ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۰۷:۱۴ توسط Saeed zamani (بحث | مشارکت‌ها) (ایجاد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو


این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


زینت کردن شهر

اسراى اهل بيت چـون نزديك شام رسيدند مردمشان از زن و مرد و كوچك و بزرگ براى تـمـاشاى اهل بيت و اظهار شادمـانى از پـيروزى يزيد به استـقـبال شتـافـتـند، به مـنظور تـكمـيل تـزئين شهر سه روز اهل بيت را در خـارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه هاى حرير و زربفت و آئينه و جواهرات زينت كردند مردم با طبل و شيپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پـايكوبى پرداختند، جمعيتى در خارج شهر اجتماع كرده بود كه هرگز كسى چنين جمعيتى را در يك جا نديده است .[۱]

ورود اهل بيت به شام

اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد دمشق شدند، اين روز را بنى اميه عيد مى گيرند و براى شيعيان روز عزا است چنانكه شاعر گفته است : كانت ماَّتم بالعراق تعدّها امويّة بالشّام من اءعيادها (( در عـراق مـجالس عـزا برپـا مـى كنند ولى بنى امـيه در شام آن روزها را عـيد مى گيرند. )) از ابى مـخـنف روايت شده كه از سر ابى عبدالله بوى خوشى مى وزيد كه بر هر بوى خـوشى برتـرى داشت چون اهل بيت نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم شمر را گفت : حاجتى دارم ممكن است انجام دهى ؟ شمر پرسيد: چه مى خواهى ؟ ام كلثوم فرمود: ما را از دروازه اى وارد كنيد كه جمعيت تماشاچى كمتر باشد و به كسانى كه سرها را حمـل مـى كنند بگـو سرها را از مـحامـل زنان دور كنند كه از كثرت نظر تماشاچيان خوار شديم . شمـر پـست فطرت دستور داد سرها را بالاى نيزه ها نصب كردند و در كنار محملهاى زنان حركت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد كردند. لا حول و لا قوّة الاّ باللّه .[۲]

سهل بن سعد و اهل بيت حسين

سهل بن سعد ساعدى گويد: براى زيارت بيت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهرى آباد داراى اشجار زياد و باصفـا ديدم ولى مـشاهده كردم كه با پارچه هاى رنگارنگ شهر را آذين كرده اند و مردم غرق سرور و شادى اند، زنان را ديدم كه با ساز و آلات لعـب مـى زنند و مى رقصند، با خود گفتم آيا براى مردم شام عيدى است كه از آن بى خـبريم ، در گوشه اى عده اى را ديدم كه باهم صحبت مى كنند گفتم : براى شما در شام عيدى است كه ما خبر نداريم ؟ گفتند: پيرمرد گويا غريبى ؟ گفتم : آرى من سهل بن سعد از صحابه رسول خدايم . گـفـتـند: سعـد! تـعـجب نمى كنى كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين اهلش ‍ را فرو نمى برد؟ گفتم : مگر چه شده ؟ گفتند: سر حسين فرزند پيغمبر را از عراق براى يزيد هديه مى آورند! گفتم : اى واى سر حسين را مى آورند و مردم اين چنين خوشحالى مى كنند؟! پرسيدم از كدام دروازه وارد مى كنند؟ به دروازه ساعات اشاره كردند. جلوى دروازه آمدم ، پرچمها را ديدم كه رديف شده ، سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست دارد سرى بر آن نصب است كه شبيه تـرين انسانها به رسول خدا است ، در تعقيب زنان اهل بيت را ديدم كه بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد يكى از زنان رفتم پرسيدم : دختر تو كيستى ؟ فرمود: من سكينه دختر حسينم ! گـفـتـم : آيا حاجتـى دارى كه بتـوانم انجام دهم كه مـن سهل بن سعد از اصحاب جد شمايم . فـرمـود: اى سهل به كسى كه اين سر را حمل مى كند بگو قدرى سر را جلوتر ببرد تا مـردان كمـتـر به مـا نگـاه كنند، به آنكه سر را حمل مى كرد گفتم : ممكن است حاجت مرا برآورى تا چهارصد دينار به تو بدهم ؟ پرسيد چه حاجتى دارى ؟ گـفـتـم : اين سر را از جلو زنها ببر تا حرم پيغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دينار به او دادم .[۳]

پانویس

  1. حجة السعادة فى حجة الشهادة ص 63 - نفس المهموم ص 432.
  2. نفس المهموم ص 429.
  3. بحار ج 45/ص 127 - حياة الحسين ج 3/ص 370 - نفس المهموم ص 430.

منبع

آنچه در كربلا گذشت (از مدينه تا كربلا)، محمد على عالمى در دسترس در سایت غدیر، بازیابی: 17 دیماه 1391