معتمد (خلیفه عباسی)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ فوریهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۸:۳۴ توسط Saeed zamani (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن پیوندهای داخلی لازم)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


پس از مرگ مهتدی ترک ها معتمد را که در قصر محبوس بود به خلافت انتخاب کردند، او مدتی بعد ولیعهدی را به فرزند خود جعفر داد و لقب او را مفوض کرد و برادر را از پس او ولیعهد کرد و موفق لقب داد و قلمرو دولت عباسی را میان پسر و برادر تقسیم کرد. ولایت های شرقی را به موفق داد و ولایت های غربی را به مفوض تسلیم کرد و موسی بن بغا را بدو پیوست و ولایت مصر و افریقیه و شام و جزیره و موصل و ارمنستان و جز آن را خاص وی کرد که بنام مفوض حکومت کند و موسی بن عبیدالله را دبیر وی کرد و مقرر داشت تا موفق و مفوض هر یک به ناحیه خویش پردازند و در کار هم دخالت نکنند و خرج قلمرو خویش را از خراج آن بدهند و بفرمود تا نامه بیعت را بنوشتند و در کعبه آویختند ولی موفق از این کار خوشدل نشد که ضمیرش با برادر صاف نبود و او را لایق خلافت نمی شمرد و چون ولیعهدی را پیش از او به فرزند خویش داد کینه او بزرگ شد و چون نفوذش بیفزود دولت وضعی عجیب پیدا کرد، معتمد و برادرش موفق خلافت را به شرکت داشتند خطبه و سکه و عنوان امیرمؤمنان از معتمد بود و امر و نهی و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را موفق می کرد و معتمد به هوسهای خود سرگرم بود.

سیوطی گوید: «معتمد به لهو و هوس فرو رفته بود و از کار رعیت غافل بود، مردم از او بیزار شدند و محبت موفق را بدل گرفتند».

موسی بن بغا سردار ترک در دولت معتمد نفوذی عجیب داشت. وی فرزند بغای بزرگ بود که به دوران معتصم به صف فرماندهان سپاه درآمد و در پیکارها از خلافت دفاع کرد و شایستگی بسیار نمود و کارش بالا گرفت و با خاندان خلافت وصلت کرد و پسرش چنان که طبری گوید پسر خاله متوکل بود.

موسی زندگانی را از سپاهی گری آغاز کرد و پیش همی رفت تا به صف سرداران درآمد و در آن فتنه ها که ترکان بر ضد خلیفگان می کردند، نقش عمده داشت گاه از خلافت دفاع می کرد و زمانی با توطئه گران بر ضد خلیفه همدست می شد و گاه نیز از طرف خلیفه به فرونشاندن شورش ها مامور می شد و چون معتمد بخلافت رسید با ترکان و بخصوص سردارشان، موسی راه ملایمت پیش گرفت و او را بنواخت و اکرام کرد و به سال 259 بجنگ سالار زنگان فرستاد و او را تا بیرون سامره بدرقه کرد و خلعت داد و چون ولیعهدی را به فرزند خویش داد موسی را بدو پیوست و در حقیقت وی دست راست مفوض و موفق بود تا به سال 264 که مرگش در رسید.

شورش سالار زنگان و غیبت امام دوازدهم شیعیان اثنی عشری و ظهور اسماعیلیان که اسماعیل فرزند جعفر صادق را از پس وی امام می دانستند از حوادث مهم دوران معتمد بود.

شورش زنگ عواقب بسیار داشت که از جمله استحکام دشمنی موفق و ابن طولون ولایتدار مصر بود. موفق در این کار حسن تدبیر نداشت اگر با ابن طولون که او را بر ضد شورشیان زنگ کمک داده بود مماشات کرده بود می توانست همه همت و نیروی خود را به ریشه کن کردن زنگان صرف کند و از آن پیش که خطر بزرگ شود نابودشان کند.

وقتی فتنه بزرگ شد تقریباً همه منابع کشور در آن پیکارهای مستمر که موفق بر ضد شورشیان زنگ می کرد، نابود شد و در آن آشفتگی ها مردم از خراج دادن سرباز زدند و قوت خلافت سستی گرفت و ولایتداران خودسری پیشه کردند.

در نتیجه ضعف مالیه دولت، موفق که عهده دار جنگ سالار زنگان بود از احمد ابن طولون کمک خواست و همراه نحریر خادم نامه ای بدو فرستاد و تقاضا کرد دربار خلافت را به مال مدد دهد تا پیکار شورشیان زنگ را ادامه تواند داد و چون معتمد از قضیه خبر یافت نامه ای بابن طولون نوشت و بفرمود تا خراج مصر را با آن بنده و اسب و شمع که می باید داد بدار الخلافه گسیل دارد و هم نامه دیگر محرمانه از خلیفه بابن طولون رسد که نوشته بود موفق فرستاده ای به مصر روان داشته تا از اخبار آن دیگر آگاه شود و به ابن طولون سفارش کرده بود احتیاط خویش را بدارد که موفق نامه ها به فرماندهان مصر نوشته تا همه را با وی بد دل کند.

با وجود این ابن طولون بخلاف رضای خلیفه 000/100/2 دینار با قاصد موفق فرستاد و او را تا عریش بدرقه کرد که از حقیقت کارها آگاه بود و می دانست از شورش زنگ برای دولت عباسی چه خطرها است.

