دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دهم)
وَ طَوِّقْنِی طَوْقَ الْإِقْلَاعِ عَمَّا یحْبِطُ الْحَسَنَاتِ، وَ یذْهَبُ بِالْبَرَکاتِ وَ أَشْعِرْ قَلْبِی الِازْدِجَارَ عَنْ قَبَائِحِ السَّیئَاتِ، وَ فَوَاضِحِ الْحَوْبَاتِ.
وَ لَا تَشْغَلْنِی بِمَا لَا أُدْرِکهُ إِلَّا بِک عَمَّا لَا یرْضِیک عَنِّی غَیرُهُ وَ انْزِعْ مِنْ قَلْبِی حُبَّ دُنْیا دَنِیةٍ تَنْهَی عَمَّا عِنْدَک، وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِیلَةِ إِلَیک، وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْک.
وَ زَینْ لِی التَّفَرُّدَ بِمُنَاجَاتِک بِاللَّیلِ وَ النَّهَارِ وَ هَبْ لِی عِصْمَةً تُدْنِینِی مِنْ خَشْیتِک، وَ تَقْطَعُنِی عَنْ رُکوبِ مَحَارِمِک، وَ تَفُکنِی مِنْ أَسْرِ الْعَظَائِمِ.
وَ هَبْ لِی التَّطْهِیرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْیانِ، وَ أَذْهِبْ عَنِّی دَرَنَ الْخَطَایا، وَ سَرْبِلْنِی بِسِرْبَالِ عَافِیتِک، وَ رَدِّنِی رِدَاءَ مُعَافَاتِک، وَ جَلِّلْنِی سَوَابِغَ نَعْمَائِک، وَ ظَاهِرْ لَدَی فَضْلَک وَ طَوْلَک.
وَ أَیدْنِی بِتَوْفِیقِک وَ تَسْدِیدِک، وَ أَعِنِّی عَلَی صَالِحِ النِّیةِ، وَ مَرْضِی الْقَوْلِ، وَ مُسْتَحْسَنِ الْعَمَلِ، وَ لَا تَکلْنِی إِلَی حَوْلِی وَ قُوَّتِی دُونَ حَوْلِک وَ قُوَّتِک.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
و طوق پرهیز از موجبات بطلان حسنات و زوال برکات را به گردنم انداز، و نفرت از زشتی گناه، و رسوایی معصیت را در قلبم جای ده،
و مرا به برنامهای که جز با کمک تو به آن نمیرسم سرگرم مساز تا از که غیر آن تو را از من راضی نمیکند باز مانم،
و از سویدای قلبم عشق دنیای دون را که مرا از آنچه نزد توست باز میدارد، و از جستن وسیله به سوی تو مانع میگردد، و از تحصیل مقام قرب به تو غافل مینماید ریشه کن فرما،
و خلوت راز و نیاز با خود را در شب و روز در نظرم بیارای، و به من مقام عصمتی عنایت کن که به خشیت تو نزدیک، و از ارتکاب محرّمات تو جدایم سازد، و از اسارت گناهان کبیره رهائیم دهد،
و مرا از آلودگی گناه پاک کن، و پلیدی خطاها را از من ببر، و لباس عافیت خود را بر من بپوشان، و ردای سلامتت را بر دوشم افکن، و خلعت نعمتهای فراوان و کاملت را بر تنم کن، و احسان و نعمت خود را بر من پیاپی ساز
و به توفیق و ارشادت تأییدم فرما، و بر نیت شایسته و کلام پسندیده و کار نیک یاریم ده، و به جای حول و قوّه خودت مرا به حول و قوّه خودم وامگذار.
ترجمه آیتی
بار خدایا، طوق گردن من ساز دل برکندن مرا از هر چه حسناتم را بى ارج مى سازد و برکاتم را از میان مى برد.
بار خدایا، شعار قلب من ساز انزجار از زشتیهاى گناهان و رسواییهاى معاصى را. مرا از کارهاى اخروى که تو را خشنود مى گرداند به کارهاى دنیوى که جز به مدد تو بدان دست نمى یابم مشغول منماى.
خداوندا، برکن از دل من محبت این جهان سفله را که راه مرا از دست یافتن به خیراتى که در نزد توست مى بندد و چون خواهم که به سوى تو آیم سد راه من مى شود و از تقرب به درگاه تو غافل مى گرداند.
اى خداوند، در دل من بیاراى تنهایى در شبها و روزها را و مناجات با تو را. مرا عصمتى بخش که به خشیت تو نزدیک گرداند و از ارتکاب محارم دور دارد و از اسارت در چنگال گناهان بزرگ آزاد ساز.
بار خدایا، مرا از آلودگى معصیت و شوخگنى گناهان پاکیزه ساز و جامه ى عافیت و تندرستى بر من افکن و در حله اى از نعم گسترده ى خود بپوشان و احسان و بخشش خود پى در پى نصیب من گردان
و به توفیق و رهنمایى خویشم یارى نماى و چون آهنگ کارى شایسته کنم یا سخنى شایسته گویم یا عملى نیکو انجام دهم، یارى ام ده و مرا به نیرو و قوت خود وامگذار بى آنکه تو خود قوت و نیرویم بخشیده باشى.
ترجمه ارفع
و خوددارى از آنچه که باعث از بین رفتن کارهاى پسندیده مى شود و برکات را از بین مى برد بر من تکلیف کن.
و قلبم را از گرایش به زشتى ها و رسوایى گناهان بپوشان و مرا به آنچه که رضایت را در بر نمى گیرد مشغول فرما
و علاقه دنیاى پست که باعث مى شود از آنچه نزد توست مرا منع کند از دلم خارج کن همان چیزى را که سبب مى گردد از تدارک وسیله به سویت باز دارد و از نزدیکى به تو بى خبرم گرداند.
الها مناجات با خودت را در شب و روز و در خلوت و تنهایى برایم زینت ده. و من یک نوع خود نگهدارى عطا کن که به خوف و خشم تو نزدیکم گرداند و از آنچه حرام است بازم دارد و از گرفتار شدن به گناهان بزرگ رهایم نماید.
و پاکیزه شدن از چرکى گناهان را به من ببخش و آلودگى معصیت ها را از من برطرف فرما و لباس عافیتت را بر قامتم بپوشان و رداى تندرستى را از جانب خودت در برم کن و نعمت هاى فراوانت را نصیبم فرما و احسان پى در پى خود را برایم ظاهر ساز.
خداوندا به توفیقات و راهنمایى هایت کمکم کن و براى داشتن انگیزه سالم و گفتار پسندیده و عمل شایسته یاریم فرما و مرا به حول و قوه خودم وامگذار در حالى که از حول و قوه تو بیرون باشم.
ترجمه استادولی
و طوق دل کندن از آنچه نیکى ها را نابود مى کند و برکات را از بین مى برد، بر گردنم آویز. و فکر خوددارى از گناهان زشت و نافرمانى هاى رسوا کننده را بر دلم انداز.
و مرا به چیزى که جز از راه تو به آن نتوانم رسید (امور دنیا) سرگرم مساز تا از چیزى که جز آن تو را از من خشنود نمى سازد (امور آخرت) بازمانم.
و دوستى دنیاى دون را که مانع رسیدن به آن چیزى است که نزد توست، و از جستن وسیله به درگاهت بازمى دارد، و از نزدیکى جستن به تو غافل مى سازد، از دلم بکن.
و خلوت و تنهایى براى مناجات با خودت را در شب و روز، در نظرم بیاراى. و به من عصمتى ببخش که مرا به بیم از تو نزدیک مى سازد، و رابطه مرا با ارتکاب حرام هایت قطع مى کند، و مرا از بند گناهان بزرگ مى رهاند.
و مرا پاکى از آلودگى گناه ببخش، و چرک گناهان را از من ببر، و جامه عافیت بر اندامم بپوشان، و رداى عفو و بخشش بر دوشم بنه، و مرا در نعمت هاى فراوانت فراپوش، و فضل و بخشش خود را پى در پى بر من فروریز.
و مرا به توفیق و پشتیبانیت تأیید کن، و بر داشتن نیت صالح و سخن پسندیده و رفتار نیکو یارى ده، و به جاى قدرت و توان خودت به قدرت و توان خودم وامگذار.
