اهل بیت امام حسین علیه السلام در مجلس یزید
محتویات
ورود اسرا به مجلس یزید
از حضرت عـلى بن الحسين عليه السلام روايت شده هنگاميكه ما را بر يزيد وارد كردند دوازده نفـر جوانان و اطفـال ذكور كه همـه را به ريسمـان بستـه بودند، چـون مـقـابل يزيد قـرار گـرفـتـيم، گـفـتـيم:انشدك باللّه يا يزيد مـا ظنّك برسول اللّه صلى الله عـليه و آله و سلم لورانا عـلى هذه الحال. (( يزيد ترا بخدا چه فكر مى كنى اگر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ما را به اين حالت ببيند؟ ))
آنگاه دستور داد بند را از ما برداشتند!
فـاطمـه دخـتـر ابى عـبدالله گـفـت: يا يزيد بنات رسول اللّه سبايا. (( يزيد! دختران رسول خدا و اسيرى؟ يزيد گفت: دختر برادرم من اين را دوست نداشتم مردم حاضر در مجلس آنچنان گريه كردند كه صداى گريه مجلس را پـر كرد زنى از بنى هاشم در خـانه يزيد بود وقـتـى كه از داستـان حسين و اهل بيتـش آگـاه گـرديد بر حسين ندبه مى كرد و فرياد مى كشيد:وا حبيباه يا سيّد اهل بيتـاه، يابن مـحمـداه يا ربيع الارامـل و اليتـامـى، يا قـتـيل اولاد الادعـيا. (( اى حبيبم حسين اى سيد اهل بيت رسول خـدا، اى پـسر رسول خـدا، اى پـناهگـاه ايتام و بى سرپرستان، اى كشته اولاد زنا ))
ندبه و گريه اين زن همه اهل مجلس را گريانيد.
به نقل تاريخ ابن اثير اين زن را هند دختر عبدالله بن عامربن كرنيز ذكر مى كند. طبرى مى گويد: هنگاميكه آل اللّه بر يزيد وارد شدند زنان يزيد و دختران معاويه و همه زنان حرم يزيد فرياد زدند و گريه كردن و ولوله اى ايجاد نمودند. و تمام زنان بنى اميه به خدمت مخدرات آل اللّه مى آمدند و مجلس عزا برپا مى كردند.[۱]
فاطمه دختر امام حسين و مرد شامى
مردم شام اسراى اهل بيت پيغمبر را از خوارج بحساب مى آوردند و يا اسراى رومى فكر مى كردند لذا مردى از اهل شام در مجلس يزيد فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را ديد و از يزيد خواست كه اين دختر را به او ببخشد.
دختر ابى عبدالله عليه السلام از سخن مرد شامى لرزه بر اندامش افتاد صدا زد: عمه جان اوتمت و استخدم. (( يتيم شدم كم نبود حالا بايد كنيزى كنم. ))
زينب دخـتـر عـلى عـليه السلام به مرد شامى پرخاش كرد و فرمود: دعوى دروغ كردى و پـست تـر از آنى كه چـنين خواهشى كنى كه نه براى تو و نه براى اميرت جايز نيست يزيد از گفتار زينب به خشم آمد و گفت: ادعاى دروغ مى كنى اگر بخواهم مى توانم زينب فـرمـود: چنين نيست خدا چنين اختيارى به تو نداده است مگر آنكه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى در آئى.
يزيد سخت خشمگين شد و گفت: اين چنين با من سخن مى گوئى؟ پدرت و برادرت از دين خارج شدند!
زينب فـرمـود: به دين خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدايت شده ايد اگر مسلمان باشيد.
يزيد گفت: دروغ مى گوئى اى دشمن خدا.
زينب فـرمـود: تـو امـيرى به ظلم و ستـم دشنام مـى دهى و با قـدرتـت به طرفـت تحميل مى كنى يزيد از سخن زينب خجالت كشيد و سكوت كرد.
مرد شامى دوباره سخنش را تكرار كرد و گفت: اين دختر را به من ببخش.
يزيد گفت: خفه شو خدا مرگ حتمى به تو ببخشد.[۲]
يزيد و سر ابى عبدالله عليه السلام
روزى كه سرهاى شهدا را بر يزيد وارد كردند از كثرت ازدحام حدود ظهر سرها وارد مجلس يزيد شد.
