اصحاب القریه
ساكنان شهرى عذاب شده در پى مخالفت با فرستادگان الهى يا حضرت عيسى عليهالسلام.
سرگذشت مردم اين شهر تنها در سوره يس گزارش شده است، از اينرو به ايشان «اصحاب يس»[۱] نيز مىگويند. خداوند به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله فرمان داد تا زندگى مردم اين شهر را براى مردم بازگو كند: «واضرِب لَهُم مَثَلاً اَصحبَ القَريَةِ اِذ جاءَهَا المُرسَلون» (سوره يس/36،13) و در پى آن فرمود: هنگامى كه ما آن دو رسول را براى هدايت آنها فرستاديم پس آنان را تكذيب كرده ما رسول سوم را براى آنها فرستاديم.
فرستادگان همگى گفتند: ما فرستادگان خدا به سوى شما هستيم: «اِذ اَرسَلنا اِلَيهِمُ اثنَينِ فَكَذَّبوهُما فَعَزَّزنا بِثالِث فَقالوا اِنّا اِلَيكُم مُرسَلون»(يس/36، 14)؛ اما مردم اين شهر از بندگى خداوند سر باز زده، آنها را دروغگو خطاب كردند با اين استدلال كه شما مانند ما انسان هستيد و نمىتوانيد فرستاده خدا باشيد: «قالوا ما اَنتُم اِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا و مااَنزَلَ الرَّحمنُ مِن شَىء اِن اَنتُم اِلاّ تَكذِبون». (سوره يس/36، 15)
در ادامه آيات به مناظره اين فرستادگان با مردم مىپردازد و اين كه مردم آنان را به فال بد گرفته، وجود آنها را در ميان خود شوم دانستند و آنان را به سنگسارشدن و شكنجه تهديد كردند: «قالوا اِنّا تَطَيَّرنا بِكُم لئِن لَمتَنتَهوا لَنَرجُمَنَّكُم ولَيَمَسَّنَّكُم مِنّا عَذابٌ اَليم». (يس/36، 18)
فرستادگان خودِ آنان را مايه شومى و مردمى اسرافكار خطاب كردند: «قالوا طئِرُكُم مَعَكُم اَئِن ذُكِّرتُم بَل اَنتُم قَومٌ مُسرِفون». (يس/36، 19) در اينجا آيات به آمدنِ با شتاب شخصى از دورترين نقطه شهر اشاره دارد كه به فرستادگان ايمان آورده و مردم را به پيروى از رسولان فرا مىخواند: «و جاءَ مِن اَقصَا المَدينَةِ رَجُلٌ يَسعى قالَ يقَومِ اتَّبِعوا المُرسَلين».(سوره يس/36، 20)
اين شخص كه آيات به نام و شيوه ايمان آوردن او اشاره نمىكند در ادامه با دلايلى مردم را به ايمان آوردن فرامىخواند: «اِتَّبِعوا مَن لايَسلُكُم اَجرًا و هُم مُهتَدون». (يس/36، 21) سپس بدون واهمه به ايمان آوردن خويش اعتراف مىكند: «و ما لِىَ لااَعبُدُ الَّذى فَطَرَنى و اِلَيهِ تُرجَعون... اِنّى ءامَنتُ بِرَبِّكُم فَاسمَعون». (يس/36، 22ـ25) از لحن ادامه آيات برمىآيد كه او به دست مردم كشته و به او وعده بهشت داده شد: «قيلَ ادخُلِ الجَنَّةَ قالَ يلَيتَ قَومى يَعلَمون».(يس/36،26) خداوند پس از كشته شدن وى مردم را با صيحهاى آسمانى نابود كرد: «اِن كانَت اِلاّ صَيحَةً واحِدَةً فَاِذا هُم خمِدون». (يس/36،29)
اصحاب القريه در منابع تفسيرى و تاريخى:
بيشتر مورخان و مفسران بر آناند كه مراد از قريه در آيه، انطاكيه از شهرهاى روم است.[۲] اندكى نيز مكانى ديگر را ذكر كردهاند؛[۳] اما در اين كه فرستادگان چه كسانى بودهاند، اختلاف است؛ برخى آنان را فرستادگان خداوند مىدانند[۴] كه ظاهر آيات قرآن نيز به آن اشاره دارد: «اِذ اَرسَلنا اِلَيهِمُ اثنَينِ... فَعَزَّزنا بِثالِث...» (سوره يس/36، 14) و برخى نيز رسولان را فرستادگان حضرت عيسى عليهالسلام مىدانند.[۵]
جمع بين اين دو قول چنين است كه چون حضرت عيسى عليهالسلام پيامبر خدا بوده است، فرستاده وى را نيز مىتوان فرستاده خدا دانست.[۶] خداوند دو رسول براى هدايت مردم اين شهر فرستاد. آنان پيش از ورود به شهر به شخصى كه خانهاش در انتهاى شهر بود، برخوردند و او را به پرستش خداوند فراخواندند. وى از ايشان معجزهاى خواست و ايشان فرزند او را كه بيمار بود شفا دادند. او به خداوند يكتا ايمان آورد. مفسران نام آن مرد را حبيب نجّار ذكر كرده[۷] و برخى وى را «صاحب يس» يا «مؤمن آلياسين» ناميدهاند. اين دو فرستاده پس از ورود به شهر مردم را به عبادت خداوند و ترك عبادت بتها فراخواندند؛[۸] اما پادشاه شهر آنها را در محل نگهدارى بتها زندانى كرد.[۹]
نام اين دو فرستاده را صادق و صدوق يا پولس و يوحنا گفتهاند. نامهاى ديگرى هم براى آنان ذكر شده است.[۱۰] خداوند سومين رسول را براى هدايت مردم و نجات آن دو فرستاد. نام اين شخص را برخى شمعون دانستهاند. نامهايى ديگر نيز براى وى ذكر شده است.[۱۱] شمعون در ابتدا كوشيد تا خود را به پادشاه نزديك كند و از نزديكان وى گردد. پس از مدتى از پادشاه درباره آن دو زندانى سؤال كرد و پادشاه را به مناظره با آنان دعوت كرد.
