هاشم بن عبد مناف

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۰۵ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

«هاشم بن عبدمناف» نياى دوم پيامبر اسلام صلی الله علیه وآله است. او در زمان خود، سيادت و رياست قريش در مكه را بر عهده داشت و به کرامت و جوانمردی معروف بود. پى‌ريزى مسافرتهای تجاری قريش در تابستان و زمستان -که در سوره قریش نیز به آن اشاره شده- از كارهاى مفید هاشم بوده است.

ولادت

«هاشم» فرزند عبدمناف، نامش «عمرو» و لقبش «علاء» بود. برادران او «عبدشمس»، «مُطلب» و «نوفل» مى باشند. ميان اهل تاريخ معروف است كه: هاشم با عبدشمس همزاد (دوقلو) بوده و هنگام تولد، انگشت هاشم به پيشانى برادرش، عبدشمس چسبيده بود. موقع جدا كردن آنان، خون بسیارى جارى شد و اين پيشامد سبب شد كه مردم آن را به فال بد گيرند.[۱]

حلبى در سيره خود مى نويسد: اين فال بد، اثر خود را بخشيد، زيرا جنگ و خونريزى پس از اسلام، ميان بنى عباس از فرزندان هاشم و بنى اميه - كه از صلب عبدشمس بودند - حكم فرما بود.[۲]

يكى از خصوصيات اولاد «عبدمناف» - كه در اشعار و ادبيات عرب منعكس است - اين است كه آنها در نقاط مختلف جان سپرده اند: مثلا «هاشم» در غزه (از شهرهاى فلسطين)، «عبدشمس» در مكه، «نوفل» در عراق و «مطلب» در يمن جان سپرده اند.[۳]

فعالیت‌ها و خدمات هاشم

يك نمونه از ویژگی ها و محاسن «هاشم» اين است كه هر موقع هلال ماه «ذى الحجه» ديده مى شد، بامدادان به سوى كعبه مى آمد و به ديوار كعبه تكيه كرده و خطبه اى به شرح زير مى خواند:

گروه قريش! شما عاقل ترين و شريف ترين گروه عرب هستيد. نژاد شما بهترين نژادها است. خدا شما را در كنار خانه خود جاى داده و اين فضيلت را براى شما از ميان ساير فرزندان اسماعيل اختصاص داده است. هان، اى قوم من! زائران خانه خدا در اين ماه، با شور عجيبى به سوى شما روى مى آورند، آنان مهمانان خدايند، پذيرائى آنها بر عهده شما است. در ميان آنها افراد تهى دست - كه از نقاط دور دست مى آيند - بسيار است. سوگند به صاحب اين خانه، اگر قدرت و توانايى داشتم كه از مهمانان خدا پذيرائى كنم، هرگز از شما تقاضاى كمك نمى كردم، ولى فعلا آن چه مقدورم هست و از راه حلال كسب كرده ام در اين راه مصرف مى كنم. و شما را سوگند مى دهم به احترام اين خانه، مبادا كسى مالى را بذل كند كه آن را از راه ستم به دست آورده است، يا در دادن و بذل آن دچار ريا يا اكراه و اجبار گردد و اگر كسى در مساعدت، رضايت خاطر نداشته باشد از انفاق خوددارى نمايد.[۴]

زمامدارى هاشم از هر جهت به سود مكيان بود و در بهبود وضع زندگى مردم تأثير زياد داشت. در سال هاى قحطى، كرم و جوانمردى او مانع از آن بود كه مردم رنج قحطى را احساس كنند.

از گام هاى برجسته او در راه بالا بردن بازرگانى مكيان، پيمانى بود كه با امير «غسّان» بست. اين اقدام سبب شد كه برادرش «عبدشمس» با امير حبشه و «مُطلب» و «نوفل» دو برادر ديگر وى، با امير «يمن» و شاه «ايران» معاهده ببندند تا كالاهاى بازرگانى دو طرف، با كمال آزادى و اطمينان به كشور يكديگر صادر شود؛ اين معاهده، مشكلات زيادى را حل كرد و بازارهاى زيادى را در مكه پديد آورد كه تا طلوع اسلام باقى بود.

علاوه بر اين، از كارهاى پر سود «هاشم»، پى ريزى مسافرت قريش در تابستان به سوى «شام» و در زمستان به جانب «يمن» بود و اين شيوه تا مدتى پس از اسلام نيز ادامه داشت؛ چنانکه در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است: «لِإِيلافِ قُرَيْشٍ * إِيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتَاءِ وَالصَّيْفِ * فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَيْتِ * الَّذِي أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَآمَنَهُم مِّنْ خَوْفٍ». (سوره قریش، 1-4)

حسادت امية بن عبدشمس

«اميّه» فرزند عبدشمس، برادرزاده «هاشم» بر عظمت و بزرگى عموى خود حسد ورزيد و با بذل و بخشش، خواست که قلب هاى مردم را به سوى خود جلب كند، ولى على رغم كوشش ها و كارشكنى هاى زياد، نتوانست روش «هاشم» را تعقيب كند و بدگويى هاى وى، بر عظمت و عزت هاشم افزود.

