دعای اول صحیفه سجادیه/ شرحها و ترجمهها (بخش پنجم)
حمد و ثنای جامع خداوند؛
وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بِکلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَی مَلَائِکتِهِ إِلَیهِ وَ أَکرَمُ خَلِیقَتِهِ عَلَیهِ وَ أَرْضَی حَامِدِیهِ لَدَیهِ، حَمْداً یفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ کفَضْلِ رَبِّنَا عَلَی جَمِیعِ خَلْقِهِ.
ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَکانَ کلِّ نِعْمَةٍ لَهُ عَلَینَا وَ عَلَی جَمِیعِ عِبَادِهِ الْمَاضِینَ وَ الْبَاقِینَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِیعِ الْأَشْیاءِ، وَ مَکانَ کلِّ وَاحِدَةٍ مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ؛ حَمْداً لَا مُنْتَهَی لِحَدِّهِ، وَ لَا حِسَابَ لِعَدَدِهِ، وَ لَا مَبْلَغَ لِغَایتِهِ، وَ لَا انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ؛ حَمْداً یکونُ وُصْلَةً إِلَی طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ، وَ سَبَباً إِلَی رِضْوَانِهِ، وَ ذَرِیعَةً إِلَی مَغْفِرَتِهِ، وَ طَرِیقاً إِلَی جَنَّتِهِ، وَ خَفِیراً مِنْ نَقِمَتِهِ، وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ، وَ ظَهِیراً عَلَی طَاعَتِهِ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِیتِهِ، وَ عَوْناً عَلَی تَأْدِیةِ حَقِّهِ وَ وَظَائِفِهِ؛ حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِی السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِیائِهِ، وَ نَصِیرُ بِهِ فِی نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُیوفِ أَعْدَائِهِ، إِنَّهُ وَلِی حَمِید.
ترجمهها
ترجمه انصاریان
و سپاس خدای را به کلّ آن سپاسی که نزدیکترین ملائکه به او، و گرامیترین آفریدگان نزد او، و پسندیدهترین ستایشگران آستان او وی را ستودهاند، سپاسی بالاتر از سپاس دیگر سپاسگزاران مانند برتری پروردگارمان بر تمام مخلوقات، و او را سپاس و حمد در برابر تمام نعمتهای او که به ما و به بندگانش که در گذشته بودهاند و باقی بندگانش که هستند و میآیند داده است، سپاسی به عدد تمام اشیا که دانش او بر آن احاطه دارد، و چندین برابر هر یک از آنها به طور جاوید و همیشگی تا روز قیامت، سپاسی که حدش را پایانی، و شماره آن را حسابی، و پایان آن را نهایتی، و مدت آن را انقطاعی نباشد، سپاسی که باعث رسیدن به طاعت و بخشش او و سبب رضا و خشنودی او و وسیله آمرزش او و راه به سوی بهشت او و پناه از انتقام او و ایمنی از غضب او و یار و مددکار بر طاعت او و مانع از معصیت او و کمک بر ادای حق و وظایف حضرت او باشد، سپاسی که به سبب آن در گروه نیکبختان از دوستانش درآییم، و در سلک شهیدان به شمشیر دشمنانش قرار گیریم، که همانا حضرت او یاریدهنده و ستوده است.
ترجمه آیتی
حمد و سپاس خداى را، بدان سان که مقربترین فرشتگانش و گرامى ترین آفریدگانش و ستوده ترین ستایندگانش مى ستایند. حمدى برتر از هر حمد دیگر، آنسان که پروردگار ما از همه آفریدگان خود برتر است.
حمد باد او را به جاى هر نعمتى که بر ما و بر دیگر بندگان در گذشته و زنده خود دارد، به شمار همه چیزها که در علم بى انتهاى او گنجد و چند برابر نعمتهایش، حمدى بى آغاز و بى انجام و تا روز رستاخیز، حمدى که حدى و مرزى نشناسد و حسابش به شمار درنیاید و پایانش نبود و زمانش در نگسلد. حمدى که ما را به فرمانبردارى و بخشایش او رساند و خشنودى اش را سبب گردد و آمرزش او را وسیله باشد و راهى بود به بهشت او و پناهگاهى بود از عذاب او و آسایشى بود از خشم او و یاورى بود بر طاعت او و مانعى بود از معصیت او و مددى بود بر اداى حق و تکالیف او. حمدى که ما را در میان دوستان سعادتمندش کامروا کند و به زمره آنان که به شمشیر دشمنانش به فوز شهادت رسیده اند درآورد. انه ولى حمید.
ترجمه ارفع
حمد خداى را به مثل حمدى که فرشتگان نزدیک به او و آفریده هاى پرارزش او برایش انجام مى دهند حمدى که بر سایر حمد و ستایشها برتر باشد، همانند برترى پروردگار ما بر همه آفریده هایش.
و نیز حمد براى او به خاطر هر نعمتى که به ما و همه بندگانش از گذشته و حال داده به عدد آنچه که خود بر آنها احاطه علمى دارد و براى هر کدام از نعمت ها چندین برابر به طور دایم تا روز قیامت. حمدى که حد و حدود آن و حساب و شماره ى آن پایان ندارد و نمى توان به انتهایش دسترسى پیدا کرد و مدتش قطع شدنى نیست حمدى که ثمره اش بندگى و بخشش حضرت اوست و وسیله ای براى رسیدن به رضا و آمرزش و بالاخره رفتن به بهشت مى باشد. حمدى که پناه از عذاب و در امان بودن از خشم پروردگار و کمک براى بندگى و اطاعت حضرت حق باشد و حمدى که مانع از گناه و مددکننده انجام واجبات و تکالیف ما شود. حمدى که به توسط آن در بین سعادتمندان از اولیاء خدا سرفراز شویم و از برکت آن در صف شهداء و کشته شدگان به اسلحه ى دشمنان پروردگار درآئیم که او یاور مومنین و ستوده شده است.
ترجمه استادولی
و ستایش خداى را به هر ستایشى که نزدیک ترین فرشتگانش به درگاه او و گرامى ترین آفریدگانش نزد او و پسندیده ترین ستایشگران پیش او، او را ستوده اند. ستایشى که بر سایر ستایش ها برترى یابد مانند همان برترى که پروردگارمان بر همه آفریدگانش دارد.
باز هم ستایش او را به جاى هر نعمتى که بر ما و بر همه بندگان گذشته و حال و آینده اش دارد، به اندازه همه آنچه علمش به آنها احاطه دارد، و نیز به جاى هر یک از آن نعمت ها چندین و چند برابر آنها، همیشه و ابد تا روز قیامت. ستایشى که حدش بى پایان، و عددش بى شمار، و آخرش بى نهایت، و مدتش نامقطوع باشد. ستایشى که موجب پیوند به طاعت و گذشت او، و سبب خشنودى او، و وسیله آمرزش او، و راهى به سوى بهشت او، و پناهى از کیفر و انتقام او، و امانى از خشم او، و پشتیبانى بر طاعت او، و مانعى از نافرمانى او، و یاورى بر اداى حق و وظایف معین از سوى او گردد. ستایشى که به سبب آن در میان دوستان سعادتمندش به سعادت رسیم، و در وصف کسانى که به تیغ دشمنانش به شهادت مى رسند درآییم، که او سرپرست و ستوده است.
ترجمه الهی قمشهای
و باز ستایش خداى متعال را آن ستایش و حمدى که مقرب ترین فرشتگان او و بهترین خلق او بر ذات پاکش کنند و پسندیده تر حمدکنندگان نزد حضرتش به جاى آرند حمدى که فضیلت و برترى آن بر سایر حمد و ثناها مانند برترى پروردگار بر تمام خلق باشد.
پس از آن محامد باز خدا را حمد کنیم در مقابل هر نعمتى که از او به ما عطا شده و بر جمیع گذشتگان و بازماندگان بندگانش عطا کرده حمدى که عدد آن مانند جمیع موجوداتى که علم بى انتهایش بر آنها احاطه دارد (بى حد و نهایت) باشد و در مقابل هر یک از آن موجودات به اضعاف مضاعف همه آنها خدا را حمد و ستایش کنیم حمدى که ابدى و سرمدى و تا انتهاى روز قیامت رسد حمدى که حدش بى نهایت و حسابش بى شمار و مقدارش نامتناهى و زمانش نامنقطع باشد. حمدى که ما را به مقام طاعتش واصل گرداند و موجب عفو و سبب رضا و خشنودى و وسیله مغفرت و آمرزش او گردد حمدى که ما را راه نما به سوى بهشت او (که دار سعادت ابد است) شود و از نقمت و عذابش محفوظ دارد و از (آتش دوزخ قهر و) غضبش ایمن گرداند و آن حمد ما را بر طاعت و بندگیش موید و موفق بدارد و از معصیتش مانع گردد و بر اداى حق ربوبیت و انجام وظائف عبودیت یارى کند. حمدى که ما به آن حمد سعادت یابیم که در زمره ى اهل سعادت از اولیاى حق و دوستان خدا باشیم و در صف شهیدان به تیغ دشمنان خدا محشور شویم (و ما به حمد و ثناى حق از لطف و کرمش تمام این حوائج را مى طلبیم) که البته او ولى خلق و سلطان ملک وجود و خداى ستوده صفات است.
