غزوه احد
غزوه اُحُد، دهمین[۱] و به قولى، نهمین[۲] غزوه پیامبر صلی الله علیه و آله بود كه روز هفتم[۳] یا نیمه[۴] شوال سال سوم هجرت به وقوع پیوست. این غزوه از آن جهت به این نام معروف شد كه در دامنه كوه اُحُد اتفاق افتاد.
محتویات
- ۱ کوه اُحُد
- ۲ علت وقوع غزوه احد
- ۳ سپاه قریش در راه احد
- ۴ آماده سازی سپاه مسلمانان برای رویارویی با قریش
- ۵ نبرد احد
- ۵.۱ صف آرایی سپاه مسلمانان
- ۵.۲ آغاز نبرد
- ۵.۳ پیروزی ابتدایی مسلمانان
- ۵.۴ شکست مسلمانان پس از پیروزی اتبدایی
- ۵.۵ فرار مسلمانان و رها کردن پیامبر(ص)
- ۵.۶ پایداری و دفاع جانانه امیرالمؤمنین از رسول خدا(ص)
- ۵.۷ شهادت حمزه (سیدالشهدا) عموی پیامبر(ص)
- ۵.۸ بازگشت برخی از مسلمانان برای یاری پیامبر اسلام (ص)
- ۵.۹ حضور زنان مسلمان در غزوه احد
- ۶ پس از نبرد احد
- ۷ پانویس
- ۸ منابع
کوه اُحُد
در وجه نامگذارى این كوه سرخرنگ كه در شمال مدینه[۵] در فاصله شش كيلومترى شهر مدينه بوده، و اكنون شهر تا دامنه آن گسترش يافته است. گفته شده: بر اثر جدایىاش از دیگر كوههاى منطقه، اُحُد نامیده شده است.[۶] بر حسب روایات، چون خداوند بر كوه طور سینا تجلى كرد، چند قطعه از آن جدا شد و در جاهاى گوناگون قرار گرفت كه یك قطعه از آن، كوه اُحُد در مدینه است.[۷]
در فضیلت آن نقل شده كه اُحُد، یكى از كوههاى بهشت است. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: اُحُد كوهى است كه ما را دوست دارد و ما او را دوست داریم.[۸]
علت وقوع غزوه احد
از علل وقوع این نبرد می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- گرفتن انتقام کشته شدگان قریش در بدر: قريش نمى توانست پيش از اعاده حيثيت از دست رفته و گرفتن انتقام خون بزرگان خويش آرام بگيرد. چنان كه زنان خود را از گريه بر كشته ها منع كرد، زيرا از يك سو غم و اندوه را از بين مى برد و شعله هاى خشم را فرو مى نشاند و از سوى ديگر موجب سرور و شادمانى مسلمانان مىگرديد.
- تحریکات شاعرانی مانند ابوعزّه جمحى و ابوسفیان
- تحریکات یهودیان مدینه: يهوديان نيز كه در مورد مركزيت سياسى و اقتصادى خود، در منطقه احساس خطر مى كردند و سلطه فرهنگى خود را در معرض نابودى مى ديدند، با اعزام نمايندگانى به مكّه به تشويق قريش براى انتقامگيرى پرداختند. چنان كه خود نيز كينه هاى درونى را آشكار و پيمان هاى عدم تعرّض و حسن همجوارى را كه با رسول خدا (ص) بسته بودند، نقض كردند.
- تحریکات منافقان مدینه
سپاه قریش در راه احد
منابع مالی سپاه قریش
كاروانى كه جنگ بدر به خاطر آن به وقوع پيوست، چنان كه مى گويند، هزار شتر و همه اموال آن دست نخورده در محل دار الندوه موجود بود. قريش با صاحبان كالاها به توافق رسيدند كه اصل سرمايه را كه بيست و پنج يا پنجاه هزار دينار مى شد ، بردارند و سود آن را براى جنگ با مسلمانان هزينه كنند. هر دينار سرمايه يك دينار سود داشت. اين مبلغ در آن روزگار كه پول ارزش زيادى داشت و با مبلغ اندكى مى شد، كالاهاى فراوان خريد، مبلغ هنگفتى به شمار مى رفت. قريش نمايندگانى براى كمك گيرى از قبايل اطراف مكّه فرستادند. اين فرستادگان توانستند حمايت قبيله هاى كنانه و مردم تهامه را جلب كنند
تعداد سپاه قریش در جنگ احد
سپاه مشركان سه هزار جنگنده داشت.[۹] مركب از 3000[۱۰] یا 5000[۱۱] نفر كه 700 تن از آنان زرهپوش بودند، همراه 200 اسب و 3000 شتر، آماده كارزار شد.[۱۲] ابوسفیان در جایگاه ثائر (انتقامگیرنده)، فرماندهى سپاه را بر عهده گرفت[۱۳]
صفوان بن امیه پیشنهاد كرد زنان را براى یادآورى كشتهشدگان بدر و تحریك به خونخواهى، همراه خویش سازند.[۱۴] به نظر برخى، بزرگان قریش از آن جهت زنان را همراه خود بردند كه از جنگ نگریزند؛ زیرا فرار با زنان دشوار و رهاكردن آنان در میدان جنگ ننگ بود.[۱۵] تعدادى از زنان قریش از جمله هند همسر ابوسفیان این سپاه را همراهى مى كردند.[۱۶]
ابو عامر فاسق هم با پنجاه نفر از مردم اوس كه براى مخالفت با محمّد (ص) از او پيروى مى كردند، از مدينه به مكّه آمد تا همراه قريش باشد. او مردم قريش را بر ضدّ رسول خدا (ص) تحريك مى كرد و مىگفت: شما برحق هستيد و آنچه محمّد آورده، باطل است.
