علم عروض: تفاوت بین نسخهها
(صفحهای جدید حاوی '{{الگو:منبع الکترونیکی معتبر|ماخذ=پایگاه}} {{نیازمند ویرایش فنی}} آن را علم عروض خ...' ایجاد کرد) |
(←معنای واژه عروض) |
||
سطر ۵: | سطر ۵: | ||
== معنای واژه عروض == | == معنای واژه عروض == | ||
− | [ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ ریاضت نایافته . <ref> منتهی الارب </ref> <ref> اقرب الموارد </ref>. کرانه و گوشه . <ref> منتهی الارب </ref> . ناحیه .<ref> از اقرب الموارد </ref>. راه در کوه . <ref> منتهی الارب </ref> . راه که در دامنه ٔ کوه و در تنگنا باشد. ج ، عُرُض . <ref> اقرب الموارد </ref>. مضمون کلام .<ref> منتهی الارب </ref> . فحوی و معنای کلام . <ref> از اقرب الموارد: </ref> عرفت فی عروض کلامه ؛ از فحوی و معنی کلام او دانستم . <ref> منتهی الارب </ref> از<ref> ناظم الاطباء </ref>. جایی که پیش آید کسی را وقت رفتن . <ref> منتهی الارب </ref> . مکانی که هنگام حرکت به پیش تو درآید. <ref> از اقرب الموارد. </ref> بسیار از چیزی . <ref> منتهی الارب </ref> . کثیر از شی ٔ. <ref> از اقرب الموارد </ref>. ابر. <ref> منتهی الارب </ref> . غیم و سحاب . <ref> اقرب الموارد </ref>. طعام . <ref> از منتهی الارب </ref> <ref> اقرب الموارد </ref>. گوسپند و شتر که خار خورد از بی علفی ،یا عام است .<ref> منتهی الارب </ref> . آنچه از گوسفند و غنم که به خار روی بیاورد و آن را بچرد. از<ref> اقرب الموارد </ref>. حاجت . و از آن جمله است که گویند: هورکوض بلا عروض ؛ یعنی او دونده و حرکت کننده ای است بدون حاجتی که برای او پیش آمده باشد.<ref> از منتهی الارب </ref> <ref> از اقرب الموارد </ref>. و آن را بصورت هو ربوض بلاعروض نیز گفته اند. نظیر و مانند، گویند: هذه المسألة عروض هذه ؛ یعنی این مسأله نظیر این یکی است . <ref> از اقرب الموارد </ref>. عروض خیمه ؛ چوبی باشد که خیمه بدان قائم ماند.<ref> لمعجم. </ref>اصطلاح عروض جزو آخر مصراع اول از شعر، اسم است ، آن را سالم باشد یا متغیر، و مؤنث آید. | + | [ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ ریاضت نایافته . <ref> منتهی الارب </ref> <ref> اقرب الموارد </ref>. کرانه و گوشه . <ref> منتهی الارب </ref> . ناحیه .<ref> از اقرب الموارد </ref>. راه در کوه . <ref> منتهی الارب </ref> . راه که در دامنه ٔ کوه و در تنگنا باشد. ج ، عُرُض . <ref> اقرب الموارد </ref>. مضمون کلام .<ref> منتهی الارب </ref> . فحوی و معنای کلام . <ref> از اقرب الموارد: </ref> عرفت فی عروض کلامه ؛ از فحوی و معنی کلام او دانستم . <ref> منتهی الارب </ref> از<ref> ناظم الاطباء </ref>. جایی که پیش آید کسی را وقت رفتن . <ref> منتهی الارب </ref> . مکانی که هنگام حرکت به پیش تو درآید. <ref> از اقرب الموارد. </ref> بسیار از چیزی . <ref> منتهی الارب </ref> . کثیر از شی ٔ. <ref> از اقرب الموارد </ref>. ابر. <ref> منتهی الارب </ref> . غیم و سحاب . <ref> اقرب الموارد </ref>. طعام . <ref> از منتهی الارب </ref> <ref> اقرب الموارد </ref>. گوسپند و شتر که خار خورد از بی علفی ،یا عام است .