سیاق آیات

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ سپتامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۹:۰۹ توسط مهدی موسوی (بحث | مشارکت‌ها) (ایجاد صفحه)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

از جمله اصطلاحات رایج در مباحث قرآنی به خصوص «تفسیر»، اصطلاح «سیاق آیات» می باشد.

«سیاق» را می توان از ریشه کلمه «سوق» به معنی حرکت دادن یا جهت دادن دانست؛ نظیر آنچه که در این آیه شریفه آمده است: «و نَسوق المجرمين الى جهنم ورداً»و مجرمان را با حال تشنگى به سوى دوزخ مى‌رانيم(مريم- 86).

با توجه به این معنی، آیاتی را می توان «هم سیاق» برشمرد که دارای یک جهت و سمت و سوی خاص بوده، و آهنگ و موضوع واحدی را دنبال کنند.

همچنین مى‌توان معناى اصطلاحى آن را چنين تعريف كرد: «سياق عبارت است از نوع چينش كلمات يك جمله و پيوند آن با جمله‌هاى پيشين و پسين و محتواى كلى برآمده از آن». يا بگوييم: «سياق كيفيت قرار گرفتن يك لفظ در يك جمله و جايگاه آن و پيوند خاص ميان مفردات يك جمله و جمله‌هاى قبل و بعد است به گونه‌اى كه بتوان از آن معنايى كشف كرد كه از منطوق و مفهوم آيه آشكارا به دست نمى‌آيد، بلكه از لوازم عقلى آن است».

در معناى اصطلاحى «سیاق» نظم و ترتيب جمله‌ها و چينش كلمات مورد نظر است و مطلبى كه از سياق به دست مى‌آيد، بر اساس همان نظم كلمات و جمله‌هاست.

به اين نكته بايد توجه داشت كه سياق گاهى مربوط به متن است و گاهى مربوط به چگونگى تلفظ و اداى جمله از سوى متكلم، كه مى‌توان به آن «سياق آوايى» گفت.

يك جمله ممكن است طورى تلفظ شود كه معناى جمله خبرى بدهد و ممكن است عين همان جمله به گونه‌اى ادا شود كه معناى استفهام انكارى بدهد. البته امروزه با علامت‌گذارى‌هاى معمول در ويراستارى، نوع جمله تعيين مى‌شود، ولى ما در اينجا با سياق متن بدون در نظر گرفتن چگونگى تلفظ آن سر و كار داريم.

در علم اصول دلالت سياق در بحث حجيت ظواهر مطرح شده و از آن به عنوان «دلالة الاقتضاء» ياد كرده‌اند كه در برابر «دلالة التنبيه» و «دلالة الاشاره» قرار دارد.

بايد توجه داشت كه دلالت سياق غير از دلالت منطوق و مفهوم است، چون اساساً دلالت سياق از مقوله دلالت عقلى و بر اساس التزامات عقلى الفاظ است و در استفاده از سياق جمله بايد صرفا از التزامات لفظ استفاده كرد. بنابراين استفاده از قراين خارجى مانند شأن نزولها و آيات ديگر قرآن كه در كنار آيه مورد بحث قرار ندارد، و همچنين قواعد شرعى و مانند آنها، دلالت سياق به شمار نمى‌آيد. مثلا آيه شريفه «وَ آتُوا الْيَتامى أَمْوالَهُمْ» (نساء، 2) را با توجه به احكام شرعى چنين معنا مى‌كنيم كه اموال يتيمان را «پس از بلوغ» به آنها بدهيد. عبارت «پس از بلوغ» را از سياق آيه استفاده نكرده‌ايم بلكه آن را از يك حكم شرعى استفاده كرده‌ايم كه استفاده از دلالت سياق يكى از ابزارهاى مهم فهم معناى مراد است، چون گاهى براى معناى مراد لفظ مناسبى وجود ندارد و به گفته جاحظ: الفاظ محدود ولى معانى نامحدودند.[9] استفاده از دلالت سياق، كمبود لفظ در بيان معانى را تا اندازه‌اى جبران مى‌كند. سياق آنچنان اهميتى دارد كه مى‌توان معناى مراد لفظى را كه از اضداد است به وسيله آن معلوم ساخت. همچنين مخاطب با توجه به سياق كلام مى‌تواند معناى مجازى لفظ را بفهمد.

