تهامه
«تِهامَه»، دشتی ساحلی در امتداد دریای سرخ در مغرب شبه جزیره عربستان است. تهامه در لغت بهمعنای «شدت گرما و سکون باد و هوا» است و در اصطلاح به زمین پست با آب و هوای گرم همراه با هوای ساکن اطلاق میشود. تهامه به سه قسمت عمده تقسیم میشود: تهامه حجاز به مرکزیت مکه در شمال، تهامه عَسیر به مرکزیت اَبها در قسمت میانی و تهامه یمن به مرکزیت زَبید در جنوب.
محدوده تهامه
تِهامه ناحیه ای در شبه جزیره عربستان، همان كرانه باريك موازى با امتداد درياى سرخ است. شايد واژه تهامه با واژه تيامتو در بابلى (به معناى دريا) و تهوم در عبرى پيوند داشته باشد.[۱] جواد على مىگويد: ريشه اين واژه سامى كهن است و با شيب هاى كرانهاى بسيار گرم و نمناك (ساحل درياى سرخ) ارتباط دارد.[۲]
اصطخرى درباره محدوده تهامه مىنويسد: تهامه كوههايى است كه در غرب به درياى قلزم، در شرق به ناحيت صعده و نجران، در شمال به مكه و در جنوب به (شهر) صنعاء محدود مىشود.[۳] اين وصف ظاهرا منطبق با تهامه يمن است.
این منطقه از مشرق با رشتهکوههای مَدین و سَراة (در شبهجزیره عربستان) و کوههای غربی یمن (همگی با امتداد شمالغربی ـ جنوبشرقی) احاطه شده است و از مغرب به دریای سرخ منتهی میشود. درازای آن بیش از دو هزار کیلومتر و پهنای آن از 60 تا 120 کیلومتر متغیراست. پهناى تهامه در نقاط مختلف كرانه دريا تغيير مىكند. در واقع، عرض تهامه، از دامنههای غربی رشتهکوههای مذکور تا دریای سرخ، به دوری رشتهکوهها از دریا و نزدیکی آنها به دریا بستگی دارد. این فاصله در شمال شبهجزیره عربستان اندک و در جنوب آن بیشتر است. پهناورترین قسمت آن نزدیک جده است.
تهامه را به سبب ژرف بودن، غور يا سافله (پايين) نيز گفتهاند.[۴] ابن رسته تهامه را از اقليم دوم شمرده و مىنويسد: عاملى از طرف مرزبان (ايرانى) بر تهامه نظارت مىكرد و خراج آن نواحى را جمعآورى مىكرد.[۵]
شهرهای تهامه
قسمتى از تهامه را كه در مقابل یمن واقع است، «تهامه يمن» گفتهاند. زبيد، مركز تهامه يمن است. به نوشته ابن خرداذبه ناحيه زبيد در مقابل ساحل غلافقه و ساحل مندب واقع است.[۶] مقدسى مىنويسد: زبيد قصبه تهامه يمن و يكى از دو مادر شهر يمن و جايگاه شاهان است. شهرى معتبر و خوشساخت كه به بغداد يمن شهره شده است. در اين شهر بازرگانان، دانشمندان، بزرگان و اديبان زندگى مىكنند. زبيد براى ساكنانش شهرى مبارك است. چاههاى آبش شيرين و گرمابههايش پاكيزه است. شهر بارويى از گل (خشت) با چهار دروازه به نامهاى دروازه غلافقه، دروازه عدن، دروازه هشام و دروازه شبارق دارد. اطراف شهر ديهها و كشتزارهاست. از مكه آبادتر و بزرگتر و مجهزتر است. بيشتر ساختمانهايش از آجر است. خانههايش وسيع و زيباست. مسجد جامع شهر دور از بازارها قرار دارد. يكى از حكام زبيد به نام ابن زياد، كاريزى براى شهر كشيده است. در يمن شهرى مانند آن نيست. بازارهايش تنگ و باريك و قيمت ها گران و ميوه در آنجا اندك است. بيشتر خوراك مردم آن ذرت و گاورس است.[۷]