<ref> منتهی الارب </ref> . آنچه از گوسفند و غنم که به خار روی بیاورد و آن را بچرد. از<ref> اقرب الموارد </ref>. حاجت . و از آن جمله است که گویند: هورکوض بلا عروض ؛ یعنی او دونده و حرکت کننده ای است بدون حاجتی که برای او پیش آمده باشد.<ref> از منتهی الارب </ref> <ref> از اقرب الموارد </ref>. و آن را بصورت هو ربوض بلاعروض نیز گفته اند. نظیر و مانند، گویند: هذه المسألة عروض هذه ؛ یعنی این مسأله نظیر این یکی است . <ref> از اقرب الموارد </ref>. عروض خیمه ؛ چوبی باشد که خیمه بدان قائم ماند.<ref> لمعجم. </ref>اصطلاح عروض جزو آخر مصراع اول از شعر، اسم است ، آن را سالم باشد یا متغیر، و مؤنث آید.<ref> منتهی الارب </ref> . جزء اخیر از شعر اول ، سالم باشد یا متغیر، و مؤنث است .<ref> از اقرب الموارد </ref>. آخرین جزء از شطر اول بیت . <ref> از تعریفات جرجانی </ref> . رکن آخر از مصراع اول بیت . <ref> از کشاف اصطلاحات الفنون . جزء آخرین </ref> ِ مصراع اول به اصطلاح عروضیان ، عروض باشد. <ref> المعجم </ref>. جزء اخیر از نصف اول از بیتی . <ref> یادداشت مؤلف </ref> . جزو اخیر مصرعه ٔ اول هر بیت را عروض گویند. <ref> از غیاث اللغات </ref> <ref> از آنندراج </ref> . ج ، اَعاریض ، و آن جمع بر غیر قیاس باشد و گویی که جمع اعریض است . <ref> از منتهی الارب </ref> <ref> از اقرب الموارد </ref>. علمی است معروف که بدان اوزان بحور دریافته میشوند.<ref> غیاث اللغات </ref> <ref> آنندراج </ref> . میزان شعر.<ref> منتهی الارب </ref> <ref> اقرب الموارد </ref> <ref> قاموس </ref> . ترازوی شعر. <ref> تفلیسی </ref> . علمی است که میزان شعر از آن موزون کنند. <ref> از کشاف اصطلاحات الفنون </ref> . معرفت اصولی چند که از آنجا احوال بحور و اوزان شعر معلوم کنند. از <ref> نفایس الفنون </ref> . میزان کلام منظوم است همچنانکه نحو میزان کلام منثور است . <ref> المعجم. </ref> و آن مؤنث است . ج ، أعاریض . <ref> از منتهی الارب </ref> <ref> از اقرب الموارد </ref>. فن شناختن وزنها وبحرهای اشعار. میزان سخن منظوم که از اشعار بحث کند. <ref> فرهنگ فارسی معین </ref> . نام علمی از دوازده قسم علم نزد عرب که در این دو بیت نام آنها را گنجانیده اند: |
{{بیت|صرف و نحو، عروض بعده لغة|ثم اشتقاق و قرض الشعر، انشاء}} | {{بیت|صرف و نحو، عروض بعده لغة|ثم اشتقاق و قرض الشعر، انشاء}} | ||
نسخهٔ ۲ نوامبر ۲۰۱۳، ساعت ۱۰:۵۳
این مدخل از دانشنامه هنوز نوشته نشده است.
(احتمالا تصرف اندکی صورت گرفته است)
آن را علم عروض خواندند که معروض ٌعلیه شعر است ، یعنی شعر را بر آن عرض کنند تا موزون آن از ناموزون پدید آید و مستقیم از نامستقیم ممتاز گردد.
