اعراب قرآن
اِعراب قرآن: بررسى نقش كلمات قرآن در عبارات و آيات و تبيين جايگاه آن در تفسير قرآن
اعراب از ماده (ع ـ ر ـ ب) است. ازهرى اعراب و تعریب هر دو را به معناى روشن و آشکار ساختن دانسته است.[21]به معناى روشن ساختن کلام براى مخاطب، بهگونهاى که خطایى در آن نباشد نیز بهکار رفته است.[22] براى این واژه در لغت و حدیث معانى و کاربردهاى دیگرى نیز گزارش شده[23] و گاه پیوند و رابطههایى میان آنها و اصطلاح «اعراب قرآن» بیان شده است.[24]
در اصطلاح ادبا نیز اختلافهایى در تعریف آن دیده مىشود؛ ابن هشام مىگوید: اعراب اثر ظاهر یا مقدّرى است که عاملِ موجود در جمله، آن اثر را در آخر اسم متمکن و فعل مضارع جلب مىکند.[25] صبان نیز گفته است: اعراب در اصطلاح به دو معناست: برخى همچون ابن مالک اعراب را پدیدهاى لفظى دانستهاند که عبارت است از حرکت، حرف، سکون یا حذفى که در آخر کلمه ظاهر مىشود تا مقتضاى عامل را بیان کند.[26] او این نظر را به محققان نسبت مىدهد؛ اما بیشتر دانشمندان آن را پدیدهاى معنوى دانستهاند که حرکات دلیل بر آن است.[27]
افزون بر این در آثار دانشمندان گاه اعراب در مقابل «بناء» بهکار رفته است که سه تعریف پیشین نیز به این مصطلح ناظر است. اسم و فعلى را که اعراب ظاهرى یا مقدر مىگیرد «معرَب» مىنامند و در مقابل آن اسم و فعلى که در وضعیتهاى گوناگون هیچگونه تغییر حرکتى در آن رخ ننماید «مبنى» نامیده مىشود.[28] بنابراین اصطلاح همه اسمها معرَب نخواهند بود؛ اما در اصطلاح متأخران و معاصران اعراب معناى دیگرى نیز به خود گرفته که عبارت است: از تعیین نقش و جایگاه کلمه در جمله و تعیین نقش جمله در واحدى بزرگتر.
بر طبق این اصطلاح همه اسمهاى، معرب و مبنى و در مواردى جملهها نیز داراى اعراب است. با این تفاوت که اعراب اسم معرب ظاهرى یا تقدیرى، اما اعراب اسم مبنى و جمله محلى خواهد بود. در زبان فارسى از این معناى اعراب گاه به «ترکیب» و در کنار تجزیه (تجزیه و ترکیب) نام برده مىشود، که در تجزیه مقصود بیان نقش و حالتهاى صرفى کلمه و در ترکیب مقصود بیان نقش و جایگاه اعرابى کلمه در جمله است.
در اینجا گرچه میان معناى لغوى و اصطلاحى اعراب مىتوان رابطه نشان داد؛ اما تمایزى جدى نیز وجود دارد؛ اولا براساس معناى لغوى، اعراب وصف گوینده سخن است (مثلاً گفته مىشود: گوینده مُعْرِب)؛ اما بنابر معناى اصطلاحى، اعراب وصف واژگان است (یعنى کلمه مُعرَب است) پس از آنکه در متن جمله قرار گرفته و با کلمات پیش از خود ترکیب شود، ازاینرو در بیان اعرابِ یک واژه یا جمله به بیان گوینده یعنى طرز اداى کلمات توجه نمىشود. ثانیاً، بنا به تعریف اصطلاحى، فعلها مبنى و حروف داراى اعراب نیست، در حالى که همه کلمات از اعراب به معناى لغوى برخوردار است. ثالثاً، در معناى اصطلاحى، اعراب منحصر به صداى آخر کلمات خواهد بود؛ اما مطابق با معناى لغوى همه حروف کلمه داراى وصف اعراب است. در پارهاى از روایات منقول از پیامبر(صلى الله علیه وآله) یا برخى صحابه، به همان معناى لغوى اعراب قرآن شفارش شده است.[29]
در روایتى از پیامبر(صلى الله علیه وآله) آمده است: «اعربوا القرآن و التمسوا غرائبه» که مراد از اعراب قرآن تلفظ صحیح و واضح الفاظ آن به نظر مىرسد[30]؛ اما سیوطى اعراب در این حدیث را به معناى فهم معناى الفاظ قرآن دانسته است[31]؛ نیز در روایتى دیگر منقول از پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اعراب در کلام سفارش شده است تا مقدمهاى براى اعراب قرآن باشد: «اعربوا الكلام كي تعربوا القرآن» که بىتردید مراد از آن تلفظ صحیح و واضح کلمات است که هم مىتواند به تلفظ صحیح حرکت آخر کلمات مربوط باشد و هم تلفظ درست همه حروف و صداهاى حروف یک کلمه.
