صلح حديبيه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۳ اوت ۲۰۱۵، ساعت ۱۰:۱۸ توسط Ali hoghooghi (بحث | مشارکت‌ها) (مفاد صلحنامه)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

صلح حُدَیبیه، پیمان صلحی است که در منطقه حدیبیه در سال ششم هجری بین حضرت محمد (صلی‌ اللّه‌ علیه‌ و آله‌ و سلم) و مشرکان مکه امضا شد و در سوره فتح از آن به عنوان فتح المبین یاد کرده است.

موقعیت جغرافیایی حدیبیه

به نوشته یاقوت حموی (ذیل مادّه)، حدیبیه ــ که اهل حجاز آن را به تشدید (حدیبیه) و عراقیان به تخفیف یاء می‌خوانند ــ نام قریه‌ای در یک منزلی مکه و نُه منزلی مدینه است.[۱] به گفته وی، قسمتی از آن داخل حرم و قسمت دیگر خارج از حرم قرار دارد و نام آن برگرفته از اسم چاه حدیبیه یا درختی به نام حَدْباء است که در آن ناحیه قرار داشتند.[۲]

تاریخ وقوع صلح حدیبیه

به روايت ابن اسحاق: رسول خدا- صلّى اللّه عليه و آله- پس از غزوه بنى- مصطلق، ماه رمضان و شوّال را در مدينه بود و در ماه ذى‌ قعده به قصد عمره بى ‌آن كه جنگى در نظر داشته باشد آهنگ مكّه كرد.

واقدی تاریخ حرکت رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم) را رمضان سال ششم می داند.[۳]

خواب رسول خدا(ص) در مورد فتح مکه

رسول خدا (ص) در خواب ديدند كه وارد خانه كعبه شد، و سر خود را تراشيد، و كليد خانه را گرفت، و همراه كسان ديگرى كه به عرفات مى‌رفتند به عرفات رفت و وقوف فرمود. پيامبر (ص) اصحاب را براى انجام عمره دعوت فرمود، و ايشان هم شتابان آماده خروج شدن.[۴]

آن حضرت دستور داد كه تنها با يك شمشير غلاف شده حركت كرده و از برداشتن هر نوع سلاح ديگر خوددارى كنند. اين بدان دليل بود كه بر همه اعراب و نيز قريشيان ثابت شود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تنها قصد انجام عمره داشته و به هيچ روى سر جنگ ندارد. سعد بن عباده و عمر از آن حضرت خواستند تا احتياطاً سلاح بردارند تا اگر دشمن دست به اقدامى زد آماده باشند.عمر بن خطّاب به پيامبر (ص) عرض كرد: در حالى كه از ابو سفيان مى ‌ترسيم آيا صحيح است كه آلات و ابزار جنگى با خود برنداريم؟ پيامبر (ص) فرمودند: مهم نيست، و به هر حال من دوست نمى ‌دارم كه در حال تشرف براى عمره، با خود اسلحه حمل كنم[۵]

تعداد مسلمانان در این غزوه

تعداد مسلمانان هزار و ششصد نفر بود، و گفته ‌اند هزار و چهار صد نفر بوده، و هم گفته ‌اند هزار و پانصد و بيست و پنج نفر بوده‌اند. از قبيله اسلم صد نفر، و به قولى هفتاد نفر، همراه آن حضرت بودند، چهار زن هم همراه ايشان بودند: امّ سلمه همسر پيامبر (ص)، و امّ عماره، و امّ منيع، و امّ عامر اشهلى.[۶] در بعضی از کتب به نقل از حذیفة بن یمان تعداد مسلمانان هفتصد نفر ذکر شده است.م[۷]

حرکت به سوی حدیبیه

پيامبر (ص)، ابن امّ مكتوم(یا نميلة بن عبد اللّه ليثى‌) را در مدينه جانشين خود فرمود، و روز دوشنبه اول ماه ذى قعده از مدينه بيرون آمدند. آن حضرت در خانه خود غسل فرمود،از در خانه بر قصواء، ناقه خود سوار شدند، و مسلمانان هم بيرون آمدند. هنگام ظهر در ذى الحليفه نماز گزاردند، و دستور فرمودند تا شترها و گاوهاى قربانى را آوردند و بر آنها جل انداختند، و سپس شخصا شانه برخى از آنها را خراش مختصرى دادند كه مشخص باشد.

مُحرِم شدن در شجره

پيامبر وارد مسجد شجره (مسجد ذى الحليفه) شدند و دو ركعت نماز گزاردند، و از مسجد بيرون آمدند و بر مركب خود سوار شدند و همانجا بر در مسجد مركب خود را رو به قبله نگاه داشتند و محرم شدند و با چهار كلمه تلبيه گفتند: لبيك، اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، انّ الحمد و النعمة لك و الملك، لا شريك لك. بيشتر مسلمانان با احرام آن حضرت محرم شدند، برخى هم در جحفه محرم شدند.[۸]

عدم همراهی قبایل اطراف مدینه با رسول خدا(ص)

در طول راه از بدويان خواستند تا وى را همراهى كنند. آنان از پذيرفتن دعوت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خوددارى كردند، گويا ترس عمده آنان از اين به ظاهر بى‌ احتياطى مسلمانان بود كه سلاحى همراه نداشتند. اعراب بر اين باور بودند كه اين سپاه بازگشت ندارد، زيرا به سوى مردم مسلحى مى‌ رود كه هنوز خاطره مصيبت بدر را در ذهن دارند.[۹]