در سال 410 هجرى قمرى نجاح (نامى) زبيد را تصرف و قيس امير آنجا و غلامش مرجان را زنده به گور كرد و به نام خود سكه زد و با دستگاه خلافت عباسى مراوده برقرار كرد... در سال 452 هجرى قمرى بدست كنيزى كشته شد و غلام او كهلان به جايش نشست تا آن كه قاضى محمد بن على همدانى صليحى بر زبيد دست يافت.[۸] در سال 473 هجرى قمرى سعيد بن نجاح، على بن محمد صليحى را كشت و بر زبيد مسلط شد. اندكى بعد در 477 احمد بن على المكرم بر سعيد بن نجاح دست يافت... و زبيد را تصرف كرد. در سال 482 جياش بن نجاح ناگهان بر دارالاماره زبيد تاخت و آنجا را تصرف كرد. او به نام عباسيان خطبه خواند (در حالى كه صليحيان به نام خلفاى فاطمى مصر خطبه مىخواندند). وى در سال 498 درگذشت.[۹] دولت آل انجاح در سال 554 هجرى قمرى بدست على بن مهدى خارجى منقرض شد.[۱۰] در اواسط سال 569 هجرى شمس الدوله توران شاه، برادر صلاح الدين ايوبى به يمن لشكر كشيد. وقتى مصريان به ديوار شهر رسيدند و كسى را در آنجا نيافتند كه از پيشرفت آنها جلوگيرى كند، نردبانهايى بر ديوار گذاشتند و از آن بالا رفتند و شهر را با خشونت به تصرف درآوردند. امير زبيد، عبدالنبى بن على بن مهدى، با همسرش اسير شد.
شمس الدوله تورانشاه حكومت زبيد را به مبارك بن كامل بن منقذ از امراى خود سپرد. در اين هنگام در زبيد به نام عباسيان خطبه خوانده شد.[۱۱] در سال 577 هجرى قمرى قتلغآبه بر شهر زبيد دست يافت و حطان بن منقذ امير آنجا را بيرون كرد ولى اندكى بعد قتلغآبه درگذشت و مجدداً حطان بن منقذ بر زبيد دست يافت. در سال 578 هنگامى كه سيف الاسلام طغتكين، برادر صلاح الدين ايوبى به شهر زبيد رسيد، حطان بن منقذ به يكى از دژهاى يمن پناه برد.[۱۲] به نوشته ياقوت، زبيد شهر مشهورى در یمن است كه در روزگار مأمون عباسى به سال 204 (به دست محمد بن زياد) بنا شد.[۱۳] يك قرن بعد از ياقوت، ابوالفداء گفتههاى او را تأييد مىكند و مىنويسد: بارهاى دارد كه هشت دروازه دارد و فرضه يمن است.[۱۴]
ابن بطوطه كه خود زبيد را ديده در وصف آنجا مىگويد: شهرى است بزرگ كه جزء خاك يمن به شمار مىرود و تا صنعاء چهل فرسخ فاصله دارد، در كشور يمن بعد از صنعاء شهرى به بزرگى و ثروتمندى زبيد نيست، در اين شهر باغ بسيار و آب و ميوه و موز فراوان است، زبيد در ميان دشت و دور از دريا واقع است و يكى از مراكز يمن بلكه از زيباترين شهرهاى آنجا مىباشد... نخل فراوان دارد. مردم آن خوشخوى و لطيف طبع و زيباروى هستند... مردم زبيد زمستان و تابستان هر روز شنبه را تعطيل مىكنند و به باغ هاى خرما مىروند؛ در اين روز كسى از مردم شهر و حتى بيگانگان در خانه نمىماند؛ فروشندگان ميوه و حلوا متاع خود را در بيرون شهر عرضه مىكنند؛ زنها سوار محمل و شتر مىشوند و به گردش مىپردازند... علما و دانشمندان زبيد عموماً مردمى صالح و متدين و امين و داراى مكارم اخلاقند.[۱۵]
