عصمت
عصمت در لغت به معناى منع كردن و بازداشتن است و به همين معنا در برخى از آيات و روايات به كار رفته است كه نمونه هايى از آن را بيان مى كنيم: الف. (لا عاصِمَ الْيَوْمَ مِنْ أَمْرِ اللّه إِلاّ مَنْ رَحِمَ);[1] امروز هيچ كس را از قهر خدا جز به لطف او پناه نيست. (تنها رحمت او است كه مانع از عذاب مى گردد). ب. (وَ اللّه يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ);[2] خدا تو را از شر و آزار مردمان محفوظ خواهد داشت. ج. «الاعتبارُ يُفيدُ العِصمَة»;[3] عبرت گيرى (از كارهاى ديگران) مصونيت آدمى را به دنبال دارد (و از آزمودن دوباره ى اعمال ناپسند جلوگيرى مى كند). د. «إنَّ التَقوى عِصمَة لَكَ فِى حَياتِك»;[4] تقواى الهى (از آلودگى به گناه) بازتان مى دارد. گفتنى است كه بازداشتن و منع كردن، همواره با جبر و اكراه همراه نيست; بلكه در مورد كسى كه به پند و اندرز بسنده مى كند و دايره ى اختيار ديگرى را تنگ نمى نمايد نيز مى توان اين واژه را به كار گرفت.[5] از سوى ديگر، از ديدگاه آيات و روايات، پيامبران و امامان از هر گونه گناه و خطايى در امان اند. براى بيان اين حقيقت، الفاظ و تعابير گوناگونى به كار رفته كه واژه ى عصمت نيز يكى از آن ها است;[6] چنان كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)مى فرمايد: «أنَا وَ عَلى وَ الحَسن وَ الحُسَين وَ تِسعَة مِن وُلدِ الحُسَين مُطَهَّروُن مَعصومُون»;[7] من و على و حسن و حسين و نُه نفر از فرزندان حسين، پاك و معصوم هستيم. امير مؤمنان على(عليه السلام) نيز با اشاره به اين حقيقت كه خداى حكيم را نشايد كه به اطاعت و پى روى همه جانبه از كسى فرمان دهد كه از آلوده شدن به گناه در امان نيست، مى فرمايد: «انّما امَرَ اللّه عَزوَجَل بِطاعَة الرَسول لانَّهُ مَعصوم مُطَهّر لا يَأمُر بِمَعصيتِه»[8]; دليل آن كه خداوند مردم را به اطاعت (همه جانبه) از پيامبر مى خواند آن است كه وى پاك و معصوم است و به گناه فرمان نمى دهد. اين، تنها نمونه هايى است از رواياتى كه پيشينه ى كاربرد واژه ى عصمت را مى نمايانند و بر اين پندار كه پيدايش اين اصطلاح، سال ها پس از ظهور اسلام و در زمان رواج انديشه هاى كلامى بوده است،[9] خط بطلان مى كشند، با اين همه، براى بهره گيرى از معارف دينى نبايد تنها از واژه هايى سراغ گرفت كه به تدريج در معناى امروزى شان به كار رفته يا در اين معانى رواج يافته اند. قرآن كريم، بى آن كه واژه ى عصمت را به كار گيرد، با بيان هاى گوناگون دامان انبيا و اوليا را از هر گونه گناه و خطايى مى زدايد.[10] پيامبر گرامى اسلام و اميرمؤمنان نيز افزون بر اين واژه، تعابير ديگرى به كار مى برند كه در رسايى و گويايى، چيزى از آن كم ندارد; چنان كه پيامبر اكرم در تفسير آيه ى تطهير مى فرمايد: «فَانَا وَ اهل بيتى مُطَهَّرون مِن الذنُوب»[11]; من و اهل بيتم از گناه پيراسته ايم. [1]. سوره ى هود، آيه ى 43 (ترجمه ى الهى قمشه اى). [2]. سوره ى مائده، آيه ى 67. [3]. ميزان الحكمة، ج 6، ص 342. [4]. همان، ص 343. [5]. ر.ك: مقاييس اللغة، ج 4، ص 331; و بحارالانوار، ج 17، ص 94. [6]. انديشمندان مسلمان با بهره گيرى از آيات و روايات و بر پايه ى مبانى پذيرفته شده در مكاتب مختلف كلامى، تعاريف گوناگونى از عصمت به دست داده اند كه كم و بيش با يك ديگر تفاوت هايى نيز دارند. (براى نمونه ر.