خليفه
خلیفه به معنای جانشين، جايگزين كسى يا چيزى است.
خلیفه در قرآن
واژه «خلف» با مشتقات آن در قرآن كريم بتكرار ذكر شده است، از جمله: و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة[۱]. و ديگر: يا داود انا جعلناك خليفة فى الارض فاحكم بين الناس بالحق . [۲]
خلیفه کیست ؟
در اين دو آيه و همچنين آيات ديگرى از اين قبيل مانند: و هو الذى جعلكم خلائف الارض[۳] مستخلف عنه: كسى كه جاى او گرفته شده است ذكر نشده، آنچه بنظر قاصر ميرسد و با معنى خلافت سازگار است اينكه در مورد آيه نخست، مستخلف عنه سكنه پيشين زمين، نسل آدم پيش از اين آدم يا جنس ديگرى از مخلوقين مانند جن يا نسناس ـ حسب اختلاف اقوال ـ باشد، زيرا مراد از خليفه در اين آيه شخص آدم نيست بلكه نسل او است، چنانكه از، اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء برمى آيد.
و در مورد آيه دوم، مستخلف عنه پيغمبران قبل از داود باشد كه در ميان مردم قضاوت و حكومت مى كرده اند.
اما برخى از مفسرين خواسته اند بگويند: مستخلف عنه در هر دو مورد خداوند است، هر چند در مورد آيه دوم اين معنى با وضوح بيشترى استفاده مي شود، زيرا مستخلف فيه (كارى كه مورد خلافت قرار گرفته) قضاوت است و قضاوت و حكومت از آن خداوند است كه «ان الحكم الاّ لله».
حتى برخى پا فراتر نهاده مى گويند:
نه تنها حضرت آدم و حضرت داود بلكه عموم افراد بشر خليفة الله مي باشند، بدليل اين دو آيه و آيه: و هو الذى جعلكم خلائف الارض [۴] و ثم جعلناكم خلائف فى الارض من بعدهم.... [۵]
و در مقام توضيح اين مدعى گاه ميگويند:
مراد از تعليم اسماء در آيه (و علم آدم الاسماء) وديعه نهادن اين علم در انسان است. چنانكه آثارش تدريجا و دائما از انسان، نسلا بعد نسل بروز و ظهور كند. و گاه ميگويند: انسان هر چند ضعيف و ناتوان آفريده شده ولى داراى حسّ و شعور است و با آن دو در كائنات تصرف مى كند و آنها را زير سلطه خويش مى كشد، لذا وى داراى اين همه اختراعات عجيبه شده، و در آينده بجائى خواهد رسيد كه نميتوان حساب كرد.
و گاه مى گويند:
خداوند داراى اسماء حسنى و صفات عليا است، و بشر در تمامى آنها خليفه و جانشين خدا در زمين است و در تمام شئون خويش كارهاى خدا را حكايت ميكند و مظهر اسماء و صفات حق است، هر چند اكمل و اتم آن صفات در خدا است و به انسانها مقدارى از آنها عطا شده است، و اين خلافت شامل تمام انسانها است اعم از نيك و بد، مؤمن و كافر، بدكار و نيكوكار.
مثلاً: خالق، رازق، عليم، قادر، سميع، بصير، رحيم، حكيم...از اسماء حق تعالى است; بشر در تمام اين صفات و اسماء جانشين خدا است، خداوند همه را خلق كرده بشر نيز، مثلاً ساختمان، كار خانه و غيره را خلق ميكند، خدا روزى ميدهد بشر نيز براى اولاد خود روزى فراهم ميكند، دانا است، قدرت دارد، ميشنود، مى بيند...اينها همه جانشينى از حضرت حق تعالى است.
اين بود اجمالى از سخنان قائلين بجانشينى انسان از خداوند. [۶]
خلیفه در روایات
خليفه در اسلام (بمعنى جانشينى از پيغمبر) از طرف خود حضرت ختمى مرتبت، دو امر معين شده كه در حديث معروف ميان شيعه و سنى آمده:
«انى مخلف فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى» دو چيز را در ميان شما خليفه (و جايگزين) خويش ميسازم: كتاب خدا و عترتم...