اين قبايل عبارت بودند از: بنى بكر، مزينه و جهينه كه با يك ديگر مى‌ گفتند، آيا محمد مى‌ خواهد به وسيله ما با قومى جنگ كند كه از لحاظ مركب و اسلحه كاملا آماده ‌اند؟حتما محمد و اصحابش يك لقمه چرب و نرم خواهند بود! و هرگز نه خودش و نه يارانش از اين سفر برنخواهند گشت! زيرا نه عده‌اى دارند و نه ساز و برگى![۱۰]

قبول نکردن هدیه مشرکان توسط رسول خدا(ص)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در راه به گروهى از بنى نَهْد برخوردند، و از آنان خواستند تا اسلام را بپذيرند، اما آنها قبول نكردند. پس از آن قدرى شير براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستادند، ايشان نپذيرفت و فرمود: لا أقْبَلُ هديّةَ مُشْرِك، هديه مشرك را نمى‌پذيرد. پس از آن مقدارى شير از آنان خريدند كه سبب خشنودى آنها گرديد.[۱۱]

سقای سپاه اسلام

هنگامى كه رسول خدا به جحفه نزول اجلال كرد در آنجا آب نيافت سعد بن مالك را با شتران آب كش در پى آب فرستاد وى مسافتى پيموده رفته و مراجعت كرد و گفت قدم هايم از ترس دشمنان تاب حركت نداشتند. پيغمبر فرمود بنشين ديگرى را بدين كار امر فرمود او هم به محلى كه رفيقش رفته رسيده و برگشت و سوگند ياد كرد كه قدم هايم ياراى رفتن نداشتند.

رسول خدا (صل الله علیه و آله و سلم)،حضرت على (علیه السلام ) را طلبيده و او را براى بدست آوردن آب مأموريت داد. وى حسب الامر قدم در راه گذارد ليكن مردم مسلم مي داشتند كه او هم مانند ديگران بيمناك شده دست خالى برمي گردد.حضرت على (علیه السلام) با توکل به خدا پا به بيابان سوزانى گذاشته و آب آورده. صداى بانك شتران آب كش كه بگوش پيغمبر(ص) رسيد تكبير گفت وامیرالمؤمنین على (علیه السلام) را دعا كرد.[۱۲]

وحشت قریش از کاروان مسلمانان

زمانى كه خبر نزديك شدن مسلمانان به قريش رسيد آنها را ترساند.[۱۳] آنان به رايزنى با يكديگر پرداخته و مصمم شدند تا از ورود آن حضرت به مكه جلوگيرى كنند. تصور آنان بر اين بود كه با توجه به وضعيت جنگى حاكم بر روابط آنان با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم، ورود آنان به مكه، حتى براى انجام عمره، لطمه‌اى بر حيثيت قريش خواهد بود. در آن صورت اعراب تصور خواهند كرد كه مسلمانان تا اندازه‌اى قدرتمند شده ‌اند كه به راحتى مى ‌توانند به مكه درآيند.

واکنش قریشیان

هم پيمانان خود مانند ثقيف و احابيش را به يارى طلبيده، دويست سوار را به فرماندهى خالد بن وليد به سوى منطقه غميم فرستادند. خودشان نيز كودكان خود را برداشته در وادى بَلْدح كه در راه خروجى مكه به سمت حديبيه بود مستقر شدند.

جاسوسانى نيز بركوهها اطراف گماشتند تا مراقب حمله مسلمانان از نواحى مختلف باشند.[۱۴] قريش به وفور شترانى را ذبح كرده در چهار نقطه مكه اعراب را اطعام كردند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با شنيدن اين خبر به مشاورت با اصحاب نشست.رايزنى در اين بود كه، آيا آنان بايد با سواران دشمن رودررو مى‌شدند يا آنكه آنها را رها كرده به سراغ كسانى مى‌رفتند كه در شهر بودند. عقيده عمومى آن بود كه براى انجام عمره راهى شهر شوند، هر كسى در برابرشان ايستاد با وى بجنگند. آن حضرت پس از عبور از راههاى سختى كه به هدف دور شدن از سواران دشمن بود، در منطقه «حديبيه» واقع در 22 كيلومترى غرب شهر مكه- در راه جده- فرود آمد. سواران دشمن نيز در نزديكى آنان مستقر شدند.

خواندن نماز خوف

در اينجا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دليل نزديكى دشمن، نماز خوف خواندند. گفته شده كه آيه يكصد و دوم سوره نساء در اين باره نازل شده است: «و چون تو ميانشان باشى، و برايشان اقامه نماز كنى، بايد كه گروهى از آنهابا تو به نماز بايستند و سلاحهاى خويش را بردارند. و چون سجده به پايان بردند، برابر دشمن شوند تا گروه ديگر كه نماز نخوانده‌اند بيايند و با تو نماز بخوانند. آنان نيز هوشيار باشند و سلاحهاى خويش بگيرند. زيرا كافران دوست دارند كه شما از سلاحها و متاع خويش غافل شويد، تا يكباره بر شما بتازند.»