ترجمه سجادی
و سپاس خداى را، به هر سپاسى که نزدیک ترین فرشتگانش و گرامى ترین آفریدگانش و پسندیده ترین سپاس گویانش، او را ستوده اند. سپاسى که بر سایر سپاس ها، برترى یابد، همانند برترى پروردگارمان، بر همه آفریدگانش.
پس سپاس او را، به جاى هر نعمتى که او بر ما و بر همه بندگانش -گذشتگان و باقى ماندگان- دارد. به شماره آنچه علمش -از همه چیزها- به آن احاطه دارد و به جاى هر یک از آنها به شماره چندین برابر، همیشه و جاوید تا روز قیامت. سپاسى که حدّش بدون انتها و عددش بى حساب و آخِرش بدون نهایت و مدّتش نامقطوع مى باشد. سپاسى که به سوى طاعت و بخشایش او پیوند خوریم و سببى به سوى خوشنودى اش و وسیله اى به سوى آمرزشش و راهى به سوى بهشتش و پناه دهنده اى از عذابش و ایمنى از خشمش و پشتیبانى بر طاعتش و مانعى از معصیتش و یاورى بر اداى حقّ و وظائفش باشد. سپاسى که با آن در بین سعادتمندان از دوستانش به سعادت برسیم و با آن در ردیف کشته شدگان به شمشیرهاى دشمنانش درآییم. به درستى که او یارى دهنده ستوده است.
ترجمه شعرانی
حمد خدا را به هر چه مقربترین فرشتگان و گرامیترین بندگان و پسندیده ترین ستایش کنندگان او را حمد کردند حمدى از سایر حمدها برتر، باندازه که پروردگار ما خود از سایر آفریدگان برتر است.
سپاس او را به ازاى هر نعمت که بر ما و بر همه بندگان گذشته و آینده انعام فرمود به اندازه هر چه در علم او است شکر او را به ازاى هر یک از نعمتها چندین برابر پیوسته و جاوید تا روز رستاخیز حمدى که آن را پایان نباشد و عدد آن به شمار نیاید و به غایت آن نتوان رسید و مدت آن انقطاع نپذیرد حمدى که موجب طاعت و عفو او باشد و سبب خشنودى او گردد و علت آمرزش او شود و راه بهشت را بگشاید و از عقوبت او ما را در پناه خود گیرد و از خشم او ایمن گرداند. در طاعت او ما را نیرو دهد و از نافرمانى او بازدارد و در اداى حق و وظائف الهى مدد کند حمدى که بدان نیکبخت شویم و در زمره ى نیک بختان و دوستان او باشیم و در سلک کشتگان راه حق به شمشیر دشمنان محشور گردیم «انه ولى حمید».
ترجمه فولادوند
سپاس خداى را بدانسان که نزدیکترین فرشتگان وى و گرامى ترین آفریدگان او و پسندیده ترین ستایشگران در پیشگاه وى، او را ستایش کرده اند، سپاسى که از دیگر سپاس ها برتر باشد چونان برترى پروردگار ما بر همه ى آفریدگان وى.
حمد باد او را به جاى هر نعمتى که بر عهده ى ما و همه ى بندگان مرده و زنده ى خود دارد و به شماره ى همه ى چیزهایى که علم وى بدان احاطه دارد و چند برابر نعمتهایش، ستایشى بى آغاز و بى پایان تا روز رستاخیز. ستایشى که حد و مرزى ندارد و حساب آن در شمار نیاید و پایان ندارد. سپاسى که ما را به فرمان پذیرى و بخشایش او کشاند و مایه ى خشنودى و گذشت و آمرزش اوست و راه به بهشت و پناه از انتقام و ایمنى از خشم وى دارد و پشتیبان طاعت و مانعى از معصیت و یارى دهنده بر اداء حق و وظایف او باشد. سپاسى که ما را در میان دوستان نیکبختش کامروا کند و در جرگه ى آنها در آورد که با تیغ دشمنانش به فوز سعادت کامیاب شدند، آرى خداوند یارى دهنده و ستوده است.
ترجمه فیض الاسلام
و سپاس خداى را به هر چه که او را نزدیکترین فرشتگانش و گرامى ترین آفریدگانش و پسندیده ترین ستایش کنندگانش ستوده اند (گرچه من نتوانم به آن اندازه و به آن جور سپاسگزار باشم، ولى چنین مى گویم تا شاید خداى تعالى به فضل و احسانش مرا در زمره ى ایشان داخل نماید)
سپاسى که بر سپاسهاى دیگر برترى داشته باشد مانند برترى پروردگار ما بر همه ى آفریدگانش
پس او را است سپاس به جاى هر نعمتى که بر ما و بر همه ى بندگان گذشته و مانده اش دارد به شماره ى همه ى چیزها (از کلى و جزئى) که علم او به آنها احاطه دارد و همه را فراگرفته، و بجاى هر یک از نعمتها بشماره ى چندین برابر همیشه و جاوید تا روز قیامت
سپاسى که حد آن را انتهاء و عدد آن را شمارش و به پایان آن دسترس و مدت آن بریدنى نیست (سپاس ابدى و همیشگى)
سپاسى که موجب رسیدن به فرمانبرى، و گذشت او، و سبب خشنودى، و وسیله ى آمرزش، و راه به بهشت، و پناه از عذاب، و آسودگى از خشم، و پشتیبان طاعت، و جلوگیر از معصیت، و مدد بر انجام حق (اوامر) او و شرائط آن باشد
سپاسى که به وسیله ى آن در بین نیکبختان دوستان او کامروا گردیم و به سبب آن در رشته ى کشتگان به شمشیرهاى دشمنانش درآئیم، که خدا یارى دهنده ى (مومنین) و (در خوشى و سختى) ستوده شده است (زیرا سختى نیز مانند خوشى نعمتى است که صبر و شکیبائى بر آن موجب ثواب و پاداش است که باعث حمد و سپاس مى شود).شرحها
دیار عاشقان (انصاریان)
«وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بِکلِّ مَا حَمِدَهُ بِهِ أَدْنَى مَلاَئِکتِهِ إِلَیهِ وَ أَکرَمُ خَلِیقَتِهِ عَلَیهِ وَ أَرْضَى حَامِدِیهِ لَدَیهِ، حَمْداً یفْضُلُ سَائِرَ الْحَمْدِ کفَضْلِ رَبِّنَا عَلَى جَمِیعِ خَلْقِهِ ثُمَّ لَهُ الْحَمْدُ مَکانَ کلِّ نِعْمَة لَهُ عَلَینَا وَ عَلَى جَمِیعِ عِبَادِهِ الْمَاضِینَ وَ الْبَاقِینَ عَدَدَ مَا أَحَاطَ بِهِ عِلْمُهُ مِنْ جَمِیعِ الْأَشْیاءِ، وَ مَکانَ کلِّ وَاحِدَة مِنْهَا عَدَدُهَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً أَبَداً سَرْمَداً إِلَى یوْمِ الْقِیامَةِ حَمْداً لاَ مُنْتَهَى لِحَدِّهِ وَ لاَ حِسَابَ لِعَدَدِهِ وَ لاَ مَبْلَغَ لِغَایتِهِ وَ لاَ انْقِطَاعَ لِأَمَدِهِ»:
"سپاس و حمد خدیا را به حمدى که نزدکترین فرشتگانش و گرامى ترین آفردیگانش و پسندیده ترین ستایش کنندگانش او را ستوده اند، سپاس و حمد یکه بر تمام حمدها برترى داشته باشد، مانند برترى پروردگارمان بر همه آفریدگانش.
سپس او را سپاس و حمد در برابر هر نعمتى که برما و بر همه بندگان گذشته اش و مانده اش دارد، حمدى به شماره همه موجودات از کلّى و جزئى که دانش او به آنها احاطه دارد و همه را فرا گرفته، و بجاى هر یک از نعمت ها به شماره چندین برابر، همیشه و جاوید تا روز قیامت.
سپاسى که مرز آن را انتها و عددش را شماره، و پایانش ار دسترس و مدّت آن را تمام شدنى نیست، سپاسى دائم و حمدى جاوید و همیشگى".
«حَمْداً یکونُ وُصْلَةً إِلَى طَاعَتِهِ وَ عَفْوِهِ وَ سَبَباً إِلَى رِضْوَانِهِ وَ ذَرِیعَةً إِلَى مَغْفِرَتِهِ، وَ طَرِیقاً إِلَى جَنَّتِهِ وَ خَفِیراً مِنْ نَقِمَتِهِ وَ أَمْناً مِنْ غَضَبِهِ وَ ظَهِیراً عَلَى طَاعَتِهِ، وَ حَاجِزاً عَنْ مَعْصِیتِهِ وَ عَوْناً عَلَى تَأْدِیةِ حَقِّهِ وَ وَظَائِفِهِ. حَمْداً نَسْعَدُ بِهِ فِی السُّعَدَاءِ مِنْ أَوْلِیائِهِ وَ نَصِیرُ بِهِ فِی نَظْمِ الشُّهَدَاءِ بِسُیوفِ أَعْدَائِهِ إِنَّهُ وَلِی حَمِیدٌ»:
"سپاسى که موجب رسیدن به فرمانبرى و گذشت او، و سبب رضا و خوشنودى، و وسیله آمرزش، و راه به بهشت و حفاظت از عذاب فردا، و ایمنى از خشم و غضب، و پشتیبان اطاعت و عبادت، و مانع از معصیت، و مدد بر انجام حقوق او و وظائف از جانب وى باشد.