امام صادق (ع) از پدرانش از امام مجتبى نقل كند كه از اميرالمؤمنين على (ع) سؤال شد: اينكه پيغمبر (ص) فرمود: «انى مخلف فيكم...» مراد از عترت كيست؟ فرمود: من و حسن و حسين عليهماالسلام و نه امام از فرزندان حسين (ع) كه نهمين آنها مهدى و قائم (عج) آنها است، اينان از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنان جدا نگردد تا بر پيغمبر (ص) كنار حوضش وارد شوند. [۷]
زيد بن ثابت از پيغمبر (ص) روايت كند كه فرمود: من دو خليفه در ميان شما بجاى نهاده ام: كتاب خدا و اهل بيتم كه اين دو با هم در كنار حوض (كوثر) بر من وارد شوند.[۸]
اكثر مورخين، از جمله طبرى در تاريخ كبير آورده كه چون آيه (و انذر عشيرتك الاقربين)نازل شد پيغمبر اكرم (ص) على(ع) را بخواند و او را فرمود طعامى فراهم سازد و آل عبد المطلب را بر آن دعوت كند كه مطلبى را با آنها در ميان نهد.
على طعام را كه از صاعى گندم و ذبيحه گوسفندى و قدحى شير تشكيل شده بود آماده نمود و افراد فاميل را كه آن روز چهل مرد بودند بر سفره طعام دعوت كرد، از جمله مدعوين، ابو طالب وحمزه وعباس و ابو لهب بودند، پس از صرف طعام هنگامى كه پيغمبر (ص) خواست آغاز سخن كند ابو لهب پيش دستى كرد و گفت: ياران، مراقب باشيد كه اين جادوگر باز هم ميخواهد شما را جادو كند.
انجمن به شنيدن اين سخن پراكنده شدند و پيغمبر (ص) آن روز چيزى نفرمود، على (ع) را فرمود: مجدداً در روز بعد همان برنامه را تكرار كند، روز دوم پس از آنكه حاضرين صرف طعام نمودند رسول خدا (ص) رو به حضار نمود و فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب! به خدا سوگند من سراغ ندارم كه در نژاد عرب جوانى مانند من اين چنين رهاوردى براى قوم و قبيله خويش آورده باشد، من اينك خير دنيا و آخرت را برايتان آورده ام، كه خدايم فرمان داده شما را به آن بخوانم، اكنون كداميك از شما آماده است كه مرا در اين مأموريتم يارى دهد، تا او برادر و وصى و خليفه من در ميان شما باشد؟
همه ساكت ماندند و پاسخى ندادند، على (ع) عرض كرد: من اى پيغمبر خدا ترا در اين امر مدد ميكنم و پشتيبان تو خواهم بود. على (ع) گويد: پيغمبر (ص) گردن مرا بگرفت و فرمود: اين است برادر و وصى و جانشين من در ميان شما، سخنش را بگوش جان بشنويد و از او اطاعت نمائيد. حاضرين با شنيدن اين سخن همه از جاى برخاسته بخنديدند و به ابو طالب ميگفتند: وى بتو امر ميكند كه از فرزندت اطاعت كنى!
و به نقلى: هنگامى كه على (ع) برخاست و آن پاسخ مثبت را بداد پيغمبر (ص) او را امر به نشستن كرد و سخن خويش را مجدداً تكرار نمود، باز هم تنها على (ع) پاسخ داد، تا اينكه در بار سوم رسول خدا (ص) على(ع) را به جانشينى خويش معرفى نمود. و مطابق نقل اسكافى (مورخ معروف) چون حاضرين، آن سخن را از حضرت ختمى مرتبت شنيدند به ابو طالب گفتند: از فرزندت اطاعت كن كه ترا بدين امر فرمان داد.
پانویس
منبع
- سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف.
- سید محمد حسین طبا طبائی، تفسیر المیزان فی تفسیر القرآن