دعای ۴۷ صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش هشتم)
فَیا مَنْ لَمْ یعَاجِلِ الْمُسِیئِینَ، وَ لَا ینْدَهُ الْمُتْرَفِینَ، وَ یا مَنْ یمُنُّ بِإِقَالَةِ الْعَاثِرِینَ، وَ یتَفَضَّلُ بِإِنْظَارِ الْخَاطِئِینَ،
أَنَا الْمُسِیءُ الْمُعْتَرِفُ الْخَاطِئُ الْعَاثِرُ، أَنَا الَّذِی أَقْدَمَ عَلَیک مُجْتَرِئاً، أَنَا الَّذِی عَصَاک مُتَعَمِّداً، أَنَا الَّذِی اسْتَخْفَی مِنْ عِبَادِک وَ بَارَزَک، أَنَا الَّذِی هَابَ عِبَادَک وَ أَمِنَک، أَنَا الَّذِی لَمْ یرْهَبْ سَطْوَتَک وَ لَمْ یخَفْ بَأْسَک، أَنَا الْجَانِی عَلَی نَفْسِهِ، أَنَا الْمُرْتَهَنُ بِبَلِیتِهِ، أَنَا القَلِیلُ الْحَیاءِ، أَنَا الطَّوِیلُ الْعَنَاءِ،
بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِک، وَ بِمَنِ اصْطَفَیتَهُ لِنَفْسِک، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِیتِک، وَ مَنِ اجْتَبَیتَ لِشَأْنِک، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِک، وَ مَنْ جَعَلْتَ مَعْصِیتَهُ کمَعْصِیتِک، بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مُوَالاتَهُ بِمُوَالاتِک، وَ مَنْ نُطْتَ مُعَادَاتَهُ بِمُعَادَاتِک،
تَغَمَّدْنِی فِی یوْمِی هَذَا بِمَا تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَارَ إِلَیک مُتَنَصِّلًا، وَ عَاذَ بِاسْتِغْفَارِک تَائِباً. وَ تَوَلَّنِی بِمَا تَتَوَلَّی بِهِ أَهْلَ طَاعَتِک وَ الزُّلْفَی لَدَیک وَ الْمَکانَةِ مِنْک. وَ تَوَحَّدْنِی بِمَا تَتَوَحَّدُ بِهِ مَنْ وَفَی بِعَهْدِک، وَ أَتْعَبَ نَفْسَهُ فِی ذَاتِک، وَ أَجْهَدَهَا فِی مَرْضَاتِک. وَ لَا تُؤَاخِذْنِی بِتَفْرِیطِی فِی جَنْبِک، وَ تَعَدِّی طَوْرِی فِی حُدُودِک، وَ مُجَاوَزَةِ أَحْکامِک. وَ لَا تَسْتَدْرِجْنِی بِإِمْلَائِک لِی اسْتِدْرَاجَ مَنْ مَنَعَنِی خَیرَ مَا عِنْدَهُ وَ لَمْ یشْرَکک فِی حُلُولِ نِعْمَتِهِ بِی.
وَ نَبِّهْنِی مِنْ رَقْدَةِ الْغَافِلِینَ، وَ سِنَةِ الْمُسْرِفِینَ، وَ نَعْسَةِ الْمَخْذُولِینَ وَ خُذْ بِقَلْبِی إِلَی مَا اسْتَعْمَلْتَ بِهِ الْقَانِتِینَ، وَ اسْتَعْبَدْتَ بِهِ الْمُتَعَبِّدِینَ، وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ الْمُتَهَاوِنِینَ. وَ أَعِذْنِی مِمَّا یبَاعِدُنِی عَنْک، وَ یحُولُ بَینِی وَ بَینَ حَظِّی مِنْک، وَ یصُدُّنِی عَمَّا أُحَاوِلُ لَدَیک وَ سَهِّلْ لِی مَسْلَک الْخَیرَاتِ إِلَیک، وَ الْمُسَابَقَةَ إِلَیهَا مِنْ حَیثُ أَمَرْتَ، وَ الْمُشَاحَّةَ فِیهَا عَلَی مَا أَرَدْتَ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
پس ای آن که در عقاب بدکاران عجله نمیکنی، و فراخی عیش مترفین را ناگهان نمیگیری، و ای که از لغزش لغزندگان درمی گذری، و به خطاکاران مهلت میدهی،
منم آن بدکار معترف، خطاکار لغزش دار، منم که از روی جرأت بر علیه تو قدم برداشتم،
منم که از روی عمد نافرمانیت کردم، منم که کار زشت خود را از بندگانت پوشانده و آشکارا به مخالفت با تو برخاستم،
منم که از بندگان تو ترسیده و از حضرت تو ایمن گشتم، منم که از هیبت تو نهراسیده، و از خشمت نترسیدم،
منم که در حق خود جنایت کردم، منم که در گرو بلای خودم، منم که کمحیایم، منم که دارای گرفتاری فراوانم.
به حق آن که او را از خلق خود برگزیدی، و حضرتش را برای خود پسندیدی، به حق آن که از آفریدگانت اختیار فرمودی، و برای امر خود برگزیدی، به حق آن که طاعتش را به طاعت خود وصل کردی، و آن که نافرمانیش را همانند نافرمانی خود قلمداد کردهای، به حق آن که دوستیاش را به دوستی خود مقرون ساختی، و دشمنیاش را به دشمنی خود مرتبط نمودی،
مرا در این روز جامهای بپوشان که بر آن کس میپوشانی که از گناه خود به حضرتت زاری و عذرخواهی نموده، و در حال توبه پناهنده به آمرزشت شده،
و مرا بدان سان که اهل طاعت و قرب و منزلت نزد خود را سرپرستی میکنی سرپرستی کن،
و خود به تنهایی آنچه را که به وفاکنندگان به عهدت و به تعب اندازندگان وجود خویش در راهت و خسته کنندگان خود جهت خوشنودیت میدهی به من عطا کن،
و مرا به تقصیر در حقّت، و تجاوز از مرز خوشنودیت، و پافراگذاشتن از احکامت مجازات مکن،
و با مهلت دادن به من غافلگیرم منما همچون غافلگیر ساختن کسی که خیرش را از من بازگیرد، و تو را در رسیدن نعمتهایش به من شریک نداند،
و مرا از خواب غافلین، و خواب آلودگی مسرفین، و چرت به خود واگذاشتگان بیدار کن،
و دلم را به مسیری ببر که فرمانبرانت را به آن گماشتهای، و کوشش کنندگان در عرصهگاه عبادت را بر آن داشتهای، و مسامحهکاران را با آن نجات دادهای،
و مرا از آنچه موجب دوری از تو شود، و میان من و بهرهام از تو حایل گردد، و از آنچه نزد تو میجویم باز میدارد پناه ده،
و راه سلوک خیرات را به سوی خود، و پیشیگرفتن به آنها را بدان صورت که دستور دادهای، و رقابت در آنها را به نحوی که خواستهای برایم هموار کن.
ترجمه آیتی
و اینک اى خداوندى که در کیفر بدکاران شتاب نمى کنى و فرورفتگان در ناز و نعمت را مهلت مى دهى و گنهکاران را به انعام خود عفو مى کنى و به فضل خویش از خطاکاران مهلت بازنمى گیرى،
من بدکارى هستم معترف و خطاکارى هستم لغزیده و به سر درآمده. دلیرانه در برابر تو مرتکب گناه شده و به عمد معصیت تو کرده ام.
من همانم که اعمال ناپسند خود را از بندگان تو مستور داشته و در نزد تو آشکار ساخته ام. من همانم که از بندگانت ترسان بوده ولى خود را از تو در امان دیده ام. من همانم که از سطوت تو بیمناک نشده ام و از خشم تو ترسى به دل راه نداده ام. من بر خود جنایت کرده ام، من گروگان بلاى خویشتنم، من از شرم و حیا بهره اى چندان نبرده ام و من گرفتار رنجى دیرینه ام.
بار خدایا، تو را سوگند مى دهم به آن که از میان خلق او را برگزیده اى، به آن که او را براى خود پسندیده اى، به آن که از میان آفریدگانت او را اختیار کرده اى، به آن که او را براى خود برگزیده اى، به آن که طاعت او را به طاعت خود پیوسته اى و معصیت او را معصیت خود دانسته اى و دوستى اش به دوستى خود قرین ساخته اى و دشمنى اش را دشمنى خود شمرده اى، در این روز مرا چونان کسانى که از گناه بیزارى جسته اند و به تو پناه آورده اند و توبه کرده و به آمرزش تو پیوسته اند خلعت عفو و رحمت خود بپوشان.
بار خدایا، از هر چه پرستندگان و مقربان خود را نصیب مى دهى، مرا نیز نصیب ده.
مرا خاص خود گردان، بدان گونه که وفاکنندگان به عهد خود را و آنان را که در عبادت تو خویشتن به رنج افکنده و در خشنودى تو کوشیده اند خاص خود مى گردانى.
مرا به سبب قصور در بندگى ات یا تجاوز از حد خویش و احکام تو، مواخذت مفرماى.
بار خدایا، چنان مباد که مرا مهلت دهى تا به تدریج سزاوار کیفر شوم، چونان کسى که نعمت از من بازگرفت و چنان پنداشت که هر خیر و نیکى که هست از جانب اوست، تا آنجا که تو را هم در نعمتى که نصیب من شده بود شریک نساخت.
اى خداوند، مرا از خواب غافلان و ناهشیارى اسرافکاران و خواب آلودگى خذلان رسیدگان بیدار و آگاه ساز.
دلم را به کارى برگمار که اطاعت کنندگان را بدان گماشته اى و متعبدان را بدان واداشته اى و بندگان سهل انگار را بدان از عذاب رهایى بخشیده اى.
بار خدایا، مرا از هر چه از درگاه تو دور مى دارد، یا میان من و فیضى که از سوى تو به من مى رسد حایل مى گردد، یا از هر قصد که نزد تو کنم بازمى دارد، در پناه خود دار.
اى خداوند، آن راه خیر را که به سوى تو رهنمون است پیش پاى من هموار نماى. در رسیدن به نیکیها از آن راه که خود فرموده اى، سبقت را بر من آسان کن و تلاش براى دست یافتن به آنها را، بدان گونه که خود خواسته اى، نصیب من فرما.
ترجمه ارفع
پس ای خدایى که در جزا دادن به گنهکاران شتاب نمى کنى و به اسراف کنندگان فرصت مى دهى و ای خدایى که از سر تقصیر گنهکاران مى گذرى و خطاکاران را از روى لطف مهلت مى دهى.
منم معترف به بدکارى و خطاکارى و منم همان که از روى جرات ترا نافرمانى کرد منم آنکه از روى عمد ترا معصیت نمود، منم آنکه گناهش را از مردم پنهان داشت ولى در محضر تو گناه کرد.
منم آنکه از بندگانت ترسید و خود را از تو در امان دانست، منم آنکه از قهر تو نهراسید و از عذاب نترسید، منم ستمگر بر خود، منم در گرو گرفتارى خویش، منم بنده بى حیاء، منم مبتلا به رنج طولانى.
ترا به حق کسى که از بین خلقت برگزیده ای و به حق آنکه براى خویش انتخاب فرموده ای و به حق کسى که او را از آنچه آفریده ای اختیار کرده ای و به حق کسى که براى خویش انتخاب کرده ای و به حق آنکه اطاعتش را به اطاعت خودت پیوند داده اى.
و مخالفتش را همانند مخالفت خودت قرار داده ای و به حق کسى که دوستى اش را قرین دوستى ات نموده ای و دشمنى اش را دشمنى خودت معرفى فرموده ای در این روز لباس رحمتت را بر قامتم بپوشان همانند آنکه با حال زارى به سوى تو زارى مى نماید و او را مى بخشى و با توبه و استغفار به درگاهت پناه مى آورد.
و مرا سرپرستى کن به مانند آنهایى که اهل طاعت تو و داراى منزلت و ارجمندى نزدت هستند.
و خود به تنهایى مرا مشمول لطف و مرحمتت قرار ده همانگونه که به تنهایى به آنکه وفاى به عهدت کرد و خود را به خاطر تو به زحمت انداخت و بیش از طاقتش در مقام جلب رضایت کوشید احسان و محبت نمودى.
خدایا مرا به علت کوتاهى در انجام تکالیف و تجاوز از حدود و احکامت مواخذه مفرما
و به خاطر مهلت دادن به من مرا به تدریج مستحق عذابم مکن مثل کسى که به تدریج سزاوار عذاب گشته و مار از خیرى که نزد اوست محروم ساخته در حالى که در رسیدن نعمت او به من شریک تو نبود.
الها مرا از غفلت بى خبران و چرت زدن اسراف کنندگان و خواب ذلیل شدگان بیدار فرما
و قلبم را در اختیار خود بگیر تا آنچه بندگان خاضعت و کوشش کنندگان در عبادتت و نجات یافتگان از سهل انگاریها بدان رسیده اند نایل گردد.
پروردگارا مرا از هر چه از تو دورم مى سازد و بین من و بهره ام از تو مانع مى شود و از آنچه نزد تو قصد مى نمایم مرا باز مى دارد پناهم ده.
الها سلوک به خوبیهایى که نزد توست و سبقت گرفتن به رسیدن فیض و ثوابى که در آنچه تو امر فرموده ای و حرص به آنچه تو برایم خواسته اى، همه را برایم آسان کن.
ترجمه استادولی
پس اى که در عذاب گنهکاران شتاب نمى کنى، و ناز پروردگاران را با نهیب زدن از خود نمى رانى، و اى که به لطف خود از لغزش لغزندگان چشم مى پوشى، و به فضل خود خطاکاران را مهلت مى دهى.
منم آن گنهکار معترف خطاکار لغزشکار.
منم که گستاخانه با تو مخالفت کردم. منم که از روى عمد نافرمانى تو نمودم. منم که گناهم را از بندگانت پوشاندم ولى با تو آشکارا به ستیز برخاستم. منم که از بندگان تو ترسیدم و خود را از تو در امان دانستم. منم که از خشم و کیفرت نترسیدم و از عذابت باک نداشتم. منم که بر خود جنایت کرده ام. منم که در گرو بلا و گرفتارى خویشم. منم آن کم حیاى بى شرم. منم آن گرفتار دراز رنج.