واقدی می نویسد :«ابن عباس گويد: اين اولين مرتبه بود كه رسول خدا (ص) نماز خوف گزاردند.سفيان بن سعيد، با اسناد خود برايم از ابن عيّاش زرقى نقل كرد، كه گفته است: من هم در آن روز همراه رسول خدا (ص) بودم و آن حضرت چنين نماز گزاردند. ابن عيّاش هم گويد: اين اولين بارى بود كه رسول خدا (ص) نماز خوف گزاردند. ربيعة بن عثمان، از وهب بن كيسان، از جابر بن عبد الله برايم نقل كرد كه گفت: پيامبر (ص) اولين بار در جنگ ذات الرّقاع نماز خوف گزاردند،...»[۱۵]


دلایل قریش برای صلح با مسلمانان

اعتقاد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين بود كه قريش با توجه به شكستى كه در احزاب متحمل شده و به علاوه همه تجربه ‌هاى گذشته، در طى قريب بيست سال از آغاز بعثت، فكر حمله به اسلام را از سر بيرون كرده.از جلمه دلایل این صحل می توان به موارد زیر اشاره کرد:

  1. خستگی قریش : قریش در طول این سال ها توان جنگی خود را از دست داده بود و بسیاری از سران و مردان آن کشته شده بودند،در حالی که روز به روز به تعداد مسلمانان افزوده می شد و توان آنها بالا می رفت.
  2. متمدن تر بودن قریش نسبت به سایر قبایل: قريش همانند بدويان بيابانى نبود كه تنها در انديشه جنگ باشد، بلكه مى ‌توانست به صلح نيز بینديشد.
  3. در خطر بودن اقتصاد قریش: اگر قرار باشد جنگى بى‌ حاصل برپا شود، آن هم با همه تبعات سخت آن. يكى از این تبعاتريال قطع راه تجارتى قريش است، چه بهتر كه درباره صلح نيز فكرى شود.

به هر روى سران قريش تا اين اندازه پختگى سياسى داشتند كه بفهمند جنگ با مسلمانان آن هم با هدف براندازى، ديگر از توان آنان خارج شده است. زمانى كه بُدَيْل بن ورقاء به حديبيه آمد، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: قريش قومى هستند كه از جنگ ضرر و زيان ديده و جنگ آنان را به ستوه آورده است. [۱۶]

سهيل بن عمرو نيز در مذاكرات خود گفت كه جنگ خواسته فرومايگان ماست و علاقه ‌اى بدان نداريم. [۱۷]

مذاکرات قریش و مسلمانان برای صلح

مذاکره کنندگان قریش

بديل بن ورقاء خزاعى‌

در محدوده مكه، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همپيمانانى از قبيله خزاعه داشت كه در طول جنگهايش با قريش، بهره فراوان اطلاعاتى از آنان گرفته بود.[۱۸] يكى از رهبران آنان بديل بن ورقاء خزاعى بود كه در ايام استقرار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حديبيه، تماسهايى با آن حضرت داشت.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم براى رام كردن قريش و گرفتن اجازه براى انجام عمره، حاضر بود شرايطى را بپذيرد. در اين هنگام، بديل بن ورقاء نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد.

وی گفت: شما در مورد جنگ با قوم خودت كه سران عرب هستند، فريفته شده‌ اى، به خدا قسم من هيچ كس را كه آبرويى داشته باشد، همراه تو نمى‌ بينم، بعلاوه آنچنان كه مى‌ بينم شما هيچ گونه سلاحى هم نداريد، ما همواره دوست داشته ‌ايم كه محمد پيروز شود. ولى حالا مى ‌بينم كه قريش با همه افراد و اموال خود بقصد جنگ با شما به منطقه بلدح بيرون آمده ‌اند و همه دام هاى خود را هم همراه آورده‌اند، و در مورد اطعام لشكر بر يك ديگر پيشى مى‌ گيرند. هر كس كه پيش آنها مى‌ آيد پرواري ها را به خوراكش مى‌ دهند، و بدين وسايل خود را براى جنگ با شما تقويت مى ‌كنند، بنابر اين تصميم خود را بگيريد و درست بينديشيد.

پيامبر (ص)، در پاسخ ايشان فرمود: ما براى جنگ با هيچ كس نيامده ‌ايم، بلكه آمده ‌ايم تا بر اين خانه طواف كنيم و هر كس ما را از اين كار باز دارد با او جنگ مى‌ كنيم، قريش هم قومى هستند كه جنگ براى آنها زيان بخش بوده و آنها را به ستوه آورده است، حال اگر بخواهند ممكن است براى آنها مهلتى و مدتى معين كنم كه در آن مدت در امان باشند، و مردم را به حال خود واگذارند كه مردم بيشتر از آنهايند. اگر كار من در مردم ظاهر شد، قريش مختارند كه آنها هم كار مردم را بكنند و به آيينى در آيند كه مردم در مى‌آيند، و يا جنگ كنند و آنها كه مى‌ گويند آماده جنگند! به خدا قسم من تا جان در بدن دارم در مورد كار خودم تلاش خواهم كرد و خداوند فرمان خود را تنفيذ خواهد فرمود.[۱۹] بديل براى انتقال اين پيشنهاد به مكه آمد. در آغاز قريش تمايلى به شنيدن اخبار او از سپاه مسلمانان نداشتند. اما به هر روى از وى خواستند تا آنچه را شنيده باز گويد. بديل پيشنهاد صلح موقت را بازگفت.