با اينكه دلالت سياق در هر نوع متنى كاربرد دارد ولى استفاده از آن در تفسير قرآن و فهم معناى مراد آيات قرآنى بسيار كارساز است، چون قرآن با ادبيات خاصى كه دارد، با كمترين لفظ بيشترين معنا را افاده مى‌كند و توجه به سياق ما را به درك معانى ديگرى فراتر از منطوق و مفهوم لفظ سوق مى‌دهد.

مفسران و دانشمندان علوم قرآنى همواره به ارزش و اهميت دلالت سياق در فهم درست آيات قرآنى توجه داشته‌اند. به نظر فخر رازى بيشترين لطايف قرآن در ترتيبات و روابط آيات قرار داده شده است.[10] زركشى دلالت سياق را در تبيين مجمل و تخصيص عام و تقييد مطلق و تنوع دلالت راهگشا مى‌داند و مى‌گويد: دلالت سياق از بزرگ‌ترين قراينى است كه مراد متكلم را مى‌رساند و هر كس از آن غفلت كند، در موارد مشابه آن دچار اشتباه مى‌شود و در مناظرات خود مغالطه مى‌كند. به اين سخن خداوند بنگر: «ذُقْ اِنَّكَ أَنْتَ الْعَزيزُ الْكَريمُ» (دخان، 49) خواهى ديد كه سياق آن دلالت مى‌كند كه منظور از عزيز و كريم، ذليل و حقير است.[11]


پيشينه استفاده از دلالت سياق در تفسير قرآن

سابقه استفاده از سياق آيات، به زمان صحابه و تابعين برمى‌گردد. در رواياتِ نقل شده از معصومين (ع) نيز، در مواردى، از سياق آيات براى بيان معنا استفاده شده است كه نمونه‌هايى از آن را ارائه خواهيم كرد. البته در اين نمونه‌ها كلمه «سياق» به كار نرفته ولى عملاً از آن استفاده شده است. شايد نخستين كسى كه اين كلمه را به همين معنا به كار برده و به آن تصريح كرده، شافعى (متوفاى 204 ه) باشد كه در كتابِ خود با عنوان الرسالة، بابى تحت عنوان: «باب الصنف سياقه يبين معناه» دارد و در آنجا راجع به دلالت سياق مطالب مختصرى آورده و براى آن آيه «وَ سْئَلْهُمْ عَنِ الْقَرْيَةِ» را مثال زده كه مراد اهل قريه است.[12]

در اينجا نمونه‌هايى از استفاده از سياق در تفسير آيات در كلام معصومين و صحابه و تابعين را ذكر مى‌كنيم: 1. در روايتى از امام باقر (ع) كه در مسئله وضو وارد شده است حضرت از آيه وضو به وسيله دلالت سياق مطالبى را استخراج مى‌كند. در بخشى از اين روايت چنين آمده است: «... ثم فصل بين الكلام فقال: «وامسحوا بِرُءوُسِكُم» فعرفنا حين قال «بِرُءوُسِكُم» ان المسح ببعض الرأس لمكان الباء، ثم وصل الرجلين بالرأس كما وصل اليدين بالوجه فقال: «وارجلكم الى الكعبين» فعرفنا حين وصلهما بالرأس ان المسح على بعضهما...».[13]

در اين روايت، امام (ع) از آمدن حرف «با» بر سر «رُءوُسِكُم» و عطف «ارجلكم» به آن، چنين استفاده كرده كه قسمتى از سرو پا مسح مى‌شود و نه همه آنها. 2 4. يزيد بن صهيب مى‌گويد: جابر بن عبداللّه‌ انصارى از پيامبر خدا (ص) نقل كرد كه فرمود: قومى از اهل ايمان با شفاعت محمد از آتش بيرون مى‌آيند. يزيد مى‌گويد: به جابر گفتم: خداوند در قرآن مى‌فرمايد: «وَ ما هُمْ بِخارِجينَ مِنْها» (مائده، 37). جابر گفت: آيه پيش از آن را بخوان «اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا...» آيه درباره كافران است.[16] 5 معلوم مى‌شود كه پيشينيان در فهم آيات به اين نكته توجه داشته‌اند كه يك آيه و يا يك جمله از يك آيه را نبايد بدون توجه به قبل و بعد آن معنا كرد و سياق هم از همين مقوله است.

