قاهر (خلیفه عباسی)
از پس مرگ مقتدر محمد بن معتضد بخلافت رسید و لقبش قاهر شد.بدوران او فتنه ها بود.هنوز سال بسر نرفته بود که سپاه بشورید و بزرگان دولت و مونس فرمانده سپاه و ابن مقله وزیر بخلع وی و نصب یکی از فرزندان مکتفی همسخن شدند اما خبر بقاهر رسید که همه را بگرفت و بکشت و نامزد خلافت را میان دو دیوار بگل کرد.
قاهر بسختی و سنگدلی شهره بود همیشه زوبینی با خود داشت و چون می نشست آنرا پیش رو مینهاد و با هر که خشم میکرد در دم او را بزوبین میکشت.از اینرو آشوبهای که پیش از او بود فرو نشست و آنها که بهر بهانه بجان خلفا دستبرد میزدند به جای خود نشستند بگفته سیوطی: «منتقم را نیز به القاب وی افزوده بودند و بر سکه رقم میزدند.»
بگفته صولی، قاهر مردی جسور و خونخوار و بد سیرت و متلون و شرابخوار بود و اگر سلامت نفس حاجب وی سلامه نبود مردم بسیار را بکشتن داده بود.
از میان توطئه گران بر ضد قاهر فقط ابن مقله جان از غائله بدر برد اما خانه اش را بسوختند و خانه کسانش غارت کردند و چون فتنه بخفت قاهر مستمری سپاه را بداد که دلخوش شدند و کار وی استقرار یافت.اما گروه ساجیان یعنی پیروان ابن ابی الساج که از سرداران معتمد بود و هم جماعتی از نگهبانان که از صولت قاهر بیمناک بودند و تحریک ابن مقله در ایشان کارگر افتاد، بار دیگر بشوریدند و چون شنیدند قاهر در خانه مونس سردابها آماده میکند هیجانشان فزون شد که پنداشتند برای مجازات سران ایشان مهیا میشود.
ابن اثیر گوید: «قاهر با ساجیان و نگهبانان خشونت آغازید و مقاصد ایشان را انجام نداد و هم در خانه خویش پنجاه سرداب بساخت و درهای آن را محکم کرد گفتند که سردابها را برای ساجیان و نگهبانان کرده است و کینه و بیمشان را برانگیخت و هم در آن ایام گروهی قرمطی را از فارس ببغداد آوردند و خلیفه بفرمود تا همه را در سردابهای قصر بزندان کردند و نهانی با ایشان مواضعه کرد تا بکمکشان از خطر ساجیان و نگهبانان آسوده شود.»
از معاریف دوران قاهر یکی ابن درید بود که بگفته مسعودی: «در شعر مهارت داشت و در لغت، تالی خلیل بود.» بگفته مؤلف الفخری: «قاهر از پس سقوط روزی بر جامع منصور ایستاد و صدقه خواست، اینکار را به تقبیح مستکفی میکرد که بر او سخت گرفته بود.یکی از هاشمیان وی را برد و پانصد درم بدو داد و چون مستکفی خبر یافت بگفت تا از خروج وی مانع شدند و همچنان محبوس ببود تا بسال 339 بدوران طائع در پنجاه و سه سالگی بمرد.
منبع
حسن ایراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج2