دعای سیزدهم صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش دوم)
درخواست حاجت فقط از خدا؛
اللَّهُمَّ وَ لِی إِلَیک حَاجَةٌ قَدْ قَصَّرَ عَنْهَا جُهْدِی، وَ تَقَطَّعَتْ دُونَهَا حِیلِی، وَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی رَفْعَهَا إِلَی مَنْ یرْفَعُ حَوَائِجَهُ إِلَیک، وَ لَا یسْتَغْنِی فِی طَلِبَاتِهِ عَنْک، وَ هِی زَلَّةٌ مِنْ زَلَلِ الْخَاطِئِینَ، وَ عَثْرَةٌ مِنْ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِینَ.
ثُمَّ انْتَبَهْتُ بِتَذْکیرِک لِی مِنْ غَفْلَتِی، وَ نَهَضْتُ بِتَوْفِیقِک مِنْ زَلَّتِی، وَ رَجَعْتُ وَ نَکصْتُ بِتَسْدِیدِک عَنْ عَثْرَتِی. وَ قُلْتُ: سُبْحَانَ رَبِّی کیفَ یسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجاً وَ أَنَّی یرْغَبُ مُعْدِمٌ إِلَی مُعْدِمٍ، فَقَصَدْتُک یا إِلَهِی بِالرَّغْبَةِ، وَ أَوْفَدْتُ عَلَیک رَجَائِی بِالثِّقَةِ بِک.
وَ عَلِمْتُ أَنَّ کثِیرَ مَا أَسْأَلُک یسِیرٌ فِی وُجْدِک، وَ أَنَّ خَطِیرَ مَا أَسْتَوْهِبُک حَقِیرٌ فِی وُسْعِک، وَ أَنَّ کرَمَک لَا یضِیقُ عَنْ سُؤَالِ أَحَدٍ، وَ أَنَّ یدَک بِالْعَطَایا أَعْلَی مِنْ کلِّ یدٍ.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
خداوندا به درگاهت حاجتی آوردهام که قدرت دستیابی به آن را ندارم و رشته چارهجوییام در مقابل آن گسسته و نفس من در نظرم چنین آراسته که آن نیاز را به کسی اظهار کنم که او خود نیازهایش را به درگاه تو میآورد و در خواستهاش از تو بینیاز نیست و این لغزشی است از لغزشهای اشتباهکاران و درافتادنی است از درافتادنهای گناهکاران،
سپس به یادآوری تو از خواب بیخبری بیدار شدم و به توفیق تو از آن لغزش برخاستم و به یاری تو از درافتادن برگشته و بازپس آمدم
و گفتم: پاک و منزه است پروردگارم، چگونه نیازمندی از نیازمندی طلب نیاز کند؟ و چگونه تهیدستی از تهیدستی دیگر گدایی کند؟ پس ای خدای من از سر شوق و رغبت آهنگ تو کردم و از باب اطمینان امید خویش به تو بستم
و دانستم که خواسته من از تو هرچند زیاد باشد، در کنار داراییات بسیار ناچیز است و چشمداشت فوقالعاده من به بخششت در جنب توانایی تو حقیر است و دایره بزرگواریات از تقاضای هیچکس تنگ نمیشود و دست عطایت از هر دستی برتر است.
ترجمه آیتی
بار خدایا، مرا به تو حاجتى است که کوشش من از دست یافتن به آن قاصر آمده بود و راههاى چاره به روى من بسته شده بود. نفس من مرا واداشت که برآوردن آن نیاز، از کسى خواهم که او خود به رواشدن حاجت نیازمند توست و براى دست یافتن به خواستهایش از تو بى نیاز نیست. و این خود خطایى بود از خطاهاى خطاکاران و لغزشى از لغزشهاى گنهکاران.
سپس به هشدار تو از خواب غفلت بیدار شدم و به توفیق تو پس از لغزش بر پاى خاستم و چون به صوابم راه نمودى دیگر به سر درنیامدم و بازگردیدم.
گفتم: منزه است پروردگار من، چگونه نیازمندى دست نیاز به سوى نیازمند دیگر برد و چسان بینوایى به بینواى دیگر روى کند؟ پس، اى خداوند من، با رغبتى تمام آهنگ تو کردم و با اعتماد به تو روى امید به درگاهت آوردم
و دریافتم که هر چه فراوانتر از تو خواهم باز هم در برابر توانگریت ناچیز است و بخشش را هر چه فزون تر خواهم در برابر گشادگى باب عطایت باز هم حقیر است و کرم تو از سوال هیج سائلى به تنگنا نمى افتد و دست عطاى تو فراتر از هر دست دیگر است.
ترجمه ارفع
خدایا من از تو درخواستى دارم که قدرت رسیدن به آن را ندارم و چاره جوئى هایم به جایى نمى رسد، نفسم مرا سوق داده به کسانى که آنها خود محتاج تواند و این لغزشى است از لغزشهاى اهل خطا و گناهى است از گناه گنهکاران.
ولى وقتى مرا آگاه فرمودى به خود آمدم و از خواب غفلت بیدار شدم و با توفیق تو از این لغزش رهایى یافتم و با یارى تو از گناه به ثواب بازگشت نمودم
و گفتم: منزه است پروردگار من، چگونه آدم محتاج از مثل خودى طلب حاجت مى کند؟! و کجا آدم ناچیزى به آدم ناچیز دیگرى روى مى آورد؟! پس با ذوق و شوق قصد تو کردم و با اعتماد به تو امیدم را به سویت آوردم.
و دانستم که بسیارى از آنچه را که مى خواهم در برابر توانگرى تو آسان است و چیزهاى بزرگى که از تو مطالبه مى کنم در نزدت حقیر است و هیچگاه کرم تو از پاسخ به سوال احدى از بندگانت مضایقه ندارد. و دست عطابخش تو فوق همه دست هاست.
ترجمه استادولی
خدایا، از تو حاجتى دارم که کوششم در انجام آن نارساست، و راه هاى چاره ام به آن بسته است، و نفسم چنین در نظرم آراسته که آن را از کسى بخواهم که خود حوائجش را از تو مى خواهد، و در خواسته هایش از تو بى نیاز نیست، و این لغزشى است از لغزش هاى خطاکاران، و خطایى است از خطاهاى گنهکاران.
سپس با یادآورى تو از خواب غفلت خود بیدار شدم، و به توفیق تو از لغزش خود برخاستم، و با کمک و رهنمایى تو از خطایم بازگشتم و عقب نشستم
و گفتم: سبحان الله! چگونه نیازمندى از نیازمند دیگر درخواست کند؟! و کجا تهیدستى به تهیدست دیگر رو آورد؟! پس -اى خدا ى من- با میل و رغبت به سوى تو روى آوردم، و با اعتماد به تو امیدم را به درگاه تو آوردم.
و مى دانم که فراوانى آنچه از تو مى خواهم در برابر دارایى تو اندک است، و بزرگى آنچه از تو خواهش مى کنم در برابر تواناییت ناچیز است، و دایره کرم تو در برابر درخواست کسى تنگ نیست، و دست تو در بخشش ها بالاى هر دستى است.
ترجمه الهی قمشهای
پروردگارا مرا به درگاه تو حاجتى است که من خود بر انجام آن حاجت ناتوان و قاصرم و چاره اى بر آن نتوانم جست و در آن حاجت بیچاره و درمانده ام و نفس اماره (کافر کیش مشرک) من براى آن حاجت با خیالات باطل از درگاه تو مرا به درگاه مخلوقى که سر تا پا نیازمند و محتاج تست ترغیب و تشویق مى کرد و این عمل (که بنده خدا حاجتش را نزد مخلوق عاجز محتاج برد از لغزشهاى خطاکاران است و از کردار بد گناهکاران
اما من چون لطف و کرمت متذکرم ساخت از غفلت خود (و تسویلات نفس) به هوش آمدم و توفیق و تایید تو مرا از این لغزش و خطاکارى نگهداشت به درگاه تو روآوردم
و (با خود) گفتم پاک و منزه پروردگار من (سبحان الله) چگونه بنده ى محتاجى درخواست حاجتش را از بنده محتاجى دیگر مى کند و گدائى عور چگونه از گدائى عور مانند خود طلب حاجت مى کند (لذا به تذکر و تایید تو و توفیق و لطف و کرمت)
اى خدا مشتاقانه براى رفع حاجتم به درگاه تو آمدم و با بار امید بر تو (خداى غنى الذات کریم) وارد شدم در حالى که به تو (و به جود و احسان تو) وثوق کامل دارم
و دانستم که درخواست حاجات بسیار من نزد تو ناچیز و اندک است (و در مقابل دریاى رحمت و لطف بى انتهاى تو حاجتهاى خلق چیزى بشمار نیاید) و بزرگترین هبه و عطائى که من از تو مى طلبم در مقابل رحمت واسعه تو (و بحر جود و احسان بى پایانت) حقیر و ناقابل است و گنج کرم (بى حد و حساب) تو از درخواست هیچکس کم نگردد و دست عطا و جودت از هر دست بالاتر است (یعنى هر کس چیزى به کسى عطا کند از دست تو گرفته است و از عطاى تو بخشنده است و الا خلق گداى عور از خود عطائى ندارد).
ترجمه سجادی
خداوندا به سوى تو حاجتى دارم که توان انجامش را ندارم و چاره جویى هاى زیرکانه ام در برابر آن گسسته و نفس من رفع آن را از کسى که حاجت هایش را از تو طلب کرده و در خواسته هایش از تو بى نیاز نیست، برایم مى آراید. و این لغزشى از لغزش هاى خطاکاران و افتادنى از افتادن هاى گناهکاران است.
با یادآورى تو، از غفلتم آگاه شدم و با توفیق تو از لغزیدنم برخاستم و با راهنمایى تو برگشته و از لغزشم دست برداشتم.
و گفتم: منزّه است پروردگارم چگونه نیازمند از نیازمند درخواست کند؟ و کجا تهى دست به تهى دست روآورد؟ پس اى خداى من از روى میلْ آهنگ تو کرده و با اعتماد به تو امیدم را به سوى تو فرستادم.
و دانستم هر چه از تو زیاد درخواست کنم نزد (دارایى) تو اندک است و هر چه از تو خواهش هاى بزرگ نمایم در برابر وسعتِ رحمت تو کوچک است و بخشش تو از درخواست کسى تنگ نمى گردد و دستِ عطاى تو از هر دستى بالاتر است.
ترجمه شعرانی
خداوندا مرا حاجتى است بیش از تاب و توان من و از چاره اندیشى در آن فرومانده ام و نفس، مرا وسوسه مى کند تا حاجت خود را از کسى خواهم که او خود حاجت از تو مى خواهد، خطاکاران چنین مى لغزاند و عاصیان بدینگونه از پاى در مى آیند
تازه به تنبیه تو از غفلت هشیار شدم و به توفیق تو از لغزش برخاستم و به دستگیرى تو پس از افتادن به حال اول بازگشتم
گفتم منزه است پروردگار من! چگونه محتاجى از محتاج دیگر سئوال کند و فقیرى به دریوزگى سوى فقیر دیگر رود پس اى پروردگار از روى رغبت قصد تو کردم و امید خود را بر تو آوردم
و دانستم که هر چه سئوال من بسیار باشد با غناى ملک تو اندک است و خواهش من هر چه بزرگ بود با وسعت رحمت تو ناچیز. گنجایش کرم تو بیش از سوال هر کس است و دست تو در عطایا از هر دست بالاتر.
ترجمه فولادوند
بار الها! مرا به سوى تو نیازى است که براى رسیدن به آن تابم از کف رفته و سررشته ى چاره جویى من در برابر آن گسیخته است و نفس من ارائه ى آن را پیش آن کس که خود براى رفع نیاز به سوى تو مى آید بیاراست و این خود لغزشى است از لغزشهاى خطاکاران و از پا در فتادنى است از سنخ از پا در افتادن گناهکاران،
ولى با یادآورى تو از غفلتم بیدار شدم و به توفیقت از لغزش خویش بر پاى خواستم و پیش خود گفتم: پاکا که تویى! پروردگارا! چگونه نیازمندى از نیازمند دیگر رفع نیاز مى کند و چگونه بى چیزى از بى چیز دیگر رفع حاجت مى طلبد؟
پس آنگاه، اى خداى من با رغبتى هر چه تمام آهنگ تو کردم، و به اعتمادت روى امید به سویت آوردم
و دانستم که خواسته هاى فراوان من در جنب توانگرى تو اندک و خواهشهاى بزرگ من در برابر فراخى رحمت تو بس خرد است و همانا دهش تو از خواست احدى تنگ نمى گردد و دست دهشمند تو از هر دستى بالاترست!
ترجمه فیض الاسلام
بار خدایا و مرا به سوى تو حاجتى است که طاقت و توانائیم به آن نمى رسد، و چاره جوئیها و زرنگیهایم در برابر آن به جائى نرسیده است، و نفس من و برون آن حاجت را پیش کسى که حاجتهایش را نزد تو مى آورد و درخواسته هایش از تو بى نیاز نیست در نظرم جلوه داده است (تا روا شدن را از او بخواهم) و آنچه نفس جلوه داده لغزشى است از لغزشهاى خطاکاران، و به سر درآمدنى از به سر درآمدنهاى (گناهى از گناهان) گناهکاران است
با آگاهانیدن تو مرا از غفلت و فراموشى خویشتن آگاه شدم، و با توفیق تو از لغزشم برخاستم، و با راهنمائى تو از به سر درآمدنم (در گناه) برگردیدم
و گفتم: منزه است پروردگار من (شگفتا) چگونه نیازمندى از نیازمندى درخواست مى نماید؟ و کجا فقیر و درویشى (در گرفتاریها) به فقیرى (مانند خود) رو مى آورد؟
پس (در این حال) اى خداى من از روى رغبت و دوستى قصد تو نمودم (به درگاه تو روآوردم) و با اعتماد به تو امیدم را به سوى تو آوردم
و دانستم بسیار آنچه از تو بخواهم در برابر توانگرى تو کم است، و بزرگ آنچه از تو خواهش نمایم در برابر فراخى رحمت تو کوچک است، و جود و بخشش تو از درخواست کسى تنگ نمى گردد، و دست (قدرت) تو در بخششها از هر دستى برتر است.شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
غنای نفس:
«اَللَّهُمَّ وَ لِی إِلَیک حَاجَةٌ قَدْ قَصَّرَ عَنْهَا جُهْدِی وَ تَقَطَّعَتْ دُونَهَا حِیلِی وَ سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی رَفْعَهَا إِلَى مَنْ یرْفَعُ حَوَائِجَهُ إِلَیک وَ لاَ یسْتَغْنِی فِی طَلِبَاتِهِ عَنْک وَ هِی زَلَّةٌ مِنْ زَلَلِ الْخَاطِئِینَ وَ عَثْرَةٌ مِنْ عَثَرَاتِ الْمُذْنِبِینَ»:
"مولاى من، آقاى من، پروردگار من، مرا بسوى پیشگاه لطف و عنایتت حاجتى و نیازى است، که طاقت و قدرت خودم براى برآوردن آن کارى صورت نمى دهد، و زرنگى و چاره جوئیم در برابر آن حاجت به جائى نرسیده، من مانده ام و تهیدستم، عجب این که نفس دون پایه، این مسئل را نزدم آراسته که حاجتم را نزد کسى ببرم که او هم مانند خود من تهیدست است و حاجت هایش را نزد تو مى آورد، و در تمام خواسته هایش از حضرت حق تو بى نیاز نیست!!
آنچه نفس رد برابر من جلوه داده لغزشى است از لغزشهاى خطا کاران، و افتادنى است از افتادن گناهکاران".
فقر و تهیدستى امتحانى است از امتحانات الهى، در چنین موضعى هشیارى و آگاهى کافى لازم است، که فشار نفس انسان را به آنجائى که حضرت حق راضى نیست نکشاند، و براى رفع حاجت و نیاز، آدمى را به دامن طاغوت و طاغوتیان نیندازد، که صبر و حوصله بر فقر و نیاز، تا رفع آن به لطف و کرم حضرت ربّ الارباب ثوابى عظیمى در نزد حق دارد.
از حضرت صادق علیه السلام روایت شده که حکیمى گفته:
غِنَى النَّفْسِ اَغْنى مِنَ الْبَحْرِ.(۱)
بى نیازیى نفس از آنکه باید از او بى نیاز بود، حالتى گسترده تر از دریاست.
جبرئیل در جملاتى به رسول خدا عرضه داشت:
اِنَّ شَرَفَ الرَّجُلِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ، وَ عِزُّهُ اسْتِغْناؤُهُ عَنِ النّاسِ.(۲)
بحقیقت که شرافت مرد به عبادت در دل شب، و عزت و بزرگواریش در بى نیازى از مردم است.
حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا روایت مى کند:
خَیرُ الْغِنى غِنَى النَّفْسِ.(۳)
بهترین بى نیازى، بى نیازى نفس است.
از حضرت صادق شنیده شد که مى فرمود:
ثَلاثَةٌ هُنَّ فَخْرُ الْمُؤْمِنِ وَ زْینُهُ فِى الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ: اَلصَّلاةُ فى آخِرِ اللَّیلِ، وَ یأْسُهُ مِمّا فى اَیدِى النّاسِ، وَ وِلایةُ الْاِمامِ مِنْ آلِ مُحَمَّد صلّى اللّه علیه و آله.(۴)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "بحار" ص ۷۲، ص ۱۰۵ - ۱۰۷.
۲- "بحار" ص ۷۲، ص ۱۰۵ - ۱۰۷.
۳- "بحار" ص ۷۲، ص ۱۰۵ - ۱۰۷.
۴- "بحار" ص ۷۲، ص ۱۰۵ - ۱۰۷.
سه برنامه افتخار مؤمن و آراستیگ او در دنیا و آخرت است: نماز شب، نداشتن چشم داشت به مال مردم، و قبول رهبرى و ولایت امامان معصوم.
علامه مجلسى در باب بى نیازى از مردم در توضیح روایات مربوطه مى فرماید:
مراد به بى نیازى قطع طمع از مردم، و قناعت به مقدار کفایت، و تکیه بر خدا، و متوسل نشدن به مردم، و قطع سئوال و درخواست و اظهار حاجت درغیر ضرورت است، ورنه دنیا خانه حاجت و نیاز است و انسان موجودى اجتماعى، و همه در امور زندگى و معیشت محتاج به یکدیگر، اما هر چه حاجات و درخواست ها و نیازها کمتر باشد عزت آدمى نزد مردم بیشتر است، و به هر مقدار که قلب خالى از طمع از مال مردم باشد، کمک حق به رفع نیاز انسان و آسان شدن کار بیشتر است.(۱)
آرى صبر بر نیاز و حاجت و استقامت ورزى بر مشکلات تا حل آن به عنایت خدا، و بوسیله علل و امور شرعى عبادتى بس بزرگ و مورث عزت در دنیا و جنّت در آخرت است.
حضرت صادق علیه السلام از رسول خدا روایت مى فرماید:
طُوبى لِلْمَساکینِ برالصَّبْرِ، وَ هُمْ الَّذینَ یرَوْنَ مَلَکوتَ السَّماواتِ وَ الْاَرْضِ.(۲)
خوشا به حال مردم مسکین بخاطر صبرى که در برابر مشکل دارند، و اجازه نمى دهند، نفس و شهوت و غریزه و میل، آنان را به گناه و معصیت براى حلّ مشکل وادار کند، اینان مردمى هستند که لیاقت تماشاى ملکوت سماوات و زمین در آنان شکفته شده و مى بینند از حقایق آنچه را که دیگران نمى بینند.
عَنْ جَعْفَر علیه السلام قال:اِذا کانَ یوْمُ الْقِیامَةِ اَمَرَ اللّهُ تَبارَک وَ تَعالى مُنادِیاً ینادى بَینَ یدَیهِ:اَینَ الْفُقَراءُ؟ فَیقُومُ عُنُقٌ مِنَ النّاسِ کثیرٌ فَیقُولُ:عِبادى!فَیقُولُونَ لَبَّیک رَبَّنا، فَیقُولُ:اِنّى لَمْ اُفْقِرْکمْ لِهَوان بِکمْ عَلَىَّ وَلکنْ اِنَّمَا اخْتَرْتُکمْ لِمِثْلِ هذا الْیوْمِ،تَصَفَّحُوا وُجُوهَ النّاسِ فَمَنْ صَنَعَ اِلَیکمْ مَعْرُوفاً لَمْ یصْنَعْهُ اِلاّ فِىَّ فَکافُوُهُ عَنّىِ بِالْجَنَّةِ.(۳)
از حضرت باقر علیه السلام روایت شده، بوقت قیامت، خداوند امر مى کند منادى از طرف او ندا در دهد فقرا کجایند؟ بسیارى از مردم بر مى خیزند، خطاب مى رسد بندگانم. پاسخ مى دهند، لبیک اى خداى ما، خطاب مى کند، من نه بخاطر سبک انگاشتن شما به فقر و نداى مبتلایتان کردم، بلکه شما را براى مثل امروزى انتخاب نمودم، در بین مردم جتسجو کنید هر کس بخاطر من با شما خوبى کرد، از جانب من بهشت را بعنوان جزاى خوبیش در اختیارش بگذارید.
راوى مى گوید حضرت صادق علیه السلام به من فرمود: وارد بازار شدى، میوه را و آنچه میل داشتى نمى خواستى بخرى؟ عرضه داشتم چرا فرمود: براى تو به هر چیزى که مى خواستى ولى قدرت خرید آن را نداشتى حسنه ایست.(۴)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- "بحار" ص ۷۵، ص ۱۰۹.
۲- "بحار" ص ۷۲، ص ۱۵.
۳- "کافى"، ج ۲، ص ۲۶۳.
۴- "بحار" ص ۷۲، ص ۲۵.
بردن نیازها به خداوند:
«ثُمَّ انْتَبَهْتُ بِتَذْکیرِک لِی مِنْ غَفْلَتِی وَ نَهَضْتُ بِتَوْفِیقِک مِنْ زَلَّتِی وَ رَجَعْتُ وَ نَکصْتُ بِتَسْدِیدِک عَنْ عَثْرَتِی وَ قُلْتُ سُبْحَانَ رَبِّی کیفَ یسْأَلُ مُحْتَاجٌ مُحْتَاجاً وَ أَنَّى یرْغَبُ مُعْدِمٌ إِلَى مُعْدِم»:
"سپس با توفیق تو در تمام جهات مسئله اندیشه کردم، و از آیات قرآن و سنت رسول الهى کمک گرفتم تا به غفلتم از حقیقت آگاه شدم، و با یارى تو از لغزشم نجات یافتم و با هدایت و راهنمائیت از لغزیدن در گناه در امان ماندم، و با تمام وجود فریاد زدم، منزه وپاکست خداى من از تمام عیوب، شگفتا چگونه محتاجى طلب رفع حاجت مى کند و فقیر و تهیدستى به فقیرى مانند خود رو مى آورد"؟
حضرت شیخ بهائى مى فرماید:
از هوس بگذر رها کن کشّ و فش *** پا ز دامان قناعت ور مکش
گر نباشد جامه اطلس تو را *** کهنه دلقى ساتر تن بس تو را
ور مزعفر نبودت با قند مشک *** خوش بود دوغ و پیاز و نان خشک
ور نباشد مشربت از زرّناب *** با کف خود مى توانى خورد آب
ور نباشد مرکب زرین لجام *** مى توان هم زد بپاى خویش گام
ور نباشد دور باش از پیش و پس *** دور باش نفرت خلق از تو بس
ورنباشد خانه هاى زرنگار *** مى تواند بردن به سر در کنج غار
ور نباشد فرش ابریشم طراز *** با حصیر کهنه مسجد بساز
ور نباشد شانه اى از بهر ریش *** شانه بتوان کرد با انگشت خویش
«فَقَصَدْتُک یا إِلَهِی بِالرَّغْبَةِ وَ أَوْفَدْتُ عَلَیک رَجَائِی بِالثِّقَةِ بِک وَ عَلِمْتُ أَنَّ کثِیرَ مَا أَسْاَلُک یسِیرٌ فِی وُجْدِک وَ أَنَّ خَطِیرَ مَا أَسْتَوْهِبُک حَقِیرٌ فِی وُسْعِک وَ أَنَّ کرَمَک لاَ یضِیقُ عَنْ سُؤَالِ أَحَد وَ أَنَّ یدَک بِالْعَطَایا أَعْلَى مِنْ کلِّ ید»:
"پس در این موقعیت که نقطه هوشیارى و آگاهى است، از روى رغبت و شوق و عشق و محبت رو به تو آوردم، و با اعتماد به حضرتت امیدم را بسویت سوق دادم، و دانستم در برابر توانگرى تو، خواسته بسیار من ناچیز و اندک است و بزرگ آنچه از تو بخواهم در مقابل رحمت بى نهایت در بى نهایتت کوچک است.
دریاى جود و بخشش و عنایت و لطف تو از درخواست کسى تنگ نمى شود، و دست قدرت تو در بخشش ها از هر دستى بالاتر و برتر است".
در دعاى شب مبعث در مفاتیح محدث قمى آمده:
اَللّهُمْ اِنَّک تَرى وَلاتُرى وَ اَنْتَ بِالْمَنْظَرِ الْاَعْلى وَ اِنَّ اِلَیک الرُّجْعى وَ الْمُنْتَهى،وَ اِنَّ لَک الْمَعاتَ وَ الْمَحْیا، َ إنَّ لَک الْآخِرَةَ وَ الْاُولى.
الى تو مى بینى ولى دیده نمى شوى، و تو بر دیدگان فرازترى و بازگشت وس یر نهائى به سوى توست، و چگونه زیستن و مردن از توست، و آخرت و دنیا براى تو و در تصرف توست.
در دعاى اُمّ داود آمده:
وَاَسْئَلُک بِاَنَّک مَلیک، وَ اَنَّک ما تَشاءُ مِنْ اَمْر یکونُ، وَ اَنَّک عَلى ما تَشاءُ قَدیرٌ.
و از تو درخواست مى کنم بحق اینکه توئى از زمامدار ملک و ملکوت هستى، و به اینک تو هر کارى را خواهى بشود مى شود، و به اینکه تو بر هر چیز که خواهى توانائى.
و نیز در همان دعا آمده:
یا مَنْ اِلَیهِ التَّدْبیرُ وَ لَهُ الْمَقادیرُ، وَ یا مَنِ الْعَسیرُ عَلَیهِ سَهْلٌ یسیرٌ، یا مَنْ هُوَ عَلى ما یشاءُ قَدیرٌ، یا مُرْسِلَ الرِّیاحِ، یا فالِقَ الْاِصْباحِ، یا باعِثَ الْاَرْواحِ، و یاذَالْجُودِ وَ السَّماحِ، یا رادَّ ما قَدْ فاتَ، یا ناشِرَ الْاَمْواتِ، یا جامِعَ الشَّتاتِ، یا رازِقَ مَنْ یشاءُ بِغَیرِ حِساب، وَیا فاعِلَ ما یشاءُ کیفَ یشاءُ.
اى آنکه تدبیر و نقشه کشى با اوست، و اندازه ها درید قدرت او قرار دارد. و اى آن که هر دشوارى بر او هموار و آسان است، اى آن که بر هر چه بخواهد تواناست، اى روان کننده بادها، اى شکافنده صبح روشنى بخش، اى برانگیزنده روآنها اى داراى جود و بخشش سهل، اى بازگرداننده آنچه در رفته، اى زنده کننده مردگان، اى گردآورنده پراکندگى، اى بى حساب روزى هنده به هر کس که خواهد، اى انجام دهنده هر چه خواهد به هر گونه که خواهد.
اى مونس و غمگسار عاشق *** وى چشم و چراغ و یار عاشق
اى داروى فربهى و صحت *** از بهر تن نزار عاشق
اى رحمت و پادشاهى تو *** بر بوده دل و قرار عاشق
اى کرده خیال را رسولى *** در واسطه یادگار عاشق
آن را که به خویش بار ندهى *** کى بیند کار و بار عاشق
از جذب و کشیدن تو باشد *** آن ناله زارزار عاشق
تعلیم و اشارت تو باشد *** آن حیله گرى و کار عاشق
از راه نمودن تو باشد *** آن رفتن راهوار عاشق
اى بند تو دلگشاى عاشق *** وى پند تو گوشواره عاشق
دیریست که خواب شب نماندست *** در دیده شرمسار عاشق
دیریست که اشتها برفتست *** از معده لقمه خوار عاشق
دیریست که زعفران برستست *** از چهره لاله زار عاشق
دیریست کز آبهاى دیده *** دریا کردى کنار عاشق
زینها چه زیانش چون تو باشى *** چاره گر و غمگسار عاشق
اى لاف ابیت عند ربّى *** آرایش و افتخار عاشق
لَولاک لَما خَلَقْتُ الْاَفلاک *** نُه چرخ به اختیار عاشق
شرح صحیفه (قهپایی)
«اللهم ولى الیک حاجه قد قصر عنها جهدى، و تقطعت دونها حیلى».
