه براي امراي ايتاليايي نوشته شدند. در نيمه نخست قرن 16 در انگلستان بود كه نخستين نمونههاي سرگذشتنامهنويسي مدرن پديد آمدند و برخي نظير سرگذشت شاهان دستمايه نمايشنامههاي شكسپير شدند.
قرن هفدهم از آن نظر در سرگذشتنامهنويسي شاخص است كه كلمه بيوگرافي براي نخستين بار در اين قرن بكار رفت و سرگذشتنامه از ديگر انواع ادبي متمايز شد. اما نيمه نخست قرن هجدهم را دوره تجربهگري در زندگينامهنويسي در غرب ميدانند نه دوراني كه در آن اثر مهمي نوشته شده باشد. در اين دوران سرگذشتنامهنويسي در مستعمرهنشين امريكاي شمالي بهصورت پراكنده آغاز شد و در فرانسه خاطراتنويسي رونق داشت. در اين دوره نخستين زنان زندگينامهنويس پديدار شدند. همچنين نخستين زندگينامهنويسان حرفهاي پا به عرصه گذاشتند.
در نيمه دوم قرن هجدهم از برخورد دو شخصيت برجسته عصر با ارزشترين سرگذشتنامههاي جهان به وجود آمد. اين دو شخصيت يكي جيمز باسول و ديگر ساموئل جانسون بودند. باسول <سرگذشتنامه دكتر ساموئل جانسون>، ديكتاتور ادبي، منتقد و فرهنگنويس عصر را نوشت و در 1791 منتشر كرد. جانسون خودش نويسنده نخستين زندگينامه تخصصي انگليسي بهنام <تذكره شعراي انگليس>[۷] بود.
جانسون در نوشتههاي خود اصول سرگذشتنامهنويسي را بيان كرد، از جمله آن كه كار زندگينامهنويس را به "تماشا گذراندن دقايق زندگي روزمره" ميدانست و معتقد بود همين دقايق است كه به شخصيت موضوع زندگينامه زندگي ميبخشد.
<سرگذشتنامه دكتر ساموئل جانسون> اثر باسول در سراسر جهان نفوذ كرد و به رغم پيدا شدن ديدگاههاي جديد، همچنان تا به امروز به قوت خود باقي مانده است و نخستين اثري است كه در آن زواياي پنهان درون يك انسان در سرگذشتنامه تجلي يافته است و به اين ترتيب، مقدمهاي بر انقلاب خودآگاهي انساني بود كه در آثار فيلسوفان عصر نظير روسو، كانت و شاعران رمانتيك نمود يافت.
در قرن نوزدهم سرگذشتنامهنويسي در اروپا و امريكاي شمالي رونق بيشتر يافت. سرگذشتنامه رجال و رهبران سياسي نظير سرگذشتنامه اليويه كرامول،[۸] سياستمدار انگليسي نوشته توماس كارلايل و سرگذشت جرج واشينگتن رهبر استقلال ايالات متحده امريكا و نخستين رئيسجمهور آن از جمله سرگذشتنامههاي برجسته قرن نوزدهم هستند. در قرن نوزدهم تحتتأثير باسول اين اعتقاد راسختر شد كه زندگينامه بايد جنبههاي مثبت و منفي شخصيت را دربرگيرد و اين توازن تحتتأثير گرايشها و علايق نويسنده بر هم نخورد. همين رويكرد در نوشتن زندگينامه توماس كارلايل موجب شد كه بسياري از خوانندگان از بسياري نكات در آن يكه خوردند. بدين ترتيب دوران زندگينامهنويسي مدرن آغاز شد.
سرگذشتنامهنويسي جديد در پايان جنگ جهاني اول و در دوراني كه همه هنرها دستخوش تحول بودند، آغاز شد. انديشه ادبيات اين دوران بر آن بود كه جهان متلاشي شده ذهن انسان اروپايي را بعد از جنگ، بيان كند. سرگذشتنامهنويسي نيز سهم خود را در اين جنبش ايفا كرد. واكنش به قواعد و عرف قرن نوزدهم، بازتاباندن پيشرفتهاي روانشناسي و جستجوي راههاي تازه براي حديث نفس، زندگينامهنويسي اين دوران را رونق بخشيدند. از جمله تبعات اين تحول در سرگذشتنامهنويسي، كاهش تأليف خودزندگينامه رسمي و زندگينامههايي بود كه بر مبناي دانش خصوصي نويسنده تهيه ميشدند. پيامد ديگر تأثير علم و داستاننويسي بر سرگذشتنامهنويسي بود.
نظريه "ذهن ناهشيار" زيگموند فرويد بر زندگينامهنويسي مدرن تأثير فوري داشت. وي با همين نظريه زندگينامه لئوناردو داوينچي را نوشت. بهدنبال آن زندگينامهنويسي با رويكرد روانكاوانه در دهه 1920 باب شد، بيآنكه بسياري از نويسندگانِ اين زندگينامهها از روانكاوي فهم چندان درستي داشته باشند.
