التحریر و التنویر (کتاب): تفاوت بین نسخهها
Heidariyan47 (بحث | مشارکتها) (صفحهای تازه حاوی « دانش تفسير در اندلس داراى منهج خاصى است, به گونهاى كه پارهاى از صاحب نظرا...» ایجاد کرد) |
Heidariyan47 (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱۸: | سطر ۱۸: | ||
ابن عاشور ضمن رعايت اصول كلى حاكم بر تفاسير مغرب اسلامى در تمام تفسيرش، در هر سورهاى ابتدا به تبيين نام سوره مىپردازد, به دنبال آن ترتيب سوره را از جهت نزول مطرح مىكند, سپس عدد آيات و آراى اختلافى را بر مىرسد, بعد از اين به اهداف و مقاصد سوره مىپردازد. | ابن عاشور ضمن رعايت اصول كلى حاكم بر تفاسير مغرب اسلامى در تمام تفسيرش، در هر سورهاى ابتدا به تبيين نام سوره مىپردازد, به دنبال آن ترتيب سوره را از جهت نزول مطرح مىكند, سپس عدد آيات و آراى اختلافى را بر مىرسد, بعد از اين به اهداف و مقاصد سوره مىپردازد. | ||
− | + | يعتبر تفسير التحرير و التنوير من التفاسير التحليلية الا ان المؤلف يبدأ تفسير السورة يبين فيها اسم السورة أو أسماءها ان تعددت و وجه تلك التسمية مستندا الى ما اشتهر فى كتب السنة و التفسير و ما اشتهر بين القراء و فى المصاحف, | |
تفسير ابن عاشور، تفسيرى تحليلى است كه مؤلف در تفسير هر سوره بعد از تبيين اسم سوره به علت نام گذارى و دلايل آن در كتب روايى، تفسيرى، شهرت بين قراء و مصاحف مختلف مىپردازد. | تفسير ابن عاشور، تفسيرى تحليلى است كه مؤلف در تفسير هر سوره بعد از تبيين اسم سوره به علت نام گذارى و دلايل آن در كتب روايى، تفسيرى، شهرت بين قراء و مصاحف مختلف مىپردازد. | ||
سطر ۸۱: | سطر ۸۱: | ||
يك. تك كانالى شدن ارتباط ما با جهان بيرون. حقيقت آن است كه حوزه علمى شيعى، اولا خود را نيازمند به ارتباط علمى با جهان پيرامونى خود نمىبيند كه البته اين نگاه اگر يك فائده داشته باشد، صدها زيان به دنبال دارد. ثانيا كانال ارتباطى خود را با جهان بيرون نيز محدود كرده و از مجامعى چون الازهر مصر و از مغرب اسلامى به دور بوده است. به راستى انديشهها و تفسير كسانى چون ابن عاشور به اندازه روح المعانى آلوسى قابليت سرمايه گذارى ندارند؟ | يك. تك كانالى شدن ارتباط ما با جهان بيرون. حقيقت آن است كه حوزه علمى شيعى، اولا خود را نيازمند به ارتباط علمى با جهان پيرامونى خود نمىبيند كه البته اين نگاه اگر يك فائده داشته باشد، صدها زيان به دنبال دارد. ثانيا كانال ارتباطى خود را با جهان بيرون نيز محدود كرده و از مجامعى چون الازهر مصر و از مغرب اسلامى به دور بوده است. به راستى انديشهها و تفسير كسانى چون ابن عاشور به اندازه روح المعانى آلوسى قابليت سرمايه گذارى ندارند؟ | ||
+ | |||
دو. نداشتن ارتباط علمى و تعريف شده با جهان اسلام. معضل ديگر ما تعريف نشدن كيفيت ارتباط ما با جهان بيرون است. به راستى در چه حوزهها و به چه ميزان ما به جهان اسلام نيازمنديم؟ اگر در حوزه تفسير و علوم قرآنى اين مشكل را حل كرده بوديم، قطعا تا به حال گامهاى بلندى- حداقل در عرصه علوم قرآنى- برداشته بوديم. | دو. نداشتن ارتباط علمى و تعريف شده با جهان اسلام. معضل ديگر ما تعريف نشدن كيفيت ارتباط ما با جهان بيرون است. به راستى در چه حوزهها و به چه ميزان ما به جهان اسلام نيازمنديم؟ اگر در حوزه تفسير و علوم قرآنى اين مشكل را حل كرده بوديم، قطعا تا به حال گامهاى بلندى- حداقل در عرصه علوم قرآنى- برداشته بوديم. | ||
نسخهٔ ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۵، ساعت ۱۰:۰۹
دانش تفسير در اندلس داراى منهج خاصى است, به گونهاى كه پارهاى از صاحب نظران را به تحقيقات وسيعى در اين باره واداشته كه از آن جمله مىتوان به منهج المفسرين فى الاندلس و كيف نفهم القرآن اشاره كرد. محققان فوق، منهج تفسيرى مفسران اندلسى را كه خود يك مكتب تفسيرى شده است، داراى پنج ويژگى مىدانند, بدين شرح:
1. العناية بالمأثور( به تفسير نقلى توجه دارند),
2. العناية بالقراءات( دانش قرائت در تفاسير ايشان مورد توجه است),
3. الاهتمام باللغة( به لغت اهميت مىدهند),
4. الاهتمام بالاحكام الفقهية( مباحث فقهى و تبيين احكام را اهميت مىدهند),
5. موقفهم للاسرائيليات( سعى در پرهيز از اسرائيليات دارند).