وحشى، غلام جبير بن مطعم نيز همراه قريش بود. اربابش به او وعده كرده بود كه اگر به انتقام خون عمويش، طعيمة بن عدى، محمّد يا على يا حمزه را بكشد، او را آزاد خواهد كرد، زيرا در ميان مسلمانان جز اينان همتايى براى عمويش نمى ديد. وحشى به او يا هند گفت: محمّد را يارانش رها نخواهند كرد؛ حمزه را اگر در خواب ببيند، از هيبتش او را بيدار نخواهد كرد؛ على نيز مردى آزموده و دورانديش است و همه اطراف خود را مى پايد.[۱۷]
اقدامات بی شرمانه قریشیان قبل از جنگ احد
هنگامی که قریشیان به نزدیک مدینه رسیدند، دو اقدام بی شرمانه انجام دادند:
- پیشنهاد تخریب قبر مادر رسول خدا(صل الله علیه و آله):چون قريش به ابواء رسيدند، برخى از آنان گفتند:ما زنها را با خود بيرون آوردهايد و ما بر زنها مى ترسيم. بياييد گور مادر محمّد را بشكافيم. به هر حال زنان ناموس مايند، اگر كسى از زنهاى شما اسير شود، به محمّد مى گوييم: اينها استخوانهاى مادرت هست. اگر او چنان كه مدعى است، نسبت به مادرش نيكوكار باشد، در قبال آن، زنهاى اسير را مبادله مى كند و اگر هم كسى از زنهاى شما را اسير نگرفتند، بازهم براى اين استخوانها مال زيادى پرداخت خواهد كرد.[۱۸]طرّاح اين نظر، هند همسر ابو سفيان بود. ابو سفيان درباره اين پيشنهاد با خردمندان قريش مشورت كرد؛ گفتند: در اين باره هيچ مگو كه اگر اين كار را بكنيم، بنى بكر و بنى خزاعه همه مردگان ما را از گور بيرون خواهند كشيد.
- نابود مزارع مسلمانان :شتران خود را در ميان كشت و زرع مدينه رها كردند. مسلمانان قبل از رسيدن قريش ابزار و وسايل كشاورزى خود را به مدينه منتقل كرده بودند.مشركان روز پنجشنبه را تا شب همانجا ماندند و شتران خود را جمع كردند و به آنها علف تازه دادند و شب جمعه هم همين كار را دو مرتبه انجام دادند. چون صبح جمعه رسيد خود و اسبانشان عرض را ترك كردند، در حالى كه در آنجا هيچ سبزهاى باقى نمانده بود.[۱۹]
آماده سازی سپاه مسلمانان برای رویارویی با قریش
با خبر شدن مسلمانان از حرکت سپاه قریش
بنا بر گفته مورخان مسلمانان از دو طریق از حرکت سپاه مشرکان آگاه شدند:
- عبّاس بن عبد المطلب درباره حركت، وضعيت و شمار قريش، نامه اى نوشت و آن را به مردى از بنى غفار داد كه سه روزه خود را به مدينه برساند. مرد غفارى به مدينه آمد و نامه عبّاس را به پيامبر (ص) داد كه بر در مسجد قباء بود. نامه را ابى بن كعب براى حضرت خواند. [۲۰]
- واقدى نقل مى كند كه در اين هنگام عمرو بن سالم خزاعى همراه تنى چند از خزاعه كه چهار تن بودند، از مكّه بيرون آمدند و هنگامى كه قريش در ذى طوى بودند، به آنان رسيدند. عمرو بن سالم و همراهانش آن خبر را به رسول خدا (ص) دادند و برگشتند[۲۱]
طبقه بندی اطلاعات توسط رسول خدا(صل الله علیه و آله و سلم)
پيامبر (ص) به ابى بن كعب دستور فرمود كه اطلاعات خود را در مورد حركت قريش پوشيده دارد. هدف حضرت جلوگيرى از جنگ روانى يهوديان و منافقان و گرفتن فرصت هرگونه توطئه احتمالى بر ضدّ مسلمانان از سوى اين دشمنان خطرناك بود. چه آنان در حقيقت دشمن اصلى به شمار مىرفتند و به نقاط ضعف و قوت مسلمانان كاملا آشنا بودند. بدين معنى كه اعلان زود هنگام حركت قريش براى جنگ موجب مىشد تا فرصت كافى براى شناخت طرح و برنامه دفاعى مسلمانان داشته باشند.
ورود سپاه قریش به مدینه
سپاه قریش، پنجم[۲۲] یا دوازدهم[۲۳] شوال در دامنه كوه اُحُد نزدیك كوه عینین فرود آمد.[۲۴] درباره این كه چرا مشركان در جنوب مدینه كه بر سر راهشان بود، فرود نیامدند و شهر را دور زده در شمال آن فرود آمدند، علت خاصى در تاریخ ذكر نشده است؛ اما برخى، مدخل شهر مدینه را در آن زمان فقط از طریق شمال و از كنار كوه اُحُد دانستهاند[۲۵]
پیامبر صلی الله علیه و آله حباب بن منذر را محرمانه براى ارزیابى از وضعیت دشمن به ناحیه اُحُد اعزام كرد. گروهى از اصحاب براى جلوگیرى از شبیخون دشمن، شب جمعه را به پاسدارى از مدینه به ویژه مسجد و خانه پیامبر صلی الله علیه و آله پرداختند.[۲۶]
خواب رسول خدا در مورد جنگ احد
واقدی می نویسد، پيامبر (ص) بر منبر ظاهر شد و پس از ثنا و ستايش الهى چنين فرمود: اى مردم من خوابى ديده ام، در خواب ديدم كه گويى در زرهاى محكم هستم و شمشيرم ذو الفقار، از قبضه شكسته و شكاف برداشته است، ديدم گاو نرى كشته شد و من قوچى را از پى خود مى كشيدم. مردم گفتند: آن را چگونه تعبير مى فرمايى؟ فرمود: آن زره محكم شهر مدينه است، پس در همانجا بمانيد، اما شكستن شمشيرم، اندوه و مصيبتى است كه به من مى رسد، گاوى هم كه كشته شد، كشته شدن برخى از اصحاب من است، قوچى كه از پى خود مى كشيدم، دشمن و لشكر است كه به خواست خدا آن را خواهيم كشت. از ابن عباس روايت كردند كه پيامبر (ص) فرمود: شكاف برداشتن شمشيرم دليل بر كشته شدن مردى از خانواده من است.[۲۷]
مشورت رسول خدا(صل الله علیه و آله) با اصحاب در مورد نحوه برخورد با مشرکان
وقتى مشركان در نزديكى مدينه فرود آمدند و مسلمانان براى حفاظت از شهر خصوصا مسجد پيغمبر (ص) نگهبانانى گماشتند و آنگاه كه رسول خدا (ص) آماده حركت شد، ياران خويش را فرا خواند تا درباره مقابله با سپاه آنان با آنها مشورت كند كه از نظر ساز و برگ جنگى و شمار فراوان نيرو، تا كنون مسلمانان با آن روب هرو نشده بودند.روز جمعه، رسول خدا صلی الله علیه و آله با مسلمانان درباره شیوه مقابله با دشمن مشورت كرد.مسلمانان در اتخاذ مواضع و تصميمات جنگى خود، دقيقا برعكس راهنمايى هاى حضرت اقدام كردند. عبد اللّه بن ابى پيشنهاد كرد كه در مدينه بمانند و هرگاه دشمن وارد شهر شد، زنان و كودكان با سنگ دشمن را برانند و مردان در كوچه ها با متجاوزان بجنگند و اگر در بيرون مدينه اردو زد، در بدترين جا خواهد ماند.
