تفویض: تفاوت بین نسخهها
(افزودن 1 رده) |
|||
سطر ۷۰: | سطر ۷۰: | ||
[[رده: واژگان قرآنی]] | [[رده: واژگان قرآنی]] | ||
− | + | [[رده:اخلاق الهی]] | |
[[رده: صفات پسندیده]] | [[رده: صفات پسندیده]] | ||
[[رده:اصطلاحات کلامی]] | [[رده:اصطلاحات کلامی]] |
نسخهٔ ۶ آوریل ۲۰۱۴، ساعت ۱۱:۳۳
تفویض ، اصطلاحی در حدیث و کلام و عرفان است که در لغت به معنای واگذار کردن و تسلیم امری به دیگری و حاکم کردن او در آن امر است [۱] . این واژه معانی اصطلاحی متعدد و متفاوتی دارد.
محتویات
تفویض در قرآن و حدیث
در قرآن کریم تفویض به معنای واگذار کردن امور به خدا به کار رفته [۲] و در احادیث هم بیشتر همین معنا از تفویض قصد شده است . تعبیر «فَوَّضْتُ امری الیک » و تعبیرات مشابه آن بارها در دعاهایی که از پیامبر و ائمه علیهم السلام نقل شده ، آمده است [۳] . واگذاری امور به خدا به این معناست که خداوند را در امور خود حاکم قرار دهیم ، ارادة تشریعی خدا را بر ارادة خود مسلط گردانیم ، از فرمانهای او پیروی کنیم و از خدا بخواهیم تا تدبیر زندگی ما را برعهده بگیرد [۴] و بدانیم که هر حول و قوه ای از اوست . در حدیثی از پیامبر اکرم آمده است که هرگاه بنده ای «لاحول و لاقوة الاباللّه » بگوید، کارش را به خدا واگذار کرده است [۵] . این معنا از تفویض با آموزة توکل * مرتبط است ، چنانکه برخی توکل را تفویض امور معنا کرده اند [۶] .
برخی لغت شناسان برای تعریف توکل از تفویض بهره گرفته اند و برای تعریف تفویض از توکل سود جسته اند [۷] . در احادیث بسیاری ، تفویض و توکل در کنار یکدیگر ذکر شده اند [۸] . در برخی احادیث آمده است که با تفویضِ امور خویش به خدا، بر او توکل کنید [۹] . این معنای تفویض در اخلاق اسلامی اهمیت ویژه ای دارد و در احادیث به آن ترغیب شده [۱۰] و از آن به عنوان رکن ایمان [۱۱] و حقیقت عبودیت و یقین [۱۲] یاد شده
است . همچنین از جمله آثار تفویض به این موارد می توان اشاره کرد: کفایت امور انسان توسط خدا [۱۳] ، تسدید و نصرت الاهی [۱۴] ، آرامش روحی [۱۵] و آسان شدن تحمل ناگواریها [۱۶] .
تفویض به معنای واگذارکردن برخی امور دین و شریعت ، مثلاً افزودن تعداد رکعات نماز یا تعیین فرایض ، به پیامبر اکرم و اهل بیت علیهم السلام نیز آمده است [۱۷] .
معنای دیگر تفویض در احادیث ، واگذار کردن اموری چون خلقت جهان و روزی دادن و میراندن و زنده کردن مخلوقات به پیامبر و ائمه است [۱۸] . در بارة این معنا گفته اند که نسبت دادن چنین افعالی به پیامبر و ائمه می تواند دو وجه داشته باشد: یکی اینکه آنان این امور را به اراده و قدرت خود انجام بدهند، که این تفسیر نادرست است و قائلان به آن مشرک خوانده شده اند [۱۹] و دیگر آنکه فاعل این امور خدا باشد و به نحوی مقارنِ ارادة ایشان عمل کند. در این صورت می توان این نوع تفویض را پذیرفت [۲۰] .
علاوه بر اینها، چند معنا برای تفویض در احادیث ذکر کرده اند که ناظر به واگذاری امور مختلف به پیامبر و ائمه علیهم السلام است ، از جمله واگذاری امر تعلیم و تأدیب مردم و فرمان دادن مردم به اطاعت از ایشان ، واگذاری بیان علوم و احکام دین بنا به صلاحدید خود یا گزینش روش تقیه ، اختیار ایشان در اینکه بنا به مصالح خود گاه بر اساس ظاهر شریعت حکم کنند و گاه مطابق علم خود حقیقت احکام را بیان نمایند، و اختیار اعطای انفال و خمس و مانند اینها بنا به ارادة خود [۲۱] .
معنای دیگر تفویض در احادیث ، تفویض تشریعی خدا به انسانهاست ، به این معنا که خداوند انسانها را در تکالیف و اعمالی که باید انجام دهند یا ترک کنند، به خودشان واگذار کرده و در واقع تکلیف را از آنان برداشته است . این معنای تفویض در احادیث نفی شده است . در حدیثی از امام صادق علیه السلام ، وجود اوامر و نواهی دلیلی بر تفویض نشدن اعمال به انسانها ذکر شده است [۲۲] . همچنین تفویض در احادیث به معنای تفویض تکوینی افعال از سوی خدا به انسانها آمده است ، به این معنا که خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده و خود از این قدرت رفع ید کرده است و در نتیجه نسبت به آن مالکیتی ندارد و بر افعال صادر شده از آن قدرت ، قادر نیست . بر این اساس ، هر چند انسانها اصل توانایی انجام دادن افعال را از خدا گرفته اند، پس از گرفتن آن ، در افعال خود مستقل اند و اراده و تقدیر الاهی در این افعال مداخله ندارد. این معنا از تفویض ، در مقابل جبر قرار می گیرد که بر اساس آن انسان فاقد قدرت برای افعال خود است و همة افعال وی منتسب به خداست [۲۳] . لازمة این معنا از تفویض ، استقلال انسان در افعال اختیاری و نفی قضا و قدر در این افعال و عجز و ضعف خداست ، چنانکه در احادیثی از ائمة اطهار این معنا ذکر و صریحاً رد و نفی شده است [۲۴] .
تفویض در کلام
متکلمان در بحث از تفویض به معنای مذکور در احادیث ، از جمله به مباحث تفویض تشریعی و تفویض خلق و رزق به ائمه و تفویض تکوینی ، نظر داشته اند. گذشته از این ، تفویض را به معنای دیگری آورده اند که در احادیث به کار نرفته ، یعنی تفویضی که در مورد صفات خبریه مطرح است [۲۵] .
تفویض تشریعی در تاریخ عقاید کلامی به دو صورت مطرح شده است . یکی به صورت این نظریه که همة افعال ، مباح است و خداوند شریعتی معیّن نکرده و از هیچ چیز نهی ننموده است [۲۶] . این معنا، همان اباحیگری و نفی مطلق تکلیف است . بغدادی [۲۷] فرقة مزدکیان را از اهل اباحة پیش از اسلام دانسته و خرّمدینان را که خود به دو گروه بابکیان و مازیاریان تقسیم می شوند، از معتقدان به اباحه پس از ظهور اسلام معرفی کرده است . شیخ مفید به این صورتِ تفویض تشریعی اشاره کرده و آن را قول زنادقه و طرفداران اباحیگری خوانده است [۲۸] .
دیگر صورت تفویضِ تشریعی این است که انسانها تکالیفی دارند، اما تعیین آنها برعهدة خودشان است و خود می توانند به کمک عقل خویش ، حُسن و قبح و مصالح و مفاسد همة افعال را دریابند و نیازی به شرایع و احکام دینی ندارند. محمدبن زکریای رازی بدین معنا قائل بوده است [۲۹] . وی با وجود اعتقاد به توحید و معاد، نبوت را انکار کرده است [۳۰] . ابن بابویه به این صورت از تفویض تشریعی اشاره کرده است [۳۱] . طبرسی نیز به تفویض تشریعی اشاره دارد [۳۲] .