با تأمل در آثار مفسران اندلسى مىتوان اين ويژگىها را با اندكى تفاوت ديد. ايشان در حد توان علمى و اعتقادى خود با اسرائيليات در تفسير مبارزه كردهاند كه نمونههاى فراوانى را مىتوان در تفاسير آنان ديد.
يكى از راههاى درك روش تفسيرى هر مفسر و همچنين جايگاه تفسير وى، مراجعه به منابع تفسيرى او است. ابن عاشور در اين تفسير منابع فراوان و مختلفى را مورد مراجعه قرار داده است كه از آن جمله مىتوان به: الكشاف، المحرر الوجيز، مفاتيح الغيب، بيضاوى و درة التنزيل اشاره كرد. با نگاهى اجمالى به اين منابع پى مىبريم كه پارهاى از آنها علاوه بر توجه لازم به لغت، تلاش فراوانى در اشراب عقل گرايى در تفسير نموده و كوشش كردهاند كه سمت و سوى تفسير را تحقيقى كنند.
ابن عاشور ضمن رعايت اصول كلى حاكم بر تفاسير مغرب اسلامى در تمام تفسيرش، در هر سورهاى ابتدا به تبيين نام سوره مىپردازد, به دنبال آن ترتيب سوره را از جهت نزول مطرح مىكند, سپس عدد آيات و آراى اختلافى را بر مىرسد, بعد از اين به اهداف و مقاصد سوره مىپردازد.
يعتبر تفسير التحرير و التنوير من التفاسير التحليلية الا ان المؤلف يبدأ تفسير السورة يبين فيها اسم السورة أو أسماءها ان تعددت و وجه تلك التسمية مستندا الى ما اشتهر فى كتب السنة و التفسير و ما اشتهر بين القراء و فى المصاحف,
تفسير ابن عاشور، تفسيرى تحليلى است كه مؤلف در تفسير هر سوره بعد از تبيين اسم سوره به علت نام گذارى و دلايل آن در كتب روايى، تفسيرى، شهرت بين قراء و مصاحف مختلف مىپردازد. خود وى در اين باره مىگويد:
لم أغادر سورة الا بينت ما أحيط به من أغراضها، لئلا يكون الناظر فى تفسير القرآن مقصورا على بيان مفرداته و معانى جمله، كأنها فقر متفرقة،...
محتویات
اصول كلى تفسير ابن عاشور
اصول كلى روش تفسير وى را، لغت، قرآن، روايت و عقل تشكيل مىدهند. در زير به جايگاه هر يك از اين اصول چهارگانه اشاره مىكنيم.
يك. جايگاه لغت در تفسير
برخى معتقدند اساس و بنيان منهج تفسيرى ابن عاشور بر سه نكته استوار است, المأثور، الرأى و اللغة. آنگاه در درجه اهميت هر يك نزد وى گفتهاند:« و اذا أردنا أن نصف هذه الأسس بحسب أهميتها كما رأينا من خلال دراسة منهج الشيخ ابن عاشور- فهى- اللغة، فالرأى فالمأثور». يكى از كسانى كه به روش وى در تفسير پرداخته، مىگويد:« و أرى أن اللغة فى التحرير و التنوير كالعمود الفقرى للانسان». يكى ديگر از انديشمندان معتقد است:« لم يكن تفسير ابن عاشور« التحرير و التنوير» تفسيرا فقط بل يمكن اعتباره كتاب لغة، بل كتاب فى أساليب اللغة عامة.»