آن چنان كه از روايات به دست مى آيد، رسول خدا (ص) خوش نداشت، از مدينه بيرون رود، امّا كسانى كه در بدر حضور نداشتند و گروهى از جوانان پرشور كه مزه پيروزى بدر را چشيده بودند و نيز حمزة بن عبد المطلب كه از افراد مسن بود؛ خواهان بيرون رفتن از مدينه بودند. آنان بر رأى خود، اصرار كردند. حتى برخى از آنان گفتند: اين اسب ها و شتران قريش است كه كشت و زرع ما را مى خورد و در مزارع به فساد و تباهى مشغول است. آنان در اثبات صحت ديدگاه خود، چنين استدلال مى كردند؛ اقامت آنان در داخل شهر موجب خواهد شد تا دشمن فكر كند، مسلمانان ترسيده اند و بدين ترتيب بر نيروهاى اسلامى جرأت پيدا كند. آنان مى گفتند: «در بدر كه سيصد مرد جنگى داشتى، خداوند ترا بر دشمن ظفر داد، امّا حالا شمار زيادى از مردم تحت امر تواند.» اين كارى است كه خداوند متعال به ميدان آنان هدايت كرده است.
بيشتر مردم خواهان جنگ در بيرون مدينه بودند. رسول خدا (ص) تسليم رأى اكثريت شد. [۲۸]سپس به خانه رفت تا لباس جنگ بر تن كند. در همين اثنا آنان كه در پذيرش رأى خود، اصرار ورزيدند، پشيمان شدند كه چرا رأى خود را به حضرت تحميل كرده اند. در حالى كه او به خواست و اراده خدا از همگان آگاهتر است و امر الهى از آسمان بر او فرود مى آيد.[۲۹]
سپاه مسلمانان
رسول خدا (ص) پس از رايزنى با ياران، و پوشيدن لباس جنگ، عبد اللّه بن ام مكتوم را در مدينه جانشين خود كرد و پرچمهاى سپاه را بست. پرچم سپاه را به دست على (ع) داد[۳۰] رسول خدا (ص) همراه هزار مرد رهسپار احد شد. برخى نه صد و شمارى ديگر نه صد و پنجاه نفر گفته اند. از اين ميان يكصد نفر زرهپوش بودند. مسلمانان هيچ اسبى نداشتند.[۳۱] گفته شده: يك اسب پيامبر (ص) داشت و يك اسب ابو بردة بن دينار. [۳۲] در روايت ديگرى، فقط يك اسب در سپاه مسلمانان ذكر شده است.[۳۳]
سپاه اسلام در مسیر اُحُد به منطقه شیخان فرود آمد. رسول خدا صلی الله علیه و آله از سپاهیانش بازدید كرد و نوجوانانى را كه در سپاه بودند به جز رافع بن خدیج كه تیراندازى ماهر و سمرة بن جندب كه نوجوانى چابك بودند به مدینه بازگرداند[۳۴] و هنگامى كه متوجه حضور همپیمانان یهودى عبدالله بن اُبى شد، فرمود: براى جنگ با مشركان نباید از مشركان كمك گرفت.[۳۵]
بازگشت منافقان
عبد اللّه بن ابى همراه منافقان و شمارى از دودلان از بين راه بازگشتند. آنان سيصد نفر بودند. ابن ابى گفت: محمّد از من سرپيچى كرد و از كودكان اطاعت نمود. او به زودى خواهد دانست كه چه كرده است؟ مردم، ما نمى دانيم براى چه خود و فرزندانمان را در اينجا به كشتن دهيم؟ آنان بازگشتند اما رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حتى به پشت سر خود نگاه نيز نكرد. [۳۶]جابر بن عبد اللّه انصارى در پى ايشان شتافت و آنان را به خدا، جان و پيامبرشان سوگند مىداد كه قبيله و پيامبرشان را تنها نگذارند. عبد اللّه بن ابى گفت: اگر مى دانستيم جنگى پيش خواهد آمد، شما را تنها نمى گذاشتيم، امّا مىدانيم كه جنگى روى نخواهد داد. تو هم اگر از من اطاعت كنى، بايد برگردى.[۳۷]
نبرد احد
صف آرایی سپاه مسلمانان
وقتى رسول خدا (ص) به منطقه نبرد رسيد، چنان ديد كه در دامنه كوه احد فرود آيد، به گونهاى كه كوه پشت سر آنان باشد. سپس به صف آرايى سپاه پرداخت و چنان صفها را راست مرتب فرمود كه اگر شانه مردى از صف بيرون مى نمود، آن را به عقب مى راند تا صف راست و يكنواخت باشد. حضرت به نيروهاى مسلمان فرمان داد كه احدى نجنگد تا فرمان جنگ را صادر نمايد. در سمت چپ مسلمانان كوهى قرار داشت كه جبل عينين( که بعداً كوه تيراندازان- جبل الرماة-) ناميده شد. در اين كوه شكافى قرار داشت. حضرت، عبد اللّه بن جبير را همراه پنجاه نفر تيرانداز بر آن گماشت و به او سفارش كرد كه با تيراندازى، مواظب باشند، سواران دشمن از پشت بر مسلمانان نتازند. در روايت ديگرى است كه حضرت فرمود: اگر ديديد كه پرندگان بر جنازه ما نشسته اند، از جاى خود تكان نخوريد تا من به دنبال شما بفرستم؛ و اگر ديديد كه اين قوم را شكست دادهايم و بر آنان چيره شدهايم، از جاى خود تكان نخوريد تا من به دنبال شما بفرستم.[۳۸] بدين ترتيب كوه احد پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، كوه عينين سمت چپ و مدينه رودرروى مسلمانان بود.[۳۹] پس از آن ضمن خطبه اى، مردم را توصيه به عمل به احكام الهى و پرهيز از نواهى خداوند كرده، آن روز را، روز مزد و پاداش دانستند، البته براى كسانى كه صبر، يقين، تلاش و نشاط را پيشه خود كنند. آن حضرت جنگ با دشمن را جنگى سخت خواندند كه تنها صبر آن را آسان مى كند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: از اختلاف و نزاع با يكديگر بپرهيزيد كه مايه ضعف و ناتوانى است و خداوند آن را دوست ندارد.[۴۰]
آغاز نبرد
نخستين كسى كه به سوى مسلمانان تير انداخت، ابو عامر فاسق بود كه با پنجاه نفر از همراهانش پيش آمد و تلاش كرد تا اوسيان را به سوى خود، جلب كند، امّا مردم اوس به او جواب درشت دادند. آنان و مسلمانان مدتى به يكديگر تيراندازى كردند، امّا كارى از پيش نبردند و عقبنشينى كردند. ابو سفيان، بنى عبد الدار را كه پرچمداران سپاه مشركان بودند، به جنگ تشويق كرد و به زنان گفت كه دف بزنند و سربازان را با آوازخوانى تشويق نمايند.