قصرت عن الشىء قصورا: عجزت عنه و لم ابلغه.
و الجهد -بالضم و الفتح-: الطاقه.
الحیله -بالکسر-: اسم من الاحتیال.
یعنى: بارخدایا، و مرا حاجتى است به سوى تو که نمى رسد به آن حاجت طاقت من و بریده شده است نزد آن حاجت حیله ى من.
«و سولت لى نفسى رفعها الى من یرفع حوائجه الیک، و لا یستغنى فى طلباته عنک».
سولت له نفسه امرا، اى: زینته له.
(یعنى:) و آراسته کرد و در خاطر من انداخت نفس من که رفع حاجت خود را به مخلوقى نمایم که رفع حاجت خود را به جناب تو عرض مى کند و مستغنى نیست در حوایج خود از تو.
«و هى زله من زلل الخاطئین، و عثره من عثرات المذنبین».
الزله هى المره من الزلل، و هو الخطا و الذنب. و منه حدیث عبدالله بن ابى السرح:«فازله الشیطان فلحق بالکفار». اى: حمله على الزلل، و هو الخطا و الذنب.
و العثره بمعنى الخطیئه و الذنب ایضا. ماخوذ من عثره الرجل.
و الخاطى و العاثر و المذنب بمعنى واحد، و انما کرر لضرب من التاکید و اختلاف اللفظ.
و فى بعض النسخ:«الخطائین» مکان «الخاطئین»، اى: ملازمین للخطایا غیر تارکین لها. یقال: رجل خطاء، اذا کان ملازما للخطایا. قاله الهروى.
یعنى: این تسویل نفسانى یک گناهى است از گناهان خطاکاران -یا: کسانى که همیشه ملازم خطا باشند- و یک لغزشى است از لغزشهاى گناهکاران.
«ثم انتبهت بتذکیرک لى من غفلتى، و نهضت بتوفیقک من زلتى، و نکصت بتسدیدک عن عثرتى».
هذه الفقرات الثلاث، بالحقیقه لها معنى واحد، و التکریر لضرب من التاکید.
یقال: نهض ینهض نهضا و نهوضا، اى: قام.
و النکوص: الاجحام و الکف و الرجوع عن الشىء. یقال: نکص على عقبیه، اى: رجع. فى القاموس: نکص عن الامر: تکاکا عنه و احجم. و على عقبیه: رجع عما کان علیه من خیر. خاص بالرجوع عن الخیر- و وهم الجوهرى فى اطلاقه او فى الشر نادر. انتهى. فالجوهرى موافق لما فى المتن. اذ حمل کلامه علیه السلام على نادر اللغه بعید جدا.
یعنى: پس بیدار شدم به سبب تذکیر تو مرا از خواب غفلت، و برخاستم به توفیق تو از لغزیدنى که کرده بودم، و برگشتم به توفیق تو از سر درآمدنى که کرده بودم.
«و قلت: سبحان ربى! کیف یسال محتاج محتاجا؟! و انى یرغب معدم الى معدم؟!».
«انى» -به فتح همزه و تشدید نون و الف- کلمه ى ظرفیه است و مستعمل مى شود به معنى «کیف». یقول: انى لک ان تفتح الحصن، اى: کیف لک ذلک؟!
و ظاهرا که در این مقام به این معنى مستعمل شده.
و «معدم»: اسم فاعل من العدم -بالضم و التسکین- بمعنى الفقر، لامن العدم -بفتحتین- نقیض الوجود. یقال: اعدم الرجل، بمعنى افتقر، فهو معدم. و هو من باب الافعال اللازم. اى: ذو فقر الى ذى فقر.
(یعنى:) و گفتم: تنزیه مى کنم تو را پروردگار من! چگونه سوال کند حاجتمندى از حاجتمندى؟! و چگونه رغبت کند درویشى به درویشى؟!
و نعم ما قال بعض اهل التحقیق: استغاثه المخلوق بالمخلوق، کاستغاثه المسجون بالمسجون.
«فقصدتک -یا الهى- بالرغبه، و اوفدت علیک رجائى بالثقه بک».
پس قصد جناب تو کردم -اى پروردگار من- به رغبت تمام و فرود آوردم بر تو امید خود را به اعتماد مالا کلام که به درگاه تو دارم.
«و علمت ان کثیر ما اسالک یسیر فى وجدک».
اى: غناک و سعتک. و رجل واجد، اى: غنى. و افتقر بعد وجد، و وجد بعد فقر.
و دانستم که بسیارى که طلبیدم از تو اندک است در جنب غنا و توانگرى تو.
«و ان خطیر ما استوهبک حقیر فى وسعک».
رجل خطیر. اى: له قدر و خطر. و الوسع: الغناء و القدره.
(یعنى:) و دانستم که عظیم آنچه از تو طلب بخشایش آن مى نمایم، حقیر و بى مقدار است در جنب قدرت و توانایى تو.
«و ان کرمک لا یضیق عن سوال احد».
«یضیق» اما مضارع ضاق بمعنى بخل، او من الضیق خلاف السعه.
یعنى: دانستم که کرم تو بخل نمى کند از سوال کسى -یا: تنگى نمى کند از درخواست کسى.
«و ان یدک بالعطایا اعلى من کل ید».
الید کنایه عن القدره و القوه.
یعنى: به درستى که قدرت تو به عطا و بخشش برتر است از همه ى قوتها و قدرتها.
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
الجهد: بالضم الطاقه.
دون: نزدیک.
تسویل: یعنى زینت دادن.
زله: به فتح ز او عثره به معنى لغزیدن.
نکص: رجوع نمودن و برگشتن.
نهوض: برخاستن.
معدم: بى نام و فاقد هر شىء و فود ورود.
شرح:
یعنى اى خداى من از براى من به سوى تو حاجتى است که به تحقیق که عاجز شد از او طاقت من و قطع شده در نزدیک او حیله و تدبیرهاى من و زینت داده است از براى من نفس بردن آن را به سوى کسى که مى آورد حوائج را به سوى تو این مطلب حقیقه لغزش است از لغزشهاى بدکاران و بى خود و بیهوده چیزى است از بیهودگیهاى گنهکاران پس از آن آگاه شدم خاطر آوردن تو مرا از غفلت خودم و برخاستم به توفیق تو از لغزش خودم و رجوع نمودم به سبب راست گردانیدن تو از لغزش خودم و گفتم: منزه است خداى من چگونه سئوال مى نماید فقیر از فقیر و کجا رغبت مى نماید گمنام به سوى گمنام پس قصد نمودم من تو را به رغبت به سوى تو و وارد شدم من بر تو به امید خود به اعتماد به تو.
اللغه:
وجد: غنى و توانگرى.
خطیر: صاحب قدر و مرتبت.
شرح:
یعنى و دانستم من اینکه به درستى که بسیار چیزهائى که سئوال مى نمایم تو را کم است نسبت به غناى تو و اینکه صاحب قدر و مرتبه ى چیزى که سئوال مى نمایم من تو را و طلب بخشش مى کنم از تو حقیر در جنب قدرت و قوت تو است و به درستى که کرم تو تنگ و کم نمى شود از سئوال هیچ کس و به درستى که دست تو به عطا بالاتر است از هر دستى است.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
پس از توصیفها و توجهات لازم عرض مى کند: (بار خداوندا من حاجت و نیازى به تو دارم که تلاش و کوششم از رسیدن به آن وامانده و چاره و نقشه هایم منقطع شده) (اللهم ولى الیک حاجه قد قصر عنها جهدى، و تقطعت دونها حیلى).