در طى مناظره شمعون از آنها خواست تا پسر پادشاه را كه مدتى قبل در گذشته بود زنده كنند. آنها پس از عبادت خداوند دست به دعا برداشته، براى زنده شدن او دعا كردند و خداوند او را زنده كرد. فرزند پادشاه پس از زنده شدن به ايشان ايمان آورده و ماجراى زنده شدن خويش را بازگو كرد. پادشاه و جمع بسيارى به خداوند ايمان آوردند. برخى از بزرگان يهود كه حكومت خويش را در خطر مىديدند، تصميم گرفتند شمعون و دو فرستاده ديگر را بكشند. در اين هنگام حبيب نجار كه به خداوند يكتا ايمان آورده بود مردم را به سوى حق دعوت مىكرد؛ اما مردم به سوى او هجوم آورده، او را كشتند. بعضى گفتهاند: سه فرستاده خداوند را نيز كشتند.[۱۲]
در چگونگى قتل حبيب نجار اختلاف است؛ برخى گفتهاند: او را سنگسار كردهاند.[۱۳] از عبدالله بن مسعود نقل شده است كه وى را لگدكوب كردند تا كشته شد.[۱۴] از برخى نيز نقل شده كه به گردن وى دستمالى بستند و او را خفه كردند.[۱۵] اقوال ديگرى نيز در قتل وى نقل شده است.[۱۶]
برخى مفسران ايمان آورندگان به فرستادگان را تنها يك تن (حبيب نجار) دانستهاند. برخى افزون بر وى پادشاه و گروهى از مردم اين شهر را از ايمان آورندگان مىدانند. شايد بتوان بين تفاسير چنين جمع كرد كه در ابتدا فقط حبيب نجار به آنان ايمان آورد ولى پس از آمدن رسول سوم و مناظره بين پادشاه و رسولان، پادشاه و گروهى از مردم به آنان ايمان آوردند. پس از برخورد مردم با رسولان و كشته شدن حبيب به دست مردمِ شهر خداوند عذاب خويش را بر مردم اين شهر فرو فرستاد. خداوند يادآور مىشود كه براى نابودى آنان هيچ نيازى به فرستادن لشكريان الهى (فرشتگان) از آسمان نبود، چنان كه براى هلاكت امتهاى پيشين نيز چنين نبود بلكه تنها با فرود آوردن صيحهاى آسمانى آنان را نابود كرديم.[۱۷]
درباره چگونگى عذابشان نقل شده كه جبرئيل با صيحهاى همه را نابود كرد.[۱۸] قرآن پس از گزارش سرگذشت آنان، بندگان سركش را از آن رو كه پيامبران الهى را به تمسخر گرفته، انكار كردند سزاوار تأسف و حسرت مىداند: «يحَسرَةً عَلَى العِبادِ ما يَأتيهِم مِن رَسول اِلاّ كانوا بِهِ يَستَهزِءون».(سوره يس/36، 30)
پانویس
- ↑ البداية والنهايه، ج 1، ص 206.
- ↑ تاريخ طبرى، ج 1، ص 379؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 80؛ جامعالبيان، مج 12، ج 22، ص 186؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 11.
- ↑ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 577؛ البداية والنهايه، ج 1، ص 207.
- ↑ تفسير قمى، ج 2، ص 214؛ اعلام قرآن، ص 163؛ تفسير ابنكثير، ج 1، ص 207.
- ↑ جامعالبيان، مج 12، ج 22، ص 186؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 654؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 11.
- ↑ مجمع البيان، ج 8، ص 654؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 11.
- ↑ مجمعالبيان، ج 8، ص 654؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 12؛ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 575.
- ↑ مجمعالبيان، ج 8، ص 654؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 12؛ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 575.
- ↑ تفسير قمى، ج 2، ص 187.
- ↑ مجمعالبيان، ج 8، ص 655؛ تفسيرقرطبى، ج 15، ص 11؛ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 574.
- ↑ تفسير قمى، ج 2، ص 187؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 655؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 12.
- ↑ تفسير قرطبى، ج 15، ص 12ـ14.
- ↑ تفسير قرطبى، ج 15، ص 12ـ14.
- ↑ التبيان، ج 8، ص 452؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 14.
- ↑ عرائس المجالس، ص 365.
- ↑ التبيان، ج 8، ص 452ـ453؛ تفسير قرطبى، ج 15، ص 14؛ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 575.
- ↑ تفسير قرطبى، ج 15، ص 14؛ تفسير ابنكثير، ج 3، ص 576؛ تنوير المقباس، ص 370.
- ↑ تفسير ابن كثير، ج 3، ص 576.
منابع
مرتضى اورعى، دائرةالمعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 442-445