سپاسى که به سبب آن در میان سعادتمندان از اولیاء گرامش کامروا گردیم، و به موجب آن در صف کشته شدگن به شمشیرهاى دشمنانش در آئیم، که وجود مقدّس او ولىّ مؤمین و ستوده صفات است".
شرح صحیفه (قهپایی)
«و الحمدلله بکل ما حمده به ادنى ملائکته الیه و اکرم خلیقته علیه و ارضى حامدیه لدیه».
«حمده» به صیغه ى ماضى باب تفعیل و به صیغه ى ماضى ثلاثى مجرد هر دو روایت شده. و صیغه التفعیل هنا للمبالغه و التکثیر.
و «ادنى» افعل التفضیل من الدنو، بمعنى القرب.
یعنى: سپاس مر خداى را که به عدد آنچه مبالغه کردند در حمد او به آن نزدیکترین ملائکه ى او به سوى او و گرامیترین مخلوقات او و پسندیده ترین حمدکنندگان او نزد او،
«حمدا یفضل سائر الحمد کفضل ربنا على جمیع خلقه».
سپاسى که زیادتى داشته باشد جمیع حمدها را، همچو زیادتى که پروردگار ما دارد بر جمیع مخلوقات. یعنى زیادتى غیر متناهى. چه، واجب را بر ممکن فضلى است غیر متناهى.
«ثم له الحمد مکان کل نعمه له علینا و على جمیع عباده الماضین و الباقین عدد ما احاط به علمه من جمیع الاشیاء، و مکان کل واحده منها عددها اضعافا مضاعفه ابدا سرمدا الى یوم القیامه».
المکان: الموضع. و التضعیف ان یزاد على اصل الشى ء فیجعل مثلین او اکثر. و کذلک الاضعاف و المضاعفه.
و «ابد» وجودى است که آن را نهایت نباشد. و «سرمد» وجودى است که آن را نه نهایت باشد و نه بدایت.
یعنى: پس مر خداى راست سپاس به جاى هر نعمتى که مر او راست بر ما و بر جمیع بندگان او، از گذشته ها و آینده ها، به عدد آنچه احاطه کرده به او علم او از جمیع چیزها- یعنى حمد غیر متناهى، چه، معلومات الهى غیر متناهى است- و به جاى عدد هر فرد فرد از آن چیزها در حالتى که اضعاف مضاعف آن بوده باشد، حمدى ابدى- جاودانى که او را آخر نبوده باشد- سرمدى- که او را نه اول باشد و نه آخر- تا قیام روز قیامت.
«حمدا لا منتهى لحده، و لا حساب لعدده، و لا مبلغ لغایته و لا انقطاع لامده».
الحد: النهایه. و منه الحدیث فى صفه القرآن: «لکل حرف حد»: اى: نهایه.
و الامد: الغایه. یقال: «للانسان امدان، مولده و موته. قاله ابن الاثیر فى نهایته.
یعنى: سپاسى که نهایت نباشد آخر آن را، و به شمار در نتوان آورد عدد آن را، و رسیدن نباشد غایت آن را، و انقطاع پذیر نباشد نهایت آن را.
«حمدا یکون وصله الى طاعته و عفوه، و سببا الى رضوانه، و ذریعه الى مغفرته، و طریقا الى جنته، و خفیرا من نقمته، و امنا من غضبه، و ظهیرا على طاعته، و حاجزا عن معصیته، و عونا على تادیه حقه و وظائفه».
یقال: بینهما وصله -بضم الواو و سکون الصاد- اى: اتصال و ذریعه. و کل شىء اتصل بشىء، فیما بینهما وصله. و الوصله و الذریعه و الوسیله نظائر. یقال: جعلت ذلک سببا الى حاجته و ذریعه الى بغیته و وسیله الى طلبته و وصله الى ارادته و سلما الى ملتمسه و مسلکا الى مغزاه، و طریقا الى طلبته، و بلاغا الى مبتغاه. قاله عبدالرحمن بن عیسى الهمدانى فى الفاظه.
و العفو هو التجاوز عن العقوبه. یقال: عفوت عن ذنبه، اذا ترکته و لم تعاقبه.
و الخفیر، اى: الحامى و المانع. قال ابن الاثیر فى نهایته: خفرت الرجل: حفظته و کنت له خفیرا تمنعه.
و «نقمته» به همان سه لغت که از پیش گذشت، در این مقام نیز روایت شده.
و الامن: ضد الخوف. و الظهیر: المعین. و الحاجز: المانع. یقال: حجزه یحجزه حجزا، اى: منعه.
یعنى: حمد و سپاسى که سبب اتصال و رسانیدن ما باشد به طاعت و فرمانبردارى او، و سبب تجاوز و درگذشتن او باشد از گناهان، و سبب خشنودى او باشد، و وسیله ى آمرزیدن او باشد، و دلیل و هادى ما باشد به بهشت او، و حامى و نگاهدارنده ى ما باشد از عقوبت او، و ایمن سازنده باشد از غضب و سخط او، و مددکار باشد بر طاعت و فرمانبردارى او، و مانع باشد از معصیت و نافرمانى او، و عون و مددکار باشد بر گزاردن حق او- از واجبات شرعیه- و برگزاردن وظایف حق- از آداب و سنن که در این حقوق رعایت باید کرد.
«حمدا نسعد به فى السعداء من اولیائه، و نصیر به فى نظم الشهداء بسیوف اعدائه، انه ولى حمید».
الولى معناه انه المتولى لاصلاح شوون المومنین و القائم بمهماتهم فى امور الدین و الدنیا.
و الحمید، اى: المحمود على کل حال. فهو فعیل بمعنى المفعول. او: المثنى على عباده لطاعتهم له. فهو فعیل بمعنى الفاعل. قاله الشهید فى قواعده.
یعنى: «سپاسى که سعادت و نیکبختى یابیم به سبب آن حمد در میان نیکبختان از دوستان او، و منتظم شویم در سلک شهیدان، و بگردیم از جمله ى شهدایى که کشته شده باشند از شمشیر دشمنان او». چه، در حدیث مروى است از حضرت خاتم المرسلین که فرمود:
«فوق کل بر بر، حتى یقتل الرجل فى سبیل الله (عز و جل. فاذا قتل فى سبیل الله) فلیس فوقه بر».
و همچنین از امیرالمومنین على علیه السلام مروى است که فرمود:
«الجهاد باب من ابواب الجنه، فتحه الله لاولیائه».
«به درستى که خداى سزاى پرستش، سازنده ى کار مومنان است در دین و دنیا، و دوست ایشان است به نشر رحمت و احسان، و ستوده به همه زبان، یا: ستاینده ى سپاسداران».
شرح صحیفه (مدرسی)
اللغه:
ادنى: از دنو به معنى قرب است.
شرح:
یعنى ثناء مر معبودى را رواست به هر ثنائى که ثناء کرده است او را ملائکه ى مقربین او و بزرگترین مخلوق او و خوبترین مداحان او.
سائر: به معنى جمیع و به معنى بقیه و در اینجا مراد جمیع است.
الترکیب:
حمدا مفعول فعل محذوف اى احمده حمدا.
ثناء مى کنم او را ثنائى که زیادتى داشته باشد آن ثناء بر ثناء تمام مخلوق مثل زیادتى خداوند بر مخلوق خود.
اللغه:
ابد و سرمد: اول عبارتست از چیزیکه اول نداشته باشد و ثانى عبارتست از چیزیکه آخر نداشته باشد،
حساب: شماره،
امد: زمان.
الترکیب:
«ثم» از براى بیان مرتبه نه اینکه تاخیر مکان، دو احتمال دارد، یکى اینکه مفعول فیه باشد از براى عامل مقدر در این صورت عدد صفت مى شود از براى مصدر محذوف اى احمد حمدا عدد ما احاط احاطه جمله ى مضاف الیه او مى شود و احتمال دیگر مکان مرفوع باشد مبتداء و عدد مرفوع خبره.
شرح:
حمد مال او است عوض هر نعمت که از براى او است بر ما و تمام بندگان گذشتگان و آیندگان او حمد مى کنم او را حمدى که باشد به مقدار عدد آنچه که احاطه دارد علم او به آن از جمیع اشیاء یعنى لایحصى مقدار عدده و عوض هر یک از نعمت شماره نعمت اضعاف مضاعف لایزال بوده باشد تا یوم القیمه. ثناء مى کنم ثناء کردنى که نهایه از براى مرتبه ى او نباشد و شماره از براى عدد او نباشد و به نهایت نرسد و زمان او تمام نشود.