به حق آن که از میان خلق خود برگزیده اى و آن که براى خودت انتخاب نموده اى، به حق آن که از میان آفریدگانت اختیار کرده و آن که براى کار خویش برگزیده اى، به حق آن که اطاعت از او را به اطاعت از خود متصل کرده اى و آن که نافرمانى او را چون نافرمانى خود شمرده اى، به حق آن که دوستى او را با دوستى خود قرین ساخته اى و دشمنى او را با دشمنى خود گره زده اى، امروز مرا فراپوشان با همان چیزى که فرامى پوشانى با آن کسى را که براى فرار از گناه به درگاه تو نالیده، و با حال تو به پناه به آمرزش تو آورده است.
و مرا تحت سرپرستى خود گیر همان گونه که فرمانبران و نزدیکان و گرامیان درگاهت را سرپرستى مى کنى.
و شخصا خودت مرا مشمول فضل و عنایت گردان همان گونه که شخصا مشمول عنایت مى کنى کسى را که به عهد تو وفا کرده، و خود را به خاطر تو به تعب افکنده، و در راه رضاى تو به رنج و زحمت انداخته است.
و مرا به خاطر کوتاهى در اداى حقوقت، و تجاوز از حد خود در مورد حد و مرزهایت، و گذر از مرز احکامت مؤاخذه مکن.
و مرا با مهلت دادنت غافلگیر مساز چون غافلگیر ساختن کسى که خیر خود را از من دریغ داشته، و با تو در نعمت بخشیدن به من شرکت نداشته است
و مرا از خواب غافلان، و چرت مسرفان، و خواب آلودگى به خود واگذاشته شدگان بیدار ساز.
و دلم را به سوى آنچه فرمانبران فروتن را به آن به کار گرفته اى، و پرستشگران را به پرستش واداشته اى، و سهل انگاران را به برکت آن رهایى بخشیده اى متوجه ساز.
و مرا از آنچه از تو دورم مى سازد، و میان من و بهره گیرى از تو فاصله مى اندازد، و از آنچه در نزد تو مى جویم بازمى دارد، پناه ده.
و راه خیرات به سوى خود، و مسابقه به سوى آنها را آن گونه که فرمان داده اى، و رقابت در آنها را آن گونه که خود خواسته اى برایم هموار ساز.
ترجمه الهی قمشهای
بارى اى خدائى که در کار تبهکاران تعجیل به عقوبت نکردى و مسرفان مغرور (و عیاشان ستمکار) را از درگاه کرمت به سختى نراندى و اى خدائى که به بازگشت اهل خطا و لغزش بر آنان احسان فرمودى و خطا کاران را به فضل و کرمت مهلت دادى (تا توبه کنند و مشمر رحمتت گردند)
من هم اى خدا آن بنده گنهکار خطا پیشه معترف بلغزش و گناه خودم
اى خدا من بنده ام که با جرئت و بى باکى بر فرمان حضرتت اقدام کرده
من آن بنده ام که تو را با اختیار و تعمد نافرمانى کردم
من آن بنده ام که پنهان از بندگان و آشکار از تو معصیت تو را کردم (یعنى از بندگانت شرم کردم و از تو نکردم)
اى خدا من آن بنده ام که از هیبت بندگانت ترسیدم و از تو (سلطان قاهر با هیبت و عظمت) ایمن و بى ترس و هراس بودم (و از قهر و عذاب تو نمى ترسیدم) من آن بنده ام که از سطوت و قاهریتت بیم و هراس نداشتم و از خشم و غضبت نترسیدم (و بى باکانه به عصیان و مخالفتت پرداختم)
اى خدا من آنم که بر نفس خود ستم و جنایت کردم منم که در گرو اعمال ناشایسته خود مبتلا شدم و منم که حیاء و شرمم اندک
و رنج و المم زیاد و طولانیست (این سخنان گر چه دعا و راز و نیاز امام سجاد با خداى خویش است اما در حقیقت تعلیم به امت و احوال خلق است نه حالات شخص آن بزرگوار زیرا مقام او مقام عصمت و طهارت از گناه کبیره و صغیره و بلکه از ترک اولى هم مقام ختمى مرتبت و اوصیاء او منزه است و ممکن است به طور کلى گناهانى که در دعاهاى رسول اکرم و اوصیاء او وارد است یا مراد گناه امت باشد یا حسنات الابرار سیئات المقربین یا که اوقات توجهشان به امور ضرورى جسمانى یا توجهشان به نظم امور خلقى را نسبت به استغراق در توجه به خدا و طاعت و عبادت این امور را بر خود عصیان و گناه مى گرفتند و به درگاه خدا از آن امور عذرخواهى و توبه و انابه و تضرع مى نمودند و الا چنانکه ذکر شد مقام چهارده نفس مقدس معصوم از گناه پاک و منزه و از ترک اولى نیز مبراست)
بارى اى خدا به حق آن کس که تو او را از همه خلق برگزیدى (و حبیب خود خواندى) و آن کس که او را براى خود پسندیدى و اختیار فرمودى (و به لقب مصطفى یعنى مقام اصطفاء که برترى بر همه خلائق است تنها او را انتخاب کردى) به حق آن کسى که طاعت او را به طاعت خود اتصال دادى و آن کس که معصیتش را مانند عصیان خود شمردى به حق آن کس که دوستى او را با دوستى خود قرین و دشمنى با او را به دشمنى با خود مقرون گردانیدى (به حق این بزرگوار یعنى حضرت محمد مصطفى (ص) که مرا در این روز شریف در لباس رحمت و مغفرت خود بپوشان همان لباس مغفرت که به آنانکه به درگاه کرمت با تضرع و زارى پناه آوردند و با توبه و استغفار به سوى تو رو کردند مى پوشانى
و مرا در حصن حمایت و ولایت خود بدار بد انسان که اهل طاعتت را و بندگان مقرب و صاحب جاه و مقام خود را در حصن حمایت (و در نظر خاص عنایت) خود (از هر رنج و بلا) در حفظ خود داشتى
و مرا متفرد و متشخص در نزد خود گردان به مانند آنانکه به عهد تو وفا کردند (یعنى آنانکه در راه عبادت و طاعت و محبت و عشق به شهود جمالت ثابت قدم بودند) و در راه تو به هر رنج و مصیبت تن در دادند و در راه رضا و خشنودیت بسى جهد و کوشش کردند
و اى خدا مرا به تفریط و تقصیرى که در جنب تو و تعدى و تجاوز از حدود و احکام تو و کوتاهى که (در طرفدارى از آیات و انبیاء و اولیاء و دوستان تو) کرده ام مرا مواخذه مفرما (و با آنکه تقصیرم در جنب حضرتت بزرگ است به لطف عمیم و عفو عظیمت ببخش)
و اى خدا مرا به عذاب استدراج معذب مکن که در گناه با ناز و نعمت دنیوى مهلت دهى (و آن نعمت موجب غرور و غفلت طغیان شود و با وجود طغیان و عصیان منعم از نعمتهاى پى در پى نکنى تا از غرور و غفلت به توبه و استغفار نپردازم این معنى استدراجست به بیان امام صادق (ع)
اى خدا مرا از خواب اهل غفلت و بیهوشى مردم مسرف تن پرور و تغافل مخذول مردودان به کرمت مرا آگاه ساز و بیدار گردان
و توجه قلبم را به آن جانب کن که- دل مطیعان و فرمانبردارانت را بدان سوى متوجه ساختى و چنانکه خداپرستان کامل را به عبادتت (مشتاقانه) برگماشتى و متهاونان (سهل انگار سست پیمان) را هم به کرم از هلاکت نجات دادى (یا آنانکه در نظر خلق ذلیل و خوار و نزد تو عزیز و مقرب بودند از مهالک دو عالم نجات بخشیدى)
و از آنچه مرا از حضرتت دور مى گرداند و میان من و میان حظ و بهره ام از لقاى تو جدائى مى افکند و از آن مقصود نهائیم نزد تو (که رضا و خشنودى و شهود جمال تست) مرا منع مى کند (کرم کن و) از همه ى اینها پناهم ده (یعنى از هر چه مرا از تو دور مى کند یا میان من و تو حائل مى شود یا مرا از مشاهده جمالت منع مى کند از آن مرا در پناه خود آور)
و کارهاى خیر را که راه به سوى تست بر من سهل و آسان فرما و بر آن کارهاى خیر از طریقى که امر کردى و به حدى که اراده و رضاى تست در آن اعمال مرا حرص و اشتیاقى ده که بر همه در کار خیر سبقت گیرم.
ترجمه سجادی
پس اى آنکه بر (کیفر) گنهکاران شتاب نمى کنى و نازپروردگان را نمى رانى و اى آنکه با احسان خود لغزشکاران را مى بخشایى و با تفضّل خود خطاکاران را مهلت مى دهى.
منم بدکارِ اعتراف کننده خطاکار لغزشکار. منم آنکه گستاخانه بر تو جرأت نمودم. منم آنکه از روى عمد، تو را نافرمانى کردم. منم آنکه (گناهم را) از بندگانت پنهان کرده و نزد تو آشکار نمودم. منم آنکه از بندگانت ترسیده و از تو آسوده خاطر بودم. منم آنکه از قهر (و غلبه) تو نترسیده و از عذابت نهراسیده ام. منم جنایتکار بر خود. منم در گروى گرفتارى خویش. منم کم شرم. منم که گرفتارى ام دراز است.
به حقّ آنکه او را از آفریدگانت برگزیده اى و آنکه براى خودت پسندیده اى، به حقّ کسى که او را از مردمت اختیار کرده اى و کسى که او را براى کار خود انتخاب نموده اى، به حقّ کسى که اطاعت از او را به اطاعت خود پیوند زده اى و کسى که نافرمانى از او را مانند نافرمانى از خود قرار داده اى، به حقّ کسى که دوستى اش را با دوستى خود قرین کرده اى و کسى که دشمنى اش را به دشمنى خویش مرتبط نموده اى، در این روز، مرا بپوشان، با همان چیزى که پوشاندى با آن، کسى را که با حال بیزارى (از گناه) به سوى تو زارى نموده، و با حال توبه، پناه به آمرزش خواستن از تو آورده.
و مرا سرپرستى کن همانگونه که فرمانبرانت و نزدیکانت و منزلت دارندگانت را سرپرستى مى کنى.
و تو خود به تنهایى به من نیکى کن، همانگونه که نیکى مى کنى با کسى که به عهد تو وفا کرده و براى تو خود را به سختى انداخته و در خوشنودى ات کوشیده.
و مرا به کوتاهى نمودنم در حقّت و تعدّى کردنم در حدودت و تجاوز از احکامت کیفر نکن.
و مرا با مهلت دادنت، غافلگیر نکن. همانند غافلگیر نمودن کسى که مرا از نیکى آنچه نزدش است، بى بهره گردانده، در حالى که در رسیدن نعمتش به من شریک تو نبوده است.
و مرا از خواب غافلان و از خواب آلودگى اسراف کاران و از چرت خوارشدگان، بیدار فرما.
و دلم را به سوى آنچه نیایشگران را به آن گماشته اى و پرستش کنندگان را با آن به بندگى گرفته اى و سهل انگاران را با آن نجات داده اى، متوجّه ساز.
و از چیزى که مرا از تو دور مى کند و میان من و بهره ام از تو، مانع مى شود، و از آنچه نزد تو مى خواهم، بازم مى دارد، مرا نگهدار.
و راه خیرات به سوى خود و پیشى گرفتن به آنها را از جهتى که فرمان داده اى و رقابت در آنها را آنگونه که تو خواسته اى، براى من آسان گردان.
ترجمه شعرانی
پس اى خدائى که در کیفر تباهکاران شتاب نمى فرمائى و فرورفتگان در لذات را ناگهان نمى گیرى و بر لغزندگان به دستگیرى منت مى نهى و خطاکاران را به فضل خود مهلت مى دهى.
بدکردارم و اقرار دارم، و زشت رفتارم و لغزش خورده. منم که با تو گستاخى کردم و به عمد نافرمانى نمودم. منم که زشتى خود را از بندگان تو پنهان داشتم و پیش تو هویدا کردم. منم که از بندگان تو ترسیدم و از تو ایمن بودم. منم که از هیبت تو بیم نکردم و از خشم تو نهراسیدم. منم که بر خویش ستم کردم. و در گرو بلیه خود ماندم منم بى شرم. و منم گرفتار رنج بسیار.
به حق آنکه از میان خلق برگزیدى و به قرب خویش مخصوص ساختى و از آفریدگانش انتخاب کردى و براى اجراى فرمان خود شایسته اش دیدى و طاعت او را به طاعت خود قرین ساختى و نافرمانى او را چون نافرمانى خود شمردى. به حق آنکه دوستى او را با دوستى خود برابر کردى و دشمنى او را با دشمنى خود بهم پیوستى، رحمت خود را شامل حال ما گردان مانند آنها که یکسره روى به تو آوردند و به پوزش و پشیمانى در پناه تو آمدند
و با من همان کن که با مطیعان آگاه و نزدیکان بارگاه و ارجمندان صاحب جاه رفتار مى کنى.
و تو خود تنها کفالت من کن، مانند آنها که پیمان تو را بسر بردند و در راه تو رنج کشیدند و در طلب رضاى تو کوشیدند.
و مرا به کوتاهى در خدمت و اینکه پاى از حد خود فراتر نهادم و نافرمانى کردم مواخذت مکن
و بدانگونه که ستمگران را سرگرم نعمت کردى تا از تو غافل شدند و خیر خود را از من دریغ داشتند و در نعمتهاى تو بر من شریک نبودند مرا سرگرم نعمت مساز.
و از خواب بیخبران بیدار کن و از غفلت بزهکاران و غنودگى مخذولان هشیار گردان.
و دل مرا به کارى برگمار که پرستندگان را بدان گماشتى و بندگان را بدان به عبادت واداشتى و کاهلان را بدان نجات بخشیدى.