عروة بن مسعود ثقفی ‌

قريش او را پيش رسول خدا (ص) فرستادند، عروة بن مسعود به حضور رسول خدا (ص) آمد.

واقدى گويد: چون صحبتهاى عروة بن مسعود با پيامبر (ص) تمام شد، رسول خدا همان جوابى را كه به بديل بن ورقاء داده بودند به او دادند و همچنان براى قريش مهلتى و مدتى معين فرمودند.

عروة بن مسعود سوار شد و به حضور قريش آمد، و گفت: من به دربار پادشاهان رفته ‌ام، پيش خسرو و هرقل و نجاشى بوده ‌ام و به خدا قسم هيچ پادشاهى را نديده‌ ام كه ميان اطرافيان خود آن قدر مورد اطاعت باشد كه محمد ميان اصحاب خود. به خدا قسم ياران محمد هيچگاه بر او چشم نمى‌ دوزند، و صداى خود را در محضر او بلند نمى ‌كنند، و كافى است كه او فقط به كارى اشاره كند تا انجام شود،... . من به دقت ايشان را آزمودم، بدانيد كه اگر شمشير بخواهيد به خوبى از عهده بر مى ‌آيند و همان را به شما خواهند داد، من مردمى ‌ديدم كه اگر سالارشان را از كارى منع كنند به هيچ چيز كه بر سر آنها بيايد اهميت نمى ‌دهند، و به خدا سوگند همراه محمد مردمى ديدم كه هرگز و به هيچ حال او را رها نخواهند كرد، اكنون خود دانيد، درست بينديشيد! و بر شما باد كه نابخردى نكنيد، او اكنون به شما مهلت و مدتى داده است و شما هم به او مهلت دهيد، و آنچه را پيشنهاد كرده است بپذيريد كه من خيرخواه شمايم، وانگهى مى ‌ترسم كه بر او پيروز نشويد، و او مردى است كه به منظور بزرگداشت و تعظيم خانه آمده و با خود قربانى آورده‌است، و مى ‌خواهد قربانيهاى خود را بكشد و بازگردد.

قريش گفتند: اى ابو يعفور در اين باره چنين صحبت مكن! اگر كس ديگرى غير از تو چنين صحبت كند سرزنشش مى‌ كنيم، و به هر حال امسال او را از ورود به مكه باز مى ‌داريم. سال آينده برگردد.[۲۰]

مكرز بن حفص بن اخيف ‌‌

چون او آمد و رسول خدا (ص) او را ديدند، فرمودند: اين مرد فريب كارى است. او هم به حضور پيامبر (ص) آمد و ايشان همان گونه كه به ديگران پاسخ داده بودند، به او نيز پاسخ دادند. هنگامى كه مكرز پيش قريش برگشت، پاسخ پيامبر (ص) را به اطلاع آنها رساند.[۲۱]

حُلَيْس بن علقمه ‌‌

قريش حُلَيْس بن علقمه را كه رئيس احابيش بود نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستادند. حضرت فرمود: او از قومى است كه هَدْى (قربانى) را بزرگ داشته و اهل تألّه‌ اند، شتران قربانى را پيش فرستيد تا آنها را ببيند. قلاده‌ اى بر گردن شتران نصب شده بود كه نشان آماده ساختن آنان براى قربانى بود. در پس شتران، مسلمانان به تلبيه گفتن مشغول شدند. او از همان جا برگشت و به قريش گفت: او گروهى را ديده كه نمى ‌توان مانع آنها شد، مردمى كه آماده طواف بيت شده‌ اند. او افزود: اى قريش! ما با شما براى سد كردن راه چنين مردمى كه براى اعظام خانه خدا و اداى حق آن مى‌آيند پيمان نبستيم؛ سپس تهديد كرد: اگر مانع اين افراد شويد من با تمامى احابيش به كنارى خواهم رفت. قريش گفتند كه اينها همه مكر و فريب است. اندكى صبر كن تا ببينيم چه بايد كرد.[۲۲]

مذاکره کنندگان مسلمانان

خراش بن اميه‌

نخستين كسى كه پيامبر (ص) پيش قريش فرستادند، خراش بن اميّه كعبى بود كه بر شتر نر پيامبر (ص)، موسوم به روباه سوار شد و رفت تا به اشراف قريش بگويد كه پيامبر (ص) براى چه منظورى آمده‌اند، و بگويد كه ما براى عمره آمده‌ ايم، و همراه ما قربانى است و مى‌ خواهيم بر خانه طواف كنيم و از احرام بيرون آييم و برگرديم.