توضیح:
این نحو ثناء کردن به حضرت بارى نه از باب مبالغه و اغراق باشد که شبهه ى کذب است اگر چه او کذب محمود است به اصطلاح اهل بدیع لکن ائمه علیهم الصلوه و السلام شان مبارکشان اجل از این مقام است بکله مراد به امثال این عبارت عجز از ادراک کنه ثناء او است به نحوى که مناسب کنه جلال عدیم المثال او باشد و لذا حضرت خاتم انبیاء علیه و على آله الف الف الصلوه و السلام و التحیه و الثناء مى فرماید نمى توانم احاطه کنم ثناء بر تو را به علت اینکه خود ثناء خود کردى نه مقصود این است که عاجزم از ثناء به قدر اینکه فهمیدم بلکه مرادم احاطه به کنه است فتامل.
اللغه:
وصله: به فتح واو و ضم آن چیزى است که به آن توصل به سوى مقصود شود.
رضوان: به معنى خوشنودى و مرتبه اى از مراتب قدس است که فوق جنت است که اولیاء کمل به آن مرتبه مى رسند این است که مى فرماید: که رضوان الله اکبر
ذریعه: یعنى وسیله یعنى چیزى که به او متقرب بشود به چیز دیگر.
خفیر: ملجاء و پناه،
ظهیر: کمک و هم پشت،
حاجز: یعنى حاجب،
ولى: یعنى اولى به تصرف و مولى،
حمید: یعنى محمود در هر فعل و حال او.
شرح:
یعنى مى کنم حمد او را حمدى که موجب وصول به سوى طاعت او شود و عفو او، و سبب شود به سوى خشنودى او و وسیله شود به سوى غفران او، و راه شود به سوى غفران جنت او و پناه شود از عقاب او و امن شود از غضب او و کمک شود، بر طاعت او و حاجب شود از معصیت او و اعانت کند بر اداء حق او و آن چیزهائى که وظیفه ى او است حمد مى کنم او را حمدى که سعید مى شود به سبب آن در سعداء خوبان او یعنى در درجه ى ایشان باشیم و صبر کنیم به سبب آن در رشته ى شهداء به شمشیر اعداء، او است اولى به هر مخلوق و او است محمود در تمام افعال خود.
تنبیه:
گفته شده است که عبد بعد از اینکه حمد خدا را کرد ظفر یافته است به چهار چیز: یکى اینکه حق خداى تعالى را وفا کرده است، یکى دیگر اداء شکر نعمت او کرده است و سیم اینکه تقرب پیدا مى کند در استحقاق ثواب او و چهارم اینکه استحقاق مى رساند زیادتى نعمت را بعد از اینکه این فوائد مترتب بر آن شد این فوائد جزئیه که در فقرات مذکوره دارد همه ایشان راجع به این چهار مى شود و فواید حمد لاتعد است.
مروى است که کسى عرض کرد خدمت یکى از معصومین علیهم الصلوه و السلام که تعلیم ده بر من عملى را که دعایم مستجاب شود فرمودند ثناء خدا کنید زیرا که نمازگذارى نیست مگر اینکه آنرا دعا مى کند بقوله سمع الله لمن حمده یعنى مستجاب کرد خدا دعاى حامد را و الحمد لله اولا و آخرا.
ترجمه و شرح صحیفه (امامی و آشتیانی)
در هشتمین و آخرین فراز از این دعا امام علیه السلام عظمت و اهمیت حمد و ستایش خداوند را در ضمن عبارات مختلف و از زوایاى گوناگون مورد توجه قرار مى دهد. در نخستین جمله مى گوید: (ستایش مخصوص خداوند است به هر نحو و هرگونه که نزدیکترین فرشتگانش و گرامى ترین مخلوقش او را ستایش کنند و پسندیده ترین حامدانش او را ثنا گویند (و الحمد لله بکل ما حمده به ادنى ملائکته الیه و اکرم خلیقته علیه و ارضى حامدیه لدیه).
و مى افزاید: (این حمد و ستایش باید از چنان ارزش و اعتبارى برخوردار باشد که بر همه ى ستایشها فائق آید و برترى داشته باشد درست همانگونه که پروردگار بر جمیع خلق فضل و برترى دارد) (حمدا یفضل سائر الحمد کفضل ربنا على جمیع خلقه).
و در دومین جمله خدا را در مورد همه ى نعمتها که بر بندگان ارزانى داشته ستایش مى کند و مى فرماید: (سپس حمد و ستایش مخصوص او است به جاى همه نعمتهائى که بر ما و بر همه ى بندگان گذشته و باقى مانده اش ارزانى داشته است (ثم له الحمد مکان کل نعمه له علینا و على جمیع عباده الماضین و الباقین).
و در سومین جمله به عدد حمد و ستایش او اشاره کرده مى گوید: (تعداد حمد و ستایش به آن اندازه باشد که علم خداوند به آن احاطه دارد یعنى به اندازه ى همه ى اشیاء و مکان هر یک از آنها به تعداد آنها (نه به آن اندازه) که چندین برابر آنها) (عدد ما احاط به علمه من جمیع الاشیاء، و مکان کل واحده منها عددها اضعافا مضاعفه).
آنگاه به بعد زمانى این ستایش اشاره کرده مى گوید: (حمد و ستایشى همواره ابدى و سرمدى و تا روز قیامت ادامه یابنده) (ابدا سرمدا الى یوم القیامه).
و از نظر شمارش و حد و حدود مى گوید: (حمدى باشد که حد و اندازه اش نهایتى نداشته باشد و تعدادش به حساب نیاید و هرگز به نهایت نرسد و مدتش پایان نگیرد) (حمدا لا منتهى لحده، و لا حساب لعدده، و لا مبلغ لغایته، و لا انقطاع لامده).
در جمله ى بعد به آثار دیگرى از آثار حمد و ستایش او پرداخته مى گوید: (ستایشى باشد که موجب رسیدن اطاعت خدا و عفو او و سبب خشنودیش گردد) (حمدا یکون وصله الى طاعته و عفوه، و سببا الى رضوانه).
نه تنها حمد و ستایشى باشد که این آثار را دارد بلکه آثار دیگرى را نیز به دنبال داشته باشد (یعنى نردبانى به سوى مغفرت او، راهى به سوى بهشتش، پناهگاهى از نقمت و عذابش، امنیتى از غضبش پشتیبانى نسبت به طاعتش، مانعى از معصیتش و عون و کمکى بر اداى حق و وظائفش به دنبال داشته باشد) (و ذریعه الى مغفرته، و طریقا الى جنته، و خفیرا من نقمته، و امنا من غضبه و ظهیرا على طاعته و حاجزا عن معصیته، و عونا على تادیه حقه و وظائفه).
در آخرین جمله که دعا پایان مى یابد اثر دیگرى از آثار حمد را بازگو مى کند مى گوید: (این حمد و ستایش آن چنان باشد که ما را در جرگه ى سعداى اولیاء خدا قرار دهد و در سلک شهیدان به خون خفته با سلاح دشمنانش درآورد) (حمدا نسعد به فى السعداء من اولیائه، و نصیر به فى نظم الشهداء بسیوف اعدائه).
و در نهایت مى گوید: (او ولى حمید است) (انه ولى حمید). یعنى سرپرستى است از هر نظر منزه و داراى قدرت و عظمت و لطف و رافت و رحمت، بنابراین همه ى آنچه که خواسته ایم عنایت خواهد فرمود، یعنى نحوه ى ستایش و حمدش ما را رهنمون خواهد ساخت و در انجامش یاریمان خواهد کرد که همه ى خواسته هامان تحقق پذیرد.
ریاض السالکین (سید علیخان)
ریاض السالکین فی شرح صحیفة سید الساجدین، ج۱، ص:۴۱۲-۳۹۱
وَ الْحَمْدُ لِلّهِ بِکلِّ ما حَمِدَهُ بِهِ أَدنى مَلائِکتِهِ إلَیهِ، وَ أکرَمُ خَلیقَتِهِ عَلَیهِ، وَ أرْضى حامِدیهِ لَدَیهِ.
«الباء»: للاستعانه او للمصاحبه.
و حمده: ضبط بکسر المیم کعلمه، و بتشدیدها من التحمید و هو حمده تعالى مره بعد اخرى.
و ادنى ملائکته: اى اقربهم الیه، من الدنو، بمعنى القرب.
و ارضى: هنا اسم تفضیل من رضى مصوغا للمفعول، اذ المعنى اعظم المرضیین لدیه.
و بناء اسم التفضیل -و ان کان الغالب فیه ان یکون من الفعل المصوغ للفاعل- لکنه قد سمع بناوه من المصوغ للمفعول ایضا بکثره کاجن و اشغل و اعجب و اشغف و اعذر و اشهر، و کفى شاهدا على صحته وروده فى کلامه (علیه السلام) فلا عبره بمن منعه من النحاه.
قوله: «لدیه» اى عنده، و یاوها منقلبه عن الف لان اصلها لدى کعلى، لکنهم عاملوا الفها معامله الفى الى و على، فتسلم مع الظاهر و تقلب یاء مع المضمر فى الافصح کما قال تعالى: «و الفیا سیدها لدا الباب»، «و لدینا مزید».