ك: ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 7، ص 9; بحار الانوار، ج 17، ص 94; شرح المواقف، ج 8، ص 280; شرح المقاصد، ج 4، ص 312; تنزيه الانبياء، ص 19; و الالهيات، ج 3، ص 161). فاضل مقداد در تعريف عصمت مى گويد: «عصمت، لطفى است كه خداوند در حق مكلف به جاى مى آورد، به گونه اى كه انگيزه اى براى ترك اطاعت و يا انجام معصيت در او باقى نمى ماند، هر چند اين لطف، توان انجام گناه را از وى نمى ستاند» (ارشاد الطالبين، ص 301 - 302). اين متكلم برجسته ى اماميه، در ادامه، اسباب تحقق لطف الهى را چنين بر مى شمارد: الف. برخوردارى از ملكه اى كه آدمى را از اقدام بر معاصى باز مى دارد; ب. آگاهى كامل از پى آمدهاى اعمال زشت و زيبا; ج. ترس از مؤاخذه بر ترك اولى. [7]. بحارالانوار، ج 25، ص 201; و ينابيع المودة، ب 77، ص 445. [8]. موسوعة الامام على بن ابى طالب، ج 2، ص 248. [9]. ر.ك: عصمة الانبياء، (رسالة التقريب، العدد الثانى)، ص 133. [10]. ر.ك: پژوهشى در عصمت معصومان، ص 114ـ109 و 160ـ157 و 207ـ196 و 306ـ285. [11]. الدر المنثور، ج 5، ص 199.
سوال : اگر عصمت امرى اعطايى باشد، آيا مصونيت پيامبران و امامان از گناه، جبرىنخواهد بود؟ در اين صورت، دليل برترى آنان بر ساير انسان ها چيست؟ جواب : جبرى يا اختيارى بودن عصمت، اولين و مهم ترين پرسشى است كه اين مسئله، پيش چشم خردمندان مى نهد;[1] چرا كه ارزش آدمى به اراده ى آزاد و اختيار او است و جبرى انگاشتن عصمت، معصومين را به ماشين خودكارى تبديل مى كند كه نه شايسته ى الگو شدن براى ديگران اند و نه سزاوار پاداش فراوان. اختيار آمد عبادت را نمك ورنه مى گردد به ناخواه اين فلك گردش او را نه اجر و نه عقاب كه اختيار آمد هنر وقت حساب جمله عالم خود مسبِّح آمدند نيست آن تسبيح جبرى مزدمند.[2] اين مشكل به سادگى قابل حل است. سير اختيارى انسان داراى دو ركن اساسى است: علم و اراده. ما اگر دچار معصيت مى شويم، يا نسبت به زشتى گناه آگاهى كامل نداريم و يا از اراده اى قوى براى ترك آن برخوردار نيستيم. هر چه اين دو عامل تقويت شوند، دايره ى گناهان آدمى، تنگ تر و تنگ تر خواهد شد. معصومين كسانى هستند كه هم از نظر شناخت چنان اند كه زشتى و ناپسندى هر كار بدى را به چشم دل مى بينند و هم به لحاظ اراده چنان قدرتى دارند كه طوفان غرايز حيوانى، عنان اختيار را از كف آنان نمى ربايد. همه ى ما مرتبه اى از چنين مصونيت هايى را تجربه نموده ايم; به عنوان مثال، خوردن برخى از نجاسات، حتّى به فكر هيچ عاقلى هم خطور نمى كند، چه رسد به اين كه جامه ى تحقّق پوشد.[3] امّا مسئله به همين جا خاتمه نمى يابد. پرسشى كه هنوز ذهن آدمى را به خود مشغول مى دارد، اين است كه چرا اين علم و اراده ى آن چنانى، در انحصار گروه اندكى است؟ درست است كه راه حل ذكر شده، مشكل اختيار معصومين را چاره مى كند، اما هم چنان دليل برترى آنان بر سايرين، بى پاسخ مانده است. پيامبر و امام معصوم، گناه را هم چون ماده ى سمّى مى بيند; از اين رو، فكر انجام آن را نيز در سر نمى پروراند. ما نيز اگر چنان علم و اراده اى داشتيم، از عصمت كامل برخوردار مى شديم. فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مى كرد.[4] اين پرسش اساسى كه گاه از آن با عنوان «موهبتى بودن عصمت» ياد مى شود، با پاسخ هاى مختلفى رو به رو شده است.