محتویات
معنای واژه عروض
[ ع َ ] (ع ص ، اِ) شتر ماده ٔ ریاضت نایافته . [۱] [۲]. کرانه و گوشه . [۳] . ناحیه .[۴]. راه در کوه . [۵] . راه که در دامنه ٔ کوه و در تنگنا باشد. ج ، عُرُض . [۶]. مضمون کلام .[۷] . فحوی و معنای کلام . [۸] عرفت فی عروض کلامه ؛ از فحوی و معنی کلام او دانستم . [۹] از[۱۰]. جایی که پیش آید کسی را وقت رفتن . [۱۱] . مکانی که هنگام حرکت به پیش تو درآید. [۱۲] بسیار از چیزی . [۱۳] . کثیر از شی ٔ. [۱۴]. ابر. [۱۵] . غیم و سحاب . [۱۶]. طعام . [۱۷] [۱۸]. گوسپند و شتر که خار خورد از بی علفی ،یا عام است .[۱۹] . آنچه از گوسفند و غنم که به خار روی بیاورد و آن را بچرد. از[۲۰]. حاجت . و از آن جمله است که گویند: هورکوض بلا عروض ؛ یعنی او دونده و حرکت کننده ای است بدون حاجتی که برای او پیش آمده باشد.[۲۱] [۲۲]. و آن را بصورت هو ربوض بلاعروض نیز گفته اند. نظیر و مانند، گویند: هذه المسألة عروض هذه ؛ یعنی این مسأله نظیر این یکی است . [۲۳]. عروض خیمه ؛ چوبی باشد که خیمه بدان قائم ماند.[۲۴]اصطلاح عروض جزو آخر مصراع اول از شعر، اسم است ، آن را سالم باشد یا متغیر، و مؤنث آید.[۲۵] . جزء اخیر از شعر اول ، سالم باشد یا متغیر، و مؤنث است .[۲۶]. آخرین جزء از شطر اول بیت . [۲۷] . رکن آخر از مصراع اول بیت . [۲۸] ِ مصراع اول به اصطلاح عروضیان ، عروض باشد. [۲۹]. جزء اخیر از نصف اول از بیتی . [۳۰] . جزو اخیر مصرعه ٔ اول هر بیت را عروض گویند. [۳۱] [۳۲] . ج ، اَعاریض ، و آن جمع بر غیر قیاس باشد و گویی که جمع اعریض است . [۳۳] [۳۴]. علمی است معروف که بدان اوزان بحور دریافته میشوند.[۳۵] [۳۶] . میزان شعر.[۳۷] [۳۸] [۳۹] . ترازوی شعر. [۴۰] . علمی است که میزان شعر از آن موزون کنند. [۴۱] . معرفت اصولی چند که از آنجا احوال بحور و اوزان شعر معلوم کنند. از [۴۲] . میزان کلام منظوم است همچنانکه نحو میزان کلام منثور است . [۴۳] و آن مؤنث است . ج ، أعاریض . [۴۴] [۴۵]. فن شناختن وزنها وبحرهای اشعار. میزان سخن منظوم که از اشعار بحث کند. [۴۶] . نام علمی از دوازده قسم علم نزد عرب که در این دو بیت نام آنها را گنجانیده اند:
صرف و نحو، عروض بعده لغة ثم اشتقاق و قرض الشعر، انشاء
علم المعانی ، بیان ، الخط، قافیة تاریخ ، هذا لعلم العرب احصاء
وجه تسمیه
سبب نامیدن آن را به «عروض » چنین گفته اند که موزون از ناموزون بوسیله ٔ آن شناخته میشود، و یا چون آن ناحیه و قسمتی از علوم است ، و یا بسبب آنکه صعب و سخت می باشد، و یا به این جهت است که شعر را بر آن عرضه میدارند، و یا اینکه چون در مکه بر خلیل بن احمد الهام شد بدین نام خوانده شده است . [۴۷] . سیفی در وجه تسمیه ٔ آن وجوه بسیار نوشته است ، مِن جمله ٔ آن ، دو وجه است که خلیل بن احمد در مکه ٔ مبارکه به این علم ملهم شده ، یکی از اسمای مکه عروض است ، این علم را به اسم مکه خوانند تیمناً. یا آنکه عروض به معنی معروض است ، این علم نیز معروض ٌعلیه شعر است که شعر را بر آن عرض می کنند تا موزون از ناموزون جدا شود.[۴۸] [۴۹] . آن را [ عروض را ] ازبهر آن عروض خواندند که معروض ٌعلیه شعر است ، یعنی شعر را بر آن عرض کنند تا موزون آن از ناموزون پدید آید و مستقیم از نامستقیم ممتاز گردد، و آن فعولی است به معنی مفعول ، چنانکه رَکوب به معنی مرکوب و حَلوب به معنی محلوب . [۵۰] .