ابن عاشور خود نيز به اين نكته اشاره كرده، مىگويد:« و اهتممت بتبيين معانى المفردات فى اللغة العربية بضبط و تحقيق مما خلت عن ضبط كثير منه قواميس اللغة.» وى در ذيل واژه« لعل» با استناد به لغت، نكتهاى را تذكر مىدهد كه كمتر مفسرى بدان تفطن پيدا كرده است: و« لعل» حرف يدل على الرجاء. و الرجاء هو الاخبار عن تهيىء وقوع أمر فى المستقبل وقوعا مؤكدا. فتبين أن لعل حرف مدلوله خبرى لأنها اخبار عن تأكد حصول الشيء و معناها مركب من رجاء المتكلم فى المخاطب و هو معنى جزئى حرفى و قد شاع عند المفسرين و أهل العلوم الحيرة فى محل لعل الواقعة من كلام الله تعالى لأن معنى الترجى يقتضى عدم الجزم بوقوع المرجو عند المتكلم. وى بعد از آنكه آراء و نظرات مفسرين را در جمع بين معناى لعل كه آميخته با شك است، با علم بارى تعالى به همه چيز و همه كس، مىگويد:
و عندى وجه آخر مستقل و هو أن لعل الواقعة فى مقام تعليل أمر أو نهى لها استعمال يغاير استعمال لعل المستأنفة فى الكلام سواء وقعت فى كلام اللّه أم فى غيره فاذا قلت افتقد فلانا لعلك تنصحه كان اخبارا باقتراب وقوع الشيء و أنه فى حيز الامكان ان تم ما علق عليه. نمونههاى ديگرى را نيز مىتوان در جاى جاى اين تفسير ديد.
دو. جايگاه اثر( قرآن و سنت) در تفسير
واقعيت آن است كه قرآن از آن لحظه كه قالبى زمينى پيدا كرد و محدود به حدود فرشيان- چه از جهت واژگان و مفاهيم و چه شيوهها و چينشها- شد، گرفتار ابهام، ايهام و اجمالهاى ناخواسته گشت. اين گونه مشكلات موجود در پارهاى از آيات نه از سر تعمد و تفطن كه زاييده اضطرار بود. محدوديتهاى زبان و روان بشرى، خداوندگار زبان و بيان را به ايهام گويى و ابهام آفرينى- كه از ضرورتهاى هم زبانى با بشر است- وا داشت. يكى از مباحث دراز دامن و حساس در تفسير و علوم قرآنى شيوه برطرف كردن متشابهات گفتارى موجود در متون دينى است. پارهاى از عالمان مسلمان برآنند كه تنها راه حل اين مشكل، خود وحى است و هر گونه منبع ديگرى براى رفع اين مشكل غير قابل دفاع است.
ابن عاشور در مقدمه دوم و سوم در ابتداى تفسيرش به بحث تفسير مأثور پرداخته و به شدت به مخالفان تفسير به غير مأثور خرده گرفته است و مىگويد: تفسير مأثور گر چه پذيرفتنى است، اما اين گونه تفسير به شدت اندك است. وى در مقام تبيين علومى كه مفسر بدان نيازمند است، تفسير برخى آيات را با آيات ديگر و يا با رواياتى كه از ناحيه نبى اكرم( ص) و آنچه از صحابه در ذيل پارهاى از آيات رسيده، از قبيل تخصيص عمومات و تقييد مطلقات و... دانسته و مفسر را از آنها بى نياز مىداند. البته وى خود در برخى موارد از تفسير مأثور بهره گرفته است, اما نمىتوان اين موارد را نشانه عدول وى از نظريهاش دانست.
ابن عاشور اگر چه روش قرآن به قرآن را استراتژى خود نكرده است، ولى در مواردى از آن بهره برده و با استفاده از اين شيوه دست به تفسير زده است. وى در دو مقام تفسير آيات مجمل و شرح پارهاى از الفاظ چنين كارى را انجام داده كه به عنوان نمونه مىتوان به آنچه وى در توضيح واژه فقه آورده، اشاره كرد.