معنای دوم تفویض در کلام را می توان در سخنان شیخ مفید یافت . وی از تفویض به معنای واگذاری امر خلق و رزق به ائمه سخن گفته و مُفَوِّضه را گروهی از غُلات دانسته است که ائمه را حادث و مخلوق می دانند و با اینحال ، آفرینش و روزی دادن را به ایشان نسبت می دهند [۳۳] . شیخ طوسی [۳۴] نیز به این معنای تفویض اشاره کرده است .
معنای دیگر تفویض در علم کلام ، نظریه ای است که در مقابل نظریة جبر قرار دارد و بر اساس آن ، خداوند قدرت انجام دادن کارها را به انسانها واگذار کرده است و خود بر این افعال قادر نیست و دخالتی در آنها ندارد. بر اساس این نظریه ، قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان نفی می شود. همانطور که در بحث از دو معنای نخست تفویض در علم کلام گفته شد، شیخ صدوق و شیخ مفید و شیخ طوسی ، تفویض مطرح شده در احادیث را بر دو معنای پیشگفته منطبق کرده اند. بنابراین ، مسئلة مهم این است که بدانیم مفوّضه به معنای سوم چه کسانی هستند. در تاریخ فِرَق و مذاهب اسلامی و کلامی ، دو گروه به نام مفوّضه خوانده شده اند: قَدَریانِ نخستین یا مرجئة قدریه ، و معتزله . مَعبَد جُهَنی ، غَیلان دمشقی ، محمدبن شبیب ، ابن شمر و صالحی از قدریان نخستین بوده اند [۳۵] . آنچه به طور قطع می توان به قدریان نخستین نسبت داد، انکار جبر است [۳۶] ، اما برخی مورخان علم کلام ، انکار قضا و قدر الاهی در افعال اختیاری انسان را به این گروه نسبت داده اند [۳۷] . عقیده به تفویض را می توان به معتزله نیز نسبت داد، اما متکلمان امامیه معمولاً در بحث جبر و تفویض ، معتزله را هم رأی امامیه معرفی می کنند [۳۸] .
یکی از مباحثی که می توان بر اساس رأی معتزله ، مفوّضه بودن آنان را اثبات کرد، مسئلة قادر بودن خدا بر مقدور عبد است . اشعری در مقالات الاسلامیین می گوید که معتزله تعلق دو قدرت بر مقدور واحد را محال می دانند و ازینرو بر آن اند که خداوند بر مقدور انسان قادر نیست ؛ البته بجز شَحّام ، که خدا را بر مقدورات انسان قادر می داند و بر آن است که حرکت واحد می تواند هم مقدور خدا باشد هم مقدور انسان [۳۹] . معتزله ، بجز شحّام ، بر دو دسته اند: بسیاری از معتزله ، از جمله جُبّائی ، معتقدند که خدا بر جنس فعلی که انسان را بر آن قادر ساخته ، مانند حرکت و سکون ، قدرت دارد، اما معتزلة بغداد بر آن اند که خدا بر مقدور انسان و جنس مقدور او قادر نیست [۴۰] . قاضی عبدالجبار معتزلی فصلی مستقل و مبسوط از کتاب المغنی را به بحث «فی استحالة مقدورٍ لِقادِرَیْن اولقدرتَیْن » اختصاص داده و دلایل متعددی بر آن اقامه کرده است . او حتی تعلق دو قدرتی را که از آنِ قادر واحد باشد، بر مقدور واحد محال می داند [۴۱] . لازمة این نظریة معتزله که خداوند را بر مقدور انسان قادر نمی دانند، این است که خداوند اختیار مقدورات را به گونه ای به انسان واگذار کرده است که سلطنت خداوند را از مقدور انسان نفی می کند و عجز او را در موارد فعل اختیاری انسان اثبات می کند و این مطلب همان تفویض مورد بحث است .
فضل بن شاذان [۴۲] و بغدادی [۴۳] و شهرستانی [۴۴] گفته اند که معتزله قضا و قدر الاهی را در افعال انسان نفی کرده اند [۴۵] . همچنین بنا به گزارش شهرستانی ، نظّام معتزلی معتقد بوده است که خدا نسبت به گناهان انسانها قادر نیست و ابوعلی جبّائی و ابوهاشم جبّائی بر این عقیده بوده اند که انسان ، خالقِ افعال خویش است و در آنها استقلال دارد [۴۶] . عقیدة معتزله به مستقل بودن انسان در افعال و نیز نفی قضا و قدر الاهی در افعال انسان ، می تواند دلیلی بر مفوّضه بودن آنان باشد.