مخترع یا مدوِّن علم عروض
مشهور چنان است که علم عروض را اول بار خلیل بن احمد عروضی (متوفی بسال 170 یا 175 هَ .ق .) از روی علم موسیقی و ایقاع استخراج کرد وآن را در پنج دایره شامل پانزده بحر تدوین کرد. پس از وی ابوالحسن سعید بلخی ملقب به اخفش اوسط (متوفی بسال 215 هَ .ق .) یک بحر بر آن افزود [۵۱] . و شعرای فارسی زبان سه وزن یا بحر دیگر استخراج کردندو بر بحور افزودند (قریب و جدید و مُشاکِل ) تا شماره ٔ بحرها یا وزنهای اصلی عروض به نوزده رسید. و همچنان این علم به دست ادبای ایران و عرب کامل گردید. اما تألیف این فن به فارسی از قرن چهارم هجری آغاز شده است . از مؤلفان قدیم این علم ابوالحسن علی بهرامی سرخسی و بزرجمهر قاینی (یا قسیمی ) و منشوری سمرقندی را می توان نام برد که بحور و دوایر تازه ای اختراع کردند، و بتدریج عروض فارسی بصورتی درآمد که با عروض عربی متغایر گشت . بنای اوزان و افاعیل عروض : بنای اوزان عروض بر فاء و عین و لام (فعل ) نهادند همچنانکه بناء لغت عرب ، تا تصریف اوزان لغوی و شعری بر یک نسق باشد، و چنانکه لغویان گویند «ضرب » بر وزن فعل است و «ضارب » بر وزن فاعل و «مضروب » بر وزن مفعول ، عروضیان گویند «نگارینا» بر وزن مفاعیلن است و «نازنینا» بر وزن فاعلاتن و «دلدار من » بر وزن مستفعلن . و نون تنوین در افاعیل عروض بنویسندتا مکتوب و ملفوظ اوزان در حرف یکسان باشد و در فک اجزاء بحور از یکدیگر اشتباه نیفتد. [۵۲] . خلیل بن احمد اوزان عروض را از اشعار عرب تتبع نموده مقرر در پانزده بحر ساخته است ، و ادعای حصر درین اوزان نمودن دور از کار است . و این بحور را در لفظی چند منتظم و مضبوط ساخته اند و آن الفاظ را اصول و افاعیل و تفاعیل گویند و ارکان نیز نامند، و آن ده است و نزد بعضی هشت . این افاعیل نزد اکثر از دو جزو ترکیب یافته است : سبب و وتد. سبب ، در لغت ریسمان است و در اصطلاح عروض ، کلمه ٔ دوحرفی را گویند، مانند: بر، همه . و وتد، در لغت میخ را گویند و به اصطلاح عروض ، کلمه ٔ سه حرفی است ، مانند: چمن ، لاله . و برخی از عروضیان ، بنای افاعیل عروض را بر سه رکن نهاده اند: سبب و وتد وفاصله . فاصله که در لغت بمعنی ستون است در اصطلاح عروض به صغری و کبری تقسیم میشود. فاصله ٔ صغری کلمه ٔ چهارحرفی است که سه حرف اولش متحرک باشد، مانند: نکنی . و فاصله ٔ کبری کلمه ٔ پنج حرفی است که چهار حرف اول آن متحرک باشد: شکنمش . افاعیل عروض : افاعیل عروض که ده است ، بعضی خماسی است و بعضی سباعی . خماسی آنها دو باشد: فعولن و فاعلن ، که هر یک مرکب از وتد مجموع و سبب خفیف است . و سباعی آنها هشت است : مفاعیلن ، فاعلاتن ، مستفعلن که هریک مرکب از یک وتد مجموع و دو سبب خفیف است . متفاعلن ، مفاعلتن که هر یک مرکب از یک وتد مجموع و یک فاصله ٔ صغری است . مس تَف ْعلن ، فاع ِلاتن ، مفعولات ُ که هر یک مرکب از دو سبب خفیف و یک وتد مفروق است .