عثّر شهرى است در تهامه يمن. به نوشته يعقوبى از مضافات مكه است كه در ساحل دريا و از سواحل (تهامه) يمن به شمار مىرود.[۱۶] مقدسى در وصف آن مىنويسد: ناحيت با اعتبارى است، پادشاهى جداگانه دارد. شهرهايش زيبايند. عثّر شهرى بزرگ، نيكو و پرآوازه است. قصبه آن ناحيت و درگاه صنعاء و صعده به شمار مىرود. بازارى آباد و مسجد جامعى زيبا دارد... آب (آشاميدنى) را از راه دور مىآورند گرمابههايش كثيف است.[۱۷] به گفته ياقوت ميان اين شهر و مكه ده روز راه فاصله است... فوايد آنجا در سال به پانصد هزار دينار مىرسد.[۱۸]
حلى را نخستين بار ابن خرداذبه، ضمن سخن از راه خولانذى سحيم به مكه ياد كرده است. حلى از شهرهاى ناحيه عثّر بود. مقدسى در وصف آن مىنويسد: بندرى آبادان و مرفه است و در آن همهگونه آسايش وجود دارد.[۱۹] به نوشته ادريسى، حلى شهر كوچكى است و فرمانروايش از مردم آنجا و از طرف امير تهامه انتخاب مىشود. اين شهر پيش بندر كسانى است كه از يمن به آنجا مىآيند و از قلزم به بالا مىروند. در حلى از واردشوندگان و خارجشوندگان باج گرفته مىشود و همهچيز به آنجا آورده مىشود. از حلى از راه خشكى تا شهر عثّر در جنوب پنج روز راه است.[۲۰] ياقوت به نقل از عماره يمنى مىگويد: حلى شهرى در يمن و بر ساحل دريا واقع است؛ ميان آن و سرّين يك روز راه و تا مكه هشت روز راه فاصله است.[۲۱] يك قرن بعد از ياقوت، ابوالفداء اشاره مىكند كه حلى در ناحيه عثّر به حلى بن يعقوب معروف است.[۲۲] بعضى حلى را از اعمال زبيد مىدانند، ابن خلدون مىنويسد: عثّر و حلى و شرجه از اعمال بنى طرف و در دست سليمان بن طرف بود... تا آن كه سليمان به اطاعت ابوالجيش بن زياد درآمد؛ سپس اين نواحى بدست سليمانيان از بنى الحسن كه از امراى مكه بودند، افتاد.[۲۳]
شرجه يكى از بنادر تهامه يمن است، نخستينبار ابن خرداذبه به دنبال مخلاف هاى حكم و جازان بندرگاه شرجه را نيز نام مىبرد.[۲۴] يعقوبى اين شهر را از منازل ميان مكه تا یمن و بر كنار دريا به نام شرجة القريض دانسته است.[۲۵] مقدسى در وصف آن مىنويسد: شهرى است بر كرانه دريا. انبار ذرت عدن و جدّه در آنجاست. شهر از خشت ساخته شده و آب مشروب آن را از راه دور مىآورند، مسجد جامع شهر بر كرانه دريا واقع است.[۲۶] به نوشته ياقوت، شرجه از نواحى مكه و در ابتداى سرزمين يمن واقع است. و همان جايى است كه ناحيه عثّر قرار داشت. همو گويد: كه در حديث اسود عبسى در كتاب حاشيه به خط ابن حاضنه ديدم كه گفته بود، زرزر بن صهيب شرجى، مولاى خاندان جبير بن مطعم قرشى، از آنجا بود كه عطاء از او روايت شنيده و سفيان بن عيينه از او روايت كرده، وى مردى پرهيزگار بوده است.[۲۷] ابوالفداء مىنويسد: شرجه بندرى بر ساحل درياست كه خانههايش از نى ساخته شده و طاقهاى چوبى دارد.[۲۸]
