معتمد (خلیفه عباسی)
پس از مرگ مهتدی ترکها معتمد را که در قصر محبوس بود به خلافت انتخاب کردند، او مدتی بعد ولیعهدی را بفرزند خود جعفر داد و لقب او را مفوض کرد و برادر را از پس او ولیعهد کرد و موفق لقب داد و قلمرو دولت عباسی را میان پسر و برادر تقسیم کرد ولایتهای شرقی را بموفق داد و ولایتهای غربی را به مفوض تسلیم کرد و موسی بن بغا را بدو پیوست و ولایت مصر و افریقیه و شام و جزیره و موصل و ارمنستان و جز آن را خاص وی کرد که بنام مفوض حکومت کند و موسی بن عبید الله را دبیر وی کرد و مقرر داشت تا موفق و مفوض هر یک بناحیه خویش پردازند و در کار هم دخالت نکنند و خرج قلمرو خویش را از خراج آن بدهند و بفرمود تا نامه بیعت را بنوشتند و در کعبه آویختند ولی موفق از اینکار خوشدل نشد که ضمیرش با برادر صاف نبود و او را لایق خلافت نمیشمرد و چون ولیعهدی را پیش از او بفرزند خویش داد کینه او بزرگ شد و چون نفوذش بیفزود دولت وضعی عجیب پیدا کرد، معتمد و برادرش موفق خلافت را به شرکت داشتند خطبه و سکه و عنوان امیر مؤمنان از معتمد بود و امر و نهی و فرماندهی سپاه و حفظ حدود و تعیین وزیران را موفق میکرد و معتمد بهوسهای خود سرگرم بود سیوطی گوید: «معتمد بلهو و هوس فرو رفته بود و از کار رعیت غافل بود، مردم از او بیزار شدند و محبت موفق را بدل گرفتند.»
موسی بن بغا سردار ترک در دولت معتمد نفوذی عجیب داشت.وی فرزند بغای بزرگ بود که بدوران معتصم بصف فرماندهان سپاه درآمد و در پیکارها از خلافت دفاع کرد و شایستگی بسیار نمود و کارش بالا گرفت و با خاندان خلافت وصلت کرد و پسرش چنانکه طبری گوید پسر خاله متوکل بود.
موسی زندگانی را از سپاهیگری آغاز کرد و پیش همیرفت تا بصف سرداران درآمد و در آن فتنه ها که ترکان بر ضد خلیفگان میکردند نقش عمده داشت گاه از خلافت دفاع میکرد و زمانی با توطئه گران بر ضد خلیفه همدست می شد و گاه نیز از طرف خلیفه به فرونشاندن شورشها مامور میشد.و چون معتمد بخلافت رسید با ترکان و بخصوص سردارشان، موسی، راه ملایمت پیش گرفت و او را بنواخت و اکرام کرد و بسال 259 بجنگ سالار زنگان فرستاد و او را تا بیرون سامره بدرقه کرد و خلعت داد و چون ولیعهدی را بفرزند خویش داد موسی را بدو پیوست و در حقیقت وی دست راست مفوض و موفق بود تا بسال 264 که مرگش در رسید.
شورش سالار زنگان و غیبت امام دوازدهم شیعیان اثنی عشری و ظهور اسماعیلیان که اسماعیل فرزند جعفر صادق را از پس وی امام می دانستند از حوادث مهم دوران معتمد بود.
شورش زنگ عواقب بسیار داشت که از جمله استحکام دشمنی موفق و ابن طولون ولایتدار مصر بود.موفق در اینکار حسن تدبیر نداشت اگر با ابن طولون که او را بر ضد شورشیان زنگ کمک داده بود مماشات کرده بود میتوانست همه همت و نیروی خود را بریشه کن کردن زنگان صرف کند و از آن پیش که خطر بزرگ شود نابودشان کند.وقتی فتنه بزرگ شد تقریبا همه منابع کشور در آن پیکارهای مستمر که موفق بر ضد شورشیان زنگ میکرد نابود شد و در آن آشفتگیها مردم از خراج دادن سرباز زدند و قوت خلافت سستی گرفت و ولایتداران خودسری پیشه کردند.
در نتیجه ضعف مالیه دولت، موفق که عهده دار جنگ سالار زنگان بود از احمد ابن طولون کمک خواست و همراه نحریر خادم نامه ای بدو فرستاد و تقاضا کرد دربار خلافت را بمال مدد دهد تا پیکار شورشیان زنگ را ادامه تواند داد و چون معتمد ازقضیه خبر یافت نامه ای بابن طولون نوشت و بفرمود تا خراج مصر را با آن بنده و اسب و شمع که میباید داد بدار الخلافه گسیل دارد و هم نامه دیگر محرمانه از خلیفه بابن طولون رسد که نوشته بود موفق فرستاده ای بمصر روان داشته تا از اخبار آن دیگر آگاه شود و بابن طولون سفارش کرده بود احتیاط خویش را بدارد که موفق نامه ها بفرماندهان مصر نوشته تا همه را با وی بد دل کند.
با وجود این ابن طولون بخلاف رضای خلیفه 000/100/2 دینار با قاصد موفق فرستاد و او را تا عریش بدرقه کرد که از حقیقت کارها آگاه بود و میدانست از شورش زنگ برای دولت عباسی چه خطرها است.
