طلقاء
این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.
(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
«طلقاء» جمع طلیق است و در لغت به اسیری اطلاق میشود که اسارتش از او برداشته شده و رها شده باشد[۱] و در اصطلاح به کسانی همانند ابوسفیان، معاویه و عموما اهل مکه گفته میشود که پس از فتح این شهر، مسلمان شدند و سپس رسول اکرم(ص) آنها را آزاد کرد. اینها عموما مستحق مجازات بودند؛ اما پیامبر، آزادشان کرد و آنان را به بردگی نگرفت.[۲]
طبری در این باره مینویسد:«خداوند، پیغمبر را بر جان آنها تسلط داده بود؛ چرا که اسیر جنگ و غنیمت رسول خدا(ص) بودند؛ ولی آزادشان کرد؛ به همین سبب، مردم مکه را طلقاء (آزاد شدگان) میگفتند.»[۳]
با تشکیل حکومت اسلامی در مدینه، رقابت و درگیری بین مسلمانان و قریش ادامه یافت. از مهمترین غزوات حضرت رسول(ص) با کفار قریش، قبل از فتح مکه، به جنگهای بدر، احد و خندق میتوان اشاره کرد. سرانجام خاتم انبیا(ص) در سال هشتم هجری[۴] تصمیم گرفت مکه را فتح کند. این شهر با تدابیر نظامی پیامبر(ص) بدون درگیری نظامی فتح شد.[۵] فرستاده خدا(ص) در «ذی طوی» سپاه خود را دستهبندی کرد، سپس وارد مکه شد. عدهای از مشرکان مکه، تلاش مذبوحانهای را برای مقاومت انجام دادند؛ اما این مقاومت به زودی شکسته شد[۶] و مکه تقریبا به راحتی فتح شد.
خاتم انبیا(ص)، خانه «ابوسفیان» و خانه افرادی را که در خانهاش میماند و در را میبست و همچنین مسجد الحرام را محل امن قرار داد.[۷]
کسانی که در فتح مکه کشته شدند
حضرت رسول(ص) در فتح مکه، نام عدهای را بیان کرد که با آن حضرت و مسلمانان دشمنی کرده بودند و فرمود اینان را به قتل برسانید. ابنهشام مینویسد:«رسول خدا(ص) به فرماندهان لشکر اسلام دستور داد که در مکه با کسی درگیر نشوند، به استثنای عدهای که آن حضرت، فرمان قتلشان را صادر کرده بود؛ حتی اگر به پرده کعبه آویزان شده باشند.»[۸]
اسم این افراد در بیشتر منابع به این صورت آمده است:عبداللّه بن سعد بن ابیسرح (مرتدی که برادر رضاعی عثمان بود)، عبداللّه بن خطل الأدرمی، زیرا غلام مسلمان خود را کشته بود و پس از ارتداد به مکه گریخته بود، مقیس بن صبابه لیثی، زیرا مسلمانی را عمداً به جای برادرش که به خطا کشته شده بود به قتل رسانید و پس از ارتداد به مکه فرار کرد، عکرمه بن ابیجهل و فرتنا و ساره که دو زن خوانندهای بودند که اشعاری در هجو پیامبر(ص) میخواندند و در روز احد، مشرکان را به جنگ با حضرت میشوراندند.[۹]
ابنهشام، حویرث بن نقیذ را هم نیز اضافه کرده است.[۱۰] او از کسانی بود که حضرت را در مکه میآزرد.[۱۱]
محمد بن سعد در الطبقات الکبری «هبّار بن أسود» و «هند دختر عتبة بن ربیعه مخزومی»، همسر ابوسفیان[۱۲] ( مادر معاویه) را هم افزوده است.
سؤالی که ممکن است اینجا مطرح شود، آن است که چرا حضرت، ابوسفیان و معاویه یا افرادی دیگر را که از سر سختترین دشمنان اسلام بودند به قتل نرساند؟ در پاسخ باید گفت:به نظر میرسد ادامه حیات ابوسفیان، به دلیل امان و پناهی بود که عباس، عموی پیامبر به او داده بود. امان دادن افراد به یکدیگر در آن زمان، اعتبار و اهمیت بسیار بالایی داشت. اگر کسی به دیگری امان میداد هیچفردی حق تعرض به آن فرد را نداشت.