و مرا پناه ده از هر چه مرا از تو دور کند و میان من و بهره من از تو حائل شود و بدانچه امیدوارم نائل نشوم.
و راه خیرات را براى من هموار کن تا چنانکه فرمان تست سوى آنها شتابم و در آنچه از من خواسته اى کوشش نمایم.
ترجمه فولادوند
پس اى کسى که در کیفر بدکاران شتاب نمى ورزى، و ناز پروردگان را زمان مى دهى و گنهکاران و لغزش پیشگان را مشمول گذشت خود مى کنى، و خطاکاران را مهلت عطا مى کنى،
منم آن بدکار معترف و خطا پیشه ى لغزنده و منم که دلیرانه از حد خود پا فراتر نهاده ام، و منم که عامدا نسبت به تو سرکشى ورزیده ام، و من همانم که کردارهاى بد خود را از بندگانت مستور داشته و در پیش تو آشکار ساخته ام. من همانم که از بندگانت بیمناک بوده ولى خود را در سایه ى تو ایمن دیده ام. منم که از شکوه تو نترسیده و از خشمت نهراسیده ام. من بر خویشتن جنایت کرده ام. منم که در گرو بلاى شخص خویشم، من همان کم آزرمم که گرفتار رنجى طولانیم.
تو را سوگند به حق آن کس که وى را از میان خلق خود برگزیده اى و او را پسندیده اى و وى را از میان آفریدگانت اختیار و براى انجام کار خود گزیده ى خویش ساخته و طاعتش را به طاعت خود در پیوسته و نافرمانیش را چون نافرمانى نسبت به خود قلمداد کرده اى.
به حق آن کس که دوستى او را به دوستى خود مقرون و دشمنیش را با دشمنى با خودت همسان دانسته اى، در این روز مرا مانند کسانى که از گناه بیزارى جسته و به سوى تو پناه آورده و توبه کرده و به آمرزش تو پیوسته اند، تشریف عفو در پوش
و از هر چه پرستندگان و نزدیکان خود را بهره مند مى فرمایى مرا نیز نصیب بخش، بدان گونه که وفاکنندگان به پیمانت و آنهایى را که در نیایش تو تن به رنج درمى دهند و در خشنودیت کوشا مى باشند و آنان را خاص خود مى گردانى،
مرا نیز به علت کوتاهى در بندگى یا پا فراتر نهادن از حد خویش و مرز احکامت، مواخذه مفرماى.
و مرا خرد خرد و غافلگیرانه گریبان مگیر مانند استدراج کسى که خیر خود از من باز گرفت و حتى تو را هم در نعمت بخشى او به من سهیم نشمرد.
و مرا از خواب سنگین غافلان و خواب سبک اسراف ورزان و خمارى اهل خذلان بیدار ساز و دلم را به کارى بر گمار که فرمان پذیران را بدان گماشته اى و نیایشگران را بدان واداشته اى و آسان گیران را بدان رهانیده اى
و مرا پناه ده از آنچه مایه ى دوریم از تو مى شود و میان من و میان بهره ى من از تو فاصله ایجاد مى کند و از مقصود من که پیش توست باز مى دارد
و راه نیکوکاریها را به سوى خودت و پیشى جستن در مورد آنها را آنگونه که خود فرمان داده اى و سر و همسرى در انجام آنها را، همانگونه که تو خود خواسته اى، براى من آسان فرماى.
ترجمه فیض الاسلام
و من اگر چه کردارهاى شایسته اى را که کوشش کنندگان در عبادتت پیش فرستاده اند (بجا آورده اند) نفرستاده ام (بجا نیاورده ام) لیکن یگانه دانستن تو و اینکه اضداد و امثال و مانندهائى براى تو نیست را پیش فرستاده ام (به آن ایمان آورده ام) و از درهائى که امر فرموده اى از آنها به سوى (رحمت) تو آیند به درگاهت آمده ام (حضرت صادق- علیه السلام- فرموده: اوصیاء «پیغمبر- صلى الله علیه و آله-: ائمه ى معصومین، علیهم السلام» ابواب و درهاى خداى عزوجل هستند که از آن درها به سوى او مى روند، و اگر ایشان نبودند خداى عزوجل شناخته نمى شد، و خداى تبارک و تعالى «روز قیامت» به ایشان بر مردم احتجاج کرده برهان و دلیل مى آورد) و به آنچه (ولایت و دوستى حضرت امیرالمومنین علیه السلام که) کسى جز با درخواست و قرب و نزدیک شدن به آن به تو نزدیک نشود طلب قرب و نزدیک شدن به درگاه تو نموده ام
سپس توبه و بازگشت به سوى تو و خوارى و زارى در درگاه تو و گمان نیک به تو و اعتماد به آنچه نزد تو است را در پى طلب قرب به تو قرار داده ام، و امید به تو را که هیچگاه امیدوار به تو از آن نومید نمى گردد همراه آن نموده ام
و از تو درخواست مى نمایم همچون درخواست پست خوار نیازمند بى چیز ترسنده ى زنهار خواه، و با این احوال درخواستم از روى ترس و زارى و پناه خواهى است، نه از روى بلند پروازى به گردنکشى گردنکشان، و نه از روى علو و بلندى خواه به جرات و اعتماد اطاعت کنندگان، و نه از روى تکبر به شفاعت و میانجیگرى شفاعت کنندگان
و من پس از این اعتراف کمترین کمتران و خوارترین خوارتران و مانند ذره (کوچکترین مورچه، یا آنچه در آفتاب از روزنه دیده مى شود) بلکه کمتر از آنم (مقصود از این جمله انشاء تواضع و فروتنى است نه اخبار از واقع، زیرا آشکار است که امام- علیه السلام- کمترین کمتران و مانند ذره نمى باشد) پس اى آنکه در کیفر بدکاران شتاب نکرده و آنان را که در ناز و نعمت فرورفته و آنها را بیجا به کار مى برند (از نعمتها) بازنمى دارد (مهلتشان مى دهد) و اى آنکه لغزندگان را (آنانکه گناهى بر ایشان پیش آید و آن را بجا آورند) از روى انعام عفو مى نماید و از آنها درمى گذرد، و خطاکاران را از روى احسان مهلت مى دهد
منم بدکار اقرارکننده ى (به بدکردارى) خطاکار لغزنده منم آنکه از روى جرات در برابر تو (به گناه) اقدام نمود منم آنکه از روى قصد تو را معصیت و نافرمانى کرد منم آنکه (کردارهاى زشت خود را) از بندگانت پنهان نموده و در برابر تو آشکارا ساخته
منم آنکه از بندگانت ترسیده (که مبادا بر اثر کارهاى نارواى خویش نزد آنان رسوا شود) و از تو ایمن و آسوده گشته
منم آنکه از قهر و غلبه ى تو نهراسیده و از عذاب و سختگیریت نترسیده منم گنهکار درباره ى خود منم در گرو بلا و گرفتارى خویش
منم بى حیاء و بى شرم (چون رادع و بازدارنده ى از کارهاى زشت حیاء و شرم است، پس کسى که کار زشت انجام دهد داراى حیاء و شرم نمى باشد، ناگفته نماند: ما اعتقاد داریم که امام- علیه السلام- معصوم است یعنى داراى ملکه و صفت راسخه ى در نفس است که بر اثر آن هیچگاه و هیچگونه معصیت و گناهى مرتکب نمى شود، پس اینگونه عبارات از زبان شیعیان و پیروانشان و آموختن به آنان است، چنانکه در شرح دعاى دوازدهم بیان شد)
منم گرفتار رنج دراز (در دنیا به سبب نگرانى و ترس از آنچه بجا آورده و در آخرت بر اثر کیفر گناهانى که مرتکب شده ام)
تو را قسم مى دهم به حق (به مقام و منزلت) کسى (خاتم الانبیاء، صلى الله علیه و آله) که او را از آفریدگانت برگزیده اى، و به حق کسى که او را براى خود پسندیده اى، به حق کسى که او را از آنچه آفریده اى اختیار کرده اى، و کسى که او را براى کار خود (بیان احکام تا روز قیامت) انتخاب نموده اى، به حق کسى که طاعت و فرمانبرى از او را به طاعت از خود پیوسته اى، و کسى که نافرمانى از او را مانند نافرمانى از خود گردانیده اى، به حق کسى که دوستى او را به دوستى خود مقرون نموده اى، و کسى که دشمنیش را به دشمنى خویش جمع کرده اى، مرا در این روزم بپوشان به آنچه (رحمت و عفو خود که) مى پوشانى به آن کسى را که با حال بیزارى از گناه به سوى تو زارى نماید، و با توبه و بازگشت از نافرمانى به درخواست آمرزش از تو پناه آورد
و مرا سرپرستى فرما به آنچه (به توفیق و جورى اسباب کار براى عبادت و بندگى که) به آن سرپرستى مى فرمائى کسانى را که تو را طاعت و فرمانبرى از او را به طاعت از خود پیوسته اى، به حق کسى که طاعت و فرمانبرى از او را به طاعت از خود پیوسته اى، و کسى که نافرمانى از او را مانند نافرمانى از خود گردانیده اى، به حق کسى که دوستى او را به دوستى خود مقرون نموده اى، و کسى که دشمنیش را به دشمنى خویش جمع کرده اى، مرا در این روزم بپوشان به آنچه (رحمت و عفو خود که) مى پوشانى به آن کسى را که با حال بیزارى از گناه به سوى تو زارى نماید، و با توبه و بازگشت از نافرمانى به درخواست آمرزش از تو پناه آورد و مرا سرپرستى فرما به آنچه (به توفیق و جورى اسباب کار براى عبادت و بندگى) به آن سرپرستى مى فرمائى کسانى را که تو را طاعت و فرمانبرى نموده و نزد تو داراى قرب و منزلت هستند
و تو خود به تنهائى به من احسان و نیکى کن به آنچه (هدایت و راهنمائى که) به آن احسان نمودى کسى را که به عهد و پیمان تو وفا کرده (به تو ایمان آورده) و خود را درباره ى (طاعت از) تو به رنج انداخته، و در به دست آوردن خشنودیت خویشتن را بیشتر از توانائى کوشا گردانیده
و مرا به تقصیر و کوتاهى در حق تو (بندگیت) و تجاوز از حد و مرز خویش در آنچه حرام نموده اى و تجاوز از احکام و فرمانهایت به کیفر مرسان
و به وسیله ى مهلت دادن خود به من تدریجا و کم کم سزاوار عقابم مفرما (به اینکه هر گناهى مرتکب شوم نعمتى عطاء فرمائى من هم فریب خورده ى آن گشته استغفار و درخواست آمرزش آن را از یادم ببرد) مانند تدریجا سزاوار کیفر شدن کسى (ثروتمند و دارائى) که مرا از خیر و نیکى آنچه نزد او است بازداشته و بى بهره گردانیده و حال آنکه در رسیدن نعمت او به من شریک تو نبوده (که آن را از من بازداشته، اشاره به قول خداى تعالى «س ۷ ى ۱۸۲»: و الذین کذبوا بایاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون «ى ۱۸۳» و املى لهم ان کیدى متین یعنى آنانکه آیات و نشانه هاى «توحید و یگانگى» ما را دروغ پندارند به زودى آنها را تدریجا و کم کم عقاب نمائیم از آنجائى که ندانند «هر چه گناه کنند ما نعمت بر ایشان بیافزائیم و آنها هم بر معصیت مى افزایند پس از این رو سزاوار عقاب سخت مى گردند» و ایشان را «چند روزى» مهلت مى دهیم «تا آنچه خواهند بجا آورند» همانا مکر «کیفر» ما سخت و دشوار است)
و مرا از خواب بیخبران (آنانکه از راه حق دورى گزیده اند) و از خواب آلودگى دورى کنندگان از حد اعتدال در کارهاشان، و از چرت زدن خوارشدگان (آنانکه توفیق عبادت از آنها گرفته شده و به گمراهى رفته اند) بیدار نما (چنان کن که همیشه هشیار باشم تا هیچگاه از راه حق جدا نشده نیکبختى دنیا و آخرت را دریابم)
و دلم را متوجه گردان به آنچه (راهى که) اطاعت کنندگان را به آن واداشته اى، و کوشش کنندگان در عبادت را به آن، بندگان فرمانبران قرار داده اى، و به وسیله ى آن سهل انگاران (طاعت و فرمانبرى) را (از عذاب) نجات داده اى
و مرا پناه ده (نگهدارى فرما) از آنچه (گناهانى که) از (رحمت و پاداش) تو دورم مى گرداند، و میان من و بهره ام از جانب تو جلوگیر شود، و از آنچه (روا شدن خواسته ها که) نزد تو قصد مى نمایم بازم دارد
و راه نیکوهاى به سویت (بندگیت) و پیشى گرفتن به آنها را از آنجا که تو امر کرده اى، و حرص و آز در آنها را به آنچه تو خواسته اى برایم آسان گردان (چنان کن که در نظرم سخت و دشوار نیاید).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«فَیا مَنْ لَمْ یعَاجِلِ الْمُسِیئِینَ وَ لاَ ینْدَهُ الْمُتْرَفِینَ وَ یا مَنْ یمُنُّ بِإِقَالَةِ الْعَاثِرِینَ وَ یتَفَضَّلُ بِإِنْظَارِ الْخَاطِئِینَ
أَنَا الْمُسِیءُ الْمُعْتَرِفُ الْخَاطِئُ الْعَاثِرُ أَنَا الَّذِی أَقْدَمَ عَلَیک مُجْتَرِئاً أَنَا الَّذِی عَصَاک مُتَعَمِّداً أَنَا الَّذِی اسْتَخْفَى مِنْ عِبَادِک وَ بَارَزَک أَنَا الَّذِی هَابَ عِبَادَک وَ أَمِنَک أَنَا الَّذِی لَمْ یرْهَبْ سَطْوَتَک وَ لَمْ یخَفْ بَأْسَک أَنَا الْجَانِی عَلَى نَفْسِهِ أَنَا الْمُرْتَهَنُ بِبَلِیتِهِ أَنَا القَلِیلُ الْحَیاءِ أَنَا الطَّوِیلُ الْعَنَاءِ
بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِک وَ بِمَنِ اصْطَفَیتَهُ لِنَفْسِک بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِیتِک وَ مَنِ اجْتَبَیتَ لِشَأْنِک
بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِک وَ مَنْ جَعَلْتَ مَعْصِیتَهُ کمَعْصِیتِک
بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مُوَالاَتَهُ بِمُوَالاَتِک وَ مَنْ نُطْتَ مُعَادَاتَهُ بِمُعَادَاتِک
تَغَمَّدْنِی فِی یوْمِی هَذَا بِمَا تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَأَرَ إِلَیک مُتَنَصِّلاً وَ عَاذَ بِاسْتِغْفَارِک تَائِباً
وَ تَوَلَّنِی بِمَا تَتَوَلَّى بِهِ أَهْلَ طَاعَتِک وَ الزُّلْفَى لَدَیک وَ الْمَکانَةِ مِنْک
وَ تَوَحَّدْنِی بِمَا تَتَوَحَّدُ بِهِ مَنْ وَفَى بِعَهْدِک وَ أَتْعَبَ نَفْسَهُ فِی ذَاتِک وَ أَجْهَدَهَا فِی مَرْضَاتِک
وَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِتَفْرِیطِی فِی جَنْبِک وَ تَعَدِّی طَوْرِی فِی حُدُودِک وَ مُجَاوَزَةِ أَحْکامِک
وَ لاَ تَسْتَدْرِجْنِی بِإِمْلاَئِک لِی اسْتِدْرَاجَ مَنْ مَنَعَنِی خَیرَ مَا عِنْدَهُ وَ لَمْ یشْرَکک فِی حُلُولِ نِعْمَتِهِ بِی
وَ نَبِّهْنِی مِنْ رَقْدَةِ الْغَافِلِینَ وَ سِنَةِ الْمُسْرِفِینَ وَ نَعْسَةِ الْمَخْذُولِینَ
وَ خُذْ بِقَلْبِی إِلَى مَا اسْتَعْمَلْتَ بِهِ الْقَانِتِینَ وَ اسْتَعْبَدْتَ بِهِ الْمُتَعَبِّدِینَ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ الْمُتَهَاوِنِینَ
وَ أَعِذْنِی مِمَّا یبَاعِدُنِی عَنْک وَ یحُولُ بَینِی وَ بَینَ حَظِّی مِنْک وَ یصُدُّنِی عَمَّا أُحَاوِلُ لَدَیک
وَ سَهِّلْ لِی مَسْلَک الْخَیرَاتِ إِلَیک وَ الْمُسَابَقَةَ إِلَیهَا مِنْ حَیثُ أَمَرْتَ وَ الْمُشَاحَّةَ فِیهَا عَلَى مَا أَرَدْتَ»:
دنیاى آرام بخش اعتراف به پیشگاه حق:
پس اى که با بدکاران شتاب نمى کنى، و اسراف گران را از خود نمى رانى، و اى که از لغزندگان درمى گذرى، و به خطاکاران مهلت مى دهى، منم آن بدکار معترف خطاکار لغزنده، منم که از روى تجرّى و جرأت در برابرت قدم برداشته، منم که از روى عمد نافرمانیت کرده، منم که از بندگان تو پرده پوشى کرده و با تو آشکارا مخالفت نموده، منم که از بندگان ترسیده و از تو ایمن گشته، منم که از هیبت تو نهراسیده و از خشمت نترسیده، منم که درباره خویش جنایت کردم، منم که در گروى بلاى خویشتنم، من کم حیا و غرق گرفتاریم،
به حق آن که او را از خلق خود برگزیده اى، و او را براى خود پسندیده اى، به حق آن که از آفریدگانت اختیار کرده اى و براى کار خود گزیده اى، به حق آن که طاعتش را بر طاعت خود پیوسته اى، و نافرمانیش را مانند نافرمانى خود دانسته اى، به حق آن که دوستیش را به دوستى خود مقرون و دشمنیش را به دشمنى خود مرتبط ساخته اى، مرا در این روز جامه اى بپوشان که بر آن کس مى پوشانى که از گناه خود به درگاهت زارى کرده، و در حال توبه خواهان آمرزشت شده،
مرا به آن گونه که اهل طاعتت و قرب و منزلت خود را سرپرستى مى کنى سرپرستى کن، و آنچه را که ویژه وفا کنندگان به عهدت، و به رنج اندازندگان جان خویش در راهت، و خسته کنندگان خویش جهت خشنودیت ساخته اى ویژه ام فرما،
و مرا به کوتاهى در حقّت و تعدّى از مرزهایت و پافراتر گذاشتن از احکامت مجازات مکن، و بامهلت دادن به من غافلگیرم مساز، همچون غافلگیر ساختن کسى که خیر خود را از من بازگیرد، و حال آنکه در نعمت هاى خود که به من مى دهد شریک تو نیست.
و مرا از خواب غفلت و خواب آلودگى اسراف کاران، و چُرت به خود واگذاشته شدگان بیدار کن، دلم را به راهى ببر که طاعت کاران را به آن گماشته اى، و کوشش کنندگان در عبادتت را بر آن داشته اى، و مسامحه کاران را با ان رهانیده اى،
و مرا از آنچه موجب دورى از تو شود و میان من و بهره ام از تو حایل گردد و از مقصود خود بازم دارد پناه ده، و پوئیدن راه خیرات را به سوى خود، و سبقت جستن به آنها را آن گونه که دستور داده اى، و رقابت در آنها را آن طور که خواسته اى برایم آسان کن.
شرح صحیفه (قهپایی)
«فیامن لم یعاجل المسیئین و لا ینده المترفین».
النده: الزجر. و نده ینده. اذا زجر. و منه الحدیث: «لو رایت قاتل عمر فى الحرم ما ندهته»، اى: زجرته. و النده: الزجر بصه و مه.
و فى نسخه ابن السکون. «لم یغافض»، اى: لم یاخذ على غره، بل بعد حلول الاعذار و الانذار. و غافصت الشىء: اخذته على غره.
و المترفون: المتنعمون و المنهمکون فى الشهوات. و یروى «المترفین» على البناء للفاعل و المفعول.
یعنى: پس اى آن که شتاب نکرد به عقوبت بدکاران و زجر و منع نکرد -یا: ناگاه نگرفت- ناز و نعمت پروردگان نعمت- یا: تنعم کنندگان، که تنعم ایشان به محرمات بوده باشد.
«و یا من یمن باقاله العاثرین، و یتفضل بانظار الخاطئین».
الاقاله: المسامحه و التجاوز.
و العاثر: المزل. و العثره: الزله. و الانظار: التاخیر و الامهال. یقال: انظرته، اى: امهلته و اخرته.
یعنى: پس اى آن که منت نهد به درگذشتن و عفو کردن گناه لغزندگان و تفضل کند به مهلت دادن خطاکاران.
«انا المسىء المعترف الخاطى العاثر المذنب المقترف».
منم آن بدکننده ى معترف به بدکارى خطاکننده ى سر در آمده ى گناهکار کسب کننده ى گناه.
«انا الذى اقدم علیک مجترئا».
اقدم على الامر اقداما، اجترا. و الاقدام: الشجاعه.
(یعنى:) منم آن که دلیرى نمود بر تو به ارتکاب معاصى دلیرى نمودنى.
«انا الذى عصاک متعمدا».
منم آن که عصیان تو ورزید از روى قصد.
«انا الذى استخفى من عبادک و بارزک».
«استخفى»، اى: اخفى ذنوبه من خلقک.
بارزت الشىء: اظهرته.
(یعنى:) منم آن که پنهان کرد از بندگان تو -معصیت را- و ظاهر ساخت آن را نزد تو.
«انا الذى هاب عبادک و امنک».
منم آن که ترسناک بود از بندگان تو و ایمن بود از تو.
«انا الذى لم یرهب سطوتک و لم یخف باسک».
السطوه: القهر بالبطش. و الباس: العذاب.
(یعنى:) منم آن که نترسد از قهر تو و نترسد از عذاب تو.
«انا الجانى على نفسه».
منم آنکه جنایت کننده ام بر نفس خود.
«انا المرتهن ببلیته».
منم آن که مرهون و گرو بلیه و رنج و سختى خودم.
«انا القلیل الحیاء».
الاضافه لفظیه.
(یعنى:) منم آن که کم است شرم من.
«انا الطویل العناء».
العناء -بفتح العین- بمعنى التعب و النصب.
(یعنى:) منم آن که بسیار است رنج و تعب من.
«بحق من انتجبت من خلقک و بمن اصطفیته لنفسک».
انتجبه -بالجیم- اى: اختاره و اصطفاه.
یعنى: به حرمت آن کس که برگزیده اى از خلق خود و به آن کس که اختیار کرده و برگزیده اى از جهت ذات خود.
«و بحق من اخترت من بریتک و من اجتبیت لشانک».
اجتباه، اى: اصطفاه.
(یعنى:) و به حرمت آن کس که برگزیده اى از آفریدگان خود و آن کس که برگزیده اى جهت کار خود- که تبلیغ احکام توست به بندگان تو.
«و بحق من وصلت طاعته بطاعتک و من جعلت معصیته کمعصیتک».
و به حرمت آن کس که پیوسته اى طاعت او را به طاعت خود و آن کس که گردانیده اى معصیت او را مثل معصیت خود.
«و بحق من قرنت موالاته بموالاتک و من نطت معاداته بمعاداتک».
ناط الشىء ینوط نوطا، اى: علقه.
یعنى: به حرمت آن کسى که مقرون ساختى دوستى او را به دوستى خود و آن کس که معلق ساختى و درآویختى دشمنى او را به دشمنى خود.
«تغمدنى فى یومى هذا بما تتغمد به من جار الیک متنصلا و عاذ باستغفارک تائبا».
تغمدنى، اى: استرنى بما تستر به.
«من جار الیک» -بهمز العین- اى: من تضرع الیک. یقال: جار الرجل الى الله، اى: تضرع بالدعاء.
و متنصلا -بالصاد المهمله- اى: متبرئا. من: تنصل فلان من ذنبه، اى: تبرا و اعتذر.
یعنى: بپوشان گناهان مرا در این روز به آنچه باز پوشیدى به آن آن کس را که زارى و تضرع کرد به سوى تو در حالتى که بیزارى کننده بود از گناه خود و پناه خواست به آمرزش تو در حالتى که توبه کننده بود.
«و تولنى بما تتولى به اهل طاعتک و الزلفى لدیک و المکانه منک».
الزلفى: القربه و المنزله. و منه قوله تعالى: (و ما اموالکم و لا اولادکم بالتى تقربکم عندنا زلفى) و هو معطوف على «ما».
و المکانه و الزلفه و القربه و المنزله نظائر. قاله الهمدانى فى الفاظه. و « منک» بمعنى عندک، کما فى قوله تعالى: (لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شیئا).
یعنى: دوستى کن با من به آنچه دوستى کرده اى به آن اهل طاعت و فرمانبرداران خود را و به نزدیکى نزد خود و به صاحب جاه بودن نزد تو.
«و توحدنى بما تتوحد به من وفى بعهدک».
اى: افردنى بما افردت به الذین وفوا بعهدک. وجد على بما تجود به علیهم. و لا تکلنى الى غیرک. و وحده الله بعصمته، اى: لم یکله الى غیره. و توحد برایه: انفرد.
یعنى: یگانه گردان مرا به آنچه یگانه گردانیدى به آن آن کس را که وفا کرده است به عهد تو. و بخشش نما به من به آنچه بخشش کرده اى به ایشان. و وامگذار مرا به غیر خود.
«و اتعب نفسه فى ذاتک. و اجهدها فى مرضاتک».
و به رنج درآورد نفس خود را در معرفت و شناسایى ذات تو و رنجانید نفس خود را در طلب خشنودى تو.
«و لا تواخذنى بتفریطى فى جنبک و تعدى طورى فى حدودک و مجاوزه احکامک».
الجنب: الامر. یقال: ما فعلت فى جنب حاجتى، اى: فى امرها. قاله ابن الاثیر فى نهایته.
یعنى: و مواخذه مکن با من و مگیر مرا به تقصیر کردن من در کار تو و از حد درگذشتن طور من در حدود تو -یعنى اوامر و نواهى تو- و در درگذشتن احکام تو.
«و لا تستدرجنى باملائک لى استدراج من منعنى خیر ما عنده و لم یشرکک فى حلول نعمته بى».
«لا تستدرجنى»، اى: لا تدخلنى قلیلا قلیلا فى غضبک -کما یرتقى الراقى فى الدرجه فیتدرج شیئا بعد شىء- بامهالک ایاى بتصویرک اعمالى حسنه فتطمئن بها نفسى و مع ذلک انا مغضوب عندک. و هذا معنى الاستدراج. نعوذ بالله منه.
و الاملاء: الامهال.
یعنى: و داخل مگردان مرا در خشم خود اندک اندک -یعنى پایه پایه- به مهلت دادن تو مرا -یعنى هر بارى که خطایى کنم عطایى کنى و آن را تفضل پندارم و نفس من به آن مطمئن شود و با وجود این حال مغضوب تو باشم- همچو استدراج آن کسى که بازداشت مرا از نیکویى که نزدیک او بود و تو را شریک و انباز نبود در فرود آمدن نعمت او به من. و این نوع استدراج بدترین انواع استدراج است.
«و نبهنى من رقده الغافلین و سنه المسرفین و نعسه المخذولین».
الرقده: النومه.
و السنه: فتور یتقدم النوم. و کذا النعسه. و المراد منهما هنا الغفله.
و خذله خذلانا، اذا ترک عونه و نصرته.
(یعنى:) و بیدار گردان مرا از خواب غفلت کنندگان و غفلت اسراف کنندگان و هرزه پیشگان.
«و خذ بقلبى الى ما استعملت به القانتین».
الباء فى «بقلبى» زائده وصله. اى: خذ قلبى.
و القنوت: الطاعه. و منه قوله تعالى: (و القانتین و القانتات).
(یعنى:) و فراگیر دل مرا به سوى آنچه به کار داشته اى ثبات ورزیدگان را در فرمانبردارى تو.