معنای دیگر تفویض در کلام ، به مسئلة صفات خبریه باز می گردد. صفات خبریه آن دسته از صفات الاهی است که در آیات و اَخبار آمده و برخلاف صفات ذاتیه ، عقل به خودی خود، آنها را برای خدا اثبات نمی کند، مانند وجود دست و پا و صورت برای خدا. در بارة اینگونه صفات در میان متکلمان اختلاف نظر وجود دارد و یکی از نظریات ، نظریة تفویض است که برخی از اهل حدیث و نیز ماتُریدیه به آن قائل اند. آنان ضمن نسبت دادن صفات خبریه به خداوند، از هرگونه اظهارنظر در بارة مُفاد و مفهوم این صفات خودداری ، و معنای آنها را به خدا تفویض می کنند. پاسخ مالک بن اَنَس به پرسشی در بارة چگونگی استوای خدا بر عرش ، نشان دهندة این دیدگاه است [۴۷] . ماتریدی نیز در بحث از استوای خدا بر عرش با تأکید بر نفی تشبیه و لزوم ایمان به آنچه در قرآن آمده ، نوشته است که در تأویل این آیه نمی توان شی ء مراد از آن را تعیین کرد، زیرا علم ما از دستیابی بدان قاصر است ؛ پس به آنچه خداوند از آن قصد کرده ، ایمان می آوریم ، همانگونه که به مواردی مانند رؤیت آنگونه که در قرآن آمده است ، ایمان می آوریم . به نظر ماتریدی باید از یک سو تشبیه را نفی کرد و از سوی دیگر به اصل مطلبی که در نقل آمده است ، ایمان آورد و معنا و تفسیر مطلب را به خدا واگذار کرد. به اعتقاد وی این امر در هر جا که قرآن چیزی را اثبات کرده ، مثل رؤیت خدا، جاری است [۴۸] .
تفویض در عرفان
در عرفان تفویض نزد عارفان ، ترکِ اختیار و واگذاشتن کار خود به خداوند، و مقدمة «رضا»ست [۴۹] و با «تسلیم » و «توکل » قرابت دارد [۵۰] . این اصطلاح از آیة 44 سورة مؤمن گرفته شده است : «... واُفَوِضُّ اَمْری اِلی اللّه اِنّ اللَّه بَصیرٌ بالعباد» [۵۱] . در مصباح الشریعه منسوب به امام صادق علیه السلام آمده است که تفویض پنج حرف دارد: «ت » ترکِ تدبیر در امور دنیا و واگذاردن کار به خدا؛ «ف » فنای هر چه که سالک را به غیرخدا مشغول کند؛ «و» وفا به عهدی که انسان با خدا بسته است ؛ «ی » یقین به خدا و یأس از خود؛ «ض » ضمیر مصفا و کارهای ضروری را به خدا وانهادن [۵۲] .
خواجه عبداللّه انصاری تفویض را پس از مقام توکل و قبل از مقام ثقه دانسته است [۵۳] . در رسالة صد میدان منسوب به وی ، تقویض بعد از ایثار و قبل از فتوح آمده و به سه نوع آن اشاره شده است : تفویض در دین ، که عبارت است از مداخله نکردن سالک در امور خداوندی و سازگاری با آنچه خداوند مقرّر کرده ؛ تفویض در قسم [۵۴] ، یعنی بنده قسمت خود را بپذیرد و با دعا و طلب درصدد تغییر حکم خداوند و قسمت خود نباشد؛ تفویض در حسابِ خلق ، که عبارت است از پذیرفتن ظاهر مردم و نیندیشیدن به باطن آنان و پرهیز کردن از بد شمردن دیگران [۵۵] .