در جمله ى بالا به این نکته توجه داده که بنده باید توانائیهاى داده شده را در راه رسیدن به حوائجش به کار گیرد و در صورت ناتوانى به دعا پردازد.
لذا امام علیه السلام با اعتراف به عدم توانائى وسائل عرض مى کند: (نفسم بردن حوائجش را به نزد کسى جلوه مى دهد که خود حوائجش را به نزد تو مى آورد و در خواسته هاى خود از تو بى نیاز نیست) (و سولت لى نفسى رفعها الى من یرفع حوائجه الیک، و لایستغنى فى طلباته عنک).
و ادامه مى دهد: (چنین عملى خود لغزشى است از لغزشهاى خطاکاران، و زمین خوردنى است از زمین خوردن گناهکاران) (و هى زله من زلل الخاطئین، و عثره من عثرات المذنبین).
(اما لطف تو شامل حالم گشت، با تذکر و یادآوریت از غفلتم متنبه شدم، با توفیق تو از لغزش خود بازایستادم و با کمک تو از زمین برخاستم) (ثم انتبهت بتذکیرک لى من غفلتى، و نهضت بتوفیقک من زلتى، و نکصت بتسدیدک عن عثرتى).
(با خود گفتم منزه است پروردگار من، چگونه ممکن است که نیازمندى درخواست خود را به سوى نیازمند دیگرى ببرد؟ و کجا و چه وقت ممکن است که ندار و بى چیزى به نادار دیگرى راغب گردد؟) (و قلت: سبحان ربى کیف یسال محتاج محتاجا؟ و انى یرغب معدم الى معدم؟).
در دومین فراز از این دعا امام چنین ادامه مى دهد: (اى خداى من با رغبت و علاقه آهنگ تو کرده، و با اطمینان به تو امیدم را به پیش تو آورده ام) (فقصدتک، یا الهى بالرغبه، و اوفدت علیک رجائى بالثقه بک).
(چرا که مى دانم خواسته هاى زیادى که از تو دارم در برابر توانگرى تو بسیار کم است، و خواهشهاى بزرگى که از تو مى کنم، در برابر وسعت و گشایش رحمت تو ناچیز است) (و علمت ان کثیر ما اسالک یسیر فى وجدک، و ان خطیر ما استوهبک حقیر فى وسعک).
و نیز به خوبى آگاهم که: دائره ى کرم تو در برابر خواسته ى احدى تنگى نمى پذیرد، و دست بخشش تو بالاتر از همه دستهاست) (و ان کرمک لایضیق عن سوال احد، و ان یدک بالعطایا اعلى من کل ید).
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۳، ص:۳۳-۲۳
«اللّهُمَّ وَ لی إِلَیک حاجَةٌ قَدْ قَصَرَ عَنْها جُهْدی وَ تَقَطَّعَتْ دُونَها حِیلی وَ سَوَّلَتْ لی نَفْسی رَفْعَها إِلَى مَنْ یرْفَعُ حَوائِجَهُ إِلَیک وَ لا یسْتَغْنی فی طَلِباتِهِ عَنْک وَ هِی زَلَّةٌ مِنْ زُلَلِ الْخاطِئینَ وَ عَثْرَةٌ مِنْ عَثَراتِ الْمُذْنِبینَ».
قصر عن الشىء -من باب قعد- قصورا و قصر عنه تقصیرا: عجز، و علیه الروایه فى الدعاء.
و الجهد بالضم فى الحجاز و بالفتح فى غیرهم: الوسع و الطاقه.
و قیل: المضموم: الطاقه، و المفتوح: المشقه.
و الجهد بالفتح لا غیر: النهایه و الغایه، و هو مصدر من جهد فى الامر جهدا. من باب نفع، اذا طلب حتى بلغ غایته فى الطلب. و بالوجهین وردت الروایه فى الدعاء، و هو یرجح القول الاول.
و الحیل: جمع حیله، و هى الحذق فى تدبیر الامور، و هو تقلیب الفکر حتى یهتدى الى المطلوب، و یروى حیلتى بالافراد.
و التسویل: تحسین الشىء و تزیینه و تحبیبه الى الانسان لیفعله او یقوله.
و قیل: هو تقدیر معنى فى النفس على الطمع فى تمامه.
و الرفع: فى الاجسام حقیقه فى الحرکه و الانتقال، و فى المعانى محمول على ما یقتضیه المقام، فرفع حاجته الى فلان: ذکرها له لیقضیها، و رفع الیه الحدیث: اخبره به، وقس على ذلک.
و الزله: الخطیئه من زلت قدمه -من بابى ضرب و تعب- زلا و زللا: اذا زلقت و دحضت فى طین و نحوه.
و العثره: السیئه و الخطیئه من عثر یعثر -من باب قتل- عثارا بالکسر: اذا کبا و سقط، لانها سقوط فى الاثم.
فان قلت: کیف یجوز علیه صلوات الله و سلامه علیه و هو امام معصوم ان تسول له نفسه رفع حاجته الى غیر الله تعالى، حتى اعترف بان ذلک زله من زلل الخاطئین و عثره من عثرات المذنبین؟.
قلت: یمکن ان یکون قوله علیه السلام: «و سولت لى نفسى» من باب تعبیرهم بالفعل عن مشارفته، اى: شارفت ان تسول لى لا ان التسویل وقع، فهو کقوله تعالى: «و لیخش الذین لو ترکوا من خلفهم ذریه ضعفا خافوا علیهم»، اى: لو شارفوا ان یترکوا، لیصح وقوع خافوا جزاء، لانتفاء الخوف بعد الموت.
و منه قول الشاعر:
الى ملک کاد الجبال لفقده تزول و زال الراسیات من الصخر
فان المراد شارفت الزوال، لا ان زوالها وقع و انفصل. و على هذا فلایبعد ان یقال: انه علیه السلام لما عجز عن حاجته جهده و تقطعت دونها حیله، شارفت نفسه ان تسول له التوصل فیها الى من یظن انه یساعفه و یقوم معه فى نجاحها، فینضم الى دعاء الله و رغبته الیه.
و الاعتماد علیه: الاستعانه بمن یظن ان یکون سببا لحصولها، و لیس فى ذلک شىء ینافى العصمه، هذا بالنظر الى مقامه علیه السلام، و الا فلو وقع من نفسه التسویل، بل لو وقع منه رفع الحاجه الى غیر الله تعالى على الوجه المذکور، لم یکن شىء منهما منافیا للعصمه، بل یکون کقول یوسف الصدیق علیه السلام للذى ظن انه ناج منهما: «اذکرنى عند ربک»، فانه لو لم یکن من هذا القبیل لما جاز ان یقع منه هذا القول، لانه نبى مرسل معصوم.
فان قلت: فکیف اعترف بانه زله من زلل الخاطئین و عثره من عثرات المذنبین؟.
قلت: هذا من باب عدهم للاشتغال بالمباحات ذنبا و اعتقادهم کونه خطیئه، اذ کان فیه رائحه مما ینافى صدق الانقطاع الیه تعالى، مع ما فى ذلک من کمال الخضوع و الخشوع له تعالى و الاعتراف بالتقصیر فى صدق التوکل علیه سبحانه، اذ کانوا علیهم السلام لا یخرجون انفسهم عن حد التقصیر ابدا فى جمیع الطاعات و العبادات.