ضوابط استفاده از سياق

مى‌توان گفت كه استفاده از سياق كلام، كارى ذوقى است و هر كسى مى‌تواند با توجه به برايند كلام به نتايج خاصى برسد. معروف است كه عربى باديه نشين از كسى شنيد كه اين آيه را مى‌خواند: «وَ السّارِقُ وَ السّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُما جَزآءً بِما كَسَبا نَكالاً مِنَ اللّهِ» (مائده، 38) و آخر آن را چنين مى‌خواند: «واللّه‌ غفور رحيم». آن عرب گفت: نبايد آخر آيه اين چنين باشد، چون بريدن دست با غفور و رحيم بودن خداوند سازگار نيست. آن شخص به قرآن مراجعه كرد، ديد آخر آيه چنين است: «وَ اللّهُ عَزيزٌ حَكيمٌ». وقتى آن را خواند، عرب گفت: درست است بايد چنين باشد.

در عين حال، استفاده از سياق در فهم آيات بايد از ضوابط معينى پيروى كند و هر كسى ذوق و سليقه خود را بر آيه قرآن تحميل نكند و اين كار با احتياط كامل و با انديشيدن بسيار صورت گيرد. برخى از ضوابط استفاده از سياق در فهم آيات به قرار زير است: 1. دلالت سياق بايد به صورت شفاف باشد. گفتيم كه دلالت سياق از باب التزام عقلى لفظ است. لازم است كه اين التزام يك التزام قريب باشد، زيرا استفاده از التزام بعيد ممكن است انسان را به بيراهه بكشاند. 2. سياق با ادله ديگر تعارض نداشته باشد. گاهى ممكن است سياق اقتضايى داشته باشد كه با ادله ديگر در تعارض باشد. در چنين شرايطى بدون شك ادله ديگر مقدم بر سياق است، چون قبلا گفتيم حجيت دلالت سياق از باب حجيت ظواهر است و معلوم است كه ظاهر در تعارض با نص حجيت خود را از دست مى‌دهد. مثلا آيه تطهير (احزاب، 33) كه در ضمن آيات مربوط به همسران پيامبر قرار گرفته است از نظر سياق مى‌تواند مربوط به آنها باشد، ولى با توجه به روايات مستفيضه اطمينان‌بخش كه شيعه و سنى نقل كرده‌اند كه اين بخش از آيه درباره اهل بيت پيامبر، يعنى خود آن حضرت و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است نمى‌توان به سياق استناد كرد. در آيه تطهير سياق ديگرى هم وجود دارد كه با آن سياقى كه گفتيم در تعارض است و آن اينكه تمام ضميرهاى خطاب در جملات قبل و بعد كه مربوط به همسران پيامبر است، به صورت ضمير مؤنث است ولى در اين بخش از آيه خطاب به صورت ضمير مذكر «عنكم» آمده است، و نيز آيات قبلى لحن تعريض ولى اين جمله لحن تعريف دارد. در تعارض دو سياق، اگر دليل خارجى يكى از آن دو را تأييد كند بايد آن را اخذ كرد. 3. استناد به سياق آيات قبل و بعد در صورتى حجت است كه مجموع آيات با هم و يكجا نازل شده باشند. البته اگر دليل روشنى در دست نباشد كه آيات مورد نظر يكجا نازل نشده‌اند، همين مقدار كافى است، چون اصل بر پيوستگى آيات است، مگر آنكه دليلى بر ضد آن اقامه شود. در اينجا به اين مطلب مهم اشاره مى‌كنيم كه به نظر ما ترتيب آيات سوره‌ها توقيفى است و از جانب پيامبر (ص) صورت پذيرفته است، زيرا نامهاى بسيارى از سوره‌ها حتى در زمان خود پيامبر معروف بود و پيامبر درباره برخى سوره‌ها با ذكر نامشان مطالبى بيان كرده است و حتى گروه بندى سوره‌هاى قرآن به چند دسته، مانند سوره‌هاى بلند (سور طوال) سوره‌هاى كوتاه (سور قصار) و يا سور مئين و مثانى در زمان خود پيامبر صورت گرفته است.