درجات اهل تفویض
خواجه عبداللّه انصاری برای اهل تفویض سه درجه ذکر کرده است : درجة اول آن است که انسان بداند قبل از انجام دادن کارها هیچ قدرتی ندارد و از مکر مکاران در امان نیست ، از یاری حق مأیوس نشود و به قصد و ارادة خود متکی نباشد؛ دوم ، دانستن نیازمندی کامل خود به خدا به طوری که هیچیک از اعمال خود را نجات بخش و هیچ گناهی را مهلک نداند و چیزی را سبب چیزی نداند و خداوند را فاعل مطلق شمرد؛ سوم ، شهود ولایت حق بر بنده است که در این مرتبه سالک ، خداوند را در همة امورْ منفرد می بیند، همة احوال و مقامات را از او می داند و هیچ امری را از غیرحق نمی شمارد و می داند که فقط خداوند مسبب احوال «جمع » و «تفرقه » و تغییرات آن برای انسان است و هرکه را بخواهد هدایت یا گمراه می کند [۵۶] .
عبدالکریم جیلانی [۵۷] مقام تفویض را به چهار گروه اختصاص داده است : تفویض نیکان ، که همة کارها را به خداوند ارجاع می کنند و از هرگونه ادعای ملکیت مبرّایند؛ تفویض شهدا، که افعالِ خداوند را در خود و دیگران بخوبی مشاهده می کنند، در اعمال خود از دعوی فاعلیت بری اند، خود و نفس خود را نمی بینند و ازینرو توقع اجر و جزا ندارند و زمام همة امور را به حق تفویض می کنند؛ تفویض صدیقین ، که در همة تجلیات گوناگون خداوند جمال وی را می بینند، و تفویض مقرّبین ، که مختص کسانی است که در برابر آنچه خداوند برای مخلوقات مقرّر کرده ناشکیبا نیستند، اسرار الاهی را فاش نمی کنند و به سبب دانستن اسرار، خود را برتر از دیگران نمی بینند و روحشان پیوسته با خداوند است [۵۸] .
تفویض و تسلیم و توکل
عرفا ضمن آنکه قرابت بین تفویض و تسلیم را بیان کرده اند، تفویض را برتر از تسلیم دانسته اند [۵۹] . به نظر عبدالکریم جیلانی ، اهل تسلیم ، بر خلاف اهل تفویض ، نسبت به آنچه در برابر آن تسلیم شده اند راضی نیستند [۶۰] . مستملی بخاری در شرح التعرف کلاباذی ، تفویض را برتر از تسلیم دانسته و گفته است که تسلیم از اعمال مجرَّدان [۶۱] و صفت کسی است که خود را صاحبِ اختیار و تدبیر می بیند و چون کاری را به خداوند بسپارد، اختیار و تدبیر را به وی واگذار می کند، ولی تفویض آن است که از ابتدا برای خود اختیار و تدبیر و تصرفی در امور قائل نشود. این صفت از مقامات مفرّدان [۶۲] است [۶۳] . عرفا حضرت ابراهیم علیه السلام را صاحب مقام تسلیم می دانند همچنانکه در قرآن کریم آمده است [۶۴] و می گویند در میان پیامبران صفت تفویض تنها مختص به پیامبر اکرم صلی اللّه علیه وآله وسلم است [۶۵] .
عبدالکریم جیلانی [۶۶] تفویض و تسلیم را به توکل نیز نزدیک دانسته و گفته است که فرق توکل با آنها این است که در توکل ، موکل در آنچه وکیل آن شده ، دعوی مالکیت دارد. خواجه عبداللّه انصاری نیز معنای تفویض را گسترده تر از توکل دانسته و گفته است که در توکل ، موکل بعد از وقوع اتفاق ، بر خدا توکل می کند تا خدا مطابق با مصلحت او کارش را اصلاح کند ولی در تفویض ، مُفَوِّض هم قبل و هم بعد از وقوع اتفاق ، کار را به خدا محول می کند؛ بدین ترتیب در این حالت «استسلام » یا انقیاد نسبت به خدا کامل است و «توکل » را شعبه ای از آن باید دانست [۶۷] .
