اصحاب الجنة
صاحبان باغ بلازده.
داستان باغ بلازده در آیات 17ـ33 سوره قلم/68 آمده است. قرآن در گزارش خود از این حادثه، همانند دیگر روایتهاى داستانى خود، بدون اشاره به زمان، مكان، پیشینه باغ و دیگر جزئیات آن با دقتى اعجازین، صحنههاى مؤثر در داستان را براى ابلاغ پیام توحیدى و تربیتى، گلچین كرده و بخشهاى دیگر را وانهاده است.
محور اصلى داستان، حكایت ارباب تنعمى است كه در پى كفران نعمت و طغیان آن را از دست داده، متنبه و نادم گشتهاند: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ... إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ».(سوره قلم/68، 17ـ32)
برخى مفسران این حادثه را به زمانى اندك پس از عروج حضرت عیسى علیهالسلام و پیش از انتشار مسیحیت مربوط دانستهاند.[۱] از روایتهاى مفسران برمىآید كه این باغ، بسیار سرسبز،[۲] پرثمر،[۳] موسوم به «صروان»[۴] یا «ضروان»[۵] یا «رضوان»[۶] و بنابر مشهور در دو فرسخى شهر صنعاى یمن بودهاست.[۷]
در ابتدا پیرمردى مؤمن[۸] و نیكوكار[۹] از اهل كتاب[۱۰] آن را در اختیار داشته و به شكرانه این نعمت هنگام برداشت محصول نیازمندان را خبر مىكرده است.[۱۱] آنان طبق عادت هر ساله در باغ گرد هم مىآمدند[۱۲] و پیرمرد نیكوكار به مقدار نیاز خود و خانوادهاش از محصول و میوهها برداشته، مازاد آن را براى مستمندان مىگذاشت.[۱۳]
برخى مفسران مىگویند: وى عایدات باغ را به سه بخش: هزینههاى باغ، سهم فقیران و قوت سالیانه خود و خانوادهاش قسمت مىكرد.[۱۴]
بسیارى از ایتام، بیوه زنان و درماندگان از محصول این باغ بهره مىبردند[۱۵] و او هرگز از ورود آنان به باغ و خوردن و بردن میوهها جلوگیرى نمىكرد،[۱۶] از این رو خداوند نیز باغ او را بركت مىداد؛[۱۷] اما فرزندان او از سرآزمندى و طمع، پدر را از این كار بازمىداشتند.[۱۸]
پس از مرگ پیرمرد پسران وى وارث باغ شدند. آن سال بهگونهاى بىسابقه، میوه و محصول فراوانى به بار آمده بود. صاحبان جدید باغ با دیدن فراوانى میوهها[۱۹] دچار غرور و طغیان شده و آز و طمع بر آنان چیره گشت.[۲۰]
یكى از آنان گفت: پدرمان به سبب كهولت سن، عقل خود را از دست داده بود. ما به علت كثرت زن و فرزند، خود به محصول و میوههاى این باغ نیازمندتریم.[۲۱] وى پیشنهاد كرد كه دیگر به نیازمندان چیزى ندهند تا با برداشت محصولى بیشتر هر ساله بر ثروت خود بیفزایند.[۲۲]
یكى با سخن و دیگرى با سكوت خود وى را تأیید كردند؛[۲۳] اما برادرى كه عاقلتر و صالحتر از دیگران بود، ناراحت شده، خداترسى، پایبندى به سیره و سنت نیكوى پدر[۲۴]، زیانكار و محروم شدن از بركات باغ[۲۵] و انتقام خدا از گنهكاران را به آنان گوشزد كرد و این كه پیش از دچار آمدن به كیفر الهى از نیت نادرست خویش دست برداشته ضمن طلب آمرزش[۲۶] شكر نعمت باغ را با رعایت حقوق نیازمندان به جاى آورند؛[۲۷] اما برادران، سخت برآشفته شده و به شدت او را مضروب و ناگزیر از همراهى كردند.[۲۸]