تنبیه:
الظاهر ان المراد بقوله: «ادنى ملائکته و اکرم خلیقته و ارضى حامدیه» کل من اتصف بهذه الصفات منهم لا واحد معین، و انما افرد اسم التفضیل لاستعماله مضافا، و هو اذا استعمل کذلک کان عدم المطابقه فیه اولى، کما قال تعالى: «و لتجدنهم احرص الناس على حیوه» و لم یقل: احرصى بالیاء.
فان قلت: اسم التفضیل اذا قصد به التفضیل على من اضیف الیه وجب کونه منهم واحدا کان او متعددا لتحصل المشارکه بین الجمیع فى المعنى بذکره معهم لیصح تفضیله علیهم، و ذلک یستلزم تفضیل الشىء على نفسه؟.
قلت: هو داخل فیهم افرادا، خارج عنهم ترکیبا، او داخل فیهم لفظا، خارج عنهم اراده، فلا یلزم ذلک.
فضله یفضله من باب (کتب): زاد علیه فى الفضل.
یقال: فاضلنى ففضلته.
و سائر الحمد: باقیه، اى ما عدا الحمد المذکور.
قال الزمخشرى فى الکشاف العربى: السائر بمعنى الباقى، و استعماله فى کلام المصنفین بمعنى الجمیع غیر ثبت انتهى.
و قال الصغانى: سائر الناس باقیهم، و لیس معناه جمیعهم کما زعم من قصر فى اللغه باعه، و جعله بمعنى الجمیع من لحن العوام.
قال الحریرى فى دره الغواص فى اوهام الخواص ما لفظه: و من اوهامهم الفاضحه و اغلاطهم الواضحه انهم یقولون: قدم سائر الحاج، و استوفى سائر الخراج فیستعملون سائرا بمعنى جمیع، و هو فى کلام العرب بمعنى الباقى، و منه قیل لما یبقى فى الاناء: سور و الدلیل على صحه ذلک ان النبى (صلى الله علیه و آله) قال لغیلان حین اسلم و عنده عشر نسوه: «اختر اربعا و فارق سائرهن»، اى: من بقى بعد الاربع اللاتى تختارهن. و لما وقع «سائر» فى هذا الموطن بمعنى الباقى الاکثر، منع بعضهم من استعماله بمعنى الباقى الاقل. و الصحیح: انه یستعمل فى کل باق قل او کثر، لاجماع اهل اللغه على ان معنى الحدیث: «اذا شربتم فاساروا» اى: ابقوا فى الاناء بقیه ماء، لا ان المراد به ان یشرب الاقل و یبقى الاکثر، و انما ندب الى التادب بذلک، لان الاکثار من المطعم و المشرب منباه عن النهم و ملامه عند العرب، و مما یدل على ان سائرا بمعنى الباقى ما انشد:
ترى الثور فیها مدخل الظل راسه و سائره باد الى الشمس اجمع
انتهى کلامه.
قال ابن برى: یوید ذلک ان ابندرید نقل فى بعض امالیه: ان سائر الشىء یقع على جله و معظمه و لا یستغرقه کقولهم: جاء سائر الحاج. اى: جلهم، و لک سائر المال اى: معظمه، و انشد قول مضرس:
فما حسن ان یعذر المرء نفسه و لیس له فى سائر الناس عاذر
و من استشهد به على ان سائرا فیه بمعنى الجمیع فقد اخطا خطا بینا، لان من عدا المرء العاذر لنفسه من الناس هو باق بالنسبه الیه و ان کثر، و لا یقال: جمیع الناس، الا اذا لم یشذ احد من الافراد.
و ممن نص على ان سائرا بمعنى الجمیع: الجوهرى فى الصحاح فقال: سائر الناس جمیعهم.
قال الشیخ تقى الدین: و لا التفات الى قوله فانه لا یقبل ما تفرد به، و قد حکم علیه بالغلط فى هذا من وجهین:
احدهما: تفسیره ذلک بالجمیع.
و الثانى: ذکره له فى باب سیر، و حقه ان یذکره فى باب سار، لانه من السور الهمز و هو بقیه الشىء.
و قال النووى: هى لغه صحیحه لم یتفرد بها الجوهرى، بل وافقه علیها الامام ابومنصور الجوالیقى فى اول کتابه شرح ادب الکاتب، و اذا اتفق هذان الامامان على نقلها فهى لغه صحیحه و انکر ابوعلى ان یکون سائر من السور بمعنى البقیه لانها تقتضى الاقل و السائر الاکثر، و لحذفهم عینها فى نحو قولهم: «و هى ادماء سارها» لانها لما اعتلت بالقلب اعتلت بالحذف، و لو کانت العین همزه فى الاصل لما حذفت.
و قال ابن برى: من جعل سائرا من سار یسیر فیجوز ان یقول لقیت سائر القوم اى الجماعه التى یسیر فیها هذا الاسم، و انشدوا على ذلک ابیاتا منها قول الاحوص:
فجلتها لنا لبانه لما و قذ النوم سائر الحراس
انتهى.
و انما استوفینا الکلام على هذا اللفظ هنا لانه کثیرا ما یقع السئوال عنه و لعلک لا تجده بهذا الاشباع فى غیر هذا الکتاب.
قوله (علیه السلام): «کفضل ربنا» فى محل النصب على المفعولیه المطلقه، و الاصل: فضلا کفضل ربنا، فحذف الموصوف و اقیم الوصف مقامه.
قیل: و المراد التشبیه فى مطلق الفضل فلا یلزم ان یکون غیر تام، لان المشبه متناه بخلاف المشبه به، و الاولى ان یقال: المراد کون فضل حمده على سائر حمد الحامدین فى مرتبه من الکمال الذى لا نهایه له، مثل فضله تعالى على جمیع الخلق اى الممکنات.
و المراد بسائر الحمد: حمد المخلوقین بقرینه المقام، فلا یدخل فى عمومه حمده تعالى نفسه.
«ثم» هنا استینافیه لا عاطفه، فلا حاجه الى التمحل بانه انما اتى بها لما بین الحمدین السابق و اللاحق من التفاوت، و فضل کل واحد على الاخر من وجه کفضل الاول من حیث الکیفیه و الثانى من حیث الکمیه مثلا.
و وقوع «ثم» للابتداء صرح به صاحب رصف المبانى کما حکاه عنه المرادى.
قال الدمامینى: وفات ابنهشام عد هذا القسم فى المغنى.
و قدم الخبر فى قوله: «له الحمد» لافاده الاختصاص و القصر فیه حقیقى.
و المکان: موضع کون الشىء اى: موضع کل نعمه.
و المراد: کونه حاصلا حیث حصلت کل نعمه فیکون کنایه مجاز عن کونه بازاء کل نعمه و عوضا عنها، کما تقول: خذ هذا مکان ذاک اى: قائما مقامه و عوضا عنه، و هو حال من المبتدا کما فى قوله تعالى: «و له الحمد فى السموات و الارض».
و منهم من یجعل الظرف متعلقا بمعنى النسبه التى تشتمل علیها الجمله.
و حکم العلامه التفتازانى فى شرح المفتاح عند قول السکاکى: و هو عند السلف کذا، بان الظرف معمول لثبوت الخبر للمبتدا. و اختاره المحقق الشریف و حکم بانه اظهر من جعله حالا من المبتدا.
و قول بعضهم: انه منصوب بنزع الخافض.
و قول آخر: انه مفعول مطلق غلط فاحش فاحذره.
فان قلت: کیف یکون الحمد بازاء کل نعمه و عوضا عنها و قد قیل: من اعتقد ان شکره یساوى نعمه الله فقد اشرک؟.
قلت: انما کان عوضا من حیث رضا الله تعالى به کفا لنعمته، لا من حیث کونه مساویا لها.
و فى الخبر: ان الله تعالى اوحى الى ایوب (علیه السلام) انى رضیت الشکر مکافاه من اولیائى.
على ان حمده تعالى نعمه منه ایضا، فهو من جعل نعمه له تعالى عوضا عن نعمه له اخرى بامره و توفیقه.
و عن الصادق (علیه السلام): من حمد الله على نعمه فقد شکره و کان الحمد افضل من تلک النعمه اى: نعمه افضل من تلک النعمه.
هذا و انما حمده تعالى على کل نعمه له على غیره من ماض و باق من حیث انه المنعم بها، و تصور الجهه التى باعتبارها کان مستحقا للحمد دون غیره، و هى کونه المفیض لتلک النعم التى لا تحصى و لا یقدر غیره على مثلها، و هذه الملاحظه هى مطلوب الله تعالى من العبادات، و هو جار منها مجرى الروح من الجسد.
قوله (علیه السلام): «الماضین و الباقین» المراد بالماضین: من مات و فنى من قولهم: مضى الشىء یمضى مضیا و مضاء بالفتح و المد: ذهب و خلا.