[5] يكى از آن ها كه در تأييد آن، از روايات مختلفى مى توان سود جست، راه حل اين مشكل را در علم پيشين الهى جست و جو مى كند. به اين بيان كه خداوند پيش از آفرينش آدميان، با علم ازلى خود مى دانست كه گروهى از آنان، بيش از سايرين از اختيار خود بهره مى گيرند و حتّى اگر مورد موهبت هاى ويژه قرار نگيرند، با اعمال اختيارى خود، سر آمد همگان خواهند شد. اين منزلتى كه اينان با سير اختيارى خويش بدان مى رسيدند، سبب گرديد كه خداوند، موهبت ويژه ى خويش را به آنان عطا نمايد و ايشان را از علم و اراده اى برخوردار كند كه به واسطه ى آن، به مصونيت كامل برسند و در پرتو آن، راه نمايانى مطمئن براى همه ى افراد بشر گردند. به عبارت ديگر، دليل اعطاى چنين موهبتى، علاوه بر پاداش به خود آن ها، فراهم نمودن وسايل هدايت براى ساير انسان ها است.[6] اين نكته را مى توان به خوبى از فرازهاى آغازين دعاى ندبه استفاده نمود. هم چنين در روايتى از امام صادق(عليه السلام) در باره ى موهبت هاى ويژه ى پيامبران، چنين آمده است: از آن جا كه خداوند به هنگام آفرينش پيامبران، مى دانست كه آنان از او فرمان بردارى مى كنند و تنها او را عبادت نموده، هيچ گونه شركى روا نمى دارند از موهبت هاى ويژه ى خويش، برخوردارشان ساخت. پس اينان به واسطه ى فرمان بردارى از خداوند به اين كرامت و منزلت والا رسيده اند.[7] [1]. برخى از نويسندگان از آن جا كه نتوانسته اند راهى براى جمع ميان عصمت و اختيار بيابند، بِه تر آن ديده اند كه اصل اين فضيلت را انكار كنند. بر اساس اين ديدگاه «اگر پيامبر معصوم باشد، در كارهايى كه انجام مى دهد يا از آن ها دست مى كشد، امتيازى بر ديگران نخواهد داشت; اما زندگى غير معصومانه ى پيامبر، شأن و منزلت او را بالا مى برد و نشانه ى اين است كه در جهاد اكبر و مبارزه با نفس امّاره موفق بوده و در غالب اوقات، راه و هدف درست را شناخته و از آن پى روى كرده است». ر.ك: مقارنة الاديان، ج 3، ص 126. [2]. مثنوى معنوى، دفتر سوم، ابيات 9ـ3287. [3]. راه نماشناسى، ص 115. براى آشنايى با تبيين هاى ديگرى از اختيارى بودن عصمت، ر.ك: تلخيص المحصّل، ص 369; ارشاد الطالبين، ص 301; كشف المراد، ص 365; الالهيات، ج 3، ص 159; الصحيح من سيرة النبى الاعظم، ج 3، ص 297; امام شناسى، ج 1، ص 80; امامت و رهبرى، ص 174; تنزيه انبيا از آدم تا خاتم، ص 19; گوهر مراد، ص 379; انيس الموحدين، ب 3، ف 2; و فلسفه ى وحى و نبوت، ص 218. [4]. ديوان حافظ. [5]. براى نمونه، ر.ك: پرسش ها و پاسخ هاى مذهبى، ج 1، ص 165; راه نماشناسى، ص 121; و امام شناسى، ج 1، ص 114. [6]. پژوهشى در عصمت معصومان، ص 66; هم چنين ر.ك: بحارالانور، ج 17، ص 94; مصنفات الشيخ المفيد، ج 5 (تصحيح الاعتقاد) ص 128; و مقالات الاسلاميين، ج 1، ص 301. [7]. بحارالانوار، ج 10، ص 170.
سوال : قرآن كريم به صراحت از عصيان و نافرمانى پيامبران خبر مى دهد،چگونه مى توان از اين آيات چشم پوشيد و پيامبران را معصوم دانست؟
جواب : آياتى از قرآن كه به ظاهر از نافرمانى پيامبران خبر مى دهند و به نكوهش از برخى از اعمال آنان مى پردازند، به صورتى گسترده در كتاب هاى روايى، تفسيرى و كلامى به بحث گذاشته شده، معناى حقيقى آن ها مورد موشكافى قرار گرفته است.[1] در اين جا به جاى آن كه به بررسى تك تك اين آيات بپردازيم، چند نكته ى كلى را براى دست يابى به دركى عميق تر از آن ها گوشزد مى كنيم.