ترجمه الهی قمشهای
و گردنم به طوقى (از اخلاص کامل در توحید و عبودیت) مطوق ساز که حسنات اعمالم را (خودبینى و غرور) محو و باطل نگرداند و برکات حسناتم را از بین نبرد و قلبم را به انضجار از قبایح اعمال به دو فضیحت گناهان دائم بپوشان و ملازم عفاف گردان
و فکرتم را از آنچه رضاى تو از اوست به چیزى دگر مشغول مساز که ادراک آن را جز به لطف تو نتوانم کرد (یعنى مرا به طلب دنیا و جاه و مقاماتى که جز به تقدیر ازلى تو میسر نیست مشغول مگردان و توجهم را از تقدیر خود و رضا و لطف خویش به سعى و کوشش خودم مشغول مگردان که سعیم در آنچه تو تقدیر نکرده اى بیهوده و باطل خواهد بود)
و حب دنیاى پست را به کلى از قلبم ریشه کن ساز که حب دنیا از نعمتهاى ابدى که نزد تست (در عالم آخرت) مرا منع مى کند و از طلب وسیله به سوى تو (و شهود جمالت و لقاى حضرتت) محروم مى سازد و مرا از لذت تقرب به تو غافل مى گرداند
و اى خدا مرا به تنهائى و خلوت در شب و روز به مناجات و راز و نیاز با حضرتت خوش بدار و مبتهج فرما
و مرا عصمتى (از گناهان) عطا فرما که به مقام خشیت و خدا ترسى نزدیک سازد و از ارتکاب معاصى و محرماتت به کلى منقطع گرداند و گردنم را از زنجیر اسیرى گناهان بزرگ (مانند شرک و ریا و حب دنیا و و) آزاد گرداند
و اى خدا مرا از پلیدى و ناپاکى معصیتت پاک و منزه فرما و چرکینى خطاکارى را به کلى از من دور ساز و بر قامت جسم و جانم لباس عافیت و پیراهن کرم و عفو و جامه لطف و عنایت بپوشان و مرا مستغرق نعمتهاى کامل خود گردان و در نزد من (و- در نظر عقل و فهم و احسان من) فضل و کرم و احسان خود را در حق من آشکار ساز (تا هر نعمت که تو به من عطا مى کنى از جانب تو بدانم نه به سعى و لیاقت خود پندارم)
و به توفیق و تایید خویش مرا نصرت و قوت عطا فرما و مرا بر نیت صحیح و شایسته یارى کن (نیتم را در کار خیر خالص براى رضاى خدا گردان) و سخنم را در میان خلق دلپسند و عملم را نیکو و پسندیده (خدا و خلق) ساز و کار مرا به قوت و قدرت خودم وامگذار (زیرا من عاجزتر از آنم که اصلاح امر خود توانم) به حول و قوه نامنتهاى حضرتت کارم را اصلاح کن.
ترجمه سجادی
و طوقِ دست برداشتن از آنچه نیکى ها را باطل کرده و برکت ها را از بین مى برد، به گردنم انداز. و دلم را به خوددارى از بدى هاى زشت و نافرمانى هاى رسواکننده بپوشان.
و مرا به چیزى که آن را درنمى یابم، مگر به (کمک) تو، مشغول منما، تا از چیزى که جز آن تو را از من خوشنود نمى کند، باز مانم.
و دوستى دنیاى پست که از آنچه نزد توست، بازمى دارد و از طلبیدن دستاویز به سوى تو، منع مى کند و از نزدیکى جستن به تو، غافل مى نماید را از دلم بَر کن.
و تنهایى مناجات با خودت را در شب و روز برایم بیارا. و به من عصمتى بخش که مرا به ترس از تو نزدیک کند و از انجام دادن حرامت بازم دارد و از بند گناهان بزرگ رهایم سازد.
و پاک گشتن از چرکى گناه را به من ببخش و آلودگىِ خطاها را از من ببَر و لباس عافیت خود را به من بپوشان و رداى تندرستى ات را بر تنم کن و مرا به نعمت هاى گسترده خود فراپوش و فضل و بخشش خود را بر من پیوسته گردان.
و مرا به توفیق و راهنمایى ات، نیرو ده و بر (داشتن) نیت صالح و گفتار پسندیده و کردار نیکو یارى ام فرما و مرا به توانایى و نیروى خودم بدون توانایى و نیروى خودت وامگذار.
ترجمه شعرانی
گردن مرا به طوق تقوى آراسته کن تا از هر چه حسنات را نابود مى کند و برکات را مى برد پرهیز کنم. و دل مرا از کردار زشت و گناهان رسوا کننده متنفر گردان.
و به چیزى که هرگز بدان دست نیابم مگر به خواست تو، سرگرم مکن تا از کارهائى که رضاى تو بى آن حاصل نمى شود وانمانم.
و دوستى دنیاى دون را از دل من برکن تا مرا از نعیم حضرت تو باز ندارد و از توسل جستن به تو مانع نشود و از تقرب به تو غافل نگرداند.
و مناجات خود را در هر شب و روز در نظر من جلوه ده. و مرا توفیق عنایت کن که از تو بترسم و از محرمات پرهیز کنم و از کمند معاصى برهم.
و از پلیدى گناه مرا پاک کن و چرک معاصى را از من بشوى و جامه ى عافیت در من بپوشان و مرا به تشریف سلامت آراسته کن و به نعمت فراگیر و فضل و عطاى خویش بر من فرو بار.
و به توفیق و نیروى خود توانائى ده و به نیت شایسته و گفتار پسندیده و کردار نیکو مرا یارى کن و به زور و نیروى خودم وامگذار و نیرو و قدرت خویش را از من دریغ مدار.
ترجمه فولادوند
و خوددارى از بى ارج شدن اعمال نیک و از میان رفتن برکات را طوق گردنم گردان و شعار انزجار از زشتیهاى گناهان و رسواییهاى معاصى بر قلبم درپوشان و مرا به چیزى که آن را جز به مدد تو درنمى یابم مشغول مدار
و مهر دنیاى پست را از قلبم ریشه کن فرماى، (همان علاقه اى) که مرا از آنچه پیش توست و از طلب وسیله به سوى تو و از تقرب به سوى تو باز مى دارد،
و راز و نیاز در تنهایى و مناجات شبانگاهان و روزانه را براى من بیاراى و مرا آن گونه خوددارى بخش که در نتیجه ترس مرا به تو نزدیک سازد و از ارتکاب محارم دور دارد و از اسیرى گناهان بزرگ برهاند.
و مرا از چرکى عصیان پاک فرما و از من پلشتى خطاها را بزداى و بر من پیراهن عافیت خود را در پوشان و رداى عافیت خویش را در برم کن و با تشریف نعمتهاى خویشم بیاراى و نعمتها و دهشهاى خود را بر من پیاپى فرما
و با توفیق خویشم موید ساز و به نیت پاک و سخن پسندیده یاریم بخش و به جاى نیرو و توان خود، مرا به قوت و توان خویش وامگذار.