وى در ذيل آيه شريفهفلو لا نفر من كل فرقة...به تبيين واژه فقه پرداخته، مىگويد: الفقه المهم من العلم أخص من العلم و لذلك القرآن الكريم يستعمل لفظة الفقه فى ما خفى.
ابن عاشور در تفسير قرآن به روايت- ضمن تبيين قلمرو استفاده از سنت در تفسير- معتقد است كه سنت مىتواند هم در طول قرآن كاربرد داشته باشد و هم در عرض آن. سنت وقتى در طول قرآن است يكى از كارهاى زير را انجام مىدهد: يا كاربرد آن در مقام تقييد مطلق است و يا تخصيص عام و يا تفصيل مجمل. به عنوان نمونه وى در مقام تبيين و تفصيل واژه مجمل رجالا مىگويد:
مراد از واژه رجال در اين آيه نه مردان، بلكه مطلق انسان است, همانسان كه نبى اكرم( ص) اين گونه استعمال كرده. و الرجال: اسم جنس جامد لا مفهوم له. و أطلق هنا مرادا به اناسا كقوله( ص)« و رجل ذكر الله خاليا ففاضت عيناه» اى: انسان و شخص. اما آنگاه كه در عرض قرآن است، گاه تنها مؤيد است، و گاه فراتر از آن، خود مشرع است.
سه. جايگاه عقل در تفسير
عقل در اينجا در مقابل نقل و به معناى تلاش عقلانى و روشمند مفسر در فهم آيات الهى است كه در ادبيات جديد عربى از آن به التفسير بالرأى تعبير مىشود. تفسير عقلى اين گونه تعريف شده: التفسير العقلى يقوم على الاجتهاد فى فهم النصوص القرآنية و ادراك مقاصدها و مراميها من مدلولها و دلالتها،... عقل گرايى در تفسير نه تنها جديد نيست، بلكه داراى قدمتى تقريبا همسان با تفسير است. اما روش تفسير عقلى در دوران جديد كه به نوعى محصول مدرنيته است، تفاوتى جدى دارد با آنچه قبلا عقل گرايى در تفسير نام داشت.
يكى از صاحب نظران در مورد جايگاه عقل در اين تفسير مىنويسد:« و كان ممن استخدم العقل فى فهم آيات القرآن.» اين تفسير از جمله تفاسيرى است كه عقل را به خدمت گرفته است. مباحث اين چنين را در تفسير ابن عاشور در ذيل آيات ناظر به خلقت آسمان و زمين، سؤال از چيستى روح، ماهيت وحى، به لسان عربى بودن متن وحيانى و... مىتوان ديد و ملاحظه كرد كه وى چگونه با استعانت از عقل به پارهاى مباحث پرداخته كه در كمتر تفسيرى مىتوان آن نكات را يافت.
چهار. جايگاه فقه در تفسير
فقه يكى از مهمترين دانشهاى دينى نزد بسيارى از مفسران بوده است، و اين بدان جهت است كه آيات الاحكام در جاى جاى اين متن دينى اشراب شده و ذات مقدس خداوندگار يا در پاسخ پرسشهاى مؤمنان و جست و جو گران غير مؤمن و يا به جهت اهميت داشتن آن احكام، آن را به پيامبرش ابلاغ كرده است. آن گونه كه اشاره شد مفسران اندلسى به فقه اهتمام ورزيده و در تفاسير خود به آن پرداختهاند. ابن عاشور نيز در تفسير ضمن اهتمام به فقه در ذيل آيات متعدد و داراى ظرفيت تشريعى، به آنها پرداخته است. به عنوان نمونه مىتوان به آنچه وى در ذيل آيه شريفهيعلمون الناس السحر،در مورد بحث سحر آورده اشاره كرد. وى ضمن تبيين تفصيلى ماهيت سحر و تذكر آراى فقها, حكم فقهى آن را مورد تأمل قرار داده است كه پرداختن به آن از حوصله اين مقاله بيرون است. در پايان تذكر دو نكته خالى از لطف نيست كه به آنها به صورت خلاصه اشاره مىشود.