و الباقین: من لم یمت سواء وجد اولم یوجد بعد، من بقى الشىء یبقى بقاء ضد فنى، او من بقى بمعنى تاخر فیشتمل الحاضر منهم و المستقبل، و یدخل فیهم الملائکه و العقول الباقیه ببقاء الدنیا. و لا حاجه الى تکلف تخصیص الماضین بالذوات المتغیره الفائته من الناس، و الباقین بالذوات الباقیه الثابته من العقول و الملائکه.
العدد: اسم من عد الشىء اذا احصاه.
و الکمیه التى تقع جوابا لکم، و هو مفعول مطلق مبین لعدد عامله اى: اعد حمده عدد ما احاط به علمه. و اغرب من قال انه منصوب بنزع الخافض.
و احاط بالشىء علما: ادرکه بکماله ظاهرا و باطنا.
و علمه تعالى: عباره عن انکشاف الاشیاء له فى الازل کلیها و جزئیها کل فى وقته و بحسب مرتبته و على ما هو علیه فیما لا یزال.
و هذا الانکشاف حاصل له تعالى من ذاته بذاته قبل خلق الاشیاء و هو عین ذاته، فهو تعالى لم یزل عالما بذاته و عالما بالاشیاء قبل ایجادها، و لا یعزب عنه شىء منها کلیاتها و جزئیاتها و حقائقها و لوازمها و عوارضها و جوانبها و حدودها التى تنتهى الیها بعلم قدیم کامل من جمیع الجهات، هو عین ذاته الحقه التى هى العلم بالاشیاء کلها على نحو واحد لا بعلم حادث زائد علیه قائم به.
فان قلت: ذاته تعالى مجهوله لنا، و مفهوم العلم معلوم، فکیف یکون احدهما عین الاخر؟.
قلت: المعلوم من العلم مفهوم الکلى، المشترک المقول بالتشکیک على افراده، الموجود بوجودات مختلفه، و الذى هو ذات البارى جل شانه فرد خاص منه، و ذلک الفرد لشده نورانیته و فرط ظهوره مجهول لنا، محتجب عن عقولنا، و کذا الکلام فى سائر صفاته الذاتیه، فمفهوماتها المشترکه معلومه، و وجودها القدسى الواجبى مجهول، و فى هذه الفقره رد صریح على من زعم انه تعالى لیس عالما بذاته لوجوب المغایره بین العالم و المعلوم، و لم یعلم ان التغایر الاعتبارى کاف کعلمنا بانفسنا فهو عالم و معلوم، و على من زعم انه لیس عالما بغیره لان علم احد بغیره عباره عن صوره مساویه له مرتسمه فى العالم، و لم یعلم ان علم احد بغیره قد یکون حضوریا، بمعنى حضور ذلک الشىء بنفسه لا بمثاله و صورته عند العالم و عدم غفله العالم عنه، و ان العلم الحضورى اقوى من العلم الحصولى، ضروره ان انکشاف الشىء على احد لاجل حضوره بنفسه اقوى من انکشافه علیه لاجل حصول مثاله و صورته فیه، و على من زعم انه تعالى لیس عالما بالجزئیات، لان الجزئیات متغیره فعلمه بها یوجب التغیر فى ذاته، و لم یعلم ان التغیر امر اعتبارى یقع فى الاضافه لا فى ذاته و لا فى صفاته، و لان علمه تعالى بالکلیات و الجزئیات لعدم کونه زمانیا مستمر على نحو واحد ازلا و ابدا من غیر تغیر اصلا.
«الواو»: للاستیناف، و الظرف خبر، و عددها مبتدا، هذا على ضبط عددها بالضم. و اما على نسخه ابن ادریس: من ضبطه بالفتح، فالواو عاطفه، و المعطوف علیه مکان السابق، و عددها منصوب على المصدریه بفعل مقدر اى: اعدد حمده عددها، و الضمیر فى منها و عددها راجع الى کل نعمه.
و الاضعاف: جمع الضعف بالکسر، و ضعف الشىء: مثله، و ضعفاه: مثلاه، و اضعافه: امثاله.
و قال الخلیل رحمه الله: و التضعیف ان یزاد على اصل الشىء فیحصل مثلاه و اکثر، و کذلک الاضعاف و المضاعفه.
و قال الازهرى: و الضعف فى کلام العرب: المثل، هذا هو الاصل، ثم استعمل فى المثل و ما زاد، و لیس للزیاده حد یقال: هذا ضعف هذا اى: مثله، و هذان ضعفاه اى: مثلاه.
قال: و جاز فى کلام العرب ان یقال: هذا ضعف هذا اى: مثلاه و ثلاثه امثاله، لان الضعف زیاده غیر محصوره، فلو قال فى الوصیه: اعطوه ضعف نصیب ولدى: اعطى مثلیه، و لو قال: اعطوه ضعفیه اعطى ثلاثه امثاله، حتى لو حصل للابن مائه اعطى مائتین فى الضعف و ثلاثمائه فى الضعفین، و على هذا جرى عرف الناس و اصطلاحهم. و الوصیه تحمل على العرف لا على دقائق اللغه انتهى.
و الابد فى اللغه: الدهر، و هو الزمن الممتد.
قیل: اشتقاقه من الابود، و هو النفور لان العقول تنفر من ادراک آخره.
و فى الاصطلاح: استمرار الوجود فى ازمنه مقدره غیر متناهیه فى جانب المستقبل، کما ان الازل استمرار الوجود فى ازمنه مقدره غیر متناهیه فى جانب الماضى و السرمد: الدائم الذى لا ینقطع.
قال الخلیل: هو دوام الزمان و اتصاله من لیل او نهار.
قیل: و اشتقاقه من السرد و هو التوالى و التعاقب، و لما کان الزمان انما یبقى بسبب تعاقب اجزائه کان لذلک مسمى بالسرد، و ادخلوا علیه المیم لتفید المبالغه.
قوله (علیه السلام): «الى یوم القیامه» متعلق به اذ کان بمعنى الدائم.
و القیامه: قیل اصلها مصدر قام الخلق من قبورهم قیامه.
و قیل: هى تعریب قیمتا، و هو بالسریانیه بهذا المعنى.
اى لا انتهاء لحده و هو اقصى ما یمکن ان یبلغه و لک جعل المنتهى بمعنى النهایه.
و الحد: مصدر من حددت الشىء اذا جعلت له حدا ینتهى الیه.
و هذا اضراب عما قبله، فلا یقال: جعل للحمد اولا غایه و هو یوم القیامه ثم نفى الغایه عنه هنا، و هو تناقض بل هذا فن من فنون البلاغه بدیع یسمى الرجوع فى علم البدیع، و هو ان یعود المتکلم الى کلامه السابق فینقضه لنکته کانه و هم سابقا عما ینبغى فرجع الیه، و هو هنا کذلک فانه (علیه السلام) غیا اولا الحمد لله بیوم القیامه لانه غایه کل حامد ثم تنبه الى انه ینبغى ان یکون الحمد مناسبا للمحمود الذى لا غایه له فرجع عنه، و قال: حمدا لا منتهى لحده کانه قال: بل احمده حمدا لا غایه له کما ورد فى دعاء آخر (حمدا خالدا مع خلودک)، و هذا النمط فى کلام بلغاء العرب کثیر و قد استوفیت الکلام علیه فى شرح بدیعیتى المسمى بانوار الربیع و ذکرت شواهده.
قوله (علیه السلام): «و لا حساب لعدده».
الحساب: الاحصاء و جمع العدد تقول: حسبت المال من باب (قتل) حسبا بالفتح و حسبانا بالضم و حسابا بالکسر اى: احصیته و جمعت عدده.
و العدد: کمیه تطلق على الواحد و ما یتالف منه فیدخل الواحد.
و قیل: ما ساوى نصف مجموع حاشیتیه القریبتین او البعیدتین على السواء کالاثنین فانه حاشیته السفلى واحد، و العلیا ثلاثه و مجموع ذلک اربعه و نصف الاربعه اثنان و هو المطلوب، و على هذا فالواحد لیس بعدد لانه لا حاشیه له سفلى و یطلق على الصوره التى تنطبع فى نفس العاد من تکرار الواحد و هو المراد هنا لما سیاتى.
قوله (علیه السلام): «لا مبلغ لغایته» اى لا منتهى لغایته، و غایه الشىء مداه.
و لا انقطاع لامده: اى لا انتهاء، و منه منقطع الشىء: بالبناء للمفعول حیث ینتهى طرفه نحو منقطع الوادى و الرمل و الطریق.
و الامد: الغایه.
و هذه الفقرات الاربع کلها من باب نفى الشىء بنفى لازمه و هو ان ینفى اللازم، و المراد نفى الملزوم مبالغه فى النفى و تاکیدا له کقوله: على لا حب لا یهتدى بمناره، و قوله: و لا ترى الضب بها ینجحر اى لا منار فلا اهتداء و لا ضب فلا انجحار، و وجه المبالغه فى ذلک ایذانه بان انتفاء الملزوم امر محقق لا نزاع فیه و بلغ فى تحققه الى ان صار کالشاهد على نفى اللازم اذ لو کان له منار لوقع الاهتداء به و لو کان بها ضب لکان له انجحار.