اهمیت تفویض
در بارة اهمیت تفویض ، غزالی [۶۸] از پیامبر اکرم نقل کرده است : «اَوّلُ العِلْمِ مَعْرفَةُ الجبّارِ وَ آخِرُ العِلْمِ تفویض الاَمْرِ اِلَیهِ» [۶۹] . علاءالدولة سمنانی [۷۰] نیز گفته است که اگر طاعت بنده از فرشتگان مقرب بیشتر باشد ولی در توکل و تفویض و رضا به کمال نرسد طاعتش ارزشی ندارد. همچنین گفته است که سالک باید در تسلیم و ارادت به شیخ و در تقلید از پیامبر به کمال برسد و در نتیجة آن به توکل و تفویض و رضا نایل شود [۷۱] .
پانویس
- پرش به بالا ↑ جوهری ؛ ابن فارِس ؛ ابن اثیر؛ فَیّومی ، ذیل «فوض »
- پرش به بالا ↑ مؤمن : 44
- پرش به بالا ↑ برای نمونه رجوع کنید به ابن بابویه ، 1404، ج 1، ص 495؛ کلینی ، ج 2، ص 525؛ متقی ، ج 2، ص 174؛ مجلسی ، ج 84، ص 313ـ 314
- پرش به بالا ↑ مجلسی ، ج 1، ص 225
- پرش به بالا ↑ همان ، ج 90، ص 189
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به طوسی ، التبیان ، ج 6، ص 11، ج 9، ص 580؛ فضل طبرسی ، ج 5، ص 129؛ قرطبی ، ج 8، ص 160
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابن فارس ، همانجا؛ فیّومی ، ذیل «وکل »
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابن بابویه ، 1404، همانجا؛ کلینی ، ج 2، ص 47، 52، 525، 581؛ متقی ، ج 1، ص 37؛ مجلسی ، ج 83، ص 182، ج 74، ص 177، ج 65، ص 382
- پرش به بالا ↑ کلینی ، ج 2، ص 65؛ مجلسی ، ج 75، ص 336
- پرش به بالا ↑ فضل طبرسی ، ج 1، ص 320؛ نوری ، ج 2، ص 420، ج 10، ص 172
- پرش به بالا ↑ متقی ، همانجا؛ کلینی ، ج 2، ص 47؛ مجلسی ، ج 74، ص 177
- پرش به بالا ↑ کلینی ، ج 2، ص 52؛ مجلسی ، ج 1، ص 225، ج 7، ص 180
- پرش به بالا ↑ کلینی ، ج 2، ص 547؛ مجلسی ، ج 90، ص 189
- پرش به بالا ↑ کلینی ، ج 2، ص 63؛ آقاجمال خوانساری ، ج 5، ص 220؛ نوری ، ج 5، ص 222
- پرش به بالا ↑ مجلسی ، ج 65، ص 382، ج 75، ص 164؛ آقاجمال خوانساری ، ج 4، ص 115
- پرش به بالا ↑ کلینی ، ج 2، ص 559؛ مجلسی ، ج 1، ص 225
- پرش به بالا ↑ کلینی ، ج 1، ص 265ـ 268؛ مجلسی ، ج 17، ص 1ـ14، ج 25، ص 328ـ 350
- پرش به بالا ↑ مجلسی ، ج 25، ص 349
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابن بابویه ، 1363 ش ، ج 1، ص 124؛ احمد طبرسی ، ج 2، ص 198؛ مجلسی ، ج 5، ص 12؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله ، بخش کلام
- پرش به بالا ↑ مجلسی ، ج 25، ص 348
- پرش به بالا ↑ مجلسی ، ج 25، ص 349ـ350
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به کلینی ، ج 1، ص 159؛ احمد طبرسی ، ج 2، ص 254
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به جبر و اختیار *
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ابن بابویه ، 1357 ش ، ص 359ـ 360، 363؛ همو، 1363 ش ، ج 1، ص 144؛ مجلسی ، ج 5، ص 17؛ نیز رجوع کنید به ادامة مقاله
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ادامة مقاله
- پرش به بالا ↑ اشعری ، ص 439
- پرش به بالا ↑ ص 160ـ161