قريش شتر پيامبر را پى كردند و كسى كه اين كار را كرد عكرمة بن ابى جهل بود و مى ‌خواست خراش بن اميه را هم بكشد ولى گروهى از خويشان او كه آنجا بودند مانع شدند، و قريش خراش را آزاد كردند. او با زحمت بسيار خود را به حضور پيامبر (ص) رساند و آنچه را كه ديده بود به عرض رساند.[۲۳]

عمر بن خطاب

پيامبر (ص)، عمر بن خطاب را فرا خواندند، تا پيش قريش روانه‌اش كنند، ولى او در پاسخ گفت: اى رسول خدا من مى‌ ترسم كه قريش بكشندم، چون قريش دشمنى مرا نسبت به خود دانسته است، و در آنجا كسى از بنى عدى هم نيست كه مرا حفظ كند.عمر گفت: من شما را به مردى راهنمايى مى‌ كنم كه در مكه از من گرامى ‌تر، و محترم ‌تر، و پر خويشاوند است، و او عثمان بن عفان است.[۲۴]

عثمان بن عفان

آن حضرت از عثمان خواست نزد قريش رود و بگويد ما براى جنگ نيامده‌ايم، بلكه براى تعظيم خانه خدا آمده و پس از قربانى شترانمان شهر را ترك خواهيم كرد.

عثمان در بلدح با قريش برخورد. پيام رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را به قريش رساند و از جمله آن كه شما را نيز به ستوه آورده و برگزيدگانتان را از بين برده است. قريش گفتند كه از همانجا بازگرد و به محمد صلى الله عليه و آله و سلم بگو: آنان اجازه نخواهند داد تا او وارد مكه شود.

در اين لحظه ابان بن سعيد بن عاص از اشراف مكه بدو پناه داد و براى حفظ جان او، پشت سر وى سوار اسب شد و او را به مكه آورد. عثمان با تك تك اشراف مكه سخن گفت، اما اقدام عثمان نيز حاصلى در بر نداشت. گفته ‌اند كه عثمان سه روز در مكه براى دعوت قريش به پذيرش صلح ماند.واقدى نام ده نفر از مهاجرانى را كه براى ديدن خانواده خويش به درون شهر رفتند ياد مى ‌كند.[۲۵] قریش این افراد را به اسارت گرفتند و اجازه بازگشت آنها را به کاروان مسلمانان ندادند.

بيعت رضوان

به اسارت گرفتن مشرکان

به گفته واقدی این کار در دو نوبت انجام شد:

  1. قريش شبی پنجاه پياده را به سرپرستى مكرز بن حفص فرستاده بودند كه در اطراف لشكرگاه رسول خدا بگردند، به اميد اينكه بتوانند كسى را بگيرند يا شبيخون بزنند.اصحاب رسول خدا(ص) آنها را گرفتند، و به حضور پيامبر (ص) آوردند.
  2. جمعى از قريش حركت كردند و نزديك سپاه پيامبر (ص) آمدند و شروع به تيراندازى و پرتاب سنگ كردند. مسلمانان در آنجا هم گروهى ديگر از مشركان را اسير گرفتند.[۲۶]

بیعت رضوان

به درازا كشيدن ماجراى عثمان، همراه با رسيدن برخى اخبار نگران كننده درباره‌ مهاجرانى كه به داخل شهر رفته بودند و اصرار قريش در جلوگيرى از ورود مسلمانان، ضرورت يك بيعت همگانى را فراهم كرد. اين بيعت را بيعت رضوان و نيز بيعت شجره ناميده ‌اند. زيرا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زير درختى با مردم بيعت كردند، درختى كه تا سالها حاجيان در كنار آن نمازمى گزاردند.[۲۷]

عنوان رضوان از آيه ‌اى كه در اين باره نازل شد، گرفته شده است. اين بيعت در ارتباط با شرايط خاصى بود كه در آن لحظه پيش آمده و بنابر اين موضوع آن امر جهاد بود. مسلمانان بايستى بر اصل پايدارى و مقاومت و جهاد با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيعت مى ‌كردند. درباره مضمون آنچه بر سر آن بيعت شد، اختلافى در نقلها به چشم م ى‌خورد. عمدتاً دو چيز نقل شده:

  1. ‌ مسلمانان بيعت كردند كه در صورت جنگ از صحنه نبرد نگريزند: «بايَعْناه على ان لا نَفِرّ».
  2. تا سرحد مرگ بايستند و بجنگند: «بايَعَهُم عَلَى الْمُوْت».

پس از بيعت كه رودرروى شمارى از مشركان نيز صورت گرفت و آنان را به صلح تشويق كرد.حويطب بن عبد العزّى، و سهيل بن عمرو، و مكرز بن حفص پيش قريش برگشتند و به آنها خبر دادند كه چگونه شاهد سرعت ياران پيامبر براى بيعت با آن حضرت بوده‌اند و اينكه چگونه تسليم نظر رسول خدا بودند. خردمندان قريش گفتند، هيچ چيزى بهتر از آن نيست كه با محمد مصالحه كنيم كه امسال را برگردد و سال آينده مراجعت كند و سه روز اقامت كند، و قرباني هايش را بكشد و باز گردد، و در سرزمين ما اقامت كند، بدون اينكه به شهر درآيد. همگى بر اين كار اتفاق كردند.[۲۸]

صلح حدیبیه

سهیل بن عمرو آخرین سفیر قریش

مشركين، سهيل بن عمرو را به نمايندگى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستادند.می توان گفت كه آنها از جنگ با مسلمانان به هراس افتادند. او گفت: كسى كه با تو بجنگد از عاقلان و فهيمان نيست، ما از جنگ بيزاريم و جنگ خواسته سفيهان ماست.[۲۹]

سهیل گفت ابتدا اسيران را آزاد كن؛ رسول خدا( صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند: تا وقتى ياران من آزاد نشوند، اسيران شما آزاد نخواهند شد.مقصود كسانى بود كه براى ديدار خانواده‌ هاى خود به مكه رفته و قريش آنها را نگاه داشته بود.