«و استعبدت به المتعبدین».
استعبدت، اى: اتخذته عبدا.
(یعنى:) و به سوى آنچه به بندگى گرفته اى به آن عبادت کنندگان را.
«و استنقذت به المتهاونین».
استنقذه منه: نجاه و خلصه. المتهاونین: المقصرین.
(یعنى:) و به سوى آنچه رهایى دهى به آن تقصیر کنندگان را در طاعت تو.
«و اعذنى مما یباعدنى عنک و یحول بینى و بین حظى منک و یصدنى عما احاول لدیک».
و پناه ده مرا از آنچه دور کند مرا از تو و حایل شود میان من و میان بهره و نصیب من از تو و بازدارد مرا از آنچه قصد کنم از نزدیک تو.
«و سهل لى مسلک الخیرات الیک».
و آسان کن از براى من راه نیکوییها را به سوى خود.
«و المسابقه الیها من حیث امرت».
و پیشى گرفتن به خیرات از آنجا که امر فرموده اى.
«و المشاحه فیها على ما اردت».
المشاحه: المواظبه.
(یعنى:) و مواظبت و مداومت نمودن در نیکوییها بر وجهى که تو خواسته باشى.
شرح صحیفه (مدرسی)
شرح:
پس اى کسى که تعجیل نمى کند با بدکاران، و منع نکند اسراف کنندگان را، اى کسى که منت مى گذارد به درگذشتن لغزش کنندگان، و تفضل مى نماید به مهلت دادن معصیت کاران
اللغه:
نده: به معنى زجر و منع.
اقاله: در گذشتن،
عثر: لغزش.
منم بدکار اعتراف کننده و معصیت کننده ى لغزنده، منم آن کسى که اقدام نموده است بر تو در حالت جرئت کننده، منم آن کسى که عصیان نمود تو را در حالت عمد و قصد، منم آن کسى که پنهان نموده است از بندگان تو و آشکار کرده است بر تو، منم آن کسى که ترسیده است از بندگان تو و ایمن دانست خود را از تو.
هاب: من الهیب، به معنى خوف و ترس.
منم آن کسى که نترسید از بزرگى و سلطنت تو و نترسید از غضب تو، گنهکار بر نفس خود منم گرو گذاشته به بلاء خود، منم قلیل الحیاء، منم دراز رنج.
عناء: به معنى رنج و مشقت.
شان: امر،
نطت: من النوط به معنى تعلیق و ربط.
شرح:
قسم مى دهم تو را به حق کسى که برگزیده ى از جهت کار خود، به حق کسى که وصل نمودى طاعت او را به طاعت خود و آن کسى که گردانیدى معصیت او را مثل معصیت خود، به حق کسى که قرین ساخته ى تو دوستى او را به دوستى خود و کسى که بسته ى دشمنى او را به دشمنى خود.
اللغه:
جار: اى تضرع
تنصل: بیرون آمدن یقال تنصلت المرئه اى خرجت من الخضاب.
مکانه: منزلت.
الاعراب:
عاید صله ما محذوف و زلفى و مکانه معطوفان هستند به طاعت
شرح:
بپوشان مرا در امروز به چیزى که پوشاندى به آن چیز کسى را که زارى نمود آن کس به سوى تو در حالتى که بیرون آینده است از ذنوب خود و پناه گرفته است به طلب غفران تو در حالتى که بازگشت کننده است، مباشرت نما تو مرا به آن چیزى که مباشرت کننده است به آن اهل طاعت تو و اهل قرب تو و اهل منزله نزد تو.
شرح:
یعنى یگانه بنما تو مرا به چیزى که یگانه شده است به آن چیز کسى که وفا نموده است آن کس به عهد تو، و در تعب انداخت نفس خود را در ذات تو، و مشقت انداخته است نفس خود را در ذات تو در خشنودیهاى تو
مواخذه ننما تو مرا به تقصیر من در راه و تجاوز نمودن از اندازه ى خودم در حدود، و جوانب تو، و تجاوز نمودن من احکام تو را
اللغه:
طور: از حد تجاوز نمودن.
املاء: مهلت دادن.
استدراج: خدعه نمودن و فریب دادن.
حلول: نزول.
خدعه نکن تو مرا به سبب مهلت دادن تو مرا مثل خدعه نمودن کسى که منع نمود مرا از خیر آنچه نزد او است و شریک نگرفته تو را در نزول نعمت او به من.
بیان مقال:
خدعه نمودن خدا آن است که بنده همانکه از نظر خدا افتاده و بناء عنایت او را ندارد اگر معصیت نماید در ازاء آن معصیت به او نعمت داده شود هر قدر معصیت کند نعمت او افزوده شود امر به جائى رسد که توبه را فراموش کند و خواهد بى توبه مرد و مستحق عقوبت خدائى باشد، و اما اگر بنده در نظر خدا باشد اگر معصیت کند او را مبتلا به بلیه نماید که استغفار نماید تا اینکه مستحق عفو و ثواب شود و این مطلب گمانم آن است که در مجمع البحرین در ماده ى درج مذکور است.
تنبیه:
مراده (ع) از استدراج من منعنى منصوبست به نزع خافض و مراد از خدعه کنندگى که مقام نصح فریب دهد بایست هدایت خیر کند شر دلاله کند مى شود شیطان باشد مى شود اعم لکن به قرینه ى و لم یشرکک بایست شیطان باشد زیرا که شیطان است که خود را مستقل مى داند در نزول نعمت.
اللغه:
رقده: خوابیدن.
سنه و نعاس: عبارت است از مقدمات خواب که در فارسى چرت مى گویند یعنى آگاه نما تو مرا از خواب بى خبران و آهستگى مسرفان و آهستگى خوارشدگان.
توضیح:
بدان که غافل و مسرف و مخذول عبارت است از انسانى که در مقام طغیان و عصیان باشد از اینکه در مقام مخالفت با خداى خودش است، و سزاوار آن نبود که مخالفت نماید پس عمل او مثل عمل غافل است او را تعبیر به غافل نمود چنانچه تعبیر به جاهل نیز نموده است. در قوله تعالى: «و الذین یعملون السوء بجهاله» از اینکه از عنایت خدا دور است و خداى در مقام لطف به او نیست تعبیر به مخذول مى شود.
شرح:
بگیر دل مرا به سوى آن چه که کار فرمودى به آن اطاعت کنندگان را و به بندگى گرفتى تو به آن عبادت کنندگان را، و رهانیدى به آن خوارشدگان را.
توضیح:
در مقامات عدیده بیان نمودم که نفس انسان مکاره است و غداره و اماره ى به سوء پس به مقتضى آن مایل به شهوات و لذات و منحرف از اطاعت و مقبل به معصیت است پس طلب اعانه نماید از خدا که الطاف خود را زیاده شامل نماید و او را خذلان ننماید به ترک الطاف، و طلب نمودن از خدا به اینکه بگیر قلب مرا تا آخر نه مقصود این است که اجبارم نما در طاعت تا اینکه منافات تکلیف داشته باشد بلکه مقصود ازدیاد لطفست به قرینه ى اینکه مى فرماید که نجات دادى به او خوارشدگان را.
شرح:
پناه ده مرا از آنچه دور گرداند مرا از تو، و حائل شود میان من و میان بهره ى من از تو، و باز دارد مرا از آنچه قصد کنم نزد تو،
اللغه:
حظ: نصیب.
صدى: به معنى متعرض شدن و مانع شدن.
مسلک: راه دخول،
شح: به معنى بخل و به معنى خوف از فوت شىء هم آمده است.
و آسان نما از جهت من راه دخول خوبیها را به سوى تو و پیش گرفتن به سوى آنها از آن جائى که امر فرمودى، و خوف فوت از آنها بر آن نحو که خواسته ى.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
(بنابراین اى خدائى که در مواخذه ى بدکاران شتاب نکرده اى) (فیا من لم یعاجل المسیئین).
(مترفان را از درگاهت نمى رانى) (و لا ینده المترفین).
(اى کسى که منت مى گذارى و از خطاى لغزش کاران در مى گذرى) (و یا من یمن باقاله العاثرین).
(و از راه تفضل، خطاکاران را مهلت مى بخشى) (و یتفضل بانظار الخاطئین).
در هشتمین فراز که امام علیه السلام خواسته هاى خود را با کلمه ى (انا) (من) ادامه مى دهد چنین عرضه مى دارد: (من همان گناهکار معترف و همان خطاکار لغزشکارم (مرا مشمول الطاف خود قرار ده)) (انا المسىء المعترف الخاطىء العاثر).
(منم همان کسى که با جرئت در برابر تو اقدام به گناه نموده) (انا الذى اقدم علیک مجترئا).
(من همانم که از روى عمد تو را نافرمانى کرده) (انا الذى عصاک متعمدا).
(من همانم که خود را (به هنگام گناه) از بندگانت مخفى نموده ولى با تو آشکارا از در مبارزه در آمده) (انا الذى استخفى من عبادک و بارزک).
(من همانم که از بندگان تو ترسیده اما از تو خویشتن را در امان دیده) (انا الذى هاب عبادک و امنک).
(من همانم که از سطوت و هیبت تو نترسیده و از خشم تو نهراسیده) (انا الذى لم یرهب سطوتک و لم یخف باسک).
(من همان جنایتکار بر خویشتنم) (انا الجانى على نفسه).
(من همان گروگان بلاهاى خودم) (انا المرتهن ببلیته).
(من همان کم حیایم) (انا القلیل الحیاء).
(من همان گرفتارى رنجهاى طولانیم) (انا الطویل العناء).
(تو را سوگند مى دهم به حق آن کس که از میان خلقت برگزیده اى) (بحق من انتجبت من خلقک).
(به حق آن کس که براى خویش انتخاب کرده اى) (و بمن اصطفیته لنفسک).
(به حق آن کس که از میان آفریدگانت اختیار فرموده اى) (بحق من اخترت من بریتک).
(به حق آن کس که براى شئون خویش پسندیده اى) (و من اجتبیت لشانک).
(به کسى که طاعتش را به طاعت خود ربط داده اى) (بحق من وصلت طاعته بطاعتک).
(و به حق کسى که معصیت و نافرمانیش را همچون نافرمانى خویش قرار داده اى) (و من جعلت معصیته کمعصیتک).
(به حق آن کس که دوستى و موالاتش را با دوستى و موالات خود مقرون فرموده اى) (بحق من قرنت موالاته بموالاتک).
(و کسى که دشمنیش را با دشمنى خویش ارتباط داده اى) (و من نطت معاداته بمعاداتک).
به حق همه ى اینها تو را سوگند مى دهم (همین امروز مرا در جامه ى عفو و بخششت بپوشان، همانگونه که بر افرادى که به تو ملتجى شده در حالیکه زارى مى کند و پناه آورده در حال استغفار و توبه است مى پوشانى) (تغمدنى فى یومى هذا بما تتغمد به من جار الیک متنصلا، و عاذ باستغفارک تائبا).
(مرا تولى و سرپرستى کن همانگونه که اهل طاعت، قرب و منزلت در پیشگاه خویش را سرپرستى مى کنى) (و تولنى بما تتولى به اهل طاعتک و الزلفى لدیک و المکانه منک).
(مرا اختصاص ده به آنچه اختصاص مى دهى کسى را که به عهدت وفا کرده در راه تو خود را به زحمت افکنده، و در تحصیل رضایتت خویشتن را خسته نموده است) (و توحدنى بما تتوحد به من وفى بعهدک، و اتعب نفسه فى ذاتک، و اجهدها فى مرضاتک).
(مرا در کوتاهى در حقت، تعدى از حدودت و تجاوز از احکامت مواخذه مفرما) (و لا تواخذنى بتفریطى فى جنبک، و تعدى طورى فى حدودک، و مجاوزه احکامک).
(با مهلت دادن، مرا به بلاى استدراج- همانند بلاى استدراج کسى که خیر و نیکى در نزد خود را از من دریغ داشته، و حتى تو را در حلول نعمتش بر من شریک ندانسته است- غافلگیر مفرما) (و لا تستدرجنى باملائک لى استدراج من منعنى خیر ما عنده، و لم یشرکک فى حلول نعمته بى).
(مرا از خواب بى خبران، خواب آلودگى مسرفان و چرت زدن مخذولان متنبه فرما) (و نهبنى من رقده الغافلین، و سنه المسرفین و نعسه المخذولین).
(قلب مرا بگیر و به راهى وادار که اطاعت کاران را به آن گماشته اى، عبادت کاران را به آن متعهد ساخته اى و مسامحه کاران را به وسیله ى آن رهائى بخشیده اى) (و خذ بقلبى الى ما استعملت به القانتین، و استعبدت به المتعبدین، و استنقذت به المتهاونین).
(از آنچه موجب دوریم از تو مى شود، بین من و بهره ام از تو فاصله مى اندازد و تلاشهاى من در پیشگاه تو را سد مى کند، پناه ده) (و اعذنى مما یباعدنى عنک، و یحول بینى و بین حظى منک، و یصدنى عما احاول لدیک).
(پوئیدن راه خیرات به سوى خود، مسابقه به سوى آن از راهى که تو امر فرموده اى، و مبارزه و منازعه در انجام آن، آنطور که تو اراده کرده اى را برایم سهل و آسان فرما) (و سهل لى مسلک الخیرات الیک، و المسابقه الیها من حیث امرت، و المشاحه فیها على ما اردت).
ریاض السالکین (سید علیخان)
رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين، ج7، ص:59-23
«الفاء»: للاستئناف و الجمله بعدها مستانفه.
و عاجله الله بذنبه: اخذه به و لم یمهله.
و النده: الزجر و الرد، یقال: ندهته ندها من باب -نفع-.
قال الجوهرى: ندهت البعیر اذا زجرته عن الحوض و غیره، و ندهت الابل سقتها مجتمعه، و کان طلاق الجاهلیه، اذهبى فلا انده سر بک، اى لا ارد ابلک لتذهب حیث شاءت انتهى.
و قیل: النده الزجر بصه و مه.
و فى القاموس: نده البعیر زجره و طرده بالصیاح.