ترجمه فیض الاسلام
و خوددارى از آنچه (گناهى مانند کفر که) حسنات و افعال پسندیده را باطل مى گرداند (یا خوددارى از بجا آوردن حسنات را طورى که موجب پاداش نگردد) و (گناهانى مانند دروغگوئى، نماز نخواندن، روزه نگرفتن و غیبت کردن که) خیرات و نیکیها را از میان مى برد (بى پاداش نماید، مانند) طوق و گردن بند گردنم ساز (هیچگاه از من جدا مفرما، حضرت صادق- علیه السلام- فرموده: خداوند نعمتى را که به بنده اى داده از او نمى گیرد تا اینکه گناهى را مرتکب شود که به سبب آن سزاوار گردد که نعمت از او بگیرد)
و دلم را به بازایستادن از زشتیهاى ناپسندیده ها و رسوائیهاى گناهان بپوشان (همیشه متوجه آن گردان)
و مرا از آنچه (عبادتى که) تو را از من جز آن خشنود نمى گرداند به چیزى (طلب دنیا) که آن را جز به (کمک) تو درنمى یابم مشغول مساز
و دوستى دنیاى پست را که از آنچه (سعادت و نیکبختى که) نزد تو است منع مى نماید، و از طلبیدن وسیله و دست آویز به سوى تو بازمى دارد، و از تقرب و نزدیک شدن به (طاعت) تو غافل و بیخبر مى گرداند از دلم برکن
و تنها به سر بردن به مناجات و راز و نیاز با تو را در شب و روز براى من آراسته گردان (نیکوئى آن را برایم آشکار ساز. به یکى از بندگان خدا که تنها به سر بردن را از براى خود گزیده بود گفتند: چه تو را به تنهائى شکیبا گردانید؟ گفت: من تنها نیستم! من همنشین پروردگارم- عزوجل- هستم، هرگاه بخواهم او با من سخن گوید کتاب او «قرآن مجید» را مى خوانم، و هرگاه بخواهم من با او سخن گویم نماز مى خوانم)
و مرا عصمت و نگهدارى (ملکه و صفتى که موجب دورى گزیدن از گناهان است) ببخش که بترس (از عذاب) تو نزدیکم گرداند، و از بجا آوردن آنچه حرام و ناروا ساخته اى بازم دارد، و از گرفتار شدن به گناهان بزرگ رهایم نماید
و از چرکى معصیت پاکیزه ام گردان، و آلودگى به گناهان را از من ببر، و پیراهن سلامتى از جانب خود را بر من بپوشان و عباى (پوششى که روى همه ى جامه ها مى پوشند) صحت و تندرستى از نزد خویش را در برم فرما (تندرستى از دردها را مانند پیراهن و بى گزندى از آزار مردم را مانند عبا و پوشش من قرار ده) و به نعمتهاى پهناور خود بپوشانم، و احسان و بخششت را پى در پى بر من برسان
و به جور شدن اسباب کار و راهنمائیت به راه حق کمکم نما، و بر قصد و آهنگ شایسته و گفتار پسندیده و کردار نیکو یاریم کن، و به قدرت و توانائیم بى قدرت و توانائیت وامگذارم (زیرا جنبش و توانائى جز به مشیت و خواست تو نیست).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«وَ طَوِّقْنِی طَوْقَ الْإِقْلاَعِ عَمَّا یحْبِطُ الْحنَاتِ وَ یذْهَبُ بِالْبَرَکاتِ وَ أَشْعِرْ قَلْبِی الاِزْدِجَارَ عَنْ قَبَائِحِ السَّیئَاتِ وَ فَوَاضِحِ الْحَوْبَاتِ وَ لاَ تَشْغَلْنِی بِمَا لاَ أُدْرِکهُ إِلاَّ بِک عَمَّا لاَ یرْضِیک عَنِّی غَیرُهُ
وَ انْزِعْ مِنْ قَلْبِی حُبَّ دُنْیا دَنِیة تَنْهَى عَمَّا عِنْدَک وَ تَصُدُّ عَنِ ابْتِغَاءِ الْوَسِیلَةِ إِلَیک وَ تُذْهِلُ عَنِ التَّقَرُّبِ مِنْک
وَ زَینْ لِی التَّفَرُّدَ بِمُنَاجَاتِک بِاللَّیلِ وَ النَّهَارِ وَ هَبْ لِی عِصْمَةً تُدْنِینِی مِنْ خَشْیتِک وَ تَقْطَعُنِی عَنْ رُکوبِ مَحَارِمِک وَ تَفُکنِی مِنْ أَسْرِ الْعَظَائِمِ
وَ هَبْ لِی التَّطْهِیرَ مِنْ دَنَسِ الْعِصْیانِ وَ أَذْهِبْ عَنِّی دَرَنَ الْخَطَایا وَ سَرْبِلْنِی بِسِرْبَالِ عَافِیتِک وَ رَدِّنِی رِدَاءَ مُعَافَاتِک وَ جَلِّلْنِی سَوَابِغَ نَعْمَائِک وَ ظَاهِرْ لَدَی فَضْلَک وَ طَوْلَک
وَ أَیدْنِی بِتَوْفِیقِک وَ تَسْدِیدِک وَ أَعِنِّی عَلَى صَالِحِ النِّیةِ وَ مَرْضِی الْقَوْلِ وَ مُسْتَحْسَنِ الْعَمَلِ وَ لاَ تَکلْنِی إِلَى حَوْلِی وَ قُوَّتِی دُونَ حَوْلِک وَ قُوَّتِک»:
و طوق خوددارى از موجبات بطلان حسنات و زوال برکات را به گردنم بیاویز، و متنفر بودن از زشتى گناه و رسوایى معصیت را در دلم جاى ده، و مرا به چیزى که جز با یارى تو به آن نمى رسم از چیزى که جز آن تو را خوشنود نمى سازد مشغول مساز،
و از دلم محبت دنیاى پست را که از آنچه نزد توست باز مى دارد و از رسیدن به تو منعم مى کند و از نزدیک شدن به تو غافل مى سازد برکن، و تنهایى در راز و نیاز با خودت را در شب و روز در نظرم بیاراى، و به من عصمتى بخش که به ترس تو نزدیکم کند، و از دست یازیدن به محرّمات جدایم ساز، و از اسارت گناهان بزرگ رهایم نماید.
و مرا از پلیدىِ معصیت پاک نما، و آلودگى خطاها را از من برگیر، و لباس عافیت خود بر من بپوشان، و رداى سلامت را در برم کن، و به خلعت نعمت هاى فراگیر مزینم ساز، و تفضّل و نعمت خود را بر من پیاپى فرما، و به توفیق و ارشادت تأییدم نما، و بر نیت شایسته و سخن پسندیده و کار نیک یاریم ده، و بجاى نیرو و توانایى خودت مرا به نیرو و توانایى خودم وامگذار.
شرح صحیفه (قهپایی)
«و طوقنى طوق الاقلاع عما یحبط الحسنات، و یذهب بالبرکات».
«و طوقنى»، اى: اجعل فى عنقى طوقا. و هذا کنایه عن اللزوم.
و الاقلاع عن الامر: الکف عنه.
و «یحبط الحسنات»، اى: یبطلها. و حبط عمله: اى: بطل ثوابه. و منه قوله تعالى: (حبطت اعمالهم) و کذا قوله تعالى: (و حبط ما صنعوا).
و الباء فى «بالبرکات» للتعدیه.
یعنى: و دور گردن من طوق کن طوقى که بیخ برکند از آنچه باطل سازد نیکوییها را و ببرد برکات حسنات را.
«و اشعر قلبى الازدجار عن قبائح السیئات و فواضح الحوبات».
«اشعر»، اى: اجعل شعار قلبى و لباسه. و الشعار: ما یلى الجسد. و منه قوله صلى الله علیه و آله و سلم للانصار: «انتم الشعار دون الدثار»، اى: انتم الخاصه و البطانه.
و الازدجار: افتعال من الزجر.
و اضافه القبائح الى السیئات من قبیل اضافه الصفه الى الموصوف. و کذا الفواضح.
و فضحه -کمنعه-: کشف مساویه فافتضحه.
و الحوبات: الاثام، جمع الحوبه بفتح الحاء و تضم، لکن المروى هنا الفتح. و منه الحدیث: «الربا سبعون حوبا» اى: سبعون ضربا من الاثم.
(یعنى:) و شعار دل من ساز -و این کنایه است از اینکه ملازم او گردان- بازایستادن از گناهان قبیحه و آثام فضیحه- یعنى: رسواکننده.
«و لا تشغلنى بما لا ادرکه الا بک عما لا یرضیک عنى غیره».
و مشغول مکن مرا به آن چیزى که در نتوانم یافت آن را مگر به مددکارى تو -که آن ارزاق است- از آن چیزى که خشنود نگرداند تو را از من غیر آن چیز- که آن طاعات و عبادات است.
«و انزع من قلبى حب دنیا دنیه تنهى عما عندک و تصد عن ابتغاء الوسیله الیک و تذهل عن التقرب منک».
و بکن از دل من دوستى دنیاى دنى خسیس- که هیچ خیرى در آن نیست- که باز مى دارد از آنچه نزد تو است از مثوبات اخرویه و منع مى کند از طلب کردن آنچه سبب رسیدن به سوى مثوبات تو است و غافل مى کند از نزدیکى جستن به سوى رحمت تو.
«و زین لى التفرد بمناجاتک باللیل و النهار».
