سعد بن ابی وقاص
«سعد بن ابی وقّاص» از سابقین در اسلام در مکه و از اصحاب نامدار پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) به شمار میرود. او در عصر حکومت خلفاء از سرداران قادسیه و نهاوند و یکی از اعضای شورای شش نفره خلافت بود. ولی سعد وقّاص از جمله افرادی بود که در دوران خلافت عثمان به دنیاپرستی و ریاستطلبی روی آورد؛ و این باعث شد که با امام علی (علیهالسّلام) در دوران خلافتش بیعت نکند و یا در جنگها همراهی ننماید.[۱]
محتویات
زندگینامه
ابواسحاق سعد بن ابیوقاص مالک بن وُهیب بن عبد مناف بن زهرة بن کلاب بن مُرّة است. کنیه وی است، و مادرش حمنه دختر سفیان بن امیه بن عبد شمس بن عبد مناف بن قصیّ است.[۲] از این رو دودمان سعد از طرف پدر به کلاب بن مرّة، جدّ پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، و از طرف مادر به بنی امیه منتهی میشود.[۳]
یکی از پسرانش، عمر بن سعد، فرمانده سپاه ابن زیاد در جنگ با امام حسین (علیهالسّلام) که به شهادت آن حضرت منجر شد و بزرگترین جنایت تاریخ بشر بود و عمر بن سعد به دست مختار ثقفی کشته شد. فرزند دیگرش: محمد را حجاج بن یوسف ثقفی در جنگ «دیر جماجم» سال ۸۲ هـ. ق، کشت.
محمد بن سعد میگوید: سعد بن ابی وقاص در سال پنجاه و پنج هجری درگذشت و مروان بن حکم که در آن هنگام فرماندار مدینه بود بر جنازهاش نمازگزارد و در مدینه دفن شد.[۴]
سعد وقاص در زمان پیامبر
در کتاب طبقات الکبری آمده است: سعد بن ابی وقاص از پیشگامان مسلمانان است که در هفده سالگی مسلمان شد.[۵] پیغمبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) میان او و «سعد بن معاذ» و به نقلی، با «مصعب بن عمیر» پیمان برادری بست. سال هشتم هجرت، در زمان پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)، در سریه «عبیده بن حارث» شرکت نمود و در مقابل کفار اولین تیر را به طرف دشمن پرتاب کرد. خودش گوید: «من اولین مرد عرب هستم که در راه خدا و اسلام، به دشمن تیر انداختم.» و از جمله کسانی است که در جنگهای بدر، احد، خندق، حدیبیه، خیبر و فتح مکه حضور داشت و در هنگام فتح مکه، پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) یکی از سه پرچم مهاجران را در دست او قرار داده است.[۶] و اهل سنت او را جزء ده تن از اعضای عشره مبشره میدانند.[۷]
بعد از بازگشت به مدینه، پیامبر او را در سریه دیگری به همراه چند نفر (۸ تا ۲۰ نفر گفته شده) برای مقابله با کفار قریش به ناحیه «خرار» (منطقهای نزدیک غدیر خم، به سمت مکه) فرستاد، اما آنها قبلا از آن منطقه عبور کرده بود و لذا سعد و همراهانش برگشتند. در جنگ بدر، حضور داشت و وقتی از جنگ برگشت و پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) غنایم بدر را میان اصحاب (به طور مساوی) تقسیم میکردند، او به اعتراض به آن حضرت گفت: «شما سهم مرا که از اشراف «بنی زهره» هستم، یا آن افراد ضعیف و فقیر به یک اندازه میدهید.» پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) ناراحت شدند و فرمودند: «مگر نمیدانی که این پیروزیها به برکت همین ضعفاست و من به خاطر عدالت و... مبعوث شدهام؟»
بعد از حجةالوداع آن حضرت، سپاهی را به فرماندهی «اسامة بن زید» تشکیل دادند و عدهای از مهاجرین و انصار و بعضی از بزرگان آنها از جمله ابوبکر، عمرو، «سعد بن ابی وقاص» جزء لشگر اسامة بن زید قرار دارند.