1. واژه هايى هم چون عصيان، استغفار، توبه و ذنب نبايد ره زن انديشه گردد و بى درنگ معناى متداول عرفى را در ذهن بنشاند. كاربرد اين كلمات، گستره ى وسيعى دارد و تنها در قلمرو محرّمات شرعى محدود نمى گردد.[2] براى مثال، سرپيچى از فرمان هاى استحبابى و ارشادى نيز نوعى عصيان است; هر چند كار حرامى را براى كسى كه عصيان ورزيده، رقم نمى زند. استغفار و توبه نيز، بسته به ميزان قرب و منزلت آدمى معناى متفاوتى مى يابد; به گونه اى كه نه تنها در مورد حرام هاى شرعى بلكه در باره ى اعمال پسنديده اى كه براى مقرّبان درگاه الهى ناپسند است نيز مى توان از توبه و مغفرت سخن گفت. هم چنين «ذنب» به معناى كارى است كه پى آمدى ناگوار دارد و بر اين اساس، مبارزات پيامبر اكرم با بت پرستى را نيز مى توان از زبان مشركان، ذنبى نابخشودنى به شمار آورد،[3] كه به گفته ى قرآن كريم خداوند با فتح مكّه اين گناه را مى بخشايد و پيامبرش را از پى آمدهاى ناگوار آن ايمن سازد: (إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللّه ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ يُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَ يَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً)[4].
2. از ديدگاه روايات، يكى از نكاتى كه در زبان شناسى قرآن كريم بايد مورد توجه قرار گيرد، اين است كه برخى از آيات به شيوه ى «ايّاكَ اعنى وَ اسمَعى يا جارة»[5] نازل شده اند.[6] اين جمله در زبان عربى تقريباً برابر با ضرب المثلى فارسى است كه مى گويد: «در، به تو مى گويم، ديوار، تو بشنو». بر اين اساس، هر چند پيامبر اكرم ترديدى در الهى بودن وحى ندارد، با جملاتى از اين دست مورد خطاب قرار مى گيرد: «اگر در آنچه بر تو نازل كرديم ترديد دارى، از كسانى كه پيش از تو كتاب (آسمانى) مى خواندند، پرسش نما».[7] اين آيه، به هيچ وجه نشان گر دو دلى پيامبر نيست; بلكه راهى براى تحقيق و جست و جو فرا روى مخاطبان قرآن كريم قرار مى دهد و از آنان مى خواهد كه براى برطرف ساختن شك و ترديد خود، از دانشمندان يهودى و مسيحى كه ويژگى هاى پيامبر خاتم را مى دانند، پرسش نمايند.[8]
هم چنين، در آيه اى ديگر، رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين كه به خواسته ى گروهى سست ايمان تن داده و آنان را از شركت در جهاد معاف داشته است، چنين بازخواست مى شود: (عَفَا اللّه عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ);[9] خدايت ببخشايد، چرا پيش از آن كه (حال) راست گويان بر تو روشن شود و دروغ گويان را بازشناسى به آنان اجازه دادى؟ با اندكى تأمل روشن مى گردد كه عتاب و سرزنش اين آيه، در واقع، دامن گير كسانى است كه بدون داشتن عذرى حقيقى، از شركت در جهاد سرباز مى زنند و بهانه هاى واهى را پشتوانه ى خانه نشينى خود مى سازند.[10] اين گروه اگر هم با مخالفت پيامبر روبه رو مى شدند، در تصميم خود بازنگرى نمى كردند و قداست سرسپردگى در برابر فرمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) را نيز در هم مى شكستند. افزون بر اين كه حضور اين سست ايمانان در جهاد، جز تضعيف روحيه ى ديگران حاصلى نداشت و چنان كه در آيات بعدى همين سوره آمده است[11] به فساد و تباهى مى انجاميد. از آنچه گذشت اين نتيجه به دست مى آيد كه اين آيه، بر خلاف آنچه برخى پنداشته اند[12]، نه تنها پيامبر را سرزنش نمى كند، بلكه با ظاهرى عتاب آلود به ستايش از وى مى پردازد. اين مدحِ عتاب نما بدان معناست كه دل سوزى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) براى مردمان به حدّى است كه حتّى رسوايىِ خطاكاران را نيز نمى پسندد و با موافقت با خواسته ى آنان، پرده از نفاق و دو رويى شان بر نمى گيرد.
