تفسیر عاملی (کتاب): تفاوت بین نسخهها
Heidariyan47 (بحث | مشارکتها) |
Heidariyan47 (بحث | مشارکتها) (←افراط در خردگزائی) |
||
سطر ۳۵: | سطر ۳۵: | ||
مشابه اين روش را در برخورد مفسرين در تفسير آيه:« و سئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر»( اعراف / 7 / 164) مشاهده مىكنيم. ايشان در اين آيه و در آيات مشابه ديگر مانند:« و اذ نتقنا الجبل»( اعراف / 7 / 172) كه خواستند اين حركات را به جنبههاى غير طبيعى حمل كنند و بگويند خداوند كه كوه را از جاى كند و بالاى سر آنها قرار داد تا آنها ايمان بياورند و عملا بنى اسرائيل را الجاء و الزام كرد تا قبول كنند وگرنه كوه بر سر آنها فرود مىآيد، يا در داستان اصحاب سبت كه مفسرين در آيه:« كونوا قردة خاسئين»( بقره / 2 / 65) گفتهاند آنها همگى بوزينه شدند، اين تفسيرها را نمىپذيرد و مىنويسد: قدرت آفرينش و رهبرى پيامبران احتياج ندارد به اين گونه حوادث منقول، به عنوان معجزه انبيا و چنانكه در سوره بقره نسبت به هر دوى اين قضيه احتمال قابل فهم خود را نوشتيم، اينجا هم ممكن است نظير آن را بگوييم كه آيه صريح نيست در تبديل صورت آدمى به بوزينه شدن, و نه از جاى كندن كوه و بالاى سر مردم نگاهداشتن و گفتههاى مفسرين شبيه به داستانهاى يهود است و مجعولات متخذ از آنها. پس ضرر و نقص بدين گفتههاى پيغمبران و قرآن، نخواهد بود اگر چنين بگوييم كه چون آيه صريح و موجب يقين نيست و حديث منقول از معصوم كه موجب اطمينان باشد بر مقصود از آيه در دست نيست. ما از اين جملهها چنين مىفهميم كه در آيت 167:« لمّا عتوا عمّا نهوا» اعلام شده است كه به موجب خير و صلاح در آفرينش چون از دستور و احكام دين تجاوز و نافرمانى كردند، گفتيم مانند بوزينگان زشت و مطرود و در محروميت باشيد تا همه انسانهاى متمدن و شهر نشين كه با يكديگر زندگى مىكنند و دين و آيين و وظايفى براى آنها معين شده است بدانند كه نتيجه و سزاى خودسرى و تخلف از وظايف، محروميت است و بوزينه صفت شدن و رانده درگاه خالق هستند و منفور خلق نيز مىشوند. | مشابه اين روش را در برخورد مفسرين در تفسير آيه:« و سئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر»( اعراف / 7 / 164) مشاهده مىكنيم. ايشان در اين آيه و در آيات مشابه ديگر مانند:« و اذ نتقنا الجبل»( اعراف / 7 / 172) كه خواستند اين حركات را به جنبههاى غير طبيعى حمل كنند و بگويند خداوند كه كوه را از جاى كند و بالاى سر آنها قرار داد تا آنها ايمان بياورند و عملا بنى اسرائيل را الجاء و الزام كرد تا قبول كنند وگرنه كوه بر سر آنها فرود مىآيد، يا در داستان اصحاب سبت كه مفسرين در آيه:« كونوا قردة خاسئين»( بقره / 2 / 65) گفتهاند آنها همگى بوزينه شدند، اين تفسيرها را نمىپذيرد و مىنويسد: قدرت آفرينش و رهبرى پيامبران احتياج ندارد به اين گونه حوادث منقول، به عنوان معجزه انبيا و چنانكه در سوره بقره نسبت به هر دوى اين قضيه احتمال قابل فهم خود را نوشتيم، اينجا هم ممكن است نظير آن را بگوييم كه آيه صريح نيست در تبديل صورت آدمى به بوزينه شدن, و نه از جاى كندن كوه و بالاى سر مردم نگاهداشتن و گفتههاى مفسرين شبيه به داستانهاى يهود است و مجعولات متخذ از آنها. پس ضرر و نقص بدين گفتههاى پيغمبران و قرآن، نخواهد بود اگر چنين بگوييم كه چون آيه صريح و موجب يقين نيست و حديث منقول از معصوم كه موجب اطمينان باشد بر مقصود از آيه