بُدَیل‌ بن ابی ماریه

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۱۳ نوامبر ۲۰۱۲، ساعت ۰۵:۱۳ توسط مرضیه الله وکیل جزی (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای جدید حاوی '{{مدخل دائرة المعارف|دائرة المعارف قرآن کریم}} (ابومریم)<ref>جامع‌البيان، مج‌5...' ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
Icon-encycolopedia.jpg

این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


(ابومریم)[۱] از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله.

از زندگى وى خبر چندانى در دست نيست. وى از موالى بنى‌ هاشم[۲] يا بنى سهم[۳] ـ از شاخه‌هاى قريش ـ يا به نقلى از موالى عمرو‌ بن عاص سهمى[۴] يا عاص‌ بن وائل[۵] و از مسلمانان مهاجر به مدينه و از صحابه پيامبر صلى الله عليه و آله بود كه در سفر تجارتى به سوى شام ـ به همراه دو نصرانى به نام هاى تَميم دارى و عَدىّ‌ بن بداء ـ بيمار شد و درگذشت.

داستان سفر تجارى وى و پيامدهاى آن مهم‌ترين دليل و در واقع تنها بهانه براى ذكر نام او در برخى كتب تاريخ و بسيارى از تفاسير است؛ زيرا در واقع همين سفر و وقايع جارى در آن سبب نزول آيات 106 ـ 108 سوره مائده/5 گرديد.

داستان اين سفر با اختلافاتى نقل شده است؛ ولى آنچه در بيشتر منابع آمده چنين است كه در سال نهم هجرى[۶] در پى آشنايى بُديل كه مسلمان بود[۷] با تميم‌دارى و عدى‌ بن بداء از نصرانيان بنى‌لخم،[۸] اين سه نفر از مدينه عازم سفرى تجارى به سوى شام شدند.

بديل در راه به سختى بيمار شد و چون مرگ خود را نزديك ديد وصيتى نوشت و به دور از چشم همسفرانش درون اثاثيه خود جاسازى كرد. پس از آنان خواست تا اين اموال را به خانواده‌اش در مدينه برسانند. بنابر نقلى مرگ بديل در سفر تجارى به سوى سرزمين نجاشى و بر روى دريا و در ميان كشتى اتفاق افتاد و جسدش را به دريا انداختند.[۹]

تميم و عدى، پس از اتمام تجارت خود در شام، اموال بديل را در‌ حالى به خانواده‌اش بازگرداندند كه جامى نقره‌اى با نقوش طلا به وزن 300 مثقال[۱۰] يا به‌ ارزش 1000 درهم[۱۱] را از ميان آن ربودند. چون اموال بدست وارثان بديل رسيد آنان وصيت او را يافتند و پى بردند كه جامى ارزشمند در اين ميان گم شده است و چون تميم و عَدى از وجود جام اظهار بى‌اطلاعى كردند آنان مشكل را با پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان گذاشتند.

در اين ميان آيه 106 سوره مائده/5 نازل گرديد: «ياَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا شَهدَةُ بَينِكُم اِذا حَضَرَ اَحَدَكُمُ المَوتُ حينَ الوَصِيَّةِ اثنانِ‌ ذَوا عَدل مِنكُم اَو ءاخَرانِ مِن غَيرِكُم اِن اَنتُم ضَرَبتُم فِى‌الاَرضِ فَاَصبَتكُم مُصيبَةُ المَوتِ تَحبِسونَهُما مِن بَعدِ الصَّلوةِ فَيُقسِمانِ بِاللّهِ اِنِ ارتَبتُم لانَشتَرى بِهِ ثَمَنـًا ولَو كانَ ذاقُربى ولانَكتُمُ شَهدَةَ اللّهِ اِنّا اِذًا لَمِنَ الاثِمين‌=اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد چون مرگ يكى از شما فرارسد گواهى ميان شما هنگام وصيت (گواهىِ) دو تن عادل از شماست يا اگر در سفر بوديد و شما را پيشامد مرگ فرارسد دو تن ديگر از غير خود ـ اهل دينى ديگر ـ و اگر (از‌ آن‌ دو) به شك باشيد پس از نماز آنان را نگاه‌ داريد تا به خدا سوگند ياد كنند كه «ما هيچ بهايى را در برابر آن (گواهى) نستانيم، هر چند وى خويشاوند باشد و گواهى خدا را پنهان نسازيم كه آنگاه هر آينه از گناهكاران باشيم».