سعد وقاص در دوره خلفا
سعد از جمله کسانی بود که در سقیفه بنی ساعده با ابوبکر بیعت کرد. ابن قتیبه در اینباره مینویسد: «بعد از وفات پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) مردم دور ابوبکر جمع شدند و بیشتر مسلمانان در آن روز با ابوبکر بیعت کردند، شخصیتهای بنیهاشم در خانه علی جمع شده بودند، زبیر هم با آنان بود و خود را مردی از بنیهاشم میدانست... بنیامیه دور عثمان را گرفتند، بنی زهره دور سعد و عبدالرحمن جمع شده و همگی در مسجد گرد آمده بودند. عمر به سراغ آنان رفت و پرسید: چه شده است که شما دور هم جمع شدهاید؟! برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید، زیرا مردم و انصار با او بیعت کردند، عثمان و کسانی از بنی امیه که با او بودند و سعد و عبدالرحمن و کسانی از بنی زهره که با آن دو بودند برخاستند و با ابوبکر بیعت نمودند.[۸]
شهرت سعد بیشتر در زمان عمر بن خطاب است. زیرا فرمانده سپاه مسلمین در جنگ «قادسیه» (شهرکی کوچک به فاصله ۵۰ مایلی شهر کوفه) علیه ایرانیان بود و قادسیه را فتح کرد. و بعدا کوفه را بنا نمود و مرکز و مقر سپاه خود قرار داد. در این جنگ، با «اشعث بن قیس» همراه بود. چون سعد، جراحتی در ران پایش داشت و نتوانست بر اسب سوار شود، لذا در میدان جنگ حاضر نشد و فقط از دور ناظر بر صحنه نبرد بود. سعد، هم چنین مدائن را تسخیر نمود و مجددا به کوفه برگشت. سپس از طرف عمر، حاکم کوفه شد و در آنجا خانههای زیادی بنا کرد و ظاهرا قصری برای خودش ساخته، و دری بیرون آن گذاشته بود و از آنجا که عمر در زمان خلافتش، نظارت بر کارهای بعضی از عمالش میکرد، وقتی خبر قصر او را شنید، شخصی را به کوفه فرستاد تا آن درب را آتش زده و برگردد! (البته نسبت به عدهای از استانداران خود سختگیری نمیکرد و حساسیت نداشت). سعد بن ابی وقاص، ۳ سال و اندی، حاکم کوفه بود و بعد عمر او را عزل نمود. ولی یکی از اعضای شورای ۶ نفرهای بود که برای تعیین خلیفه، از جانب عمر انتخاب شده بودند که عبارتند از: طلحه و زبیر و عثمان و عبدالرحمان بن عوف و امیرالمؤمنین (علیهالسّلام). شیخ مفید میگوید: «او کسی نبود که شخصا خود را برابر علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) بداند، اما از زمانی که در «شورا» وارد شد، احساس کرد که میتواند خلافت هم داشته باشد.»[۹]
البته او در شورای عمر با حمایت از عثمان به نفع عبدالرحمان بن عوف که از خویشان و هم قبیله او بود، رای داد که همین امر، به روی کار آمدن عثمان، منتهی شد و چون در آن زمان، انحراف از سنت پیامبر بیشتر و فتنهها آشکار میشد، او نیز عناد و ضلالتش بیشتر و با مسیر پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) فاصله زیادی گرفت. او در زمان عثمان از هواداران او بود و عثمان هم پس از خلافتش، کمکهایی به او کرد، از جمله اینکه قریهای به نام «هرمز» را به او بخشید و مدتی او را حاکم کوفه کرد. سعد در همان زمان از بیتالمال مسلمین، مقداری قرض گرفت و در برگرداندن آن، تعلل میکرد و چون «عبدالله بن مسعود» خزانهدار بود با او شدیدا برخورد کرد. و عثمان بعدا او را عزل نمود. اگرچه در ماجرای قتل عثمان، دخالتی نداشته ولی گفته شده که او خود را آماده کرده بود که به حمایت او برخیزد اما این کار را نکرد و بعدا خودش اشاره دارد به اینکه در قتل او بیطرف بوده است.