اما موفق کار ابن طولون را سپاس نداشت و نامه ای خشونت آمیز بدو نوشت و به موسی بن بغا اشاره کرد تا ولایت مصر را به ماجور ولایتدار شام دهد و ابن طولون را به شام آرد موسی فرمان ولایت مصر را پیش ماجور فرستاد ولی ماجور فرمان را بنزد ابن طولون نفرستاد که میان ایشان خویشی بود بعلاوه قوت مقابله با ابن طولون را نداشت.موسی بن بغا نیز از بسط نفوذ ابن طولون بیمناک شد که ولایتداری وی بر شام و مصر قدرت خلیفه و ترکان را بخطر داشت از اینرو با نیروئی سوی رقه رفت و پیکار ابن طولون را آماده شد و ده ماه در آنجا بود و فرصت میجست اما کارش آشفته شد که سپاهیان بطلب مقرری بشوریدند و موسی ناچار ببغداد رفت و بیمار شد و بسامره رفت و در آنجا بمرد.
موفق چون نتوانست ابن طولون را از مصر دور کند وی را از مرزهای شام عزل کرد ولی آن دیار بشورید و ناچار بفرمان خلیفه بار دیگر ولایت شام را بدو دادند و ابن طولون با سپاه سوی شام رفت و شهرهای بزرگ باطاعتش درآمد و در رقه مقام گرفت اما اقامتش نپائید که عباس فرزند وی در مصر فتنه کرد و بناچار راه مصر پیش گرفت و در آنجا خبر آمد که لؤلؤ ولایتدار رقه یاغی شده و بار دیگر بشام بازگشت و خمارویه فرزند خویش را بحکومت مصر گذاشت در راه شام خبر رسید که مردم طرسوس بشوریده اند و حاکم وی را رانده اند و ابن طولون بطرسوس رفت.
مستعین که سرگرمی موفق را بجنگ سالار زنگان فرصتی دید بسال 269 از سامره به عنوان شکار در آمد ابن طولون از فرماندهان خویش دو تن را بفرستاد تا در رقه منتظر وی باشند راه خلیفه از موصل و جزیره بود.موفق صالح بن مخلد را بنزد اسحاق ابن کنداج ولایتدار آن دیار فرستاد تا خلیفه را از راه بازگرداند و همراهان وی را توقیف کند و وعده ای بسیار بدو داد.و چون معتمد به حدیثه رسید ابن کنداج بدیدار وی شد و باخلاص تظاهر کرد و او را براه سامره باز برد اما نگذاشت بقصر خلافت در آید که موفق او را از دخالت در کارهای دولت باز داشته بود گویند یکبار وی به سیصد دینار محتاج شد و بدست نیاورد بگفتار سیوطی: «معتمد نخستین خلیفه بود که مقهور و محجور شد و کس بر او گماشتند.»
بعد از مرگ احمد بن طولون دشمنی میان موفق و طولونیان مصر برقرار بود و خمارویه پسر احمد بر منبرها موفق را لعن میگفت و هم او واسطی دبیر پدر را با سپاه فراوان بشام فرستاد و از دریا نیز ایشان را بکشتیها مدد داد، موفق بمقابله از بغداد بیرون شد و هم ابن کنداج ولایتدار موصل و محمد بن ابی الساج ولایتدار ارمنستان را با کمک خواست و دمشق را بگرفتند خمارویه بناچار شخصا پیکار شام را آماده گشت و بسال 273 وارد دمشق شد و از آنجا عزم موصل کرد و عاقبت میان ولایتدار مصر و دربار خلافت صلح شد و موفق و خلیفه و مفوض صلحنامه را انشا و تحریر کردند.از جمله شرایط این بود که خمارویه و فرزندان وی سی سال امارت مصر و شام کنند و خمارویه فرمان داد تا دیگر موفق را بر منبرها لعن نگویند بلکه وی را با خلیفه دعا گویند.
دوران معتمد ایام حوادث و بلیات بود.ابن اثیر گوید در اوائل سال 278 میان کسان وصیف خادم و بربران جنگ در گرفت و گروه بسیار کشته شد و هم در این سال موفق از پس ابتلا بنقرس در گذشت.مرض چنان سخت بود که قادر بسواری نبود و تختی با قبه ای داشت که بر آن می نشست و خادمی پیوسته برف بر پای وی می نهاد از آن پس پایش داء الفیل گرفت و چهل کس بنوبت تخت وی را بر دوش میبردند، روزی بحاملان گفت: «از برداشتن من تنگدل شده اید بخدا آرزو دارم یکی از شما باشم که بار بسر بردارم و تندرست باشم.» و هم او گفته بود: «صد هزار کس از دیوان من عطا میخورند و در صف آنان بدبخت تر از من نیست.
موفق در صفر 278 بخانه خویش بازگشت و از جهان درگذشت یاران وی معتمد و فرزندان او را از مدائن بیاوردند و موفق را در رصافه بخاک کردند.
از پس مرگ موفق ابو العباس پسرش به تعزیت نشست و فرماندهان سپاه گرد آمدند و با او بخلافت از پس مفوض فرزند خلیفه بیعت کردند و لقب وی معتضد شد و قدرت پدر را بکف آورد و کار معتمد سستی گرفت و بناچار مفوض فرزند خویش را از ولایتعهد برداشت ولیعهدی را به ابو العباس معتضد داد و از پس چند ماه که بمرد گفتند وی را مسموم کرده اند.دوران خلافت معتمد بیست و سه سال بود که همه فتنه و آشوب بود گروهی از معروفترین محدثان و دانشوران چون بخاری و مسلم و ابو داود و ترمذی و ابن ماجه و محمد بن عبد الحکم مورخ معروف مصر و قاضی بکار و جز آنها بدوران وی بودند.
منبع
حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام ج 2