آنها ابتدا نیازمندان را كه در موسم برداشت محصول و طبق عادت هر ساله به سراغ باغ آمده بودند با این بهانه كه هنوز هنگام برداشت نرسیده است، متفرق كرده[۲۹] و سرانجام در یكى از روزها هم قسم شدند كه حتماً در یك صبح زود، پیش از بیدار شدن مستمندان به سراغ باغ رفته با چیدن همه میوهها چیزى براى نیازمندان نگذارند: «إِذْ أَقْسَمُوا لَيَصْرِمُنَّهَا مُصْبِحِينَ × وَلَا يَسْتَثْنُونَ».(سوره قلم/68، 17ـ18)
بیشتر مفسران، مراد از «عدم استثناء» را نگفتن «إنشاءاللّه» كه نوعى تسبیح و تنزیه است، دانسته و گفتهاند: آنان چنان مغرور بودند كه با تكیه و اطمینان بر توانمندى و اراده خویش و دیگر اسباب ظاهرى و غفلت از مشیت الهى و سببیت خدا (توحید افعالى) سوگند یاد كردند كه حتماً همه میوهها را بچینند[۳۰] و حتى خود را از گفتن «إنشاء اللّه» نیز بىنیاز دیدند و این نوعى شرك به خداوند است اما اگر مىگفتند: «لَنَصْرمنّها إنشاء اللّه» كه مشروط كردن اراده خویش به خواست خداوند است، گناهى بر آنان نبود، از این رو پس از دیدن باغ بلازده گفتند: «سبحن ربنا؛ پروردگار ما از شركایى كه برایش قائل شدیم منزه است». (سوره قلم/68،29) و همه كارها تنها با مشیت و تدبیر او انجام مىپذیرد.[۳۱]
برخى این معنا را به مشهور مفسران نسبت دادهاند؛[۳۲] اما گروهى دیگر آن را به معناى جدا نكردن سهم مسكینان گرفتهاند.[۳۳] این معنا چنانكه برخى مفسران نیز گفتهاند به سبب تناسب با اصل داستان درستتر به نظر مىرسد و اگر معناى نخست مراد بود، باید «لم یستثنوا» گفته مىشد.[۳۴]
صاحبان باغ با این قصد و قرار قطعى به خانههاى خود رفته و خوابیدند تا صبح زود برنامه خود را عملى سازند، غافل از آن كه خداوند براى مجازات آنان و باطل كردن كید و مكرشان، تدبیرى دیگر كرده است. (سوره قلم/68، 19ـ25) شب هنگام كه همه آنان در خواب بودند، خداوند به سبب ناسپاسى[۳۵] و تصمیم قطعى آنان بر منع حقوق مستمندان[۳۶] و عذاب فراگیرى[۳۷] (آتشى انبوه و صاعقهاى عظیم)[۳۸] از آسمان فرو فرستاد و سراپاى باغ[۳۹] (گیاهان، میوهها، شاخ و برگ و تنه درختان) در آتش بلا سوخت و سیاه شد[۴۰] به گونهاى كه از آن باغ سرسبز و پرثمر جز مشتى زغال و خاكستر سیاه بر جاى نماند:[۴۱]
«فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّكَ وَهُمْ نَائِمُونَ × فَأَصْبَحَتْ كَالصَّرِيمِ» (سوره قلم/68، 19ـ20) ابنعباس «طائف» را به معناى آتش[۴۲] و برخى به معناى حادثه ناگهانى گرفتهاند[۴۳] و همه مفسران با استناد به موارد كاربرد طائف برآناند كه عذاب به هنگام شب نازل شده است.[۴۴]
با توجه به معناى «طاف» كه به معناى حركت بر گرد شىء است،[۴۵] عبارت «فَطافَ عَلَیها» فراگیر بودن عذاب را مىرساند كه شاید بدین سبب بوده است كه آنان بر اثر محروم كردن مستمندان از سهم ناچیزشان باید همه سرمایه و منافع آن را از دست مىدادند تا دریابند كه مالك اصلى خداست و نباید تنها بر اساس خواست خود و به هر شكلى كه مىخواهند در نعمتهاى الهى تصرف كنند.