در دست نيست. ما از اين جملهها چنين مىفهميم كه در آيت 167:« لمّا عتوا عمّا نهوا» اعلام شده است كه به موجب خير و صلاح در آفرينش چون از دستور و احكام دين تجاوز و نافرمانى كردند، گفتيم مانند بوزينگان زشت و مطرود و در محروميت باشيد تا همه انسانهاى متمدن و شهر نشين كه با يكديگر زندگى مىكنند و دين و آيين و وظايفى براى آنها معين شده است بدانند كه نتيجه و سزاى خودسرى و تخلف از وظايف، محروميت است و بوزينه صفت شدن و رانده درگاه خالق هستند و منفور خلق نيز مىشوند. | ||
− | ==افراط در | + | ==افراط در خردگرائی== |
با همه اينها، خرد گرايىهاى مفسر، گاه به افراط كشيده مىشود و ترديدهايى در دلالت آيه روا مىدارد كه نياز به آن نيست و به دنبال اثبات چيزى است كه انكار آن مسألهاى را ثابت نمىكند، نه نفى قدرت خداوند و نه نداشتن معجزه انبيا. به عنوان نمونه در تفسير آيات 110- 115 مائده كه خداوند با كلمه« اذ» يادآورى نعمتهاى خداوند به حضرت عيسى را مىكند و از تعليم كتاب و حكمت و آفريدن پرندگان از خاك و شفا دادن بيماران كور و پيس( ابرص) و زنده كردن مردگان به عنوان معجزات و بينات عيسى عليه السّلام ياد مىكند( مائده / 5 / 110) ايشان دست به توجيه مىزند و كلمات تخلق، تنفخ، تبرئ را صريح در انجام اين معجزات نمىداند: | با همه اينها، خرد گرايىهاى مفسر، گاه به افراط كشيده مىشود و ترديدهايى در دلالت آيه روا مىدارد كه نياز به آن نيست و به دنبال اثبات چيزى است كه انكار آن مسألهاى را ثابت نمىكند، نه نفى قدرت خداوند و نه نداشتن معجزه انبيا. به عنوان نمونه در تفسير آيات 110- 115 مائده كه خداوند با كلمه« اذ» يادآورى نعمتهاى خداوند به حضرت عيسى را مىكند و از تعليم كتاب و حكمت و آفريدن پرندگان از خاك و شفا دادن بيماران كور و پيس( ابرص) و زنده كردن مردگان به عنوان معجزات و بينات عيسى عليه السّلام ياد مىكند( مائده / 5 / 110) ايشان دست به توجيه مىزند و كلمات تخلق، تنفخ، تبرئ را صريح در انجام اين معجزات نمىداند: |
نسخهٔ ۸ سپتامبر ۲۰۱۵، ساعت ۰۹:۰۰
محتویات
تفسیری کامل
تفسير عاملى، تفسيرى است كامل و به زبان فارسى كه در 8 مجلد به نگارش درآمده و شامل مباحث گوناگونى است از قبيل لغت شناسى، شأن نزول آيات، ترجمه، ذكر اقوال مفسرين و توضيح نكات تربيتى و اجتماعى. مفسر گرامى، اساس كار خود را در لغت، به توضيح و تفسير و تبيين لغات مشكل و ديرياب گذاشته و پس از نقل آيات، بلافاصله اين لغات را توضيح مىدهد، ريشه يابى مىكند، اعراب و حركت آن را روشن مىنمايد. پس از ذكر واژهها، جهت نزول و رابطه تاريخى و فرهنگى، اسباب و موقعيت نزول آيه را شرح مىدهد. از قسمتهاى مهم و قابل توجه تفسير، ترجمه آيات به فارسى روان، ساده و مطابق با ترتيب كلمات قرآنى است. اين جانب ترجمه عاملى را با چند ترجمه آن دوران، چون پاينده و آل آقا مقايسه كردهام، از اين جهت مىتواند از جهاتى برترى و در مواردى قابل قياس باشد. همچنين در لغزشگاههاى ترجمه، چون« ان مخففه» از« ثقيله» كه برخى به اشتباه ان« نافيه»،« شرطيه» و يا« وصليه» گرفتهاند، چند جا، مورد توجه قرار گرفت و دقت مترجم در اين موارد در مجموع روشن گرديد. به عنوان نمونه، آيه 164 سوره آل عمران:« و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين» را اين چنين ترجمه كرده است: با آنكه زان پيش به آشكار گمراه بودند. در اين مورد بدون تأكيد ترجمه كرده است.
