مقتدر (خلیفه عباسی)

از دانشنامه‌ی اسلامی
نسخهٔ تاریخ ‏۵ ژانویهٔ ۲۰۱۳، ساعت ۱۰:۰۱ توسط Saeed zamani (بحث | مشارکت‌ها) (ایجاد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو


این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.

Icon book.jpg

محتوای فعلی بخشی از یک کتاب متناسب با عنوان است.

(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)


از پس مکتفی ابو الفضل جعفر بن معتضد بخلافت رسید و مقتدر لقب یافت.در این وقت سیزده ساله بود و نگفته پیداست که بر اوضاع تسلط نداشت.از پس مکتفی عبد الله پسر معتز نیز در معرض خلافت بود اما عباس بن حسن، وزیر مکتفی، مقتدر را بخلافت برداشت تا در کارها دخالت نتواند کرد و پند ابن فرات را کار بست که گفته بود ترا بخدا کسی را که خانه و دارائی و باغ و کنیز کسان را شناخته و مردم را دیده و تجربه آموخته و از کارها خبر دارد بخلافت بر مدار.ابن فرات گوید وقتی این سخن را با وزیر گفتم چند بار خواست تا مکرر کنم و هر بار بدقت شنید آنگاه پرسید چه باید کرد؟

گفتم چرا خلافت را به جعفر بن معتضد ندهی؟

گفت: او بچه است.

گفتم: ولی پسر معتضد است این کار را بمردی که امر و نهی کند و اموال ما را شناسد و تدبیر امور داند و مستقل باشد مسپار! چرا خلافت را بکسی ندهی که همه کار را بدست تو دهد!

عباس وزیر از آن پس که خلافت را بمقتدر داد بفکر خلع وی و نصب ابن معتز افتاد و چون مقتدر خبر یافت مالی فراوان به وی داد که از فکر خلافت بگشت اما یاران ابن معتز از هدف خویش چشم نپوشیدند و ناچار مقتدر که در مقابل ایشان مقاومت نیارست کرد در ربیع الاول 296 متواری شد و فرماندهان سپاه و قاضیان و بزرگان قوم با عبد الله بن معتز بیعت کردند و لقب او مرتضی شد و وزارت به محمد بن داود جراح داد و دیوانها را به علی بن عیسی سپرد و قضا را به احمد بن یعقوب.

بگفته سیوطی به روز خلع مقتدر و بیعت ابن معتز محمد بن جریر طبری بکسان خود گفت چه خبر است؟

گفتند ابن معتز بخلافت رسید.

گفت: وزیر او کیست؟

گفتند: محمد بن داود.

گفت: قضا را بکه داد؟

گفتند: احمد بن یعقوب،

کمی بیندیشید و سربرداشت و گفت: این کار سرانجام نگیرد.گفتند: چرا؟

گفت: اینان مردمی والامقامند و روزگار وارون شده و دنیا برگشته و کارشان به اضمحلال انجامد و مدتشان دراز نشود.

ابن معتز از پس بیعت به مقتدر پیغام داد بخانه محمد بن طاهر نقل مکان کند تا او در خانه خلافت مقام گیرد، پیروان مقتدر برهبری مونس خادم و مونس خازن به اقامتگاه خلیفه نو هجوم بردند و او با وزیر و قاضی و حاجب خویش فراری شد و آشوب در بغداد افتاد و کشتار بسیار شد و عاقبت مقتدر ابن معتز را با همه فقیهان و امرا و بزرگان که با وی دستیاری کرده بودند بگرفت و بزندان کرد و بدینسان بار دیگر خلافت بر او راست شد و ابن معتز همچنان در زندان بود تا بمرد.

وقتی خلافت مقتدر بار دیگر پایه گرفت وزارت بعلی بن محمد فرات داد و او بیک روز فتنه را از بغداد برانداخت اما وزارتش نپایید، مقتدر با او بد دل شد و بزندانش کرد و وزارت را به محمد بن عبید الله داد، وی مردی بد سیرت بود که با عزل و نصب پیاپی کار دولت را آشفته کرد و مقتدر او را برداشت و علی بن عیسی را گذاشت اما وزارت علی نیز دوامی نیافت که مقتدر مردی افراطگر بود و وزیران را بهر بهانه از کار دور و بزندان میکرد زیرا سن او کم بود و کار دولت بدست زنان بود و او پیوسته بهوسهای خویش سرگرم بود.

بگفته مؤلف الفخری: «دولت مقتدر آشفته بود و مادر و زن و غلامانش بر او تسلط داشتند، امور دولت بتدبیر ایشان فیصل مییافت و خلیفه بخود مشغول بود از اینرو جهان ویران شد و بیت المال تهی ماند و همه جا نفاق افتاد و او را خلع کردند و باز آوردند و آنگاه بکشتند .» در واقع بیشتر امور دولت به رأی مادر خلیفه انجام میشد و او یا ندیمه اش به دلخواه خویش وزیری را عزل یا نصب میکردند.مادر خلیفه دیوان مظالم را که از معتبرترین دیوانهای دولت بود به ثومال ندیمه خویش سپرد و این با توجه برسوم آنعصر کاری حیرت انگیز بود از مداخله زنان و قر دولت رفت و مهابت آن سست شد و مردم شایسته را از کار دولت بیزار کرد .

بدوران مقتدر فتنه ها بود بسال 317 مونس خادم بشورید که خلیفه میخواست هارون بن غریب را بجای او نصب کند، آغاز مخالفت وی چنان بود که به مقتدر پیغام داد سپاهیان از اسراف درباریان و دخالتشان بکار دولت بر آشفته اند و باصرار از خلیفه خواست تا اطرافیان ناباب را براند و اموالشان را مصادره کند.

مقتدر نامه ای نوشت و همه تهمتها را از خود و اطرافیان دور کرد، آنگاه فرماندهان سپاه بسر دستگی ابو الهیجا حمدانی و نازوک ترک خلیفه را وادار کردند تا هارون بن غریب را از بغداد دور کند و او بناچار ولایت شام و جزیره را به هارون داد و چون وی از بغداد رفت و در راه شورش سپاهیان مانعی نماند خلیفه را از خانه اش براندند و از خلافت برداشتند و با محمد بن معتضد بیعت کردند و لقب او قاهر شد.

اما خلافت قاهر و جشنها که بپا کردند سپاهیان را خوشدل نکرد و بطلب مقرری آشوب کردند و حاجب خلیفه را بکشتند و خلیفه مخلوع را از خانه مونس بیاوردند و از نو با او بیعت کردند و اوضاع آرام شد که مقتدر مقرری سپاه را بداد و چیزی بیفزود و برای اینکار هرچه جواهر و نفایس داشت ببازار داد.

این بار خلافت مقتدر سالی نکشید و مونس بر او بشورید و خلیفه کشته شد، جثه او روزها افتاده بود و عاقبت همانجا که کشته شد بگور شد.رفتار مونس و آشوبهای پیاپی، عمال دولت را جری کرد و مهابت خلافت را یکسره بر باد داد.

بدوران مقتدر دانشوران بسیار پا گرفتند که از جمله محمد بن داود فقیه و ابن شریح، شیخ شافعیان، و جنید شیخ صوفیان و نسائی صاحب سنن و جبائی شیخ معتزله و ابن جریر طبری مورخ و فقیه و زجاج نحوی و اخفش صغیر و ابو عوانه مؤلف صحیح و قدامة بن جعفر نویسنده معروف و ابن زکریای طبیب را نام میبریم.

منبع

حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام ج 2