پس از آن سهيل به مكه بازگشت و قريش بر اين نكته توافق كردند تا آن سال را رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برگردد و از سال آينده براى سه روز به داخل شهر آمده و پس از قربانى كردن شترانش و انجام عمره شهر را ترك كند. اصرار آنان بر عدم اجازه ورود در آن سال، جنبه حيثيتى داشت. در واقع دليلش آن بود كه نمى ‌خواستند اين تصور براى اعراب پيش آيد كه پيامبر به زور به مكه وارد شده است.[۳۰] سهيل بن عمرو بازگشت و مذاكرات صورت گرفت و قرار شد تا متن مكتوبى تهيه شود.

مخالفت عده ای از اصحاب با صلح

تاكنون، تمامى سياستها بر اساس جنگ با مشركان پيش رفته و شايد مسلمانها فكر نمى‌كردند كه مى‌توان با مشركان صلح هم كرد. به همين دليل، پس از پذيرفته شدن صلح، شمارى از اصحاب درباره موضع پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اظهار ترديد كردند.

واقدى مى‌ گويد: هنوز موافقتنامه نوشته نشده بود كه عمر بن خطاب رو به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كرد و گفت: اى رسول خدا! مگر ما مسلمان نيستيم؟ حضرت فرمود: آرى؛ عمر گفت: پس چرا در دين خود اطهار خوارى و حقارت كنيم؟ حضرت فرمود: من بنده خداوند و فرستاده او هستم و هرگز با فرمان او مخالفت نمى‌ كنم و او نيز مرا تباه نخواهد كرد.

واقدى مى ‌افزايد: پس از آن عمر- كه هنوز ترديدش برطرف نشده بود- نزد ابوبكر رفت و مانند همين مطالب ميان آنان رد و بدل شد و ابوبكر همان پاسخ را داد. با اين حال عمر سخت ناراحت بود ولی او سخنان ابوبکر را پذیرفت!

ابن عباس مى ‌گويد: بعدها عمر در دوره خلافتش به من گفت: در آن روز خيال و شك و ترديدى برايم حاصل شد كه از آغاز مسلمانى خود تا آن روز گرفتارش نشده بودم، و اگر در آن روز كسانى را مى‌ يافتم كه به آن واسطه دست از مسلمانى برمى‌ داشتند من هم دست برمى‌ داشتم! [۳۱]

مخالفت با توافقنامه تنها اختصاص به عمر نداشت. گرچه، تا آنجا كه منابع ياد كرده‌اند، او تنها كسى بوده كه صداى اعتراضش را بلند كرد و اين چنين به ترديد افتاد. زمانى كه صلحنامه نوشته شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به مردم دستور داد تا شتران خود را قربانى كنند و سرهاى خود را بتراشند. اما كسى از جاى خود برنخاست. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و سلم مجدداً فرمان خود را تكرار كرد، اما كسى او را اجابت نكرد. بار سوم نيز كه مردم فرمانش را پيروى نكردند.

حضرت نگران و ناراحت برام سلمه وارد شد. ام سلمه به حضرت عرض كرد:شما خود شترانتان را قربانى كنيد، مردم نيز به دنبال شما چنين خواهند كرد! رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چنين كرد. [۳۲] اين اقدام نشان مى‌دهد كه ناراضيان فراوان بوده‌ اند، اما رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به سخن آنان وقعى نگذاشته و با استناد به نبوّت خويش و آن كه خداوند او را تباه نخواهد كرد، پيمان صلح را منعقد كرده است.

صلحنامه

پس از بحث هاى فراوان، قرار شد تا عهدنامه نوشته شود. امام على (عليه السلام) مأمور نوشتن صلحنامه شد. [۳۳] رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ابتدا فرمود تا چنين بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم؛ اما سهيل اعتراض كرد و گفت: ما «رحمن» را نمى ‌شناسيم. پيش از آن در مكه نيز مشركان نسبت به كلمه «رحمان» حساسيت داشته و اظهار مى‌ كردند كه او را نمى‌شناسند.پس از اصرار سهيل قرار شد تا به نوشتن «باسمك اللهم» كه مورد توافق دو طرف بود اكتفا شود.