به هر روى در این جا همان معناى عام اعراب قرآن که به بیان نقش کلمات در جمله مىپردازد مورد نظر است.
محتویات
انواع و علايم اعراب:
اعراب داراى 4 نوع و دو نوع آن (نصب و رفع) مشترک میان اسم و فعل است: یک نوع مختص به اسم (جرّ) و یک نوع نیز مختص به فعل است (جزم)[32]؛ همچنین اعراب شکلها و علایم گوناگونى دارد. عالمان نحو، اعراب را به دو شکل اصلى و فرعى تقسیم کردهاند: علامتهاى اصلى اعراب عبارتاند از: ضمّه براى رفع، فتحه براى نصب، کسره براى جرّ و سکون براى جزم. علامتهاى فرعى داراى گونههاى مختلف به شرح ذیل است:
1. الف در اسمهاى تثنیه، واو در اسمهاى جمع مذکر سالم و اسماى ستّه و نون در 7 فعل مضارع یعنى دو صیغه جمع مذکر، 4 صیغه تثنیه و مفرد مؤنث مخاطب (افعال خمسه)، نقش ضمه و علامت رفع دارد.
2. یاء در اسمهاى تثنیه و جمع مذکر سالم و الف در اسماى ستّه و کسره در جمعهاى مؤنث سالم و حذف نون در 5 فعل مضارعِ یاد شده، به جاى فتحه نقش اعراب نصب را ایفا مىکند.
3. یاء در اسمهاى تثنیه و جمع مذکر سالم و اسماى ستّه و فتحه در اسمهاى غیر منصرف به جاى کسره نقش اعراب جر را ایفا مىکند.[33] 4. سکون در 5 صیغه فعل مضارع صحیح، حذف لام الفعل در همان صیغهها از فعل ناقص و حذف نون در صیغههاى تثنیه، جمع مذکر و مفرد مؤنث مخاطب علامت جزم است.[34]
تاريخچه و تطور اعراب:
قرآن کریم به زبان عربى و از ویژگیهاى این زبان آن است که غالباً حرکات اعرابى نقش اصلى را در تفاهم و بیان معنا و مقصود گوینده بر عهده دارد، بهگونهاى که هرگونه تغییر در اعراب به تغییر در معناى جمله مىانجامد، ازاینرو اعراب در حقیقت وصف بیان و زبان گوینده عربى است و به طور طبیعى باید همزاد زبان عربى بوده باشد؛ اما بدیهى است که دانش اعراب به ویژه اعراب قرآن از دامن قرآن کریم برخاسته و تاریخ آن به دوره پس از نزول قرآن کریم باز مىگردد.[35]
بر پایه روایات اسلامى نخستین بار علایم اعرابى، در قرآن کریم بهکار رفته است. ابوالاسود دئلى (م. 69 ق.) با کمک یحیى بن یعمر آغازگر اعراب گذارى قرآن کریم بوده است. در نخستین اعراب گذارى که بسیار ساده و ابتدایى بود براى نشان دادن اعراب از نقطه استفاده شد، به این صورت که به علامت نصب نقطهاى در بالاى حرف پایانى و براى جرّ نقطهاى در زیر آن حرف و براى رفع نقطهاى در جلو آن حرف و براى نشان دادن تنوین نصب و رفع و جرّ از دو نقطه و البته با رنگى متفاوت از رنگ خطوط قرآن کریم استفاده مىشد.[36] از جزئیات اعراب گذارى به دست ابوالاسود آگاهى بیشترى در دست نیست و مشخص نشده که آیا در این اقدام، ابوالاسود تنها به اسمهاى معرب و متمکن نقطههاى اعرابى مىداده یا براى نشان دادن حرکت آخر فعلها، اسمهاى مبنى و حتى حروف نیز از این علامت استفاده مىکرده است؟ به هر جهت غرض ابوالاسود، بر طبق همان روایات، پیشگیرى از خطاى نو مسلمانان در قرائت قرآن کریم بوده است که در برخى موارد تغییر در اعراب قرآن کریم به برداشت معنایى ناصواب از آیات مىانجامیده است.[37]
علامتهاى اعرابى (به شکل نقطه) بعد از حدود یک قرن به دست خلیل بن احمد فراهیدى (م. 175 ق.) به صورت شکلهاى مختلف درآمد. خلیل به جاى نقطه براى نصب، مستطیلى در بالاى حرف، و براى جرّ مستطیلى در زیر حرف و براى ضمّه واو کوچک بر روى حرف ابداع کرد و براى هر یک از تنوینها شکل مشابهى روى همان شکل اول نهاد. سپس به تدریج این اَشکال افزون بر نشان دادن اعراب کلمه براى نشان دادن حرکت سایر حروف کلمه نیز بهکار رفت.[38]تا این زمان (نیمه دوم قرن دوم هجرى) غرض از اعراب گذارى قرآن قرائت صحیح قرآن کریم به همان شکل منقول از پیامبر(صلى الله علیه وآله) و برداشت معنایى صحیح از آیات بوده است، با این حال اختلاف در اعراب به صورت محدود میان استادان قرائت* وجود داشته و اختلافهایى را در تفسیر برخى آیات قرآن در پى داشته است.