عبارت «مِن رَبِّكَ» (سوره قلم/68، 19) ضمن تصریح بر الهى بودن عذاب، هر گونه شائبهاى مبنى بر نابودى باغ بر اثر حوادث صرفاً طبیعى را صریحاً نفى مىكند. مفسران «صریم» را به معناى «شب سیاه و قیرگون»، «خاكستر» و «سنگ سیاه» گرفتهاند كه باغ پس از نزول عذاب، در سیاه شدن به آنها تشبیه شده است. برخى نیز آن را منطقه بىآب و علف معروفى نزدیك شهر صنعاى یمن دانستهاند كه باغ بلازده همانند آن شده بود.[۴۶]
بالاخره زمخشرى آن را برگرفته از «صَرْم» (=قطع) و صریم را درختى مىداند كه میوههایش چیده شده است. به نظر وى باغ پس از نزول عذاب به بوستانى مىماند كه همه میوههایش را چیدهاند.[۴۷] صاحبان باغ، بىخبر از آمدن بلا،[۴۸] صبح زود از خواب برخاسته، یكدیگر را صدا زدند كه اگر قصد چیدن میوهها را دارید تا دیر نشده به سوى باغ و كشتزار خویش بشتابید: «فَتَنَادَوا مُصْبِحِينَ × أَنِ اغْدُوا عَلَى حَرْثِكُمْ إِن كُنتُمْ صَارِمِينَ» (سوره قلم/68، 21ـ22) آنان براى جلوگیرى از آگاهى و ورود نیازمندان به باغ، شتابان و دور از چشم دیگران، حركت كرده[۴۹] در بین راه نیز آهسته[۵۰] به یكدیگر تأكید مىكردند كه مراقب باخبر شدن فقیران و ورود آنان به باغ بوده، آن روز به هیچ وجه احدى از آنها را به باغ راه ندهند:[۵۱]
«فَانطَلَقُوا وَهُمْ يَتَخَافَتُونَ × أَن لَّا يَدْخُلَنَّهَا الْيَوْمَ عَلَيْكُم مِّسْكِينٌ». (قلم/68، 23ـ24) آنان با تصمیم جدى مبنى بر ممانعت از ورود مستمندان،[۵۲] چیدن همه میوهها[۵۳] و با تصور این كه مىتوانند چنین كارى را انجام دهند به طرف باغ رفتند: «وغَدَوا عَلى حَرد قدِرین» (سوره قلم/68،25)؛ اما آنجا كه رسیدند، دیدند. همه درختان و میوهها سوخته و هیچ اثرى از آن همه سرسبزى بر جاى نمانده است:[۵۴]«فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُوا إِنَّا لَضَالُّونَ × بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ». (سوره قلم/68، 26ـ27)
بر اساس تفسیر ابن عباس و قتاده كه مورد پذیرش بیشتر مفسران نیز هست، «لَضالّون» به این معناست كه آنان ابتدا باغ خود را نشناخته و گمان كردند كه راه را گم كردهاند؛[۵۵] اما پس از تأمل، دریافتند كه آنجا همان باغ آنهاست[۵۶] از این رو گفتند: «بَلْ نَحْنُ مَحْرُومُونَ»؛ راه را گم نكردهایم، بلكه به سبب نیت و تصمیم ناپسند خویش گرفتار بلا شده[۵۷] و خود به جاى مستمندان از همه چیز (اصل باغ، عایدات و پاداش صدقات) محروم گشتهایم؛[۵۸] اما برخى مفسران در معناى «لَضالّون» گفتهاند كه آنها با دیدن باغ از خواب غفلت بیدار شده و دریافتند كه به سبب نیت و اقدام نادرست خویش افزون بر گم كردن راه هدایت: «اِنّا لَضالّون» از نعمت باغ نیز محروم گشتهاند[۵۹] ولى معناى نخست با سیاق داستان سازگارتر است زیرا دست كم با توجه به مخالفت و نصایح یكى از برادران و نیز موحد بودن آنان ـ كه از آیات بعدى و قراین دیگر برمىآید ـ آنان از نادرستى كار خویش آگاه بودهاند، از اینرو اعتراف به آن وجه چندانى ندارد، افزون بر آن جمله «بَل نَحنُ مَحرومون» براى اضراب از جمله «اِنّا لَضالّون» است و این با معناى نخست، تناسب كاملى دارد.