سعد وقاص و امیرالمؤمنین
سعد یکی از کسانی است که شاهد جریان غدیر بوده و حدیث «من کنتُ مولاه، فعلی مولاه» را روایت کرده است.[۱۰] اما زمانی که امام علی (علیهالسّلام) به حکومت رسید، او با آن حضرت بیعت ننمود و وقتی از او خواسته شد که با امام (علیهالسّلام) بیعت کند، گفت: «بیعت نمیکنم تا همه مردم بیعت نمایند.» و امام (علیهالسّلام) فرمود: «بگذارید او برود.» و آن حضرت به بیعت اجباری و تحمیلی، معتقد نبود، بلکه مردم را آزاد میگذاشت. و مردم به طور گسترده و با رغبت و داوطلبانه، بیعت کردند. گرچه آنان را در عدم بیعت و تعلل از آن نکوهش بسیار نمود. هم چنین وی در هیچ جنگی، امام (علیهالسّلام) را یاری ننمود نه در (جمل و نه در صفین و نه در نهروان) و در شمار «قاعدین» همراه با عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه، علاقهای به امام نداشتند و حاضر نبودند سخن آن حضرت را بشنوند و از همین رو زمینه پیروزی برای «معاویه» فراهم شد.
او در باطن، از دشمنان آن حضرت بود و به مقامات معنوی و افتخارات بارز او حسادت میورزید و بر این امتناع دلایل گوناگونی ارائه میکرد، گاهی خودش را بیشتر از امام (علیهالسّلام) به خلافت سزاوار میدید، گاهی نیز، سوابق خویش در جهاد را عنوان مینمود و نامشخص بودن جبهه حق از باطل را، دلیل موجهی بر این امر میدانست و به تمثیل میگفت: «شمشیری به من دهید تا مؤمن را از کافر بازشناسید.» اما شیخ مفید (رحمةاللهعلیه)، سبب اصلی خودداری او از یاری امیرالمومنین (علیهالسّلام) را حسادت میداند و مینویسد: «این مسئله از روزی که عمر بن خطاب، او را برای شورای ۶ نفره خلافت، انتخاب کرد، سرچشمه میگیرد او واقعا پنداشت که شایستگی مقام رهبری و حکومت را داراست. و همین خیال، دنیا و آخرتش را خراب نمود و او به آنچه که امید بسته بود، نرسید و با دست خالی از دنیا رفت.»
البته سعد به فضایل علی (علیهالسّلام) کاملا آگاه و جامعیت آن حضرت را به خوبی میدانست و این مطلب، در حرفها و برخوردهایی از او به خوبی روشن است. از جمله:چون با آن حضرت بیعت نکرده بود، وقتی که شنید «ذوالثدیه سرکرده خوارج» در نهروان به دست آن حضرت کشته شده، پشیمان شد و گفت: «اگر اینرا میدانستم، از علی (علیهالسّلام) جدا نمیشدم زیرا از پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) شنیده بودم که قاتل «ذوالثدیه»، بر حق است.»
همچنین زمانی که معاویه با اعتراض به سعد گفت که «چرا به علی ناسزا نمیگویی؟» پاسخ داد: «ای معاویه من سه فضیلت درباره علی سراغ دارم که هر کدام یک از آنها اگر برای من بود قسم به خدا از تمام نقاطی که آفتاب بر آنها طلوع میکند برای من بهتر بود.» معاویه گفت: «آن سه فضیلت چیست؟» سعد گفت: «تزویج فاطمه دختر پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم)؛ دوم اینکه: در جنگ خیبر که پیغمبر عَلم را به دست ابوبکر داد او رفت و شکست خورد و برگشت روز دیگر رسول خدا علم را به دست عمر داد او هم رفت و شکست خورد و برگشت رسول خدا فرمود: فردا علم را به دست مردی میدهم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند پیدرپی حمله کننده است و هرگز فرار نمیکند و خدا به دست او خیبر را فتح میکند، و همه ما منتظر بودیم ولی پیامبر پرچم را به دست علی داد علی هم رفت و خیبر را فتح کرد. فضیلت سوم اینکه رسول خدا درباره او فرمود: "انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی؛ نسبت تو با من همانند نسبت هارون با حضرت موسی است مگر اینکه پس از من دیگر پیامبری وجود ندارد.» معاویه گفت: «تو خودت این حرفها از پیغمبر را شنیدهای؟» سعد گفت «بله.» و اوقاتش تلخ شد خواست برخیزد برود، معاویه گفت «بنشین تا جوابت را بشنوی! به خدا قسم من هیچگاه تو را ملعونتر و ناشایستهتر از این زمان ندیدم، تو که خود این حرفها را از پیغمبر درباره علی شنیدی چرا علی را یاری نکردی؟» سعد گفت: «من دیدم وضع تاریک است باد سیاهی وزیده (یعنی جنگ جمل و صفین و نهروان که واقع شد) دیدم آشوبی برپا شد و (و حق و باطل معلوم نیست) به شترم گفتم «اخ اخ» یعنی شترم را خواباندم تا این گرد و غبار فرو افتد به راه بیافتم.»