و بیاراى از براى من یگانه شدن به مناجات کردن و راز گفتن با تو به شب و روز.
«وهب لى عصمه تدنینى من خشیتک، و تقطعنى عن رکوب محارمک و تفکنى من اسر العظائم».
العصمه -بکسر العین- هى الوقایه و اللطف المانع عن وقوع المعصیه.
و الرکوب: الارتکاب.
و اسر الشىء: شده بالاسر و هو القد. و منه الاسیر، لانهم کانوا یشدونه بالقد، فسمى کل اخیذ اسیرا و ان لم یشد به.
و العظائم: جمع العظیمه، و هى النازله الشدیده.
یعنى: و ببخش مرا نگاهبانى که نزدیک گرداند مرا به ترسکارى تو و ببرد و قطع کند مرا از ارتکاب محرمات تو و خلاصى دهد مرا از قید و بند گناهان عظیم.
«وهب لى التطهیر من دنس العصیان. و اذهب عنى درن الخطایا».
الدنس و الدرن: الوسخ.
(یعنى:) و ببخش مرا تطهیر -یعنى پاک گردان مرا- از چرکى نافرمانى تو. و ببر از من چرک گناهان.
«و سربلنى بسربال عافیتک. و ردنى رداء معافاتک. و جللنى سوابغ نعمائک».
اى: البسنى السربال، و هو القمیص.
و ردنى، اى: البسنى الرداء، و هو بالمد اکبر الخمر. و اصغرها البخنق، و هو خرقه تتقنع بها المراه و تغطى راسها ما قبل منه و ما دبر، ثم الغفاره، ثم الخمار، ثم النصیف-و هو کالنصف من الرداء و اکبر من المقنعه- ثم الرداء و هو اکبرها.
و جللنى، اى: غطنى. و قد شرحته فى الدعاء الرابع و العشرین و هو دعاء العافیه.
یعنى: در من پوشان و ملازم من ساز سربال عافیت و رداى عافیت خود را. و بر من پوشان نعمتهاى شامله ى خود را. یعنى: مرا مشمول نعمتهاى خود گردان.
«و ظاهر لدى فضلک و طولک».
الطول بفتح الطاء.
ظاهر، اى: اجمع. قال ابن الاثیر فى النهایه: و فیه انه ظاهر بین درعین یوم احد، اى: جمع و لبس احدهما على الاخرى. و کانه من التظاهر و التعاون.
یعنى: و فراهم آور و جمع ساز نزد من فضل و احسان خود را.
«و ایدنى بتوفیقک و تسدیدک».
التسدید: التوفیق للسداد، و هو الصواب و القصد من القول و العمل. و منه: اللهم سددنا للخیر، اى: وفقنا له.
یعنى: و قوت ده مرا به توفیق خود و اقتصاد و توسط در قول و عمل.
«و اعنى على صالح النیه و مرضى القول و مستحسن العمل».
«اعنى» من الاعانه.
یعنى: یارى ده مرا بر نیت نیکو و گفتار پسندیده و کردار نیکو.
«و لا تکلنى الى حولى و قوتى دون حولک و قوتک».
وکل الیه الامر وکلا و وکولا: سلمه و فوضه.
و الحول بمعنى القدره. و لفظه «دون» بمعنى غیر.
یعنى: وامگذار مرا به قوت و قدرت خود نه به قدرت و قوت تو.
شرح صحیفه (مدرسی)
طوق: چیزى است که در گردن اندازند.
اقلاع: بازایستادن.
و در گردن انداز تو مرا طوق اجتناب نمودن از چیزهائى که برطرف مى نماید خوبیها را و مى برد برکات را.
اللغه:
اشعار: از شعار آن پیراهن را گویند یا از شعر به معنى اطلاع
ازدجار: از باب افتعال از زجر قلب تاء بدال شد و او به معنى ممنوع شدن و بازایستادن است.
حوبه: معصیت.
شرح:
یعنى بپوشان قلب مرا به بازایستادن از زشتیها و بدیها و رسوائیها و معصیتها، و مشغول مساز مرا به آن چه درنمى یابم او را مگر به تو از آنچه راضى نکند تو را از من غیر او،
توضیح:
قوله (ع) «لا تشغلنى بما» الى قوله عما و کلمه ى عن از براى مجاوزت است ظاهر آن است که مقصود آن است که مرا مشغول مساز به دنیا که بر آن مشغول شوم و تجاوز نمایم از امرى که رضاء تو در آن است، به عبارت اخرى مقبل به دنیا و مدبر از امر آخرت و در قول خود که فرمود بما لا ادرکه الى آخره اشاره است بر اینکه به امور دنیوى هم نتوان رسید مگر باعانت و سبب او.
و بکن از دل من دوستى دنیاى پست را که نهى مى کند از آنچه که نزد تو است، و باز مى دارد از طلب نمودن وسیله به سوى تو و غافل مى سازد از نزدیک شدن از تو.
شرح:
یعنى زینت ده تو مرا از براى من به مناجاتت در شب و روز،
اللغه:
تدنینى: من الدنو اى القرب.
اسر: در بند و اسیر نمودن.
الاعراب:
العظایم صفت ذنوب که محذوفست.
و ببخش از براى من نگه دارئى که نزدیک نماید مرا از ترس تو، و جدا نماید مرا از مرتکب شدن حرامهاى تو، و رها کند مرا از بند گناهان بزرگ،
دنس: و درن: چرک.
سربال: پیراهن،
رداء: چیزى است که بالاى دو کتف اندازند و جل هم معروفست.
و ببخش مرا تو از جهت من پاکیزه شدن از چرک گناهان، بپوشان مرا پیراهن عافیت خود و ردا، بپوشان مرا به رداء رستگارى تو، فرو پوشان مرا نعمتهاى تمام خود را بعضى گفته اند: ظاهر ماخوذ از ظهر است یعنى پشت یا به معنى تابع و گمان حقیر آن است که هر دو خلاف سیاق کلامست.
شرح:
قوت ده مرا به توفیق خود و تسدید خود، و یارى ده مرا بر نیت صالح و گفتار پسندیده و کردار نیکو، و وانگذار تو مرا به قدرت و قوت خودم نه به قدرت و قوت تو.
بدانکه انسان اگر بخواهد فایز شود به مراتب عالیه در دنیا و آخرت نمى شود مگر اینکه گفتار و رفتار و کردار خود را پسندیده نماید و نیت را پسندیده کند زیرا که نیت بد بد است اگر چه معصیت نیست لکن انسان به واسطه ى او مرتبه ى پست خواهد رفت و او را نزد خداى قرب و منزلت نیست.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
(طوق دورى گزیدن از آنچه حسنات و نیکیها را حبط مى کند و برکات را از بین مى برد، به گردنم بیفکن) (و طوقنى طوق الاقلاع عما یحبط الحسنات، و یذهب بالبرکات).
(پرده ى امتناع و انزجار از اعمال قبیح و رسوائیهاى گناهان بزرگ را بر قلبم بپوشان) (و اشعر قلبى الازدجار عن قبائح السیئات و فواضح الحوبات).
(مرا به کارى که جز با کمک تو به آن دسترسى پیدا نمى کنم و از آنچه غیر از آن تو را از من راضى نمى کند، مشغول مدار) (و لا تشغلنى بما لا ادرکه الا بک عما لا یرضیک عنى غیره).
(محبت و دوستى دنیاى پست که انسان را از آنچه در نزد تو است بازمى دارد، از طلب وسیله به سوى تو منع مى کند، و از تقرب به سوى تو غافل مى سازد را از دلم برکن) (و انزع من قلبى حب دنیا دنیه، تنهى عما عندک، و تصد عن ابتغاء الوسیله الیک، و تذهل عن التقرب منک).
(تنهائى براى مناجات با خودت را در شب و روز در نظرم بیاراى) (و زین لى التفرد بمناجاتک باللیل و النهار).
(عصمتى به من ببخش که مرا به خشیت و ترس از تو نزدیک سازد) (وهب لى عصمه تدنینى من خشیتک).
(از ارتکاب محرماتت جدا نماید) (و تقطعنى عن رکوب محارمک).
(و از اسارت گناهان بزرگ مرا آزاد کند) (و تفکنى من اسر العظائم).
