هجرت حضرت علی علیه السلام به مدینه
منبع: فروغ ولايت ص 36 تا 66
نویسنده: جعفر سبحانى پس از هجرت پيامبر، امام علی علیه السلام در انتظار نامه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم بود و چيزي نگذشت که ابوواقد ليثي نامه اي از آن حضرت به مکه آورد و تسليم امام علی عليه السلام کرد.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آن چه را که در شب سوم هجرت، در غار ثور، شفاهاً به حضرت علي علیه السلام گفته بود در آن نامه تاييد کرده، فرمان داده بود که با بانوان خاندان رسالت حرکت کند و به افراد ناتوان که مايل به مهاجرت هستند نيز کمک کند.
امام که وصاياي پيامبر را درباره امانت هاي مردم مو به مو عمل کرده بود کاري جز فراهم ساختن اسباب حرکت خود و بستگانش به مدينه نداشت، لذا به آن گروه از مؤمنان که آماده مهاجرت بودند پيغام داد که مخفيانه از مکه خارج شوند و در چند کيلومتري شهر، در محلي به نام «ذو طوي » توقف کنند تا قافله امام به آنان برسد.
اما حضرت علي عليه السلام با اين که چنين پيغامي به آنان داده بود، خود در روز روشن بار سفر بست و زنان را با کمک ايمن فرزند ام ايمن سوار بر کجاوه کرد و به ابوواقد گفت: «شتران را آهسته بران زيرا زنان، توانايي تند رفتن ندارند».
ابن شهر آشوب مي نويسد: عباس از تصميم علي عليه السلام آگاه شد و دانست که مي خواهد در روز روشن و در برابر ديدگان دشمنان مکه را ترک گويد و زنان را همراه خود ببرد، از اين رو فورا خود را به علي عليه السلام رساند و گفت: محمد صلي الله عليه و آله و سلم مخفيانه مکه را ترگ گفت و قريش براي يافتن او تمام نقاط مکه و اطراف آن را زير پا نهادند; تو چگونه مکه را با اين عايله در برابر چشم دشمنان ترک مي گويي؟ نمي داني که تو را از حرکت باز مي دارند؟
علي عليه السلام در پاسخ عموي خود گفت: شبي که با پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در غار ملاقات کردم و دستور داد که با زنان هاشمي از مکه مهاجرت کنم به من نويد داد که از اين پس آسيبي به من نخواهد رسيد. من به پروردگارم اعتماد و به قول احمد صلي الله عليه و آله و سلم ايمان دارم و راه او با من يکي است، پس در روز روشن و در برابر ديدگان قريش مکه را ترک مي گويم! سپس اشعاري سرود که مضمون آن ها همان است که بيان شد.[۱]
او نه تنها به عموي خود چنين پاسخ داد، بلکه هنگامي که ليثي هدايت شتران را بر عهده گرفت و براي اين که کاروان را زودتر از تيررس قريش بيرون ببرد بر سرعت شتران افزود، امام عليه السلام او را از شتاب کردن بازداشت و گفت: پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به من فرموده است که در اين راه آسيبي به من نخواهد رسيد. سپس هدايت شتران را خود بر عهده گرفت و چنين رجز خواند: زمام امور تنها در دست خداست، پس هر بدگماني را از خود دور کن که پروردگار جهانيان براي هر حاجت مهمي کافي است.[۲]
قريش حضرت علي علیه السلام را تعقيب مي کند
کاروان امام عليه السلام نزديک بود به «سرزمين ضجنان » برسد که هفت سوار نقاب دار از دور نمايان شدند و به سرعت اسب هاي خود را به سوي کاروان راندند. علي عليه السلام براي جلوگيري از هر نوع پيشامد بدي براي زنان به واقد و ايمن دستور داد که فورا شتران را بخوابانند و پاهاي آن ها را ببندند. سپس کمک کرد که زنان را پياده کنند و اين کار انجام مي گرفت که سواران نقاب دار با شمشيرهاي برهنه سر رسيدند و در حالي که خشم گلوي آنان را مي فشرد شروع به بدگويي کردند که: تو تصور مي کني با اين زنان مي تواني از دست ما فرار کني؟! حتما بايد از اين راه بازگردي. علي عليه السلام گفت: اگر باز نگردم چه مي شود؟ گفتند: به زور تو را باز مي گردانيم و يا با سر تو باز مي گرديم. اين را گفتند و رو به شتران آوردند که آن ها را برمانند. در اين هنگام حضرت علي عليه السلام با شمشير خود مانع از پيش روي آنان شد. يکي از آنان شمشير خود را متوجه حضرت علي علیه السلام کرد.