با دریافت حقیقت، برادرى كه عاقلتر[۶۰] و بهتر[۶۱] از همه بود به آنان گفت: آیا به شما نگفتم كه به یاد خدا بوده، طلب آمرزش كنید و با محرومساختن مستمندان، كفران نعمت نكنید؟[۶۲] اما شما گوش نداده بر تصمیم نارواى خویش پاى فشردید: «قالَ اَوسَطُهُم اَلَم اَقُل لَكُم لَولاتُسَبِّحون». (سوره قلم/68،28) گروهى كه استثنا را به معناى گفتن «إنشاءاللّه» گرفتهاند، در اینجا نیز مراد از تسبیح را گفتن «إنشاءاللّه» و استثنا دانستهاند.[۶۳]
آنها با تأیید سخنان برادر خویش، پذیرفتند كه منع حقوق مستمندان و غفلت از یاد خدا باعث نابودى باغ شده و بر خود و دیگران ستم كردهاند وگرنه خداوند منزه از آن است كه با این كار بر آنان ستم روا دارد:[۶۴] «قَالُوا سُبْحَانَ رَبِّنَا إِنَّا كُنَّا ظَالِمِينَ». (قلم/68، 29) آنان ضمن استغفار[۶۵] همدیگر را سرزنش كرده و گناه را به گردن یكدیگر مىانداختند: «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَى بَعْضٍ يَتَلَاوَمُونَ» (قلم/68، 30) زیرا هر یك حتى برادر عاقلتر كه سرانجام از موضع بر حق خویش دستبرداشته، با آنان همراه شد به نوعى مقصر بودند.[۶۶]
آنان با حسرت و تأسف شدید، پذیرفتند كه برخلاف پدر خویش، شكر نعمتهاى خدا را بهجا نیاورده و او را نافرمانى كردهاند:[۶۷] «قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ»(قلم/68، 31) مفسرانى كه استثنا را به معناى گفتن «إنشاءاللّه» گرفتهاند، در اینجا هم «طغیان» را به معناى نگفتن «إنشاءاللّه» و منع حقوق مستمندان دانستهاند.[۶۸]
برادران پس از بیدارى و اعتراف به گناه رو به درگاه خدا كرده و گفتند: امیدواریم كه پروردگارمان گناهان ما را آمرزیده و به جاى این باغ، بوستانى بهتر از آن را بر ما ارزانى كند چرا كه ما به سوى او روى آورده و حل این مشكل را از او مىخواهیم: «عَسَى رَبُّنَا أَن يُبْدِلَنَا خَيْرًا مِّنْهَا إِنَّا إِلَى رَبِّنَا رَاغِبُونَ»(قلم/68، 32)؛ اما آیا به راستى نادم از كردار خویش بر آن شدند كه اگر دوباره مشمول نعمت الهى شدند، شكر آن را به جاى آورند یا این كه همانند بسیارى از مردمان به هنگام گرفتار آمدن در عذاب، موقتاً بیدار شده و پس از رهایى دیگر بار راه و كار ناصواب خود را پیشهكردند؟ (اسراء /17، 67)
سخن مفسران در این باره یكسان نیست؛ برخى بر اساس لحن آیه بعد احتمال مىدهند كه توبه آنان به سبب فقدان شرایط پذیرفته نشد؛[۶۹] اما بیشتر آنها بر این باورند كه آنان این سخنان را از سر اخلاص و توبه گفتند.[۷۰]
بنا به روایتى از عبدالله بن مسعود نیز خداوند توبه آنان را پذیرفت و باغى بهتر از آن بوستان سوخته به آنان داد. برخى ادعا كردهاند كه آن باغ و خوشههاى بسیار درشت انگور آن را دیدهاند.[۷۱]