ابناثیر مینویسد:«عباس عموی پیغمبر که برای استقبال از حضرت به خارج از شهر آمده بود میگوید که من ناگاه صدای ابوسفیان و حکیم بن حزام و بدیل بن ورقاء خزاعی را شنیدم که برای تجسس اخبار بیرون آمده بودند." ابوسفیان گفت:"... ابوالفضل(کینه عباس) پدر و مادرم فدایت! چه خبر داری؟" گفتم:"اکنون پیغمبر خدا(ص) با ده هزار سوار از مسلمانان بقصد شما میآیند." گفت:"اکنون چه کنم؟" گفتم:"با من سوار شو. برای تو از پیغمبر، امان میگیرم. به خدا اگر ظفر یافت، گردن تو را خواهد زد." او پشت سر من بر استر شد، من هم سوی پیغمبر تاختم تا آنکه بر عمر بن خطاب گذشتیم. او(عمر) خطاب به ابوسفیان گفت:"خدا را سپاس که تو را بدون امان و پیمان به دام انداخت." سپس نزد پیغمبر دوید تا اجازه کشتن ابوسفیان را بگیرد. من هم تاختم و زودتر رسیدم. عمر هم آمد و به پیامبر(ص) خبر داد و گفت:"بگذار گردنش را بزنم." گفتم:"ای رسولخدا! من به او پناه دادم." سپس سر پیغمبر را در آغوش گرفتم و گفتم:"نمیگذارم امروز کسی با او نجوا کند...." حضرت فرمود:"برو ما به وی امان دادیم. فردا او را نزد ما برگردان." من هم با او به منزل خود (محل اقامت در لشکرگاه) برگشتم. بامداد به اتفاق وی نزد آن بزرگوار رفتم. چون او را دید فرمود:"وای بر تو ای اباسفیان! آیا وقت آن نرسیده که بگویی لاالهالاالله؟" گفت:"آری، پدرم و مادرم فدای تو! اگر غیر از خدا دیگری (شریکی) بود؛ مرا بینیاز میکرد." فرمود:"وای بر تو! آیا وقت آن نرسیده است که بدانی من پیغمبر خدایم!" گفت:"پدر و مادرم فدای تو باد! هنوز در تردیدم." عباس میگوید که من به او گفتم:"وای بر تو! پیش از اینکه گردنت زده شود شهادت را بگو." او شهادتین را به زبان آورد و مسلمان شد."»[۱۳]
بنابراین با توجه به این نقل تاریخی، به نظر میرسد در واقع، امان عباس و پس از آن، اسلام ابوسفیان، مانع از قتل وی شد. علاوه بر این، شاید علت دیگر این امر آن بوده است که پیامبر(ص) دستور قتل کسانی را صادر میکرد که به طور واضح یا مرتکب قتل شده و یا علیه پیغمبر(ص)، اشعار هجو و تحریکآمیز سروده بودند.
درباره به قتل نرساندن معاویه نیز باید گفت او تا آن زمان، چندان با پیامبر و مسلمانان دشمنی نکرده بود که مستوجب قتل باشد؛ بلکه در این زمان، پدرش دشمن اصلی حضرت بود. وی به علتی که بیان شد عفو شد. اصولاً حضرت در این جنگ نشان داد که اهل کینه و انتقام نیست. او غیر از افرادی که قتلشان واجب شده بود، دیگران را بخشید و از شخصیتی همانند آن حضرت که «رحمةٌ للعالمین» بود جز این هم انتظار نمیرفت.
طلقاء
پس از اینکه پیامبراکرم(ص) وارد مکه و سپس مسجد الحرام شد بر در کعبه ایستاد و دعای فتح را خواند:«معبودی جز خدای یگانه بیشریک نیست، وعده خود را انجام داد و بنده خود را یاری کرد و دستهها(احزاب) را شکست داد؛ پس ستایش و جهانداری از آن خداست و شریکی برای او نیست.»
