زینب کذابه: تفاوت بین نسخهها
جز (صفحهای جدید حاوی '{{نیازمند ویرایش فنی}} از ابوهاشم جعفری نقل شده که در عهد متوکل عباسی زنی به دربا...' ایجاد کرد) |
(←منبع) |
||
سطر ۵: | سطر ۵: | ||
حضرت فرمود : گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است او را در باغ درندگان بيفکنيد حقيقت آشکار می گردد . زن چون شنيد گفت : چنين چيزی دروغ است او می خواهد من کشته شوم . حضرت فرمود که اينک جمعی از فرزندان فاطمه حضور دارند هر يک را خواهی آزمايش کن . علويين حاضر همه به وحشت افتاده گفتند : اگر اين حقيقت دارد خود شما بدان عمل کن . حضرت فرمود : سهل باشد و به متوکل گفت : بگو نردبان بياورند و بر فراز ديوار که شيران به پشت آن قرار دارند برآيم و شما ببينيد . متوکل گفت : نردبان آوردند و حضرت وارد باغ درندگان شد ، شش شير در آن باغ بود ، چون چشمشان به حضرت افتاد همه به دور حضرت گرد آمد وجود مقدسش را طواف می کردند و سپس همه سر به روی دست نهاده در برابرش بخفتند و حضرت دست بر سر آنها می ماليد و آنها را نوازش می نمود و پس از لختی از نزد آنها برخاست و از باغ بيرون شد و به آن زن فرمود : اکنون تو به باغ برو . وی گفت : شما را به خدا مرا ببخشيد ، من دختر فلان شخصم و ادعائی به دروغ کردم و فقر و بيچارگی مرا به اين امر کشانيد . متوکل خواست او را به قتل رساند مادرش او را شفاعت نمود و آزادش ساخت .<ref> بحار : 50 / 149 </ref> | حضرت فرمود : گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است او را در باغ درندگان بيفکنيد حقيقت آشکار می گردد . زن چون شنيد گفت : چنين چيزی دروغ است او می خواهد من کشته شوم . حضرت فرمود که اينک جمعی از فرزندان فاطمه حضور دارند هر يک را خواهی آزمايش کن . علويين حاضر همه به وحشت افتاده گفتند : اگر اين حقيقت دارد خود شما بدان عمل کن . حضرت فرمود : سهل باشد و به متوکل گفت : بگو نردبان بياورند و بر فراز ديوار که شيران به پشت آن قرار دارند برآيم و شما ببينيد . متوکل گفت : نردبان آوردند و حضرت وارد باغ درندگان شد ، شش شير در آن باغ بود ، چون چشمشان به حضرت افتاد همه به دور حضرت گرد آمد وجود مقدسش را طواف می کردند و سپس همه سر به روی دست نهاده در برابرش بخفتند و حضرت دست بر سر آنها می ماليد و آنها را نوازش می نمود و پس از لختی از نزد آنها برخاست و از باغ بيرون شد و به آن زن فرمود : اکنون تو به باغ برو . وی گفت : شما را به خدا مرا ببخشيد ، من دختر فلان شخصم و ادعائی به دروغ کردم و فقر و بيچارگی مرا به اين امر کشانيد . متوکل خواست او را به قتل رساند مادرش او را شفاعت نمود و آزادش ساخت .<ref> بحار : 50 / 149 </ref> | ||
+ | |||
+ | |||
+ | ==پانویس == | ||
+ | <references /> | ||
== منبع == | == منبع == | ||
*سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف. | *سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف. | ||
[[رده:دشمنان اهل البیت علیهم السلام]] | [[رده:دشمنان اهل البیت علیهم السلام]] |
نسخهٔ ۲۴ مهٔ ۲۰۱۴، ساعت ۰۹:۵۵
از ابوهاشم جعفری نقل شده که در عهد متوکل عباسی زنی به دربار متوکل آمد و خود را زينب دختر فاطمه زهراء معرفی می کرد و می گفت : من نمرده ام و تا کنون مخفی بوده و اکنون محض مصلحتی خود را آشکار ساختم . متوکل گفت : تو زنی جوان و به فرض اينکه تو آن زينب باشی بايستی پيری فرتوت باشی . وی گفت : پيغمبر در کودکی دست بر سر من کشيده و از خدا خواسته هرچهل سال يکبار جوانيم به من باز گردد . متوکل پيرمردان علوی را به حضور خواند و آن زن را به آنها نشان داد همه گفتند : زينب بنت علی در فلان سال و فلان تاريخ در گذشته . متوکل به وی گفت : حال چه می گوئی ؟ زن گفت : اينها دروغ می گويند و اخباری به دروغ شنيده اند .
متوکل کس به نزد امام هادی (ع) فرستاد که شما در اين باره چه می گوئيد ؟ حضرت فرمود : وی دروغ می گويد . متوکل گفت : پيرمردان علوی نيز همين را گفتند ولی او قانع نشد اگر دليلی ديگر داريد بگوئيد .
حضرت فرمود : گوشت فرزندان فاطمه بر درندگان حرام است او را در باغ درندگان بيفکنيد حقيقت آشکار می گردد . زن چون شنيد گفت : چنين چيزی دروغ است او می خواهد من کشته شوم . حضرت فرمود که اينک جمعی از فرزندان فاطمه حضور دارند هر يک را خواهی آزمايش کن . علويين حاضر همه به وحشت افتاده گفتند : اگر اين حقيقت دارد خود شما بدان عمل کن . حضرت فرمود : سهل باشد و به متوکل گفت : بگو نردبان بياورند و بر فراز ديوار که شيران به پشت آن قرار دارند برآيم و شما ببينيد . متوکل گفت : نردبان آوردند و حضرت وارد باغ درندگان شد ، شش شير در آن باغ بود ، چون چشمشان به حضرت افتاد همه به دور حضرت گرد آمد وجود مقدسش را طواف می کردند و سپس همه سر به روی دست نهاده در برابرش بخفتند و حضرت دست بر سر آنها می ماليد و آنها را نوازش می نمود و پس از لختی از نزد آنها برخاست و از باغ بيرون شد و به آن زن فرمود : اکنون تو به باغ برو . وی گفت : شما را به خدا مرا ببخشيد ، من دختر فلان شخصم و ادعائی به دروغ کردم و فقر و بيچارگی مرا به اين امر کشانيد . متوکل خواست او را به قتل رساند مادرش او را شفاعت نمود و آزادش ساخت .[۱]
پانویس
- ↑ بحار : 50 / 149
منبع
- سید مصطفی حسینی دشتی، فرهنگ معارف و معاریف.