[18] در روايات متعددى اين مطلب ذكر شده كه گاهى آيه و يا مجموعه آياتى بر پيامبر نازل مى‌شد و آن حضرت دستور مى‌داد كه آن را در فلان سوره و پس از فلان آيه قرار دهند، مانند آيه «وَ اتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فيهِ اِلَى اللّهِ ثُمَّ تُوَفّى كُلُّ نَفْسٍ ما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ» (بقره، 281) كه آخرين آيه‌اى است كه بر پيامبر خدا نازل شد و پيامبر 21 روز پس از آن رحلت فرمود. وقتى اين آيه نازل شد، پيامبر با راهنمايى جبرئيل دستور داد كه آن را بعد از آيه 280 سوره بقره قرار دهند.[19] اين در حالى است كه سوره بقره اولين سوره ويا از اولين سوره‌هايى است كه در مدينه نازل شده است. البته ممكن است برخى از اين روايات از نظر سند يا دلالت جاى بحث داشته باشند، ولى با توجه به مجموع آنها و با توجه به سيره مسلمين در اين باره كه بدون شك ادامه سيره عصر پيامبر بوده است، مى‌توان اطمينان حاصل كرد كه ترتيب آيات سوره‌ها در زمان خود پيامبر انجام گرفته و مى‌توان گفت كه سوره‌ها به صورت يك پرونده باز بوده‌اند و پيامبر با نزول آياتى كه سوره مستقلى را تشكيل نمى‌دادند، دستور مى‌داد آنها را به سوره‌هاى موجود اضافه كنند و پس از رحلت پيامبر اين پرونده‌ها بسته شدند. اكنون به بحث سياق باز مى‌گرديم. به نظر ما، حتى با وجود اينكه ترتيب آيه‌ها را توقيفى و به دستور پيامبر مى‌دانيم، باز اگر معلوم شود كه آيه قبلى يا بعدى همراه با آيه مورد بحث نازل نشده است نمى‌توان به سياق آن آيات استناد كرد، چون شرط دلالت سياق، پيوستگى كلام متكلم است و در اينجا آن پيوستگى وجود ندارد. آرى مى‌توان از آيات قبل و بعد به عنوان قرينه خارجى و از باب تفسير قرآن به قرآن استفاده كرد ولى اين ديگر از باب سياق نيست. اينكه پيامبر دستور مى‌داد يك آيه را در كنار آيه خاصى قرار دهند جهت خاص خودش را دارد كه يا به سبب تناسب مفهومى آيات بوده و يا دليل ديگرى داشته است كه براى ما معلوم نيست. در اينجا بايد به اين مطلب نيز اشاره كنيم كه صِرفِ قرار گرفتن دو آيه در كنار يكديگر، يا حتى چند جمله در يك آيه، دلالتى بر تناسب منطقى آنها ندارد و گاهى از نظر مفهومى كاملا از يكديگر فاصله دارند؛ مانند آيات پايانى سوره نساء كه پس از سخن درباره مسيح و نزول قرآن و تعريف از مؤمنان، بلافاصله آيه درباره ارث كلاله است، و يا در آيه 3 سوره مائده كه در ضمن بيان احكام خوردن ميته و خون و گوشت خوك و چند چيز ديگر، از مأيوس شدن كافران از دين اسلام و اكمال دين و اتمام نعمت سخن گفته مى‌شود. بعضى از مفسران قائل به تناسب همه آيات و سوره‌ها با يكديگرند و علاوه بر تفاسير، كتابهايى مستقل نيز در اين باره نوشته‌اند، ولى به نظر ما سخن آنها بى‌دليل است. آنها گاهى براى اثبات تناسب ميان دو آيه دچار تكلفهاى بيجايى مى‌شوند و وجوهى ذكر مى‌كنند كه سست است. بحث مفصل در اين باره را به فرصت ديگرى موكول مى‌كنيم. 4. مطلبى كه از سياق به دست مى‌آوريم، بايد مراد متكلم باشد، يعنى بدانيم و يا حداقل احتمال قوى بدهيم كه متكلم