پیروزی ابتدایی مسلمانان
طلحة بن ابى طلحه که او را كبش الكتيبه مي گفتند یعنی پيش قدم جنگ شده پرچم دار مشركان مبارز خواست.على (ع) به سوى او رفت و او را كشت. رسول خدا (ص) شادمان شد و با صداى بلند، تكبير گفت.على (ع) با شمشيرش ضربتى بر سر طلحه زد كه فرق او را شكافت و به ريش وى رسيد. طلحه به خاك افتاد و على (ع) برگشت. گفتند: چرا كارش را تمام نكردى؟ فرمود: چون به زمين افتاد، عورتش را آشكار كرد و خويشاوندى مرا به شفقت واداشت. به علاوه مى دانم كه خداوند او را خواهد كشت. او پهلوان سپاه است.[۴۱]
مردم به پيكار با يكديگر پرداختند و جنگ به اوج خود رسيد. مسلمانان براى دفاع از دين و سرزمين خود كه همه چيزشان بود و آينده آنان در گرو حفظ آن، با دشمنان كينه توزى جنگيدند كه با نيروى بيشتر و ساز و برگ برتر، براى انتقام خون كشته هاى بدر آمده بودند. سپس ياران رسول خدا (ص) به دسته هاى مشركان يورش بردند و چنان با آنان جنگيدند كه صفوفشان از هم پاشيد. پرچم مشركان را پس از طلحة بنابى طلحه افرادی به دست گرفتند و يكى پس از ديگرى كشته شدند: عثمان بن ابى طلحه، ابو سعيد بن ابى طلحه، مسافع، كلاب بن طلحة بن ابى طلحه، جلاس بن طلحة بن ابى طلحه، ارطاة بن شرحبيل، شريح بن قانط و در آخر صواب كه از همه بدتر و سخت جان تر بود پرچم را بدست گرفت على (ع) شمشيرى بدست راست او زد او پرچم را بدست چپ گرفت دست چپش را هم جدا كرد پرچم را با دو دست بريدهاش به سينه چسبانيد على (ع) در اين وقت شمشيرى بسر او زد و او را بموالى خودش ملحق ساخت [۴۲]. پرچمداران كشته شدند، پرچم مشركان روى زمين ماند و شكست خورده پا به فرار گذاشتند.در اين وقت مشركان پا به فرار گذارده مسلمانان بگردآورى غنائم پرداختند. يكى از زنان به نام عمرة بنت علقمه حارثيه پرچم را برداشت و برافراشت تا اين كه قريش به سوى پرچم خود بازگشتند.در اين فاصله چند بار خالد خواست تا از سمت كوه عينين حمله كند كه با تير اندازان روبرو شده و نتوانست نفوذ كند.[۴۳]
شکست مسلمانان پس از پیروزی اتبدایی
پس از آن كه مشركان قريش رو به گريز نهادند و مسلمانان به جمع غنايم پرداختند، تيراندازان مسلمان كه وظيفه پاسدارى از شكاف دره عينين به آنان سپرده شده بود، با هم در ماندن و پيوستن به غنيمت جويان اختلاف كردند. برخى از آنان شكاف دره را رها كردند و براى جمع آورى غنيمت به ديگران پيوستند.[۴۴]آنان مى گفتند: ما مى ترسيم كه رسول خدا (ص) بگويد: هر كس چيزى برداشته، از خود اوست و غنايم را در ميان سپاهيان تقسيم نكند. برخى ديگر كه ده نفر، بيشتر يا كمتر بودند، چنين گفتند كه ما با فرمان رسول خدا (ص) مخالفت نمى كنيم.