کما روى عن ابى الحسن موسى علیه السلام انه قال لبعض ولده: یا بنى علیک بالجد ، لاتخرجن نفسک من حد التقصیر فى عباده الله و طاعته، فان الله لایعبد حق عبادته.
و مما یناسب ایراده هنا من الحکایات لمناسبه الفقرات المذکوره من الدعاء مارواه جابر الجعفى، قال: قال الحسن بن على بن ابى طالب علیهماالسلام: ضقت ضیقا شدیدا و کان عطاى من معاویه فى کل سنه مائه الف درهم، فحبسها عنى احدى السنین، فدعوت بدواه و قرطاس لاکتب الى معاویه ثم امسکت، فرایت النبى صلى الله علیه و آله و سلم فى منامى، فقال لى: کیف انت یا حسن؟ فقلت: بخیر، و خبرته بما حبس من المال عنى، فقال: دعوت بدواه لتکتب الى مخلوق مثلک تذکره حاجتک؟.
فقلت: یا ابت کیف؟ قال: قل اللهم اقذف فى قلبى رجاءک، و اقطع رجائى عمن سواک، حتى لا ارجو احدا غیرک، اللهم ما ضعفت عنه قوتى، و قصر عنه املى، و لم تنته الیه رغبتى، و لم تبلغه مسالتى، و لم یجر على لسانى، مما اعطیت الاولین و الاخرین من الیقین، فاخصصنى به یا رب العالمین. قال الحسن علیه السلام: ما لهجت به اسبوعا حتى بعث الى معاویه بالف الف درهم و خمسمائه الف درهم، فقلت: الحمد لله الذى لا ینسى من ذکره و لا یخیب من دعاه و لا یقطع رجاء من رجاه، فرایت النبى صلى الله علیه و آله و سلم بعد ذلک فى منامى، فقال: کیف انت یا حسن؟ فقلت: بخیر یا ابت، و حدثته بحدیثى، فقال: یا بنى هکذا من رجا الخالق و لم یرج المخلوقین.
و حکى ابوحمزه الخراسانى عن نفسه، قال: بینا انا امشى فى طریق الحج اذ وقعت فى بئر، فنازعتنى نفسى ان استغیث، فقلت: لا و الله، فما استتمت هذا الخاطر حتى مر براس البئر رجلان، فقال احدهما للاخر: تعالى حتى نطم هذا البئر لئلا یقع فیها احد، فطما راس البئر، فهممت ان اصیح، فقلت: الى من هو اقرب منهما، فما مضت الا ساعه حتى رایت شیئا کشف عن راس البئر و ادلى رجله و جعل یهمهم فتعلقت به فاخرجنى، فاذا سبع و هاتف: یا اباحمزه الیس هذا احسن؟ نجیناک من التلف بالتلف.
و حکى انه اشتمل حبس ابى جعفر المنصور على عده من الشیعه و فیهم رجل من الاندلس، و اتفق ان السجان غاب عنهم لیله لعارض، فقیل لهم: من کانت له حاجه فلیکتب بها رقعه الى اهله فان الباب یغلق، فعهد کل منهم الى حاجته فکتب بها، و عمد الاندلسى الى قطعه رق فکتب فیها بسم الله الرحمن الرحیم الى الله تبارک و تعالى من عبده و ابن عبده فلان بن فلان، اللهم اذکرنى حیث نسیت و عافنى من حیث بلیت وصلنى کما جفیت، قال: فما انتصف اللیل حتى اعیا قرع رسول المنصور الباب و اخرج الرجل و ادخل على المنصور، فقال له: اسهرتنى فمن بک نور؟ قال: على التنویر و علیک التغییر، حبستنى فى ان احببت قوما بهم جلست هذا المجلس، قال: اذهب الى اى بلاد الله شئت.
الانتباه: القیام من النوم، و لما کانت الغفله، و هى غیبه الشىء عن بال الانسان و عدم تذکره له، حاله شبیهه بالنوم فى عدم تعقل الشى ء بالفعل، عبر عن الخروج منها بالانتباه. و التذکیر: اعاده ما قد استثبته القلب فانمحى عنه بنسیان او غفله.
و نهض من سقطته: استوى قائما.
و التوفیق: جعل الله فعل عبده موافقا لما یحبه و یرضاه.
و النکوص: الاحجام عن الشىء، نکص على عقبیه -من بابى قعد و ضرب-، نکصا و نکوصا.
قال الفیروزآبادى فى القاموس: و هو خاص بالرجوع عن الخیر، و وهم الجوهرى فى اطلاقه او فى الشر نادر انتهى.
قلت: و عباره الدعاء تشهد للجوهرى بصحه اطلاقه.
و التسدید: تقویم اراده الانسان و حرکاته نحو الغرض المطلوب لیهجم الیه فى اسرع مده، ماخوذ من تسدید السهم نحو الغرض و هو توجیهه الیه.
و المراد بتذکیره تعالى له و توفیقه و تسدیده: لطفه به و الهامه القیام بما آتاه من آداب الاوصیاء و اخلاق الاصفیاء، من صدق الانقطاع الیه و التوکل علیه و قوه الیقین به و اطمینان القلب بفضله، فلم یلتفت الى غیره و لا الى نفسه، و هکذا من کان دائم المراقبه لربه مدققا للحساب على نفسه، قد قام معها على ساق مقام الخصم الالد عند الشقاق، کان مستوجبا للعصمه من ربه مطرحا لاشعه انوار لطفه و حبه.
سبحان ربى: تعجب من سئوال المحتاج المحتاج و رغبه المعدم الى المعدم، و الاصل فى ذلک ان یسبح الله تعالى عند رویه العجیب من صنائعه تنزیها له، اذ کانت له هذه القدره عن جمیع النقائص، ثم کثر حتى استعمل فى کل متعجب منه، او تنزیه له تعالى من ان یترک المحتاج و المعدم سواله و الرغبه الیه مع علمه بفناء المطلق، و یسال محتاجا و معدما مثله.
و کیف: للاستفهام الانکارى، لا بمعنى انکار الواقع کما فى قوله تعالى: «کیف تکفرون بالله و کنتم امواتا» الایه، بل بمعنى انکار الوقوع و التعجب منه کما فى قوله تعالى: «کیف یکون للمشرکین عهد عندالله و عند رسوله» الایه.
و فى توجیه الانکار الى کیفیه سئوال المحتاج المحتاج من المبالغه ما لیس فى توجیهه الى نفس السئوال، بان یقال: ایسال محتاج محتاجا؟ لان کل موجود یجب ان یکون وجوده على حال من الاحوال قطعا، فاذا انتفى جمیع احوال وجوده فقد انتفى وجوده على الطریق البرهانى، و هى- اعنى کیف- فى محل النصب على التشبیه بالحال او الظرف، اى: على اى حال او فى اى حال یسال محتاج محتاجا.
و انى: مثلها فى جمیع ما ذکر، اذ هى بمعناها.
و رغب الیه: ساله.
و المعدم: اسم فاعل من اعدم، اى: افتقر فهو معدم و عدیم.
قصدت الشىء و له و الیه قصدا -من باب ضرب-: طلبته بعینه.
و وفد على الملک و نحوه وفدا -من باب وعد-: قصده زائرا للاسترفاد و الانتجاع، و یتعدى بالالف فیقال: اوفدته.