آن را اراده كرده است. بنابراين، احتمالات و مطالب گوناگونى كه اخيراً بعضى به عنوان نكته‌ها يا پيامهاى آيات قرآنى عنوان مى‌كنند و آنها را بر قرآن تحميل مى‌نمايند، يك نوع استحسان است و نبايد آن را از باب سياق آيات دانست، زيرا برخى از آنها به گونه‌اى هستند كه انسان احتمال هم نمى‌دهد كه خداوند آن را اراده كرده است. 5. استفاده از سياق در آيات قرآنى نبايد منجر به تغيير و تبديل كلام شود. ما از سياق آيات فقط مى‌توانيم به يك معنا برسيم و حق نداريم آن را مجوزى براى تغيير الفاظ به عنوان نقل به معنا بدانيم. اين مطلب را از آن جهت عنوان كرديم كه در برخى از منابع اهل سنت مطلبى آمده كه واقعاً مايه شگفتى است. طبق رواياتى كه در اين منابع آمده، اجازه داده مى‌شود كه اگر كسى با توجه به سياق يك آيه و مفهوم كلى آن، تشخيص داد كه به جاى كلماتى كه در آيه است، كلمات ديگرى را به كار ببرد كه همان مفهوم را مى‌رساند، مى‌تواند آن را به دلخواه خود تغيير دهد. آنها اين مطلب را بر روايتى كه از پيامبر نقل كرده‌اند مبتنى ساخته‌اند و آن همان حديث سبعة احرف است كه از ابى بن كعب نقل كرده‌اند كه پيامبر خدا (ص) فرموده است: «كلها كاف شاف مالم تخلط آية رحمة بآية عذاب، فاذا كانت عزيز حكيم فقلت: سميع عليم فان اللّه‌ سميع عليم». يعنى همه آنها كفايت كننده و شفا دهنده است مادامى كه آيه رحمت را به آيه عذاب مخلوط نكنى. وقتى عزير حكيم است و تو گفتى: سميع عليم، خدا سميع عليم هم هست.[20] عين اين روايت را از ابى بكره هم نقل كرده‌اند و در پايان آن چنين آمده است: «على نحو هلمّ و تعال و اقبل و اذهب واسرع و عجّل». از زهرى نقل كرده‌اند كه گفته است همه اينها يك چيز است و در حلال و حرام اختلاف ايجاد نمى‌كند.[21] از انس نقل كرده‌اند كه آيه 6 سوره مزمل را چنين خواند: «ان ناشئة الليل هى أَشَدُّوَطْأً وَ أَصوبُ قيلاً» به او گفته شد كه ما «وَ أَقْوَمُ قيلاً» مى‌خوانيم! گفت: «اصوب قيلاً» و «أَقْوَمُ قيلاً» به يك معناست.[22] از ابى بن كعب نقل كرده‌اند كه آيه 13 سوره حديد را چهار گونه مى‌خواند: «للذين آمنوا انظرونا»، «للذين آمنوا امهلونا»، «للذين آمنوا اخرونا»، «للذين آمنوا ارقبونا».[23] نيز از ابى بن كعب نقل شده است كه آيه «كُلَّما أَضاءَ لَهُمْ مَشَوْا فيهِ» (بقره، 20) را علاوه بر «مشوا فيه» به دو صورت ديگر «مرّوا فيه» و «سعوا فيه» هم مى‌خواند.[24] توجه كنيم كه اين موضوع مربوط به اختلاف قرائات نيست، بلكه جايگزين كردن كلمات مترادف و يا جمله‌هاى مشابه با يكديگر است كه به دلخواه شخص صورت مى‌گيرد. به باور ما، روايت سبعة احرف روايتى ضعيف است و امامان معصوم عليهم السلام آن را به اين معنا كه عامه مى‌گويند به شدت نفى كرده‌اند و بر فرض صحت، مربوط به معانى و مفاهيم گوناگونى است كه هر كسى به اندازه قدرت فهم خود آن را به دست مى‌آورد.