يا در ترجمه« و ان كنا عن دراستهم لغافلين»( انعام / 6 / 156) آورده است: و ما از فراگيرى و خواندن ايشان آگاه نبوديم، كه باز بدون تأكيد آورده است.
نمونه ديگر در ترجمه« و ان وجدنا اكثرهم لفاسقين»( اعراف / 7 / 102) كه ايشان اين گونه ترجمه كردهاند: ولى بيشتر ايشان را كجرفتار و بدكار ديديم. در اينجا هم مانند بسيارى از مترجمان مانند: ياسرى، الهى قمشهاى، پاينده، معزى، خواجوى، آيتى، بهبودى، فارسى و تفسير نمونه، بدون تأكيد ترجمه كرده است.
و باز در تفاوت ميان ان مخففه و ان نافيه در ترجمه:« و ان كنت من قبله لمن الغافلين»( يونس / 10 / 29) چنين ترجمه كرده است: و البته كه تو زين پيش از آن بىخبر بودى, كه مطابق تفسير لاهيجى، مجتبوى، ياسرى، خواجوى و ملا فتح اللّه كاشانى و ترجمه و تفسير رهنما مخففه معنا كردهاند.
و نمونه ديگر در ترجمه:« و ان كنا من قبله لمن الغافلين»( يوسف / 12 / 3) است كه اين گونه ترجمه كرده: و ما به راه بد رفتيم. كه مانند ترجمه آيتى و فيض الاسلام بدون تأكيد ترجمه كرده است. نكته قابل توجه در اين ترجمهها و موارد ديگر كه زمينه لغزش در آن فراوان است، عدم پىگيرى بسيارى از مترجمان از جنبههاى ادبى و قرائت كلمات است كه ايشان در حد قابل قبولى حساسيت به خرج داده و ابعاد ادبى را بررسى كرده است، به همين دليل پشتوانه ترجمه ايشان بحثهاى ادبى و تفسيرى است. به هر حال گرچه اين ترجمه، پاياپاى و اصطلاحا تحت اللفظى نيست، اما ترتيب كلمات قرآنى را رعايت كرده و گاهى براى روشن كردن بيشتر مفهوم آيه داخل پرانتز، توضيحاتى را مىافزايد و رابطه جمله قبل و بعد و خطاب آيه را مشخص مىكند. بدين جهت درباره اين ترجمه مىتوان گفت: ترجمهاى است وفادار به متن، منضبط، مفهوم و روشن كه بايسته است به عنوان ترجمهاى مستقل، ارزيابى شود و به طور جداگانه چاپ گردد.