خداوند در پایان، براى بدست دادن ضابطهاى كلى و تهدید مشركان مكه مىفرماید: «كَذَلِكَ الْعَذَابُ وَلَعَذَابُ الْآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ» (سوره قلم/68، 33)؛ كسانى كه از ثروت انبوه، فرزند زیاد و دیگر بهرههاى دنیوى برخوردارند و دچار استغنا و استكبار شده، طغیان و تعدى مىكنند به عذابى همانند عذاب اصحاب الجنّه گرفتار مىشوند و همه دارایى خود را از دست مىدهند.
اما عذاب اخروى كه در انتظار چنین كسانى است، بزرگتر و سختتر است زیرا بازتاب قهر الهى است و هیچ چیزى تاب تحمل آن را ندارد و برخلاف عذاب دنیوى، جاودانى است و با مرگ نیز نمىتوان از آن رهایى جست؛ همچنین عذاب اخروى به گونهاى است كه پشیمانى پس از آن سودى ندارد و به جاى اموال و اولاد، سراسر وجود خود آدمى را فرا مىگیرد و اگر مشركان از این آگاه بودند، هرگز از سر استغنا و استكبار، تعدى و طغیان نمىكردند.[۷۲]
هدف از حكایت داستان:
خداوند در آیات پیشین، غره شدن برخى از سران شرك به ثروت انبوه و فراوانى فرزند، خود برتربینى و تكذیب و طغیانگرى آنان را گزارش كرده است. سپس با روایت داستان اصحاب الجنه كه گویا مكیان با آن آشنا بودهاند[۷۳]، ضمن ارائه تصویر كوتاهى از شخصیت فكرى و رفتارى ارباب تنعمى كه به جاى شكر نعمت و بندگى خدا، گرفتار آزمندى و غرور شده و با طغیان نعمت را از دست دادهاند، بهرههاى دنیوى مشركان را نیز همانند باغ اصحاب الجنه، زمینه ابتلا و امتحان شمرده است: «إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ كَمَا بَلَوْنَا أَصْحَابَ الْجَنَّةِ». (سوره قلم/68، 17)
اما در این كه آیا مشركان مكه نیز گرفتار عذاب شدند یا نه؟ دیدگاه مفسران متفاوت است؛ شمارى از مفسران این قصه را تهدیدى براى تكذیب كنندگان پیامبر صلى الله علیه و آله مىدانند كه او را دیوانه مىخواندند. (قلم/68،2) آنان سرمست از ثروت و فرزند فراوان و دیگر نعم الهى همانند صاحبان باغ بلازده ناسپاسى كرده، از سر استكبار و غرور به تكذیب پیامبر صلى الله علیه و آله و تضییع حقوق دیگران پرداختند (قلم/68، 11ـ15) غافل از این كه نعمتهاى یاد شده جز براى امتحان آنان نیست و آنها ناگزیر روزى به كیفر دنیوى (چون جنگ بدر) یا اخروى گرفتار خواهند شد؛ روزى كه در آن ثروت و فرزند فراوان هیچ سودى به حال آنان نخواهد داشت و آنها نیز از كرده خود سخت پشیمان خواهند شد.[۷۴]
گروهى دیگر آن را به ماجراى نفرین پیامبر صلى الله علیه و آله مربوط دانسته، معتقدند كه مشركان مكه نیز همانند اصحاب الجنه دچار عذاب شدند زیرا خداوند نعمتهاى فراوانى چون امنیت، روزى فراوان، مركز تجارى بودن مكه و ییلاق و قشلاق رفتن، (سوره قریش/106، 2ـ4) را در اختیار آنان قرار داد و سرانجام با بعثت پیامبر صلى الله علیه و آله و نعمت بسیار بزرگ هدایت آن را به غایت رساند؛ اما آنان نیز از این همه نعمت غافل شده، طغیانگرى كرده و با رویگردانى از خدا، پیامبر صلى الله علیه و آله او را به سختى آزردند، از اینرو رسول خدا صلى الله علیه و آله در حق آنان چنین نفرین كرد: «خدایا! مضر <(مشركان) را خوار گردان و آنان را همانند روزگار حضرت یوسف علیهالسلام به خشكسالى و قحطسالى گرفتار كن».[۷۵]