هنگامى كه خالد بن وليد اندكى تيراندازان دره و خالى بودن كوه و سرگرمى مسلمانان به گردآورى غنيمت و خالى بودن پشت سر آنان را ديد، در ميان سواركاران خود فرياد زد و آنان را به حركت فرمان داد. عكرمة بن ابى جهل نيز با گروهى به دنبال او آمد. آنان به باقىمانده تيراندازان يورش آوردند. نيروهاى قريش كه از ميدان جنگ فرار كرده بودند، بازگشت جنگاوران خود را ديدند [۴۵] اين بار عبد الله بن جُبَير با يارانش كه كمتر از ده تن بودند مقاومت كردند تا به شهادت رسيدند. زن حارثى پرچم قريش را كه بر روى زمين افتاده بود، برافراشت. بدين ترتيب دوباره به جنگ بازگشتند. از آنجا كه مسلمانان پراكنده شده بودند و صفوفشان از هم پاشيده بود و ارتباط خود را با فرماندهى كل از دست داده بودند، و همگى سرگرم جمعآورى غنيمت بودند، طبيعى بود كه نتوانند در برابر اين ضربه ناگهانى مقاومت كنند. بدين ترتيب هر كس تلاش مى كرد تا جان خودش را نجات دهد. خصوصا آنگاه كه يكى از مشركان قريش به هواى اين كه مصعب بن عمير، پيغمبر است، به او كه سرگرم دفاع از رسول خدا (ص) بود، حمله كرد و او را كشت، سپس فرياد برآورد كه محمّد، كشته شد. اين فرياد دروغين به مشركان قدرت و جرأت داد و مسلمانان كه نتوانستند جمع پراكنده خود را گرد آورند، و يك پارچه شوند، پا به فرار گذاشتند. در اين ميان فقط على (ع) ثابت و استوار ماند و از پيغمبر (ص) دفاع مى كرد. دشمن به رسول خدا (ص) دسترسى پيدا كرد. لب حضرت پاره شد و صورتش شكست و دو حلقه از زره در گونهاش فرو رفت و مورد هجوم سنگپرانى قريش قرار گرفت. چنان كه در گودالى كه دشمن كنده بود، افتاد.[۴۶]
فرار مسلمانان و رها کردن پیامبر(ص)
هنگامى كه مسلمانان پا به فرار گذاشتند، رسول خدا (ص) آنان را به سوى خود فرا مى خواند و مى گفت: بندگان خدا، به سوى من بياييد، بندگان خدا، به سوى من بياييد. فلانى، به سوى من بيا، فلانى، به سوى من بيا. امّا آنان از كوه بالا مى رفتند و به پشت سرشان نگاه نمى كردند. احدى به سوى حضرت نيامد، امّا تيرها از هر سو بر او مى باريد. مسلمانان فرارى تا كوه دويدند. از جمله فراريان احد، ابو بكر[۴۷]، عمر[۴۸]، طلحه بن عبیدالله[۴۹]، سعد بن ابى وقّاص[۵۰]، و ديگران هستند، عثمان سه روز فرارى بود.[۵۱] رسول خدا (ص) به او فرمود: «خيلى راه رفتيد!»
پایداری و دفاع جانانه امیرالمؤمنین از رسول خدا(ص)
هنگامى كه مسلمانان پا به فرار گذاشتند، رسول خدا (ص) خشمگين شد و به اطراف خود نگريست. على (ع) را در كنار خود ديد. فرمود: ترا چه شده كه به فرزندان پدرت نپيوستى؟ گفت: يا رسول اللّه، آيا پس از ايمان، كافر شويم؟ شما الگوى من هستيد[۵۲]
پس از به شهادت رسیدن اصحاب و فرار سایرین ، فوج هاى مشركين به سوى رسول خدا (ص) يورش آوردند. رسول خدا (ص) فرمود: على، اينان را از من دور كن. على (ع) به گروههاى مشركان حمله مى كرد و آنان را پراكنده مى ساخت و برخى را مى كشت، آنان سواره بودند و على (ع) پياده و چندان ضربت زد كه پراكنده شدند و باز جمع شدند و على (ع) همچنان با شمشير نبرد مى كرد.جبرئيل به پيامبر (ص) گفت: اى محمّد، اين مواسات است و فرشتگان از مواسات اين جوانمرد در شگفتند. پيامبر (ص) فرمود: چه چيزى او را از مواسات باز مىدارد كه او از من و من از اويم. جبرئيل (ع) فرمود: من هم از شمايم. گويد: در آن شب سروشى از سوى آسمان بدون اين كه شخصى ديده شود، شنيده شد كه چند بار چنين گفت:
لا سیف الا علی و لا فتی الا علی
چون از رسول خدا (ص) پرسيدند: اين كيست؛ فرمود: جبرئيل است.[۵۳]
آن حضرت در روز احد جراحات زيادى برداشت. انس بن مالك گفت: آن روز على (ع) را نزد رسول خدا (ص) آوردند، در حالى كه شصت و چند زخم نيزه، شمشير و تير در بدن داشت. رسول خدا (ص) بر روى زخمها دست مىكشيد و چنان التيام پيدا مى كرد كه گويى اصلا زخمى نبوده است.[۵۴]
شهادت حمزه (سیدالشهدا) عموی پیامبر(ص)
حمزه عموى پيغمبر (ص) را در روز احد، وحشى غلام جبير بن مطعم به شهادت رساند. وحشى پشت درخت يا تخته سنگى پنهان شد و در كمين حمزه نشست تا وى پس از قتل ابو نيار و سباع بن عرفطة بن عبد العزى از كنار وى عبور كند. وحشى از پشت سر حمزه آمد [۵۵] و نيزهاش را به سوى او پرتاب كرد. نيزه به ران حمزه نشست و از ميان پاهايش بيرون آمد. حمزه به سوى وحشى برگشت، امّا ضعف بر او چيره شد و بر زمين افتاد. وقتى جان داد، وحشى به سراغ حمزه رفت و نيزهاش را از بدن او بيرون كشيد. مسلمانان كه سرگرم فرار بودند، از وحشى غافل شدند. [۵۶] وحشى به اردوگاه قريش بازگشت و در آنجا توقف كرد. چه هدف ديگرى جز كشتن حمزه نداشت. هند لباس و زيور آلات خود را به او داد و وعده كرد كه در مكّه نيز ده دينار به او پاداش خواهد داد.
از جمله جنایت هایی که بر روی پیکر حضرت حمزه (سیدالشهدا) رخ داد می توان به موارد زیر اشاره کرد:
- هند بنت عتبه همسر ابوسفیان به سراغ جنازه حمزه آمد و آن را مثله كرد، بينى، گوشها و اندامهاى نرينه وى را جدا كرد و چونان دستبند و گردنبند، زيور خويش ساخت و تا مكّه همچنان بر خود داشت. ساير زنان قريش نيز همين كار را با ديگر شهداى احد انجام دادند، امّا هند افزون بر اين، شكم حمزه را شكافت و جگرش را بيرون آورد و به دندان گرفت، امّا نتوانست بجود.[۵۷]
- ابو سفيان كعب نيزه خود را به كنار دهان حمزه مى زد و سخنى جسارت آميز مى گفت. حليس بن زيّان بر وى گذر كرد و كار ناپسند او را ديد و گفت: اين مرد سرور قريش است كه با پيكر بىجان عموزاده خود چنين مىكند، ابو سفيان گفت: اين كارم را نهفتهدار كه لغزشى بودالكامل [۵۸]
همچنین پس از شهادت ایشان به نکات زیر نیز می توان اشاره کرد:
- حمزه(سیدالشهدا) به هنگام شهادت پنجاه و نه سال سن داشت. پيامبر (ص) بر جنازه حمزه نماز خواند و هفت تكبير گفت. سپس ساير شهدا را مى آوردند و در كنار حمزه مى گذاشتند و حضرت بر او و حمزه نماز مى خواند تا هفتاد و دو نماز بر وى گزارده شد.