3. آنچه گذشت به معناى ناديده گرفتن لغزش هاى پيامبران نيست. بسيارى از كارها كه بر همگان روا است، شايسته ى مقرّبان درگاه الهى نيست، كه «حَسَناتُ الابرارُ سَيئاتُ المُقَرّبين»[13]. چه بسا از معصومان عملى سر زند كه هر چند حرام شرعى نيست، ولى با مقام و منزلت والاى آنان سازگارى ندارد و در اصطلاح «ترك اولى» خوانده مى شود. اين لغزش هاى كوچك به گونه اى در قرآن برجسته گرديده اند كه ظاهر بينان و غير دقيق نگران را به ترديد مى افكند و اين پرسش را پيش روى آدمى قرار مى دهد كه اگر پيامبران معصوم اند، دليل اين همه پافشارى بر لغزش هاى آنان چيست. اميرمؤمنان(عليه السلام)در پاسخ به پرسشى از اين دست، اين نكته را خاطر نشان مى سازند كه يادآورى اين كاستى ها براى آن است كه مردم در بزرگ داشت انبيا به خطا نروند و آنان را در جاى گاه خدايى ننشانند و بدانند كه آفريدگان هر اندازه درجات تعالى را بپيمايند، از كمال ويژه ى الهى فروترند.[14]
[1]. ر.ك: عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 162ـ153; تنزيه الانبياء و تنزيه انبياء از آدم تا خاتم.
[2]. المواقف، ص 361; الميزان، ج 1، ص 137 و پژوهشى در عصمت معصومان، ص 187.
[3]. عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 160; تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 56; مجمع البيان، ج 9، ص 142; و الميزان، ج 18، ص 253.
[4]. سوره ى فتح، آيات 2ـ1.
[5]. ر.ك: مجمع البحرين، ج 3، ص 252، ماده ى جور.
[6]. ر.ك: عيون اخبار الرضا، ج 1، ص 161; بحارالانوار، ج 17، ص 71; و تفسير القمى، ج 2، ص 251.
[7]. سوره ى يونس، آيه ى 94.
[8]. الهدى الى دين المصطفى، ج 1، ص 168; و آموزش عقايد، ج 2ـ1، ص 257.
[9]. سوره ى توبه، آيه ى 43 (ترجمه ى فولادوند).
[10]. بحارالانوار، ج 17، ص 46; و الميزان، ج 9، ص 258.
[11]. سوره ى توبه، آيه ى 47.
[12]. ر.ك: الكشاف، ج 2، ص 274; تفسير البيضاوى، ج 2، ص 185 و
Isma, The Encyclopedia of Religion, V7, p465.
[13]. اين سخن مشهور در برخى از منابع، از احاديث نبوى به شمار آمده است. ر.ك: كشف الغمه، ج 3، ص 45.
[14]. ر.ك: الاحتجاج، ج 2ـ1، ص 249.
سوال : شيعيان بر اساس چه دلايلى امامان خود را معصوم مى دانند؟
جواب : انديشمندان شيعه براى اثبات عصمت امامان از ادلّه ى گوناگونى بهره مى برند كه تبيين آن ها نيازمند كتابى پر حجم و مستقل است; چنان كه علامه حلّى با شرح و بسط اين دلايل، بيش از هزار نكته در اين باره فراهم نموده است.[1] با اين حال، اشاره اى كوتاه به اين ادلّه، خالى از فايده نيست و زمينه ى جست و جوهاى بيش تر و عميق تر را فراهم مى سازد.
1. جدايى ناپذيرى مقام امامت از عصمت[2]
مقام امامت، آن گونه كه از كتاب و سنّت بر مى آيد، در رهبرى سياسى جامعه ى اسلامى خلاصه نمى شود; بلكه دنباله ى نبوّت و كامل كننده ى رسالت است.[3] چنين تصويرى از مسئله، پيامبر و امام را كنار هم مى نشاند و دلايل عقلى عصمت را به قلمرو امامت نيز مى كشاند. با اين تفاوت كه در اين جا، به جاى ابلاغ وحى، از تبيين معارف وحيانى سخن مى رود.