و الامر هنا کذلک فان المراد بقوله (علیه السلام): لا منتهى لحده و لا حساب لعدده لا حد له فلا انتهاء و لا عدد له لعدم تناهیه فلا حساب اذ لو کان له حد لکان له منتهى و لو کان له عدد لکان له حساب و قس على ذلک.
و نفى الغایه عنه بثلاث جمل مترادفه اهتماما بنفیها و تاکیدا لسلبها و ابرزه فى قوالب مختلفه ایذانا بان اللائق نفیها بکل عباره یمکن التعبیر بها عنه.
الوصله بالضم: الوسیله، و کل شىء اتصل بشىء فما بینهما وصله، و هذا وصله الى کذا: یتوصل به الیه.
و السبب فى الاصل: الحبل الذى یتوصل به الى الاستعلاء ثم استعیر لکل ما یتوصل به الى شىء کقوله تعالى: «و تقطعت بهم الاسباب» اى الوصل و المودات.
و الرضوان بکسر الراء و قیس و تمیم یضمانها: بمعنى الرضا و هو خلاف السخط.
و الذریعه: الوسیله و هى ما یتقرب به الى الشىء، و فلان ذریعتى الى فلان، و قد تذرعت به الیه: توسلت.
و المغفره: فى الاصل اسم من غفر الشىء غفرا من باب (ضرب) اذا ستره ثم اطلقت على ستر القادر القبیح الصادر ممن هو تحت قدرته حتى ان العبد اذا سترعیب سیده مخافه عقابه لا یقال: غفر له و اذا نسبت الى الله تعالى، فالمراد بها ستره لذنوب عباده و عیوبهم مع تجاوزه عن خطایاهم و ذنوبهم، و عفوه عن معاصیهم لا مجرد الستر، کما یدل علیه ما ورد فى احادیثهم (علیهم السلام) «و الله لقد ستر حتى کانه غفر».
استعار الطریق للحمد لکونها مستلزمه للوصول الى الغایه، فطلب ان یکون حمده مستلزما للوصول الى الجنه التى هى الغایه الحقیقیه و لمثلها یعمل العاملون و فیها یتنافس المتنافسون.
و الخفیر: بالخاء المعجمه و الفاء: المجیر و الحامى من خفره یخفره من باب (ضرب) و (قتل) اذا اجاره و حماه من طالب له بمکروه، و الاسم: الخفاره بالکسر و الضم، و لما کان الخفیر یذود عن مخفوره و یحمیه عن مکروه یصل الیه استعاره للحمد و طلب ان یکون مجیرا له من نقمته، و حامیا له من عقوبته بان یکون سببا لغفران ذنوبه و محو خطایاه التى تترتب علیها النقمه و العقاب.
و الامن: ضد الخوف، و هو هنا بمعنى المومن اسم فاعل من امنه ضد اخافه، وضع المصدر موضع الفاعل مبالغه، جعل المسمى نفسه امنا کما وضعوا العدل موضع العادل و الکلام على هذه الفقره کالتى قبلها.
الظهیر: المعین، و یطلق على الواحد و الجمع، و فى التنزیل: «و کان الکافر على ربه ظهیرا» «و الملئکه بعد ذلک ظهیر»، و تظاهروا: تعاونوا.
و المراد ان یکون حمده سببا لافاضه قوه على استعداد یقوى به عقله على تذلیل نفسه لطاعته تعالى کما یکون الظهیر سببا للقوه على قهر الخصم و اذلاله.
و الحاجز: الحائل بین الشیئین.
و المعصیه: ترک الانقیاد للامر و المراد کونه سببا لحسم اسباب المعاصى و عدم الاعداد لها بتوفیقه تعالى و العون و المعین بمعنى.
و التادیه: مصدر ادى الحق الى صاحبه اذا اوصله الیه، و الاسم الاداء.
و الوظائف: جمع وظیفه و هو ما یقدر للانسان فى کل وقت من رزق او عمل، و عطفها على حقه من عطف الخاص على العام، اذ کان المراد بحقه تعالى تکالیفه الشرعیه و العقلیه، و بالوظائف: ما وظفه من حقوقه واجباتها و مندوباتها کالصلوات و العبادات التى لها اوقات معینه.
فان قلت: کیف یکون الحمد عونا على تادیه حقه تعالى؟ و قد قال امیرالمومنین (علیه السلام) فى اول خطبه له فى نهجالبلاغه: الحمد لله الذى لا یبلغ مدحته القائلون، و لا یحصى نعماءه العادون، و لا یودى حقه المجتهدون. و هذا صریح فى ان تادیه حقه تعالى لا یطیقه المجتهدون فضلا عن غیرهم.
قلت: المراد بنفى تادیه المجتهدون حقه نفى تادیه حق نعمته تعالى و جزائها، و لا شک ان جزاء نعمته سبحانه امر لیس فى طاقه البشر من وجهین:
احدهما: انه لما کان اداء حق النعمه هو مقابله الاحسان بجزاء و کانت نعمه تعالى لا تحصى کما قال: «لا یحصى نعمه العادون» بدلیل قوله تعالى: «و ان تعدوا نعمه الله لا تحصوها» لزم من ذلک ان لا یمکن مقابلتها بمثل.
الثانى: ان کل ما نتعاطاه من افعالنا الاختیاریه مستندا الى جوارحنا و قدرتنا و ارادتنا و سائر اسباب حرکاتنا و هى باسرها مستنده الى جوده و مستفاده من نعمته، و کذلک ما یصدر عنا من الحمد و الشکر و سائر العبادات نعمه منه سبحانه فکیف یکون مقابله نعمته بنعمته جزاء و تادیه لحق نعمته.
و اما المراد بتادیه حقه فى الدعاء فهو القیام بتکالیفه تعالى لانها لما کانت تسمى حقوقا سمى القیام بها تادیه و القائم بها مودیا، و هذا الاداء فى الحقیقه من اعظم نعمه تعالى على عباده اذ کان القیام بتکالیفه و سائر اسباب السلوک الموصل الى الله تعالى کلها مستنده الى جوده و عنایته و الیه الاشاره بقوله تعالى: «یمنون علیک ان اسلموا قل لا تمنوا على اسلامکم بل الله یمن علیکم ان هدیکم للایمان ان کنتم صادقین»، و ما کان فى الحقیقه نعمه لله تعالى لا یکون اداء لها و جزاء لها و ان اطلق ذلک فى العرف اذ کان من شان الحق المفهوم المتعارف بین الخلق استلزامه وجوب الجزاء و الاداء لیسارعوا الى الاتیان به رغبه و رهبه فیحصل المقصود من التکلیف حتى لو لم یعتقدوا انه حق لله بل هو مجرد نفع خالص لهم لم یهتموا به غایه الاهتمام اذ کانت غایته غیر متصوره لهم کما هى، و قلما تهتم النفوس بامر لا تتصور غایته و منفعته خصوصا مع المشقه اللازمه فى تحمله الا بباعث قاهر من خارج.
لما کانت همته (علیه السلام) مقصوره على السعاده الاخرویه التى هى مطمح ابصار اولى النفوس القدسیه، جعل مطلبها منتهى مطالبه و طلب اعظم وسائلها التى هى الشهاده غایه ماربه.
و السعداء: جمع سعید و هو من عرف ربه و سلک سبیله حتى وصل الیه، و الوصول الیه هى الغایه العظمى للسعاده بل هو عینها.
و «فى» بمعنى مع، اى مع السعداء کقوله تعالى: «ادخلوا فى امم» اى معهم.
و «من» فى قوله: من اولیائه بیانیه، اى: السعداء الذین هم اولیائه.
و الولى قیل: فعیل بمعنى مفعول و هو من یتولى الله امره کما قال تعالى «و هو یتولى الصالحین».
و قیل: بمعنى فاعل اى الذى یتولى عباده الله و یوالى طاعته من غیر تخلل معصیه، و کلا الوصفین شرط فى الولایه.
و قال المتکلمون: الولى من کان آتیا بالاعتقاد الصحیح المبنى على الدلیل و بالاعمال الشرعیه و الترکیب یدل على القرب فکانه قریب منه تعالى لاستغراقه فى انوار معرفته و جمال جلاله.
قال بعض المحققین: و تحقیقه ان یقال: هو من یتولى الله تعالى بذاته امره فلا تصرف له اصلا اذ لا وجود له و لا ذات و لا فعل و لا وصف فهو الفانى بید المفنى - یفعل به ما یشاء حتى یمحو رسمه و اسمه و یمحق عینه و اثره و یحییه بحیاته و یبقیه ببقائه.
و قیل: الولى هو المطلع على الحقائق الالهیه و معرفه ذاته تعالى و صفاته و افعاله کشفا و شهودا من الله خاصه من غیر واسطه ملک او بشر.
و قیل: هو من ثبتت له الولایه التى توجب لصاحبها التصرف فى المعالم العنصرى و تدبیره باصلاح فساده و اظهار الکمالات فیه لاختصاص صاحبها بعنایه الهیه توجب له قوه فى نفسه لا یمنعها الاشتغال بالبدن عن الاتصال بالعالم العلوى و اکتساب العلم الغیبى منه فى حال الصحه و الیقظه بل تجمع بین الامرین لما فیها من القوه التى تسع الجانبین، و الولایه بهذا المعنى مرادفه للامامه عندنا.