جمله بعد اين بود: اين آن چيزى است كه رسول الله و ... بر آن توافق كرده؛ سهيل به نوشتن «رسول الله» اعتراض كرد و گفت: تنها بايد نام خود و پدرت باشد، چون ما تو را رسول خدا نمى‌دانيم. صداى اعتراض مسلمانان برخاست. اعتراض سهيل در قالب يك قرارداد مورد توافق دو طرف وارد بود و لذا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مسلمانان را ساكت كرد و قرار شد تا «محمد بن عبد الله» نوشته شود.رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به امام فرمود تا عنوان« رسول الله» را از معاهده محو كند. امیرالمؤمنین عرض كردند دست او نمى‌ تواند اين عنوان را محو كند. حضرت فرمودند: محل آن را به من نشان دهد تا پاك كنم و امام چنين كرد.[۳۴]

مفاد صلحنامه

آنچه كه بر آن توافق شد عبارت از اين چند اصل بود:

  1. ده سال جنگ متوقف شده، مردم در امنيت باشند و هيچگونه سرقت پنهانى و يا خيانت صورت نگيرد.
  2. هر طايفه و قبيله‌ اى مايل باشند مى ‌توانند با محمد صلى الله عليه و آله و سلم يا با قريش هم پيمان باشند.
  3. اگر كسى از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم به سوى قريش باز گردد، به سوى محمد صلى الله عليه و آله و سلم بازگردانده نمى ‌شود، اما اگر كسى بدون اجازه ولى خود نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم رفت، بايد به مكه بازگردانده شود.
  4. محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اصحابش آن سال را به مدينه بازگردند و سال آينده مى‌ توانند براى سه روز در مكه بمانند و جز سلاح مسافر، سلاح ديگرى همراه نخواهند داشت و آن شمشير غلاف شده است. [۳۵]
  5. در نقلى ديگر آمده كه ضمن معاهده، بدين نكته تصريح شده بود كه هر كدام از اصحاب محمد كه براى حج يا عمره به مكه مى‌آيند، امنيت خواهند داشت، چنانكه هر فرد قريشى كه براى رفتن به شام يا مصر، از مدينه عبور كند، جان و مالش در امان خواهد بود[۳۶]

چون عهدنامه نوشته شد، سهيل بن عمرو گفت: بايد پيش من باشد. و رسول خدا (ص) فرمود: نه، پيش من باقى مى‌ ماند. و نسخه ديگرى نوشتند كه پيامبر (ص)، نسخه اول و سهيل بن عمرو نسخه دوم را گرفتند، و نسخه دوم در دست سهيل بود. در اين هنگام قبيله‌ خزاعه بپا خاستند و گفتند: ما به آيين و پيمان محمد (ص) مى ‌پيونديم، و ما با خويشاوندان خود هم ‌عقيده‌ ايم. قبيله بنى بكر هم گفتند: ما، هم عقيده قريش هستيم و در اين مورد از طرف افراد ديگر قبيله هم، نمايندگى داريم.[۳۷]

فتح المبین

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با دورانديشى ويژه خود، اين صلح را آغاز فتح مكه مى ‌دانست و خداوند نيز در آيات قرآن اين صلح را فتح و پيروزى آشكار شناساند. جابر مى‌گويد: ما فتح مكه را جز روز حديبيه نمى ‌بينيم.[۳۸] گفته‌اند كه سوره فتح درباره صلح حديبيه نازل شده. در آغاز سوره آمده است: «إِنَّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً».برخی از مهم ترین امتیازی که از این صلح نصیب مسلمانان شد:

  1. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با استفاده از آن، فرصتى براى بسط دعوت خويش در ساير نقاط جزيرة العرب و حتى خارج از آن يافت.
  2. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و مسلمانان توانستند بدون جنگ براى عمره به مكه بروند و علاوه بر انجام شعاير دينى، به اعراب نشان دهند كه آنان نيز كعبه را معظم مى ‌شمرند و اين گونه نيست كه مشتى اوباش و ولگرد و از طبقه صعاليك باشند، آن گونه كه قريش درباره آنان مى ‌گفت‌.
  3. قريش موجوديت سياسى دولت مدينه را پذيرفت. تا پيش از آن، قريش در انديشه نابودى مسلمانان بود، اما اكنون پذيرفته بود كه براندازى اسلام كار آسانى نيست و بايد آن را به عنوان يك واقعيت بپذيرد.
  4. هر قبيله‌اى خواست مى‌توانست با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همپيمان شود، در عمل براى حل يك مشكل خارجى و در ضمن امتيازى براى مسلمانان بود، زيرا به هر روى قبايلى بودند كه از ترس قريش به آن حضرت نزديك نمى‌شدند و اكنون آزاد بودند تا هميپمان حضرت شوند.

واقدى مى ‌گويد: جنگ مانع ميان مردم و سخن گفتن با آنها بود. زمانى كه جنگ به صلح تبديل شد، هر كسى كمترين شعورى داشت و درباره اسلام چيزى مى ‌شنيد مسلمان مى ‌شد تا جايى كه برخى از سران شرك همچون خالد بن وليد و عمرو بن عاص نيز مسلمان شدند.[۳۹]

