غزوه بنی نضیر

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۶ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۱:۴۴ توسط Saeed zamani (بحث | مشارکت‌ها)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


کلیدواژه: بنی النضیر، حزب نفاق، مزارع بنی النضیر، منافقان، مهاجران، یهودیان

منافقان و یهودیان مدینه از شکست مسلمانان در احد و کشته شدن رجال علمی سخت خوشحال بودند و به دنبال فرصت بودند، که در مدینه شورشی بر پا کنند، و به قبائل خارج از مدینه بفهمانند که کوچکترین اتحاد و وحدت کلمه در مدینه وجود ندارد، و دشمنان خارجی می توانند حکومت نوجوان اسلام را سرنگون سازند.

پیامبر برای این که از منویات و طرز تفکر یهودیان «بنی النضیر» آگاه گردد، همراه گروهی از افسران خود عازم دژ آن ها گردید.اما هدف ظاهری پیامبر از تماس با بنی النضیر این بود، که آمده است در پرداخت خونب های آن دو نفر عرب از قبیله «بنی عامر» که به دست عمرو بن امیه کشته شده بودند، کمک بگیرد.زیرا قبیله بنی النضیر هم با مسلمانان پیمان داشتند، و هم با قبیله بنی عامر، و قبائل هم پیمان همواره در چنین لحظات یکدیگر را کمک می کردند.

پیامبر در برابر درب فرود آمد و مطلب خود را با سران قوم در میان گذارد. آنان با آغوش باز از پیامبر استقبال کردند و قول دادند که در پرداخت دیه کمک کنند. سپس در حالی که پیامبر را با کنیه اش (ابو القاسم) خطاب می کردند، درخواست نمودند که رسول خدا وارد دژ آن ها شود، و روز را آن جا به سر ببرد. رسول گرامی تقاضای آن ها را نپذیرفت و در سایه دیوار دژ با افسران خود نشست و با سران بنی النضیر مشغول گفتگو گردید. [۱]

پیامبر احساس کرد که این چرب زبانی، با یک سلسله حرکات مرموز توأم است. از طرفی در محوطه ای که پیامبر نشسته بود، رفت و آمد زیاد به چشم می خورد، سخنان در گوشی که مورث شک و بدبینی است، فراوان بود. در حقیقت، سران بنی النضیر تصمیم گرفته بودند که پیامبر را غافلگیر کنند. یک نفر از آن ها به نام «عمرو حجاش»، آماده شده بود که بالای بام برود و با افکندن سنگ بزرگی بر سر پیامبر، به زندگی او خاتمه بخشد.

خوشبختانه نقشه آن ها نقش بر آب شد، توطئه ها و نقشه های شوم آن ها از حرکات مرموز و ناموزون آن ها فاش گردید، و بنا به نقل «واقدی» فرشته وحی، پیامبر را آگاه ساخت. پیامبر از جای خود حرکت کرد و طوری مجلس را ترک گفت که یهودیان تصور کردند دنبال کاری می رود و بر می گردد. ولی پیامبر راه مدینه را در پیش گرفت، و همراهانش را نیز از تصمیم خود آگاه نساخت. آنان هم چنان در انتظار بازگشت پیامبر به سر می بردند، اما هر چه انتظار کشیدند انتظار آن ها سودی نبخشید.

جهودان بنی النضیر سخت در تکاپو و تشویش افتادند.از یک طرف فکر می کردند که شاید پیامبر از توطئه آن ها آگاه شده باشد، در این صورت آن ها را سخت گوشمال خواهد داد.از طرف دیگر با خود می گفتند: اکنون که پیامبر از تیررس ما بیرون رفته انتقام او را از یاران وی بگیریم، ولی بلافاصله می گفتند: در این صورت کار بجای باریکتری می کشد، و بطور مسلم پیامبر از ما انتقام می گیرد.

در این گیرودار همراهان پیامبر تصمیم گرفتند که دنبال پیامبر بروند و از جای او آگاه شوند. مقدار زیادی از دیوار دژ دور نشده بودند که با مردی روبرو شدند که از مدینه می آمد، و خبر ورود پیامبر را به مدینه همراه داشت. آنان فورا به محضر پیامبر شرفیاب شدند و از توطئه چینی یهود که امین وحی نیز آن را گزارش کرد، آگاه گردیدند. [۲]

در برابر این جنایت چه باید کرد؟

اکنون وظیفه پیامبر با این دسته خیانتکار چیست؟ گروهی که از مزایای حکومت اسلامی برخوردار بودند، و سربازان اسلام، اموال و نوامیس آن ها را حفظ می کرد، جمعیتی که نشانه های بارز نبوت و رسالت را در سراسر زندگی پیامبر می دیدند و دلائل نبوت و گواه های راستگوئی او را در کتاب های خود می خواندند، ولی به جای مهمان نوازی نقشه قتل او را کشیدند و ناجوانمردانه کمر بر ترور او بستند، مقتضای عدالت در این زمینه چیست، و برای این که این جریان ها بار دیگر تکرار نشود، و ریشه این گونه حوادث سوزانده شود چه باید کرد؟!