و روى ثقه الاسلام فى الکافى باسناده عن ابى عبدالله (علیه السلام) قال: قال رسول الله (صلى الله علیه و آله) من عرف الله و عظمه منع فاه من الکلام و بطنه من الطعام و عنى نفسه بالصیام و القیام، قالوا بابائنا و امهاتنا یا رسول الله هولاء اولیاء الله، قال: ان اولیاء الله سکتوا فکان سکوتهم ذکرا، و نظروا فکان نظرهم عبره، و نطقوا فکان نطقهم حکمه، و مشوا فکان مشیهم بین الناس برکه، لو لا الاجال التى کتبت علیهم لم تقر ارواحهم فى اجسادهم خوفا من العذاب و شوقا الى الثواب.
و قیل: الاولیاء عرائس الله، و هم مخدرون عنده فى حجال الانس، لا یراهم احد فى الدنیا و لا فى الاخره.
و عن یحیى بن معاذ: ولى الله لا یجد له اخوانا، و لا على الدین اعوانا، قد ابدله الله خیرا منهم، فاتخذ الصبر شعارا، و الشکر دثارا، و القرآن معینا، و الفقر مبیتا، و التقوى مطیه، و المجاهده زادا، و الایام مراحل، و الاحوال مناهل، و التفویض رفیقا، و التوکل منارا و الرضا نورا، و الجنه مقصدا، و الذکر انیسا، و الفکر جلیسا، و الیقین محجه، و الصدق حجه.
و عن الصادق (علیه السلام): اولیاء الله هم الذین یذکرون الله برویتهم.
و الى هذا المعنى اشار من قال: الولى من اولیاء الله ریحان الله فى الارض یتشممه الصدیقون فیشتاقون به الى مولاهم.
و قال ابوزید: اولیاء الله لا یخافون و لا یحزنون لانهم فى ضیاء الرضا و برد الموافقه و ظل القبول و انس الوصول قال تعالى «الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون».
قوله (علیه السلام): «و نصیر به فى نظم الشهداء بسیوف اعدائه».
النظم: التالیف، و ضم الشىء الى آخر، و نظم اللولو من باب (ضرب) الفه و جمعه فى سلک، و هو النظام بالکسر، و یطلق النظم على المنظوم کالنثر على المنثور، و یقال: جاءنا نظم من جراد، و منظوم منه، و نظام اى صف.
و المعنى: فى جماعه الشهداء او فى صفهم.
و الشهداء: جمع شهید و هو القتیل فى سبیل الله، فعیل بمعنى مفعول لان الملائکه شهدت غسله او شهدت نقل روحه الى الجنه او لان الله شهد له بالجنه.
و قیل: بمعنى: فاعل لسقوطه على الشاهده و هى الارض او لانه حى عند ربه حاضر ، او لانه یشهد ملک الله تعالى و ملکوته، او لانه ممن یستشهد یوم القیامه على الامم الخالیه فیشهد، او لانه یشهد ما اعده الله له من الکرامه.
و قیل: غیر ذلک، و استشهد بالبناء للمفعول قتل شهیدا و الاسم الشهاده.
و العدو: خلاف الصدیق الموالى یکون للواحد و الاثنین و الجمع و الذکر و الانثى بلفظ واحد، و فى التنزیل: «فانهم عدو لى الا رب العالمین»
قال سیبویه: عدو، وصف و لکنه ضارع الاسم، و قد یثنى و یجمع و یونث، و الجمع اعداء، و الاعادى جمع الجمع، و العدى و العدى بالکسر و الضم اسمان للجمع.
و عرفوا العداوه بانها حاله تتمکن من القلب لقصد الاضرار و الانتقام.
و المراد بالعداوه لله تعالى: مخالفه امره عنادا، و الخروج عن طاعته مکابره، لان العدو لا یمتثل امر عدوه و لا ینقاد لطاعته فاطلقت على ما هو من لوازمها مجازا، او المراد بعدواته تعالى عداوه اولیائه و خواصه، کقوله تعالى: «انما جزاء الذین یحاربون الله» اى: یحاربون اولیائه، و انما اضافهم الیه تعالى تفخیما لشانهم، و ایذانا بان عداوتهم عداوته عز و جل.
فان قلت: ما فائده التقیید بسیوف اعدائه فان الشهید قتیل الکفره الذین هم اعداء الله؟.
قلت: هو فى الاصل ذلک و لکن قد اتسع فیه فاطلق على من سماه النبى (صلى الله علیه و آله) من المبطون و الغرق و الحرق و صاحب الهدم و ذات الجنب و غیرهم شهیدا فالقید للتنصیص على المراد، او لرفع توهم ان المراد بالشهداء هم المذکورون فى قوله تعالى: «و کذلک جعلناکم امه وسطا لتکونوا شهداء على الناس»، و انما ختم (علیه السلام) دعاءه بطلب المصیر فى نظم الشهداء لکون طریق الشهاده افضل الطرق عند الله ثوابا و اکرمها مآبا.
کما یدل على ذلک صریحا ما روى عن ابى عبدالله (علیه السلام): ان امیرالمومنین (صلوات الله علیه) کان اذا اراد القتال قال: اللهم انک اعلمت سبیلا من سبلک جعلت فیه رضاک، و ندبت الیه اولیاءک و جعلته اشرف سبلک عندک ثوابا، و اکرمها لدیک مابا، و احبها الیک مسلکا، ثم اشتریت فیه من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه یقاتلون فى سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعدا علیک حقا، فاجعلنى ممن اشتریت فیه منه نفسه ثم و فى لک ببیعه الذى بایعک علیه غیر ناکث و لا ناقص عهدا و لا مبدلا تبدیلا، استیجابا لمحبتک و تقربا به الیک، فاجعله خاتمه عملى و صیر فیه فناء عمرى، و الدعاء طویل اخذنا منه موضع الحاجه.
فتراه (علیه السلام) کیف طلب ان یکون سبیل الشهاده خاتمه عمله و فیه فناء عمره و هذا ملحوظ سبطه (علیه السلام) فى ختم دعائه بطلبها.
و عن ابى عبدالله (علیه السلام) ایضا قال: قال رسول الله (صلى الله علیه و آله): فوق کل ذى بر بر حتى یقتل فى سبیل الله فاذا قتل فى سبیل الله فلیس فوقه بر.
و عن انس بن مالک قال: قال رسول الله (صلى الله علیه و آله) من طلب الشهاده صادقا اعطیها و ان لم تصبه.
اى اعطى ثواب اهلها و ان لم یتفق له القتل فى سبیل الله تعالى.
قوله (علیه السلام): انه ولى حمید.
الولى: من اسمائه تعالى بمعنى الناصر لعباده المومنین کما قال الله تعالى: « الله ولى الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الى النور».
و قیل: المتولى لامور العالم و الخلایق و القائم بها.
و قیل: المتولى اولیاءه بالاحسان و الاکرام و الفور بالثواب فى دار السلام.
قیل: و هذا اولى من التعمیم الذى اقتضاه القول الثانى لان الله سبحانه قد تبرا من ولایه الکفار بقوله «و الذین کفروا اولیاوهم الطاغوت».
و قال یوسف الصدیق (علیه السلام): «فاطر السموات و الارض انت ولیى فى الدنیا و الاخره» اى: انت هدیتنى الى الاسلام، و غرست فى قلبى شجره الایمان و نجیتنى من المعصیه و الهلک، و علمتنى من تاویل الاحادیث، و آتیتنى الملک.
و الحمید: الذى یستحق الحمد فى السراء و الضراء و الشده و الرخاء، المحمود بما حمد به نفسه، و بما حمده به عباده و خلقه، و انما کان محمودا فى الشده و الضراء کما کان محمودا فى الرخاء و السراء، لان شدته و ضراءه من نعمه التى یستحق علیها الحمد اذ کان الصبر علیها موجبا للثواب مستلزما للزلفى لدیه و حسن الماب و لا یخفى حسن ختام الدعاء باسمه الحمید اذ کان الدعاء مخصوصا بالتحمید.
و الحمد لله على ما هدانا الیه، و الصلاه و السلام على نبیه و آله المحمودین لدیه، اللهم اجعلنا من الحامدین لک على حسن بلائک، و الشاکرین لاحسانک و نعمائک
و اجعل ما اوردناه فى هذه الاوراق خالصا لوجهک الکریم و تقبله منا انک انت السمیع العلیم.
قال مولفه العبد على بن احمد الحسنى الحسینى: هذا آخر الروضه الاولى من ریاض السالکین فى شرح صحیفه سید العابدین، و یتلوه بعون الله و حسن توفیقه شرح الدعاء الثانى و هو دعاوه (علیه السلام) فى الصلاه على رسول الله (صلى الله علیه و آله) و اتفق الفراغ منه بعد العشاء الاخره من لیله السبت لخمس عشره خلون من محرم الحرام مفتتح عام ست و تسعین و الف من الهجره النبویه على صاحبها و آله افضل الصلاه و السلام و التحیه.