مؤمن الطاق

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ اوت ۲۰۱۲، ساعت ۰۸:۲۴ توسط بهرامی (بحث | مشارکت‌ها) (اضافه کردن رده)
پرش به ناوبری پرش به جستجو

این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)



محمد بن على بن نعمان كوفى ابوجعفر معروف به (مؤمن الطاق)

مخالفين، او را (شيطان الطاق) مى‌گفتند، دكانى داشت در كوفه در موضعى معروف به طاق المحامل، و در زمان او پول قلبى (تقلبى) پيدا شده بود. كه كسى نمى‌شناخت به ملاحظه آن كه باطن آن پول‌ها قلب بود نه ظاهرش لكن به دست او كه مى‌دادند مى‌فهميد و بيرون مى‌آورد قلب آن را از اين جهت مخالفين او را شيطان الطاق گفتند.[۱] و او يكى از متكلمين است و چند كتاب تصنيف كرده از جمله (كتاب افعل لاتفعل) و احتجاج او با زيد بن على عليه السلام و هم محاجه او با خوارج مشهور است و مكالمات او با ابوحنيفه معروف است.

روزى ابوحنيفه به وى گفت كه شما شيعيان اعتقاد به رجعت داريد؟ گفت: بلى، گفت: پس پانصد اشرفى (درهم) به من قرض بده و در رجعت كه به دنيا برگشتم از من بگير، ابوجعفر فرمود از براى من ضامنى بياور كه چون به دنيا برمى‌گردى به صورت انسان برگردى تا من پول بدهم؛ زيرا كه مى‌ترسم به صورت بوزينه برگردى و من نتوانم از تو وجه خود را دريافت نمايم.[۲]

و هم روايت شده كه چون حضرت امام صادق عليه السلام رحلت فرمود، ابوحنيفه به مؤمن الطاق گفت: يا اباجعقر! امام تو وفات كرد، مؤمن گفت: «لكِن امامُكَ مِنَ المُنْظَرين اِلى يَوْمِ الْوَقْتِ المَعْلُومِ؛ اگر امام من وفات نمود امام تو شيطان نمى‌ميرد تا وقت معلوم».

و در (مجالس المؤمنين) است كه روزى ابوحنيفه با اصحاب خود در يكى از مجالس نشسته بود كه ابوجعفر از دور پيدا شده و متوجه جانب ايشان شد و چون ابوحنيفه را نظر بر او افتاد از روى تعصب و عناد به اصحاب خود گفت كه «قَدْ جاءَكُمُ الشِّيْطانُ؛ شيطان به سوى شما آمد» ابوجعفر چون اين سخن بشنيد و نزديك رسيد اين آيه را بر ابوحنيفه و اصحاب او خواند: «اِنّا اَرْسَلْنَا الشَّياطِينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ اَزّا».[۳][۴]

و ايضا مروى است كه چون ضحاك كه يكى از خارجيان بود و در كوفه خروج نمود و نام خود را اميرالمؤمنين نهاد و مردم را به مذهب خود مى‌خواند، مؤمن الطاق نزد او رفت و چون اصحاب ضحاك او را ديدند بر روى او جستند و او را گرفته نزد صاحب خود بردند، پس مؤمن الطاق به ضحاك گفت كه من مردى‌ام كه در دين خود بصيرتى دارم و شنيده‌ام كه تو به صفت عدل و انصاف اتصاف دارى، بنابراين دوست داشتم كه در اصحاب تو داخل باشم، پس ضحاك به اصحاب خود گفت كه اگر اين مرد با ما يار شود كار ما رواجى خواهد يافت آن‌گاه مؤمن الطاق به ضحاك خطاب نمود و گفت كه چرا تبرا از على بن ابى طالب عليه السلام مى‌كنى و قتل و قتال او را حلال دانسته‌ايد؟

ضحاك گفت: براى آن كه او حكم گرفت در دين خدا و هر كه در دين خداى تعالى حكم گيرد قتل و قتال او و بيزارى از او حلال است، مؤمن الطاق گفت: پس مرا از اصول دين خود آگاه ساز تا با تو مناظره كنم و هرگاه حجت تو بر حجت من غالب آمد در سلك اصحاب تو درآيم و مناسب آن است كه جهت تميز صواب و خطاى هر يك از من و تو در مناظره، كسى را تعيين كنى تا مخطى را در خطاى او ادب نمايد و از براى مصيب به صواب حكم نمايد. پس ضحاك به يكى از اصحاب خود اشاره نمود و گفت: اين مرد در ميان من و تو حكم باشد كه عالم و فاضل است، مؤمن الطاق گفت: البته اين مرد را حكم مى‌سازى در دينى كه من آمده‌ام تا با تو در آن مناظره نمايم، ضحاك گفت: بلى، پس مؤمن الطاق روى به اصحاب ضحاك نموده گفت: اينك صاحب شما حكم گرفت در دين خداى، ديگر شما دانيد! چون اصحاب ضحاك آن مقاله را شنيدند چندان چوب و شمشير حواله ضحاك نمودند كه هلاك شد.[۵]

پانویس

  1. مجالس المؤمنين، 1/354.
  2. مجالس المؤمنين، 1/354 و الاحتجاج، 2/313، 314، با مختصر تفاوت.
  3. سوره مريم(19)، آيه 83.
  4. مجالس المؤمنين، 1/354.
  5. رجال كشى، 2/426، مجالس المؤمنين، 1/357.

منبع

حاج شیخ عباس قمی, منتهی الآمال، قسمت دوم، باب نهم: در تاريخ حضرت صادق عليه السلام