در پى نزول اين آيه پيامبر اين دو نصرانى را تا پس از نماز عصر نزد خود نگاهداشت و پس از نماز از آن دو خواست تا سوگند ياد كنند. چون آن دو بر بى‌اطلاعى از وجود جام قسم خوردند آزاد شدند؛ ولى پس از مدتى كه اين جام نزد آنان ـ و بنابر قولى نزد يكى از اهالى مكه[۱۲] ـ پيدا شد، تميم و عدى مدعى شدند كه اين جام را از بديل خريده‌اند. پس دوباره مسئله با پيامبر در ميان گذاشته شد و در پى آن آيات 107 ـ 108 سوره مائده/5 نازل گرديد: «فَاِن عُثِرَ عَلى اَنَّهُمَا استَحَقّا اِثمـًا فَاخَرانِ يَقومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذينَ استَحَقَّ عَلَيهِمُ الاَولَينِ فَيُقسِمانِ بِاللّهِ لَشَهدَتُنا اَحَقُّ مِن شَهدَتِهِما وما اعتَدَينا اِنّا اِذًا لَمِنَ الظّلِمين × ذلِكَ اَدنى اَن يَأتوا بِالشَّهدَةِ عَلى وجهِها اَو يَخافوا اَن تُرَدَّ اَيمنٌ بَعدَ اَيمنِهِم واتَّقُوا اللّهَ واسمَعوا واللّهُ لايَهدِى القَومَ الفسِقين = و اگر معلوم شد كه آن دو دستخوش گناه شده‌اند، دو تن ديگر از كسانى كه بر آنان ستم رفته است و هر دو (به ميّت) نزديكترند به جاى آن دو (شاهد قبلى) قيام كنند، پس به خدا سوگند ياد مى‌كنند كه: گواهى ما قطعاً از گواهى آن دو درست‌تر است، و (از حق) تجاوز نكرده‌ايم، چرا كه (اگر چنين كنيم) از ستمكاران خواهيم بود».

پس پيامبر صلى الله عليه و آله دو نفر از اولياى بديل را به نام هاى عبداللّه‌ بن عمرو‌ بن عاص و مطلب‌بن ابى وَداعَه[۱۳] احضار كرد و آنان را سوگند داد مبنى بر اين كه اين جام متعلق به بديل است و بدين ترتيب جام را از تميم و عَدِىّ گرفت و به خانواده بديل بازگرداند.[۱۴]

بنابر روايت ديگرى از تميم‌دارى اين سفر پيش از اسلام بود و چون تميم مسلمان شد و از عمل خود متأثر گرديد ماجرا را براى خانواده بديل نقل‌ كرد و 500 درهمى را كه از فروش جام نصيب او شده بود به آنان بازگرداند؛ ولى چون شريكش عَدى از باز پس دادن سهم خود امتناع ورزيد مسئله را براى پيامبر مطرح‌ كردند كه عدى به دروغ سوگند ياد كرد و اين آيات نيز نازل گرديد.[۱۵]

در بعضى از منابع تفاوت هايى درباره شخصيت هاى اين ماجرا وجود دارد؛ در اين گزارش ها آمده كه تميم مسلمان در سفر بيمار شد و همسفران نصرانى او بُديل و عدى جام او را ربودند.[۱۶] اينان وقتى اموال تميم را به خانواده‌اش رساندند و آنها چون جام را در اموال بازگردانده شده نديدند از بديل و عدى پرسيدند: آيا بيمارى تميم درازمدت بوده است؟ و در اين ميان بخشى از مال خود را بخشيده است؟ گفتند: نه او فقط چند روز بيمار بود. پرسيدند: آيا تميم در تجارت خود زيان كرد؟ گفتند: نه او اصلاً تجارت نكرد. پرسيدند: آيا دزدى متاعى از او به سرقت برده است؟ گفتند: نه، چنين نيست پس ورثه تميم گفتند: ولى از اموال او يك جام منقوش به طلا و يك قلاده كم است. چون بديل و عدى از وجود چنين اموالى اظهار بى‌اطلاعى كردند ماجرا با پيامبر صلى الله عليه و آله در ميان گذاشته شد.[۱۷]

پانویس

  1. جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌156؛ الكشاف، ج‌1، ص‌687‌؛ مبهمات القرآن، ج‌1، 417‌ـ‌418.
  2. تاريخ دمشق، ج‌11، ص‌70.
  3. جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌156؛ زادالمسير، ج‌2، ص‌444.
  4. مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌395‌ـ‌396.
  5. زادالمسير، ج‌2، ص‌445.
  6. بحارالانوار، ج‌21، ص‌373.
  7. بحارالانوار، ج‌22، ص‌31‌ـ‌32.
  8. جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌157؛ كشف الاسرار، ج‌3، ص‌251؛ تاريخ دمشق، ج‌11، ص‌71.
  9. تاريخ دمشق، ج‌11، ص‌69‌؛ تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌224.
  10. الكشاف، ج‌1، ص‌687‌.
  11. جامع البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌156؛ تفسير قرطبى، ج‌6‌، ص‌223.
  12. جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌156؛ تاريخ دمشق، ج‌11، ص‌69‌؛ زادالمسير، ج‌2، ص‌444.
  13. التبيان، ج‌4، ص‌47؛ كشف‌الاسرار، ج‌3، ص‌253؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌400.
  14. جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌157؛ التبيان، ج‌4، ص‌43، 47؛ مجمع‌البيان، ج‌3، ص‌400.
  15. جامع‌البيان، مج‌5‌، ج‌7، ص‌156‌ـ‌157؛ تاريخ دمشق، ج‌11، ص‌70؛ التعريف و الاعلام، ص‌100.
  16. تفسير قمى، ج‌1، ص‌216‌ـ‌217؛ الكافى، ج‌7، ص‌12؛ بحارالانوار، ج‌90، ص‌75‌ـ‌76.
  17. الكافى، ج7، ص12؛ وسائل‌الشيعه، ج19، ص‌314؛ مستدرك الوسائل، ج‌14، ص‌108‌ـ‌109.

منابع

سيد على خيرخواه علوى، دائرة المعارف قرآن کریم، ج5، ص427-429.