براى همین مشركان در سال هفتم هجرت گرفتار عذاب شده، در پى چندین سال خشكسالى و قحطى شدید، رفت و آمد كاروانها به مكه متوقف شد و آنان به خوردن گوشت مردار و استخوان روى آوردند.[۷۶]
پرداخت داستان به گونهاى است كه شخصیتهاى آن كه غافل از مشیت الهى با تكیه بر اسباب ظاهرى و اطمینان به خود براى تحقق خواسته خویش نقشه مىكشند، به سخره گرفته شدهاند. قرآن با گزارش مراحل مهم نقشه آنان (هم قسم شدن براى چیدن میوهها در بامداد، گفتگوى پنهانى، تأكید بر عدم آگاهى مستمندان و ممانعت جدى از ورود آنها) نشان مىدهد كه چگونه با این كه آنان همه تدابیر لازم را براى محروم ساختن مسكینان اندیشیدند؛ اما مشیت الهى بىآن كه در اراده آنان تصرف كرده، اختیارشان را سلب كند، محرومیت خود آنها را رقم زد و همه تدابیرشان را خنثی كرد بنابراین داستان، تصویر عینى و دلانگیزى از توحید افعالى خدا و ترجمان مجسم و زیبایى از آیاتى چون «وَمَا تَشَاؤُونَ إِلَّا أَن يَشَاء اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ» (انسان/76، 30) را به نمایش مىگذارد.
ابن عباس گفته: با این داستان، مشركان مكه به اصحاب الجنه تشبیه شدهاند. هنگامى كه آنان براى جنگ بدر حركت مىكردند، با یكدیگر هم قسم شدند كه حتماً محمد صلى الله علیه و آله و یارانش را كشته پس از بازگشت به مكه به طواف كعبه و شرابخوارى بپردازند؛ اما خداوند نقشه و تدبیرشان را خنثی كرد و آنان با اسیر و كشته شدن، همانند صاحبان باغ بلازده با ناكامى و شكست روبرو شدند؛[۷۷] همچنین نقل شده است كه ابوجهل در روز بدر گفت: احدى از مسلمانان را نكشید بلكه آنان را دستگیر كرده در كوهها به بند كشید و این آیات درباره عدم قدرت مشركان بر این كار نازل شد.[۷۸]
از این داستان برمىآید كه بین گناه و از دست دادن رزق و روزى، ارتباط وجود دارد.[۷۹] ابن عباس دلالت آیات بر این مهم را روشنتر از آفتاب مىداند،[۸۰] چنانكه بنا به روایتى پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: از گناه بپرهیزید. بنده گناه مىكند و در نتیجه از رزقى كه برایش فراهم شده بود، محروم مىگردد. آنگاه این آیه را تلاوت كرد:[۸۱] «فَطَافَ عَلَيْهَا طَائِفٌ مِّن رَّبِّكَ».(سوره قلم/68، 19)
نكته پایانى آن كه این داستان را با توجه به آیه «قَالُوا يَا وَيْلَنَا إِنَّا كُنَّا طَاغِينَ» (قلم/68، 31) مىتوان تصویر مجسمى از آیاتى چون «إِنَّ الْإِنسَانَ لَيَطْغَى × أَن رَّآهُ اسْتَغْنَى» (سوره علق/96، 7) دانست كه یكى از ویژگیهاى روانى نوع بشر را بیان كرده و به آن صبغه فراتاریخى مىدهد، بر این اساس هنگامى كه آدمى خود را غرق در ناز و نعمت مىبیند، شدت تعلقات مادى و اشتغال به آن وى را از یاد خدا غافل مىكند؛ اما هنگامى كه در پى حادثهاى همه درها بر روى او بسته شده، هیچ كس و هیچ چیزى به حال وى سودى نمىبخشد، از خواب غفلت بیدار شده به خدا رو مىكند، بنابراین ابتلا و امتحان به وسیله بهرههاى دنیوى و گرفتار آمدن در عذاب الهى در صورت كفران نعمت به اصحاب الجنة و مشركان قریش منحصر نیست بلكه به عنوان یكى از سنتهاى الهى شامل همه انسانها در همیشه تاریخ مىشود.