- رسول خدا (ص) در بازگشت از احد، از خانه هاى انصار گذر كرد، شنيد كه زنان انصار بر كشته هاى خود گريه مى كنند، گريست و گفت: ليكن حمزه را زنانى نيست كه بر وى گريه كنند.سعد بن معاذ يا اسيد بن حضير زنان بنى عبد الاشهل را گفت تا بروند و اوّل بر حمزه گريه كنند. سپس براى كشته هاى خود. چون رسول خدا (ص) شنيد كه بر در مسجد براى حمزه گريه مى كنند، آنان را فرمود كه بازگردند. [۵۹]
- صفيه دو لباس آورد تا حمزه را كفن كند. در كنار حمزه جنازه يك نفر انصارى را ديدند كه او هم مثله شده بود. پس زشت و به دور از حيا دانستند كه يكى را كفن كنند و ديگرى را عريان بگذارند. از اين رو قرعه زدند. لباس بزرگتر به انصارى افتاد و لباس كوتاهتر به حمزه، پاهاى حمزه را با ليف و برگ خرما پوشاندند.[۶۰]
بازگشت برخی از مسلمانان برای یاری پیامبر اسلام (ص)
كعب بن مالك نخستين فردى بود كه پيغمبر (ص) را شناخت. او چشمان حضرت را از زير كلاهخود ديد كه مىدرخشد، فرياد كشيد، مسلمانان، شما را بشارت باد كه رسول خدا (ص) اينجاست. حضرت او را به سكوت فرمود. سپس مسلمانان تك تك و گروه گروه به رسول خدا (ص) پيوستند. حضرت آنان را به جنگ تحريض و ترغيب مىكرد و به رغم اين كه شمارشان كم بود، جنگ نمايانى كردند، امّا صخرهنشينان همه يا بيشترشان به جنگ بازنگشتند و همچنان بر روى صخره آرام نشستند. حتى گفته مىشود، در روز احد كار بر شمارى از مردم سخت شد و از آن ترسيدند كه كفّار بر آنان چيره شوند. مردى به رفيقش گفت: من پيش فلان يهودى مىروم و به او پناهنده مىشوم و چون او به آيين يهود مىگرايم، باشد كه اگر واقعهاى رخ دهد يا حادثهاى پيش آيد، به دردم بخورد. ديگرى گفت: من نزد فلان نصرانى شام مىروم و چون او مسيحى مىشوم. پس خداوند نازل فرمود: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الْيَهُودَ وَ النَّصارى أَوْلِياءَ.[۶۱] اى كسانى كه ايمان آوردهايد؛ يهود و نصارا را دوستان (خود) مگيريد. رسول خدا (ص) بر آن شد كه نيروهاى خود را به موقعيت نخست برگرداند تا همانند قبل، كوه احد پشت سر آنان قرار گيرد و فقط از يك جبهه با دشمن در جنگ باشند. [۶۲] دقيقا همانند نقشه نخست كه پشت به كوه، آرايش نظامى گرفته بودند. اين آرايش جديد مشركان را مرعوب كرد. آنان وقتى ديدند، مسلمانان به پايگاههاى نخست خود بازگشته و نيروهاى پراكندهشان را فراهم نموده، با روحيه بالا با نظم و آرايش جديد آماده رزم هستند، وحشت كردند كه مبادا مسلمانان دوباره بر آنان چيره شوند و همچون لحظات نخست جنگ، آنها را در هم شكنند. از اين رو ترجيح دادند كه پايان جنگ را اعلام نمايند و به سلامت عقب نشينند. در اين هنگام ابو سفيان پايان جنگ را اعلام كرد. بدين ترتيب كه بالاى كوه ايستاد و با صداى بلند گفت: اعل هبل: زنده و بلند مرتبه باد هبل. ابو سفيان مىخواست چنين وانمود كند كه اين پيروزى ظاهرى مؤيد دين و خداى او هبل است. پس رسول خدا (ص) پاسخ داد: اللّه اعلى و اجل: خداوند بلندمرتبهتر و شكوهمندتر است. ابو سفيان گفت: نعمت را تمام كرد، پيروزى در جنگ نوبتى است. امروز در مقابل روز بدر. گفت: چنين نيست كه كشتگان ما، در بهشت خواهند بود و كشتگان شما در آتش[۶۳]
حضور زنان مسلمان در غزوه احد
در جنگ 14 نفر از زنان انصار مهاجر حضور داشتند که وظایف مانند:سقایت،مداوای مجرومان و طبخ غذا را برعهده داشتند.[۶۴]از جمله این زنان می توان به حضرت زهرا(س)،ام ایمن ،حمنه، ام سلیم و ام عماره(نسبیه) اشاره کرد.[۶۵]
برای نمونه از حضور زنان در احد می توان به این روایت زیر اشاره کرد:
- چون پيغمبر مجروح شد، على با سپر خود براى او (حضرت) از محلى بنام مهزاس آب آورد و خون را شست ولى خون جارى مىشد و بند نمى آمد، فاطمه (دختر پيغمبر) او را در بغل كشيد و سخت گريست سپس پاره حصيرى را سوزاند و خاكستر آن را بر زخم او (حضرت او) نهاد كه خون را بند آورد[۶۶]
- امّ عمارة كه نام وى «نسيبه» است، مى گويد: من براى رسانيدن آب به سربازان اسلام در «احد» شركت كردم، تا آنجا كه ديدم نسيم فتح به جانب مسلمانان وزيد. اما چيزى نگذشت كه يك مرتبه ورق برگشت. مسلمانان شكست خورده پا به فرار گذاشتند. جان پيامبر در معرض خطر قرار گرفت، وظيفه خود ديدم تا سر حدّ مرگ، از پيامبر اسلام دفاع كنم. مشك آب را به زمين گذاشتم و با شمشيرى كه به دست آورده بودم، از حملات دشمن مى كاستم و گاهى تيراندازى مى كردم.منظره دفاع اين بانو، به قدرى براى پيامبر مايه خرسندى بود كه درباره اين بانو چنين فرمود: لمقام نسيبة بنت كعب اليوم خير من فلان و فلان؛ موقعيت اين بانوى فداكار امروز از فلانى و فلانى بالاتر است. [۶۷]
پس از نبرد احد
شمار شهدای احد
در جنگ احد هفتاد نفر از مسلمانان به شهادت رسيدند: چهار نفر از مهاجران و شصت و شش نفر از انصار[۶۸] هفتاد نفر نيز مجروح شدند.