و المترفین جمع مترف بفتح الراء المهمله اسم مفعول من اترفه اترافا: اى نعمه، او من اترفته النعمه: اى اطغته.
قال النیسابورى: المترف فى اللغه: المنعم الذى قد ابطرته النعمه وسعه العیش.
و قال ابن عرفه: المترف المتروک یصنع ما یشاء لایمنع منه.
و قیل: هو المتنعم لایمنع من تنعمه، و یطلق المترفون على الملوک و الجبارین ایضا لانهم المتنعمون الذین لایمنعون من تنعمهم و لا یزجرون عما شاووا ان یصنعوه و المراد بهم هنا ما یعم الجمیع، و المعنى انه تعالى املى لهم و امهلهم فلا یزجرهم عن تنعمهم، و عن صنعهم ما شاووا.
و من علیه بکذا منا من باب -قتل-: انعم و تفضل.
و اقال الله عثرته اقاله: سامحه بذنبه و غفر زلته، و اصله من یرفع العاثر من سقوطه، و قیل: للزله: عثره لانها سقوط فى الاثم.
و الانظار: الامهال و التاخیر و منه: «انظرنى الى یوم یبعثون» اى امهلنى و اخرنى.
و الخاطىء: اسم فاعل من خطا خطا من باب -علم-.
قال ابوعبیده: خطا و اخطا بمعنى واحد، لمن یذنب على غیر عمد.
و قال غیره: خطىء فى الدین و اخطا فى کل شىء عامدا کان او غیر عامد، و قیل: خطىء اذا تعمد ما نهى عنه فهو خاطىء، و اخطا اذا اراد الصواب فصار الى غیره.
و هذا المعنى انسب بعباره الدعاء من الاولین.
و المسىء اسم فاعل من اساء فى فعله، اذا فعل سوء او هو کل ما یقبح.
و اعترف بالشىء: اقربه على نفسه.
و الخاطى: المتعمد للذنب کما عرفت.
و العاثر: الساقط فى الاثم من عثر یعثر عثرا و عثارا و عثورا من باب -قتل- اذا سقط فى ثوبه و نحوه و هو ماش.
و اقدم على قرنه اقداما: اجترء فیکون مجترئا حالا موکده لعاملها.
و فى المصباح: اقدم على العیب اقداما کنایه عن الرضا به، و قدم علیه یقدم من باب -تعب- مثله.
و على ذلک فمجترئا حال مبینه لهیئه صاحبها.
و عصى العبد مولاه عصیا من باب -رمى- و معصیه: خرج عن طاعته و الاسم العصیان.
و تعمدت الشىء: قصدت الیه.
قال الراغب: و التعمد فى التعارف خلاف السهو، و هو المقصود بالنیه.
و الاستخفاء: طلب الاختفاء و هو الاستتار.
و العباد جمع عبد: و هو الانسان حرا کان او رقیقا.
قال صاحب المحکم: یذهب به فى ذلک الى انه مربوب لباریه عز و جل
و لذلک قال الراغب: الناس کلهم عباد الله بل الاشیاء کلها کذلک.
و المبارزه: مفاعله من البروز، یقال: برز بروزا: اذا خرج الى البراز بالفتح و هو الفضاء، و بارز قرنه مبارزه برز الیه و خرج للقائه.
وهابه یهابه من باب -تعب- هیبه و مهابه: حذره و خافه.
و الامن: عدم الخوف و طمانینه النفس، یقال: آمنه و امن منه من باب -تعب- امنا و امانا اذا سکنت نفسه منه و لم تخش له ضررا.
و رهب رهبا من باب -تعب-: خاف و الاسم الرهبه، و قیل: الرهب و الرهبه: مخافه مع تحرز و اضطراب.
وسطا علیه و به یسطو سطوا و سطوه: وثب علیه و رفع یده فبطش به و قهره و اذله، و اصله من سطا الفرس على الرمکه اذا قام على رجلیه رافعا یدیه لینزوا علیها.
و الباس: شده النکایه و فرط القوه فى الاضرار، و منه: «و الله اشد باسا» و قد بوس یبوس مثل قرب یقرب باسا بالفتح.
و جنى على نفسه من باب «رمى» جنایه: اذنب ذنبا یواخذ به و اصله من جنیت الثمره اذا قطفتها.
و المرتهن بضم المیم و فتح الهاء: اسم مفعول بمعنى مرهون من الرهن و هو ما وضع وثیقه للدین، و لما کان الرهن محتبسا فى ید المرتهن استعیر ذلک للمحتبس، اى شىء کان و منه: «کل امرء بما کسب رهین».
و فى الاساس: فلان رهن بکذا و رهین و رهینه و مرتهن به ماخوذ به.
و فى نسخه: «مرتهن» بالکسر و هو اسم فاعل من ارتهن لازما بمعنى احتبس مطاوع حبسه کانه ضمن معناه.
و فلان قلیل الحیاء: اى لا حیاء له، کما یقال: قلیل الخیر: اى لایکاد یفعله، و الاصل قلیل حیاوه و قلیل خیره، و قد اسلفنا وجه اطلاق القله على العدم قبل هذا.
و لما کان الرادع عن المساوى و القبائح هو الحیاء سلبه عن نفسه، و غرضه الاعتراف بانه فعل مادعته الیه نفسه و هواه من القبیح و ارتکاب المعاصى، اذا کان متخلعا عن الحیاء المانع من ذلک، کما ورد فى الحدیث المشهور: اذا لم تستحى فاصنع ما شئت، و انا استغفر الله تعالى من التفوه بهذه الاعتبارات فى شرح کلامه علیه السلام، و حاشا جنابه الشریف من التفریط بالسهو و النسیان فضلا عن الاثم و العصیان، و لکن حل الفاظ العباره موجب لهذا البیان، و انا اشهد الله باعتقاد عصمته و الاقرار بها بالقلب و اللسان.
و طال الشىء یطول طولا بالضم: امتد.
و العناء: بالفتح و المد: النصب و التعب، یقال: عنى کتعب وزنا و معنى، و المراد بطول عنائه اما فى الدنیا فبالاهتمام بما اکتسب و طول الفکر فى الارتهان بما جنى و کثره الخشیه و الاضطراب مما اقترف و القدوم على ما قدم، و اما فى الاخره فبالوقوع فى جزاء ما اسلف و عقاب ما اجرم ان لم یتغمده الله بغفرانه و الله اعلم.
«... بحقّ من انتجبت من خلقک، و بمن اصطفیته لنفسک، بحقّ من اخترت من بریتک و من اجتبیت لشأنک، بحقّ من وصلت طاعته بطاعتک و من جعلت معصیته کمعصیتک، بحقّ من قرنت موالاته بموالاتک و من نطت معاداته بمعاداتک، تغمدنی فی یومی هذا بما تتغمّد به من جأر إلیک متنصّلا، و عاذ باستغفارک تائبا، و تولّنی بما تتوّلى به أهل طاعتک و الزلفى لدیک و المکانة منک و توحّدنی بما تتوحّد به من وفى بعهدک و أتعب نفسه فی ذاتک و أجهدها فی مرضاتک».
«الباء» للقسم الاستعطافى، و هو الموکد لجمله طلبیه نحو: بالله هل قام زید؟ اى اسالک مستحلفا بالله، و التقدیر هنا اسالک بحق من انتجبت مستحلفا هکذا.
قال کثیر من النحویین منهم ابن جنى، و ابن مالک، و الرضى، و ابن هشام، و اکثر المتاخرین على ذلک، و المغاربه و جماعه لایسمون ذلک قسما بل استعطافا، لان القسم لایجاب الا بجمله خبریه و هذا ایجاب بالطلب.
و وجهه ان القسم یتعلق به الحنث و البر و لایتحقق ذلک الا فیما یدخله الصدق و الکذب، و لهذا لایقولون: اقسم بالله هل قام زید. و ممن ذهب الى ذلک الزمخشرى فانه قال فى تفسیر قوله تعالى: «رب بما انعمت على فلن اکون ظهیرا للمجرمین» «بما انعمت على» یجوز ان یکون قسما جوابه محذوف تقدیره اقسم بانعامک على بالمغفره لاتوبن فلن اکون ظهیرا للمجرمین.
و ان یکون استعطافا کانه قال: ربى اعصمنى بحق ما انعمت به على من المغفره فلن اکون ان عصمتنى ظهیرا للمجرمین فجعل الاستعطاف قسیما للقسم فدل انه لیس عنده بقسم و على هذا فالتقدیر: اسالک بحق من انتجبت متوسلا، و المراد بحقهم ما ثبت لهم عنده تعالى من المنزله و الرتبه الرفیعه و الثواب الذى وجب لهم بوعده الحق.
و الانتجاب و الاصطفاء و الاختیار و الاجتباء کلها بمعنى واحد، و هو عائد الى افاضته کمال الرئاسه العامه علیهم و اختصاصهم بمزید القرب و الزلفى لدیه سبحانه بحسب ما وهبته لهم العنایه الالهیه من القبول و الاستعداد.
و وصلت طاعته بطاعتک: اى جعلت طاعته متصله بطاعتک متحده بها، فان اصل الاتصال اتحاد الاشیاء بعضها ببعض کاتحاد طرفى الدائره، و المعنى انک حکمت بان من اطاعه فقد اطاعک کما قال تعالى: «من یطع الرسول فقد اطاع الله».
و جعلت معصیته کمعصیتک: اى مثلها فى النهى عنها و ترتب العقاب علیها.
و قرنت موالاته بموالاتک: اى جمعت بین محبته و محبتک یقال: قرنت البعیر بالبعیر من باب -قتل- و فى لغه من باب -ضرب- اذا جمعت بینهما فى قران و هو الحبل، و منه قرن بین الحج و العمره.
و نطت الشىء بالشىء نوطا من باب -قال- علقته به، اى جعلت معاداته منوطه بمعاداتک فمن عاداه عاداک.
فان قلت: کیف فصل بین هذه الجمل و لم یعطف بعضها على بعض مع اقتضاء التناسب فیها للعطف؟.
قلت: انما لم یعطف بینها لکمال الاتصال اذ لا مغایره هناک تقتضى الربط بالعاطف فان الفقره الثانیه مع معطوفها بعد الاولى بمنزله التاکید اللفظى للاولى مع معطوفها لاتحاد المعنى فیهما، و الفقره الثالثه و معطوفها اعنى قوله: «بحق من وصلت طاعته بطاعتک» الى آخره، بمنزله البدل مما قبلها لانها اوفى بتادیه المراد لدلالتها على انزاله تعالى لهم منزله نفسه فى الطاعه و العصیان، فهى تدل على الاجتباء و الاصطفاء و نحوهما مع زیادتها تسویتهم له بنفسه، و هو یدل على کمال القرب و المکانه منه تعالى.
و اما الفقره الرابعه مع معطوفها، اعنى قوله: من قرنت موالاته بموالاتک فهى بمنزله التاکید لما قبلها کما مر، و یختمل ان یکون اخلاوهما عن العاطف و تجرید هما عن الرابط اللفظى لقصد ایرادها على منهاج التعدید کقوله تعالى: «الرحمن علم القرآن: خلق الانسان علمه البیان» و کقول الشاعر:
بحق الوفاء بالود بالشیمه التى * عرفت بها بالجود بالکرم الجم
بتلک الخصال الاشرفیات بالنهى * بعزتک العلیا على قمه النجم
بذاک المحیا الهش بالمنطق الشهى * بما فیک من خلق رضى و من عزم
اجرنى من التکلیف و اقبل تحیتى * بتقبیل ارض لم تزل منتهى همى
قوله علیه السلام: «تغمدنى فى هذا الیوم» هذه هى الجمله المجاب بها القسم عند من یرى ان ذلک قسم و المستعطف لاجلها عند من یراه مجرد استعطاف.
و تغمده الله برحمته: غشاه بها و جلله کما یغشى السیف بالغمد و هو القراب.
و «الباء» من قوله: «بما تتغمد» للاستعانه کانه جعل المتغمد به آله للتغمد کما ان الغمد آله لغمد السیف و ستره.
و اما ما قیل انها للتعدیه بمعناها الخاص، و هى الداخله على ما هو فاعل متعلقها فى المعنى، اذ یصح ان یقال: تغمده عفو الله فى مکان تغمده الله بعفوه.
فسهو ظاهر، لان اسناد التغمد للعفو فى تغمده عفو الله مجاز کاسناد کل فعل الى آلته الا ترى انه یقال: فى کتبت بالقلم و قطعت بالسکین کتبت القلم، و قطعت السکین على سبیل المجاز، مع ان الباء فى کتبت بالقلم، و قطعت بالسکین، للاستعانه بالاجماع و تسمى باء الاله و باء التعدیه بمعناها الخاص، انما تدخل على الفاعل حقیقه فتصیره مفعولا نحو: ذهب زید و ذهبت به، و قام زید و قمت به، فالقول بانها للتعدیه خطا محض.
و جار یجار جارا من باب -نفع- و جوارا بالضم مهموز العین فى الکل: ضبح و رفع صوته بالدعاء، و تضرع و استغاث تشبیها بجوار الوحشیات کالظبى و البقر و هو صیاحها و منه: «فالیه تجارون».
و تنصل من ذنبه: خرج و تبرء.
قال الزمخشرى فى الفائق: نصل علینا فلان اذا خرج من طریق او ظهر من حجاب و منه: تنصل من ذنبه.
و فى النهایه: فیه من تنصل الیه اخوه فلم یقبل اى انتفى من ذنبه و اعتذر.
و عاذ باستغفارک: اى اعتصم به حال کونه تائبا.
و تولاه الله بحفظه ولیه به وقام علیه بحفظه من ولیه و تولاه اذا قام به و المعنى: کن متولیا ایاى بما تکون متولیا به اهل طاعتک.
و الزلفى بالضم: الحظوه و القرب.
و المکانه: المنزله یقال: لفلان مکانه عند السلطان: اى منزله.