(طهارت و پاکیزگى از آلودگى گناه را به من ببخش) (وهب لى التطهیر من دنس العصیان).
(کثافت و چرک خطاها را از من بزداى) (و اذهب عنى درن الخطایا).
(جامه ى عافیتت را بر من بپوشان) (و سربلنى بسربال عافیتک).
(رداء سلامت و عافیت زا را به من بازگردان) (و ردنى رداء معافاتک).
(به خلعت نعمتهاى کاملت مرا مجلل دار) (و جللنى سوابغ نعمائک).
(فضل و نعمتت را بر من ظاهر و آشکار گردان) (و ظاهر لدى فضلک و طولک).
(با توفیق و راهنمائى خود مرا موید دار) (و ایدنى بتوفیقک و تسدیدک).
(بر نیت شایسته و سخن پسندیده و عمل نیک مرا اعانت فرما) (و اعنى على صالح النیه، و مرضى القول، و مستحسن العمل).
(به جاى حول و قوه ى خودت مرا به حول و قوه ى خودم وامگذار) (و لا تکلنى الى حولى و قوتى دون حولک و قوتک).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۷، ص:۸۹-۷۲
«و طوّقنی طوق الإقلاع عمّا یحبط الحسنات و یذهب بالبرکات و اشعر قلبی الازدجار عن قبائح السّیئات، و فواضح الحوبات، و لا تشغلنی بما لا أدرکه إلّا بک عمّا لا یرضیک عنی غیره».
الطوق: حلقه مستدیره تجعل فى العنق و هى قد تکون خلقه کطوق الحمامه، و قد تکون صنعه کطوق الذهب و الفضه، و طوقته تطویقا: البسته ایاه.
و اقلع عن الامر اقلاعا: ترکه بالمره، و اضافه الطوق الى الاقلاع من باب اضافه المشبه به الى المشبه کلجین الماء، شبه الاقلاع المطلوب الزامه ایاه و عدم مزایلته له بالطوق اللازم للعنق فى عدم الانفکاک عنه بحال، و التقدیر: اقلاعا کالطوق، ثم قدم المشبه به على المشبه و اضیف الیه. و ذکر التطویق ترشیح و تشبیه بالطوق ایذان بانه مما یزین لان الطوق من اسباب الزینه، و یجوز ان یکون طوق الاقلاع تصویرا لشده اللزوم و کمال الارتباط، و المعنى الزمنى الاقلاع عما یحبط الحسنات بحیث لایفارقنى ابدا بل یلزمنى لزوم الطوق للعنق لاینفک عنى بحال، فلا استعاره فى المفرد و هو الطوق و یکون التطویق ترشیحا على حاله.
و حبط العمل من باب -تعب- حبوطا: بطل و فسد، و احبطه الله احباطا: ابطله فلم یوجره علیه قالوا: و اصله من حبطت الدابه حبطا بالتحریک اذا اصابت مرعى طیبا فافرطت فى الاکل حتى تنتفخ فتموت، و اسناده الى «ما» مجاز عقلى من باب اسناد الفعل الى سببه، اى عن الذنب الذى یبطل الحسنات و تفسد بسببه.
فان قلت: هذا یدل على ان الذنب یحبط العمل و المعروف من مذهب الامامیه القول ببطلان الاحباط، و هو اسقاط ما تقدم من ثواب المکلف بمعصیته المتاخره، و استدلوا علیه باستلزامه الظلم لان من اطاع و اساء و کانت اساءته اکثر یکون بمنزله من لم یحسن، و بقوله تعالى: «فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره» و الایفاء بوعده واجب فکیف سال علیه السلام الاقلاع عما یحبط الحسنات؟
قلت: اما الکفر الطارىء على الطاعات فمحبط لها بالاجماع و لا خلاف فى ذلک بین الامه و اما احباط السیئات للحسنات فالذى علیه اکثر الامامیه کما صرح به فى شرح الیاقوت القول ببطلانه على ما ذکر خلافا لجمهور المعتزله و تاولوا ما ورد من الایات الداله على الاحباط کقوله تعالى: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمن و الاذى» و قوله: «و لاتجهروا له بالقول کجهر بعضکم لبعض ان تحبط اعمالکم و انتم لاتشعرون». و قوله: «اولئک حبطت اعمالهم» الى غیر ذلک بانه من باب المجاز على ان المعنى: ان فعل هذه الاشیاء، لا على هذا الوجه ینتهض سببا للثواب، فاذا فعلت على هذا الموجب للذم و العقاب کان مفوتا للثواب، فاطلق الاحباط على هذا التفویت مجازا.
اذا عرفت ذلک فعباره الدعاء وارده على هذا الاسلوب من الایات، فمعنى الاقلاع عما یحبط الحسنات: الاقلاع عما یفوت ثواب الحسنات، و هو فعلها على الوجه الذى لاینتهض سببا للثواب فکانه یحبطها و یبطل ثوابها.
و البرکات: الخیرات الالهیه و الذهاب بها عباره عن التسبب فى زوالها و الا فالذاهب بها انما هو الله تعالى کما قال امیرالمومنین صلوات الله علیه: و ایم الله ما کان قوم فى خفض عیش فزال عنهم الا بذنوب اجترحوها لان الله لیس بظلام للعبید.
و عن الصادق علیه السلام: ما انعم الله على عبد نعمه فسلبها ایاه حتى یذنب ذنبا یستحق بذلک السلب.
و عنه علیه السلام: قال کان ابى یقول: ان الله قضى قضاء حتما لاینعم على العبد بنعمه فیسلبها ایاه حتى یحدث العبد ذنبا یستحق بذلک النقمه.
و فى نسخه: «تذهب بالبرکات» بضم اول الفعل و کسر ثالثه من الاذهاب فیخرج على زیاده الباء نحو: «تنبت بالدهن» فیمن ضم اوله و کسر ثالثه.
و الاشعار: الباس الشعار، و هو مایلى الجسد من الثیاب لمماسته الشعر، اى الزم الازدجار قلبى ملازمه الشعار جسده.
و الازدجار: افتعال من الزجر، و هو المنع و النهى، یقال زجرته فازدجر: اى منعته فامتنع، و اصله: ازتجر قلبت التاء دالا لاستثقال مجىء التاء بعد الزاء و لم تدغم الزاء فى الدال لان حرف الصفیر لایدغم الا فى مثله، و الادغام بقلب الدال زایا نحو: ازجر ضعیف.
و القبائح: جمع قبیحه من قبح الامر بالضم قباحه اذا نبت عنه النفس و انکره القلب و العقل.
و الفواضح: جمع فاضحه من فضحه فضحا من باب -منع-: اى کشف معایبه و شهره.
و الحوبات: جمع حوبه بالفتح: و هى الخطیئه و الاثم، و تسمیته بذلک لکونه مزجورا عنه من قولهم: «حوب» و هو زجر للابل.
و شغله بکذا شغلا من باب -منع- الهاه به و الاسم الشغل بالضم و بضمتین.
و ادرکت الشىء ادراکا: بلغته و الاستثناء من قوله: «الا بک» مفرغ من اعم الاحوال: و التقدیر لا ادرکه فى حال من الاحوال الا فى حال کونه بمعونتک، و الظرف من قوله: عما لایرضیک متعلق بتشغلنى.
قال بعضهم: یحتمل ان یرید بما لایدرکه الرزق الذى یشغل عما یرضیه او الاعم فانه تعالى متکفل به، و السعى الذى لا یشغل لا منافاه فیه، و یحتمل ان یرید علیه السلام: ان لایشغله بشىء لایدرکه بقوته و اختیاره الا ان یقویه الله تعالى على ادراکه و یعینه علیه عما یرضیه تعالى مع اعطائه القدره علیه و فیه رضاه، و حینئذ فالتقیید بقوله «عما لا یرضیک عنى» لفائده انه لو کان رضاه فیما لایدرکه الا به لیس مسوولا ترک الشغل به و لعل المراد الاول انتهى.
و قال بعضهم: یعنى لا تشغلنى بطلب الدنیا التى لا انالها الا بک عن الطاعه و العباده التى لایرضیک عنى غیرها و حاصل المعنى: لاتشغلنى عما فیه رضاک بطلب الدنیا التى لا ادرکها الا بک انتهى.