در نیمه دوم قرن دوم هجرى به تدریج با تحولى در اعراب قرآن کریم مواجه مىشویم که از آن به بعد دانشمندان قرائت و استادان نحو عربى همچون عبدالله بن ابى اسحاق، ابوعمرو بن العلاء، عیسى بن عمر ثقفى، یونس بن حبیب و خلیل بن احمد به تحلیل و تبیین نقشهاى کلمات در جملهها و آیات قرآن کریم پرداختند. برجستهترین دانشمند در این دوره سیبویه است. وى در اثر یگانهاش الکتاب که نخستین کتاب موجود نحو عربى است در ضمن تدوین قواعد نحو به تبیین و تحلیل نقش کلمات به ویژه نقشهاى نحوى کلمات قرآن پرداخته است.[39] سیبویه در الکتاب به حدود 413 آیه قرآن کریم در مباحث گوناگون نحوى استشهاد کرده است.[40]
با ظهور سیبویه و تألیف الکتاب، مکتب نحو بصره شکل گرفت. از ویژگیهاى بارز مکتب نحو بصره، قانونمند کردن قواعد نحو و روى آوردن به قیاس در نحو عربى بود. اثر این رویکرد به دانش نحو، راه یافتن تأویل و توجیه بیشتر در تحلیل نحوى آیات، منضبط شدن قواعد نحو، محدودتر شدن دامنه قواعد و در نتیجه سهلتر شدن فراگیرى آن قواعد بود. در مقابل این مکتب، مکتب نحو کوفه به پیشوایى کسایى (م. 189 ق.) پدید آمد. ویژگى مکتب نحو کوفه را توجه بیشتر به نقل و سماع و فاصله گرفتن از قیاس معرفى کردهاند[41] و این سبب شده بود در این مکتب ظواهر آیات قرآن در بسیارى از موارد ملاک تدوین قواعد نحو قرار گیرد؛ اما پیروان مکتب نحو کوفه از گرایش به تأویل و قیاس در ساخت قواعد نحو به طور کامل دورى نگزیدند[42]، با این حال بهرغم توجه عمیق مکتب نحو کوفه به سماع، نحو بصره از اعتبار بیشترى برخوردار گشت و تقریباً به عنوان نحو معیار، پیروان بیشترى را به خود جلب کرد؛ براى نمونه ابن الانبارى که خود از طرفداران مکتب نحو بغداد است در داورى میان آراى اختلافى مکتب بصره و کوفه غالباً به آراى بصریان گرایش دارد.[43] یکى از دلایل پیشتازى نحو بصره و تقدم آن بر نحو کوفه متهم شدن نحو کوفه به استناد و استدلال به لهجههاى غیر فصیح بود.[44] در همین زمان قرآن کریم محور اصلى مباحث نحو عربى بود و کتابهایى با عنوان معانى القرآن و اعراب القرآن دربرگیرنده آراى نحوى مفسران بود. در اواسط سده سوم هجرى شاهد ظهور مکتب نحو بغداد هستیم که تلفیقى از دو مکتب نحو بصره و کوفه است و در حقیقت باید آن را حد اعتدال این دو مکتب دانست که دانشمندانى چون ابن خالویه، ابن درستویه، ابوعلى فارسى، ابن جنى، زجاج، و زمخشرى به آن گرایش داشتند، با این حال هرچه از سده سوم و چهارم هجرى دورتر مىرویم، دانشمندان متأخر به ویژه در حوزه اعراب قرآن به جمعآورى آرایى مختلف روى آورده و کمتر به نقد یک رأى و ترجیح رأى دیگر پرداختهاند. این نگرش در سرتاسر البیان ابن الانبارى و التبیان ابوالبقاء و به صورت محدودتر در مشکل اعراب القرآن مکى بن ابىطالب مشاهده مىشود.