روزی علی بن ابیطالب (علیهالسّلام)، به خطبه خواندن مشغول بود و فرمود: «سلونی قبل ان تفقدونی؛ از من هرچه میخواهید بپرسید، قبل از اینکه دیگر مرا نیابید. به خدا قسم هر مطلبی که برایتان، سوالی باشد، از گذشته و آینده، پاسخ خواهم داد.» سعد بن ابی وقاص بلند شد و گفت: «آیا میدانی که در سر و ریش من، چند مو هست؟» حضرت فرمود: «از من سوالی کردی که به خدا قسم، پیامبر مرا از این سوال تو خبر داده، بدان که هر مویی از سر و ریش تو، شیطانی به پای آن نشسته و در خانه تو بزغالهای است که فرزندم حسین (علیهالسّلام) را خواهد کشت.» (عمر بن سعد آن روز کودکی نوپا بود).[۱۱]
سعد با بیعت نکردن با امیرالمؤمنین و یاری نکردن او، بستر حکومت و خلافت معاویه را آماده کرد با اینکه خود از ابوبکر و عمر احادیثی در مدح امیرالمؤمنین روایت کرده است او نمیدانست که این اول ماجرای با «معاویه» است ولی آخرش نافرجام خواهد بود. زیرا معاویه چون خواست پسرش «یزید» را بعد از خود ولیعهد کند، سعد را که تنها عضو باقی مانده از شورای عمر بود، مسموم نمود (سال ۵۵ هجری قمری) به نقلی، او در اواخر عمر نابینا شد و در منطقهای به نام (عقیق) نزدیک شهر مدینه، در سن هفتاد و چند سالگی مرد و جنازهاش را در مدینه دفن کردند و مروان حکم، فرماندار مدینه بر او نماز خواند.
اکثر قریب به اتفاق مورخان و محدثان شیعه و سنی این مطلب را گزارش کردهاند که بعد از بیعت طلحه و زبیر با امام، سعد را آوردند و گفتند: «با علی بیعت کن»، او گفت: «بیعت نمیکنم تا این که همه مردم بیعت کنند.»[۱۲] و این چنین از بیعت با امام سرپیچی کرد، چنان که مسعودی مینویسد: «سعد، اسامة بن زید، عبدالله بن عمر و محمد بن مسلمه، از جمله کسانی هستند که از بیعت با علی خودداری کردند و علی بن ابی طالب از آنان اعراض کرده است».[۱۳]
با توجه به تاخیر سعد در بیعت با امام و بیعت شکنی و عدم همراهی امام در جنگهای سه گانه سؤال این است که چرا سعد چنین مواضعی را نسبت به امام علی اتخاذ کرد و در قبال سایر خلفا این گونه عمل نکرد؟ با توجه به توضیحات گذشته، اگر کینه سعد را نپذیریم دست کم حسادت وی را علت کنارهگیری سعد میدانیم، چنانکه امام به عمار فرمود: «اما سعد، فحسودٌ».[۱۴] همچنین شیخ مفید به نقل از بعضی علما علت تخلف و کنارهگیری سعد از امام علی را حسادت سعد به امام و طمع ورزی به مقام خلافت عنوان کرده و این حسادت زمانی شدت یافت که سعد به آرزوی خود (خلافت) نرسید و در نتیجه، سعی در خوار کردن امام بهوسیله کنارهگیری و همراهی نکردن امام نمود.[۱۵]
امام علی (علیهالسّلام) نیز در همان دوران به مناسبتهای مختلف از کنارهگیری سعد و برخی دیگر از صحابه انتقاد میکرد و آنان را به خاطر همراهی نکردن در جنگ جمل و صفین مورد مذمت و عتاب قرار داد. نقل شده که از حضرت درباره کسانی که از همکاری با ایشان سرباز زدند سؤال شد، امام در پاسخ فرمودند: «خذلوا الحق و لم ینصروا الباطل؛ آنها کسانی هستند که حق را ذلیل کردند و باطل را یاری نکردند».[۱۶] ابن ابی الحدید نقل میکند: «زمانی که امام علی آنها را به جنگ دعوت کرد عذر آوردند و امام به آنها فرمود: آیا بیعت با مرا انکار میکنید؟ در جواب گفتند: خیر، اما نمیجنگیم. امام فرمود: «اگر بیعت کرده بودید باید میجنگیدید».