و الاولى ان یقال: لما کانت الامور جمیعها بیدالله سبحانه فلا یدرک الانسان ما یریده و یطلبه من الخیر الا باذنه تعالى و کان من المقرر المعلوم انه تعالى اذا رضى عن عبده هیا له اسباب الخیرات و فتح له ابواب المبرات و اناله ما اراد و بلغه اقصى المراد، و ما لم یرض عنه منعه خیره بل اعقبه ضیره، کما قال سبحانه: «و لو ان اهل القرى آمنوا و اتقوا لفتحنا علیهم برکات من السماء و الارض و لکن کذبوا فاخذناهم بما کانوا یکسبون» کان من الواجب على العبد ان لایشغل بغیر ما یرضى عنه سیده الذى لا سبیل الى ادراک شىء من الخیر الا به، فانه اذا رضى عنه اناله ما احب و اوجده ما اراد ادراکه من غیر تعب، فلذلک سال علیه السلام ربه ان لایشغله عما لایرضیه عنه غیره بطلب ما لایدرکه، الا به اذ لا فائده فى الاشتغال به و لا سبیل الى ادراکه بوجه الا باذنه تعالى، و اذنه موقوف على رضاه فکان الاشتغال بما لایرضیه عنه غیره هو الواجب لا غیر، و فى معنى ذلک:
ما رواه ثقه الاسلام فى الکافى بسنده عن ابى جعفر علیه السلام قال: قال رسول الله صلى الله علیه و آله: ان الله سبحانه و تعالى یقول: و عزتى و جلالى و کبریائى و نورى و عظمتى و علوى و ارتفاع مکانى لایوثر عبد هواه على هواى الاشتت علیه امره، و لبست علیه دنیاه و شغلت قلبه بها و لم اعطه منها الا ما قدرت له، و عزتى و جلالى و عظمتى و نورى و ارتفاع مکانى لایوثر عبد هواى على هواه الا استحفظته ملائکتى و کفلت السماوات و الارضین رزقه و کنت له من وراء تجاره کل تاجر و اتته الدنیا و هى راغمه، و الاخبار فى هذا المعنى کثیره و الله اعلم.
نزعت الشىء نزعا من باب -ضرب-: جذبته من مقره و قلعته من موضعه، و یستعمل ذلک فى الاعراض کعباره الدعاء، و منه: «و نزعنا ما فى صدورهم من غل».
و الحب: انجذاب النفس الى الشىء الذى یرغب فیه.
و دنیا: تانیث ادنى، اى احب متاعها فهى مجاز مرسل من باب تسمیه الشىء باسم محله نحو: «فلیدع نادیه».
و الدنیه: الخسیسه الحقیره القدر، مونث دنى على فعیل و اصله الهمز.
قال الفیومى فى المصباح: دنا یدنا بفتحتین فیهما، و دنو یدنو مثل قرب یقرب دناءه فهو دنىء على فعیل کله مهموز، و فى لغه یخفف من غیر همز فیقال: دنا یدنو دناه فهو دنى.
قال السرقسطى: دنا اذا لوم فعله و خبث و منهم من یفرق بینهما فیجعل المهموز للئیم و المخفف للخسیس.
و قال الراغب: خص الدنى بالحقیر القدر و یقابل به السنى.
و النهى: الزجر عن الشىء و اسناده الى الدنیا مجاز حکمى کاسناده الى الصلاه فى قوله تعالى: «ان الصلاه تنهى عن الفحشاء و المنکر» و هو اسناد الشىء الى سببه و ذلک من حیث ان الاشتغال بها و بطلبها و الانهماک فى لذاتها و شهواتها ینهى عن طلب ما عند الله سبحانه من المثوبات الاخرویه و السعادات الابدیه التى لانفاد لها و لا منتهى کما قال سبحانه: «انما عند الله هو خیر لکم ان کنتم تعلمون ما عندکم ینفد و ما عند الله باق».
و صددته عن کذا صدا من باب -قتل-: منعته و صرفته.
و ابتغاء الشىء: الاجتهاد فى طلبه.
و الوسیله: فعیله بمعنى ما یتوسل به، و یتقرب الى الله عز و جل من فعل الطاعات و ترک المعاصى، من وسل الى کذا: اى تقرب الیه بشىء.
و قال الراغب: الوسیله: التوسل الى الشىء برغبه و هى اخص من الوصیله لتضمنها معنى الرغبه قال تعالى: «و ابتغوا الیه الوسیله» و حقیقه الوسیله الى الله مراعاه سبیله بالعلم و العباده و تحرى مکارم الشریعه، و هى کالقربه انتهى.
و معنى صد الدنیا عنها انها سبب للصدود عنها کما ذکرناه.
و ذهلت عن الشىء اذهل من باب -منع- ذهولا: غفلت عنه و یعدى بالهمزه فیقال:چ اذهلنى فلان عن الشىء.
و قال الزمخشرى: ذهل عن الامر: تناساه عمدا و شغل عنه.
و التقرب الیه تعالى: التوفر على طاعته و اراده القرب منه الحاصل بنیل الحظوه عنده و الثواب لدیه تشبیها بالقرب المکانى.
تبصره:
قد یعبر بالدنیا عن جمله دار العمل التى عبر عنها امیرالمومنین علیه السلام بقوله: «دار البلیه و تناسل الذریه» و مبداها من حیث ما اشار الیه تعالى بقوله: «اهبطوا منها جمیعا» «بعضکم لبعض عدو» الایه و منتهاها یوم ینفخ فى الصور فیصعق من فى السماوات و الارض و تقابل بالاخره مرادا بها دار الحساب و الجزاء، و قد یعبربها عن الحاله التى یکون علیها الانسان قبل الموت و تقابل بالاخره مرادا بها الحاله التى یکون علیها بعد الموت، و بهذا المعنى اضیف کل منهما الى کل احد فقیل: دنیاى و آخرتى، و جاء فى الدعاء: «اللهم اصلح لى دنیاى و اصلح لى آخرتى» و قد یعبربها عن عرضها و زینتها و متاعها و شهواتها، و بالجمله کل ما للانسان فیه حظ قبل الموت و تقابل بالاخره مرادا بها ثوابها و علیه قوله تعالى «منکم من یرید الدنیا و منکم من یرید الاخره».
و قوله علیه السلام: «من کانت هجرته لدنیا یصیبها او امراه ینکحها فهجرته الى ما هاجر الیه» و هذا المعنى هو المقصود بالذم، و کل ما ورد فى القرآن و الاخبار و کلام السلف من مذمه الدنیا و الحث على الزهد فیها و الترک لها فالمراد به هذا المعنى، و استثنى منه ما استعین به على امر الاخره، و لذلک جعلت الدنیا على قسمین ممدوح و مذموم.
فعن صاحب الدعاء علیه السلام فى حدیث طویل: حب الدنیا راس کل خطیئه.
و الدنیا دنیا آن: دنیا بلاغ، و دنیا ملعونه.
و المراد بالبلاغ ما یبتلغ به الى الاخره و الملعونه بخلافه و هى المقصوده فى متن الدعاء الذى نحن بصدد شرحه.
قال بعض العلماء: قد جعل الله تعالى للانسان زادین ینتفع بهما:
احدهما: روحانى کالمعارف و الحکم و العبادات و الاخلاق الجمیله و ثمرته الحیاه الابدیه و الغنى الدائم و الاستکثار منه محمود، و لا یکاد یطلبه الا من عرفه و عرف منفعته.
و الثانى: جسمانى کالمال و الاثاث و فى الجمله ما قد نبه الله تعالى علیه بقوله: «زین للناس حب الشهوات من النساء و البنین و القناطیر المقنطره من الذهب و الفضه و الخیل المسومه و الانعام و الحرث» و ثمرته التمتع فى الحیاه الدنیویه الفانیه و یسترجع منه اذا فارق دنیاه و لا ینتفع منه بشىء الا بقدر ما استعان به فى الوصول الى الزاد الاخروى کما نبه علیه بقوله تعالى: «و ما الحیاه الدنیا فى الاخره الا متاع» و لایولع بالرکون الیه الا من جهل حقائقها و منافعها: و هى الدنیا الملعونه التى ینبغى التحرز عنها و الزهد فیها، لانها منبع جمیع الرذائل، اذ کان الاشتغال بها یعوق عن تحصیل الثواب الباقى و السعاده الابدیه، و حبها نار فى جوهر النفس یحرق جمیع الخیرات و یظهر اثرها بعد الفراق لها، فالموفق من اهتم بما یبقى و اقل العنایه بما یفنى و آثر الاخره على الدنیا الا بقدر ما یتبلغ به مراعیا فیه حکم الشرع، و محافظ على قوله تعالى: «یا ایها الناس ان وعد الله حق فلا تغرنکم الحیاه الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور» نسال الله تعالى التوفیق لذلک بمنه و کرمه.