راه منطقی همان بود که پیامبر گرامی برگزید. به تمام سربازان آماده باش داده شد، سپس «محمد بن مسلمه اوسی» را پیش خود خواند، و دستور داد که هر چه زودتر از طرف وی به سران بنی النضیر پیام زیر را برساند.

وی با سران بنی النضیر تماس گرفت و گفت: رهبر عالی قدر اسلام، به وسیله من برای شما پیامی فرستاده که هر چه زودتر این آب و خاک را در ظرف ده روز ترک گوئید.زیرا پیمان شکنی کرده اید و از در مکر و حیله وارد شده اید و اگر در این ده روز این مرز و بوم را ترک نکنید خون شما هدر است.

این پیام، افسردگی عجیبی در میان یهود پدید آورد و هر کدام گناه را به گردن دیگری انداخت .یکی از سران آن ها پیشنهاد کرد که همگی اسلام آورند، ولی لجاجت اکثریت مانع از پذیرفتن چنین پیشنهاد گردید. بیچارگی عجیبی آن ها را فرا گرفت، بناچار رو به محمد بن مسلمه کردند و گفتند: ای محمد تو از قبیله اوس هستی و ما پیش از آمدن پیامبر اسلام با قبیله تو پیمان دفاعی داشتیم، اکنون چرا با ما از در جنگ وارد می شوی؟ وی با کمال رشادت که در خور هر مسلمانی است گفت: آن زمان گذشت، اکنون دل ها دگرگون شده است.

این تصمیم مطابق پیمانی است که مسلمانان در نخستین روزهای ورود پیامبر با طوائف یهود مدینه بسته بودند.این پیمان، از طرف قبیله بنی النضیر، توسط حیی بن اخطب امضاء شده بود .ما متن پیمان را در گذشته نقل کرده ایم، اینک گوشه ای از آن را در این جا نقل می کنیم:

پیامبر با هر یک از سه گروه (بنی النضیر، بنی قین قاع بنی قریظه) پیمان می بندد که هرگز بر ضرر رسول خدا و یاران وی قدمی برندارند و به وسیله زبان و دست ضرری به او نزنند.. .هر گاه یکی از این سه قبیله، بر خلاف متن پیمان رفتار کنند، دست پیامبر در ریختن خون و ضبط اموال و اسیر کردن زنان و فرزندان آن ها باز خواهد بود. [۳]

اشک های تمساحانه

خاورشناسان باز در این نقطه گریه های دروغی و اشگ های تمساحانه خود را از سر گرفته و بسان دایه های مهربانتر از مادر، اشک ترحم بر جهودان پیمان شکن و خیانت پیشه «بنی النضیر» ریخته و عمل پیامبر را دور از انصاف و عدالت دانسته اند.

این خرده گیری به منظور شناخت حقیقت و فهم مطلب نیست، زیرا با مراجعه به متن پیمانی که از نظر خوانندگان گذراندیم، حقیقت روشن می شود و مجازاتی که پیامبر در حق آن ها قائل گردید به مراتب سبک تر از مجازاتی است که در متن پیمان پیش بینی شده بود.

امروز صدها جنایت و ستم وسیله اربابان همین خاورشناسان، در شرق و غرب صورت می گیرد و یک نفر از آن ها کوچکترین اعتراضی به آن ها نمی کند. اما وقتی پیامبر یک مشت توطئه گر را به کمتر از آن چیزی که با آن ها قرار گذارده بود مجازات می کند، فورا داد و ناله یک مشت نویسنده ای که به اغراض گوناگون دست به تحلیل این حوادث می زنند، بلند می شود.

نقش حزب نفاق

خطر حزب «نفاق»، از خطر «یهود» بالاتر بود. زیرا منافق در سنگر دوستی از پشت خنجر می زند، و ماسک دوستی بر چهره می بندد. سردسته این گروه، عبد الله ابی، و مالک بن ابی و...بودند .آنان فورا پیامی به سران بنی النضیر دادند که ما با دو هزار سرباز شما را یاری می نمائیم، و قبائل هم پیمان شما یعنی بنی قریظه و غطفان شما را تنها نمی گذارند.این وعده دروغین بر جرأت یهود افزود، و اگر هم در آغاز کار تصمیم بر تسلیم و ترک دیار داشتند، فکرشان دگرگون شد. درهای دژ را بستند و با سلاح جنگی مجهز شده، تصمیم گرفتند که به هر قیمتی باشد از برج های خود دفاع کنند، و باغ و زراعت خود را بلاعوض در اختیار ارتش اسلام نگذارند.