سپس به اهل مکه فرمود:«چه گمان میبرید و چه میگویید؟» سهیل بن عمرو گفت:«گمان نیک میبریم و گفتار نیک میگوییم. برادری جوانمرد و عموزادهای بزرگواری که هماکنون پیروز شدهای.» گفت:«پس هماکنون به شما همان چیزی را میگویم که برادرم یوسف(ع) به برادرانش گفت و فرمود:«لا تثریب علیکم الیوم؛ امروز ملامتی بر شما نیست.»[۱۴]
طبق نقلی دیگر، پیامبر بر در کعبه ایستاد و این دعا را خواند:«لا اله الا الله وحده، لا شریک له، صدق وعده و نصر عبده و هزم الأحزاب وحده...؛ خدایی جز خدای یگانه بیشریک نیست که به وعدهاش وفا کرد و بنده خویش را پیروز فرمود و احزاب را فراری داد. بدانید که هر امتیاز و خون و مال مورد ادعا، جز پردهداری خانه و سقایی حاجیان محو شد. بدانید که قتل خطا چون قتل عمد است. ای گروه قرشیان! خداوند، غرور جاهلیت و تفاخر به پدران را از میان برد، مردم از آدماند و آدم را از خاک آفریدهاند؛ آن گاه این آیه را تلاوت کرد: «یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ.»[۱۵] «ای مردم! ما شما را از مرد و زن بیافریدیم و جماعتها و قبیلهها قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید. گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.» سپس گفت:«ای گروه قریش و ای مردم مکه! گمان میکنید با شما چه میکنم؟» گفتند:«نیکی میکنی که برادری بزرگوار و برادرزادهای بزرگواری.» پیامبر(ص) فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء.» «بروید که شما آزادشدگانید.»[۱۶] رحمت خاتم انبیا(ص) مکه را فرا گرفت. محمد(ص) انتقام نگرفت. او با سپاهی عظیم، مکه را فتح کرد و دشمنان کینهتوز خویش را شکست داد؛ ولی فیء نگرفت، اسیر نگرفت و غارت نکرد. رفتار پیامبر(ص) دلهای سختترین دشمنان خویش را به هیجان آورد، کینههای کهنه را شست و جای آن را با محبت وی پر کرد. بیشک این عفو و گذشت حیرتانگیز رسول اکرم(ص) از زیباترین و درخشانترین جلوههای مهر و محبت بود که به دست مهرپرور آن پیامآور رحمت تجلی کرد تا آنجا که در طول تاریخ بشر، نمونهای برای آن نمیتوان یافت و قلم و زبان از تحریر و بیان آن عاجز و درمانده است!
طلقاء از منظر علی(ع)
حضرت علی(ع)درجنگ صفین برای تحریک یارانش در نبرد با معاویه، جملهای بیان میکند که در واقع، معرفی طلقاء محسوب میشود. آن حضرت می فرماید: « وَ تَحَرَّوْا لِحَرْبِ عَدُوِّکُمْ، فَانْتَبِهُوا إِنَّمَا تُقَاتِلُونَ الطلقاء وَ أَبْنَاءَ الطلقاء وَ أَهْلَ الْجَفَاءِ، وَ مَنْ أَسْلَمَ کَرْهاً،... وَ لِلْإِسْلَامِ کُلِّهِ حَرْباً، أَعْدَاءَ السُّنَّةِ وَ الْقُرْآنِ، وَ أَهْلَ الْبِدَعِ وَ الْأَحْدَاثِ، وَ أَکَلَةَ الرِّشَا، وَ عَبِیدَ الدُّنْیا.»[۱۷] «آماده جنگ با دشمنانتان باشید و بدانید که شما با طلقاء و فرزندانشان میجنگید. آنها ستمگرانیاند که با اکراه، اسلام آوردند... کسانی که همواره با اسلام در حال جنگ بودند؛ دشمنان قرآن و سنت؛ انسانهای اهل بدعت؛ کسانی که اهل رشوه و بنده دنیایند.»
آن حضرت در نامهای خطاب به معاویه نوشت:«بدان ای معاویه که تو از طلقائی؛ کسانی که خلافت برایشان حلال نیست، امامت با آنها منعقد نمیشود و با آنان مشورت صورت نمیگیرد.»[۱۸]
کلمه «طلقاء» و «ابناء الطلقاء» همواره بر بنیامیه اطلاق میشد. مسلمانان برای تحقیر و ظاهری جلوهدادن اسلامِ آنها از این الفاظ استفاده میکردند. مسور بن مخرمه به معاویه نوشته است:«... تو را به خلافت چه کار؟ تو آزاد شدهای، پدر تو از لشکریان احزاب بود.»[۱۹] حضرت زینب(س) نیز در شام و در دربار یزید در سخنرانی روشنگرانه خویش خطاب به یزید، او را از فرزندان طلقاء معرفی کرد. آن حضرت فرمود: «امن العدل یا بن الطلقاء تخدیرک حرا یرک و امائک و سوقک بنات رسول الله سبایا....»[۲۰]
در ارشاد آمده است:امیرمؤمنان یکی از این آوازه خوانها را کشت و دیگری پنهان شد تا بعدا به او امان دادند و در زمان خلافت عمر بن خطاب، اسبی در سرزمین ابطح او را لگد زد و کشت. محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، بی جا، دار المفید، ج 1، ص 136.