بهره گیری از تفاسیر شیعه و سنی
از ديگر ويژگىهاى تفسير عاملى، بهره گيرى گسترده اين كتاب از تفاسير شيعه و سنى، تفاسير قديم و جديد با سبكهاى گوناگون تفسيرى و تأويلى است. عاملى پس از توضيحات كلى و ترجمه، عنوانى دارد به نام: سخن مفسرين، در اين قسمت به مناسبت اهميت و يا حساسيت موضوع، از تفاسيرى چون جامع البيان طبرى، مجمع البيان طبرسى، روض الجنان ابو الفتوح رازى، كشّاف زمخشرى، تفسير كبير فخر رازى( مفاتيح الغيب)، روح البيان برسوى، روح المعانى آلوسى، المنار عبده و حتى تفاسير عرفانى چون صفى عليشاه( منظومه تفسير)، تأويلات ملا عبد الرزاق كاشانى( معروف به تفسير ابن عربى) و حسينى كاشفى استفاده مىكند و نظرات تفسيرى مفسرينى چون سيد احمدخان هندى را با تأييد نقل كرده است. روش او در نقل اقوال چنين است كه اگر در جايى خود مستقلا مطلبى را در ذيل بيان كرد، نشان مىدهد نظر خاصى دارد وگرنه نظرات مفسرين را پذيرفته است. در ضمن بيان مطالب و براى جذابيت بخشيدن به سخن، گاه اشعارى را از شعراى نامدار فارسى زبان به ويژه از مثنوى مولوى و سعدى و حافظ نقل مىكند و از آنها استفاده تربيتى و نتيجه گيرى هدايتى مىكند.
بهره گیری از روایات
در استخراج پيام قرآن به سراغ روايات اهل بيت عصمت رفته و از تفاسير مأثور شيعه به ويژه على بن ابراهيم قمى در جاى جاى تفسير نقل مىكند و از آنها سود مىجويد. همچنين نظرات علمى و بيان اهل سياست و حقوق را به ميان مىكشد و موضوعات مختلف اجتماعى را تحليل مىكند. به عنوان مثال در ذيل آيه:« لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين»( آل عمران / 3 / 28) پس از نقل اقوال مفسرين درباره دوست نگرفتن از كفار در ذيل عنوان: سخن ما، مىنويسد: اين آيه براى جلوگيرى از دوستى مردم ناموافق است تا از اعمال غرض و سوء استفاده آنها جلوگيرى شود. و چنين توضيح مىدهد كه در آن روز كه اين آيه نازل شد، معلوم بود كه مختصر رابطه با مخالفين اسلام مضرّ به اسلام و مسلمين بود. به زيان اجتماع و سياست و مخالفت دين بود و لذا حرام شد، اما اين سئوال مطرح است كه آيا امروز اين دستور به معناى عمومى و كلى براى مسلمين مىتواند باشد تا هيچ مسلمانى نتواند با كافر دوستى برقرار كند، يا منظور آن دوستى با كافرانى است كه موجب تقويت آنها و ضعف مسلمين شود؟ ايشان پاسخ مىدهد: از كلمه« من دون المؤمنين» اين معنا استفاده مىشود كه دوستى افراد بايد به گونهاى باشد كه جهت سياسى نداشته باشد و از حدود متعارف تجاوز نكند وگرنه دوستى يك دانشجوى مسلمان با دانشجوى غير مسلمان يا تاجر مسلمان با تاجر غير مسلمان مفاد آيه نيست. دوستىهايى حرام است كه موجب زيان مادى و معنوى به مسلمانان باشد همچنان كه هم اكنون در بسيارى از كشورهاى اسلامى، بر سر مسلمانان به بار آورده است.