رسول خدا (ص) مسلمانان را مى فرمود به زيارت شهداى احد برويد و بر آنان سلام كنيد. فاطمه (س)دختر رسول خدا (ص) هر دو سه روز يك بار به زيارت شهداى احد مىرفت و كنار قبر آنان مىگريست و دعا مى كرد.[۶۹]
شمار کشته های قریش در احد
در جنگ احد هجده نفر از مشركان قريش كشته شدند. [۷۰]شمار كشته هاى قريش را در اين جنگ، بيست و دو، بيست و سه [۷۱] و بيست و هشت نفر [۷۲] هم گفته اند.
امير المؤمنين على (ع) در جنگ احد، دوازده مرد را كشت.[۷۳]
تصمیم قریش برای بازگشت به مدینه
پانویس
- ↑ مروجالذهب، ج 3، ص 304.
- ↑ روضالجنان، ج 5، ص 45.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 199؛ الطبقات، ج 2، ص 28.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59؛ تاریخ ابنخیاط، ص 38.
- ↑ معجم البلدان، ج 1، ص 109.
- ↑ الروض الانف، ج 5، ص 448؛ البدایة والنهایه، ج 4، ص 9.
- ↑ تاریخ المدینه، ج 1، ص 79.
- ↑ صحیحالبخارى، ج 5، ص 47؛ السیرةالنبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 325.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 203؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 66؛ الطبقات، ج 2، ص 28.
- ↑ مجمعالبیان، ج 2، ص 824.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 203؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 383.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 200؛ تاریخ یعقوبى، ج 2، ص 47.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 202؛ المنتظم، ج 2، ص 263.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59؛ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 62.
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59؛ السیرة النبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 327.
- ↑ المغازى، 1/ 285.
- ↑ المغازى، 1/ 206
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:151
- ↑ : تاريخ الخميس، 1/ 430؛ المغازى، 1/ 204؛ انساب الاشراف، 1/ 314؛ سيره حلبى، 2/ 172؛ حياة محمّد، 255.
- ↑ المغازى، 1/ 205؛ شرح نهج البلاغه، 14/ 218- 219.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 28؛ المغازى، ج 1، ص 208.
- ↑ الكامل، ج 2، ص 150؛ تاریخ طبرى، ج 2، ص 59.
- ↑ السیرة النبویه، ابنهشام، ج 3، ص 62؛ الروض الانف، ج 5، ص 422.
- ↑ سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله، ص 458.
- ↑ الطبقات، ج 2، ص 28ـ29؛ المنتظم، ج 2، ص 263.
- ↑ ترجمه مغازی ، ص 152
- ↑ السیرةالنبویه، ابنكثیر، ج 2، ص 329؛ الصحیح من سیره، ج 6، ص 106.
- ↑ سيره ابن هشام، 3/ 67- 68؛ تاريخ الخميس، 1/ 421- 422؛ سيره حلبى، 2/ 218- 219؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 188- 190؛ المواهب اللدنيه، 1/ 92- 93؛ دلائل النبوه (بيهقى)، 3/ 208- 226؛ سيره ابن اسحاق، 324؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 150؛ سيره ابن كثير، 3/ 25- 26؛ البداية و النهايه، 4/ 12- 13؛ المغازى، 1/ 208- 211، 210؛ مجمع الزوائد، 6/ 107.
- ↑ الاوائل، 1/ 183؛ الثقات، 1/ 224- 225
- ↑ وفاء الوفاء، 1/ 284- 285؛ سيره حلبى، 2/ 221؛ فتح البارى
- ↑ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 190؛ سيره حلبى، 2/ 221
- ↑ مجمع الزوائد، 6/ 117؛ حياة الصحابة، 3/ 769؛ كنز العمّال، 3/ 135
- ↑ تاریخ طبرى، ج 2، ص 61؛ الروض الانف، ج 5، ص 426.
- ↑ المغازى، ج 1، ص 215؛ الطبقات، ج 2، ص 30.
- ↑ طبقات الكبرى، ج 2، ص 390؛ انساب الاشرف، ج 1، ص 315
- ↑ سيره مغلطاى، 49
- ↑ تاريخ الخميس، 1/ 423
- ↑ المغازى، ج 1، ص 221
- ↑ المغازى، ج 1، صص 223- 222
- ↑ المغازى، 1/ 226؛ شرح نهج البلاغه، 14/ 236
- ↑ ترجمه الإرشاد ،ص:74
- ↑ مجمع البيان ج 2، ص 496
- ↑ لائل النبوه، بيهقى، ج 3، ص 267 ،ترجمه مغازی ص 167
- ↑ طبقات الكبرى، ج 2، ص 41؛ انساب الاشراف، ج 1، ص 318؛ المغازى، ج 1، ص 232؛
- ↑ ترجمه مغازی / ص 167-170
- ↑ منحة المعبود، 2/ 99؛ الطبقات الكبرى، 3/ 155؛ تاريخ الخميس، 1/ 431؛ كنز العمّال، 10/ 268- 269؛ حياة الصحابة، 272؛ دلائل الصدق، 2/ 359؛ سيره ابن كثير، 3/ 58؛ مستدرك حاكم،3/ 27؛ مجمع الزوائد، 6/ 112؛ حياة محمّد، 256؛ لباب الآداب، 179؛ الارشاد، 50؛ صحيح مسلم، 5/ 178؛ شرح نهج البلاغه، 13/ 293؛ العثمانيه، 339؛ الدر المنثور، 2/ 90؛ تفسير رازى، 9/ 67.