پانویس
- ↑ . ابنمنظور، لسان العرب، ج 10، ص 227. طلیق- فعیل به معنای مفعول- و هو الأسیر إذا أطلق سبیله. مقریزی، تقیالدین؛ إمتاع الأسماع، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1420ق، چاپ اول، ج 8، ص 388.
- ↑ . الطلقاء، یعنی الذین خلی عنهم یوم فتح مکة و أطلقهم، فلم یسترقهم. مقریزی، پیشین، ج 8، ص 388 و ابنابیالحدید، شرح نهج البلاغه، بیجا، دار احیاء الکتب العربیه، بیتا، ج1، ص 31.
- ↑ . طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک، بیروت، دار التراث، 1387 ش، چاپ دوم، ج 3، ص 61.
- ↑ . مسعودی، علی بن حسین؛ مروج الذهب، قم، دار الهجره، 1409ق، چاپ دوم، ج2، ص290.
- ↑ . یعقوبی، ابنواضح؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، علمی وفرهنگی، 1371ش، چاپ ششم، ج 1، ص 419.
- ↑ . ابنسعد، الطبقات الکبری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374ش، ج 2، ص 134.
- ↑ . مقدسی، مطهر بن طاهر؛ البدء والتاریخ، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، آگه، 1374ش، چاپ اول، ج2، ص711.
- ↑ . ابنهشام حمیری؛ السیرة النبویه، بی جا، مکتبه محمد علی صبیح و اولاده، 1383 ش، ج 4، ص 51 و طبرسی، فضل بن حسن؛ اعلام الوری، قم آل البیت، 1417ق، چاپ اول، ج 1، ص 224.
- ↑ . واقدی، محمد بن عمر، المغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1369ش، چاپ دوم، ص 631حمیری بغدادی، عبدالله؛ قرب الاسناد، قم، آل البیت، 1413 ق، ص 130.
- ↑ . ابنهشام حمیری، پیشین، ج 4، ص 868.
- ↑ . در ارشاد، ج 1، ص 136 آمده است:علی او را کشت. واقدی، پیشین،ص655 و 669.
- ↑ . محمد بن سعد؛ پیشین، ج 2، ص 133 و 134 و واقدی، پیشین، ص 631.
- ↑ . ابناثیر، عزالدین؛ الکامل، ترجمه عباس خلیلی- ابوالقاسم حالت، تهران، علمی، بیتا، ج7، ص 289و واقدی، پیشین، ص623 با کمی اختلاف.
- ↑ . یعقوبی، پیشین، ج 1، ص 420 و ذهبی، محمد بن احمد؛ تاریخ الاسلام، بیروت، دارالکتاب العربی، 1413ق، چاپ دوم، ج 2، ص 546.
- ↑ . سوره حجرات، آیه 13.
- ↑ . طبری، پیشین، ج 3، ص 61 و حمیری، ابنهشام؛ پیشین، ج2، ص 412 و ابنسید الناس، عیون الاثر، بیروت، داراقلم، 1414ق، ج 2، ص 226.
- ↑ . دینوری، ابنقتیبه؛ الامامه والسیاسه، بیروت، دار الاضواء، 1410 ق، چاپ اول، ص 178.
- ↑ . همان، ص 114.
- ↑ . همان، ص 130.
- ↑ . ابنطیفور، ابیالفضل بن ابیطاهر؛ بلاغات النساء، قم، مکتبة بصیرتی، بیتا، ص 21 و حسنی، سید بن طاووس؛ اللهوف، بیجا، مهر، بیتا، چاپ اول، ص 106.
منابع
طلقاء، عبدالله حاجی زاده، سایت پژوهشکده باقرالعلوم علیه السلام (بخش فرهنگ علوم انسانی و اسلامی) تاریخ بازیابی: 12 آذر 1392.