با آغاز قرن بيستم نوشتن زندگينامههاي مردمپسند نيز آغاز شد كه موضوع آنها شخصيتهاي تاريخي مورد علاقه مردم، نظير انقلابيون و شاهان و ملكهها بود. گفتگوها در اغلب اين زندگينامهها بيشتر ساخته و پرداخته نويسندگان بود تا مبتني بر مدارك. نمونههاي مشهور چنين زندگينامههاي مردمپسندي در ايران، نوشتههاي ذبيحالله منصوري (1288-1365) است.
تحول مهم در آغاز قرن بيستم، آغاز نگارش سرگذشتنامههاي پژوهشي بود. گذشته از زندگينامههاي انفرادي، در اين دوره زندگينامههاي جمعي مهم نظير <فرهنگ زندگينامههاي ملي> (1885-1900) نوشته شدند كه روايت جديد آن را دانشگاه آكسفورد با حمايت مالي آكادمي بريتانيا (براي علوم انساني و اجتماعي) و انتشارات دانشگاه آكسفورد با عنوان <فرهنگ سرگذشتنامههاي ملي آكسفورد (اُ.دي.ان.بي.)>[۹] (2004) در 60 جلد تهيه كرده است. اين زندگينامه جمعي پژوهشي كه 10000 تن در تهيه آن شركت داشتهاند و چند سده سنت غني زندگينامه انگليسي در آن متراكم شده است، نخستين مرجع براي شناخت زندگي بيش از 50000 شخصيت انگليسي از آغاز تاريخ تا سال 2000 است.
سرگذشتنامهنويسي در كشورهاي اروپايي غير از انگلستان و فرانسه تا پايان قرن هجدهم چندان رونقي نداشته است و آنچه هم كه بوده تحتتأثير زندگينامهنويسي انگليسي و فرانسوي بوده است. نبوغ ادبي روسيه در قرن نوزدهم و بيستم در شكل رمان پديدار شد. خاطرات خانه مردگان (تهران، 1370) اثر داستايوسكي، خودزندگينامه لئو تولستوي از دوران كودكي وي و خودزندگينامه ماكسيم گوركي مثالهاي نه چندان وافر زندگينامهنويسي در روسيه هستند. فضاي بسته كمونيستي در اروپاي شرقي در سراسر قرن بيستم كساد زندگينامهنويسي را به همراه داشت. در بقيه اروپا در بيرون از "پرده آهنين" (كشورهاي كمونيستي سابق) زندگينامهنويسي كم و بيش به سبك و سياق انگليسي - امريكايي برقرار بوده است.
تأثير داستاننويسي و علم بر زندگينامهنويسي مدرن نتايج مثبت و منفي داشته است: از يكسو تهور و صراحت داستاننويسي قرن بيستم و گونهگوني آن، سرگذشتنامهنويسان را تشويق كرد تا طرحهاي داستاني بيشتري را بكار گيرند كه موجب اعتلاي شكل كارهاي آنان گرديد؛ از سوي ديگر به توليد آثاري كه ميتوان آنها را "شبه سرگذشتنامه مردمپسند" ناميد، انجاميد كه تركيبي از واقعيت و خيال بودند. تأثير علم بر سرگذشتنامهنويسي مدرن نيز از يكسو موجب پژوهشيتر كردن آن شد و از سوي ديگر موجب غلبه نامتناسب دادهها و شواهد و يادداشتها و پانويسهاي بسيار بر زندگينامه شد كه آن را براي خواننده ملالآور ميكرد.
دانش روانشناسي در ميان دانشها بيشترين تأثير را بر زندگينامهنويسان مدرن داشته است و ايشان در كار خود از آن بسيار بهره گرفتند. در عين حال دانش روانشناسي ارزش خودزندگينامههاي رسمي را زير سؤال برد و از اعتبار آنها كاست، زيرا روانشناسي پيچيده بودن و فريبنده بودن انسان را نشان داد و صداقت خود زندگينامه را سخت به محاكمه فراخواند و آن را متهم كرد كه تنها به وجوه و جنبههايي ميپردازد كه "قابل گفتن" باشد.
حال و آينده سرگذشتنامهنويسي
به طور متوسط پنج درصد كتابهايي كه سالانه در كشورهاي انگليسي زبان منتشر ميشود، زندگينامه است. امروزه بازآفريني زندگي كسان با استفاده از فرمهاي ادبي غير از نثر صورت ميگيرد. نمايشنامههايي كه مضمون آنها زندگي افراد واقعي بوده، پيش از عصر شكسپير هم وجود داشته و محبوبيت خود را در جهان غرب حفظ كردهاند. نمايشنامه ژان آنوي(1910-1987) در مورد تامس بكت (1118؟- 1170م.) و <مردي براي تمام فصول> در شرح زندگي توماس مور (1478-1535) كه بعدها بر مبناي آن فيلمي هم ساخته شد، نمونههاي برجستهاي هستند.
سينما و تلويزيون نيز عرصه ارائه سرگذشتنامه شدهاند. زندگينامههاي تلويزيوني و سينمايي با مشكل تعارض ميان گيرايي بصري و بيان ظرايف غيرقابل نمايش زندگي شخصيت اثر روبرو هستند. امروزه ديگر كلمهها تنها راه داستانگويي درباره زندگي افراد نيست و روزي هم خواهد رسيد كه مهمترين آن نيز نباشد. اما تا آن زمان تنها ابزار بازگو كردن ظرايف پنهان و لطايف روح بشر زندگينامهها هستند.
پانویس