از بررسى مکاتب و دیدگاههاى نحوى دانشمندان و مفسران پیشین برمىآید که حجم فراوانى از اختلاف موجود در نحو و اعراب آیات قرآن معلول نوع تحلیل صاحب نظران بوده است. به نظر مىرسد این دانشمندان بیش و پیش از هرچیز درصدد به دست دادن فهم درستى از آیات قرآن منطبق با قواعد زبان بودهاند، ازاینرو هر یک به نوعى به تحلیل ادبى آیه مىپرداختند. این تحلیلها غالباً در معناى آیه تغییرى جدى ایجاد نمىکرد؛ اما به تدریج منشأ تنوع قواعد نحو و اعراب شد. اختلاف در جواز عطف بر ضمیر مجرور بدون اعاده جار، و عطف بر ضمیر مرفوع بدون تأکید آن با ضمیر منفصل، مبنى بودن فعل امر، عمل «اِن» مخففه، اختلاف در رافع مبتدا و خبر[45]، معانى «اَنْ»، معانى «اذا» و اختلاف در جواز یا عدم جواز ورود آن بر جمله اسمیه، اختلاف در عمل حروف مشبهه بالفعل و «ما»ى نافیه نسبت به خبر، جواز یا عدم جواز فاعل قرار گرفتن جمله و دهها مسئله دیگر از جمله نمونهها و شواهد این نظر است. گفتنى است که منشأ بخشى از اختلاف نظرها در عوامل اعرابى نیز ابتدایى بودن طرح برخى قواعد و عدم جامعیت آنها بوده که با رشد و کمال تدریجى قواعد، دیدگاهها درباره اعراب برخى کلمات نیز تغییر یافته است.
اهميت اعراب:
مفسران بر ضرورت آشنایى با مباحث نحوى قرآن و اعراب که روح کلام عربى است،[46] پیش از ورود به تفسیر* آیات تأکید کردهاند و هیچ مفسرى در اهمیت نقش آن در تفسیر تردید نکرده است.[47] طبرسى برترین علم از علوم قرآن را اعراب قرآن معرفى کرده است، زیرا هر بیانى به آن نیازمند و آن کلید گشودن معناى الفاظ و بدون آن آگاهى از مراد خدا ناممکن است.[48] سمین حلبى علم اعراب را نخستین دانش از میان 5 علم مؤثر در فهم قرآن مىشمارد.[49]
بهرغم تأکید مفسران بر نقش و تأثیر اعراب در فهم و تفسیر قرآن، ابن هشام در باب پنجم مغنى و به دنبال او زرکشى و سیوطى با ذکر شواهدى متعدد اعراب را فرع بر فهم معنا دانسته و معتقدند مُعرِب ابتدا باید معنا و فهم صحیحى از آیات به دست آورد. سپس بر طبق معنا اعراب آیه را بیان کند.[50] ( => ادامه مقاله، شرایط اعراب)
اما به نظر مىرسد میان این دو دیدگاه ناسازگارى نیست، زیرا از یک سو هر یک از این دو دیدگاه به نحو جزئى ـ و نه کلى ـ صحیح است؛ یعنى در حالى که در موارد بىشمارى فهم صحیح آیه بر نوع اعراب آن مبتنى است، موارد فراوانى نیز یافت مىشود که اعراب، مبتنى بر دریافت معنا و فرع آن است و این به سبب ویژگى زبان عربى به ویژه زبان قرآن و نظم دقیق و حساب شده آن است که در بسیارى موارد به آیات، قابلیت وجوه نحوى و اعرابى گوناگون مىدهد و مطابق با هر ترکیب و تحلیل، معنایى متناسب برداشت مىشود. این ویژگى آیات قرآن (قابلیت داشتن براى چند ترکیب و اعراب) از دشواریهاى پیش روى مفسران در فهم قرآن است که ارائه راهکارى جدى براى مواجهه با آن مىطلبد، چنانکه آنچه تاکنون تحت عناوین و قواعد نحوى و اعرابى براى حل این دشوارى پیشنهاد شده به دلیل استثناها و تخصیصهایى که به آنها خورده است هرگز نتوانسته این مشکل را از پیش روى مفسر بردارد و همین مسئله از عوامل اختلاف دیدگاههاى فقهى و کلامى میان فرق اسلامى و فقها بوده است، به علاوه آنکه این امر وسیلهاى جهت متهم شدن فرقههاى اسلام به تفسیر به رأى بوده است.[51]
اعراب و دانش نحو:
