مستعین (خلیفه عباسی)
از پس مرگ منتصر سرداران وی کنکاش کردند که خلافت را به کی دهند و بر احمد بن محمد بن معتصم همسخن شدند و لقب وی را مستعین کردند، دقت و احتیاط از دو سو بود عباسیان از ترکان بیمناک بودند، ترکان نیز میخواستند خلافت را بیکی از خاندان عباس دهند که از کینه توزی وی در امان باشند از اینرو هیچکس از سرداران ترک بخلافت فرزندان متوکل رضا نداد که بیم بود بانتقام پدر و برادر برخیزند.
اما خیلی زود باغر سردار ترک که در خون متوکل دست داشت با گروهی از ترکان دل با وی بد کردند که شنیده بودند وی سر خلاف ترکان دارد و اختلاف در ترکان افتاد گروهی از ایشان به پیشوائی وصیف و بغا با خلیفه ببغداد رفتند و گروهی دیگر از او خواستند که بسامره باز رود و از رفتار خویش پوزش خواستند اما مستعین تقاضای ایشان را نپذیرفت.
و چون مستعین از بازگشت سامره سر باز زد ترکان ویرا از خلافت برداشتند و با معتز پسر متوکل بیعت کردند و جنگ میان دو خلیفه در گرفت و ماهها ببود و این قضیه در کشور اثر کرد و نرخها بالا رفت و بلیه سخت شد.عاقبت مستعین شکست خورد و از محمد بن عبد الله بن طاهر کمک خواست و او دریغ کرد در همین ایام ابو احمد موفق پسر متوکل بهمدلی برادر با نیروی بسیار از بغداد بسامره شد و معتز مقدم ویرا گرامی داشت و خلعت نیکو داد و سرداران وی را بنواخت و مخلع کرد و عبید الله بن عبد الله ابن طاهر از بغداد بیامد و برد و عصا و شمشیر و گوهر خلافت را بیاورد، خلیفه معزول منکوب یعنی مستعین بدستور ترکان رو سوی واسط کرد و احمد بن طولون را همراه وی کردند.احمد با خلیفه معزول رفتاری نکو داشت و او را در کار سفر و شکار آزادی داده بود با همه پیروزیها که ترکان در خلع و شکست و تبعید مستعین داشتند از جانب وی ایمن نبودند و معتز را به کشتنش برانگیختند و گفتند جز بکشتن مستعین خلافت وی مستقر نمیشود.مادر مستعین نیز با رأی ترکان همدل بود که از کید مستعین بر جان فرزند بیم داشت و تردید از معتز برخاست و به ابن طولون نوشتند تا خون مستعین را بریزد و وعده حکومت واسط دادند اما وی رضا نداد بخون خلیفه ای که هنوز بقید بیعت وی بود دست بیالاید و بناچار سعید خادم یکی از حاجبان دربار خلافت با گروهی از سپاهیان بواسط رفت و خلیفه معزول را بیجان کرد، در باره مستعین و روابط او با ترکان شعری بدینمضمون سخت شهره بود: «خلیفه ای در ففس میان وصیف و بغاست و هر چه بدو تلقین کنند چون طوطی تکرار میکند.»
منبع
حسن ایراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام ج 2