2. قرآن و عصمت امام
الف. آيه ى امامت: قرآن كريم ظالمان را شايسته ى مقام امامت نمى داند[4] و با توجه به آن كه در فرهنگ قرآن، هر گناه كارى ظالم خوانده مى شود،[5]چاره اى جز پذيرش عصمت امام باقى نمى ماند. اين آيه هر چند گفت و گوهاى فراوانى برانگيخته، اما روشنى آن به اندازه اى است كه برخى از مفسران اهل سنّت را نيز به اعترافى چنين واداشته است:
فيه دَليلٌ عَلى عِصمة الانبياء مِنَ الكَبائِر قَبل البِعثة وَ انّ الفاسِق لا يَصلح لَلامامَة[6];
اين آيه دليل بر آن است كه پيامبران (حتّى) پيش از بعثت نيز از گناهان كبيره معصوم اند و فاسقان شايستگى امامت ندارند.
اين مفسّر نام دار اگر پيش فرض هاى ذهنى خود را كنار مى نهاد، ميان امامت و نبوّت فرقى نمى گذاشت و در بيان شرايط امام، بر عدالتِ تنها بسنده نمى كرد; زيرا در آيه ى مورد بحث، سخن بر سر آن است كه ظالمان شايستگى دريافت عهد الهى را ندارند. ما نيز مى پذيريم كه عهد الهى، عنوانى است فراگير كه نبوت و امامت، هر دو، را در بر مى گيرد، اما چگونه اين جمله در يكى از مصاديق عهد، لزوم عصمت را نتيجه مى دهد و در مصداق ديگر آن، از حدّ اشتراط عدالت فراتر نمى رود؟!
ب. آيه ى اولى الامر: در آيه اى ديگر، قرآن كريم همگان را به اطاعت از اولى الامر فرا مى خواند و اين گروه را در كنار پيامبر مى نشاند.[7] اين اطاعت به دليل آن كه قيد و شرطى را به همراه ندارد، اطاعتى همه جانبه و بى چون و چرا است و اين مطلب جز با عصمت اولوالامر سازگار نيست; زيرا سرسپردگىِ اين چنينى تنها در برابر كسى سزاوار است كه از كج روى و كج انديشى در امان است و نه تنها در گفتار، بلكه با رفتار خود نيز مردم را جز به آنچه رضاى خداوند است نمى خواند.[8]
فخر رازى، انديشمند و مفسّر بزرگ اهل سنّت، كه به دليل توانايى زياد در شبهه افكنى، امام المشكّكين خوانده مى شود، دلالت آيه بر عصمت را مى پذيرد، اما منظور از اولو الامر را نخبگان امّت مى داند;[9] در حالى كه پيامبر اكرم در پاسخ به پرسشى در اين باره از امامان دوازده گانه شيعه نام مى برد و آنان را جانشين خود و پيشواى مردم معرفى مى كند.[10]
ج. آيه ى تطهير: آيه ى تطهير از ديگر آياتى است كه به روشنى، عصمت اهل بيت را مى نماياند و بر پاكى و طهارت آنان تأكيد مىورزد.[11] سخن در باره ى اين آيه نيز فراوان است، اما آنچه به طور گذرا مى توان گفت اين است كه بر اساس اين آيه، اراده ى ازلى و تخلف ناپذير الهى بر اين تعلّق گرفته است كه هر گونه رجس و پليدى را از اهل بيت بزدايد و آنان را پاك گرداند. اين حقيقت، با توجه به اين نكته كه قرآن كريم هر گونه آلودگى ظاهرى و باطنى را رجس مى شمارد،[12] تفسيرى جز عصمت بر نمى تابد.
3. عصمت اهل بيت در روايات نبوى
روايات پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)، فضايل فراوانى براى اهل بيت(عليهم السلام) بر مى شمارند كه برخى از آن ها جز با عصمت آنان سازگار نيست. در اين قسمت، از احاديثى كه تنها شيعيان روايت گر آن اند در مى گذريم و به نمونه هايى از آنچه در كتب اهل سنّت آمده است، بسنده مى كنيم.