سرّين به گفته ابن خرداذبه از منازل ميان راه مكه تا عمان بوده است.[۲۹] نوشتهاند از مضافات مكه بر ساحل دريا بوده است.[۳۰] اصطخرى در وصف آنجا مىنويسد: سرين مرز ميان يمن و حجاز است، چون از مرز سرين بيرون شوى به ناحيت يلملم رسى.[۳۱] سرين شهرى كوچك و داراى دژى بوده است. جامع آن نزديك دروازه قرار داشت. شهر داراى يك كارگاه(؟) بوده است. سرّين فرضه سروات است كه مركز حبوبات و خرما و عسل فراوان (تهامه يمن) بوده است.[۳۲] به نوشته ادريسى، سرّين شهرى است بر ساحل دريا و فاصله آن تا حلى پنج روز راه است. قلعهاى استوار و خوشجايگاه دارد. آبش فراوان است. فرمانرواى آن حقوق مرسومى (گمركى) را از كشتي هايى كه در درياى سرخ از بالا به پايين و بالعكس به اين بندر وارد مىشوند و از كالاهاى بازرگانى و برده تأمين مىكند كه نيمى از آن را به فرمانرواى تهامه و نيم ديگر را به امير هاشمى مكه مىپردازد. [۳۳] به نوشته ياقوت، سرّين به لفظ تثنيه شهر كوچكى نزديك مكه بر ساحل درياست كه ميانشان چهار روز راه و ميان آن و جدّه پنج روز راه است.[۳۴] ابوالفداء فاصله مكه و سرّين را به فرسخ، نوزده فرسخ ذكر كرده است.[۳۵] ابن خلدون مىنويسد: اين شهر در انتهاى تهامه يمن است كه بر ساحل دريا قرار دارد. بارو ندارد و خانههايش نيين است. راجح بن قتاده در سال 650 هجرى قمرى آنجا را تصرف كرد. دژ آن نيم مرحله با شهر فاصله دارد.[۳۶]
مخا، شهر بندرى تهامه يمن كه در ساحل بحر قلزم و در دهانه باب المندب قرار دارد. به نوشته مسعودى، محل معروف به مندب... تنگترين گذرگاه هاى درياى سرخ است؛ زيرا عرض آن فقط يك ميل است و بر ساحل آن مخا قرار دارد.[۳۷] مقدسى در وصف مخا مىنويسد: شهرى آباد از نواحى زبيد است كه روغن بسيار دارد. آب شهر از چشمهاى است كه بيرون آن قرار دارد. جامع شهر نزديك چشمه و بر كرانه دريا واقع است.[۳۸]
غلافقه شهر و بندرى در ساحل درياى سرخ است. به نوشته ابن خرداذبه ساحل غلافقه در مقابل زبيد قرار دارد.[۳۹] يعقوبى مىنويسد: غلافقه مقابل جزيره دهلك كه جزيره نجاشى نام دارد، واقع است.[۴۰] به نوشته مسعودى، غلافقه زبيد كه اكنون (يعنى قرن چهارم) قلمرو ابن زياد (ابوالجيش بن زياد) است، مجاور مخا واقع است.[۴۱] به نوشته ادريسى غلافقه مخلافى است در خشكى... مردم قلعه (آن) متمدنند (شهريند). شهر بر همان ساحلى است كه بندرگاه زبيد واقع است و با آن پنجاه ميل فاصله دارد.[۴۲] به نوشته ياقوت غلافقه شهرى بر ساحل درياى يمن و برابر زبيد است كه لنگرگاهى دارد. فاصله آن تا زبيد پانزده ميل است و مسافران با كشتى از زبيد به آنجا مىروند.[۴۳] ابوالفداء از قول العزيزى مىنويسد: زبيد را ساحلى است كه به غلافقه معروف است و ميانشان پانزده ميل فاصله است.[۴۴] همو در جاى ديگر مىنويسد: غلافقه پيشبندر زبيد است و ميانشان چهل ميل فاصله است.[۴۵] احتمالاً اين فاصله ميان دو شهر زبيد و غلافقه بوده است؛ ولى به نظر مىرسد منظور ياقوت از اين كه گفته است فاصله زبيد و غلافقه پانزده ميل است، فاصله ميان دو ساحل زبيد و ساحل غلافقه باشد.