بدیهى است که اِعراب از عناصر علم نحو و دستور زبان است و میان این دو دانش رابطهاى عمیق و دوسویه است[52]، با این حال در گذشته گاه این دو اصطلاح به جاى یکدیگر بهکار مىرفته است.[53] در حقیقت علم نحو راه آشنایى با اعراب است و به گفته ابوحیان اعراب از علم نحو گرفته مىشود، به همین دلیل او علم نحو را دومین علم مورد نیاز مفسر دانسته است.[54] سیوطى نیز دومین علم از 15 علم مورد نیاز مفسر را علم نحو دانسته و آن را زمینهساز آشنایى با اعراب معرفى کرده است، زیرا نحو درباره انواع اعراب بحث مىکند و با تغییر اعراب کلمه، معناى آن در جمله دگرگون مىشود.[55]
اعراب و دانش صرف:
علم صرف که درباره بناى کلمات و صیغههاى گوناگون آن بحث مىکند نیز گرچه با اعراب قرآن رابطه دارد؛ اما این رابطه نسبت به علم نحو ضعیفتر است. این رابطه سبب شده در گذشته و حال در کتابهاى اعراب القرآن کم و بیش از جایگاه و نقش صرفى کلمات نیز بحث شود. زرکشى به نقل از ابن فارس درباره اهمیت علم صرف آورده که هرکس با علم صرف آشنا نباشد بخش قابل توجهى از فهم زبان و لغت عربى را از دست داده است. براى مثال معناى فعل «وجد» براى ما مبهم است؛ اما با توجه به صرف آن و شناسایى مصدر آن معنایش روشن مىشود؛ «وجد، یجد، وجداناً» به معناى یافتن و «وجد، یجد، موجدةً» به معناى دارا و غنى شدن و «وجد، یجد، وجداً» به معناى به خشم آمدن است.[56] زمخشرى تفسیرى انحرافى و نادرست از آیه «يَومَ نَدعوا كُلَّ اُناس بِاِمـمِهِم» (اسراء/17،71) معرفى کرده است که مىگوید: «امام» جمع اُمّ است و در روز قیامت مردم به مادرانشان نسبت داده مىشوند و نه پدرانشان. وى با تأکید بر اینکه جمع امّ «امهات» است منشأ این تفسیر نادرست را جهل مفسر به علم صرف مىداند.[57] نیز برخى مفسران فعل «کدنا» در آیه «كَذلِكَ كِدنا لِيوسُفَ» (یوسف/12، 76) را از «کاد یکاد» گرفته و آن را استثنائاً به معناى «اردنا» دانستهاند[58]، در حالى که این فعل از «کاد یکید» است. ابن هشام[59] و زرکشى[60] نمونههاى متعددى از برداشت ناصواب دانشمندان و نوآموزان نحو از شکل صرفى کلمات را نشان دادهاند. نمونهاى از آیات دال بر ارتباط علم صرف با اعراب، آیه 6 قلم/68 است: «بِاَييِّكُمُ المَفتون» اگر «مفتون» را اسم مفعول و به معناى مجنون بدانیم مىتوان آن را خبر و «بِاَيّيكُم» را مبتدا قرار داد؛ اما اگر «مفتون» مصدر و به معناى جنون باشد، در این صورت مبتداى مؤخر است و«بِاَيّيكُم» به معناى «فى ایکم» و خبر خواهد بود؛ یعنى جنون در کدامیک از شماست؟[61] نمونه دیگر آیه 282 بقره/2 است: «... لا يُضارَّ كاتِبٌ ولا شَهيدٌ» اگر «لايُضارَّ» فعل مجهول تلقى شود، «كاتِبٌ»نایب فاعل آن است و اگر آن را معلوم فرض کنیم «كاتِبٌ» فاعل آن خواهد بود و طبق هر فرض معناى خاصى از آیه برداشت مىشود.[62]
مؤلفات در اعراب قرآن:
جایگاه و نقش مهم دانش اعراب القرآن در فهم و تفسیر قرآن سبب شد که دانشمندانِ پس از قرن دوم به طور گسترده به تحقیق و تألیف در این دانش قرآنى بپردازند. ظاهراً براى نخستین بار ابوجعفر رؤاسى از اصحاب امام باقر و امام صادق(علیهما السلام)و استاد کسایى و فراء کتابى با عنوان اعراب القرآن نگاشته است.[63]
در نیمه دوم قرن دوم هجرى، از اندیشههاى نحوى خلیل که مشتمل بر نظرات وى در اعراب قرآن نیز بوده و سیبویه آنها را در الکتاب منعکس کرده است، و نیز از آراى نحوى سیبویه پیشواى نحویان در الکتاب که بگذریم[64]دانشمندان ذیل صاحب تألیف در اعراب قرآن بودهاند؛ اما بسیارى از این کتابها به دست ما نرسیده است:[65] قُطرب نحوى (م. 206 ق.)[66]، ابوعبیده معمر بن مثنى (م. 210 ق.)[67]، عبدالملک بن حبیب قرطبى (م. 239 ق.)، ابوحاتم سجستانى (م. 248 ق.)[68]، ابنقتیبه (م. 270ق.)[69]، مبردنحوى (م. 285ق.)[70] و ابوالعباس ثعلب نحوى (م. 291 ق.)؛ نیز ابراهیم بن محمد نفتویه (م. 323ق.)