اما موفق کار ابن طولون را سپاس نداشت و نامه ای خشونت آمیز بدو نوشت و به موسی بن بغا اشاره کرد تا ولایت مصر را به ماجور ولایتدار شام دهد و ابن طولون را به شام آرد موسی فرمان ولایت مصر را پیش ماجور فرستاد ولی ماجور فرمان را به نزد ابن طولون نفرستاد که میان ایشان خویشی بود به علاوه قوت مقابله با ابن طولون را نداشت.

موسی بن بغا نیز از بسط نفوذ ابن طولون بیمناک شد که ولایتداری وی بر شام و مصر قدرت خلیفه و ترکان را به خطر داشت از این رو با نیروئی سوی رقه رفت و پیکار ابن طولون را آماده شد و ده ماه در آنجا بود و فرصت می جست اما کارش آشفته شد که سپاهیان بطلب مقرری بشوریدند و موسی ناچار به بغداد رفت و بیمار شد و به سامره رفت و در آنجا بمرد.

موفق چون نتوانست ابن طولون را از مصر دور کند وی را از مرزهای شام عزل کرد ولی آن دیار بشورید و ناچار بفرمان خلیفه بار دیگر ولایت شام را بدو دادند و ابن طولون با سپاه سوی شام رفت و شهرهای بزرگ به اطاعتش درآمد و در رقه مقام گرفت اما اقامتش نپائید که عباس فرزند وی در مصر فتنه کرد و به ناچار راه مصر پیش گرفت و در آنجا خبر آمد که لؤلؤ ولایتدار رقه یاغی شده و بار دیگر به شام بازگشت و خمارویه فرزند خویش را به حکومت مصر گذاشت در راه شام خبر رسید که مردم طرسوس بشوریده اند و حاکم وی را رانده اند و ابن طولون بطرسوس رفت.

مستعین که سرگرمی موفق را بجنگ سالار زنگان فرصتی دید به سال 269 از سامره به عنوان شکار درآمد. ابن طولون از فرماندهان خویش دو تن را بفرستاد تا در رقه منتظر وی باشند راه خلیفه از موصل و جزیره بود. موفق صالح بن مخلد را به نزد اسحاق ابن کنداج ولایتدار آن دیار فرستاد تا خلیفه را از راه بازگرداند و همراهان وی را توقیف کند و وعده ای بسیار بدو داد. و چون معتمد به حدیثه رسید ابن کنداج بدیدار وی شد و به اخلاص تظاهر کرد و او را به راه سامره باز برد اما نگذاشت به قصر خلافت درآید که موفق او را از دخالت در کارهای دولت بازداشته بود گویند یکبار وی به سیصد دینار محتاج شد و بدست نیاورد. به گفتار سیوطی: «معتمد نخستین خلیفه بود که مقهور و محجور شد و کس بر او گماشتند».

بعد از مرگ احمد بن طولون دشمنی میان موفق و طولونیان مصر برقرار بود و خمارویه پسر احمد بر منبرها موفق را لعن می گفت و هم او واسطی دبیر پدر را با سپاه فراوان بشام فرستاد و از دریا نیز ایشان را به کشتی ها مدد داد، موفق به مقابله از بغداد بیرون شد و هم ابن کنداج ولایتدار موصل و محمد بن ابی الساج ولایتدار ارمنستان را با کمک خواست و دمشق را بگرفتند خمارویه به ناچار شخصا پیکار شام را آماده گشت و بسال 273 وارد دمشق شد و از آنجا عزم موصل کرد و عاقبت میان ولایتدار مصر و دربار خلافت صلح شد و موفق و خلیفه و مفوض صلحنامه را انشا و تحریر کردند. از جمله شرایط این بود که خمارویه و فرزندان وی سی سال امارت مصر و شام کنند و خمارویه فرمان داد تا دیگر موفق را بر منبرها لعن نگویند بلکه وی را با خلیفه دعا گویند.

دوران معتمد ایام حوادث و بلیات بود. ابن اثیر گوید: در اوائل سال 278 میان کسان وصیف خادم و بربران جنگ در گرفت و گروه بسیار کشته شد و هم در این سال موفق از پس ابتلا بنقرس درگذشت. مرض چنان سخت بود که قادر بسواری نبود و تختی با قبه ای داشت که بر آن می نشست و خادمی پیوسته برف بر پای وی می نهاد از آن پس پایش داءالفیل گرفت و چهل کس بنوبت تخت وی را بر دوش می بردند، روزی بحاملان گفت: «از برداشتن من تنگدل شده اید بخدا آرزو دارم یکی از شما باشم که بار بسر بردارم و تندرست باشم» و هم او گفته بود: صد هزار کس از دیوان من عطا می خورند و در صف آنان بدبخت تر از من نیست.

موفق در صفر 278 بخانه خویش بازگشت و از جهان درگذشت یاران وی معتمد و فرزندان او را از مدائن بیاوردند و موفق را در رصافه بخاک کردند.

از پس مرگ موفق ابوالعباس پسرش به تعزیت نشست و فرماندهان سپاه گرد آمدند و با او بخلافت از پس مفوض فرزند خلیفه بیعت کردند و لقب وی معتضد شد و قدرت پدر را بکف آورد و کار معتمد سستی گرفت و به ناچار مفوض فرزند خویش را از ولایتعهد برداشت ولیعهدی را به ابوالعباس معتضد داد و از پس چند ماه که به مرد گفتند: وی را مسموم کرده اند. دوران خلافت معتمد بیست و سه سال بود که همه فتنه و آشوب بود گروهی از معروفترین محدثان و دانشوران چون بخاری و مسلم و ابوداود و ترمذی وابن ماجه و محمد بن عبدالحکم مورخ معروف مصر و قاضی بکار و جز آنها بدوران وی بودند.

منابع

حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج2.