برداشتی اجتماعی تربیتی
مشابه همين برداشت اجتماعى و تربيتى در خطاب به اهل علم و اهل كتاب دارد كه به مناسبت تفسير:« الم تر الى الذين اوتوا نصيبا من الكتاب»( نساء / 4 / 44) مىنويسد: به طورى كه در هر جا اسم اهل كتاب و يهود آمده متذكر شدهايم، اينجا هم مىگوييم قرآن راهنما است و وسيله تربيت در اين دو آيه كتابخواندهها و مردم سرشناس و معروف آن زمان را معرفى مىكند و امروز هم از نظر مردم شناسى و معرفى آنهايى كه كتابخوانده هستند و مشهور و سرشناس ما را به حال اين جور اشخاص و خود آنها را به زشتى كارشان آگاه مىكند كه همين تحصيل كردهها كه اختيار اجتماعى و زندگى عمومى مردم را در دست دارند و قانون را به ميل خود تفسير مىكنند، تخصيص مىدهند، نقض مىكنند، اينها مانند همان يهود مدينه هستند كه كتاب تورات و وسيله شرافت و تمدن خود را به ميل خود تحريف مىكردند تا براى خود مقام و اعتبار پابرجا كنند. اين اهل كتاب هم قانون و كتاب زندگى و نظم اجتماع را مطابق سود و صرفه خود تعبير و اجرا مىكنند.
اين روند از بحث را در بسيارى از آيات مربوط به مسايل اجتماعى، سياسى و اقتصادى مشاهده مىكنيم و نگرش آگاهانه و تحليلگرانه مفسر را درمىيابيم.
خرد گرائی مفسر
يكى از نكات قابل توجه در اين تفسير، خردگرايىهاى مفسر است كه هرگز تابع جو و فضاى حديثگرايى فاقد منطق و اثر گرايى مفسران نشده و هر جا كه با قواعد يا فهم طبيعى ناسازگار است آن را رد كرده است. به عنوان نمونه در تفسير اين آيه:« يا معشر الجن و الانس ا لم يأتكم رسل منكم يقصون عليكم آياتى»( انعام / 6 / 130) كه مفسران گفتهاند همان طور كه انسانها داراى پيامبران بودهاند، جنيان نيز پيامبر داشتهاند، قهرا تصور آنان از جن و زندگى و حيات آنان مانند انسانها فرض شده است. اين ديدگاه را مورد ترديد قرار مىدهد و حتى منقولات مفسران و برخى از روايات در اين باب را رد مىكند و مىنويسد: ممكن است بگوييم شايد كلمات يا معشر الجن و الانس، نه براى آن است كه جن هم مخاطب باشند به اين خطاب كه براى آنها هم پيامبرانى از خودشان فرستاده شده است، بلكه مقصود تعميم مطلب است كه كنايه از عموم مردم گذشته و حال و آينده است و به خصوص كه روايتى و حديثى نقل نشده است كه از جن پيغمبرى بوده است، و در تفسير صافى نوشته است از حضرت امير على عليه السّلام پرسيدند: آيا خدا براى جن پيغمبر فرستاده؟ فرمود: پيغمبرى يوسف نام، داشتند كه او را كشتند. معلوم است اين دسته منقولات ارزش نقل و تطبيق آيات قرآن را ندارد.
مشابه اين روش را در برخورد مفسرين در تفسير آيه:« و سئلهم عن القرية التى كانت حاضرة البحر»( اعراف / 7 / 164) مشاهده مىكنيم. ايشان در اين آيه و در آيات مشابه ديگر مانند:« و اذ نتقنا الجبل»( اعراف / 7 / 172) كه خواستند اين حركات را به جنبههاى غير طبيعى حمل كنند و بگويند خداوند كه كوه را از جاى كند و بالاى سر آنها قرار داد تا آنها ايمان بياورند و عملا بنى اسرائيل را الجاء و الزام كرد تا قبول كنند وگرنه كوه بر سر آنها فرود مىآيد، يا در داستان اصحاب سبت كه مفسرين در آيه:« كونوا قردة خاسئين»( بقره / 2 / 65) گفتهاند آنها همگى بوزينه شدند، اين تفسيرها را نمىپذيرد و مىنويسد: قدرت آفرينش و رهبرى پيامبران احتياج ندارد به اين گونه حوادث منقول، به عنوان معجزه انبيا و چنانكه در سوره بقره نسبت به هر دوى اين قضيه احتمال قابل فهم خود را نوشتيم، اينجا هم ممكن است نظير آن را بگوييم كه آيه صريح نيست در تبديل صورت آدمى به بوزينه شدن, و نه از جاى كندن كوه و بالاى سر مردم نگاهداشتن و گفتههاى مفسرين شبيه به داستانهاى يهود است و مجعولات متخذ از آنها. پس ضرر و نقص بدين گفتههاى پيغمبران و قرآن، نخواهد بود اگر چنين بگوييم كه چون آيه صريح و موجب يقين نيست و حديث منقول از معصوم كه موجب اطمينان باشد بر مقصود از آيه در دست نيست. ما از اين جملهها چنين مىفهميم كه در آيت 167:« لمّا عتوا عمّا نهوا» اعلام شده است كه به موجب خير و صلاح در آفرينش چون از دستور و احكام دين تجاوز و نافرمانى كردند، گفتيم مانند بوزينگان زشت و مطرود و در محروميت باشيد تا همه انسانهاى متمدن و شهر نشين كه با يكديگر زندگى مىكنند و دين و آيين و وظايفى براى آنها معين شده است بدانند كه نتيجه و سزاى خودسرى و تخلف از وظايف، محروميت است و بوزينه صفت شدن و رانده درگاه خالق هستند و منفور خلق نيز مىشوند.