یکی از سران بنی النضیر (سلام بن مشکم) وعده عبد الله را پوچ شمرد، و گفت: صلاح در این است که کوچ کنیم، ولی حیی بن اخطب مردم را به استقامت و پایداری دعوت کرد.

رسول گرامی، از پیام عبد الله آگاه شد. ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین خود ساخت و تکبیرگویان برای محاصره قلعه «بنی النضیر» حرکت کرد. فاصله بنی قریظه و بنی النضیر را لشکرگاه خود قرار داد، و رابطه آن دو گروه را از هم قطع کرد. و بنا به نقل ابن هشام، [۴] شش شبانه روز بنا به نقل برخی دیگر 15 روز قلعه آن ها را محاصره کرد، ولی یهودیان بر استقامت و پایداری خود افزودند. پیامبر دستور داد، نخل های اطراف قلعه را ببرند، تا یهودیان یک باره دندان طمع از این سرزمین بکنند.

در این لحظه داد یهودیان از داخل قلعه بلند شد و همگی گفتند: ای ابو القاسم (کنایه از پیامبر) تو همیشه سربازان خود را از قطع اشجار نهی می کردی، این بار چرا دست به چنین کاری می زنید. ولی علت این کار همان بود که قبلا اشاره شد.

سرانجام جهودان تن به قضاء دادند و گفتند: ما حاضریم جلاء وطن کنیم مشروط بر این که اموال منقول خود را از این سرزمین ببریم. پیامبر اکرم موافقت کرد، که آنان آن چه از اموال دارند ببرند، غیر از سلاح که می بایست به مسلمانان تسلیم نمایند.

یهود آزمند در نقل اموال خود حداکثر کوشش را کردند، حتی درهای خانه ها را با چهارچوبه از جایش کنده برای حمل آماده می کردند، و باقیمانده خانه ها را با دست خود ویران می کردند. گروهی از آن ها عازم خیبر، و گروه دیگر روانه شام شدند. و دو نفر از آن ها اسلام آوردند.

ملت زبون و بیچاره برای جبران شکست با زدن دف و خواندن سرود، مدینه را ترک گفتند و شکست خود را از این طریق جبران کردند و خواستند برسانند که ما از ترک این دیار چندان ملول و آزرده نیستیم.

مزارع بنی النضیر میان مهاجران تقسیم می شود

غنیمتی که سربازان اسلام بدون جنگ و نبرد بچنگ می آورند، به حکم قرآن [۵] متعلق به شخص پیامبر است، و او هر گونه صلاح بداند در مصالح اسلام صرف می کند.

پیامبر مصلحت دید این مزارع و آب ها و باغ ها را میان مهاجران قسمت کند، زیرا دست آن ها از ثروت دنیا به علت مهاجرت از مکه کوتاه بود، و در حقیقت سربار انصار و مهمان آن ها بودند.این نظر را سعد بن معاذ و سعد بن عباده نیز تصدیق کردند.از این جهت، تمام اراضی میان مهاجران تقسیم گردید و از انصار جز «سهل بن حنیف» و «ابو دجانه» که بسیار تهی دست بودند کسی بهره ای نبرد، و از این راه گشایشی برای عموم مسلمانان به وجود آمد و شمشیر قیمتی یکی از سران بنی النضیر نیز به سعد معاذ واگذار شد.

این جریان در ماه ربیع سال چهارم اتفاق افتاد و سوره حشر نیز پیرامون این حادثه نازل گردید.ما برای اختصار از تفسیر و ترجمه آیه های این سوره صرف نظر می کنیم. بیشتر تاریخ نویسان اسلامی عقیده دارند که در این حادثه خونی ریخته نشد، ولی مرحوم مفید [۶] می گوید: شب فتح نبرد مختصری که منجر به قتل ده نفر از یهودیان شد صورت گرفت و با کشته شدن آن ها مقدمات تسلیم شدن ارتش آماده گردید.

پانویس

  1. مغازی می گوید: پیامبر وارد جلسه سران «بنی النضیر» گردید «مغازی» ، ج 1/ 364.
  2. «مغازی واقدی»، ج 1/ 365.
  3. به صفحات 377 تا 385 مراجعه شود و متن پیمان در «بحار الانوار»، ج 19/110 111، نقل شده است.
  4. «سیره ابن هشام» ، ج 2/ 191.
  5. سوره حشر/ 6.
  6. «ارشاد» /47 و 48.

منابع

جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، جلد 2.