[71]، ابوالبرکات ابن الانبارى (م. 328 ق.) صاحب البیان فى غریب اعرابالقرآن، ابوجعفر نحاس نحوى (م. 338 ق.) صاحب اعراب القرآن، ابوبکر ابن اشته اصفهانى (م. 360 ق.) صاحب ریاضة الالسنة فى اعراب القرآن و معانیه، مکى بن ابىطالب (م. 437 ق.) صاحب مشکل اعراب القرآن، اسماعیل بن خلف (م. 455 ق.)، خطیب تبریزى (م. 502 ق.)، ابوالحسن على بن ابراهیم حوفى نحوى (م. 562 ق.) ـ داراى کتابى مفصل در 10 جلد ـ هر یک صاحب اعراب لقرآن، ابوالبقاء عبداللّه بن حسین عکبرى (م. 616 ق.) صاحب التبیان فى اعراب القرآن که از آن با عنوان املاء ما منّ به الرحمن نیز یاد شده، ابواسحاق ابراهیم بن محمد سفاقسى (م. 742 ق.) صاحب المُجید فى اعراب القرآن، محمد بن سلیمان صرخدى (م. 792 ق.) که کتاب سفاقسى را تلخیص کرده، سمین حلبى (م. 756 ق.) صاحب الدر المصون فى علوم الکتاب المکنون.[72] در کنار کتابهاى اعراب القرآن باید از کتابهاى معانى القرآن نیز یاد کرد که مشتمل بر اعراب قرآن نیز بوده است. دانشمندانى که در ذیل از آنان یاد مىشود صاحب معانى القرآن هستند: کسایى، اخفش(سعید بن مسعده)، رؤاسى، یونس بن حبیب (داراى دو کتاب صغیر و کبیر)، قطرب نحوى، فرّاء، ابوعبیده، ابوفید مؤرج سدوسى، ابومحمد یزیدى، مفضل بن سلمه، اخفش، ابن کیسان، مبرد، ابن الانبارى، زجاج، خلف نحوى، ثعلب، فضل بن خالد نحوى، ابىالمنهال، ابندرستویه و على بن عیسىبن جراح وزیر.[73]
برخى از تفاسیر جامع نیز به اعراب آیات قرآن توجه گسترده داشتهاند. برخى از مشهورترین این تفاسیر عبارتاند از: الکشاف از زمخشرى، مجمع البیان و جوامعالجامع از طبرسى، المحرر الوجیز فى تفسیر الکتاب العزیز از ابن عطیه اندلسى، التفسیر الکبیر از فخر رازى، الجامع لاحکام القرآن از قرطبى، البحر المحیط از ابوحیان اندلسى، انوار التنزیل از بیضاوى و روح المعانى از آلوسى.
در میان کتابهاى تألیف شده در موضوع اعراب القرآن دو کتاب دیگر نیز قابل توجه است که در شیوه نگارش با دیگر کتابها متفاوت است: یکى اعراب القرآن منسوب به زجاج (م. 330 ق.) و دیگرى مغنى اللبیب عن کتب الاعاریب از ابن هشام انصارى (م. 761 ق.) این دو کتاب مبتکر بحث موضوعى در زمینه اعراب قرآن است. کتاب نخست در 90 باب تنظیم شده و در هر باب یکى از مسائل اعرابى، نحوى، صرفى یا مسئلهاى مربوط به قرائت به بحث گذارده شده است؛ اما مباحث کتاب مغنى اللبیب ابن هشام که در 8 باب عرضه شده است پیوند نزدیکترى به اعراب کلمات و آیات قرآنى دارد. ابن هشام در مقدمه کوتاهش بر ضرورت تدوین علم اعراب که فهم کتاب خدا و حدیث پیامبر را آسان مىسازد تأکید کرده است![74] باب اول مغنى که نیمى از حجم آن کتاب را در بر گرفته، به مباحث ارزشمندى درباره تفسیر الفاظ مفرد (غیرمرکب) و بیان احکام آنها از نظر اعراب و معنا و تأثیرى که در جمله ایجاد مىکنند (نوعى تفسیر موضوعى بر محور ادوات) اختصاص یافته است. در باب دوم درباره جمله و اقسام آن و بیان احکام آن از نظر اعراب داشتن و نداشتن، در باب سوم درباره احکام ظرف و جار و مجرور، در باب چهارم برخى از پرکاربردترین و رایجترین نقشهاى نحوى که از حساسیت و تأثیر بالایى در معناى آیات برخوردارند به بحث گذاشته شده است. در باب پنجم از مسائلى بحث مىکند که جهل اعراب گذار نسبت به آن نقصى در وى به شمار مىآید. در باب ششم به معرفى برخى از خطاهاى مشهور میان مُعْرِبین و بیان نظر صحیح درباره آنها پرداخته و در باب هفتم درباره کیفیت اعراب بحث کرده و سرانجام در باب هشتم 11 قاعده کلى در باب اعراب معرفى کرده که هر قاعده در زبان عربى داراى مصادیق متعدد