- ↑ الدر المنثور، 2/ 80؛ دلائل الصدق، 2/ 358؛ كنز العمّال، 2/ 242؛ حياة الصحابة، 3/ 497؛ كنز العمّال، 1/ 238؛ فتح القدير، 1/ 388؛ جامع البيان، 4/ 95؛ التبيان، 3/ 25- 26؛ شرح نهج البلاغه، 15/ 22- 24؛ المغازى، 2/ 609؛ غرايب القرآن، 4/ 113؛ العثمانيه، 169؛ تفسير رازى، 9/ 51.
- ↑ شرح نهج البلاغه، 13/ 293، 14/ 286؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 199؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 156؛ الثقات، 1/ 228؛ سيره ابن كثير، 3/ 68؛ تاريخ الخميس، 1/ 434؛ سيره ابن هشام، 3/ 88؛ الدر المنثور، 2/ 81؛ قاموس الرجال، 2/ 125؛ دلائل الصدق، 2/ 356؛ حياة الصحابة، 1/ 531؛ المغازى، 1/ 280؛ شرح نهج البلاغه، 14/ 286؛ تفسير القرآن العظيم، 1/ 214؛ نهج الحق، 306- 307؛ تفسير خازن، 1/ 471
- ↑ دلائل الصدق، 3/ 356؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 201؛ شرح نهج البلاغه، 13/ 213؛ المغازى، 1/ 280؛ مستدرك حاكم، 3/ 26
- ↑ المغازى، ج 1، ص 237، ترجمه ارشاد، ص 73(طبری، 310ق)، ج 4، ص 145، ناشر: دار الفكر/تاريخ الطبري، ج 2، ص 69، ناشر: دار الكتب العلمية/أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج 4، ص 63، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي/ السيرة النبوية، ج 3، ص 55 ؛/ المطالب العالية بزوائد المسانيد الثمانية، ج 17، ص 347، تحقيق: د. سعد بن ناصر بن عبد العزيز الشتري، ناشر: دار العاصمة/ دار الغيث/ الاستيعاب في معرفة الأصحاب، ج 3، ص 1074، تحقيق علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل/ الوافي بالوفيات، ج 20، ص 61، تحقيق: أحمد الأرناؤوط وتركي مصطفى، ناشر: دار إحياء التراث/ البداية والنهاية، ج 4، ص 28 29،، ناشر: مكتبة المعارف)
- ↑ بحار الانوار، 20/ 95، 107؛ روضه كافى، 110.
- ↑ شرح نهج البلاغه، 14/ 250- 251؛ 13/ 293؛ الاغانى، 14/ 18، الكامل فى التاريخ، 2/ 154؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 197؛ فرائد السمطين، 1/ 257؛ مجمع الزوائد، 6/ 114؛ كنز العمّال، 15/ 126؛ البداية و النهايه، 6/ 5؛ اللآلى المصنوعه، 1/ 356؛ تفسير قمى، 1/ 116؛ بحار الانوار، 20/ 54؛ الارشاد، 46؛ روضه كافى، 110؛ حياة الصحابة، 1/ 559، ربيع الابرار، 1/ 833؛ مناقب خوارزمى، 103؛ غاية المرام، 457؛ الرياض النصره، 3/ 131؛ الغدير، 2/ 59- 62.
- ↑ بحار الانوار، 20/ 23؛ مجمع البيان، 2/ 509.
- ↑ البداء و التاريخ، 4/ 201.
- ↑ الارشاد، 5؛ بحار الانوار، 20/ 84.
- ↑ المغازى، 1/ 286؛ سيره حلبى، 2/ 243؛ تاريخ الخميس، 1/ 439؛ سيره ابن هشام، 3/ 97؛ المواهب اللدنيه، 1/ 97
- ↑ فى التاريخ، 2/ 160؛ سيره حلبى، 2/ 244؛ تاريخ الخميس، 1/ 239؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 196؛ بحار الانوار، 20/ 97
- ↑ سيره حلبى، 2/ 254؛ تاريخ الخميس، 1/ 444؛ الكامل فى التاريخ، 2/ 176؛ تاريخ الامم و الملوك، 2/ 210؛ البداية و النهايه، 4/ 48؛ مسند احمد، 2/ 40؛ مسند ابو يعلى، 6/ 272؛ 293- 294؛ مجمع الزوائد، 6/ 120؛ الطبقات الكبرى، 3/ 1/ 10؛ سنن ابن ماجه، 3/ 95؛ مستدرك حاكم، 3/ 19؛ سيره ابن هشام، 2/ 95- 99
- ↑ تاريخ الخميس، 1/ 441- 442
- ↑ مائده (5)
- ↑ تفسير قمى، 1/ 115؛ بحار الانوار، 2/ 54.
- ↑ الثقات، 1/ 231؛ مجمع البيان، 2/ 509؛ تفسير القرآن العظيم: 1/ 413؛ تفسير قمى، 1/ 117
- ↑ المغازى/ترجمه،متن،ص:180
- ↑ ابن اثیر ، ج 6 ص 70،
- ↑ الكامل/ترجمه،ج7،ص:177
- ↑ بن ابى الحديد مىنويسد: راوى حديث به پيامبر خيانت ورزيده زيرا صريحا نام آن دو نفر را كه پيامبر اسم آنها را برده ذكر نكرده است. ولى من گمان مىكنم، لفظ فلان و فلان كنايه از همان شخصيتهايى است كه پس از رسول خدا منصبهاى بزرگ در ميان مسلمانان پيدا كردند و راوى از نظر احترام و ترس از موقعيت، مطلب را در پرده گفته است.
- ↑ المغازى، 1/ 300؛ سيره حلبى، 2/ 255؛ تاريخ الخميس، 1/ 446
- ↑ المغازى، 1/ 313- 314
- ↑ مجمع البيان، 2/ 500؛ بحار الانوار، 20/ 22
- ↑ سيره مغلطاى، 50؛ تاريخ الخميس، 1/ 47
- ↑ شرح نهج البلاغه، 15/ 54.
- ↑ شرح نهج البلاغه، 15/ 54
منابع
- لطف الله خراسانی، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 2، صفحه 238-255.
- سيرت جاودانه / ترجمه الصحيح من سيرة النبي الأعظم،جعفر مرتضى العاملى / مترجم محمد سپهرى، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى، 1384 ش