افراط در خردگرائی
با همه اينها، خرد گرايىهاى مفسر، گاه به افراط كشيده مىشود و ترديدهايى در دلالت آيه روا مىدارد كه نياز به آن نيست و به دنبال اثبات چيزى است كه انكار آن مسألهاى را ثابت نمىكند، نه نفى قدرت خداوند و نه نداشتن معجزه انبيا. به عنوان نمونه در تفسير آيات 110- 115 مائده كه خداوند با كلمه« اذ» يادآورى نعمتهاى خداوند به حضرت عيسى را مىكند و از تعليم كتاب و حكمت و آفريدن پرندگان از خاك و شفا دادن بيماران كور و پيس( ابرص) و زنده كردن مردگان به عنوان معجزات و بينات عيسى عليه السّلام ياد مىكند( مائده / 5 / 110) ايشان دست به توجيه مىزند و كلمات تخلق، تنفخ، تبرئ را صريح در انجام اين معجزات نمىداند:
« اگر يك يك از جملههاى مربوط به معجزات اين آيات را وارسى كنيم نمىتوانيم يقين كنيم كه تصريح به انجام آنها شده است. مثلا جملههاى: ايدتك، علّمتك صريح است كه حضرت مسيح به وسيله روح القدس پشتيبانى شده است و خواندن و فهميدن را به او آموختهاند و هم در آخر گفته شده است: و اذ كففت، و اذ جئتهم. اينها هم صريح است كه انجام شده است و جمله: اذ جئتهم بالبينات، به گونه مجمل و سربسته معلوم است كه از حضرت مسيح چيزهايى پيش از مردم ديگر مشاهده شده است كه دليل بر شخصيت و مقام نبوت آن حضرت بوده است، ولى در ميانه اين جملهها گفته شده است: اذ تخلق، فتنفخ، و تبرئ، و اذ تخرج. معلوم است كه اين پنج جمله كه معجزات را مىشمارد صريح در انجام آنها نيست. پس بايد به يكى از دو معنا تطبيق كنيم تا استفاده شود كه اين كارها انجام شده است:
اول: به صورت استمرار كه اين طور معنا شود، ياد بياور زمانى را كه درست مىكردى و مىدميدى و مىشد و خوب مىكردى و بيرون مىآوردى. و معلوم است كه در لفظ تصريح نشده است به كلماتى مانند اذكر، و كنت، تا معناى استمرار فهميده شود و بايد بگوييم از قرينه جمله اين معنا استخراج مىشود.
دوّم: آن كه اينها را بر صورت التزامى فارسى معنا كنيم به اين طور: ياد بياور نعمت من را بر خودت آن گاه كه روح القدس را پشتيبان تو كردم و آن زمان كه به تو توانايى داديم تا بسازى و بدمى و باشد و بهبود بخشى و بيرون آورى. ظاهر آن است كه اين معناى دوم از نظر دلالت لفظ تفاوتى با اول ندارد. پس نتيجه اين گفتهها چنين خواهد بود كه مقصود نماياندن قدرت و استعدادى كه به مسيح عنايت شده است و او مىتواند اين طور كارها را به اذن خداوند انجام دهد.»