تهامه در صدر اسلام
در آغاز دوره اسلامی، برخی از مردم تهامه در غزوات بدر و احد و احزاب بر ضد مسلمانان جنگیدند (طبری، ج 2، ص500، 570). اما بیشتر مردم آنجا، بتدریج از طریق نامه و فرستادگان پیامبر اکرم مسلمان شدند (شجاع، 1408، ص 149).
در سال ششم، اسلام در تهامه منتشر شد و در سال هفتم، گروهی از قبایل اشعری و عکّ مسلمان شدند (ابنسعد، ج 1، قسم 2، ص 79؛ ابنقاسم، قسم 1، ص 69، 71؛ سید، ص 41). پیامبراکرم در سال هشتم، خالدبن ولید را برای دعوت مردم یمن روانة جنوب تهامه کرد، اما وی افراد قبیلة بنیجَذِیمه را کشت و خشم رسول اکرم را بر انگیخت (طبری، ج 3، ص 66).
در قسمتهای جنوبی تهامه، باذان (باذام)، کارگزار ساسانیان در یمن، مسلمان شد و تهامه مانند دیگر نواحی یمن به قلمرو اسلام پیوست. پس از آن، پیامبر اکرم باذان را فرمانروای سراسر یمن، از جمله تهامه، کرد (ابنخلدون، ج 4، ص270؛ وصفی زکریا، ص 49).
پس از رواج اسلام در بخشهایی از تهامه، پیامبر اکرم تعدادی از صحابه و بزرگان یمن، از جمله علی علیهالسلام، ابوسعید خالدبن سعیدبن عاص و فَروةبن مُسَیک مرادی، را برای آموزش اصول اسلام و جمعآوری خراج یا به عنوان عاملان خود به تهامه روانه کرد (رجوع کنید به ابومخرمه، ج 2، ص 67؛ ابنقاسم، قسم 1، ص 70ـ72).
پس از مرگ باذان، پیامبر اکرم یمن را به سه بخش تقسیم کرد و تهامه و زیستگاه قبایل عکّ و اشعری را به یکی از صحابیان، طاهربن أبی هاله، سپرد (طبری، ج 3، ص 228). در همین زمان، أَسْوَد عَنْسی که در یمن مدعی پیامبری شده بود، با مخالفت قبیلة عکّ مواجه شد (همان، ج 3، ص230). ابوبکر، در همین سال و پس از به خلافت رسیدن، سپاهی به سرداری سُوَیدبن مُقرّن و خالدبن أُسید برای سرکوبی مرتدان و مخالفان راهی تهامه کرد (همان، ج 3، ص 249، 319). یکبار دیگر عدهای از اهالی تهامه، از جمله برخی از اشعریها و عکّها، مرتد شدند اما سپاهیان اسلام به سرداری عبداللّهبن ابیامیهبن مُغیره مخزومی و طاهربن أبیهاله آنان را سرکوب کردند (طبری، ج 3، ص320ـ321؛ ابنخلدون، ج 2، ص 492ـ493؛ ابنقاسم، قسم 1، ص 75).
در پی سرکوبی مرتدان، گروهی از افراد قبایل عکّ و مَذْحِج و اشعری راهی مدینه شدند و در فتوحات اسلامی شرکت کردند (جرافی یمنی، ص 88؛ حداد، ج 1، ص 173).