و وثق به یثق بکسرهما ثقه و وثوقا: اعتمد على وفائه.
و الباء: فى الموضعین للملابسه.
و المعنى انى طلبتک بذاتک المقدسه، غیر ملتفت الى شىء من الوسائط بینى و بینک، متلبسا بالابتهال و التضرع و السئوال لک، و اوردت رجائى علیک مسترفدا و منتجعا فضلک حال کونه متلبسا بالاعتماد على وفائک بما وعدت الراجین لک من انجاح مطالبهم و اسعاف ماربهم.
قالوا: من عرف الله بجوده و کرمه و غناه قصده و رجاه.
و علامه رجائه رغبته فى عبادته، و حبه لطاعته، و الاعتماد على فضله و خیره، و عدم الالتفات الى غیره.
یسر الشىء یسرا -مثل قرب قربا-: قل فهو یسیر، اى: قلیل.
و الوجد بالضم و الکسر لغه بمعنى: الجده و هى السعه فى المال و الغنى و القدره،
و انا واجد للشىء: قادر علیه.
و خطر الشىء خطرا -على وزن شرف شرفا-: عظم قدره و ارتفع فهو خطیر.
و حقر الشىء بالضم حقاره: هان قدره فلا یعبا به فهو حقیر.
و الوسع بالضم: الطاقه و القوه، و منه قوله تعالى: «لا یکلف الله نفسا الا وسعها»، و الفتح لغه، وقرا به ابن ابى عیله، و الکسر لغه ایضا، و به قرا عکرمه، و قد یطلق على الثروه و الغنى، یقال: اوسع الرجل اذا صار ذا سعه من المال. و لما کانت مقدوراته تعالى غیر متناهیه و قدرته غیر قاصره عن شىء، لاجرم کان کثیر ما یسال قلیلا فى وجده، و خطیر ما یستوهب حقیرا فى وسعه. و لیس قوله «و قد علمت» لافاده لازم الحکم کما یتبادر، بل اشاره الى کمال الرجاء لحصول المطلوب.
الکرم: یطلق على ضد اللوم، و یطلق على الجود و هو المراد هنا.
قال ابن الاثیر: من اسمائه تعالى الکریم، و هو الجواد المعطى الذى لا ینفد عطاوه.
و لما کان الجود الالهى لا بخل فیه و لا منع من جهته، لم یکن یضیق عن سئوال احد و ان عظم خطره و جل قدره، اذ لا اثر للنقصان فى خزائن ملکه و عموم جوده، بل جوده غیر متناه و کرمه غیر محدود.
حکى ابوالقاسم الدمشقى قال: کنت واقفا على حلقه الشبلى فى جامع المدینه، فوقف سائل على حلقته و جعل یقول: یا الله یا جواد، فتاوه الشبلى وصاح فقال: کیف یمکننى ان اصف الحق بالجود و مخلوق یقول فى مثله:
تعود بسط الکف حتى لو انه ثناها لقبض لم تعطه انامله
تراه اذا ما جئته متهللا کانک تعطیه الذى انت آمله
و لو لم یکن فى کفه غیر روحه لجاد بها فلیتق الله سائله
هو البحر من اى النواحى اتیته فلجته المعروف و البر ساحله
ثم بکى و قال: بلى یا جواد انت الجواد، فانک اوجدت تلک الجوارح و بسطت تلک الهمم، ثم مننت بعد ذلک على قوم بالاستغناء عنهم و عما فى ایدیهم، فانت الجواد کل الجواد، فانهم یعطون عن محدود و عطاوک لاحد له، و یفتقرون اذا اعطوا و لا تفتقر من العطاء و لا تعجز عن الجزاء.
فیا جوادا یعلو کل جواد و به جاد کل من جاد
فان قلت: مقتضى قوله علیه االسلام: «لا یضیق عن سوال احد» انه ینجح مسائل کل سائل و یعطى مطالب کل طالب، و کم من داع دعا فلم یجب؟ و کم من آمل امل شیئا فلم ینل ما احب؟.
قلت: اما الجود الالهى فحاشا ان یلم بساحته بخل او منع لضیق او نقص، و لکنه مضبوط بنظام العدل و الحکمه، فقد یکون المنع من جهه السائل و عدم استعداده لعدم قیامه بشرائط الدعاء، فان للدعاء ارکانا و اجنحه و اسبابا و اوقاتا، فان وافق ارکانه قوى، و ان وافق اجنحته طار الى السماء، و ان وافق مواقیته فاز، فان، وافق اسبابه انجح. فارکانه اخلاص النیه و حضور القلب و الاستکانه و الخشوع و تعلق القلب بالله و قطعه عن الاسباب، و اجنحته الصدق و الالحاح و حسن الظن بالله، و مواقیته الاسحار و لیله الجمعه و یومها و عند نزول القطر، و اسبابه الصلاه على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم و اهل بیته علیهم السلام. و لابد من شرط هو الاصل وحده تناول حل قلما یتیسر. و قد یکون لمصلحه تقتضى ذلک، کما اشار الیه امیرالمومنین علیه السلام فى وصیته لابنه الحسن علیه السلام، حیث قال:
و لایقنطنک ابطاء اجابته، فان العطیه على قدر النیه، و ربما اخرت عنک الاجابه لیکون ذلک اعظم لاجر السائل و اجزل لعطاء الامل، و ربما سالت الشىء فلا توتاه و اوتیت خیرا منه عاجلا او آجلا، او صرف عنک لما هو خیر لک، فلرب امر قد طلبته فیه هلاک دینک لو اوتیته انتهى.
فتراه علیه السلام کیف عدد لتاخر الاجابه اسبابا، لیلحظها السائل عند تاخرها فلا یقنط من رحمته تعالى.
قوله علیه السلام: «و یدک بالعطایا اعلى من کل ید».
الاعلى: یکون فى المکان من علا یعلو -من باب قعد- علوا.
و فى المکارم: من على یعلى -من باب تعب- علاء بالفتح و المد، و هو المراد هنا، اى: یدک بالمواهب ارفع قدرا و اکرم من کل ید.
و المعنى ان جودک یعلو کل جود و یزید علیه، و لیس القصد اثبات الید و العلو لها، بل هو من باب التمثیل کقوله تعالى: «و قالت الیهود ید الله مغلوله غلت ایدیهم و لعنوا بما قالوا بل یداه مبسوطتان». فاعلویه الید مجاز عن اکثریه الجود، کما ان غل الید و بسطها مجاز عن البخل و الجود.
قال الزمخشرى: و لا یقصد من یتکلم بهذا اثبات ید و لا غل و لا بسط، و لا فرق عنده بین هذا الکلام و بین ما وقع مجازا عنه کانهما کلامان معتقبان على حقیقه واحده، حتى انه یستعمله فى ملک لا یعطى عطاء قط و لا یمنعه الا باشارته من غیر استعمال ید و بسطها و قبضها، و لو اعطى الاقطع الى المنکب عطاء جزلا لقالوا: ما ابسط یده بالنوال، لان بسط الید و قبضها عبارتان وقعتا معاقبتین للبخل و الجود، و قد استعملوها حیث لا یصح الید، یقال: بسط الیاس کفیه فى صدرى، فجعلت للیاس -الذى هو من المعانى لا من الاعیان- کفان، و من لم ینظر فى علم البیان عمى عن تبصر محجه الصواب فى تاویل امثال هذه الایه، و لم یتخلص من ید الطاعن اذا عبثت به انتهى.