و متنوعى است. پس از ابن هشام، قرآن پژوه معاصر وى، بدرالدین زرکشى ـ عمدتاً متأثر از وى ـ نوع 47 و بخشهایى از نوع 46 کتاب علوم قرآنى خود، البرهان را به بحثهاى ادبى قرآن اختصاص داده و با گردآورى مباحث سودمند ادبى در تفسیر قرآن این دو فصل را شاه بیت کتابش معرفى کرده است. تفاوت کار زرکشى با ابن هشام در این است که زرکشى مباحث ادبى را منحصراً در حوزه قرآن و فهم و تفسیر آن بیان کرده است، در حالى که ابن هشام مباحث ادبى و اعرابى را عامتر و در حوزه زبان عربى آورده است، گرچه غرض اصلى او نیز تفسیر قرآن و حدیث بوده است. تفاوت دیگر این دو کتاب در شیوه طرح مباحث است؛ شیوه ابن هشام نقل آراى نحویان توأم با تحلیل و نقد است؛ اما سعى زرکشى عمدتاً به گردآورى آراى دانشمندان در زمینه مباحث ادبى و قواعد نحوى و اعرابى معطوف و محدود است و به ندرت به نقد و تحلیل مباحث مىپردازد. پس از زرکشى، سیوطى به شیوه زرکشى مباحث و قواعد نحوى و ادبى قرآن را در حوزه قرآن با تلخیص در الاتقان آورده است.[75]
تألیف در زمینه اعراب قرآن در زمان معاصر به طور گستردهترى مورد توجه قرآن پژوهان قرار گرفته و دهها کتاب در زمینه تحلیل اعراب کامل قرآن یا اجزا و سورههایى خاص از قرآن به صورت گزینشى تألیف شده است. از مشهورترین این کتابها اعراب القرآن و صرفه و بیانه از محى الدین درویش، اعراب القرآن از ابراهیم کرباسى، الجدول فى اعرابالقرآن از محمود صافى، اعراب القرآن از طیب ابراهیم و تجزیه و ترکیب قرآن موسوم به کلمة الله العلیا از محمد رضا آدینهوند است. شیوه بحث در این کتابها کاملاً با شیوه اعراب القرآنها در گذشته متفاوت است. در حالى که کتابهاى گذشته در واقع به تحلیل اعراب کلمات و آیات مشکل قرآن روى مىآوردند در کتابهاى معاصر به تحلیل و ترکیب تمام کلمات قرآن، پرداخته شده است و اینگونه بحث درباره اعراب قرآن پیش از آنکه در فهم آیات قرآن کریم بهکار آید نوعى تمرین عملى براى تثبیت قواعد نحوى در ذهن نوآموزان و آشنایى با شیوه تجزیه و ترکیب است. در میان کتابهاى اعراب القرآن معاصر کتاب دراسات لاسلوب القرآن از عبدالخالق عضیمه با استقراى تمام نقشهاى صرفى و نحوى کلمات قرآن و عرضه مباحث به شکل موضوعى، دائرة المعارفى از مباحث صرفى و نحوى قرآن را شکل داده و از برجستگى و ارزش ویژهاى برخوردار است.
پانویس
منابع
دائره المعارف قرآن کریم، ج4، مدخل "اعراب قرآن" [۱]
________________________________________
[1]. التحقيق، ج 8 ، ص 74؛ لغت نامه، ج 2، ص 2509، «عرب».
[2]. لسان العرب، ج 9، ص 113، «عرب».
[3]. همان؛ روحالبيان، ج3، ص489.
[4]. لسان العرب، ج 9، ص 113، «عرب».
[5]. المفصل، ج 1، ص 26.
[6]. المفصل، ج 1، ص 26.
[7]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 86 .
[8]. جامع البيان، مج 7، ج 11، ص 7.
[9]. همان، مج 13، ج 25، ص 182.
[10]. همان، مج 7، ج 11، ص 8 .
[11]. نهجالبلاغه، خطبه 192؛ نورالثقلين، ج 2، ص 254؛ نمونه، ج 8 ، ص 198.
[12]. جامعالبيان، مج 7، ج11، ص 6 ؛ مجمعالبيان، ج 5 ، ص 95 ـ 96؛ التفسير الكبير، ج 6 ، ص 124.
[13]. مجمع البيان، ج 5 ، ص 99 ـ 100.
[14]. جامع البيان، مج 13، ج 25، ص 100 ـ 101.
[15]. الكشاف، ج7، ص92؛ نمونه، ج22، ص 57 ـ 58 .
[16]. مجمع البيان، ج 9، ص 174 ـ 175.
[17]. نمونه، ج 22، ص 62 .
[18]. كشف الاسرار، ج 4، ص 191؛ مجمع البيان، ج 9، ص 207.
[19]. كشف الاسرار، ج 4، ص 191؛ مجمعالبيان، ج 5 ، ص 90؛ نمونه، ج 8 ، ص 78.
[20]. احكام القرآن، ج 2، ص 1005؛ اللباب، ج 10، ص 178؛ جواهر الكلام، ج 13، ص 387.