1. جايگاه اين تفسير
اين تفسير كه برايند پنج دهه تلاش مؤلف است، يكى از تفاسير تحقيقى است, گر چه در جوامع اسلامى، با تأخير منتشر و مطرح شد، ولى بعد از انتشارش جايگاه مناسب خود را پيدا كرد. يكى از انديشمندان معاصر در معرفى اين تفسير مىگويد: لم يكن تفسير ابن عاشور التحرير و التنوير تفسيرا فقط بل يمكن اعتباره كتاب لغة، بل كتاب فى أساليب اللغة عامة، لأنه اشتمل على النحو و الصرف و البلاغة. ديگرى كه از مفسران و قرآن پژوهان معاصر شيعى است در مورد ارزش اين تفسير معتقد است: اين تفسير از بهترين تفاسير عصرى و روز آمد به شمار مىرود كه بيشتر به مسائل اجتماعى، تربيتى، اخلاقى و سياسى پرداخته... از اين رو اين تفسير به عقل- بيش از نقل- نظر دارد و شديدا به منقولات واهى به ويژه كعب الأحبار تاخته است. يكى ديگر از محققين كه در معرفى تفاسير اسلامى بسيار مىكوشد، در ترجمان اين تفسير آورده است: التحرير و التنوير، من أبرز تفاسير القرن الرابع عشر و من أدقهم فى فهم كلام الله المجيد.» برخى نيز ضمن تمجيد از اين تفسير آن را تفسيرى تحقيقى معرفى كردهاند. اين گونه نظرات نشان مىدهد كه هر كس اين تفسير را ديده است، از خلاقيت و نوآورى آن لذت برده و تلاش مؤلف آن را ارج نهاده است.
2. چرايى مهجوريت تفسير ابن عاشور
چرا اين تفسير در جامعه علمى ما چنين مهجور است؟ تفسيرى كه مىتوانست همانند پارهاى ديگر از تفاسير اهل سنت در برخى از برداشتهاى ما مؤثر باشد، چرا مهجور ماند؟ پارهاى از علل و دلائل اين مهجوريت را مىتوان چنين شمرد:
يك. تك كانالى شدن ارتباط ما با جهان بيرون. حقيقت آن است كه حوزه علمى شيعى، اولا خود را نيازمند به ارتباط علمى با جهان پيرامونى خود نمىبيند كه البته اين نگاه اگر يك فائده داشته باشد، صدها زيان به دنبال دارد. ثانيا كانال ارتباطى خود را با جهان بيرون نيز محدود كرده و از مجامعى چون الازهر مصر و از مغرب اسلامى به دور بوده است. به راستى انديشهها و تفسير كسانى چون ابن عاشور به اندازه روح المعانى آلوسى قابليت سرمايه گذارى ندارند؟
دو. نداشتن ارتباط علمى و تعريف شده با جهان اسلام. معضل ديگر ما تعريف نشدن كيفيت ارتباط ما با جهان بيرون است. به راستى در چه حوزهها و به چه ميزان ما به جهان اسلام نيازمنديم؟ اگر در حوزه تفسير و علوم قرآنى اين مشكل را حل كرده بوديم، قطعا تا به حال گامهاى بلندى- حداقل در عرصه علوم قرآنى- برداشته بوديم.
سه. سياستهاى خاص مبنى بر به انزوا كشاندن پارهاى از جهان اسلام از ناحيه برخى جوامع علمى اسلامى. پارهاى از جوامع اسلامى همانند جامع الازهر مصر از ديرباز منادى رهبرى سياسى و فرهنگى جهان اسلام بوده است, البته در مقام نفى جايگاه رفيع آن در تحول آفرينى و نوزايى دينى نيستم. در مقابل، تونس و غرب اسلامى نيز تن به حضور در سايه نمىداد و خواهان حضور در صحنه بود. اين نوع تعامل به مفتيان و انديشمندان مصرى اين جسارت را مىداد كه به خود بينديشند و بس.
چهار. استقلال مغرب اسلامى از جهان اسلام. استقلال فرهنگى و لو اندك سبب شده كه اين قطعه از پازل جهان اسلام براى مدتى از دسترس دور بماند، كه يكى از نتايج آن همين نا آشنا ماندن اين تفسير در ميان پارهاى از مسلمانان بود. اميد آنكه در سايه گسترش ارتباطات و تكنولوژى، توجه به نياز جهان اسلام به يك ديگر به عنوان يك مجموعه و پيكره واحد، به همراه لزوم توجه به نوآورى در نظريه پردازىهاى علمى، شاهد هر چه نزديكتر شدن عالمان اسلامى به يك ديگر باشيم