كاخ يزيد در آن روز به انواع زينت آراسته بود، براى يزيد تخت مرصّعى نهاده و اطراف آنرا صندليهاى طلا و نقره چيده و شخصيتهاى داخلى و خارجى هر يك در جاى خود قـرار گـرفـتـه بودند، مـاءمـورين ابن زياد وارد شدند و فرياد كشيدند: به عزت امير سوگـند كه خاندان ابوتراب را كشتيم و آنها را ريشه كن نموديم، شرح واقعه را بيان كردند و سرها را نزد يزيد گذاشتند.
سر حسين در طشت طلا قرار داشت، سكينه و فاطمه دختران ابى عبدالله عليه السلام قدمى كشيدند تا سر را در داخل طشت ببينند، همينكه چشمشان به سر پدر افتاد صداى شيونشان بلند شد.
يزيد با چوب دستى بر لبهاى حسين مى زد و مى گفت: يوم بيوم بدر امروز از جنگ بدر انتقام گرفتيم و اين اشعار را مى خواند:
ليست اشياخى ببدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الاسل
فاهلّو واستهلّوا فرحا
ثمّ قالوا يا يزيد لا تشل
قد قتلنا القوم من ساداتهم
و عدلناه ببدر فاعتدل
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جا و لا وحى نزل
لست مـن خـندف ان لم انتـقـم
مـن بنى احمـد مـا كان فعل [۳]
شاعر پارسى زبان ترجمه اين اشعار را به فارسى به شعر آورده:
پدرانم كه به بدر از خزرج
ناله ها ازدم شمشير شنيد
كاش بودند و بگفتندى شاد
دست تو درد مبيناد يزيد
آنقدر سرور از آنان كشتيم
تا كه با بدر برابر گرديد
بازى هاشم و ملك است و جز اين
خبرى نامد و وحيى نرسيد
نيم از خـندف اگـر نستـانم
كينه ام ز ال نبى بى ترديد
ابو برزه اسلمـى كه در مـجلس حضور داشت و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درك كرده بود صدا زد:
يزيد! لبهاى حسين را چوب مى زنى؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديدم كه اين لبها و لبهاى برادرش حسن را مى بوسيد و مى مكيد و مى فرمود:انتما سيّد شباب اهل الخنة قتل اللّه قاتلكما و لعنه و اعدله جهنم و سائت مصيرا.
(( شمـا دو نفـر آقـاى جوانان بهشتـيد خـدا بكشد قـاتـل شمـا را و او را لعـنت كند و جهنم را برايش آمـاده سازد كه بد جايگاهى است. )) [۴]
زينب در مجلس يزيد
يزيد بن مـعـاويه در اشعارش مسائلى را مطرح كرد از جمله 1 ـ آرزو مى كند حضور كشته هاى بنى اميه را كه در جنگ بدر به جهنم واصل شدند 2 ـ به كشتن فرزند پيغمبر افتخار مـى كند 3 ـ تـصور مـى كند كه حكومـتـش تـثـبيت شده و مخالفى نخواهند داشت 4 ـ منكر اصل دين و قيامت و رسالت و وحى و تمام مسائل الهى مى شود! لذا زينب مظلومانه با اينكه در دست يزيد اسير است و حامى و پشتيبانى ندارد، اما با يك شجاعت بى نظير و شهامت بى مـانند بياناتى ايراد مى فرمايد كه بينى يزيد را به خاك مى مالد تا آنجا كه مى فـرمـايد: من ترا انسانى بى قدر و بى ارزش مى دانم و سخت تو را مى كوبم و بسيار تـرا تـوبيخ و سرزنش مـى كنم، تو هر چه تلاش كنى و مكر و حيله بكار برى نمى توانى نام ما را از سر زبانها بردارى. محبت ما را از دلها خارج كنى و احكام دين را از بين ببرى، ليكن عار و ننگ كار تو هرگز و با هيچ آبى شسته نمى شود.