پسر ابوطالب شمشير او را از خود باز گردانيد و سپس در حالي که کانوني از غضب بود به سوي آنان حمله برد و شمشير خود را متوجه يکي از آنان به نام جناح کرد. شمشير نزديک بود بر شانه او فرود آيد که ناگهان اسب او به عقب رفت و شمشير امام عليه السلام بر پشت اسب او فرود آمد. در اين هنگام حضرت علي عليه السلام خطاب به آنان فرياد زد: من عازم مدينه هستم و هدفي جز اين ندارم که به حضور رسول خدا برسم؛ هر کس مي خواهد که او را قطعه قطعه کنم و خون او را بريزم در پي من بيايد و يا به من نزديک شود. اين را گفت و سپس به ايمن و ابو واقد امر کرد که برخيزند و پاي شتران را باز کنند و راه خود پيش گيرند.
دشمنان احساس کردند که حضرت علي عليه السلام آماده است تا پاي جان با آنان بجنگد و به چشم خود ديدند که نزديک بود يکي از ايشان جان خود را از دست بدهد، لذا از تصميم خود بازگشتند و راه مکه را در پيش گرفتند. امام عليه السلام نيز حرکت به سوي مدينه را ادامه داد. در نزديکي کوه ضجنان يک شبانه روز به استراحت پرداخت تا افراد ديگري که تصميم به مهاجرت داشتند به آنان بپيوندند. از جمله افرادي که به حضرت علي عليه السلام و همراهان او پيوست ام ايمن بود زن پاکدامني که تا پايان عمر هرگز از خاندان رسول خدا جدا نشد.
تاريخ مي نويسد که حضرت علي عليه السلام تمام اين مسافت را پياده طي کرد و در تمام منازل ياد خدا از لبان مبارکش نرفت و در همه راه نماز را با همسفران خود به جا مي آورد.
برخي از مفسران بر آنند که آيه زير درباره اين افراد نازل شده است:[۳]
«الذين يذکرون الله قياما و قعودا و علي جنوبهم و يتفکرون في خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا؛ (سوره آل عمران: 191) کساني که خدا را، (در تمام حالات) ايستاده و نشسته و يا خوابيده بر پهلوي خود، ياد مي کنند و در آفرينش آسمان ها و زمين فکر مي کنند و مي گويند خدايا تو اين نظام بزرگ خلقت را بي جهت و بدون هدف خلق نکرده اي».
پس از ورود حضرت علي عليه السلام و همراهان او به مدينه، رسول اکرم صلي الله عليه و آله و سلم به ديدارشان شتافت. هنگامي که نگاه پيامبر به حضرت علي علیه السلام افتاد مشاهده کرد که پاهايش ورم کرده است و قطرات خون از آن مي چکد. پس، حضرت علي عليه السلام را در آغوش گرفت و اشک در ديدگان پر مهر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم حلقه زد.[۴]
پانویس
- ↑ متن اشعار امام عليه السلام چنين است: ان ابن آمنة النبي محمدا ارخ الزمام و لاتخف عن عائق اني بربي واثق و باحمد رجل صدوق قال عن جبريل فالله يرديهم عن التنکيل و سبيله متلاحق بسبيلي.
- ↑ امالي شيخ طوسي، ص 299; بحار، ج 19، ص 65. و متن رجز اين است: ليس الا الله فارفع ظنکا يکفيک رب الناس ما اهمکا.
- ↑ امالي شيخ طوسي، ص 301 تا 303.
- ↑ اعلام الوري، ص 192؛ تاريخ کامل، ج 2، ص 75.