[25] به نظر مى‌رسد كه آنچه از طريق اهل سنت درباره اين موضوع نقل شده و ما بخشى از آن را آورديم، از شأن و مقام و قداست قرآن بسيار دور و نوعى تحريف و حتى هدم اساس قران است، به گونه‌اى كه به همه اجازه داده مى‌شود كه قرآن را به دلخواه تحريف كنند. اين در حالى است كه خود پيامبر هم چنين حقى نداشت، چرا كه در قرآن آمده است: «قُلْ ما يَكُونُ لى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقآءِ نَفْسى اِنْ أَتَّبِعُ اِلاّ ما يُوحى اِلَىَّ اِنّى أَخافُ اِنْ عَصَيْتُ رَبّى عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ» (يونس، 15) يعنى: «بگو: مرا نرسد كه قرآن را از پيش خود تغيير دهم؛ جز اين نيست كه از آنچه به من وحى مى‌شود پيروى مى‌كنم...». اين مطلب آنچنان غرابت دارد كه حتى از خود اهل سنت هم نقل نشده است كه در طول تاريخ با استناد به آن، كلمات يا جملات آيه‌اى را تغيير داده باشند. انواع استفاده از سياق استفاده از سياق براى رسيدن به يك معنا مى‌تواند به اشكال گوناگونى صورت گيرد كه برخى از آنها را ذكر مى‌كنيم: 1. استفاده از متن يك آيه و چينش واژه‌ها در آن. در اين نوع مى‌توان از تقديم و تأخير واژه‌ها و يا قرينه قراردادن يك واژه كه واژه‌اى ديگر را تداعى مى‌كند و مانند آنها استفاده كرد. به عنوان مثال: - در آيه «وَ الْحافِظينَ فُرُوجَهُمْ وَ الْحافِظاتِ» (احزاب، 35) به قرينه قيد «فُرُوجَهُمْ» در «الْحافِظينَ» مى‌گوييم كه از نظر معنا اين قيد پس از «وَ الْحافِظاتِ» هم وجود دارد. گاهى در آيه‌اى ضمير غايبى به كار مى‌رود بدون آنكه مرجع آن ذكر شده باشد و ما با استفاده از سياق مرجع آن به دست مى‌آوريم، مانند: «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ» (الرحمن، 26) كه ضمير «عليها» به «ارض» برمى‌گردد كه در آيه ذكر نشده ولى معلوم است. يا آيه «وَ لِأَبَوَيْهِ لِكُلِّ واحِدٍ مِنْهُمَا السُّدُسُ» (نساء، 11) كه ضمير «لِأَبَوَيْهِ» به ميت برمى‌گردد كه در آيه ذكر نشده است. 2. استفاده از موقعيت خاص يك واژه در آيه. گاهى يك واژه و يا يك صيغه در موقعيتى قرار مى‌گيرد كه بايد آن را بر معناى خاصى حمل كرد كه در موقعيتهاى ديگر نمى‌توان بر چنين معنايى حمل كرد. به عنوان مثال: «وَ اِذا حَلَلْتُمْ فَاصْطادُوا» (مائده، 2) كلمه «فَاصْطادُوا» امر به صيد كردن حيوانات است ولى به دليل موقعيت خاص كلمه كه به آن «وقوع الامر عقيب الحظر» گفته مى‌شود، بايد امر را در اينجا به معناى اباحه بگيريم، يعنى فقط اجازه صيد داده مى‌شود، چون اين امر مربوط به كسى است كه از احرام حج بيرون آمده است و چون صيد كردن در حال احرام ممنوع است، در اينجا گفته مى‌شود كه وقتى از احرام بيرون آمديد اين ممنوعيت برداشته مى‌شود. از همين قبيل است مواردى كه لفظ مشتركى به كار مى‌رود كه چندين معنا دارد و ما مى‌توانيم با توجه به سياق، معناى مورد نظر را به دست آوريم. اين مطلب در بحث وجوه و نظاير در قرآن كاربرد فراوانى دارد؛ مثلا كلمه «فتنه» در معانى مختلفى به كار مى‌رود و حبيش تفليسى براى آن 15 معنا ذكر كرده است،[26] ولى در هر آيه‌اى معناى مورد نظر از سياق آيه معلوم مى‌شود. ابن عربى مى‌گويد كلمه «عفى» پنج معنا دارد ولى در آيه «فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَىْ‌ءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ» (بقره، 178) به معناى عطا يا اسقاط است كه از سياق فهميده مى‌شود.