آتش حسادت در درون «اميه» زبانه مى كشيد، سرانجام عموى خود را وادار كرد تا پيش بعضى از دانايان عرب (كاهن) بروند و هر كدام مورد تحسين او قرار گرفت، زمام امور را به دست گيرد. عظمت «هاشم» مانع از اين بود كه با برادرزاده خود به نزاع برخيزد، ولى اصرار «اميه» وى را مجبور كرد كه با دو شرط به اين كار اقدام كند: یکی اینکه هر كدام از اين دو نفر كه محكوم شود، صد شتر در روزهاى حج قربانى كند. و دیگر اینکه، شخص محكوم بايد ده سال از مكه بيرون برود.

از حسن اتفاق، داناى عرب (كاهن عسفان) تا چشمش به هاشم افتاد، زبان به مدح وى گشود و طبق قرارداد، «اميه» مجبور شد جلاى وطن كند و ده سال در شام اقامت گزيند.[۵]

آثار اين حسد موروثى، 130 سال پس از اسلام نيز ادامه داشت و جناياتى به بارآورد كه در تاريخ بى سابقه است. داستان گذشته، علاوه بر اين كه آغاز عداوت دو طايفه را روشن مى كند؛ علل نفوذ امويان را در محيط شام نيز واضح مى سازد و معلوم مى شود كه روابط كهن امويان با اهالى اين مرز و بوم، مقدمات حكومت بنی امیه را در اين مناطق فراهم ساخته بود.

ازدواج و فرزند هاشم

«سلمى» دختر «عمرو خزرجى» زن شريفى بود كه از شوهر خود طلاق گرفته و حاضر نبود با كسى ازدواج كند. «هاشم» در يكى از مسافرت هاى خود به شام، موقع مراجعت در يثرب (مدينه)، چند روزى اقامت گزيد و از «سلمى» خواستگارى كرد.

عظمت و بزرگى «هاشم» و ثروت و جوانمردى او و نفوذ كلمه وى در ميان قريش، توجه سلمی را جلب كرد و با دو شرط حاضر شد با وى ازدواج كند: يكى از آن دو شرط اين بود كه موقع وضع حمل، در ميان قوم خود باشد. مطابق اين قرارداد، پس از آن كه مدتى با «هاشم» در مكه به سر برد، موقع ظهور آثار حمل به «يثرب» مراجعت كرد و در آن جا پسرى به دنیا آورد، او را «شيبه» نام نهادند كه بعدها به نام «عبدالمطلب» مشهور شد و علت اين لقب را مورخان چنين مى نويسند: وقتى هاشم احساس كرد كه آخرين دقايق عمر خود را مى گذراند، به برادر خود «مطلب» چنين گفت: أدرك عبدك شيبة، يعنى غلام خود شيبه را درياب. چون «هاشم» (پدر شيبه) فرزند خود را غلام «مطلب» خوانده بود؛ از اين رو، وى به نام «عبدالمطلب» اشتهار يافت.

مطابق نقل دیگر: روزى يك نفر از مكيان، از كوچه هاى يثرب عبور مى كرد، ديد تعداد زيادى از بچه ها تيراندازى مى كنند، هنگامى كه يكى از بچه ها مسابقه را برد، فورا گفت: انا ابن سيد البطحاء، منم فرزند آقاى مكه. مرد مكى، پيش رفت و پرسيد: تو كيستى؟ جواب شنيد شيبه فرزند هاشم بن عبدمناف. آن مرد پس از مراجعت از يثرب به مكه «مطلب» برادر هاشم و رئيس مكه را از جريان آگاه ساخت. عمو، به فكر برادرزاده خود افتاد، از اين جهت رهسپار «يثرب» شد. قيافه برادرزاده كه قيافه برادر را در نظر «مطلب» مجسم مى كرد، موجب شد كه اشك از چشمان «مطلب» سرازير گردد و بوسه هاى شور و شوق را رد و بدل كنند. مقاومت مادر و ممانعت او از بردن فرزند وى، تصميم برادر را مؤكد و محكمتر كرد. سرانجام، «مطلب» به آرزوى خود رسيد و پس از دريافت اجازه از طرف مادر، «شيبه» را بر ترك اسب خود سوار كرد و عازم مكه گرديد. آفتاب سوزان عربستان در راه، صورت نقره فام برادرزاده را تيره و لباس هاى او را فرسوده و كهنه ساخت. از اين رو، مكيان موقع ورود «مطلب» به مكه، گمان كردند كه اين جوان، غلام مطلب است و به يكديگر مى گفتند: اين جوان (شيبه) غلام مطلب است؛ با اين كه «مطلب» مكرر مى گفت: مردم! اين برادرزاده من است. اين توهم و گفتار كار خود را كرد و سرانجام برادرزاده مطلب به لقب «عبدالمطلب» معروفيت يافت.[۶]

همچنین گفته شده: علت اين كه وى را «عبدالمطلب» خواندند اين بود كه وى، در دامان پرمهر عموى خود «مطلب» پرورش يافته بود و در عرف عرب به منظور تقدير از خدمت هاى مربى، چنين كسانى را عبد و غلام آن شخص مى خواندند.

پانویس

  1. تاريخ طبرى، ج 2، ص 13.
  2. سيره حلبى، ج 1، ص 5.
  3. همان.
  4. همان، ج 1، ص 6-7.
  5. الكامل في التاريخ، ج 2، ص 10.
  6. همان، ج 2، ص 6؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 8-9؛ سيره حلبى، ج 1، ص 8.

منابع