الف. اهل بيت، همراه و همتاى قرآن: در حديث پر آوازه ى ثقلين، توجّه به دو نكته انديشه ى حق جويان را به عصمت اهل بيت ره نمون مى گردد: يكى آن كه در اين حديث، كتاب و عترت در كنار يك ديگر محور هدايت به شمار آمده اند «ما ان تَمَسّكتُم بِهُما لَن تَضّلوا ابَدا»; ديگر آن كه در اين روايت بر جدايى ناپذيرى قرآن و عترت تأكيد شده است «لَن يَفتَرقا حَتّى يَرِدا عَلىّ الحَوض»; اگر اهل بيت معصوم از گناه و خطا نبودند، پى روى از آنان همواره موجب هدايت نمى گرديد و جدايى ناپذيرى آنان از قرآن، معناى روشنى نمى يافت.[13]
ب. على بن ابى طالب، مدار و معيار حق: براى داورى ميان انسان هاى عادى، چيزى جز حق را نمى توان محور ارزيابى قرار داد. بايد ابتدا حق را شناخت تا ميزان حقانيّت اشخاص بر اساس نزديكى و دورى به اين محور سنجيده شود: «اعرِفِ الحَق تَعرف اهلَه»[14]. تنها كسانى كه خود معيار حق اند و حق برگِرد آنان مى چرخد، معصومان اند و امام على(عليه السلام)به گواهى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، از اين گروه است: «عَلى مَع الحَق وَ الحَقُّ مَعَ عَلى»،[15] «اللّهم ادِر الحَق مَعَ عَلى حيثُ دار»[16].
ج. پى روى از اهل بيت، مايه ى رستگارى: افزون بر حديث معروف سفينه «مَثَلُ اهل بَيتى مَثَل سَفينة نوح»[17] كه اهل بيت را به كشتى نوح همانند مى كند و رستگارى ابدى را با پى روى از آنان پيوند مى زند، احاديث فراوان ديگرى نيز در اين باره مى توان يافت كه روايت زير نمونه اى از آن ها است:
هر كس مى خواهد زندگى و مرگش هم چون حيات و ممات من باشد،... ولايت على و فرزندانش را برگزيند; زيرا آنان هرگز شما را از راه هدايت بيرون نمى برند و به گم راهى نمى كشانند[18].
[1]. ر.ك: الالفين فى امامة اميرالمؤمنين على بن ابى طالب(عليه السلام).
[2]. ر.ك: انوار الملكوت فى شرح الياقوت، ص 204; قواعد المرام، ص 177; كشف المراد، ص 364; نهج الحق، ص 157; ارشاد الطالبيين، ص 333; تنزيه الانبياء، ص 8; عقائد الاماميه، ص 67; معانى الاخبار، ص 133; تلخيص الشافى، ج 1، ص 194; و امام شناسى، ج 1، ص 9.
[3]. الالهيات، ج 4، ص 45ـ26; امامت و رهبرى، ص 51; و پژوهشى در عصمت معصومان، ص 280.
[4]. سوره ى بقره، آيه ى 124.
[5]. العصمة، ص 25; الالهيات، ج 4، ص 121; الميزان، ج 1، ص 276; امامت و رهبرى، ص 168; و بررسى مسائل كلى امامت، ص 46.
[6]. تفسير البيضاوى، ج 1، ص 139.
[7]. سوره ى نساء، آيه ى 59.
[8]. الميزان، ج 4، ص 401ـ387; و ولايت فقيه، ص 72.
[9]. التفسير الكبير، ج 10، ص 116.
[10]. ر.ك: اثبات الهداة، ج 1، ص 501; و ر.ك: ينابيع المودة، ص 495ـ494.
[11]. ر.ك: الميزان، ج 16، ص 313ـ309; العصمة، ص 82ـ69 و 247ـ157; و منشور جاويد، ج 5، ص 320ـ282.
[12]. ر.ك: الالهيات، ج 4، ص 129ـ128; و روح المعانى، ج 22، ص 12.
[13]. الغدير، ج 3، ص 297; راه نما شناسى، ص 376; امامت و رهبرى، ص 75; و بررسى مسائل كلى امامت، ص227.
[14]. بحارالانوار، ج 40، ص 126.
[15]. تاريخ بغداد، ج 14، ص 321.
[16]. سنن الترمذى (الجامع الصحيح) ج 5، ص 633 (كتاب المناقب، باب 20); و المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 135.
[17]. المستدرك، ج 3، ص 163; كنز العمّال، ج 12، ص 94; و الصواق المحرقة، ص 186.
[18]. كنز العمال، ج 11، ص 611، ح 32960.