پانویس
- ↑ التعریف والاعلام، ص 343؛ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 156؛ التحریر والتنویر، ج 29، ص 80.
- ↑ كشف الاسرار، ج 10، ص 194؛ نمونه، ج 24، ص 393.
- ↑ تفسیر ابن كثیر، ج 4، ص 433؛ قصص الرحمن، ج 4، ص 649.
- ↑ مجمعالبیان، ج 9، ص 505.
- ↑ روض الجنان، ج 19، ص 355.
- ↑ تفسیر قمى، ج 2، ص 401.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 194؛ اللباب، ج 19، ص 285؛ نمونه، ج 24، ص 393.
- ↑ روضالجنان، ج 19، ص 355؛ نمونه، ج 24، ص 394.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 193؛ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 156.
- ↑ التبیان، ج 10، ص 79؛ تفسیر ابن كثیر، ج 4، ص 434.
- ↑ تفسیر ابىالسعود، ج 9، ص 14.
- ↑ قصص الرحمن، ج 4، ص 650.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 37؛ التبیان، ج 10، ص 79؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 505.
- ↑ كشف الاسرار، ج 10، ص 192.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 157؛ التحریر والتنویر، ج 29، ص 80.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 156.
- ↑ روضالجنان، ج 19، ص 355.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 37؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 250.
- ↑ تفسیر قمى، ج 2، ص 399ـ400.
- ↑ همان؛ قصص الرحمن، ج 4، ص 650.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 590؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 505.
- ↑ تفسیر قمى، ج 2، ص 400؛ المیزان، ج 19، ص 378.
- ↑ حاشیه شیخ زاده، ج 8، ص 299؛ تفسیر ابىالسعود، ج 9، ص 16.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 192؛ المیزان، ج 19، ص 378.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 192.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 591؛ تفسیر مراغى، ج 2، ص 34.
- ↑ مجمعالبیان، ج 9، ص 506؛ تفسیر مراغى، ج 2، ص 34.
- ↑ تفسیر قمى، ج 2، ص 400؛ المیزان، ج 19، ص 378.
- ↑ روضالجنان، ج 19، ص 356.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 36؛ التبیان، ج 10، ص 79؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 505.
- ↑ المیزان، ج 19، ص 374؛ المنیر، ج 29، ص 59.
- ↑ التفسیرالكبیر، ج 30، ص 88؛ المنیر، ج 29، ص 59.
- ↑ اللباب، ج 19، ص 286؛ التحریروالتنویر، ج 29، ص 81؛ نمونه، ج 24، ص 394.
- ↑ نمونه، ج 24، ص 395.
- ↑ التحریر والتنویر، ج 29، ص 82.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 156؛ المنیر، ج 29، ص 65.