و زینت له الشىء تزیینا: اظهرت له حسنه بالفعل او بالقول و المراد به هنا افاضه قوه على استعداد عقله یعلم بها، و یظهر له حسن التفرد بمناجاته تعالى، و ایثار لفظ التزیین للایذان بان ذلک زینه یتزین بها العقل و النفس، کما قال تعالى: «و لکن الله حبب الیکم الایمان و زینه فى قلوبکم».
و تفرد بالشىء: تخلى به کفرد من باب -قتل- و افرد افرادا و فرد تفریدا، و منه: طوبى للمفردین، روى بالتخفیف من باب الافعال و بالتشدید من باب التفعیل. قال الزمخشرى: فرد برایه و افرد و فرد و استفرد بمعنى اذا تفرد به و المعنى: طوبى للمتفردین بذکر الله المتخلین به عن الناس.
و المناجاه مصدر ناجاه: اى ساره، قالوا: و اشتقاقها من النجوه: و هى ما ارتفع من الارض فان السر مرفوع الى الذهن لایتیسر لکل احد ان یطلع علیه، و مناجاته تعالى عباره عن دعائه سرا فى الخلوه بل مطلق ذکره سبحانه.
قیل لبعض العباد: ما اصبرک على الوحده؟ فقال: ما انا وحدى انا جلیس ربى عز و جل اذا شئت ان یناجینى قرات کتابه و اذا اردت ان اناجیه صلیت.
و «الباء» من قوله: «باللیل و النهار» ظرفیه و هو ظرف لغو متعلق بالمناجاه،
و معناه دائما دائبا من غیر فتور و لا توان، مستغرقا بها الاوقات کلها، کما قال تعالى حکایه عن نوح علیه السلام: «ربى انى دعوت قومى لیلا و نهارا».
قال المفسرون اى: دائما فى کل وقت.
تنبیه:
فى سئواله علیه السلام: تزیین التفرد له بمناجاته تعالى دائما دلیل على شرف التخلى عن مخالطه الناس و التفرد لذکره و عبادته سبحانه، و یعبر عن ذلک بالخلوه و العزله، و عرفوها بالخروج عن مخالطه الخلق بالانزواء و الانقطاع الى الحق.
قال اهل العرفان: لابد لمن آثر الله على من سواه من العزله فى ابتدائه توحشا من غیر الله، و من الخلوه فى انتهائه انسا بالله، و قد کثرت اقوالهم فى ذلک.
قال ابوعثمان: من اختار الخلوه فینبغى ان یکون خالیا عن جمیع الاذکار الا ذکره، و عن جمیع الارادات الا ارادته، و عن جمیع مطالبات النفس الا حکمه.
و قال ابوعبدالله الرملى: لیکن خدنک الخلوه، و طعامک الجوع، و حدیثک المناجاه، فاما ان تموت، و اما ان تصل.
و فى بعض الاثار: وجدنا خیر الدنیا و الاخره فى الخلوه و القله، و شر هما فى الخلطه و الکثره.
و قال بعض الاخیار: لایتمکن احد من الخلوه الا بالتمسک بکتاب الله، و المتمسکون بکتاب الله: هم الذین استراحوا من الدنیا بذکر الله، الذاکرون الله عاشوا بذکر الله، و ماتوا بذکر الله، و لقوا الله بذکر الله.
و قال بعضهم: من تجرد بکنه الهمه لعباده الله تعالى لم یکن له بد من الخلوه، مواظبا على العلم و العمل و الذکر و الفکر، قانعا من المعیشه بالیسیر، لیجتنى ثمرات العزله، و یفوز بلذه الخلوه، لیخلص قلبه عن کل ما یحول بینه و بین مقصده، فان کل ما حال و شغل وقف عن السیر فى طریق الاخره، و السیر السرح الیها هو بالمواظبه على مناجاته تعالى بورد و ذکر مع حضور القلب، او بالفکر فى جلال الله و حکمته و قدرته، او بالتامل فى دقائق الاعمال، و مفسدات الاحوال، صونا القلب عنها، و حفظا للنفس منها، و لیعلم ان من لایتمکن فى قلبه من ذکر الله، و معرفته ما یانس به لم یحتمل وحشه العزله و الخلوه، و من یتمکن من قلبه ذلک لم یحتمل اذى الخلطه، و تمنى التفرد بجهده، و ضاق ذرعا بغیره، و الله الهادى الى سواء السبیل، و ما احسن قول بعضهم: العزله بغیر عین العلم زله، و بغیر زاء الزهد عله.
العصمه بالکسر لغه: اسم من عصمه الله من المکروه یعصمه من باب -ضرب-: اى حفظه و وقاه و منعه عنه، و فى الاصطلاح قیل: هى ملکه اجتناب المعاصى مع التمکن منها، و قیل: هى ملکه تمنع الفجور و یحصل بها العلم بمثالب المعاصى و مناقب الطاعات.
و قال الراغب: هى فیض الهى یقوى به الانسان على تحرى الخیر و تجنب الشر حتى یصیر کمانع له من باطنه و ان لم یکن منعا محسوسا.
و جمله «تدنینى» فى محل نصب نعت لها، و الدنو القرب، و ادنیته من کذا ادناء قربته منه.
و الخشیه: خوف یشوبه تعظیم، و اکثر ما یکون عن علم بما یخشى منه و لذلک خص العلماء بها فى قوله تعالى: «انما یخشى الله من عباده العلماء» و قد اسلفنا الکلام علیها مبسوطا فلیرجع الیه.
و «من» فى قوله: «من خشیتک» للانتهاء قال ابن مالک: الدلیل على ان من تکون للانتهاء قولک: تقربت منه، فانه کقولک: تقربت الیه، و مثله دنوت منه و دنوت الیه.
فان قلت: کیف عبر بالادناء دون الایصال الى الخشیه و المطلوب حصولها و هو لا یکون الا مع الوصول الیها لا بالدنو منها؟
قلت: لما کان الوصول الى الخشیه ربما بلغ مبلغا یودى الى الیاس و القنوط المهلکین آثر علیه السلام التعبیر بالادناء بان الدنو منها کاف فى حصول ثمرتها فانها کالنار المنتفع بقربها دون مخالطتها و الاتصال بها، و لذلک قال ارباب القلوب: الخوف نار و الرجاء نور و قد نص العلماء على ان شده الخوف و کمال الخشیه مطلوبان ما لم یبلغا حد القنوط، و الله اعلم بمقاصد اولیائه.
و قطعته عن کذا قطعا من باب -منع-: حبسته عنه و منعته منه، و اصل الرکوب کون الانسان على ظهر حیوان ثم استعیر فى المعانى فقیل: رکب ذنبا و ارتکبه: اذا اقترفه کانه حمل نفسه علیه و هى استعاره تبعیه، و یحتمل ان تکون مکنیه و تمثیلیه کما تقدم غیر مره.
و المحارم: جمع محرم کجعفر و هو الحرمه التى لایحل انتها کها و المراد بها ما حرمه الله تعالى و منع منه.
و فککت الاسیر فکا من باب -قتل-: خلصته من الاسر، و هو الشد بالقید.
و العظائم: جمع عظیمه، و هى النازله و المصیبه الشدیده.
قال الشاعر:
فان تنج منى تنج من ذى عظیمه؛
و قد یعبر بالعظائم: عن کبائر الذنوب، لانها مصائب فى الدین و منه: دعوى فرعون عظیمه من العظائم، و فلان یرتکب العظائم، اى الکبائر.