[27] 3. در برخى از موارد با توجه به آيه قبل و يا بعد و قرار گرفتن آيه مورد نظر در آن محل، به مفهوم ويژه‌اى دست مى‌يابيم كه اگر اين آيه را به تنهايى ملاحظه مى‌كرديم به آن معنا نمى‌رسيديم. البته شرط آن نزول همزمان دو آيه است (همان گونه كه پيش از اين توضيح داديم) بعضى استفاده از آيه قبلى را «سباق» و استفاده از آيه بعدى را «لحاق» ناميده‌اند. به عنوان مثال: - در تفسير آيه «وَ آتاكُمْ ما لَمْ يُؤْتِ أَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ» (مائده، 20) بحث شده كه آيه خطاب به چه كسانى است؟ بعضى خطاب به امت اسلام دانسته‌اند ولى طبرى گفته كه قول راجح نزد من اين است كه مربوط به بنى‌اسرائيل است چون در سياق آياتى است كه خطاب به بنى‌اسرائيل است.[28] - در آيه «تُؤْتِى الْمُلْكَ مَنْ تَشآءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشآءُ» (آل عمران، 26) سيد رضى سخن كسانى را كه منظور از ملك در اين آيه را مربوط به آخرت مى‌دانند، رد مى‌كند و مى‌گويد: سياق اين آيه و آيه بعدى دلالت مى‌كند بر اينكه ملكى كه خداوند به كسى مى‌دهد يا از او مى‌گيرد، ملك دنيوى است و مربوط به آخرت نيست.[29] 4. استفاده از سياق با توجه به مكى يا مدنى بودن سوره. گاهى برخى از مفسران براى آيه‌اى تفسيرى ذكر كرده‌اند كه مفسر ديگر با توجه به سياق آيه كه در سوره مكى يا مدنى قرار گرفته آن را رد مى‌كند، به عنوان مثال: ابن ابى حاتم روايتى نقل مى‌كند كه گويا آيه «وَ نَزَعْنا ما فى صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ» (اعراف، 43) درباره اهل بدر نازل شده است. علامه طباطبايى اين سخن را رد مى‌كند و مى‌گويد: وقوع اين جمله در سياق اين آيات كه در مكه نازل شده است، نزول آن را درباره اهل بدر نفى مى‌كند.[30] 5. استفاده از حذف و تقدير. در قرآن كريم در آيات متعددى كلمه يا حتى جمله‌اى حذف شده است و با استفاده از سياق آيه مى‌توان آن جمله را به دست آورد و مقدر كرد. گاهى اين حذف و تقدير براى به كار انداختن فهم مخاطب است كه خودش مطابق با استعداد و ظرفيت فكرى خودش جمله و يا جمله‌هاى مناسبى را مقدر كند و به معانى گوناگونى دست يابد. ما در اينجا به عنوان مثال، يك مورد را ذكر مى‌كنيم.[31] در آيه «أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِه فَرَاهُ حَسَنًا» (فاطر، 8) جواب جمله استفهامى «أَفَمَنْ زُيِّنَ» حذف شده است. كسى كه كردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نيكو مى‌بيند، چه سرنوشتى دارد يا چه كار بايد بكند؟ در اينجا تعيين جواب بر عهده مخاطب گذاشته شده كه با تفكر در آيه و توجه به سياق آن و مطابق ميزان تدبر خود، پاسخى براى آن بيابد. آسان‌ترين پاسخى كه مى‌توان در تقدير گرفت و بسيارى از مفسران هم آن را پيشنهاد كرده‌اند جمله «كمن ليس كذلك» است؛ يعنى آيا كسى كه كردار زشتش در نظرش آراسته شده و آن را نيكو مى‌بيند، مانند كسى است كه اين حالت را ندارد؟ ولى با تأمل بيشتر مى‌توانيم با استفاده از سياق جمله استفهامى در آيه و با توجه به ويژگيهاى چنين كسى به معانى بلندى