تهامه، که تا هنگام رحلت پیامبر اکرم یکی از سه مِخلاف (استان) یمن بهشمار میرفت، در دورة خلافت ابوبکر با مخلاف جَنَد ادغام شد و آنگاه حضرت علی علیهالسلام تمام یمن و از جمله تهامه را جزو یک ولایت قرار داد (شجاع، 1408، ص 241ـ242؛ عبداللّه عبدالسلام حداد، ص 51).
تهامه تا اواخر قرن دوم به عنوان بخشی از یمن، زیر نظر والیان اموی و بعد والیان عباسی قرار داشت و به علت دور بودن از مراکز خلافت امویان (دمشق) و عباسیان (بغداد)، بجز در مواردی نادر، از استقرار سیاسی نسبی و آرامش کلی برخوردار بود ( الموسوعةالیمنیة ، ذیل «تاریخ الیمن فی ظل الدولة الامویة و العباسیة»؛ سید، ص 42، 52).
پانویس
- ↑ المفصل فى تاريخ العرب ...؛ ج1، ص174.
- ↑ همان جا.
- ↑ مسالك و ممالك؛ ص 26.
- ↑ معجم البلدان؛ ج1، ص902.
- ↑ الاعلاق النفيسه؛ ص 96 و 177.
- ↑ المسالك والممالك؛ ص 116.
- ↑ احسن التقاسيم؛ ص 84 و 85.
- ↑ العبر و ديوان المبتدأ والخبر...؛ (تاريخ ابن خلدون)، ج3، ص303.
- ↑ همان؛ ج3، ص306.
- ↑ همان؛ ج3، ص309.
- ↑ كامل؛ ج22، ص62 و تاريخ ابن خلدون؛ ج4، ص438.
- ↑ كامل؛ ج22، ص210 و 227.
- ↑ معجم البلدان؛ ج2، ص915 و 916 و تاريخ ابن خلدون؛ ج3، ص313 و 314.
- ↑ تقويم البلدان؛ ص89.
- ↑ سفرنامه ابن بطوطه؛ ج1، ص269 و 270.
- ↑ البلدان؛ ص 316 و 319.
- ↑ احسن التقاسيم؛ ص 86.
- ↑ معجم البلدان؛ ج3، ص615.
- ↑ احسن التقاسيم؛ ص 53، 70 و 86.
- ↑ نزهة المشتاق؛ ج1، ص138.
- ↑ معجم البلدان؛ ج2، ص327.
- ↑ تقويم البلدان؛ ص 93.
- ↑ تاريخ ابن خلدون؛ ج3، ص314.
- ↑ المسالك و الممالك؛ ص 143.
- ↑ البلدان؛ ص 319.
- ↑ احسن التقاسيم؛ ص 86.
- ↑ معجم البلدان؛ ج3، ص275.
- ↑ تقويم البلدان؛ ص 90.
- ↑ المسالك والممالك؛ ص 148.
- ↑ البلدان؛ ص 316.
- ↑ مسالك و ممالك؛ ص 16.
- ↑ احسن التقاسيم؛ ص 86.
- ↑ نزهة المشتاق؛ ج1، ص138.
- ↑ معجم البلدان؛ ج3، ص89.
- ↑ تقويم البلدان؛ ص 93.
- ↑ تاريخ ابن خلدون؛ ج3، ص314.
- ↑ التنبيه والاشراف؛ ص260.
- ↑ احسن التقاسيم؛ ص 85 و 86.
- ↑ المسالك والممالك؛ ص 141.
- ↑ البلدان؛ ص 319.
- ↑ التنبيه والاشراف؛ ص 260.
- ↑ نزهة المشتاق؛ ج1، ص52.
- ↑ معجم البلدان؛ ج3، ص808.
- ↑ تقويم البلدان؛ ص 89.
- ↑ همان؛ ص 155.
منابع
- جغرافياى تاريخى كشورهاى اسلامى، حسین قره چانلو، سمت، تهران، 1380، ج1، ص 202-211.
- "تهامه"، دانشنامه جهان اسلام.