و التاء فى عظیمه مثلها فى کبیره، اعنى اماره للنقل من الوصفیه الى الاسمیه ، و علامه لکون الوصف غالبا غیر مفتقر الى موصوف و اضافه الاسر الى العظائم من باب لجین الماء، و یحتمل الاستعاره المکنیه التخییلیه، و الفک ترشیح على الوجهین و المراد بسئوال فکه من اسر العظائم: حفظه من الوقوع فیه لا التخلیص بعد الاسر فهو من باب سبحان من صغر جسم البعوضه و کبر جسم الفیل.
و مثله قوله علیه السلام: «وهب لى التطهیر من دنس العصیان و اذهب عنى درن الخطایا» و الدنس: الوسخ، و مثله الدرن وزنا و معنى.
و السربال: القمیص و الدرع، اوکل ما یلبس، و سر بلته ایاه فتسر بل به البسته ایاه فلبسه.
و الرداء بالکسر و المد: برد یضعه الانسان على عاتقیه و بین کتفیه فوق ثیابه، و ردیته رداء البسته ایاه.
و المعافاه: مفاعله من العافیه، او من العفو، و فى الدعاء: اللهم انى اسالک العفو و العافیه و المعافاه.
قال ابن الاثیر: العفو: محو الذنوب، و العافیه: ان تسلم من الاسقام و البلایا، و هى الصحه و ضد المرض، و المعافاه: هى ان یعافیک الله من الناس، و یعافیهم منک، اى یغنیک عنهم و یغنیهم عنک و یصرف اذاک عنهم و اذاهم عنک، و قیل: هى مفاعله من العفو و هو ان یعفو عن الناس و یعفوا عنه فلا یکون یوم القیامه قصاص.
و جلله بالثوب: غطاه به.
و السوابغ: جمع سابغه، و هى الفائضه الواسعه من سبغ الثوب سبوغا من باب -قعد- اذا اتسع و کمل، و منه: سبوغ النعمه: و هو اتساعها، و اسبغ الله النعمه: افاضها و وسعها.
قال بعض الاصحاب: اضافه سوابغ الى النعماء لامیه کمکارم زید لا من باب اضافه الصفه الى الموصوف لافراد النعماء الا على جواز الدرهم البیض و الدینار الصفر او عدم اشتراط المطابقه حینئذ بین الصفه و الموصوف و ظاهر کلامهم عدم اشتراطها او ان النعماء یجوز ان یکون جمعا کما یظهر من کلام بعض العلماء و فى کلام امیرالمومنین علیه السلام: احمده بمحامده کلها على جمیع نعمائه کلها، و ربما احتمل هذا کونه جمعا، انتهى.
قلت: کانه غفل عن ان النعماء اسم جنس یقع على القلیل و الکثیر کالنعمه، و هو عجیب و غفلته عن ذلک مع قوله تعالى: «و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها» اعجب.
قال الراغب: النعمه اسم جنس یقال للقلیل و الکثیر.
و قال امین الاسلام الطبرسى فى قوله تعالى: «اذکروا نعمتى التى انعمت علیکم» ذکر النعمه بلفظ الواحد، و المراد بها الجنس کقوله تعالى: «و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها» و الواحد لایمکن عده.
و فى الاساس: جلت نعمه الله و نعماوه و انعمه علیهم.
اذا عرفت ذلک فاضافه السوابغ الى النعماء بیانیه بمعنى من البیانیه، و التقدیر سوابغ من جنس نعمائک، فالمضاف فیه بعض من المضاف الیه و بذلک اول البصریون ما ورد من اضافه الصفه الى الموصوف نحو: سحق عمامه، و جرد قطیفه، فجعلوا العمامه جنسا للسحق، و القطیفه جنسا للجرد، و الاضافه للتبیین.
و قال بعض المحققین: النعماء بالمد الانعام و اضافته تفید العموم، و لذا صحت اضافه التواتر الیه فى قولهم: تواتر النعماء و یصح کونه اسم جمع للنعمه او للانعام کالطرفاء، و هو شجروا حدته طرفه محرکه.
و ظاهر الله علیه نعمته: تابعها و واترها کانه جعل بعضها ظهرا لبعض، اى معینا له، و منه: ظاهر بین درعین، اى طابق و لبس احدهما فوق الاخر.
قال ابن الاثیر: کانه من التظاهر: و التعاون، و فى الحدیث: ما ظاهر الله على عبد نعمه حتى ظاهر علیه مونه الناس.
و ما وقع فى بعض التراجم: من ان المظاهره هنا بمعنى الاظهار لیس بصواب.
و الفضل: العطاء ابتداء.
و الطول بالفتح: الغنى و السعه و المن و الزیاده فى الفضل.
و ایده تاییدا: قواه.
و التوفیق لغه: جعل الشىء موافقا للاخر، و عرفا: جعل الله فعل عبده موافقا لما یحبه و یرضاه.
و التسدید لغه: التقویم، و اصطلاحا تقویم الله تعالى اراده عبده و حرکاته نحو الغرض المطلوب الیه لیهجم الیه فى اسرع مده.
و قال الفارابى فى دیوان الادب: سددک الله: اى وفقک للسداد و هو الصواب من القول و العمل.
و اعانه الله عبده: افاضه قوه منه على استعداده یقوى بها على ادراک ما یریده من الخیر.
و صلح للشىء یصلح صلوحا من باب -قعد- و صلح بالضم لغه: خلاف فسد فهو صالح، و الاسم الصلاح.
و النیه لغه: القصد، و شرعا: توجه القلب نحو الفعل ابتغاء لوجه الله تعالى.
و رضیت الشىء و رضیت به رضى: اخترته فهو مرضى.
و القول: فى الاصل مصدر قال، اى نطق ثم اطلق على المقول من باب اطلاق المصدر على اسم المفعول، کالخلق بمعنى المخلوق، و المراد به هنا اللفظ المفید، لا اللفظ الموضوع لمعنى مفردا کان او مرکبا مفیدا او غیر مفید على ما اصطلح علیه النحاه، لانه ما لم یکن مفیدا لم یکن مرضیا، و لذلک ذهب محققوا المفسرین الى ان المراد بالقول فى قوله تعالى: «ما یلفظ من قول الا لدیه رقیب عتید» ما یوجر علیه او یوزر به، و هو الذى یکتبه الملکان، و زیفوا قول من ذهب الى انهما یکتبان کل شىء حتى انینه.
و استحسنه استحسانا: عده حسنا.
و العمل: الفعل، و قیل: اخص منه. قال الراغب: العمل کل فعل من الحیوان بقصد فهو اخص من الفعل، لان الفعل قد ینسب الى الحیوانات التى یقع منها الفعل بغیر قصد، و قد ینسب الى الجمادات، و العمل لاینسب الى شىء من ذلک و الله اعلم.
وکلته الى نفسه وکلا و وکولا من باب -وعد-: لم اقم بامره و لم اعنه، بل خلیت بینه و بین نفسه تقدم بامرها، و هو من وکلت الیه الامر اذا فوضته الیه ، و منه: کلنى الى کذا: اى دعنى اقم به، و قد کثر فى الدعاء: لاتکلنى الى نفسى.
و الحول: القدره على التصرف، و عرفوا القدره بانها صفه توثر وفق الاراده، و قیل: القدره کون الحى بحیث ان شاء فعل و ان شاء ترک.
و القوه: هى المعنى الذى یتمکن به الحى من مزاوله الافعال الشاقه.
و «دون»: ظرف مستقر فى محل نصب على الحال من ضمیر المخاطب، اى متجاوزا حولک و قوتک، و قد بینا فیما سبق ان «دون» مما اتسع فیه فاستعمل فى کل تجاوز حد الى حد و تخطى امر الى امر.
و حوله تعالى: عباره عن قدرته، و هى تعود الى اعتبار کونه مصدر الاثاره، و قوته تعود الى کمال قدرته.
و قیل: قدرته عباره عن نفى العجز عنه.
و لما کان العبد ناقص القدره ضعیف القوه عاجزا عن ان یملک لنفسه ضرا و لا نفعا سال علیه السلام ربه ان لایدعه قائما بحول نفسه و قوتها من دون حوله و قوته فانه لا حول له و لا قوه الا به تعالى، لانه المعطى کل عاجز ضعیف عادم القدره و القوه من نفسه قدرته و قوته اذ کان سبحانه مستند جمیع الموجودات و المفیض على کل قابل ما یستعد له و یستحقه.