وجود اشکال
اشكال اين است، چرا اصرار داشته باشيم كه اثبات كنيم اين آيات دلالت بر وقوع اين معجزات نمىكند. اگر قبول داريد كه دلالت بر نماياندن قدرت و استعداد انجام اين كارهاى غير طبيعى را دارد، چرا به دنبال ترديد يا انكار آن برآييم. زيرا اگر خداوند يادآورى اين نعمتها را مىكند، تنها ياد آورى قدرت بر انجام نيست تحقق اين معجزات نيز هست چرا كه براى شخص قدرت نشان دادن، بينات نيست، انجام اين معجزات و نشان دادن آنها به مردم اطراف است كه به صدق و راستى پيامبر ايمان پيدا كنند خصوصا در آنجا به كلام كسى استشهاد كنيم كه همواره بناى انكار اين معجزات را داشته و علم گرايى و ظاهر محورى مبناى تفسير او بوده است. اگر سيد احمد خان هندى كه مرحوم عاملى اين موارد را به او نسبت مىدهد كه چنين معنا مىكند، او تحقق آنها را از پيامبر منكر بوده است، در صورتى كه شما قايليد خداوند اين قدرت را به او داده ولى دلالت بر تحقق ندارد. اما حقيقت آنست كه خداوند مىفرمايد:« اذ قال اللّه يا عيسى بن مريم اذكر نعمتى عليك و على والدتك... و اذ تخلق من الطين كهيئة الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و...»( مائده / 5 / 110) و جمله آخر عطف به جملههاى قبلى، نسبت به يادآورى اين نعمتهاست، لذا نبايد از اين دو جهت در دو فراز فرقى باشد.
انگیزه نگارش تفسیر
به هر حال، موثق عاملى، به جز مطالب و مواردى در خور نقد و بررسى، نكات بسيارى در اين تفسير ساده و مختصر دارد و تحقيقات علمى و اجتماعى زيادى انجام داده است كه بسيار قابل توجه است. همچنين در مقدمهاى كه به تفسير نوشته است، انگيزه خود را از نگارش تفسير بيان داشته و دغدغه فهم قرآن را بازگو كرده است و ارايه تفسير خود را در پاسخ به نويسندهاى مىداند كه گفته است تفاسير را يك رشته روايات ضعيف و قصههاى بىاساس تشكيل مىدهد.
بیان روش تفسیر
وى در همين مقدمه مباحثى از علوم قرآن و روش تفسيرى خود را بيان كرده است. در زمينه اسباب نزول و موقعيت نزول قرآن، اهتمام پيامبر به صيانت اين كتاب الهى و تاريخ جمع قرآن در عهد پيامبر و مطالبى درباره گردآورى قرآن پس از رحلت حضرتش بيان مىكند و خواننده را در آغاز تفسير با كليات مسايل تفسير و قرآن آشنا مىسازد.
چاپ کتاب
اما درباره چاپ كتاب: جلد اول اين تفسير نخستين بار، در زمان حيات عاملى، به وسيله كتابفروشى باستان شهر مقدس مشهد چاپ و منتشر شده است، اما بعدها به همت و كوشش آقاى على اكبر غفارى از محققان سخت كوش و ناشران متعهد، پس از حيات مفسر تجديد چاپ شده است. ايشان گرچه مناسب با آن دوران با حروف اى بى ام و نسبتا با كيفيت نازل اين تفسير را چاپ كرده است، اما همت والا و يادآورى دوستىهاى قديمى با مرحوم مفسر، او را وادار كرده كه آستين همت بالا زند و تفسير را همراه با برخى توضيحات و تعليقات به چاپ رساند، اين سعى و تلاش ناشر مشكور باد