راستـى عجيب شجاعانه، يزيد را با خاك يكسان مى كند، آرى او دختر امير مؤ منان على بن ابيطالب است لذا در برابر همه حضار مجلس بپا خواست و پس از حمد و ثناى پروردگار و درود بر پيامبر و دودمان او فرمود:اظننت يا يزيد حيث اخذت علينا اقطار الارض و آفاق اسّمـا فـاصبحنا نساق كما تساق الاسارى انّ بنا على اللّه هوانا و بك عليه كرامة؟ و ان ذلك لعـظم خـطرك عنده؟ فشمخت بانفك و نظرت فى عطفك جذلان مسرورا حين راءيت الدّنيا لك مـستوثقه و الامور متسقة و حين صفى لك ملكنا و سلطاننا فمهلا مهلا لا تطش جهلا انسيت قـول اللّه تـعـالى: و لا تـحسبن الّذين كفـروا انّما نملى لهم خير لانفسهم انّما نملى لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب اليم.
(( يزيد گـمـان مـى كنى از اينكه همه راههاى زمين و آسمان را به روى ما بستى و ما را مانند اسيران شهر به شهر مى گردانى، نزد خدا خوار و بى مقدار مى شويم و تو مورد عـنايت الهى گرديده اى و مقاومت نزد خدا فزون گشته كه اين چنين باد به دماغ افكنده و اظهار خـوشحالى و شادمانى مى كنى؟ چون مى بينى دنيا به كام تو است و كارها بر وفـق مرادت جريان دارد؟ و حكومت ما در دست تو قرار گرفته؟ نه چنين نيست، آرام باش، به جهل و نادانى اتـكا مـكن، مگر گفته خدا را فراموش كرده اى: كفار گمان نكنند كه مـهلت دادن به آنها به خـير آنها است بلكه به آنها مهلت مى دهيم تا بر گناهانشان بيفزايند كه براى آنان عذابى دردناك است. ))
امـن العـدل يابن الطلقـا تـخـديرك حرائرك و امـاءك و سوقـك بنات رسول اللّه سبايا.
(( اى پـسر آزاد شدگـان [۵] آيا از عـدالت است كه زنان و كنيزان خود را در پس پرده نگهدارى و دختران رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به اسارت بسر برند و پـرده حجاب آنها دريده و صورتهاشان در برابر دشمنان باز تا افراد دور و نزديك چهره آنان را بنگرند در حاليكه مرد و محرمى ندارند تا از آنها حمايت كند؟! ))
آرى چگونه انتظار حمايت داشته باشيم از كسى كه جگر پاكان [۶] را به دندان مى كشد و گـوشت او از خون شهدا روئيده است، و چگونه ممكن است از دشمنى با ما كوتاهى كند كسى كه از روى بغـض و كينه به ما نگاه مى كند و در مقام افتخار به كشتن مردان الهى مى گويد:
و اهلوا و استهلوا فرحا
ثمّ قالوا يا يزيد لا تشل
و با چـوب خـيزران بر لبان و دندان سيد جوانان اهل بهشت مـى زند چـرا چـنين نگـوئى كه به خـيال خـود فـتـنه را با كشتـن ذريه رسول خـدا و ستارگان زمين ريشه كن كرده اى، آنگاه پدران خود را مى خوانى، بزودى به آنان مـلحق خـواهى شد در حاليكه آرزو مـى كنى كاش فـلج بودم و لال مى شدم و چنين جملاتى را نمى گفتم و چنان كارهائى را انجام نمى دادم، خدايا حق ما را بستان و انتقام ما را از دشمنان بگير و آنها را كه خون ما را ريختند مورد غضب خود قرار ده...
هر چند سخن گفتن با تو مصيبتم را تشديد و اندوهم را افزون مى سازد ليكن بايد ترا از اين گردن فرازى فرود آورم و ترا كوچك سازم و بكوبم و توبيخ و ملامت بسيار گويم، هر چند چشمها اشكبار و سينه سوزان است و چقدر شگفت آور است كه افراد حزب اللّه به دست آزاد شدگان حزب شيطان كشته شوند.
فـكد كيدك وسع سعـيك و ناصب جهدك فو اللّه لا تمحوا ذكرنا و لا تميت و حينا و لا تـرحض عـنك عـارها و هل راءيك الا فند و ايامك الا عدد و جمعك الا بدد يوم ينادى المنادى الا لعنة اللّه على الظالمين.