و توحده الله بکذا: اى قام له به وحده تعالى من غیر واسطه او وکول له الى غیره، یقال: توحده الله بعصمته اى: عصمه وقام بحفظه و لم یکله الى غیره، و توهم بعض المترجمین ان معنى توحدنى اجعلنى واحدا منفردا، اى افردنى بما تفرد به، من و فى بعهدک و هو و هم محض فاحذره.
و وفى بالعهد: اذا اتمه و لم ینقضه و لم یهمل حفظه، و العهد: الوصیه و الموثق.
قال الراغب: العهد: حفظ الشىء و مراعاته حالا بعد حال و سمى الموثق الذى یلزم مراعاته عهدا، قال تعالى: «و اوفوا بالعهد» اى اوفوا بحفظ الایمان.
و عهد الله تاره یکون بما رکزه فى عقولنا، و تاره یکون بما امرنا به بکتابه و بالسنه رسله، و تاره بما تلتزمه و لیس بلازم فى اصل الشرع کالنذر و ما یجرى مجراه.
و قیل: عهد الله تعالى: الایمان به و الطاعه له، فانه تعالى عهد الى عباده ان یومنوا به و یطیعوه بنصب الدلائل و ارسال الرسل و انزال الکتب و للوفاء به عرض عریض، فاول مراتبه الاتیان بکلمتى الشهاده، و آخرها الاستغراق فى بحر التوحید بحیث یغفل العبد عن نفسه فضلا عن غیره.
و قال الزمخشرى: المراد بعهد الله تعالى ما رکز فى عقول الخلق من الحجه على التوحید، کانه امر و صاهم به و وثقه علیهم و هو معنى قوله تعالى: «و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى». و قیل: عهود الله الى خلقه ثلاثه:
عهد اخذه على جمیع ذریه آدم و هو ان یقروا بربوبیته و هو قوله تعالى: «و اذ اخذ ربک» الایه.
و عهد خص به النبیین و هو ان یبلغوا الرساله و یقیموا الدین و لایتفرقوا فیه و هو قوله: «و اذ اخذنا من النبیین میثاقهم» الایه.
و عهد خص به العلماء و هو ان یبینوا الحق و لا یکتموه و هو قوله: «و اذ اخذ الله میثاق الذین اوتوا الکتاب لتبیننه للناس و لاتکتمونه».
قوله علیه السلام: «و اتعب نفسه فى ذاتک» اى فى حقک و المراد: طاعتک و عبادتک کقوله: «فى جنب الله».
قال البیضاوى: اى فى حقه و هو طاعته، و قیل: فى ذاته على تقدیر مضاف کالطاعه انتهى.
و فیه شاهد على صحه استعمال ذات الشىء بمعنى حقیقته و خاصته و ان انکر ذلک جماعه من العلماء.
قال الراغب: ذو لفظ یتوصل به الى الوصف باسماء الاجناس و الانواء، و یضاف الى الظاهر دون المضمر، و یثنى و یجمع، و یقال: فى المونث ذات، و قد استعار اصحاب المعانى الذات فجعلوها عباره عن عین الشىء جوهرا کان او عرضا، و استعملوها مفرده و مضافه الى المضمر بالالف و اللام، و اجروها مجرى النفس، و الخاصه فقالوا: ذاته و نفسه و خاصته و لیس ذلک من کلام العرب انتهى.
و قال ابن برهان: قول المتکلمین ذات الله جهل لان اسماءه تعالى لاتلحقها تاء التانیث فلا یقال: علامه و ان کان اعلم العالمین قال: و قولهم الصفات الذاتیه خطا ایضا فان النسبه الى ذات ذو وى لان النسبه ترد الاسم الى اصله انتهى.
و قال النووى فى التهذیب: انکر بعض الادباء اطلاق الذات مرادا بها الحقیقه و قال: لایعرف ذات فى لغه العرب بمعنى حقیقه و انما ذات بمعنى صاحبه انتهى.
و انکر الجمهور هذا الانکار و اثبتوا صحه هذا الاطلاق و نص على ثبوته غیر واحد من ائمه اللغه.
فحکى الازهرى عن ابن الاعرابى: ذات الشىء: حقیقته و خاصته و هو منقول عن مونث ذو، بمعنى صاحب لان المعنى القائم بنفسه بالنسبه الى ما یقوم به، و افراده یستحق الصاحبیه و المالکیه و لمکان النقل لم یعتبروا تاء التانیث عوضا عن اللام المحذوفه و اجروها مجرى التاء فى صات بمعنى الرجل الصیت، و لهذا ابقوها فى النسبه و لم یتحاشوا عن اطلاقها على البارى جل ذکره و ان لم یجیزوا اجراء نحو: علامه علیه تعالى لمکان تاء التانیث، و اطراده فى لسان حمله الشریعه دلیل على ان الاذن فى الاطلاق صادر، و قد یطلقونها على ما یرادف الماهیه، انتهى.
و قال الفیومى فى المصباح: قد یجعل ذات اسما مستقلا فیعبر بها عن الاجسام فیقال: ذات الشىء بمعنى حقیقته و ماهیته و اما قولهم: فى ذات الله فهو مثل قولهم: فى جنب الله، و لوجه الله و قد صار استعمالها بمعنى نفس الشىء عرفا مشهورا حتى قیل: «ذات ممیزه» و «ذات محدثه» و نسبوا الیها على لفظها من غیر تغییر، فقالوا: «عیب ذاتى» بمعنى جبلى و خلقى، و حکى المطرزى: کل شىء «ذات» و کل ذات شىء و حکى عن صاحب التکمله: جعل الله ما بیننا «فى ذاته» و قول ابى تمام:
و یضرب فى ذات الاله فیوجع؛
و حکى ابن فارس فى متحیز اللغه:
منعم ابن عم القوم فى ذات ماله؛
اى فى نفس ماله من الجود و الکرم، و قال النابغه:
مجلتهم ذات الاله و دینهم * قویم فما یرجون غیر العواقب
المجله بالجیم: الصحیفه، اى کتابهم عبودیه نفس الاله.
و قال المهدوى فى التفسیر: النفس فى اللغه على معان نفس الحیوان، و ذات الشىء، الذى یخبر عنه فجعل نفس الشىء و ذات الشىء مترادفین و اذا نقل هذا فالکلمه عربیه و لا التفات الى من انکر کونها من العربیه انتهى:
قلت: و ورد فى الحدیث: و ذلک فى ذات الله.
قال الطیبى فى شرح المشکاه: ذات الشىء نفسه و حقیقته و المراد ما اضیف الیه انتهى.
و لو لم یرد ذلک الا فى عباره الدعاء المذکوره لکفى به شاهدا کیف و هو فى نثرهم و نظمهم اکثر من ان یحصى.
قوله علیه السلام: «و اجهد نفسه فى مرضاتک» اى استفرغ طاقته و بلغ جهده فى تحرى رضاک و توخیه یقال: جهد الدابه و اجهدها اذا حمل علیها فى السیر فوق طاقتها، و الغرض المبالغه فى السعى و العمل فیما یوجب رضوانه تعالى و الله اعلم.
اخذه الله بذنبه اخذا من باب -قتل- عاقبه علیه و آخذه بالمد مواخذه مثله، و منه: «و لو یواخذ الله الناس بظلمهم».
قال الراغب: تخصیص لفظ المواخذه تنبیه على معنى المجازاه و المقابله لما اخذوه من النعم فلم یقابلوه بالشکر.
و فرط فى الامر تفریطا: قصر فیه و ضیعه.
و جنب الله: قیل فى معناه اقوال.
قال العلامه النیسابورى فى تفسیر قوله تعالى: «ان تقول نفس یا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله» للمفسرین فیه عبارات: قال ابن عباس: اى ضیعت من ثواب الله، و قال مقاتل: امتنعت عن ذکر الله، و قال مجاهد: فى امر الله، و قال الحسن: فى طاعه الله، و عن سعید بن جبیر: فى حق الله، و قیل: فى قرب الله من الجنه من قوله: «و الصاحب بالجنب» و قیل: فى جانب هدى الله، لان الطریق متشعب الى الهدى و الضلال فکل واحد جانب و جنب.
و قال الزمخشرى: الجنب الجانب، یقال: انا فى جنب فلان و جانبه و ناحیته، و فلان لین الجنب و الجانب، ثم قالوا: فرط فى جنبه و جانبه یریدون فى حقه. قال سابق البربرى:
اما تتقین الله فى جنب وامق * له کبد حرى علیک تقطع
و هذا من باب الکنایه لانک اذا اثبت الامر فى مکان الرجل و حیزه فقد اثبته فیه الا ترى الى قوله:
ان السماحه و المروه و الندى * فى قبه ضربت على بن الحشرج
و منه قول الناس: لمکانک فعلت کذا، یریدون لاجلک. و فى الحدیث: «من الشرک الخفى ان یصلى الرجل لمکان الرجل» و کذلک فعلت هذا من جهتک، فمن حیث لم یبق فرق فیما یرجع الى اداء الفرض بین ذکر المکان و ترکه قبل فرطت فى جنب الله على معنى فى ذات الله.
فان قلت: فمرجع کلامک الى ان ذکر الجنب کلا ذکر سوى ما یعطى من حسن الکنایه و بلاغتها و کانه قال فرطت فى الله فما معنى فرطت فى الله؟.
قلت: لابد من تقدیر مضاف محذوف سواء ذکر الجنب اولم یذکر، و المعنى فرطت فى طاعه الله و عبادته و ما اشبه ذلک انتهى کلامه.
و قال النیسابورى: التحقیق فى المساله ان الشىء الذى یکون من لوازم الشىء و من توابعه کانه من حدوده و جانب من جوانبه، فلما حصلت المشابهه بین الجنب الذى هو العضو و بین ما یکون لازما للشىء و تابعا، لاجرم حسن اطلاق لفظ الجنب فى الایه على احد المضافات التى ذکرها المفسرون انتهى.
فان قلت: قد ورد من طریق اهل البیت علیهم السلام: انهم قالوا: نحن جنب الله کما رواه العیاشى باسناده عن ابى جارود، عن ابى جعفر علیه السلام، انه قال: نحن جنب الله، و فى روایه: جنب الله على، و فى اخرى: ولایه على فهل یصح ان تحمل عباره الدعاء على هذا المعنى؟.
قلت: نعم کما صح حملها على معنى حق الله فان ولایتهم علیهم السلام من اعظم حقوقه تعالى.
و معنى التفریط فیها بالنسبه الى المعترفین بها: عدم القیام بما یجب لها کما یجب، و التقصیر فى الوفاء بحقوقها فان امرهم علیهم السلام من امر الله عز و جل، و هو یقول: «و ما قدروا الله حق قدره» و الله اعلم.
و تعدى فلان طوره: اى تجاوز حده و قدره و حاله التى تلیق به.
و حدود الله: قیل: احکامه، و قیل: محارمه التى منع من مقاربتها و ارتکابها لقوله تعالى: «تلک حدود الله فلا تقربوها» و هو الظاهر لعطفه علیه السلام، قوله: و مجاوزه احکامک على تعدى الطور فى حدوده، فیکون من باب عطف العام على الخاص، فان الاحکام تشتمل المحارم و الواجبات و غیرها فلا حاجه الى القول بان الفقره الثانیه تاکید للاولى او تفسیر لها کما وقع لبعضهم مع صحه التاسیس.
قوله علیه السلام «و لا تستدرجنى باملائک لى» الاستدراج استفعال اما من درج من باب «سمع» بمعنى صعد، و منه: الدرجه للمرقاه ثم اتسع فیه فاستعمل فى کل فعل تدریجى، سواء کان بطریق الصعود او الهبوط او الاستقامه.
و اما من درج الصبى دروجا من باب -قعد-: اذا مشى قلیلا فى اول ما یمشى، و اما من درجت الکتاب من باب -قعد- ایضا اذا طویته، و الاول هو الانسب بالمعنى المراد الذى هو النقل الى اعلا درجات المهالک لیبلغ اقصى مراتب العقوبه و العذاب، ثم استعیر لطلب کل نقل تدریجى من حال الى حال من الاحوال الملائمه للمتنقل الموافقه لهواه بحیث یحسب ان ذلک ترق فى مراقى منافعه مع انه فى الحقیقه ترد فى مهاوى مصارعه فاستدراجه سبحانه لمن خذله ان یواتر علیه النعم من انهما که فى الغى فیحسب انها لطف به منه تعالى فیزداد انهما کا و غیا لکن لا على ان المطلوب تدرجه فى مراتب النعم، بل هو تدرجه فى مراتب المعاصى الى ان تحق علیه کلمه العذاب على غره منه و على افظع حال و اشنعها، و لذلک ورد عن ابى عبدالله علیه السلام فى تفسیره حیث سئل عن قوله تعالى: «سنستدرجهم من حیث لایعلمون» فقال: هو العبد یذنب الذنب فیجدد له النعمه معه تلهیه تلک النعمه عن الاستغفار من ذلک الذنب.
و عنه علیه السلام: هو العبد یذنب الذنب فیملى له و یجدد له عنده النعمه فتلهیه عن الاستغفار من الذنوب فهو مستدرج من حیث لایعلم.
و فى القاموس: استدراج الله العبد انه کلما جدد خطیئه جدد له نعمه و انساه الاستغفار و ان یاخذه قلیلا و لایباغته.
الاملاء: الامهال و التاخیر.
و «الباء»: للاستعانه، او السببیه، او الملابسه، و فیه تلمیح الى قوله تعالى: «و الذین کذبوا بایاتنا سنستدرجهم من حیث لایعلمون و املى لهم ان کیدى متین».
قوله علیه السلام: «استدراج من منعنى خیر ما عنده و لم یشرکک فى حلول نعمته بى» مفعول مطلق مبین لنوع عامله و الاصل استدراجا مثل استدراج من منعنى فحذف الموصوف ثم المضاف و اقیم المضاف الیه مقامه.
و منعته الامر و منه منعا: حرمته ایاه و لم اسمح له به.
و شرکته فى الامر اشرکه من باب -تعب- شرکا و شرکه على وزن کلم و کلمه بفتح الاول و کسر الثانى اذا صرت له شریکا کشارکته.
و قال الجوهرى: شرکته فى البیع و المیراث اشرکه شرکه، و الاسم الشرک انتهى.