پانویس

  1. یاقوت حموی، ذیل ماده.
  2. یاقوت حموی، ذیل ماده.
  3. المغازى، ج 2، ص 572
  4. المغازى/ترجمه،متن،ص:433
  5. المغازى، ج 2، ص 573؛ إمتاع الاسماع، ج 1، ص 275
  6. المغازى/ترجمه،متن،ص:435
  7. صحيح البخاري ج 2 ص 116 و صحيح مسلم ج 1 ص 91 و مسند أحمد ج 5 ص 384 و سنن ابن ماجة ج 2 ص 1337 و التراتيب الإدارية ج 2 ص 251 و 252 و ج 1 ص 220- 223 و عن المصنف لابن أبي شيبة ج 15 ص 69.رجوع شود به :الصحيح من السيرة النبي الأعظم، مرتضى العاملي ،ج‌15،ص:79
  8. المغازى/ترجمه،متن،ص:435
  9. لمغازى، ج 2، صص 575- 574؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 276؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 57
  10. المغازى/ترجمه،متن،ص:435
  11. المغازى، ج 2، ص 575؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 277- 276
  12. ترجمه الإرشاد ،ص:109
  13. المغازى/ترجمه،متن،ص:439
  14. المغازى، ج 2، ص 579؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 278، سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 61
  15. المغازى/ترجمه،متن،ص:442
  16. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 309؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، صص 71- 61؛ المغازى، ج 2، ص 592[ و قريشٌ قومٌ قد اضرّتْ بهم الحرب ونَهَكَتْهم‌]
  17. المغازى، ج 2، ص 604
  18. السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 312
  19. المغازى، ج 2، ص 594؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 309؛ در مصدر اخير آمده است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين مطالب را به بشر[ يا: بُسْر] بن سفيان كعبى فرمود؛ عيون التاريخ، ج 1، ص 239- 238؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 62؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 286
  20. المغازى/ترجمه،متن،ص:454
  21. همان،ص:455
  22. المغازى، ج 2، صص 600- 599؛ عيون التواريخ، ج 1، صص 241- 240؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 96؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، ص 312؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 288؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، صص 76- 75
  23. المغازى/ترجمه،متن،ص:455-456
  24. المغازى/ترجمه،متن،ص:456
  25. المغازى/ترجمه،متن،ص:455-456
  26. المغازى/ترجمه،متن،ص:458
  27. طبقات الكبرى، ج 2، ص 99؛ زمانى كه عمر اين مسأله را شنيد دستور داد تا آن درخت را قطع كنند؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 100؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 84؛ جابربن عبد الله در دوره‌اى كه چشم خود را از دست داده بود گفت: اگر چشمم مى‌ديد به‌طور دقيق محل درخت را به شما نشان مى ‌دادم، سبل الهدى، ج 5، ص 122
  28. ترجمه مغازی،ص:455
  29. سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 80
  30. سهيل بن عمرو گفت: فوالله لايتحدث العرب انك دخلت علينا عنوة؛ نك: المغازى، ج 2، ص 605؛ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 3، صص 316- 311
  31. المغازى، ج 2، صص 607- 606؛ الدرالمنثور، ج 6، ص 77؛ المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 339؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 78- 76« ارتبت ارتياباً لم ارتبه منذ اسلمت الا يومئذ ولو وجدت اليوم شيعة تخرج عنهم رغبة عن القضيه، لخرجت». درباره اصل اعتراض عمر نك: البخارى، كتاب الشروط، ج 2، ص 122؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 101؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، صص 385- 384؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 293؛ السيرة النبووه، ابن هشام، ج 3، ص 317؛ عيون التواريخ، ج 1، ص 244- 243
  32. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، صص 389- 383؛ امتاع الاسماع، ج 1، ص 299؛ بخارى، كتاب الشروط، ج 2، ص 2، 12؛ مسند احمد، ج 4، ص 326؛ المغازى، ج 2، ص 613، الدرالمنثور، ج 6، ص 77؛ المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 340؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 126، 92،( رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به‌ام سلمه فرمود: الا تَرَيْنَ الى الناس بالامر فلا يفعلونه و هم يسمعون كلامى و ينظرون فى وجهى) با وجود چنين سخنى مؤلف سبل الهدى توجيه بى‌پايه‌اى براى دفاع از صحابه آورده؛ مثلًا آن كه شايد دستور پيغمبر مستحب بوده است! و يا آن كه لازم نبوده فوراً امر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را عمل كنند! نكته جالبى كه همين مؤلف( ص 126) به آن توجه كرده مشورت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باام سلمه است. او مى‌گويد از اين نقل به دست مى‌آيد كه مشورت با زن فاضله رواست‌
  33. معمر مى‌گويد: از زهرى درباره كاتب معاهده حديبيه سؤال كردم، خنديد و گفت: على بن ابيطالب عليهما السلام؛ اما اگر از اينان( يعنى بنى اميه) سؤال كنى، خواهند گفت: عثمان؛ المصنف، عبد الرزاق، ج 5، ص 343؛ چشم زهرى روشن كه ببيند برخى كاتب را محمد بن مسلمه معرفى كردند؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 123
  34. المغازى، ج 2، ص 610؛ بعدها در جنگ صفين، اميرمؤمنان على عليه السلام به استناد همين واقعه، اعتراض پيروان خويش را داير بر چرايى حذف كلمه« اميرالمؤمنين» از پيمان صلح يكساله با معاويه، پاسخ دادند. در جريان حديبيه ، نك: مجمع البيان، ج 9، ص 118؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 383؛ سبل الهدى والرشاد، ج 5، ص 123
  35. نك: انساب الاشراف، ج 1، ص 350؛ طبقات الكبرى، ج 2، ص 97؛ مجمع البيان، ج 9، ص 118؛ اعلام الورى، ص 51، مكاتيب الرسول، ج 1، ص 275
  36. المصنف، ابن ابى شيبه، ج 7، ص 385؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 351
  37. المغازى/ترجمه،متن،ص:466
  38. مجمع البيان، ج 1، ص 109
  39. المغازى، ج 2، ص 24