(( مكر خود را بكار گير و كوشش خود را انجام ده ولى بخدا قسم نمى توانى ياد ما را از مـيان مـردم مـحو و نابود كنى، و احكام الهى را نمى توانى از بين ببرى اما عار و ننگ عـمـل زشت تـو هرگـز شسته نمى شود، زيرا راءى تو ضعيف و مدت زندگانيت كوتاه و جمعيت و همدستانت اندك و در روز قيامت منادى پروردگار ندا مى دهد: آگاه باش كه لعنت خدا بر ستمكاران محقق است.[۷]
يزيد مجاب مى شود
مـرحوم مـحدث نورى قـدس سره از دعـوات راوندى نقل كرده: هنگامى كه حضرت على بن الحسين عليهماالسلام را بر يزيد وارد كردند يزيد با حضرت سخـن مى گفت و در صدد بود بهانه اى به دست آورد تا او را شهيد كند امام سجاد هم پـاسخ مى داد در حاليكه تسبيح كوچكى در دست داشت و آنرا مى چرخانيد يزيد گـفـت: اين چـه كارى است كه من با تو سخن مى گويم و تو با تسبيح بازى مى كنى؟ يعنى مى خواست بگويد: ادب مجلس و سخن را رعايت نمى كنى.
حضرت فرمود: پدرم از جدم برايم روايت كرد كه چون نماز صبح را انجام مى داد تسبيح را به دست مى گرفت و مى گفت:
اللهم انى اصبحت اسبحك و احمّدك و اهلّلك و اكبّرك و امجّدك بعدد ما ادير به سبحتى.
و تسبيح را با دست مى چرخانيد و سخن مى گفت و كارش را انجام مى داد بدون آنكه ذكرى بگويد. و مى فرمود: چرخيدن تسبيح ذكر به حساب مى آيد و آن امان است تا در رختخواب جاى گيرد، و چون در رختخواب مى رفت همين اذكار را تكرار مى كرد و تسبيح را زير سر قرار مى داد و مى فرمود تا صبح تسبيح ذكر مى كند. و من از جدم پيروى مى كنم.
يزيد گـفـت: با هر يك از شما سخن مى گويم پاسخى مى دهد كه در گفتار پيروز مى گردد.[۸]
پانویس
- ↑ بحارج 45/ص 131 - نفـس المـهمـوم ص 437 - طبرى ج 7/ص 381 - كامل ج 4/ص 86.
- ↑ ارشاد ص 246 بحار ج 45 ص 136- حياة الحسين ج 3 ص 389 طبرى ج 7 ص 377 كامل ج 4 ص 86 روضة الواعظين ص 164.
- ↑ مـرحوم سيد در لهوف اشعـارى را كه يزيد خـوانده است به عـبدالله بن الزبعـرى نسبت داده كه در جنگ احد سروده است و ديگران هم از او تبعيت نموده و نسبت به ابن زبعرى داده اند ليكن آنچه مسلم است تمام اشعار نمى تواند از اين شاعر باشد مانند بيت دوم و پـنجم بلكه اشعار اين شاعر 16 بيت در تواريخ از جمله سيره ابن هشام جلد سوم صفـحه 143 آمده كه فقط بيت اول در اشعار ابن زبعرى ديده مى شود. (لهوف ص 180).
- ↑ بحارج 45 ص 132- حياه الحسين ج 3- ص 377- سيره ابن هشام ج 3 ص 143- طبرى ج 7 ص 383 لهوف ص 180.
- ↑ اين جمله اشاره است به فرمايش رسولخدا در فتح مكه به ابوسفيان جد يزيد و همدستانش: انتم الطلقاء شما آزاديد.
- ↑ اين جمـله اشاره است به عمل جده يزيد هند جگر خوار كه جگر حضرت حمزه را بيرون آورد و بدندان كشيد كه بخورد.
- ↑ اعلام النساء ج 2 ص 504- بحار ج 45 ص 133- نفس المهموم ص 444- حياه الحسين ج 3 ص 378.
- ↑ نفس المهموم ص 452.
منبع
آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمد على عالمى در دسترس در سایت غدیر، بازیابی: 17 دیماه 1391