زمانی که سعد به هدف اصلی خود (خلافت) نرسید به اشتباهات خود اعتراف کرد. سُلَیم بن قیس هلالی میگوید: «روزی نزد محمد بن مسلمه، سعدبن ابی وقاص و عبدالله بن عمر رفتم، شنیدم که میگفتند: ما از فرجام تخلف از علی و خودداری از همراهی وی از نبرد با یاغیان هراسانیم».[۱۷] امام حسن (علیهالسّلام) میفرماید: «شکایتم را فقط به خدا عرضه میدارم... وقتی خبر کشته شدن ذوالثدیه (رئیس خوارج) به سعد رسید اظهار ناراحتی و پشیمانی کرد... و گفت: «اگر میدانستم این همان ذوالثدیه است علی را در جنگ با وی یاری میکردم...» امام میافزاید: وقتی معاویه به سعد میرسد به او میگوید: «ای ابا اسحاق! چه چیزی مانع شد که مرا در خونخواهی امام مظلوم (عثمان) یاری ننمایی؟» سعد گفت: همراه تو علیه علی بجنگم؟، هرگز، زیرا از پیامبر شنیدم که فرمود: «انت منی بمنزلةهارون من موسی» معاویه به وی گفت: «تو این جمله را از پیامیر شنیدی؟» سعد گفت: «آری، اگر چنین نباشد هر دو گوشم کَر باد». سپس معاویه گفت: «تو الان هیچ عذری برای کنارگیری نداری، به خدا سوگند اگر من این جمله را از پیامبر شنیده بودم هرگز با علی نمیجنگیدم!» امام حسن میفرماید: «معاویه بیشتر از این حدیث را هم از پیامبر در مورد علی شنیده بود...، ولی منظور معاویه از این جمله این است که به سعد بفهماند که تو هیچ توجیهی برای کنارهگیری از علی نداری».[۱۸]
پانویس
- ↑ عبدالله بن مسلم ابنقتیبه، الامامة و السیاسة، ترجمه، ص ۱۰۴.
- ↑ محمد بن سعد بغدادی، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۶، ص۹۲.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۲۰، ص۲۸۶.
- ↑ محمد بن سعد بغدادی، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۳، ص۱۲۷.
- ↑ محمد بن سعد بغدادی، طبقات الکبری، ج۳، ص۱۴۰
- ↑ محمد بن سعد بغدادی، الطبقات الکبری، ترجمه، ج۳، ص۱۲۳.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ترجمه مقدمه، ج۱، ص۴۰۳.
- ↑ ابن قتیبه دینوری، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۲۸.
- ↑ رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت ص۱۲۳.
- ↑ احمد بن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۵۰۲.
- ↑ محمد بن علی صدوق، الامالی، مجلس ۲۸، ص۱۹۶
- ↑ ابن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۶۹۷.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۱۹.
- ↑ احمد بن داود دینوری، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۷۳.
- ↑ محمد بن نعمان مفید، الجمل، ص۹۷.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۱۲۱.
- ↑ سلیم بن قیس هلالی، کتاب سلیم بن قیس هلالی، ج۲، ص۸۹۰.
- ↑ شیخ صدوق، علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۲.
منابع
- "سعد ابن ابی وقاص"، دائرةالمعارف اسلامی طهور.
- "مواضع سعد بن ابی وقاص در برابر امیرمؤمنان(ع)"، پایگاه اطلاعرسانی حوزه.