بحور عروض
بحوری که از تکرار بعضی افاعیل ، یا از ترکیب بعضی با بعضی حاصل میشود، نوزده است که بصورت غیرمرتب بدین قرار است :
رَجَز، خفیف و رَمَل ، منسرح ، دگر مجتث بسیط و وافر و کامل ، هَزَج ، طویل و مدید
مُشاکِل و متقارب ، سریع و مقتضَب است مضارع و متدارک ، قریب نیز و جدید
وبعضی عروضیان پارسی یازده بحر دیگر استخراج کرده اند که عبارتند از: عریض ، عمیق ، صریم ، کبیر، مذیل ، قلیب ، حمید، صغیر، اصم ، سلیم و حمیم . اماخلیل بن احمد بنای عروض را بر این پانزده بحر گذاشته بود: طویل ، مدید، بسیط، کامل ، وافر، رمل ، هزج ، رجز،منسرح ، مضارع ، سریع، خفیف ، مجتث ، مقتضب و متقارب . وبعد از او ابوالحسن اخفش بحر شانزدهم ، یعنی متدارک را پیدا کرد. و بعد از او بحر قریب و جدید و مشاکل از طرف محدثان متأخر یافت شد. از بحور فوق ، طویل و مدید و بسیط و وافر و کامل مخصوص شعر عرب است و شاعران فارسی زبان در این پنج بحر کمتر شعر گفته اند. و جدید و قریب و مشاکل مخصوص شعر فارسی است . و یازده بحر باقی بین فارسی و عربی مشترک است . بیت شعر در بحر طویل به چهار «فعولن مفاعلین » تمام میشود، و مدید از چهار بار «فاعلاتن فاعلن »، و بسیط از چهار «مستفعلن فاعلن »، و وافر هشت بار مفاعلتن ، و کامل هشت بار متفاعلن ، و هزج از هشت مفاعیلن ، و رجز از هشت مستفعلن ، و رمل از هشت فاعلاتن ، و سریع از دو بار «مستفعلن مستفعلن مفعولات ُ»، و منسرح از چهار بار «مستفعلن مفعولات ُ»، و خفیف از دو بار «فاعلاتن مستفعلن فاعلاتن »، و مضارع از چهار بار «مفاعیلن فاعلاتن »، و مقتضب از چهار بار «مفعولات ُ مستفعلن »، و مجتث از چهار بار «مستفعلن فاعلاتن »، و متقارب از هشت فعولن ، و متدارک از هشت فاعلن ، و قریب از دو بار «مفاعیلن مفاعیلن فاعلاتن »، و جدید از دو بار «فاعلاتن مستفعلن »، و مشاکل از دو بار «فاعلاتن مفاعیلن مفاعیلن ». هفت بحر متقارب ، رمل ، هزج ، رجز، کامل ، وافر و متدارک را که از تکرار یکی از اجزاء حاصل میشود بحور متفق ارکان نامند، و دوازده بحر باقی که از ترکیب اجزاء مختلف با یکدیگر تشکیل میگردد، بحور مختلف ارکان نامیده میشود.
سالم و غیرسالم و زحاف
هرگاه در اجزاء بحور تغییری راه نیابد آن را جزوسالم نامند و بحر را نیز بحر یا وزن سالم گویند، چون بیت ذیل :
خداوندا تو دانایی بهر رازی تو مر درماندگان را چاره می سازی
که از شش بار مفاعیلن تشکیل شده لذا هزج مسدس سالم است . و هرگاه در جزوی با کم و زیاد کردن حروف و حرکات تغییری رخ دهد آن را جزو غیرسالم گویند و خود تغییر را زحاف گویند و بحر را غیرسالم یا مزاحف خوانند، چون این بیت :
خداوندا در توفیق بگشای نظامی را ره تحقیق بنمای
که هر مصراع آن از «مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل ْ» تشکیل شده است لذا بحر هزج مسدس مزاحف می باشد .
انفکاک بحور و دوایر عروض
در عروض هر چند بحر متناسب را جزو یک دستگاه کرده آن را دایره نامیده اند و برای هر دایره اسمی مخصوص وضع کرده اند. و ترتیب رسم این دوایر چنین است که دایره را بوسیله ٔ رسم کردن اقطار، بر چند بخش قسمت کرده و بر محیط دایره در هر بخش یکی از ارکان سبب و وتد و فاصله را با حرف «ف ع ل » نوشته اند سپس مبداء انشعاب هر بحری را تعیین کرده اند، چنانکه از هر کدام از ارکان آغاز شود یکی از بحور مربوط به آن دایره استخراج میشود. دوایر مشهور بحور عروض شش دایره است که از هر کدام آنها چند بحر از نوزده بحر استخراج میگردد: 1- دایره ٔ متفقه که دو بحر متقارب و متدارک از آن استخراج میشود. 2- دایره ٔ مختلفه که سه بحر طویل و مدید و بسیط از آن بیرون می آید. 3-دایره ٔ مؤتلفه که مشتمل بر دو بحر وافر و کامل است . 4- دایره ٔ مجتلبه که سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا میشود. 5- دایره ٔ مشتبهه مشتمل بر چهار بحر منسرح و مضارع و مجتث ّ و مقتضب . 6- دایره ٔ منتزعه که پنج بحر خفیف و سریع و جدید و قریب و مشاکل از آن استخراج میشود . [۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶] . و رجوع به نفایس العلوم شود :
عروض و قافیه معنی نسنجد که هر ظرفی در او معنی نگنجد
منابع
- واژه یاب، لغت نامه دهخدا، بازیابی: 10 آبان 1392.