- ↑ مجمعالبیان، ج 9، ص 505؛ المیزان، ج 19، ص 374.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 193؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 505؛ تفسیر مراغى، ج 2، ص 34.
- ↑ مجمعالبیان، ج 9، ص 505.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 38؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 505؛ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 157.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 193؛ نمونه، ج 24، ص 399.
- ↑ مجمعالبیان، ج 9، ص 505.
- ↑ همان؛ التبیان، ج 10، ص 80.
- ↑ معانى القرآن، ج 3، ص 175؛ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 37؛ التبیان، ج 10، ص 80.
- ↑ التحقیق، ج 7، ص 142.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 38؛ التبیان، ج 10، ص 80.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 590.
- ↑ كشفالاسرار، ج 10، ص 193.
- ↑ همان، ج 10، ص 193؛ تفسیر قرطبى، مج 9، ج 18، ص 158؛ قصص الرحمن، ج 4، ص 651.
- ↑ همان؛ روضالجنان، ج 19، ص 357ـ358.
- ↑ المیزان، ج 19، ص 374.
- ↑ همان؛ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 39.
- ↑ الكشاف، ج 4، ص 590؛ المیزان، ج 19، ص 374.
- ↑ تفسیر ابن كثیر، ج 4، ص 433.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 41؛ الكشاف، ج 4، ص 591؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 506.
- ↑ همان؛ روضالجنان، ج 19، ص 359.
- ↑ تفسیرقرطبى، مج 9، ج 18، ص 159.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 41؛ تفسیر ابنكثیر، ج 4، ص 433؛ تفسیر ابىالسعود، ج 9، ص 16.
- ↑ التبیان، ج 10، ص 82؛ المیزان، ج 19، ص 374.
- ↑ تفسیر قمى، ج 2، ص 400؛ كشفالاسرار، ج 10، ص 194.
- ↑ همان؛ المیزان، ج 19، ص 378.
- ↑ مجمعالبیان، ج 9، ص 506؛ تفسیر مراغى، ج 29، ص 37.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 43؛ التبیان، ج 10، ص 83؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 506.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 42؛ التبیان، ج 10، ص 83.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 159.
- ↑ حاشیه شیخ زاده، ج 8، ص 299؛ تفسیر ابىالسعود، ج 9، ص 16؛ قصص الرحمن، ج 4، ص 654.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 159.
- ↑ جامعالبیان، مج 14، ج 29، ص 43؛ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 159.
- ↑ نمونه، ج 24، ص 403.
- ↑ حاشیه شیخ زاده، ج 8، ص 298؛ تفسیر ابىالسعود، ج 9، ص 16.
- ↑ روضالجنان، ج 19، ص 360؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 507.
- ↑ مجمع البیان، ج 10، ص 90؛ تفسیرابى السعود، ج 17، ص 756؛ المیزان، ج 19، ص 376.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 156؛ التحریر والتنویر، ج 29، ص 79؛ قصص الرحمن، ج 4، ص 647.
- ↑ تفسیر ابن كثیر، ج 4، ص 433؛ المیزان، ج 19، ص 373؛ المنیر، ج 29، ص 58ـ59.
- ↑ مسند احمد، ج 2، ص 271؛ صحیح مسلم، ج 2، ص 134ـ135.
- ↑ كشف الاسرار، ج 10، ص 192؛ الكشاف، ج 4، ص 589؛ مجمعالبیان، ج 9، ص 505.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 160؛ المنیر، ج 19، ص 58ـ59.
- ↑ المنیر، ج 29، ص 58؛ الدرالمنثور، ج 8، ص 250.
- ↑ نمونه، ج 24، ص 405.
- ↑ تفسیر قمى، ج 2، ص 400.
- ↑ تفسیر قرطبى، ج 18، ص 159.
منابع
على اسدى، دائرة المعارف قرآن کریم، جلد 3، صفحه 391-399.