- پرش به بالا ↑ 1413، ج 5، ص 46
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ج 1، ص 291ـ316
- پرش به بالا ↑ بدوی ، ص 627ـ629
- پرش به بالا ↑ 1357 ش ، ص 360ـ361؛ مفید، 1413، ج 5، ص 29
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به احمد طبرسی ، ج 2، ص 254
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به مفید، 1413، ج 5، ص 133؛ همو، 1372 ش ، ص 21، 124
- پرش به بالا ↑ تمهید ، ص 27
- پرش به بالا ↑ ابن ندیم ، ص 201؛ بغدادی ، ص 19؛ شهرستانی ، ج 1، ص 125؛ ابن کثیر، ج 9، ص 42ـ43؛ عطوان ، ص 29
- پرش به بالا ↑ قاضی عبدالجباربن احمد، المغنی ، ج 8، ص 4
- پرش به بالا ↑ بغدادی ، ص 20؛ شهرستانی ، ج 1، ص 49؛ ابوزهرة ، ج 1، ص 124
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به مفید، 1372 ش ، ص 15؛ علامه حلّی ، 1407 ب ، ص 101؛ همو، 1338 ش ، ص 110؛ همو، 1407 الف ، ص 308؛ فاضل مقداد، ص 27؛ ابن مخدوم حسینی ، ص 156
- پرش به بالا ↑ اشعری ، ص 199
- پرش به بالا ↑ همان ، ص 199ـ200؛ علامه حلّی ، 1338 ش ، ص 88، 91
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ج 8، ص 109ـ161؛ نیز رجوع کنید به همو، المحیط ، ص 356ـ366؛ همو، شرح الاصول ، ص 375ـ 376
- پرش به بالا ↑ ص 6
- پرش به بالا ↑ ص 68
- پرش به بالا ↑ همانجا
- پرش به بالا ↑ نیز رجوع کنید به ابوزهرة ، همانجا
- پرش به بالا ↑ ج 1، ص 56، 74
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به شهرستانی ، ج 1، ص 85
- پرش به بالا ↑ ص 74
- پرش به بالا ↑ انصاری ، ص 76، 334؛ سلمی ، 1406، ص 174؛ همو، 1369ـ1372 ش ، ج 2، ص 279
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به ادامة مقاله
- پرش به بالا ↑ کار خود را به خدا واگذاشتم که او به بندگانش بصیر است
- پرش به بالا ↑ گیلانی ، ج 2، ص 470؛ برای آگاهی از احادیث رجوع کنید به بخش اول مقاله
- پرش به بالا ↑ ص 75ـ 78
- پرش به بالا ↑ قسمت
- پرش به بالا ↑ ص 334
- پرش به بالا ↑ ص 78؛ نیز رجوع کنید به اسنوی ، ج 2، ص 158ـ159؛ عبدالرزاق کاشی ،ص 180ـ181؛ حکیم ،ص 268
- پرش به بالا ↑ گیلانی
- پرش به بالا ↑ ج 2، ص 142
- پرش به بالا ↑ قس نراقی ، ج 3، ص 213، که این دو مقام را مترادف دانسته است
- پرش به بالا ↑ همانجا
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به تجرید *
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به تفرید *
- پرش به بالا ↑ ج 2، ص 908ـ913
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به بقره : 131
- پرش به بالا ↑ رجوع کنید به تسلیم *
- پرش به بالا ↑ همانجا
- پرش به بالا ↑ ص 77؛ نیز رجوع کنید به عبدالرزاق کاشی ، ص 178ـ 179
- پرش به بالا ↑ ج 2، ص 404
- پرش به بالا ↑ اولِ علم آن است که خداوند را به جباری و قهاری بشناسی و آخر آن اینکه کار را به او تفویض کنی
- پرش به بالا ↑ ص 103
- پرش به بالا ↑ همان ، ص 104
منبع
- دانشنامه جهان اسلام،"مدخل تفویض" از رضا برنجکار و صفورا هوشیار.