و قد اختلفت اقوال الاصحاب فى معنى هذه العباره من الدعاء، و اضطربت آراوهم فقال بعضهم: یحتمل ان یکون بمن منعه علیه السلام خیر ما عنده اهل الدوله و السلطان من اعدائهم الذین منعوهم حقهم، فانهم منعوهم السلطان الذى هو ثابت لهم من الله سبحانه، و هو خیر ما عند عدوهم، فطلب منه تعالى ان لایستدرجه کاستدراجه من منعه ذلک.
و قوله: «و لم یشرکک فى حلول نعمه بى» اى فى حلول النعمه التى هى حاله بى منک و هى وجوب طاعتى و متابعتى و اضافه النعمه الیه حینئذ باعتبار غصبه ایاها، و یحتمل ان یراد بعدم المشارکه: عدم ترک حقى الذى اختصصتنى به دونه، او المعنى ان غیرک بسبب منعه ایاى خیر ما عنده لم یکن شریکک فى الانعام على اذ لو لم یمنعنى کانت النعمه منک و منه، و لیس المراد حینئذ المنع بعد الطلب بل عدم ایصال ذلک الى و علیه فى للسببیه، و لعل هذا المراد انتهى.
و قال آخر: لایبعد ان یکون المراد بمن منعه خیر ما عنده الشیطان فان الشیطان یمنع خیره، و لیس هو شریکا لله تعالى فى حلول النعمه فیکون حاصل المعنى: لاتستدرجنى باملائک استدراج الشیطان الذى املیت له و انظرته الى یوم القیامه و لم تباغته بل اخرت عذابه، و جعلت له اعوانا و انصارا ثم انک یوم القیامه تاخذه بالعذاب الموبد و العقاب المخلد نعوذ بالله من ذلک، و هذا کله کما تراه بعید عن الغرض بمراحل، و نائى عن المقصود بمنازل، و فى جمیعه من التعسف و التکلف ما لا مزید علیه، بل لیس فى العباره ما یوهمه فضلا من ان یدل علیه، و انما اوقعهم فى هذه التمحلات جعلهم اضافه الاستدراج الى قوله: «من منعنى» من باب اضافه المصدر الى المفعول کضربته ضرب اللص، و الصواب: انه من اضافه المصدر الى الفاعل کضربته ضرب الامیر.
و قوله تعالى: «فاخذناهم اخذ عزیز مقتدر» و المعنى لاتستدرجنى استدراج مستدرج منعنى خیر ما عنده، و هو مع ذلک مستبد و مستقل فى حلول نعمته بى، فان استدراج من هذه صفته یکون افظع استدراج و اشده، لانه اذا منعه خیر ما عنده و کان مستبدا فى حلول النعمه به کان متمکنا من حرمانه سابقا و لا حقا، فاذا استدرج لم یبق و لم یذر، بخلاف ما اذا لم یکن مستبدا فى الانعام، بل شرک غیره فیه، و اراد الاستدراج لم یتمکن کل التمکن لاحتمال ان یوافقه شریکه على الحرمان خصوصا اذا کان الشریک اقوى و اکرم و ارحم و هو الله سبحانه و تعالى، و من هنا قیل: انما العاجز من لایستبد.
و على هذا فجمله قوله: «و لم یشرکک» یجوز ان تکون من تمام الصله عطفا على منعنى، و ان تکون حالا من فاعله، اى غیر شریک لک، و لا تتعین الحالیه کما توهم بعضهم.
اذا عرفت ذلک ظهر لک ان اضافه الاستدراج الى الموصول من اضافه المصدر الى الفاعل کما ذکرناه لامن اضافه المصدر الى المفعول کما توهم القوم، و هو نظیر قولک: «لا تاخذنى اخذ عزیز مقتدر» لفظا و معنى.
فان قلت: کیف عبر بالماضى فقال: «من منعنى» و کان الانسب بهذا المعنى ان یعبر بالمستقبل فیقول: «من یمنعنى»؟
قلت: هو من باب التعبیر بالفعل عن ارادته، اى من اراد منعى کقوله تعالى: «و کم من قریه اهلکناها فجاءها باسنا» اى اردنا اهلاکها، و قول الشاعر:
فارقنا قبل ان نفارقه * اى اراد فراقنا.
و ذلک ان الاستدراج لایکون بعد المنع بل بعد ارادته کما ان مجىء الباس لایکون بعد الاهلاک بل بعد ارادته و مما یدل على ذلک صریحا.
ما روى عن ابى عبدالله علیه السلام: اذا اراد الله بعبد خیرا فاذنب ذنبا اتبعه بنقمه و یذکره الاستغفار، و اذا اراد بعبد شرا فاذنب ذنبا اتبعه بنعمه لینسیه الاستغفار و یتمادى بها، و هو قول الله تعالى: «سنستدرجهم من حیث لایعلمون».
و هو صریح فى ان الاستدراج بعد اراده الشر الذى هو عباره عن منع الخیر.
هذا و قد طویت کشحا عن بیان ما فى اقوال الاصحاب المذکوره من الوهن و البعد عن المقصود، و وکلت ذلک الى ذوق اولى الانصاف بعد اطلاعهم على ما شرحته و بینته و الله یقول الحق و هو یهدى السبیل.
نبهه من نومه تنبیها: ایقظه.
و الرقده: فعله من الرقاد، و هو النوم، و قیل: هو المستطاب من النوم القلیل.
و غفل عن الشىء غفولا من باب -قعد- و غفله و غفلا محرکه: سها عنه و لم یتذکره فغاب عن باله، و قد یستعمل فیمن ترکه اهمالا و اعراضا کما فى قوله تعالى: «و هم فى غفله معرضون» و هو المراد هنا و لذلک قال ارباب القلوب: الغفله: متابعه النفس على ما تشتهیه.
و قال سهل بن عبدالله: الغفله ابطال الوقت بالبطاله.
و السنه: اصلها و سن حذف فاوها و عوض عنها الهاء کعده وزنه، و هى ما یتقدم النوم من الفتور قال تعالى: «لاتاخذه سنه و لا نوم»، و قال عدى بن الرفاع:
و سنان اقصده النعاس فرفقت * فى عینه سنه و لیس بنائم
و اسرف على فعله اسرافا: تجاوز الحد و تعدى الطور فهو مسرف قال تعالى: «و ان المسرفین هم اصحاب النار» اى: المتجاوزین فى امورهم.
قال بعضهم: الاسراف فى کل امر: التباعد عن حد الاعتدال فیه افراطا او تفریطا مع عدم مبالاته به.
و النعسه و النعاس بالضم: النوم القلیل، و قیل: هو اول النوم، و قد اسلفنا الکلام على مراتب النوم و حقیقته فى شرح السند فلیرجع الیه.
و خذله الله خذلا من باب -قتل- و خذلانا: ترک اعانته و منعه لطفه و توفیقه فتمادى فى غیه و انهمک فى ضلاله فهو مخذول، و اضافه الرقده الى الغافلین، و السنه الى المسرفین و النعسه الى المخذولین اما من باب الاستعاره التبعیه بتشبیه الحاله التى هم علیها من عدم التنبه و التیقظ لما یجب علیهم من الرجوع الى الله تعالى و الاستعداد للقائه بالاحوال المذکوره بجامع الذهول و الانقطاع عن معرفه ما یضر و ینفع، و اما من باب الاستعاره بالکنایه بان شبه من اضافها، الیهم بالمتصفین بها و اضمر المشبه به و اثبت الاحوال المذکوره لهم تخییلا.
و اخذت الخطام و بالخطام على زیاده الباء اخذا من باب -قتل-: امسکته و قبضت علیه، ثم استعمل فى معنى مطلق الاستیلاء على الشىء بالحس او بالمعنى، و تعدیته بالى لتضمینه معنى الصرف او التوجیه یقال: اخذت بفلان الى کذا اى: سرت به صارفا و موجها له الیه.
و استعملته: جعلته عاملا.
و قنت یقنت قنوتا من باب -قعد-: دعا و خضع، و منه: «کل له قانتون».
و قال الراغب: هو لزوم الطاعه مع الخضوع، و قیل: هو الاشتغال بالعباده و رفض کل ما سوى الله، و منه: «ان ابراهیم کان قانتا».
و استعبد الله عباده بالصلاه و الزکاه: طلب منهم ان یعبدوه بها، و لیس الاستعبادهنا بمعنى تصییرهم عبیدا، الا ان یراد عبیدا بالطاعه و الانقیاد لا بالخلق و الایجاد.
و تعبد الرجل: بالغ فى العباده فهو متعبد.
و استنقذته من الشر و انقذته: خلصته منه، و منه: «و کنتم على شفا حفره من النار فانقذکم».
قال الفارابى فى دیوان الادب: استنقذه اى: انقذه.
و تهاون بالامر و استهان به: اى استخف و لم یهتم به.
و المراد بالمتهاونین هنا: المتهاونون بالطاعه و العباده، و المعنى اصرف قلبى باعداده الى الرغبه فى العمل الذى استعملت به القانتین، و امرت بالقیام به المتعبدین، و انقذت من مهاوى الهلکه ببرکته المتهاونین.
و اعاذنا الله من السوء: عصمنا.
و باعدته عن الشىء مباعده فتباعد ابعدته فبعد، و ایثار صیغه المفاعله لافاده المبالغه لان الفعل متى غولب فیه بولغ فیه قطعا و فائدتها الایذان بان کل ابعاد عنه تعالى مباعده، و المراد الابعاد عن ثوابه و طاعته لا الابعاد المکانى تعالى الله عن ذلک.
و حال الشىء بینى و بینک حیلوله: حجز و منع الاتصال.
و الحظ: النصیب.
و «من»: ابتدائیه، اى حال کونه منک، و یجوز ان تکون صله الحظ فتکون لغوا.
و صددته عن کذا صدا من باب قتل: صرفته و منعته.
و حاولت الشى احاوله محاوله: اردته و طلبته.
و سهل الله الطریق تسهیلا: جعله سهلا لا صعوبه فى سلوکه.
و مسلک الخیرات من قبیل: لجین الماء و التسهیل ترشیح للتشبیه على ان المسلک اسم مکان، و یحتمل المکنیه، و التخییل و الترشیح بتشبیه الخیرات بالطریق، ثم اثبات المسلک بمعنى السلوک له ثم تسهیل الله له، و المراد بالخیرات اصنافها اللازمه و المتعدیه.
و المسابقه: مفاعله من السبق، و اصله التقدم فى السیر ثم تجوز به فى غیره من التقدم، و المسابقه الى الخیرات: عباره عن فرط الرغبه فیها لان من رغب فى امر حرص ان لایسبقه الیه غیره، و سارع فى الوصول الیه و الاستیلاء علیه، و آثر الفور على التراخى فى القیام به، اى المبادره الى فعل اصناف الخیرات، و ایثار صیغه المفاعله لما فیها من احراز قصب السبق کما قال تعالى: «فاستبقوا الخیرات».
و «من»: لابتداء الغایه.
و حیث مضافه الى الجمله مبنیه على الضم تشبیها لها بالغایات لان الاضافه الى الجمله کلا اضافه لان اثرها و هو الجر لایظهر و محلها الحفض بمن و هى هنا للجهه المجازیه، اى من الجهه التى امرت المسابقه منها الى الخیرات ففى الکلام حذف و تقدیر و نظیره «من حیث امرکم الله اى: امرکم بالاتیان منه، و المراد بالجهه التى امر سبحانه بالمسابقه منها مله الاسلام و هو تلمیح الى قوله تعالى: «و لکل وجهه هو مولیها فاستبقوا الخیرات» اى: لکل امه جهه من الدین و طریق من المله هو مولیها وجهه، اى مستقبلها و متوجه الى الله منها او الله مولیها ایاه، اى جاعله مستقبلا لها متقربا بها الیه منها فاستبقوا انتم الخیرات، اى سابقوا الیها من هذه الجهه التى امرتم باتباع قبلتها و هى مله الاسلام.
و الشح بالضم: البخل، و قیل: مع الحرص، و قیل: هو اشد البخل و قیل:
البخل فى افراد الامور و آحادها، و الشح عام و قیل: البخل فى مال، و الشح فى مال و معروف، و تشاح القوم مشاحه شح بعضهم على بعض فاذا قیل: هم یتشاحون على کذا، او بینهم مشاحه علیه فالمعنى یرید کل منهم ان لایفوته فهو یشح به على الاخر.
و فى الاساس: هو یشاحنى بکذا و هما یتشاحان علیه ان لایفوتهما.
و فى القاموس: تشاحا على الامر: لایریدان ان یفوتهما، و تشاح القوم فى الامر شرح بعضهم على بعض حذر فوته.
و على ما اردت: اى على النحو الذى اردته، و حذف المفعول عائد الى الموصول، کثیر مطرد و الظرف مستقر حال من المشاحه، اى حال کونها جاریه على النهج و النحو الذى اردته و امرت به و فیه تلمیح، الى قوله تعالى: «و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون» فان التنافس و المشاحه مرجعهما واحد و هو الظنه بالشىء و ایثار الاختصاص به.
قال البغوى: اصل التنافس من الشىء النفیس الذى تحرص علیه نفوس الناس و یریده کل احد لنفسه و ینفس به على غیره، اى یختص به.
و قال العلامه النیسابورى: قوله تعالى: «و فى ذلک فلیتنافس المتنافسون» ترغیب فى العمل الموجب لکرامه الفوز بالجنه و نعیمها، اى فلیرغب الراغبون بالمبادره الى طاعه الله. قال اهل اللغه: نفست علیه الشىء نفاسه: اذا ضننت به و لن تحب ان یصیر الیه و التنافس تفاعل منه فان کل واحد من الشخصین یرید ان یستاثر به لما یظهر من نفسه من الجد و الاعتمال فى الطاعه و العبودیه انتهى.
و لما کانت المشاحه و التنافس من فرط الرغبه فى الشىء، کان المراد بهما طلب الاعداد للرغبه فى الخیرات و العمل لها، و لذلک اطبق المفسرون على ان قوله تعالى: «فلیتنافس المتنافسون» معناه فلیرغب الراغبون و الله اعلم.