[21]. لسان العرب، ج9، ص114، «عرب»؛ شرح شذور الذهب، ص22.
[22]. لسان العرب، ج 9، ص 115، «عرب».
[23]. همان؛ النهايه، ج 3، ص 200 ـ 203، «عرب».
[24]. ارتشاف الضرب، ج 1، ص 413.
[25]. شرح شذور الذهب، ص 22؛ شرح قطر الندى، ص 45.
[26]. البهجة المرضيه، ج 1 ص 50 .
[27]. حاشية الصبان، ج 1، ص 47؛ ارتشاف الضرب، ج 1، ص 413؛ ظاهرة الاعراب، ص 20.
[28]. موسوعة النحو، ص 109 ، 204.
[29]. المستدرك، ج 2، ص 439؛ مجمع الزوائد، ج 7، ص 163؛ الاتقان، ج 1، ص 244.
[30]. همان؛ تفسير قرطبى، ج 1، ص 19.
[31]. الاتقان، ج 1، ص 244 ، 382.
[32]. شرح قطر الندى، ص 45؛ شرح شذور الذهب، ج 23 ـ 24؛ البهجة المرضيه، ج 1، ص 50 ـ 51 .
[33]. شرح قطر الندى، ص 42 به بعد؛ النحو الوافى، ج 1، ص 96 ـ 97؛ البهجة المرضيه، ج 1، ص 50 ـ 51 .
[34]. البهجة المرضيه، ج 1، ص 74 ، 78.
[35]. تاريخ تفسير و نحو، ص 137 ـ 146.
[36]. المصاحف، ص 162؛ المقنع، ص 124 ـ 126؛ رسم الخط المصحف، ص 492.
[37]. الفهرست، ص 46؛ وفيات الاعيان، ج 2، ص 537 .
[38]. الاتقان، ج2، ص378؛ القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص266ـ267.
[39]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 88 ؛ من تاريخ النحو، ص 34 ـ 51 .
[40]. الاعجاز النحوى، ص 118.
[41]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 94، 122، 133 ـ 136.
[42]. همان، ص 124 ـ 130.
[43]. ر.ك. الانصاف فى مسائل الخلاف بين النحويين.
[44]. القرآن الكريم و اثره فى الدراسات النحويه، ص 122.
[45]. الانصاف، ص 463 به بعد؛ 474 به بعد؛ 524 به بعد؛ 195 به بعد؛ 44 به بعد.
[46]. المحرر الوجيز، ج 1، ص 14.
[47]. اصولالتفسير وقواعده، ص 155ـ 159؛ قواعدالتفسير، ج 1، ص 235 به بعد.
[48]. مجمعالبيان، ج 1، ص 81 .
[49]. الدر المصون، ج 1، ص 45.
[50]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 684 ـ 706؛ البرهان، ج 1، ص 410؛ الاتقان، ج 1، ص 382.
[51]. ر.ك: اثر المعنى النحوى فى تفسير القرآن الكريم بالرأى.
[52]. ظاهرة الاعراب فى النحو العربى، ص 20.
[53]. لسان العرب، ج 14، ص 76، «نحا»؛ دائرةالمعارف الاسلاميه، ج 2، ص 317.
[54]. البحر المحيط، ج 1، ص 14 ـ 15.
[55]. الاتقان، ج1، ص 397.
[56]. البرهان، ج 1، ص 401 ـ 402.
[57]. الكشاف، ج 2، ص 682 ؛ الاتقان، ج 2، ص 397.
[58]. البرهان، ج 4، ص 122.
[59]. مغنى اللبيب، ج 2، ص 872 ـ 882 .
[60]. البرهان، ج 1، ص 402 ـ 404.
[61]. الكشاف، ج4، ص585ـ586 ؛ البحرالمحيط، ج 10، ص 237؛ مجمع البيان، ج 10، ص 500 .
[62]. الكشاف، ج1، ص227؛ مجمعالبيان، ج2، ص680 .
[63]. الذريعه، ج 2، ص 235 ـ 236؛ تأسيس الشيعه، ص 67 ـ 68 .
[64]. ظاهرة الاعراب، ص232ـ252.
[65]. قضايا الجملة الخبريه، ج 1، ص 31.
[66]. الفهرست، ص 58 .
[67]. همان، ص 60 .
[68]. كشف الظنون، ج 1، ص 121.
[69]. الفهرست، ص 86 .
[70]. همان، ص 65 .
[71]. بغية الوعاة، ج 1، ص 429؛ طبقات المفسرين، ج 1، ص 21؛ قضايا الجملة الخبريه، ج 1، ص 39.
[72]. كشف الظنون، ج 1، ص 121 ـ 123.
[73]. الفهرست، ص 37.
[74]. مغنى اللبيب، ج 1، ص 12.
[75]. الاتقان، ج 1، ص 309 ـ 425.